مسئله افغانها: غایبِ حاضر در انتخابات ریاستجمهوری ایران
امین درودگر − کارزارهای انتخابات ریاستجمهوری در ایران یک تفاوت جالب با کارزارهای انتخاباتی مهم دیگر کشورها در دو سال اخیر داشتهاست: غیبت مسئله «خارجیها»
کارزارهای انتخابات ریاستجمهوری در ایران یک تفاوت جالب با کارزارهای انتخاباتی مهم دیگر کشورها در دو سال اخیر داشتهاست. اگر در ایران هم مثل تمام دیگر موارد (آمریکا، فرانسه، ترکیه، بریتانیا، هلند، و غیره) وضعیت اقتصادی بسیار برجسته شده، اما یک بحث مهم که تمام رأیگیریهای اخیر را دو قطبی کردهبود، در آن غایب است: «خارجیها».
این یادداشت توضیح میدهد که دلیل این غیبت قطعاً نبودِ خارجیهراسی یا تبعیض نظاممند و حتی نژادپرستی در ایران نیست. در واقع چه بسا دلیلش این باشد که تمام دولتها آنقدر این تبعیض نظاممند را ادامه دادهاند که گرایشهای راست خواهان «برخورد» با مهاجران و پناهجویان، مشکلی در دولتها از این بابت نمیبینند.
از یک سو، دولت کنونی ایران دولتی است که اگرچه در جنگ سوریه حضور نظامی دارد، اما تنها ششهزار پناهجوی سوری را پذیرفته[1]. از سوی دیگر، تفاوتِ دولتهای مختلف را باید در نقاط بحرانی تشخیص داد؛ جایی که تصمیم سیاسی به معنای واقعی تفاوتی ایجاد میکند. و شاید یکی از بحرانیترین نقاط مسئله مهاجران و پناهجویان، بهخصوص شهروندان افغان باشد. از همین رو یادداشت پیشرو نشان میدهد که از منظر مسئله افغانها در ایران، دولتهای مختلف در تهران اعم از اصلاحطلب و اصولگرا، سیاست بهشدت تبعیضآمیز ــ اگر نه نژادپرستانه ــ واحدی را پی گرفتهاند.
به همین خاطر، باز هم یادداشتهای انبوه در دوران کارزارهای انتخاباتی مسئله افغانها را مطرح نمیکنند. اگر روشنفکران و فعالان ایرانی «خواهان مشارکت در انتخابات» _ خواه سلبی و خواه ایجابی ــ از این مسئله غافلند، باید بپذیرند که یکی از بزرگترین نقطههای بحرانی آن قلمرو را هنوز تشخیص ندادهاند و خودشان در ستمی که دولتهای اصلاحطلب و اصولگرای جمهوری اسلامی بر این بخش از ساکنان قلمروی ایران وارد میکنند، همدستی کردهاند. قرار نیست کسی به نیابت یا نمایندگی از فرضاً گروهی بیصدا به نام افغانها مطالبات مشخصی را مطرح کند؛ کاری که بازتولید همان نسبت قدرت قیممآبانه بین ایرانی و افغان در مرزهای ایران است. در واقع هنوز وظیفهای بنیادینتر وجود دارد و آن طرح این مسئله و مسئلهدارکردن وجدانِ راحت رأیدهنده ایرانی است.
یک.
شاید تلخی فاجعه دو چندان میشود وقتی نامهای این خبر مربوط به سال گذشته در کنار یکدیگر کنایهای تاریخی را شکل میدهند: تنها کشتهشدگان زلزله ۱۷ دیماه در استان «فارس»، چهار شهروند «افغان» بودند. حتی فاجعههای طبیعی هم نشانههای تبعیض نژادی و طبقاتی را به رخمان میکشند. چهار کارگر افغان در اتاق نگهبانی یک محل نزدیک به وقوع زلزله، همگی با یکدیگر زندگی میکردند. اتاق نگهبانی نام مودبانهای برای آلونک است؛ جایی که مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران بسیاری از مهاجران افغان را به یکی از انواع آن تبعید میکند.
