درنگی در اصلاح دینی نادر شاه
امیر یحیی آیتاللهی − طرح نادرشاه افشار برای نزدیکی دو مذهب متخاصم شیعی و سنی پس از پایان کار صفویان از روی دلسوزی برای دین یا دلنگرانی دینی نبوده است.
نادر شاه افشار (۱۱۲۶ − ۱۰۶۷ هـ.ش / ۱۷۴۷ − ۱۶۸۸ م) از تاریکی دوران فترت پادشاهی صفوی سر برآورد و حاکم سرزمین پهناوری شد که از ایران کنونی تا شمال شبه قارهی هند و پارهای از آسیای مرکزی را در بر میگرفت. او بیش از هر چیز بهعنوان فرماندهای نظامی و چیرهدست پرآوازه شد.[1] پیروزی نادر در نبرد ضد هماوردان بیشماری همچون عثمانیها و مغولان بر شهرتش افزود. نابودی بسیاری از خاندان صفوی، بازگشت این سلسله را به قدرت ناممکن کرد و این وضعیت در تمام دوران لشکرکشی نادر به هند و سالها پس از تاجگذاری او همچنان پابرجا بود. دورهی پرآشوب حکمرانی خود نادر با کشمکش، هرجومرج و سرکوبگری بازشناسی شده است. او پس از چندی بدل به حاکمی ستمگر، اعتمادناپذیر و بیرحم شد. سپاهیانش او را در سال ۱۷۴۷ ترور کردند و امپراتوری نادر خیلی زود فرو ریخت. چندپارگی ایران و تجزیهاش به قلمروهای جداگانه (در پی سرنگونی او) تا آغاز سلطنت قاجار ادامه داشت.
گسست از سنت صفوی
نادر در نخستین دوره از حیات سیاسیاش و با تصرف برقآسای اصفهان بهدست افغانها و بهویژه از پی احساسات فزایندهی صفویخواهانه پس از قتل شاه سلطان حسین در ۱۷۲۶ میلادی، خود را سربازی وفادار وانمود کرد که برای بازگرداندن تاج و تخت صفوی شمشیر میزند. با اینهمه، یک دهه سپستر سیاست خونخواهی برای صفویان را وانهاد و خود را رسماً جایگزین سلسلهی پیشین معرفی کرد. این تغییر بزرگ او را ناگزیر ساخت تا پیجوی توجیههای درخور و نو برای ادعای پادشاهیاش شود. نادر با تکیه بر اقتدار خود بهعنوان پادشاه، از همهی اتباع کشور خواست که رسوم دینی پایهگذاری شده در دوران شاه اسماعیل صفوی را کنار بگذارند. او باور داشت که این رسوم جعلی ایران را به ورطهی نابسامانی کشانده است. این رسوم، سب (لعن آیینی سه خلیفهی نخست) و رفض (انکار حقانیت آنان در حکمرانی بر امت اسلامی) را در بر میگرفت.
تاجگذاری نادر از آنجهت سرنوشتساز بود که به اصل و نسب امامی بهعنوان بنیان مشروعیت پادشاهی خاتمه داد؛ یعنی رویهای که صفویه با رساندن شجرهنامهی خود به امام هفتم شیعیان موسی کاظم بنیان نهاده بود. نادر شاه کوشید شیعهی دوازده امامی را (که او با لحاظ مرجعیت محوری امام ششم شیعیان آنرا «مذهب جعفری» نامید) بهعنوان پنجمین مذهب ارتدوکس در کنار چهار مذهب اهل تسنن رسمیت بخشد. قرار بر این شد که مذهب جعفری پنجمین فرقهی اسلامی باشد و نه انشعابی از اکثریت جامعهی مسلمانان. گرچه تا آنزمان شیعیان و اهل جماعت یکدیگر را همواره بهعنوان برادران ایمانی بهشمار میآوردند، اما این تصدیق دوجانبه فرسنگها دورتر از چیزی بود که نادر شاه پیش نهاد. در طرح او فقه شیعه تنها در چارچوب سنت عامه میتوانست روایتی معتبر از شریعت انگاشته شود. ادغام مذهب شیعه در مذاهب اهل سنت ابتکار سیاسی او بود تا قدرت خود را بر شالودهای دیگر و یکسره جدا از صفویان بنا نهد و نیز دستگاه روحانیت شیعه را از قدرت و نفوذ روزافزونی که در دوران پیشین بهدست آورده بود، پایین بیاورد. نادر شاه با این کار هم میخواست گسست تاریخی از سنت صفوی را بنا نهد که پیوند محکمی با شیعه بهعنوان یک مذهب اسلامیِ خودفرمانروا و خودبنیاد داشت، هم از یاریرسانی تقابل فرقهای به بال و پر دادن به رویاهای امپراتوری عثمانی جلوگیری کند و هم از پیامدهای اقتصادی این طرح در بهدست گرفتن مدیریت مالی کاروانهای حج و سود سرشار آن بهرهمند شود. فرستادگان نادر شاه حتی درخواست ساخت پرستشگاه نوینی را در کعبه ارائه دادند به این عنوان که نشانهی محسوسی باشد بر پذیرش مذهب نوظهور توسط سلطان عثمانی. با اینهمه، طرح آشتی مذهبی او ناکام ماند؛ نه عثمانی آنرا پذیرفت و نه از جانب اربابان رسمی دین در ایران آن روز توجهی برانگیخت.
