فیروزه فرجادنیا: «زبان فارسی خانه من است»
شهراده سمرقندی – رمان «تنیده در هزارتوی زمان» نوشته فیروزه فرجادنیا روایتی است از کشاکش درونی زنی که میل به همخوابگی را از دست داده است. گفتوگویی با این نویسنده مقیم هلند.
فیروزه فرجادنیا، از معدود نویسندگان مقیم هلند است که تمام وقت خود را به نوشتن اختصاص میدهد. اولین رمان او به زبان هلندی و با عنوان «پرنده نامهرسان» سال ۲۰۱۴ در آمستردام به چاپ رسید. حالا پس از سه سال او دومین رمان خود را که این بار به زبان مادری خود، فارسی و در ۴۳۳ صفحه نوشته، به دست خوانندگان فارسیزبان سپرده است. رمان «تنیده در هزارتوی زمان» که انتشارات «اچ اند اس مدیا» در ماه مه آن را منتشر کرده است، در بیستوهشتمین کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان ایران در فلورانس با استقبال قابل توجهی رو به رو شد.
رمان «تنیده در هزارتوی زمان» قبلا نیز در «نمایشگاه کتاب تهران، بدون سانسور» در شهرهای مختلف هلند رونمایی شد و همینطور در نمایشگاه کتاب «روز ایران» در شهر لندن نیز شرکت داشت. این رمان با پیشگفتار شهرنوش پارسیپور، نویسنده باسابقه ایرانی مقیم آمریکا منتشر شده و قرار است به زودی به زبان هلندی ترجمه شود.
فیروزه فرجادنیا ابتدا سه سال پیش شروع به نوشتن رمان «تنیده در هزارتوی زمان» به زبان هلندی کرده است؛ اما بعد تصمیم گرفته که زبان آن را به فارسی تغییر دهد و قصه «زیبا»، دختر ایرانی و قهرمان اصلی این رمان را روی کاغذ سوار کند. او میگوید هنوز نمیداند که زبان رمان سومش کدام خواهد بود؟ هلندی یا فارسی. او به زمانه میگوید: «زبان رمانم را در هر دو مورد هم خود داستان انتخاب کرده است نه من.»
گفتوگوی زمانه با این نویسنده را میتوانید گوش دهید:
درباره رمان «تنیده در هزار توی زمان»
«زیبا» قهرمان رمان «تنیده در هزارتوی زمان» انسانیست که در تنگاتنگ رابطهای پر شور و عاشقانه خود را به چالش میکشد و به سفری «در هزارتوی زمان» میرود.
زیبا با وجود عشقی که به «گیل» دارد قادر به همآغوشی با او نیست. او در این رابطه خود را در قید و بند میبیند و با ترسهایش مواجه میشود:
«آیا این ترسها همگی از آن من هستند یا که من وارث تاریخ اجدادم هستم؟ همانهایی که در لابلای بند بند دیوار حیاط هشت گوشه صدایشان را میشنوم. آیا من زندگی خودم را زندگی میکنم یا زندگیی را که در طول عصرهای متوالی تکرار شده؟ آیا من همانی هستم که در آینه می بینم یا این تصویر زنی است تنیده در هزارتوی زمان. زنی بیگانه در عین آشنایی.»
زیبا که در خانهای با دیوارهای قطور و بلند و حیاط هشتگوشه به دنیا آمده، حالا برای پاس کردن واحد طراحی آزاد، در یک دانشگاه مدرن، طرح همان خانه سنتی مادربزرگ را مکرر به روی کاغذ میآورد.
«خلاقیت من را چه شده؟ آیا من محکوم به تکرار شدنم؟»
زیبا صدای زنی آوازهخوان را از تنه درخت خشکیده میشنود، به دنبال پیدا کردن او، زنی که خورشید به روی چانه دارد، صدای پایش موسیقی زنگولههای ریز و خندهاش جوشش چشمهساران است، به سیر و سلوک میرود. او همچون زن خدای اینانا، برای پیدا کردن معشوق لایه لایه به سرزمین مردگان میرود، تن عریان میکند تا زنده بازگردد.
زیبا در این سلوک نه تنها با دوگانگی فرهنگی مواجه است که با دوگانگی یک انسان با خودش هم دست و پنجه نرم میکند. دو نیمگی در نگارش کتاب در دو بخش ایران ـ هلند و در دوران کودکی و نوجوانی زیبا با همراهی شخصیت شاد که نیمهی سودایی اوست و در سفر درونی او در جستجوی خود به وضوح دیده میشود. چنانکه او در خود شکاف عمیقی را حس میکند. شکافی میان او و نیمه کشتهشدهاش؛ نیمهای که دست و پایش را زیر درخت خشکیده سنجد بستند تا به قول مادرش همانجا بمیرد و نیمهای دیگر که خودش دست و پایش را بسته تا شاید از این آتش زنده بیرون بیاید و ققنوسوار پر بکشد.