افغانها غالب سربازان پیادهنظام جنگ عاریتی دولت ایران در خطوط جنگ بینالمللی سوریه را نیز تشکیل میدهند.[2] آنها به بهای مجوز اقامت و ماهی چندصددلار به دیوار گوشتی دفاعیـهجومی ایران در آنسوی مرزهایش بدل میشوند. پیش از این نیز برخی دیگر از آنها به عنوان جنگجویان شبهنظامی به خود افغانستان فرستاده میشدند تا باز خارج از مرزهای ایران نقش دیوار محافظش را ایفا کنند. و در تمام این مدتْ ناسیونالیسمِ ایرانی، افغانها را سوءاستفادهگران از امکانات و فرصتهای درون ایران جا میزد، یا مجرم و بزهکار و خطرناک توصیف میکرد و اصلاحطلبان در کنار محافظهکاران نه تنها در مورد آن سکوت کردهبودند، بلکه خودشان نیز سیاستگزاران و مجریان این تبعیض نژادی ساختاری شدند. دپورت سیستماتیک افغانهای مهاجر از دوران اصلاحات آغاز شد و مقامهای اداری کنونی، وابسته به دولت اعتدال حسن روحانی، پروژه یافتن کارگران مهاجر بدون اوراق و دپورت آنها را با شدت بیشتر، به بهانه محافظت از نیروی کار ایرانی پی گرفت.
در واقع نسبتی مشخص از قدرت در کار است که همان ابتدا بین ایرانی و افغان تمییزگذاری میکند. این نسبت بر سر ارزش زندگیها تصمیم میگیرد و زندگی عدهای را ــ افغانها در برابر ایرانیها را ــ «بیارزش» میشمارد. و بدینترتیب، با تصمیماش میتواند افغانها را یا گوشت خط مقدم جبههها ببیند، یا کارگر غیرماهر ارزانی که بیمه نمیخواهد و تأمین امنیت شغلی برای او لازم نیست و به دلیل کاهش همه این هزینهها سودآفرین است، یا اولین متهمِ بزهها و نخستین بلاگردان سوء مدیریت اقتصادی و بحران ناشی از آن. و عریانترین ظهور این نسبت قدرت در اردوگاههای مهاجران افغان است: کشتارهای اردوگاه «سنگسفید» که توصیف بازماندگان از وقوع قتلعامی وسیع خبر میدهد؛ سرکوبهای روزمره در اردوگاههای دیگر همچون عسگرآباد ورامین و تلسیاه زاهدان.
و این اتفاقها حتی مربوط به تاریخ تاریک ظاهراً قابل اغماض دولت جمهوری اسلامی برای عدهای نیست که کشتار ۶۷ و خشونتهای دهه ۶۰ را تمامشده میپندارند و به نیابتی خودخوانده از بازماندگان و قربانیان، عاملان خشونت را میبخشند و میگویند «فقط رو به آینده داشته باشید». همین سه سال پیش «کربلایی سید غلام حیدر حسینی» به دلیل نداشتن کارت آمایش ۱۰ به جای کارت آمایش ۹ به همراه دو پسرش به سنگسفید فرستاده میشود و آنجا «سکته» میکند و جان میدهد.[3] یا حمله تودهای خشمگین و نژادپرست به مهاجران افغان در یزد. یا تجدید حکم اعدام زندانیان افغانی که حکمشان لغو شده بود، پس از اعمال تحریمهای سنگین بینالمللی در زمان احمدینژاد.[4] در تمام این مثالها رد همان نسبت قدرت را میتوان دید که در واقع، با استفاده از بازتولید خودش در سطح خرد و روزمره، پایههای دولتیاش را استحکام میبخشد.
ایران با ورود «عقلانیت سیاسی و اقتصادی مدرن» در دوران اصلاحات محمد خاتمی، از طریق سیاستگزاری به دپورت مهاجران افغان و محدودیت آزادی حرکت آنها در ایران، و نیز محدودکردن بسیاری دیگر از حقوق انسانی آنها از جمله حق کار و مسکن رسمیت بخشید.[5] به عبارت دیگر، تمام این اتفاقها گاه با شدت بیشتر و گاه کمتر در دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ و تشکیل «شورای مهاجران افغان» (CAR) در ایران رخ میداد، اما بدلشدن آنها به سیاست رسمی دولتی را دولت خاتمی تکمیل کرد.