نادر حتی در تقابل با تبلیغات صفویه، کلاهی چهار لبه را با نام کلاه نادری (در تایید ضمنی خلافت چهارگانهی عامة یا جماعت) ترویج کرد که درست در برابر کلاه دوازده لبهی ارتش قزلباش (به نشان دوازده امام شیعه) قرار داشت. او با چنان طرح جسورانه و البته بلندپروازانهای میخواست یکبار برای همیشه به جدال خونین مذهبی میان شیعه و سنی در ذیل دین اسلام خاتمه دهد. همهی کسانی که در دشت مغان گرد هم آمده بودند میبایست به سندی مهر تایید بزنند که نشاندهندهی اجماع آنان بر ایدههای نادر بود.
چیستی و سرانجام «شورای نجف»
در زمانی که نادر دلخوش به پیشنهاد صلح دینی خود بود و برای کسب رضایت هر دو فرقه، هم به زیارت آرامگاه ابوحنیفه رهسپار شد و هم گنبد و بارگاه امامان شیعه را در کاظمین گرامی داشت، تحرکات نظامی از شمال و جنوب همچنان ادامه پیدا کرد. دستهای از سپاه او شهر بصره را از سپتامبر تا دسامبر ۱۷۴۳ میلادی تحت محاصره گرفت. در حالی که نادر سرگرم زیارت قبور ائمهی شیعه بود، ارتش عثمانی خود را برای آغاز نبردی علیه او در قفقاز و آناتولی شرقی آماده میکرد. امپراتوری عثمانی همچنین دستاندرکار به صحنه آوردن دو مدعی تاج و تخت صفوی برای به چالش کشیدن مشروعیت سیاسی نادر بود. برخلاف این پسزمینهی پرآشوب و جنگطلبانه، سفر زیارتی نادر در دسامبر همان سال به شهر نجف رسید. او تصمیم گرفت که شورای فراگیر اسلامی را در مرقد امام نخست شیعیان برپا دارد. ملایان سنی و شیعه از نواحی تحت امر او در ایران و آسیای مرکزی فراخوانده شدند تا پیشنهاد مذهب جعفری نادر را بررسی و تایید کنند.
ژست دیگر نادر در پیش بُردن دیپلماسی تهاجمیاش و علیرغم سیاست ضد شیعیاش، آن بود که پیش از بر پا کردن شورا فرمان داد تا گنبد آرامگاه علی بن ابیطالب را دوباره طلاکاری کنند. هنگامی که آتشبس میان نادر و احمدپاشا امضا شده بود، او عالمان اسلامی را از سراسر عراق، ایران، افغانستان و آسیای مرکزی برای بحث رسمی دربارهی مفهوم مذهب جعفری گرد هم آورد. شواهد نشان میدهد که عبدالله السویدی (فقیه شافعی و برآمده از یک خاندان صاحبنامِ بغدادی) که به نمایندگی از احمدپاشا به این شورا فرستاده شد، به پیشنهاد نادر خوشبین نبود. او پس از دیداری با نمایندهی دولت عثمانی و بازگشت به شورا، رویکرد خود را در رویارویی با آنچه خدعهی شیعی نادر و ملایان ایرانی میدانست بیش از پیش آشکار کرد. او بهجای بررسی عالمانهی پیشنهاد نادر به مقابلهی الاهیاتی با مذهب شیعه پرداخت. همچنین اعتراضها و ناآرامیهای داخلی ناشی از سیاست سرکوبگرانهی نادر شاه، جایگاه او را در مذاکرات با نمایندگان عثمانی تضعیف کرد.