زیبا در زنان و در خودش مرگ یک نیمه را به بهای زنده ماندن نیمه دیگر دیده است. زن یا اغواگر و سرکش( لکاته) است و یا مطیع و فرمانبر. یا منطقی و عاقل یا سودایی و عاشق. زیبا در کنکاش درونی از خود میپرسد که آیا زن میتواند هر دو این سویهها را زنده و در صلح با هم نگه دارد؟ آیا میشود زنی قدرتمند بود، آفریننده و سهبعدی؟
زیبا در آینه بزرگ اتاق آبی کشته شدن مادر هستی، زن خدای تیامات به دست مردووک، را میبیند. آینه پر آب میشود، اتاق آبی میشود و عقربههای ساعت وارونه میگردد تا روزی که اسطوره در همان خانه هشتگوشه تکرار میشود. آیا این کشتار تنها یک خیال است؟ مرز بین خیال و واقعیت کجاست؟ آیا اسطورهها تنها داستانهایی تاریخیاند یا زندهاند و تنیده در هزار توی زمان، با ما به دنیا میآیند، زندگی میکنند و تکرار میشوند؟
بشنوید پارهای از رمان «تنیده در هزارتوی زمان» را با صدای نویسنده:
گزارشی از این کتاب
موضوعاتی که در رمان «تنیده در هزارتوی زمان»توسط نویسنده مورد بررسی قرار میگیرند، موضوعات سادهای نیستند.
باید در ابتدا گفت که این کتاب Bildungsroman (سنتی در رماننویسی اروپایی که تمرکز داستان به بلوغ و شکلگیری جهان عاطفی و ذهنی شخصیت اصلی داستان ازنوجوانی تا بزرگسالی و در تقابل با ارزشها و هنجارهای جامعه) است که در آن به جستجوها و روانشناسی شخصیت اصلی کتاب «زیبا» پرداخته میشود.
رمان از سه بخش، کودکی، نوجوانی و تولد ساخته شده که هر کدام از این بخشها، به موازات حرکتهای واقعی اجتماعی، سیاسی جامعه ایران پیش میرود. در بخش اول، کودک به مشاهده روابط متحجر زنان محصور منزل و ازدواجهای اجباری آنان مینشیند. در بخش دوم، به موازات بلوغ زیبا و عصیانگری وتحولات جسمیاش، دوران انقلاب ایران به تصویر کشیده میشود. در بخش سوم مرگ و رهایی از توهمات همراه با جنگ ایران و عراق و از بین رفتن رؤیای آزادی نشان داده میشود.
در این فاصله زیبا را در ایران و هلند، جایی که چند سالی است زندگی میکند و سوالات وجودی که او مطرح میکند، دنبال میکنیم. آیا بندهای بیشتری از قید وبند جنسی مرد را به زن پیوند میدهد؟ آیا هیچ انسانی توانسته از گذشته تاریخی و فرهنگیاش خلاصی یابد؟
کتاب با نگاه بی مرز «زیبا» به مشکلات فردی او که از بطن جامعه سنتی پای به عصر مدرن اروپا گذاشته، مینگرد و در جستجوی راهی به سوی خراب کردن دیوار حصارها که به نوعی در درون خود زیباست به سفری خارج از بعد زمان و مکان میرود. نویسنده که از سبک رئالیسم جادویی استفاده کرده، اتصالی بین اسطوره از سویی، و واقعیتهایی که در خیال رنگی دیگر میگیرند، میجوید و با استفاده از تقطیعهای زمانی و بازگشت به گذشته، رویدادهایی را که در مکانهای مختلف اتفاق میافتد، به هم پیوند میدهد.
نویسنده از «انوما ایلیش» اسطوره بابلی الهام گرفته و آن را به عنوان یکی از مستندها و موانع پیشرفت زنان ایرانی دانسته است. او معتقد است که زنانگی بعد سوم خود را، بعد پر شور و شعف، خلاقیت و آفرینندگیاش را از دست داده. شاید تنها راه زنده نگاه داشتن و بازگرداندن بعد سوم - خلاقیت دخترانی که برای زندگی، و نه برای کشته شدن و نیمه زندگی کردن به دنیا میآیند - را نیز باید در اسطوره ها جستجو کرد و همراه لیلیت (لیلی) به بهشت بازگشت.
