حکایت شبهای هزار بار مردن
منیره برادران - گفتوگو با مهدی اصلانی درباره کتاب «کلاغ و گل سرخ»
مهدی اصلانی از زمستان ۱۳۶۳ که در ارتباط با جریان فدائیان خلق/ ۱۶ آذر دستگیر شد تا زمان آزادی در اسفند ۱۳۶۷ ساکن بندهای مختلف در زندانهای تهران و کرج بوده و حوادث دردناکی را تجربه کرده است.
اصلانی پیش از پرداختن به این تجربهها در زنداننگاریاش که با عنوان «کلاغ و گل سرخ» منتشر شده، ابتدا خود را به ما مینمایاند و از زندگی و فعالیتهای سیاسیاش پیش از زندان مینویسد و بهطور گذرا با نقل چند خاطره ما را با خانه و محلهی کودکی و جوانیاش، سه راه اکبرآباد، آشنا میکند. با وارد شدن به عرصهی فعالیت سیاسی و سازمان محبوب یا خانهی دوم راوی، یادها بسط مییابند.
عنوان «کلاغ و گل سرخ»، نام تابلویی از علیرضا اسپهبد را برگزیده است. بر روی جلد کتاب تصویر بازسازی شدهی این نقاشی قرار دارد و بهروز شیدا در پیشگفتار راز اسطورهی «کلاغ و گل سرخ» را شرح میدهد. با مهدی اصلانی پیرامون زنداننگاری او در «کلاغ و گل سرخ» گفت¸گویی انجام دادم که میخوانید:
----------
●بعد از حدود بیست سال که به نوشتن خاطراتات پرداختی، حافظه یاریات میکرد؟
مهدی اصلانی - دلایلی چند برایم حکمِ تمرین حافظ و به گونهای مقابله با خورهی فراموشی و واکسینه شدن در مواجهه با آن داشت. یکی از اولین اقداماتِ من که پس از پرت شدن به تبعید، (که البته با سماجت و اصرار رفیقی که وامدارش هستم) فعلیت یافت، نقل خاطره و گفتن روایتهای دوران حبس با تمامی جزیئات و ثبت آن بر روی کاست بود. ساعتها لاجرعه و یکنفس گفتم و خود را سبک کردم. محصول کار به روی پانزده کاست یک ساعته ثبت شد و این به هنگامی بود که حافظهام هنوز تازگیاش را از دست نداده بود. دیگر آنکه از همان ابتدای حضور در تبعید همه ساله در یادمانهای آن تابستان خونین مشاهدات خود گفته و میگویم. سالی را به یاد ندارم که در غربت تبعید و مراسم سنتی پاسداشت جانباختگان تابستان شصت و هفت به عنوان شاهد واگویی حکایت درد نکرده باشم. مدام و بهقدر بضاعت دانستههایم، نوشته و گفتهام. این همه برایم حکمِ ورزشِ ذهنی را داشت تا با لاغر شدن حافظه مقابله کنم. به نابینایانی پهلو میزدم که بر حسب ضرورت هزاران شماره تلفن را در حافظه جای میدهند. افزون بر این، خاطرهنویسی زندان به مدد تجارب ثبت شدهی دیگر همدردان این شانس را نصیب کسانی میکند که از نشر تجارب مکتوب نهایت بهره را ببرند. این تأخیر ناخواسته البته برای من توفیق اجباری بود. در این فاصلهی دراز، خاطرات بسیاری قلمی شد و پارهای از آنها مورد نقد قرار گرفتند. نکات مثبت و منفی در ثبت هر یک از این روایات یاریرسان حافظهی جمعی است. خاطرهنویسی زندان را میتوان به ذات، شخصی دانست اما برآمد حافظهی جمعیست. مکرر گفته و باور دارم، به تعداد زندهماندگان زندان، روایت وجود دارد. روایت زندان بیانتهاست. زندان حرف آخر ندارد: «یک قصه بیش نیست و از هر زبان که میشنویم نامکرر است» به همین معنا زندان دانای کل ندارد. بندیان، نقالِ روایت خویشاند. اگر بتوان حرف آخری برای زندان در نظر داشت، حرف آخر نزد آخرین نقال به امانت مانده: «کسی راز مرا داند که از این سو به آن سویم بگرداند»
●بازسازی گذشتهی دردناک، زندگی امروز تو را مختل نکرد؟
گذشتهی دردناک هنوز با ماست و به پایان نرسیده. نقل روایت زندان کار سادهای نیست، دستکم برای من. زندانی با نقل خاطرات خود درد را چون روحی سرگردان ظاهر میکند. میگویند یکی از بزرگترین ویژگیهای ذات آدمی عنصر فراموشی اوست. اگر قرار بود آدمیان همهی ناهنجاریها و دردهای حاصل از آن را به بوته فراموشی نسپرند و حامل درد باشند، در جهان جز مشتی روانپریش باقی نمیماند.
مهدی اصلانی: مهمترین خواست اما برای مقابله با فراموشی همانا جنبش دادخواهیست. در دادخواهی عادلانه است که هرکس به قدرِ شراکتش در جنایات و پلیدیها سهم خواهد برد. مقابله با خورهی فراموشی و تاخت زدن یاد و حافظه با نسیان، موضوع کانونی جنبش دادخواهیست.