سنت نادری
هر سنتی یک برساخته یا امری جعلشده است که در گذر زمان صورت اصیل و همارهبود به خود میگیرد. نادر شاه با پیش نهادن ایماژی بیپیشینه از دین و سیاست میخواست سنت جدیدی بیافریند، هر چند آفرینش او ناقصالخلقه ماند و آنگونه که پسند نادر بود به واقعیت ایرانزمین پای ننهاد. نگاه او به تاج و تخت، سرِ آن داشت تا بنیانهای مشروعیت سلطنتی را جابهجا کند و آنرا دگرگون سازد. نادر میخواست «جامعهی آرمانی» خود را بسازد. بازشناسی سنت آمیزهای است از اختراع سنت در شکل و شمایل یک میراث گمشده. «سنت» به یک معنا و با پیوند دستور زبان به تاریخ مفهومی، پذیرای معرفه و نکره نیست؛ آنگاه که گذشته آفرینندهی اکنون است و حال نیز بهنوبهی خود شکلدهنده به ماضی. با اشاره به تمام یک سنت و کلیت آن نمیبایست تکههای ناهمساز و وصلههای ناجور در هر سنت را نادیده بگیریم. حرف تعریف آوردن بر سر «سنت» اگر اشارهگر به یک کل لایتغیر در تاریخ باشد، آنگاه هیچ سنتی معرّفِ چنین چیزی نیست. آنچه رخ میدهد بدعت است با نظر به اصالت گذشته و سنت است با لحاظ بدیع بودن هر آنچه بنیان گذاشته میشود، پیوستار مییابد و در نمود بیرونیاش ثابت و ممتد جلوه میکند. وانگهی، نادیده گرفتن گسستهای جزئی در سنت منجر به سربرآوردن یک گسل بزرگ خواهد شد و خود این درّه زادهی لرزههای درونی زمینی است که آنرا فرو میپاشاند.[2]
نادر شاه وارث سنت صفوی بود و بنیانگذار سنتِ پس از صفویه. او الگوهای موجود مشروعیت دینی و سیاسی را در ایران تضعیف کرد اما نتوانست الگوی نوینی را تثبیت کند و سلطنت خودش نیز علی رغم کوششهایش بازنُمای نخستین دوره از بیثباتی در زنجیرهی تاریخ طولانی پس از صفویه و ناکامی تعریف اقتدار و قدرت سیاسی در چارچوب تاریخ مدرن بوده است. آرزوی نادر یک جهان متحد مسلمان تحت حاکمیت سلسلههای پادشاهی متنوعی از ترکها و مغولها بود. از همین رو بود که فرستادهی او به دربار عثمانی این ایده را پیش نهاد که نادر باید بهعنوان حاکم مشروع ایران قلمداد شود، چرا که به «ایل والامقام ترکمن» تعلق دارد. در چنان زمینهای این فراز گنجانده شده بود تا بر پیوندهای نیاکانی نادر با حاکمان عثمانی، مغول و آسیای مرکزی پافشاری کند. بدینسان، اصرار نادر بر آن بود که شایستگی دودمانی او برای تاج و تخت ایران هماناندازه است که شایستگی سلطان برای حکمرانی بر امپراتوری عثمانی. او سرِ آن داشت تا با ارائهی طرحهایش بهعنوان نوزایی سنجههای ازدسترفتهی جهان ترکی-مغولیِ سدههای میانه، احساس عمومیِ وفاداری به صفویه را به سوی تاج و تخت خود تغییرِ جهت دهد. شناخت اهمیت پیوندهای قومی قبیلهای در ساخت قدرت صفوی و بده بستان با این پیوندها برای دگرانیدن شرایط موجود و بنیاد نهادن سیرهای متفاوت از حکمرانی، نشانهی تیزبینی سیاسی نادر شاه بود.
اما در نهایت این انتسابهای راستهتبارانه برای ادعای تاج و تخت نادر بسنده نبود. ابداع سنت نادری گرچه بایسته بود اما نمیتوانست بهتنهایی تار و پود مشروعیت سیاسیِ جدید را بتند. بهسبب فقدان تمامعیار نادر در داشتن یک دودمان سلطنتی، او ناگزیر بود بیشتر به کاریزمای فردی و نیز توان نظامی و پیروزیهای جنگاورانهی خود تکیه زند و در همین راستا خود را به خاطرهی سرداران بزرگ سنت آسیای مرکزی همچون چنگیز خان و تیمور پیوند دهد.[3] با اینهمه، پشتیبانی از حکمران فقط و فقط بر پایهی ظفرمندیها و هوش نظامی رویکردی نبوده است که فیلسوفان سیاسی مسلمان در دوران پیشامدرن آنرا بپذیرند. دانشوران مسلمان از قدیم این سنخ حکمرانی را با عنوان «إمارة الاستیلاء» بازشناسی کردهاند[4]؛ یعنی حکومت کردن کسی که صرف کنترل او بر محدودهی سرزمینی سبب مشروعیت حکمرانیاش است. ایدهپردازان سیاسی در جهان اسلام هرگز این نظریه را بهعنوان بنیانی بهین یا شالودهای مطلوب برای مشروعیت سیاسی ندیدهاند، آنگاه که این مشروعیت با فقدان هرگونه پشتیبانی آشکار سلطنتی یا دینی روبروست.