برای تشخیص استمرار برخورد دولتی با مهاجر افغان باید به توصیف «کریس کوچرا»، روزنامهنگار معروف فرانسوی از کمپ مهاجران افغان در نزدیکی سبزوار در سال ۱۹۸۶/ ۱۳۶۵ اشاره کرد. او توصیف میکند که چطور وضعیت کمپها اسفناک است و یک مقام افغان به او گفته که میداند وضعیت مردمش در اردوگاههای ایران اسفناک است، اما «دهانشان را بسته نگه داشتهاند تا وضع از این بدتر نشود.». کوچرا توصیف میکند که کوچگران افغان در کمپ آهنگران در ۶۰ کیلومتری مرز منتظر جواز خروج از جایی هستند که دورتادورش سیمخاردار است و بلوکهای کاملاً سیمانی نقش خوابگاهشان را ایفا میکند و محوطهای سیمانی هم در میانش برای چادرزدن و اسکان افزون بر گنجایش وجود دارد. کوچگرهای افغان با رسیدن به ایران تمام دامهایشان را از دست میدهند و در جاهایی مثل کورههای آجرپزی به کار گرفته شدهاند. او میگوید که چهطور افغانها بیدلیل نخستین متهمان جرموجنایتهای مختلف هستند. یک مقام شورای پناهندگان افغان در ایران حتی به او میگوید که پذیرفتن اینها مثل درستکردن یک «بمب ساعتی» است و «همین حالا که کنترلشان میکنیم کلی مشکل ایجاد میکنند؛ اگر کنترلشان نکنیم که معلوم نیست چه بشود.»[6]
اما به طور رسمی و نظاممند، ابتدا در سال ۲۰۰۰ میلادی/۱۳۷۹ شمسی، یکسال پس از سر کارآمدن مجلس ششم بود که دولت ایران همراه با سازمان ملل برنامه جامع خود برای ثبت مهاجران افغان و محدودکردن آزادی حرکت آنها بین شهرها و استانهای مختلف ایران را آغاز کرد. کارتهای آمایش (اقامت موقت) در انواع مختلف از سال ۲۰۰۳/۱۳۸۲ ظهور کرد و بر اساس آنها، اتباع افغان تنها قادر به حرکت در استان سکونتشان بودند.[7] به همین دلیل بود که سربازان ایستهای بازرسی جادهای داخل اتوبوسها میشدند، نگاهی به چهرهها میانداختند و اگر به «افغانی»بودن کسی مشکوک میشدند، پیادهاش میکردند.
دولت خاتمی در دپورت افغانها نیز رکودشکن شد: تا سال ۱۳۸۳، یکسال پیش از پایان دولت دوم اصلاحات نزدیک به یک میلیون مهاجر افغان به کشورشان بازگردانده شدهبودند.
اگرچه اصلاحطلبان باید پاسخگوی این سرآغاز باشند، دولتهای بعد آنها نیز سیاست علیه مهاجران افغان را ادامه دادند. در سال ۲۰۰۷/۱۳۸۶، شورای عالی امنیت ملی، برخی استانها ــ و شهرهایی خاص از استانهای دیگر ــ را مناطق «ورود ممنوع» برای اتباع خارجی، از جمله پناهجویان عنوان کرد و دلایل این کار را «امنیت ملی»، «منافع عمومی» و «بهداشت» دانست. جایی که بار دیگر گفتارهای بهنژادانه شبهپزشکی و شبهسیاسی گرهگاهشان را نشان میدهند.
دولت محمود احمدینژاد خشونت دولتی علیه مهاجران «بدون مدرک» را به سطح جدیدی کشاند. مصطفی محمدنجار وزیر کشور وقت هشدار داد که اتباع خارجی باید هر چه سریعتر اطلاعات هویتی خود را ارائه کنند وگرنه با برخورد پلیس و بسیج روبرو میشوند.