اما نقل زندان حکایت دیگر است. زندانی از ابتدای حبس، ناچار است فراموش نکند و در نبرد و معاملهای نابرابر یاد و فراموشی را با هم تاخت بزند. وی تقابلی جانکاه با عنصر فراموششدگی دارد. نباید هیچ چیز از حافظه برود، که فراموشی و مرگ زودرس یکی است. دژخیم و قرقبان میخواهد همه چیز از یاد ببری جز سبعیت جانسوزش را؛ تو را هیچکس نمیبیند؛ همه فراموشات کردهاند؛ اینجا انتهای دنیاست؛ و تو اما نباید فراموش کنی. با آنکه میل به گفتن مرا در ردهی شاهدانی نهاده که هر سال روایتگر درد بودهاند، با اینهمه نقل خاطره هماره برایم بازتولید درد بوده است. به هنگام ثبت خاطرات و قلمی کردن آن، دو بار کارم به بیمارستان قلب کشید. هنوز صدای دندان قروچه و خُرخُر رفیق نیستشدهام را به هنگام خواب میشنوم. زوزهی تازیانه بر تن یار. قپانی و دستهای از کارافتاده و بازوان بیرمق. کجا بودیم؟ چه سئوال کردید؟ زندگی؟ اخلال؟ همه جادهای است بیبازگشت که جز رد پای دوست، نشانی بر آن نمیبینم.
●چه مدت نوشتن کتاب کلاغ و گل سرخ طول کشید؟
نوشتن کلاغ و گلسرخ در مجموع دو سال زمان برد. افزون از نیمی از زمان دو ساله صرف پرداختن به بخش آغازین کتاب شد که تحت عنوان «یادماندهها» آورده شده است. بیاغراق بگویم بخش اول کتاب، جدا از حجمی افزون از ۳۰۰ صفحه، یک سال زمان از من گرفت. از ابتدای نوشتن بر مبنای منطقی با خود قرار گذاشته بودم که کتاب نهایت در ۵۰۰ صفحه و تنها در یک جلد منتشر شود. میخواستم کتاب پرتابل و قابل دسترس باشد. در قطار، اتوبوس، کنار تخت و... لمس و خوانده شود. این کتاب میتوانست بهراحتی در دو مجلد عرضه شود. روی آن ۳۰۰ صفحه یک سال کار کردم و برایم بسیار دشوار که حکم بر حذفش دهم. در نهایت فشردهی آن همه را در بخش آغازین کتاب مشاهده میکنید.
●در جای-جای کتاب از دوستان همبندی مینویسی که اعدام شدند؛ از کاظم خوشابی، سرخوش، مهدی فریدونی و دیگران. تو ما را وادار میکنی که آنها را فراموش نکنیم. احساس نمیکنی باری را که سالها بر دوشات سنگینی میکرده، زمین گذاشتهای؟
تخت شکنجهگاهها پر است از فریاد گمنامانی که اگر نه در هیچ چیز دیگر که در دفاع از شرف و کرامت انسانی هیچ کم نگذاشتهاند. شاید بتوان در دستهبندی خاطراتِ مکتوب و ثبت شدهی تاکنونی زندان برای هریک از آنها موضوعی محوری را درنظر گرفت. در میان خاطرات زندان آثاری هستند که جغرافیای زندان در آن برجستگی دارد. یا روابط میان زندانیان موضوع اصلیشان است و یا درگیریهای میان گروهی در آن متمایز است و.... موضوعاتی از این دست. دغدغهی «کلاغ و گلسرخ» و موضوع کانونی آن اما رفاقت بود و حرمت رفیق و البته یاد گمنامانی که کمفروش نبودند.
●در کشورمان، سالهای دههی ۶۰ خط قرمزهای حکومت بهشمار میآید. خیلیها هم ترجیح میدهند که گذشته مسکوت بماند. اگر روزی تغییرات جدی به سمت آزادی در کشورمان روی دهد، فکر میکنی مهمترین اقدام یا خواسته برای مقابله با فراموشی چه چیزی است؟
پارهای کسان جدا از سکوت، به یک دلیل ساده به حذفِ تاریخی آن دوران کمر همت بسته و هدفشان دستکاری حافظه و مخدوش کردن آن است. اینان باید حضور خود را در آن دوران به گونهای توجیه کنند. با آنکه مخوفترین جنایت تاریخ زندان را کشتار دوزخسال شصت و هفت دانسته و تاریخ زندان را به دلایلی چند به بعد و پس از آن بخش میکنم، لیک سیاهترین دورهی زندان حکومت اسلامی را دوره ۱۳۶۳-۱۳۶۰ میدانم. دورهای که با درگیریهای خیابانی پس از سی خرداد سال شصت آغاز و تا انتهای سال شصت و سه و برکناری حاج داوود رحمانی از ریاست زندان قزلحصار و اسدالله لاجوردی از مدیریت زندان اوین و دادستانی انقلاب به پایان رسید. شبهای هزار بار مردن و تکتیرهای شمارششده در اوین. سیاست توابسازی و اوج جنون و جنایت در تابوت و قیامت و اتاق مسکونی و دیگر شکنجههای ابداعی در اوین و قزلحصار و دیگر زندانهای شهرستانها (که هنوز بسیار در موردش کم میدانیم) به تمامی محصول این دوران شوم است. در این دوران چپهای مسلمان دیروز که بعدتر با حذف از چرخهی قدرت با شناسنامه اصلاحطلبی مورد شناسایی واقع شدند حضورِ مؤثر و پررنگ داشتهاند. لذا ترجمان سکوت و نگفتن و کم گفتن را باید در معنای آن حضور جست. مهمترین خواست اما برای مقابله با فراموشی همانا جنبش دادخواهیست. در دادخواهی عادلانه است که هرکس به قدرِ شراکتش در جنایات و پلیدیها سهم خواهد برد. مقابله با خورهی فراموشی و تاخت زدن یاد و حافظه با نسیان، موضوع کانونی جنبش دادخواهیست. در دادخواهی و محاکمهی عادلانه است که زوایای پنهان و در سایهی جنایت آشکار میشود و طشتِ آن از بام به زیر میافتد.
نظرها
نظری وجود ندارد.