آیا اصلاح دینی نادر شاه امکانپذیر بود؟
اصلاح دینی و اصلاح سیاسی همبستهی یکدیگرند. گاه دینپیرایی از دل بایستگیهای سیاسی زاده شده است و گاه یک اصلاح سیاسی برخاسته از ضرورتهای دینی بوده است. مناسبات قدرت میتواند انگیزه و رانهای برای طرحی اصلاحگرایانه در سپهر دین باشد. چنین بهنظر میرسد که پروژهی نادر شاه نیز از این قاعده بر کنار نیست. دربارهی اعتقاد دینی شخص او هیچ شواهد اطمینانپذیری در دست نیست، تا جایی که احتمال داده شده است که نادر شاه فاقد باور مذهبی بوده باشد. بنابراین، طرح او برای نزدیکی دو مذهب متخاصم اسلامی از روی دلسوزی برای دین یا دلنگرانی دینی نبوده است. فارغ از ایمان شخصی نادر یا انگیزههای او برای آنچه امروزه «تقریب مذاهب اسلامی» میخوانند، ناکامی طرح آشتی مذهبی نادر شاه را میتوان در قدرت نابسندهی او برای بر هم زدن موازنهی نیروها با عثمانی و برقراری طرح از راه تحمیل سیاسی و نیز نبود پشتوانهی فرهنگی مناسب برای جا انداختن طرح در شرایط آنروز دنیای اسلام دانست. اگر تصویر عمومی از او بهعنوان یک مستبد سنگدل را به عوامل پیشین بیفزاییم، میتوان تصور کرد که بیباوری هر دو سوی جبهه (چه نمایندگان عثمانی و چه فرستادگان روحانیت شیعی) به طرح آشتی مذهبی او چه پیشزمینههای دیگری میتوانسته داشته باشد؛ امپراتوری عثمانی او را چیزی بیش از یک رقیب خطرناک سیاسی نمیدید و روحانیت شیعه نیز (فارغ از منافع سازمانیاش در پابرجایی این مذهب) تصوری جز یک حاکم خونریز از نادر شاه نداشت. کوشش نادر شاه برای دستیابی به صلح دینی در حالی بود که عثمانیها جنگ با ایرانیان را جهاد با مرتدان و خارجشدگان از دین تلقی میکردند و «باب عالی»[5] این سنخ از تهییج مذهبی سپاهیان را روا میشُمرد.
دیپلماسی شکنندهی نادر در فقدان قدرت فرادست و تسلط سیاسی و نیز نبود عقبهی فرهنگی برای درک اهمیت صلح دینی، هیچ آتیهای جز شکست ایدههای او برای همزیستی دو مذهب رقیب در بر نداشت. او در جایگاه حاکم سیاسی نتوانست ردای اصلاحگری دینی را به قامت خود تراز کند و دستانش چه از جهت اهرمهای سیاسی و چه ابزارهای فرهنگی خالی بود. ترکیب جباریت سیاسی و اصلاح دینی در دوران او ناموفق بود و هیچ دور از ذهن نیست که مذهب جعفری نادر شاه بهعنوان پنجمین مذهب اسلامی در کنار مذاهب اهل سنت، خود به ابزاری دینی برای مشروعیت بخشیدن به قدرت سیاسی او بهکار گرفته شود و با زور و تحمیل بر سراسر ایران بهعنوان مذهب رسمی حکمفرما گردد. در اینصورت، میتوان پرسید که چه تفاوت ماهوی و گوهرینی میان مذهب نادر شاه افشار و مذهب شاه اسماعیل صفوی وجود داشت و نیز کدامین سویه از اصلاحگری دینی برای این طرح میتوانست تحققپذیر باشد. با اینهمه، این نکته را نیز نمیبایست نادیده گرفت که از جهت روابط ایران شیعی و دنیای اسلام، طرح نادر شاه میتوانست به کمرنگسازی همیشگی هویت شیعی منجر شود و ارتباط ایران را با کشورهای همسایه از سنخی دیگر رقم بزند. استبداد داخلی نادر شاه[6] مذهب جعفری او را به خدمت تاج و تخت در میآورد و چهبسا دورانی از تفتیش عقاید را (همچون «محنة» در دوران سلطهگری سیاسی تفکر اعتزالی در خلافت بنی عباس) شاهد میبودیم، اما هر چه که بود از قدرت تشیع صفوی و نفوذ طبقهی برساختهی ملایان شیعه به گرد آن میکاست و با سلب ویژگی انحصاری این فرقه و نشاندن آن در کنار دیگر مذاهب اسلامی، به نفرتپراکنی دوسویه میان شیعیان و اهل سنت خاتمه میداد.
اصلاحگری نادر تکیهزننده به این واقعیت بود که دو مذهب تسنن و تشیع دارای بیشترینهی اشتراکات کلی و عملی در پیکر یک جامعهی اسلامیاند. او ایستادن بر همانندیها و مشترکات دو مذهب را بر برجستهسازی تفاوتها و اختلافات ترجیح داد. با اینهمه، طرح اصلاح دینی او دچار این سادهاندیشی و سپس سادهسازی سیاسی بود که با زدودن بدعتهای صفوی از این مذهب (همچون لعن خلفای راشدین)، دیگر مانعی برای ادغام آن در اهل سنت پیش رو نیست. نادر شاه مصلحتاندیشانه به نادیده گرفتن کینهای تاریخی شیعیگری از اهل عامه روی آورد و بلندپروازانه قصد کرد تا دعاوی تاریخی و الاهیاتی فیصلهناپذیر شیعیان را (دست کم در ایران) فیصله دهد. گرچه صفویه در تعریف کارکرد تشیع در ایران بهعنوان مذهب مقدس رسمی کشور نقش انکارناپذیری داشت، اما گمراهکننده است که آنان را مسئول ایجاد و تحقق بخشیدن به تمامی جنبههایی بدانیم که تفاوتهای بنیادین این مذهب را در آموزهها و رفتار دینی از اهل سنت سبب شده است.