دولت اعتدال حسن روحانی که اکنون به دنبال انتخاب مجدد است، سیاستهای دولت پیشین را بهشکل نظاممندتری دنبال کرد. در سالهای نخست دولت روحانی گزارشهای بسیاری درباره «افزایش» تعداد مهاجران افغان به ایران منتشر میشد. نادر قاضیپور، نماینده ارومیه در مجلس وجود کارگران افغان را «جفا در حق نیروی کار ایرانی» خواند و سایت الف، گزارشی منتشر کرد از نگرانیها درباره شمار افغانها در تهران و خواستار برخورد «پلیس» با آنها شد: «تعداد اتباع غیر مجاز کشورهای همسایه در ایران و بخصوص در تهران به شدت افزایش یافته است و غیر قابل تحمل شده است. واقعیتی که با گشتی در شهر تهران به وضوح آن را حس خواهید کرد.»[8]
وزارت کشور و نیز کار روحانی در پاسخ به این انتقادها برنامههای زیادی داشتند. عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور در گزارشی هولناک به مجلس ایران توضیح داد که «ما در کشورمان ۲۲ اردوگاه ایجاد کرده ایم و نیروی انتظامی به صورت روزانه آنان [افغانها] را از سراسر کشور جمع میکند و با تقبل هزینههای بسیاری آنان را به مرز انتقال میدهد». او حتی گفت که «در ۱۹ استان کشور حضور اتباع بیگانه (افغانی) ممنوع است و در بقیه استانها نیز به تناسب حضور اتباع غیرمجاز، مقررات خاص اجرا میشود» و انگار همهی اینها کافی نباشد، تأکید کرد که «حجم تخلفات و جرم اتباع بیگانه آنگونه که در تبلیغات گفته میشود نیست ضمن اینکه نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات، بسیج و سپاه و همه دستگاههای مرتبط با قوه قضاییه به شدت با این مسئله برخورد میکنند و کنترلهای دایمی روی اینها است و ما با سپردن بخشی از کارهای اینها به بخش خصوصیِ عمدتاً نیروهای امنیتی و نظامی در قالب دفاتر کفالت تلاش کردیم در همه جا دفاتر کفالت نظارت کامل و کافی داشته باشند». و با تمام این حرفها، نماینده نگران سوالکننده قانع نشده بود.[9]
اما سرکوب و نظارت تنها راهکار دولت اعتدال برای برخورد با مسئله افغانها نبوده. حسن روحانی وعده داده بود که مهاجران بدون مدرک در ایران ثبتنام شوند و وزارت کار نیز گفته بود که برای آنها اشتغال ایجاد خواهد کرد. اما این سیاستها تغییر رویکرد نبود، بلکه در ادامه همان نظرگاهی بود که «خارجیها» را درجه دو حساب میکند. حسن طائی، معاون توسعه اشتغال وزارت کار گفته بود که «در دنیا کارگران کرهای و افغان کاردوستترین کارگران جهان محسوب میشوند» و توضیح داده بود که «شناسایی تعداد نیروی کار خارجی مورد نیاز و فاقد جایگزین در کشور و به کارگیری آنها یکی از برنامههای وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در زمینه جلوگیری از ورود اتباع خارجی به مشاغل مختلف کشور است.» این نیازها در ابلاغیه وزارت کار در چهار گروه «کورهپز خانهها»، «کارهای ساختمانی»، «کارهای کشاورزی» و سایر مشاغل همچون سوزاندن و امحاء زباله، تخلیه بار، کارگر ریختهگری، تخلیه و نظافت فاضلاب و... دستهبندی شدهاند. در واقع، همه کارهای ردهپایینی که بهتر است «ناـایرانی»ها انجام دهند، همگام با سیاستهای نولیبرالی دولتی که در کاستن از امنیت شغلی و متزلزلکردن و موقتیکردن (precarity) رژیم کار سرعت بینظیری داشته.[10]
یکی از سیاستهای مهاجرتی بیتغییر تهران برنامه مشترکی است که دولت ایران و پاکستان و سازمان ملل برای «دپورت داوطلبانه» مهاجران افغان و تغییر محل سکونت آنها به مکان دیگر، بهخصوص انتقال مهاجران به بخشهایی از پاکستان بودهاست.
افغانهایی که از ایران به سمت اروپا راه افتادند و حالا آلمان هم در حال دپورت بیش از ۵۰ هزارتن از آنها است، فلاکتبارشدن شرایط زندگی در ایران را دلیل تصمیمشان برای مهاجرت دانستهاند. دولتهای اصلاحطلب، نومحافظهکار و اعتدالی دست در دست یکدیگر توانستند ایران را به دوزخی وخیمتر از پیش برای پناهجویان افغان بدل کنند[11] و این تبعیض نظاممند برای «عامه» این دولتها نیز درونیسازی شده. چرا که رمز ورود به عامه چیزی به جز «هویتِ ملی» نیست.