زیبا با موضوع «زمان» هم درگیر است. او میداند که انسان در زمان معنا پیدا میکند. اما چه خواهد شد اگر او پای از چارچوب زمان بیرون بگذارئ و در اسطوره آفرینش آنجا که لیلیت از بهشت رفته و حوا زن آدم میشود، تحولی ایجاد کند؟
نظرها
هایده ترابی
آیا واقعا این خانم از "انوما الیش" به عنوان " یکی از مستندها و موانع پیشرفت زنان ایرانی" نام برده است؟ "انوما الیش" اسطورۀ آفرینش مردوک است که آئینش از حدود 1700 ق. م. به بین النهرین وارد می شود و زمینه تاریخی-فرهنگی را برای پیدایش الهیات سیاسی تک خدائی و پدرسالار اهورائی، یهودائی و اسلامی در منطقه فراهم می کند. این شاهکار ادبی-اسطوره ای ، یک شعر روائی تکان دهنده است و به تنهائی می تواند تصویرگر پیدایش گام به گام تمرکزسیاسی پدر-مردسالار و گره خوردن آن با الهیات سیاسی باشد. آقای کورش تازه هزار و صد سال بعدتر، در قرن ششم، سر و کله اش در تاریخ پیدا می شود. او مدعی است که از قضا همین مردوک دست او را گرفته، آورده تا بابل را فتح کند و شاه چهار گوشه ی جهان شود. آقای کورش در کتیبه اش سرسپردگی مطلق خود را به مردوک اعلام می کند. حال تقصیر کیست؟ آقای کورش؟ مردوک ؟ یا انوما الیش؟! نشان به آن نشان که آقای کورش آنقدر از بابلیان مردوکی پدرسالارتر بود که در کتبیه اش تنها نامهای نیاکان پدری اش را برشمرد و نه نیای مادری اش را. این یکی دیگر در سنت بابلیان نبود. قرائن نشان می دهد که از زمان حاکم شدن پارسیان، رتبۀ الهی ایشتارِ "عشق گستر" هر چه بیشتر نزول می کند تا سرانجام می شود الهۀ روسپیگری. در همین زمانهاست که سر و کلۀ یهوۀ یهودیان و اهورای داریوش و خشایار هخامنشی پیدا شده است. پارسیان آمدند آناهیتا را از روی الگوی ایشتار بابلی برساختند، اما کردندش یک باکرۀ دست نخورده برای مردان پارسی. از جمله وظائف این الهه سر و سامان دادن به جریان "آب پاک" و "تخمه گذاری" مردان پارسی است. در این زمان ایشتار انیرانی یک الهۀ پست روسپی شده است که نیازهای جنسی عموم مردان را تأمین می کند. پرسش من این است که خانم نویسندۀ ایرانی - هلندی چرا اینقدر راه دور رفته است؟ چگونه است که از انوما الیش می گوید و از اوستا و ارداویرافنامه نه؟ بررسی ریشه های تاریخی و فرهنگی درست، اما نه اینکه تحولات فرهنگی را آنقدر سطحی و یک خطی ببینیم که مدعی شویم که اسطوره ی انوما الیش مانع پیشرفت زنان ایرانی شده است. ادبیات و خط میخی اکدی از زمان حمله ی اشکانیان به بین النهرین محو و منسوخ شده است. پس از آن (برای ششصد هفتصد سال) چه نیروهائی مانع پیشرفت زنان ایرانی شدند؟ پس زنان عراقی و سوری هم می توانند ادعا کنند که تلقی های زن ستیزانه و نژادپرستانه در اوستا و ارداویرافنامه یکی از موانع پیشرفت آنان بوده است.
کرماشانی
خانم فرجادنیا یک کُرد اهل شهر کرماشان در شرق کُردستان است. چطور زبان فارسی خانۀ ایشان است؟ البته ما کرماشانی ها عادت کرده ایم که نخبگانمان خانۀ همسایه را خانۀ خود بدانند و کلنگ بر پی و بنیاد خانۀ مادری خودشان بزنند. خانم فرجادنیا، آیا حق دارم به عنوان یک همشهری بپرسم که چرا نامی از زبان کُردی نمی آورید و به زبان کُردی چیزی نمی نویسید و «خانه»تان را جای دیگری بنا کرده اید؟! افسوس می خورم، افسوس
بابکان
کرماشانی گرامی این زبان ویژه تیره پارس و خانه همسایه شما نیست. در پارس (شیراز، اقلید، استهبان، فیروزآباد، آباده و ...) نیز مانند کردها و لرها و مازنیها و گیلکها و یزدیها و دیگر قومهای ایرانی گویش های ویزی خود را دارند که با زبان دری تفاوتهایی دارد. تفاوتشان هم کمتر از تفاوت کردی و لری و مازنی و اسپهانی با پارسی دری نیست. زبان دری، زبان مشترک همه ایرانیان است وبنوشته استاد بهار در سبک شناسی ریشه اش بیشتر به پهلوی شمالی (مادی و پارتی) میرسد و محل دقیقش حدود سمرکند و بیکند و شمال خراسان است نه از سرزمین پارس در جنوب فلات ایران. این زبان بهمان دلیل پارسی یا فارسی خوانده شده که ایرانیان کوچیده به هند پارسی خوانده میشوند. آن بزرگواران از همه جای ایران به سرزمین هند کوچیده اند نه تنها از پارس. زنده باشید
بابکان
برای نوشتن درباره آنچه خانم ترابی فرمودند جای بیشتری نیاز است. همه را رد نمی کنیم ولی بخش بزرگی از آنچه نوشتند آنهم با این شیوه و آهنگ و سمت گیری جای ویرایش بسیار است. با خود نستیزیم .