فرجام
نادر شاه با پایان بخشیدن به اهمیت دودمان امامی در تعیین مشروعیت سلطنتی، هستهی بنیادین گروه پیروان صفوی را از هم گسلاند. او پس از بهدست گرفتن قدرت، ایدئولوژی حکمرانی خود را بههمراه طرح تصویری نو از دین و سیاست عرضه کرد. با اینحال، او نتوانست برای مشروعیت پادشاهی در ایران شالودهی نوینی را بازشناسی و پابرجا کند. رویهی او در هماوردی با مخالفان خود جایگزینیِ متناوب سیاست جنگ و صلح با یکدیگر بود. گرچه بیشترینهی طرحهای نادر شاه ناکام ماند اما کوششهای او اثر چشمگیری بر دست کم دو چهره از تاریخ آغازین ایران مدرن گذاشت؛ نخست آنکه شکست طرح آشتی سنی-شیعی او مصادف شد با شکاف فزایندهی نهاد پادشاهی و نهاد روحانیت در ایران و افزون شدن گسست میان اقتدار سکولار و اقتدار دینی که پیامدهای مهمی در دو سدهی سپستر داشت. بهعنوان نمونه، رابطهی اربابان مذهب با پادشاهی در دوران قاجار از گسست نادری بهگونهای پیوند وارونه درآمد که پادشاهی بهجای آنکه دربرگیرندهی دین باشد، به دینپناهی و دینستایی درافتاد.
دوم آنکه از زمرهی پیامدهای ناخواستهی مذهب جعفری نادر شاه این بود که از نقش دین در گفتار دیپلماتیک ایران بهمیزان چشمگیری کاست. با وجود رد جزئیات مفهوم مذهب جعفری، تمایل رسمی و بیسابقهی عثمانی برای بهرسمیت شناختن حقوق و موقعیت ایرانیان بهعنوان برادران مسلمان در عهدنامهی گردان به سال ۱۷۴۶ میلادی، دگرگونیهای ماندگاری در چگونگی روابط ایران و عثمانی ایجاد کرد. این توافق جایگاه ایران را در نظام نوظهور روابط بینالملل و در برابر دیگر دولتهای مسلمان آشکاراتر از هر توافق گذشتهای میان صفویه-عثمانی تثبیت کرد. برای نخستینبار این امکان پدید آمد که دو پیکرهی سیاسی در جهان اسلام بهعنوان پارههایی خودسالار از امت اسلامی شانه به شانهی یکدیگر زندگی کنند. عهدنامهی گردان راهی پیش رو نهاد برای همسازش ایدهی جهان اسلام بهمثابهی کل یکپارچه با قدرتهای خودفرمان اسلامی. همزمان، این عهدنامه از نیروی ناهمخوانیهای فرقهای در اسلام کاست و آنرا محدود کرد تا همچون گذشته به اختلافهای شیعه و سنتی مشروعیت نبخشد. عهدنامهی گردان چارچوبی کمابیش مدرن برای روابط ایران و عثمانی پیش نهاد که زبانآوری تفاوتهای فرقهای را اعتلا میبخشید و به رتوریک نفیکنندهی یکدیگر که تا پیش از آن روابط دو سرزمین را تعیین میکرد، پایان میداد. ترور زودهنگام نادر شاه نتوانست تاثیر ادامهیابندهی دوران او را باز ایستاند. ناپایداریهایی که با تکاپوی نادر شاه برای مشروعیت سیاسی به راه انداخته شد ادامه یافت تا دیرزمانی پس از مرگ او همچنان پیکربخش تاریخ ایرانی باشد. از دیدگاه پیتر اِیوری[7]، ایرانشناس پرآوازهی انگلیسیتبار، سیاست نظامی نادر شاه با شکلبخشیدن به پهنههای ارضی توانست سهم بزرگی در استقلال نهایی هویت ایران بهعنوان یک دولتملتِ مدرن داشته باشد. اهمیت نادر شاه بیش از هر چیز بهخاطر درک او از امر سیاسی با مقتضیات و سنجههای غیردینی است. نادر سیاست را بهعنوان امر سیاسی میدید و ازینجهت از نخستین نمونههای پادشاه سکولار در معنای پادشاه پاسدارندهی منافع ملی/سرزمینی (بهجهت دغدغه و خواست فردی و نه لزوماً از حیث عمل و تحقق عینی) در تاریخ پس از صفویه است. نحوهای که او شایستگیاش را برای تاج و تخت توجیه کرد، بازنُما و گشایندهی کوششهای پسینی بود که حاکمان ایران برای بنیان نهادن مشروعیت سیاسی خود بر شالودههای سکولار انجام دادند. نادر در زمان خود به مواجهه با پرسشهایی دربارهی پیوند بهینهی دین و سیاست و هویت ملی رفت و پاسخهایی عرضه کرد که میتواند «مدرن» نام گیرد، چرا که گسست آشکاری را از گذشته به نمایش میگذارد؛ یعنی بریدن از رویکردی که برای زمانی طولانی به تضادهای مشابه در برهههای حیاتی تاریخ ایرانزمین واکنشهایی ناسودمند نشان داده بود.