این نسبت قدرت عریان حتی در زبان دیپلماتیک ایران در مراوداتش با افغانستان نیز مشهود است. سال ۲۰۱۳، چندین شهروند افغان در نقطه صفر مرزی از سوی مرزبانهای ایرانی به گلوله بسته شدند و جان دادند؛ اتفاقی که نخستین بار رخ نمیداد. اما این بار خبر کشتار مرزی در کنار اخبار اعدامهای گسترده شهروندان افغان خشم بسیاری را برانگیخت، مردم افغانستان را به اعتراض در برابر کنسولگریهای ایران کشاند، مجلس افغانستان آن را «وحشیانه» خواند و خواستار پیگیری آن شد. سفارت ایران در کابل ابتدا اظهار بیاطلاعی کرد و بعدتر هم در اطلاعیهای گفت که اگر اتفاق افتاده باشد، تقصیر خود مهاجران است که غیرقانونی وارد شدهاند، زیرا نمیتوان آنها را از «اشرار» تشخیص داد.
داستان نقطه صفر مرزی اما روایت دیگری از نژادپرستی بود. روزنامه هشت صبح افغانستان همان زمان روایتی از شاهدان منتشر کرد: آنها را به ظن قاچاق بازداشت کردهبودند، بعد میفهمند مهاجران بدون مدرک هستند، پس از چندساعت آنها را به جهت خاک افغانستان رها میکنند و یک دقیقه نگذشته رگبار گلولهها و دویدن چندین انسان برای فرار از آتش شکارچیها در نقطه صفر مرزی آغاز میشود. ژاک دریدا درست به خاطر چنین موقعیتهایی در قدرت تمامیتخواه فرآیندی به نام «جانورسازی بشر» را تشخیص دادهبود؛ انسانی که با خشونت سلطهاش را بر دیگر گونههای حیوانی تثبیت کرده، برای تثبیت سلطهاش بر همنوع نیز او را به گونههای حیوانی دیگر بدل میسازد: «مثل گوسفند کشتن»، «مثل خر داغ کردن». باید سرافکنده پذیرفت که نسبتی از قدرت بر افغان حاضر در ایران اعمال میشود که او را و بدن او را تحت چنین سرکوب خشونتباری قرار میدهد و پس از پذیرفتن آن، باید علیه این قدرتِ دولتیـناسیونالیستی دست به مبارزه زد.
روشنفکران ایرانیای که میگویند ایرانیها به دلیل قرارداشتن زیر تحریم در جهانِ سوم نمیتوانند علیه افغانها «نژادپرست» باشند، توجیهی ظاهراً ضداستعماری برای رفع عذاب وجدانشان پیدا کردهاند. آنها در نظر نمیگیرند که هر «دولتـملت»ای در رابطهای استعماری با اقلیتها و دیگریهایی قرار دارد که در «هویتِ ملی»اش جای ندارند. و این واقعیت را مبهمسازی میکنند که «سفید» در نژادپرستی، یک «موضع قدرت» وابسته به بستر واقعیت است و نه صرفاً رنگ پوست. از این رو بود که فرانتس فانون نام کتابش را گذاشت «پوست سیاه، نقابِ سفید»؛ و درست به همین دلیل، هرچند ایرانیها در اروپا با هر شکلی از نژادپرستی برتریطلبانه سفیدها روبرو میشوند، در بستر ایران و در برابر افغانها، کردها، بلوچها، عربها، و فوجیهای آن قلمرو، خودشان موضع قدرت «سفید» را اشغال کردهاند.
مهاجران افغان اما صرفاً قربانی نیستند. اگرچه آنها دائماً تحت فرآیندهای سرکوبگر قدرت، به چیزی مادون «بشر» فروکاسته میشوند و سپس از آنها به عنوان یکی از ابزارهای تقویتکردن ناسیونالیسم ایرانی سوء استفاده میشود، اما مقاومت و مبارزهشان را هم انجام میدهند. از فرمهای مختلف هنری برای بیان خودشان بهره میبرند، یا مثلاً مدارس مخفی برای آموزش کودکان اجتماعهای خود میسازند تا بدون نیاز به خدمات دولت ایران، از پس آموزش خودشان برآیند. البته که دولت ایران به این مدارس مخفی حمله میکند، اما آنها هنوز وجود دارند.[12]
دو.
اصلاً چهطور میتوانی بهعنوان یک «ایرانی» درباره رنج «افغانها» بنویسی؟ اگر میخواستم با حفظ فاصله امن، ابژه بررسیام را سوژه افغان انتخاب کنم، از موضع خود درباره دیگری بنویسم، هر ندای ساکتباشای حق داشت خاموشم کند. اما این یادداشت ساختگیبودن همین دوگانه خود/دیگری را هدف گرفته، و اینکه چهطور این دوگانه دولتی در موقعیتهای نژادپرستانه و هویتطلبانه بازتولید میشود، ساختاری است، و اعمالگر خشونت.