کرماشانی
بابکان گرامی، از یادآوری تاریخ زبان به بنده قدردانی میکنم، بنده با تاریخ فارسی آشنا هستم، اما به نظر می رسد شما با تاریخ زبان کوردی آشنا نباشید. همچنین به نظر می رشد با تاریخ زبان فارسی در کوردستان هم چندان آشنا نباشید. صرفا اشاره میکنم که قدمت کتابت در زبان کوردی بیش از فارسی، و قدمت زبان فارسی در کوردستان و قلب آن یعنی کرماشان کمتر از 200 سال است. متأسفانه باید بگویم که تاریخ ما اینقدر کوتاه نیست که فارسی را «زبان مادری خود» بدانیم. جای فارسی برای بنده به عنوان یک شهروند ایران البته محفوظ است، اما به عنوان زبان دوم. زبان مادری به زبان اول گفته می شود، یعنی آن زبان که با آن به دنیا می آیید و جامعۀ نخستین شما (در مورد خانم فرجادنیا و بنده: کرماشان) بدان تکلم می کند. فارسی زبان ملی و عامل ارتباطی من کورد و شمای احتمالا غیرکورد محسوب می شود، اما زبان مادری من (و خانم فرجادنیا) محسوب نمی شود. بنده خواهان حذف فارسی نشدم. بلکه خواهان جلوگیری از نابودی کوردی شدم. صحبت من هم این نبود که جسارت کرده و بگویم خانم فرجادنیا یا هر بزرگ دیگری «نباید» به فارسی بنویسد یا اینکه این مسئله اصلاً بد باشد، صرفاً گفتم که فارسی «زبان مادری» ایشان نیست و شاید خانم فرجادنیا به سبب زندگی در تبعید از یاد برده باشد که کرماشان مردمانی کوردزبان دارد و کوردی زبان مادری ایشان محسوب می شود و نه فارسی. بزرگان زیادی در ادبیات فارسی از کرماشان برخاسته اند و همگی هم جزو مفاخر این شهر و نیز ایران هسند، اما آنها به زبان دومشان نوشته اند که زبان ملی ایرانی هاست. زبان مادر یآن ها زبان کوردی بوده است. ای کاش یک هزارم حمیت و تعصبی که در حمایت از فارسی میکنیم، صرف جلوگیری از نابودی زبان های دیگر ایران (کوردی، تورکی، بلوچی، ...) میکردیم. زبانی مانند کوردب با ادبیات 1200 ساله در معرض نابودی است و متأسفانه در این شرایط رژیم ایران هزاران میلیارد صرف تسریع این نابودی و تقویت فارسی می کند. از خانم فرجادنیا انتظار دارم دستکم این واقعیت را انکار نکند و امیدوارم روزی نیاید که بگوییم روزگاری در سرزمین ما زبان هایی مانند کوردی، گیلکی، بلوچی و غیره تکلم می شد! و نام این مردمان سرنوشتی همچون اقوام و تمدن های باستانی مانند سومر و لولوبی و هوری و اورارتو پیدا نکند. اگر این روند را ادامه بدهیم بی شک چنین سرنوشتی غیرممکن نخواهد بود. سپاس و احترام
فیروزه فرجادنیا
آقای کرمانشاهی گرامی، زبان فارسی، زبان و خانه همه فارسی زبانان است. چه کرد و ترک و بلوچ و چه افغان و تاجیک. و این زبان مشترک عامل همدلی و یکپارچگی ماست. همه ما به زبان فارسی مینویسیم و میخوانیم اما زبان کردی ( کرمانشاهی) با آنکه زبان شیرین و کهنیست، تنها به یک منطقه محدود است. البته که امیدوارم کتابم به زبان کردی برگردانده و منتشر بشود .
فیروزه فرجادنیا
خانم ترابی گرامی، در اسطوره بابلی انوماالیش، تیامات مادر هستی، کشته میشود. این اولین زنکشی در تاریخ ثبت شده به روی الواح کهن است. و به عنوان کهنترین اسطوره مکتوب، نه تنها ردپایی عمیق در طول تاریخ و اسطورههای دیگر به جا گذآشته بلکه الهام بخش هنرمندان و نویسندگان بوده و هست. منظور درج شده در گزارش کتاب نه این بوده که شخصیت انوماالیش مانع پیشرفت زنان بوده، بلکه چگونگی کشته شدن او( زن خدا) در جنگ با مردوک و آغاز دوره مردسالاری در بین النهرین که مسلما در روند تاریخ و به روی ضمیر ناخودآگاه جمعی مردم منطقه تاثیرگذار بوده است.