منابع:
Tucker, Ernest S. Nadir Shah's Quest for Legitimacy in Post-Safavid Iran. University Press of Florida: 2006.
Encyclopedia Iranica, NĀDER SHAH.
نصیری، محمدرضا. (جلد اول) اسناد و مکاتبات تاریخی ایران «دوره افشاریه»، جهاد دانشگاهی، تهران، ۱۳۶۴.
نادر شاه، با دیباچهی احمد کسروی (شامل مطالب مهم و تحقیقی از: دره نادری، سفرنامه حزین و سخنرانی دکتر لاکهارت).
کسروی، احمد. بخوانند و داوری کنند. چاپ یکم، ۱۳۲۳
پانویسها
[1] پنداشت اروپای قرن هجدهم از نادر شاه تحت تاثیر دو گونه تاریخنویسی بود؛ هندیان و ایرانیان. در روایت نخست نادر یک ستمگر خونریز بیش نیست و در روایت دوم او همچون یک سردار بزرگ است و نماد انتقام الاهی که بر سر دشمنان آوار میشود و در برخی روایتهای اروپایی حتی کوشش میشود تا با اسکندر مقدونی برابر نشانده شود. یک شاعر پنجابی معاصر، وضعیت کشورش را در دوران حکومت نادر شاه چنین تصویر میکند: «وحشت سراسر هند را درنوردید». در مقابل، روزنامچهی ظفر به قلم مورخ دربار نادر، میرزا مهدی خان استرآبادی، او را پادشاهی میداند که دارای موهبت هنر جنگاوری، سازماندهی لشکریان و پیروزیهای برقآسا در گسترهی پهناوری از سرزمینهای پیرامونی است. در اواخر قرن هجدهم تاریخ استرآبادی به دست سِر ویلیام جونز، شرقشناس بریتانیایی و سپستر دارندهی کُرسی دانشگاهی هندوئیسم، ترجمه شد. در ۱۸۹۲ لُرد کُرزن در توصیفی از نادر شاه افشار او را پدیدهای شگفتآور معرفی میکند که اروپا یک سده بعد در قرن نوزدهم با کسی همچون ناپلئون آنرا تجربه کرد.
[2] سنت اعم از دین است. سیالیت سنت در معنای کلی آن بهضرورت، بازگرداندنی به دین (بهعنوان جزئی از سنت) نیست. دینها متن کانونی دارند و مرکزیتی از متون دیگر همراه با نهاد و مدعیان رسمی و یک رشته رفتارهای همسان بر اساس آن خطوط و خط و ربطهای آغازین. استناد به سنت لغزندهتر است در حالی که دین (بهویژه ادیان سامی) خودش مستنداتش را در پهنهای چشمگیر پیش مینهد.
[3] البته همهی این کوششها برای دست و پا کردن مشروعیت سیاسی تا پیش از فتح هند در سال ۱۷۳۹ بود که نادر خود را «شاهنشاهِ» چیره بر امپراتور مغول (حاکم مورد تایید سلطنت افشار در آن دیار) خواند.
[4] این تعبیر در فقه سیاسی اهل سنت مقابل «إمارة الاستکفاء» است که فرمانروایی از راه نصب و گماریدهشدن همراه با اختیارات است نه غلبه و تصرف. ابوالحسن ماوردی فقیه شافعی سدهی دهم و یازدهم میلادی (در دوران خلافت عباسی) در آغاز باب سوم کتاب «الأحكام السلطانية والولايات الدينية» به این تقسیمبندی اشاره میکند. او إمارة الاستکفاء را پیمان حکمرانی از روی اراده و اختیار و إمارة الاستیلاء را پیمان حکمرانی از روی اضطرار و جبر میداند.
[5] باب عالی یا باب عثمانی یا باب متعالی، عنوان رایج دیوان وزیر اعظم عثمانی در سدههای هجدهم و نوزدهم است. ریشهی این نامگذاری در رویهی کهن دیوانسالاری شرقی بوده است که بر اساس آن، تصمیمها و داوریهای رسمی حکمران در درگاه قصر انجام میگرفته است.