«هویت ایرانی» همچون هر هویت ملی دیگری ابزار اسطورهشناختی ناسیونالیسم است. خواستِ هویتِ ملی یعنی خواست همانندسازیکردن انسانهای داخل یک قلمرو. یک نژاد، یک زبان، یک دین، یک رهبر: این چهارپایه تخت پروکرستوس ناسیونالیسم است.
هویت ایرانی ناسیونالیستها خودش را با طرد به اصطلاح «عنصر خارجی» و «عنصر ناخالص» یا ادغام و همانندسازیاش تعریف میکند و به این ترتیب، حدها و آستانههای خودش را مشخص میکند. پس میتوان نوعی مکانشناسی از آن تصور کرد: کرد و آذری و بلوچ به عنوان حدهای داخلی، عرب بهعنوان حد داخلی/خارجی و افغان بهمثابهی حد خارجی اصلی آن.
بدن من هم در معرض نیروهای ویرانگر این ابزارِ دولتی هویتسازی بودهاست. تجربهی من به عنوان یک ایرانی، مشاهدهی دائمی تبعیض نژادی ساختاری و نظاممند علیه افغانها در سطح دولتی و نیز در مواجهه روزمرهشان با «عامه» ایران است؛ دو سطحی که از یکدیگر جدا نیستند. هرآنکه این واقعیت را ــ واقعیتی که بدنهایمان در خود ثبت میکنند و به یاد میآورند ــ انکار میکند، صرفاً در هراس از دست دادن آرامش امتیازهای ویژه محدودههای هویت دولتی ملی است. در واقع یکی از بزرگترین ناکامیهای جنبش سبز این بود که هرگز در خیابانها فریاد نزدیم «ما همه افغانایم» و حتی مایی که با باهمبودنش ترس را میگرفت، پیشاپیش مایی طردکننده یا در بهترین حالت، دارای امتیاز انحصاری غفلت بود.
اما چه دلیلی بهتر از نوشتن به جز شرمِ «اکثریت»بودن؟ و مگر استراتژی سیاسی دیگری به جز خیانت به این موضع هویتی وجود دارد؟ مهاجران و پناهجویان افغان در بحرانیترین نقطههای حاکمیت قرار دارند؛ جایی که مبارزه و مقاومت تمام سرکوبشدگان، چه در رژیم کار و چه در عرصه بازتولید اجتماعی در آن بهشکلی بسیار فشرده انباشت میشود. ما شاید هنوز نپذیرفته باشیم؛ اما هر شکلی از سیاستِ رهاییبخش ابتدا و پیش از هر چیز با همین مسئله گره میخورد.
اسد بودا، نویسنده افغان در نوشتهاش از تجربه فاجعه در اردوگاه عسگرآباد ورامین به همه هشدار میدهد که از یاد نبرند: فاجعه قابل بازنمایی نیست. اما هشدار او، همان لرزشی است که نوشتن این کلمهها با آن کلنجار میرود؛ نوشتنی در تردید از موضعی که نویسندهشان بهعنوان ایرانی و به لحاظ ساختاری در برابر یک افغان اشغال میکند. این یادداشت با بندی از او تمام میشود تا همین لرزش را نشان دهد:
شايد افراد بسياري در گوشه و كنار اين عالم در بارة وضعيتِ تراژيك و اندوهبار كه در اردوگاههاي پناهندگان افغانستاني ميگذرند اظهار نظر كنند، بنويسند، و رسانههاي جمعي گزارشهاي خبري و تصوير پخش كنند و حتي آه و ناله سر دهند، اما واقعيت آن است كه آنچه رسانهها در اين باره گزارش ميدهند نوعي تبليغات بسيار سطحي است و بر فرض اگر عكاسان و خبرنگاران و فيلمسازان و هنرمندان در اينباره كارهاي هنري انجام دهند، شاعران، شعر بسرايند، داستاننويسان و نويسندگان بنويسند و قصهگويان، قصه بگويند، از حد يك دغدغة «زيباييشناختي» فراتر نميرود. آنها نه تنها ماهيت فاجعه را افشا نميكنند و از رخسارِ تيرهگون پرده بر نميدارند، بلكه با تبليغاتيكردن و زيباييشناختنكردن فاجعه آنرا مخفيتر و وارونهتر جلوه ميدهند.[13]
پانویسها
[1] مهاجران ساکن در ایران، گفتگوی اسپوتنیک با حسن هانیزاده.