بابکان
هم میهن گرامی جناب کرماشانی از آنچه نوشتید بهره مند شدم. بحث باید اینگونه باشد. من از تاریخ و زبان آگاهی زیادی ندارم، در کنار رشته تحصیلی و کاری (که ندارم!) کمی در این زمینه ها هم میخوانم و گاهی تا اندازه ی آگاهیم می نویسم. اگر مراد این باشد (که به نظرم چنین است) که ما گویشها و زبانهای محلی را پاس بداریم، این خواستی طبیعی و نیازی پایه ای است، من نیز در کنار شما هستم. ولی نباید این خواست گونه ای مطرح شود که گویی در برابر زبان دری هستیم، یا آن را بیگانه یا رقیب میپنداریم. منظور من همین بود باضافه این که زبان دری گرچه فارسی خوانده میشود ولی زبان یا گویش مادری و محلی پارسیان نیز نیست، زبان همه ایرانیان در درون و بیرون این فلات است و باید آن را پاس داشت و پیش برد. همچنین باید هشیار باشیم که این زبان با پشتوانه زبانها و گویشهای محلی ایرانی پایدار میماند و پیشرفت میکند. هرچه در پژوهشها و کارهایی که در این زمینه میشود به زبانها و گویشهای محلی و پیوند تاریخی و ریشه ای، واژگانی یا ساختاری میان آنها توجه بیشتر و از آن بهره برداری شود، دستاوردها علمی تر، اثربخش تر و سودمندتر خواهد بود. مرادم از ایران، کشور کنونی ایران نیست، فلات ایران را میگویم و پیرامون آن را. از آن سو، از میان رفت یا سست شدن زبانها و گویشهای محلی ایرانی، یکی از اثرگذارترین رخدادها است که از میان رفتن زبان پارسی دری را در پی دارد. به نظرم این موضوع برای آن جناب روشن تر از آن است که نیاز به یاداوری بیشتر باشد. ناتوان شدن یا از میان رفتن هر فرهنگ، گویش و زبان در هر جا، آسیب به فرهنگ جهانی هم است. درباره تاریخ زبان پارسی دری وقت آن جناب و دیگر خوانندگان ارجمند را نمیگیرم. ولی بااجازه این را می نویسم که به نظر من این حکومت مقدس (!) با هرچه که نام و نشانی از ایران و ایرانی دارد نه مخالف بلکه دشمن است. این دشمن دشمن که همواره میگویند، به نظرم بیش از همه منظور خود مردم ایران هستند و هر آنچه که به آزادی این مردم کمک کند. اینها فرهنگی معرب میخواهند که با منافعشان سازگار باشد. اوجب واجبات برایشان حفظ حکومت است، هرچه و هرکه در این جهت نباشد، مزاحم، رقیب یا دشمن است. برای نابودی فرهنگ یا فرهنگهای ایرانی نکوشند، هزینه کردن «هزارها میلیارد» برای زبان پارسی دری پیشکش! کاش امکان دیدار بود. تندرست و سربلند باشید.
کرماشانی
همشهری فرهیخته و گرامی، خانم فیروزه فرجادنیا نخست باید خوشحالی خود را از اینکه یک کرماشانی و به ویژه یک بانوی کرماشانی در عرصۀ فرهنگ و ادبیات (به هر زبانی) در این سطح فعالیت می کند و مورد توجه اهالی فرهنگ و دوستداران هنر و ادب نیز قرار گرفته است بیان کنم. همانطور که اشاره ای شد، زبان فارسی زبانی ملی و عاملی ارتباطی میان مردمان بخش های مختلف کشورمان ایران است و بیشک عرصه ایست که به همۀ این مردمان تعلق دارد. اما در این کشور زبان های زیادی تکلم می شود که برخی از آن ها ادبیاتی به مراتب غنی تر و کهن تر از فارسی دارند و اتفاقاً یکی از این زبان ها زبان مادری من و شما یعنی کوردی است. همانگونه که فرمودید «زبان فارسی، زبان و خانه همه فارسی زبانان است»، اما مردم کرماشان فارسی زبان نیستند و این را شما هم به مانند من می دانید. از میان مردم (کرد و ترک و بلوچ و افغان و تاجیک) که فرمودید کردها، تورک ها، و بلوچ ها برخلاف فرمایش شما (فارسی زبان) نیستند، بلکه کُردی زبان، تُرکی زبان و بلوچی زبان هستند. (در مورد افغان ها هم البته به نظر می رسد منظور شما مردم افغانستان باشند، که در میان آن ها هم فارسی زبانان زیادی وجود دارد، اما همگی فارسی زبان نیستند و اتفاقاً افغان در افغانستان فقط به پشتون ها گفته می شود که زبان خاص خودشان را به نام زبان پشتون دارند و در افغانستان هم تاجیک ها و هزاره ها هستند که فارسی صحبت می کنند و فارسی زبان هستند) زبان کردی زبانیست با نزدیک به 40 میلیون نفر گویشور که مردم کرد در 23 کشور جهان بدان صحبت می کنند که بیشترین این گویشوران در کشور ترکیه 20 میلیون نفر جمعیت دارند. از 7 گویش اصلی زبان کردی، یکی هم کردی جنوبی (یا همان کردی کرماشانی، که به غلط کرمانشاهی نامیده می شود) است که علیرغم تصور شما به یک منطقه محدود نیست، بلکه خود به تنهایی بیش از 5 میلیون نفر گویشور را در دو کشور عراق و ایران داراست.