[6] زندهیاد احمد کسروی در کتاب «بخوانند و داوری کنند» و نیز در دیباچهی کتابی دربارهی نادرشاه، همانقدر که از صفویه بهخاطر گستراندن اجباری تشیع بر ایران و برکشیدن روحانیت بیزار است، در مقابل همدلی فراوانی با نادر شاه دارد. نکتهای که او یادآور میشود و البته نیازمند بررسی و کاوش تاریخی است، نقد بیامانش به «مردم» است. کسروی در پیجویی علت ستمگری و خونریزی نادر شاه به ناسپاسی ایرانیان در قبال کار بزرگ او در یکپارچه کردن دوبارهی سرزمینی ازهمگسیخته اشاره میکند که در آغاز سلطنت او سه دولت بیگانه (افغانها، عثمانیها و روسها) بر نواحی مختلف آن حکم میراندند. برآورد کسروی از افکار عمومی آن است که اقبال بیشتر مردم همچنان به سلسلهی صفویه بوده است و نادر شاه با همهی خدمات بیسابقهاش شایستهی تاج و تخت دانسته نمیشد. او در شاهد آوردن بر این مدعا به مقاومتهای ریز و درشتی اشاره میکند که هر از گاهی علیه نادر شاه رخ میداد، آنهم در زمانی که او سرگرم نبرد با «دشمنان» و مدعیان خاک کشور بود. در چنین فرازهایی هر بار یکی به خونخواهی و پشتیبانی از خاندان صفوی و بازگرداندن آنان به قدرت برمیخاست. کسروی صوری بودن مراسم دشت مغان را رد میکند و آنرا نشانهای از احترام نادر شاه به تودهی مردم میداند که گرچه با آنهمه فیروزمندی نشستنش بر تخت شاهی روشن و بیحرفوحدیث بود، اما بزرگان کشور را گرد هم آورد و با گرامیداشت آنان و پذیرش رویهی مرسوم قدرت را به دست گرفت. کسروی همچنین به نارضایتی مردم از قانونهای نادر شاه برای مهار شیعیگری (همچون ممنوعیت نفرین خلفای راشدین) اشاره میکند. به بیان دیگر، او میگوید که دینخویی ایرانیان با شیوهی حکمرانی صفویه که «شیعیگری را کیش رسمی ایران گردانید و سیاست کیش و کشور را به هم آمیخت» بیشتر هماواز بوده است تا ساز و کار اصلاحگرانهی نادر در زدودن خرافات و کینههای شیعی از جامعه و سیاست کشور. چکیدهی استدلال یا بهتر بگوییم تبیین کسروی آن است که نادر شاه قدر ندید و از همین رو کشتار و سرکوب را پیشهی خود کرد.
[7] Peter Avery
نظرها
خاطر فاطر
از فحوای مطلب احساس کردم نویسنده همدلی با نادرشاه دارد. این یعنی طرف نادر است. این احساسم است شاید اشتباه بکنم. اما سوالات زیادی است، اول طرح موضع در حال حاضر به چه دلیل است؟ آیا اعاده حیثیت یا عرض احترام شخصی یا دغدغه و اینکه چون نادرشاه در نزد عموم ایرانیان مردم شخصیت محبوب و یا لااقل وطن پرست است و مورد احترام و توجه! دلیلش هم بنظرم، عقده حقارت و سکستهای دائمی چند سده اخیر مردمان ایرانی است و نیاز روانی به داشتن ابرقهرمان! واقعیت نادرشاه آنچه که در تواریخ و عام و خاص شهرت دارد فردی امی و بیسواد بوده که بر اثر خودساختگی و تجربه به فنون نظامی چیره و درجات لشکری گشته. او را همچو شخصیت مصلح اجتماعی و پیامبرگونه اندیشمند مورد شک من است. مگر بپذیریم نادرشاه انسانی روشنفکر بوده و یا دور و برش را هیئتی از فلاسفه و علمای روشنفکر احاطه کرده اند! بایست اول پرسید واقعا وزرا و دبیران اطراف نادرشاه چنین بوده اند/ من که اغب مشتی متملق و نادره نویس مزدور می بینم. نادر مثلا فرهیختگانی چون فارابی و بیرونی و مولوی و خیام و ابن سینا و یا وزیری سیاس و باهوش چون خواجه نظام ملک داشته؟! نه هرگز! بنظرم نادرشاه سلحشور شجاع و جنگاوری باتجربه و البته باهوش و درایتی رزمی بوده ولی فاقذ کسب درجات روشنفکری و عالمانه بود. قطعا اگر او عالم و روشنفکر و حداقل روشن بین بود قدر موقعیت به دست آمده اش میدانست و پایه ریزی هوشمندان یک امپراتوری ایرانی می کرد که شاید تاکنون دوام میافت. بی عرضگی او درامر کشورداری و کمبود سیاسی اش هویداست. میراث توخالی او حتی یک نسل هم دوام نیافت وفروپاشید. او حتی یک دهم اسکندر مقدونی هم نبود، حتی اسکندر امپراتوری اش پس مرگ بلافاصله فروریخت، اینجا اسکندر و نادر شبیه هم هستند وی اسکندر به مراتب از او برتر است، چرا او پشتش یک تمدن یونانی و علمای بزرگ یونانی بود، پشت نادر جماعتی اسلامی منحط و متعصب بود، چهره تابناک او در کشورگشایی و ناپلئونی گونه اش، ضعفهای شخصی اش پنهان میکند از دید عوام و حتی برخی خواص!