[5] به این گزارشها در رابطه با سیاستهای مهاجرتی ایران در هماهنگی با سازمان ملل و غیره نگاه کنید:
[8] به این دو گزارش نگاه کنید:
[10] گزارشی با عنوان «اشتغال اتباع بیگانه در ایران»
[11] گزارش Human Rights Watch
نظرها
کرماشانی
از اصولگرایان که چه بگویم، هرکاری از دست این ها برمی آید و عین راست گرایانه ترین راستگرایی هستند. ولی وقتی چپگراترین جریان جناح چپ و گروهی که جناح چپ اصلاحات نامیده می شد، یعنی حزب مشارکت ایران اسلامی، شعار حزبی اش، «ایران برای همۀ ایرانیان» بود، چه توقعی از هر دو جناج اصلاحات و اصولگرا دارید؟ چپگراترین گروه حاکمیت (که تازه دیگر مجوز فعالیت رسمی هم ندارد و نمی تواند از نظارت استصوابی بگذرد) مواضعی مشابه با پگیدا و راست های اروپایی دارد، از بقیه که دیگر چیزی نگوییم بهتر است!!
دلسرد
فارس و افغان و تاجیک ندارد همه یکی هستیم. منتها در جغرافیای ایران گرفتار طایفه ای هستیم که زمانی به دریوزگی اتحادیه عرب بعنوان عضو ناظر بود. که ان هم رد شد. ما باید یک اتحادیه فارس زبان تشکیل دهیم و تردد بین آن آزاد باشد شامل افغانستان. تاجیکستان و ایران. هر کدام مزایایی دارند و به هم از موضع برابر کمک کنند. مثلا ایران بندر دارد. نفت دارد و تولید صنعتی و آنها آب دارند و منابع معدنی و کشاورزی.
ابراهیم ورسجی
من به حیث یک افغان فارسی زبان به فارسی زبان ها وپشتو زبان های افغانستان می گویم که توقعی برادری ازایران وپاکستتان به خصوص ازاولی نداشته باشند! من یک افغان فارسی زبان ودارای شهروندی کانادامی باشم که مدت های طولانی درپاکستان زندگی کردم ودوسال واندی هم در ایران زندگی کرده ام ومی دانم که وضع افغان ها در ایران چگونه است؟ بلی، من افغان فارسی زبان درصورت مجبوریت بزندگی درایران وپاکستان مجبورهستم که دومی را به اولی برتربدانم وعلت این برتری قایل شدن هم تبعیض وتعصبی فزاینده ی می باشد که درایران نسبت به افغان ها رواداشته می شود.اگرچه ، درشرایط فعلی ، برخورد پاکستان هم نسبت به افغان ها منفی شده است؛ باوجود آن، ازایران بهتراست. معلوم است که درپاکستان بیشتر پشتو زبان های آواره افغان زندگی دارند ودرایران بیشتر فارسی زبان ها وهزاره های شیعه فارسی زبان زندگی مهاجرتی داشتند ودارند.ازاین که ، به فارسی زبان های حنفی وهزاره های فارسی زبان شیعه درایران نامهربانی شده ومی شود؛ واقعا،مسئله هم فرهنگی وهمزبانی تاجیک ها وهزاره های افغانستان با ایران زیر سوال رفته است.این زیرسوال رفتن در شرایطی صورت می گیرد که جمهوری اسلامی هم دارالتقریب مذاهب اسلامی دارد هم خود را مدافع مستضعفین می داند.دواصلی ارزشمندی که درباره فارسی زبان های سنی وشیعه افغانستان هم رعایت نمی شود.درباره فارسی زبان های شیعه یا هزاره ها طعن ولعن درافغانستان اضافه شده است که به نفع ایران در سوریه جنگ می کنند.درحالیکه می دانم اگر فقروآواره گی نبود،هزاره هابه سوریه به جنگ زیر فرمان سپاه پاسداران ایران نمی رفتند.حکمتیارهم دراولین سخنرانی خود دراستان لغمان درشرق افغانستان ازایران انتقاد کرد که هزاره ها را در سوریه به جنگ اغزام کرده است. دراین مورد،من به حکمتیار انتقاد کردم که تو بودی که سیاست کرده نتوانستی تا هزاره ها به افغانستان برگشته توسط ایران درسوریه استعمال نشوند.همچنان،به حکمتیار انتقاد کردم که از جنگ هزاره ها درسوریه ناراض هستی وازترور طالبان پشتون زبان به نفع پاکستان سخن نمی گوئی؟بهرحال ،زمستان می رود وسیاهی با ذغال می ماند.ازاین رو،به جمهوری اسلامی ایران می گویم که زمستان افغان ها درایران می گذرد. پس،سیاست انسانی تری نسبت به افغان ها در پیش بگیرد تا سیاهی با ذغال نماند!