کرماشانی
البته شما می توانید زبان فارسی را (عامل همدلی و یکپارچگی) بدانید، اما پژوهشگران تاریخ و سیاست برای اتحاد مردمان ایران اتفاقاً بیش از زبان فارسی (که تا پیش از تأسیس دولت رضاخان همه گیر نبود و در کرماشان هم تقریباً از نیمۀ دوران قاجار و عصر ناصرالدینشاه وارد شد) به مذهب تشیع اهمیت می دهند. در هر صورت، چه مذهب تشیع، چه زبان فارسی و چه هر عامل دیگری عامل وحدت مردمان ایران باشد، امروزه اتحادی که دموکراتیک نباشد مورد قبول هیچ عقلانیتی نیست. امروزه این دموکراسی است که عقلانیت را نشان می دهد و یکی از مسائلی هم که با دموکراسی در ارتباط است، حقوق اقلیت هاست که شما که در اروپا زندگی میکنید بیشک آشنایی بیشتری با آن دارید و طعم آن را هم چشیده اید. (آیا تاکنون اروپایی ای را دیده اید که فقط یک زبان بداند؟ من که ندیده ام) تصور کنید در آن کشوری که هستید، به شما اجازۀ انتشار کتاب به فارسی داده نشود، و یا حکومت هر سال برای نابودی زبان مهاجران و پناهنده ها مبالغ هنگفتی را صرف کند، یا زبان شما را لهجه و یا گویش محلی نامیده و موجودیت شما را حاشیه ای نشان بدهند. چه احساسی دارید؟ بی شک چنین وضعیتی را قبول نمی کنید و اگر به اروپا رفته اید و در آنجا مانده اید قطعاً به خاطر استفاده از مواهب دموکراتیک آن بوده است. باید بگویم رژیم ایران همین کارها را دربارۀ زبانهای مردمان ایران (و از آنجمله کردی جنوبی یا کرماشانی) انجام می دهد. حتی یک ریال برای حفظ این زبان هزینه نمی شود که هیچ، برای نابودی آن میلیاردها تومان هزینه می شود. برای انکار هویت کردی و موجودیت سیاسی و اجتماعی کردها هزینه می شود و شما که همشهری من هستید قطعاً این را می دانید.
کرماشانی
بگذریم، شاید من در کامنت اول کمی تندروی کردم، اما آنچه مرا به نوشتن این کامنت ها واداشت این بود که شما فارسی را «زبان مادری»تان خواندید. شما قطعاً تفاوت زبان مادری و زبان دوم را میدانید و نیازی به یادآوری آن نیست. زبان فارسی زبانی ملی و در سطح ارتباط با مردمان غیرکرد ایران برای ما جایگاه خود را داراست و مسلما اینکه یک همشهری بتواند آثار درخشانی در این زبان ارائه بدهد برای من کرماشانی جای افتخار دارد. اما اینکه به عنوان یک کرد کرماشانی، حال که تریبونی به دست آورده ایم «زبان مادری» خود را فارسی عنوان کنیم -حتی اگر واقعاً هم در منزل با شما فارسی صحبت شده باشد، که متأسفانه امروزه بخش اعظم مادران کرد در کرماشان اینگونه میکنند- جفا در حق زادگاهمان است، جفا در حق فرهنگی است که از آن برخاسته ایم و جفا در حق میلیون ها کودکیست که در ایران تحت حکومت اسلامی از حق تکلم به زبان مادری محروم اند. از علی اشرف درویشیان صحبت کردید، و من می توانم نام های بیشتری را از همشهریان فرهیخته به مانند مهشید امیرشاهی، منصور یاقوتی، علی محمد افغانی، میرزا احمد خداداده، ابوالقاسم لاهوتی و ... اضافه کنم که به فارسی نوشته اند/.
کرماشانی
عنوان یک همشهری که قلبش برای فرهنگ مادریش می تپد از آنها گله مندم که اگر در این هشتاد سال، هریک از این نام ها فقط یک مجموعه داستان به کردی جنوبی (کرماشانی) نوشته بودند، امروز زبان ما را زبانی محلی یا محدود نمی نامیدند و نمی نامیدید، اما همان علی اشرف عزیز هم اگرچه به فارسی نوشت، باز هم «زبان مادری» خود را فارسی عنوان نکرد و در تریبونی بین المللی هویت کرد کرماشانی خود را انکار نکرد و اتفاقاً همیشه به هویت کردی خود متعهد بود و این در آثارش موج می زند. علی اشرف به همان زبان فارسی خدمتی به کردی و مردم کرد کرماشان کرد که شاید ده ها اثر کردی هم در برابرش ناچیز باشد. این را بدانید که ادبیات متعلق به اقلیت هاست و تا فردی احساس اقلیت بودن نکند، شاید اصلاً انگیزه ای برای قلم به دست گرفتن پیدا نکند و این را می توان از تلاش اقلیت ایرلندی تحت استعمار انگلستان به نیکی فهمید. بگذریم، از پاسخ شما خوشحال شدم و اینکه برای این همشهری خود وقتی گذاشتید و پاسخی را خواندید و پاسخی را نوشتید. امیدوارم همۀ ما در هرجای جهان که هستیم، سفیران خوب و متعهدی برای زادگاهمان و مردم کرد و نیز مردمان ایران باشیم و هیچیک از این لایه های سازنده مان را به نفع دیگری قربانی و انکار نکنیم. بار دیگر برای شما بانوی همشهری آرزوی موفقیت و سربلندی دارم، سعی تان همسنگ فرهاد و شادیتان به بلندای بیستون و دالاهو باد سپاس و احترام
گیل آمرد
آقای کرمانشانی!! چرا اینقدر شلوغش میکنی؟ بنده از اینکه میبینم هممیهنانی مانند « فیروزه فرجادنیا» یا «قادر عبدالله» دارم که در کشور هلند تصویری فرهنگی و مثبت از ایرانیان ارائه میکنند، در ایران به خود میبالم. این افراد، سفیران فرهنگی ایران در کشورهای دیگر هستند. شما متاسفانه موضوع به این بزرگی را با تعصبهای قومیِ خود، کوچک و خرد میکنید.