خاطر فاطر
نادرشاه کشورگشایی بود که فاقد بیشن سیاسی کافی بود. 12 سال سلطنت رسمی اش عمدتا به لشکرکشی بود و ملت و مملکت در طول سلطنش به آسایش نرسید. هزینه سنگین لشکرکشی، مایلت و خراج کمرشکن، تندخویی و عدم سیاس بودنش موجب شد مشتی شورشی او را ترور کنند! یعنی او این قدر بی عرضه بود که نتوانست یک گروهان جانفدا باری حفاظت خویش بگمارد، حمقات او در عدم علم بر مملکت داری همین بس که او توسط ملازمانش ترور شد! بی رعضگی در سیاست در عین شایستگی در امر جنگاوری! سرنوشت نادر چقدر شبیه آقامحمدخاناست؛ به نظرم توی شاهان ترک ایران، مهدود کسان همچو ملک شاه و شاه عباس و ناصرالدین شاه از دانش کشورداری برخودار بودند، حال تجربتا یا در سایه پرورش توسط وزیران بزرگ همچو میرزاتقی. اغلب شاهان ترک ایران فاقد عرضه سیاست مداری بود و به لطف فوج قبیلگی و شمشیر و عرب بر کشوری حکم راندند. که کاری دشوار نبود رد ایرانی که دهقان بی دفع بود در برابر افواج قبایل کوچنده، شبیه عراق و سوریه متلاشی امروز که داعشی با 4 هزار میلیشیا شهر 2 میلیون نفری موصل را میگیرد! وقایع جاری منطقه نمایی از ایران زمین چند سده گذشته است، باورش حالا آسان چطور قیبله ای از ترکمان می تواند بر ملت چنی بزرگ سطله یابد! بیشتر آنکه نشانه عرضه قبایل کوچنده باشد نشانه بی عرضگی در تفرق دهقانهای ساکن است. اگر این شاهان اندکی از سیاست و علم کشورداری روز غربیان آموخته بوند چنین حکومتشان کوتاه نمی بود. اکنون هم خامنه ای همچو نادرشاه میخواهد باشد که میخواهد لباش نادرشاهی را به تن کند نه تنها برای او قواره نیست، بلکه در تن نادرشاه هم تناسب نداشت! خامنه ای راه اشتباه نادرشاه ها را می رود و سرنوشت شوم برای ملت ایران رقم خواهد خورد اگر تدوام یابد.
خاطر فاطر
اما چرا نادر میخواست به ظاهر اصلاح مذهبی انجام دهد، جواب جلوی رویمان است، نادر بر سرزمینهای وسیع شامل سنی و شیعه بود، او مثل هر حاکم باهوشی میتوانست دریابد که برکشوری که دوسومش سنی ها هستند نمتواند با ایدئلوژی شیععی صفوی حکم براند! لازمه تسلطش بر این اکثریت سنی، کنار گذاشتن ایدئولوژی قبلی و انتخاب ایدئولوژی جدی بود، اما نمیتوانست بی خیال مناطق شیعی شود که در مرکز قلمرویش بود و پل ارتباطی میان مناطق سنی(مرکز فلات ایران همدتا شیعی و اطراف سنی)! ساده ترین شکل هم در اندیشه یک جنگاور باهوس ولی کم سواد همین جعل مذهب جدید است و به قول پان ترک ها شیعه ترکی! زهی خیال باطل! اگر نادرشاه مدانست و می توانست بایتس سیستم سکولاریسم جاری اروپا پیاده میکرد و کلا دست اخوند (کلیسای اسلامی) را حکومت جدا می کرد که چنی میکرد و موفق میشد شاید هم عمرش به دراز میکشدی و هم امپراتروی عظیم برای نسل در اخیتار وارثانش میگذاشت ولی افسوس ایران تاکنون چنی حاکم باسیاست باشعور نداشت. خامنه ای هم که خلف ناردشاه است دارد همان اشتباه را میکند و به جای حکومکت سکولار تکیه برمذهب میکند و البته نحوه به سطلنت رسیدن خامنه ای و اخوند بودنش هم مزید بر علت است. مذهب سیاسی هیولای است که فرزندان خود (ولی و خلیفه و مریدان) را میخورد.
آرش
مقاله بسیار جالب با اسلوبی پژوهشگرانه بود. امیدوارم نویسنده محترم امکان این را داشته باشند که مقالات پژوهشی-تحلیلی در مورد تاریخ سیاست و دین در ایران را بسط داده و به شکل یک مجلد منتشر کنند.