مایل
افغان یا افغانستانی؟! مشکل از همین همزبانان فارسی زبان ما در منطقه متوجه میشویم، اتنیک (قومیت) را باملیت (ناسیونالیتی) قاطی میکنند! سلطه گری پشتوگرایی حاکم بر افغانستان، بحران هویت برای مردم به همراه داشته، کما اینکه همین معضل قوم گرایی در ایران و ترکیه و ازبکستان و تاجیکستان... هم است. اکثر کشورهای عربی معضل پان عربسم دارند تا بدانجا که در کمال وقاحت پسوند عربی بر نام کشورهای خود میگذارند! امارات متحده عربی، جمهوری عربی سوریه...! برخی اسامی کشور برگرفته از نام قومیتی قدیمی بوده است. مثلا پارس/ایران، فرانسه، انگلیس، روسیه، هند، گریس (یونان/هلن)، این قبیل نام کشورها طی هزاره و سده ها بر اثر استعمال مکرر از نام قومی به درآمده اند و نام ملی شده اند که حتی آن قومیت اولیه اساسا در سایر اقوام تحلیل رفته اند، مشخصا پارسی ها، که به طور کامل در سایر اقوام تحلیل رفتند، هرگز هیچ فارسی زبان و غیر فارسیز بان ایرانی امروزه نمیتواند بگوید از اجداد پارسی هست یا نیست./اما برخی کشورهای تازه تاسیس به صورت ایدئولوژی-سیاسی حاکمان نام تحمیلی بر کشور گذاشتند برگرفته قوم اکثریت یا افراد حاکم از یک قوم مانند ترکیه، افغنستان و کشورهای آسیای مرکزی. از عقب ماندگی ها مردمان منطقه همین است که مفهوم ملیت-کشور با قومیت/اتنیک قاطی میکنند. انگلیسی زبان ها دارای کشورها و ملیتهای زیادی هستند و به صرف انگلیسی زبان بودن، درکشور همزبانشان توقع برخورد مشابه اتباع آن کشور دارند، در هیچ جای دنیا حقوق اتباع دقیقا مشابه سایر مقیمان نیست، مثلا حق رای مختص اتباع است. اما همه ساکنان کشور اعم اتباع یا مقمیان، باید از حقوق بشر و حقوق بدهی اولیه براشند. متاسفانه افغانستانی ها مقیم ایران با وجودی که میدانند این کشور حتی برای اکثریت اتباعش جای مناسبی نیست اصرار دارند در ایران زندگی کنند! شاید از دلایلش همسایگی و همزبانی است! اما این کشور ایران امروزه برای اتباعش هم جای مناسب زندگی نیست، مسئله دشواری اقتصادی گریبانگیر همه است و رقابت برای تامین منافع از منابع محدود در دسترس، انسان ها را بی رحم میکند نسبت به هم.
ابراهیم
سئوال اینجاست انقدر که ایران بده چرا اروپا مرزهاش رو برای اونها باز نمی کنه چرا هلند برای مبارزه با نژادپرستی به ایران فشار میاره برای افغانیها طلب حق رای می کنه چرا هلند با پرواز چارتر افغانیها رو به اروپا نمیاره جوابش ساده هست اروپای نژادپرست با وقاحت و بی شرمی به یک کشور تحریم زده انگ نژادپرستی میزنه تا با وقاحت و بی شرمی هر چه تمام از شر پناهنده های کشوری که توش جنگ به راه انداخته خلاص بشه حالا اروپاییهای عزیز مرزهاتون رو باز کنید و از نژادپرستی دست بردارید