کرماشانی
جناب «گیل آمرد» این افرادی که نامشان را میبری، فقط «ایرانی» نیستند. اساساً هیچ انسانی فقط یک «لایۀ هویتی» ندارد. همین خانم فرجادنیا علاوه بر ایرانی بودن، دستکم «زن» هم هست و اتفاقاً در این مقام که از ایشان برای سخنرانی دعوت شده بیشتر به واسطۀ هویت جنسیتی اش بوده تا هویت ملی ای که شما بدان میبالی! تمام حرف ما که گویا شما حوصلۀ خواندنش را هم نداشتی و فقط عجله داشتی تا بدون اطلاع از لفظ «تعصب قومی» برای توصیف آن استفاده کنی این بود که ایشان علاوه بر ایرانی بودن و زن بودن که هر دو جای احترام دارند، «کُرد» نیز هست و انتظار ما از ایشان به عنوان یک همشهری نیز این است که وقتی تریبونی به دست می آورند، این مهم را انکار نکنند. این هیچ ربطی به «تعصب قومی» ندارد و اگر داشته باشد بنابراین شما هم که دنبال چیزی برای «بالیدن» هستی می باید به «تعصب ملی» متهم بشوی که البته بنده چنین نظری ندارم. در همان گیلان شما، آیا شما از نابودی زبان گیلکی راضی هستی؟ اگر بخواهی جلویش را بگیری آیا باید «متعصب قومی» نامیده شوی؟ مسلماً نه! شما می توانی به هرکسی که خواستی ببالی، من هم به «بختیار علی» میبالم که به زبان کردی و برای مردم کرد نوشت، اما در جهان خیلی معروف تر از این عزیزانی است که حتی نامی از کردستان نمی آورند و دربست به دنبال چیز دیگری هستند و کلاً یادشان رفته که از کجا آمده اند! سپاس و احترام
گیل آمرد
جناب کرمانشانی، خراب کردن، خیلی آسانتر از آباد کردن است. به هر حال خانم فرجادنیا، انسانی فرهیخته هستند و توانستهاند برای خودشان و برای جامعۀ ایرانی افتخار بیافرینند. بله ایشان کرد هم هستند و برای همین با افتخار در بیوگرافیِ خود نوشتهاند «متولد کرمانشاه هستم». اما اینکه بنده و شما بخواهیم برای ایشان تعیین تکلیف کنیم که چطور بنویسد، بیشتر به حمله شباهت دارد تا به تقدیر از یک شخصیتِ فرهیخته. چون درباره زبان گیلکی گفتید، پاسخ میدهم: در گیلان، ادیبان بسیاری، از شیون فومنی بگیرید تا محمد بشرا، محمد ولی مظفری، رحیم چراغی و... به زبان گیلکی شعر سرودهاند و منتشر هم کردهاند. مردم هم در خانه و کوچه و خیابان، به زبانهای گیلکی یا تالشی سخن میگویند. جالب است بدانید، هساشعر که اکنون بسیار محبوب است، از سبکهای ادبی است که از گیلان آغاز شد و بعد در مازندران هم پا گرفت. به همۀ اینها افتخار میکنم. اما این را درست و اخلاقی نمیدانم که مثلا به پروفسور مجید سمیعی حمله کنم که تو چرا در تلویزیون به زبان گیلکی حرف میزنی یا کتابهایت را به جای آلمانی، به گیلکی نمینویسی! دکتر محمد معین که معروفترین فرهنگ معاصر ایران را به رشته تحریر درآورد، زاده و بزرگشدۀ گیلان بود. منطقی نیست به او بتازم که او چرا به جای فرهنگ فارسی معین، فرهنگ گیلکی معین ننوشت؟ بالاخره همۀ ما ایرانی هستیم و هر کدام در حد وسع و توانی که داریم، باید به کشور و مردم خدمت کنیم. کسی جلوی شما را که نگرفته است. شما قلم به دست بگیرید و به زبانِ زیبای کردی بنویسید و آثارتان را منتشر کنید. ولی دوباره عرض میکنم: بکوشیم به جای تحسینِ نخبگان، آنان را تخریب نکنیم.
کرماشانی
گیل آمارد عزیز، به نظر می رسد شما اصلاً کامنت بنده را نخواندی، کجای این کامنت بوی «خراب کردن»، «حمله کردن» یا «تاختن» و ... داشت؟ همانگونه که در بالا هم نوشتم اینکه خانم فرجادنیا به چه زبانی بنویسد به خودشان مربوط است. اگر یک بار دیگر کامنت مربوطه را بخوانی بنده گفتم که از اینکه همشهری کورد من اثری به فارسی (یا هر زبان دیگری) نوشته و در این سطح مورد استقبال قرار گرفته به وی تبریک گفته و به وی به عنوان یک همشهری افتخار میکنم. اما ایشان به زبان دوم خود نوشته و نه به زبان اول (زبان مادری) خود، ولی زبان مادری خود را فارسی عنوان کرده که این مورد گلایۀ من واقع شد. اگر همان پرفسور سمیعی یا دکتر معین یا شیون فومنی بیاید و «زبان مادری» خود را فارسی بنامد، شما چه نظری خواهید داشت؟ قطعاً گلایه خواهید کرد که زبان مردم گیلان گیلکی است و بنده به شما «متعصب قومی» نام نخواهم نهاد، چراکه نیک میدانم که زبان مردم آن دیار گیلکی است، هرچند ادیبان بسیاری در آن سامان به فارسی نوشته اند و نیکو هم نوشته اند. یاد بگیریم اول نظر طرف مقابل را به نیکی دربیابیم، و آنگاه نظر بدهیم، و نیز یاد بگیریم فوراً از واژگان اهانت آمیز همچون «متعصب» و ... استفاده نکنیم. آستان تحمل خود را بالا ببریم و در عین بردباری انتقاد کنیم. بنده یک درد دل کوچک با یک همشهری فرهیخته و ادیب کردم، ایشان هم چند کلمه ای در پاسخ بنده نگاشتند که بنده را اقتاع نکرد. والسلام!
گیل آمرد
جناب کرمانشانی، خوشبختانه سابقۀ پیامهای شما موجود است. در تاریخ 27 خرداد و در همان اولین پیامِ خود، خانم فرجادنیا را متهم کردهاید که «خانۀ همسایه را با خانۀ خودش اشتباه گرفته و کلنگ بر پی و بنیاد خانه مادریاش میزند.» و بعد وقتی این نویسندۀ محترم برایتان توضیح دادند که به این دلیل به فارسی مینویسند که زبان فارسی «عامل همدلی و یکپارچگی ماست»، شما در پاسخ (31 خرداد) به ایشان گفتهاید: «اتحادی که دموکراتیک نباشد، مورد قبول هیچ عقلانیتی نیست.» بله برادر! به این میگویند تخریب. ناچارم باز هم تکرار کنم. خانم فرجادنیا و دیگر نویسندگانِ موفق ایرانی در کشورهای دیگر، سفیران فرهنگی ایران هستند و دارند تصویری واقعی (و غیرحکومتی) از ایران در جهان ارائه میکنند. ما هم اگر توان داریم، دست به قلم شویم و آنگونه که میپستندیم بنویسیم؛ نه اینکه به دستاوردهای دیگران بتازیم.
کرماشانی
جناب گیل آمرد، اولاً در جواب ایشان گفتم «شاید من در کامنت اول کمی تندروی کردم...» که شما آن را نادیده گرفتید (یا شاید اصلاً نخواندید). ثانیا! شاید ایشان و دیگر به قول شما «سفیران فرهنگی ایران»، «تصویری غیرحکومتی» از ایران در جهان ارائه کنند، اما الزاماً «تصویری واقعی» ارائه نمی کنند. ثالثا! بنده نقد کردم و نه تخریب. قرار نیست حرفی بزنیم و هیچکس هم حق نقد ما را نداشته باشد. باز هم تکرار میکنم «اتحادی که دموکراتیک نباشد، مورد قبول هیچ عقلانیتی نیست.» و متأسفانه» ملیت ایرانی از نظر بنده بر بنیانی غیردموکراتیک استوار شده است. جایی که کوچکترین دفاع از زبان و فرهنگ مادری توسط عده ای «تعصب قومی» نامیده می شود، یعنی هیچ ظرفیتی برای شنیدن صدای مخالف و «تحمل واقعیت» وجود ندارد. واقعیت این است که زبان مادری مردم کرماشان کُردی، زبان مادری مردم تبریز تُرکی و زبان مادری مردم رشت گیلکی است. اگر کسی چه حکومتی و چه غیرحکومتی بخواهد این را نادیده بگیرد، یعنی «تصویری واقعی» ارائه نداده است. متأسفانه همشهری من چنین کاری کردند. علیرغم تمام احتراماتی که میباید در هر کامنت به تجدید آن بپردازم، بنده نمی توانم چنین دروغی را تحمل کنم؛ خواه این دروغ از زبان حکومت باشد و خواه از زبان یک فرد علی الظاهر مستقل.
زاگرس
جناب كرماشاني عزيز، ضمن احترام به نظريات جنابعالي، موضوع اصلي اين صفحه در مورد كتاب تنيده درهزارتوي زمان است ،بنده خيلي كنجكاو هستم ،كه شما ايا اصلا اين كتاب را خوانده ايد ؟ بهتر نيست به جاي پرداختن به موضوع زبان مادري به موضوع اصلي ميپرداختيد؟