ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اختراع ضروریات تشیع

در این مقاله به روند برساختن تشیع غالی اشاراتی می‌شود و بازنموده می‌شود که شیعیان چگونه آیین خود را ساختند و همزمان مخالفان خود یعنی سنیان را. این مقاله انتقادی است بر تلقی غیراخلاقی تشیع غالی از مخالفان خود.

اکبر گنجی − ممکن است شیعیان تصور کنند که تشیع از روز اول همین بوده که اینک هست، اما تشیع در طول تاریخ رفته رفته اختراع شد. ناانسان کردن ائمه، اختراع امام زمان (امام دوازدهم) و غایب کردن او معلول علل و دلایل بسیار- از جمله منافع- بود. این دیدگاه “تشیع غالی” به شمار رفته است، دیدگاهی که از همان ابتدأ از سوی علی بن ابی طالب رد شد.

در این مقاله به روند برساختن تشیع غالی اشاراتی می‌شود و بازنموده می‌شود که شیعیان چگونه آیین خود را ساختند و همزمان مخالفان خود یعنی سنیان را. این مقاله انتقادی است بر تلقی غیراخلاقی تشیع غالی از مخالفان خود.

یکم- طرح مسئله

اختراع/برساختن تشیع تاریخی طولانی دارد و این روند همچنان ادامه دارد. این برساخته، ارکان و اجزایی دارد.

با درگذشت پیامبر گرامی اسلام، نزاع بر سر جانشینی ایشان آغاز شد. یک گروه گفتند: چون پیامبر هیچ کس را به عنوان جانشین خود معرفی نکرده، پس انتخاب خلیفه/امام با مردم – از طریق شورا و بیعت – است. اینها بعدها “اهل سنت” نام گرفتند. گروه دیگر مدعی شدند که پیامبر علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین خود برگزیده است. این گروه بعدها شیعه نامیده شدند. اهل سنت خلیفه را جانشین دنیوی پیامبر به شمار می‌آوردند، اما شیعیان، مدعی بودند که امام جانشین معنوی و دنیوی پیامبر است. در واقع شیعیان چون امامت را ارثی قلمداد کردند که در خاندان بنی هاشم از پدر به پسر به ارث می‌رسید، باید دلیی برای این مدعا بر می‌ساختند. آنان رفته رفته ائمه را معصوم، دارای علم لدنی و متصل به منبع وحی به شمار آوردند. بدین ترتیب، فرایند ناانسان کردن ائمه آغاز شد.[۱]

شاید مدعای “ناانسان” کردن ائمه پرسش برانگیز باشد. اما این مدعا صادق است. برای این که انسان موجودی جایزالخطأ با دانش محدود است. انسان آن چنان که در قرآن به تصویر کشیده شده، با آن چه شیعیان غالی درباره‌ی ائمه می‌گویند، تفاوت بنیادین دارد. انسان از نظر قرآن چنین موجودی است: “إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولا” (احزاب، ۷۲)، “إِنَّ الإِنسَانَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ” (زخرف، ۱۵)، “إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا. إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا. وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا” (معارج، ۲۱- ۱۹)، “قُتِلَ الإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ” (عبس، ۱۷)، “إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ” (عصر، ۲).

فرایند “ناانسان” کردن ائمه به سرعت تشدید شد، تا آنجا که این گروه مدعی شدند که ائمه در آخرالزمان به دنیا باز خواهند گشت و انتقام خود را از تمامی کسانی که به آنها ظلم کردند در همین دنیا خواهند گرفت و ظالمان را بارها و بارها مجازات خواهند کرد. مدعای انتقام جویانه‌ی “رجعت” در چنین بستری برساخته شد[۲].

ممکن است شیعیان تصور کنند که تشیع از روز اول همین بوده که اینک هست، اما تشیع در طول تاریخ رفته رفته اختراع شد[۳]. ناانسان کردن ائمه، اختراع امام زمان (امام دوازدهم) و غایب کردن او معلول علل و دلایل بسیار- از جمله منافع- بود[۴]. این دیدگاه “تشیع غالی” به شمار رفته است، دیدگاهی که از همان ابتدأ از سوی علی بن ابی طالب رد شد. حضرت علی گفت:

هلک فی رجلان محب غال، و مبغض قال: دو تن به خاطر من تباه شدند: دوستی که اندازه نگاه نداشت و دشمنی که بغض- مرا- در دل کاشت” ( نهج البلاغه، کلمات قصار ۱۱۷).

یهلک فی رجلان: محب مفرط و باهت مفتر: دو تن درباره‌ی من تباه گردیدند، دوستی که از حد بگذراند و دروغ بافنده‌ای که از آنچه در من نیست سخن راند” ( نهج البلاغه، کلمات قصار ۴۶۹).

امامت “شیعیان غالی“، پیامدهای کلامی و فقهی بسیار دارد. مطابق این برساخته، دموکراسی و حقوق بشر منتفی خواهد شد. اندیشه‌ی اهل تسنن به دموکراسی و حقوق بشر نزدیکتر است. چون انتخاب زمامداران سیاسی را به مردم می‌سپارد. اما در تشیع غالی، دولت/حکومت/زمامداری سیاسی حق امامان معصوم است. مردم هیچ حق/نقشی در “انتخاب” یا “عزل” ائمه ندارند. اما در دموکراسی‌های ملتزم به حقوق بشر، انتخاب (جنبه‌ی ایجابی) و مهمتر از آن عزل (جنبه‌ی سلبی) زمامداران با مردم است. این مدعای کلامی/الهیاتی نافی حقوق بشر (حق تعیین سرنوشت از طریق انتخاب و عزل و سیاست گذاری و. . )، پیامدهای سیاسی عدیده‌ای دارد. اگر این دستگاه فکری پذیرفته شود، حکومت اینک نیز حق امام زمان است و او که در غیبت به سر می‌برد، یک صنف خاص (فقیهان) را – تا زمان ظهور- جانشین خود قرار داده است.

شیخ محمد حسن نجفی (۱۲۶۶- ۱۲۰۰) همین مدعا را مطرح کرده است[۵]. او می‌گوید: با توجه به این که در زمان غیبت وجود نظام سیاسی ضرورت دارد، نظام نیز باید یک نظام الهی باشد، خداوند یقیناً برای اداره‌ی این امر کسی را پیش بینی کرده است تا او حدود الهی را بشناسد و اجرا کند.

او درباره‌ی قلمرو ولایت فقیه می‌گوید:

“از عمل‌ و فتوای‌ اصحاب‌ در ابواب‌ فقه، عمومیت‌ ولایت‌ فقیه‌ استفاده‌ می‌‌شود. بلکه‌ شاید از نظر آنان‌ این‌ مطلب‌ از مسلمات‌ یا ضروریات‌ و بدیهیات‌ باشد. [۶]‌‌ نظر من‌ این‌ است‌ که‌ خداوند، اطاعت‌ از فقیه‌ را به‌ عنوان‌ “اولی‌ الامر” بر ما واجب‌ کرده‌ است؛ و دلیل‌ آن‌ اطلاق‌ ادله‌ی حکومت‌ فقیه، بویژه‌ روایت‌ صاحب‌ الامر می‌‌باشد. البته‌ ولایت‌ او در هر چیزی‌ است‌ که‌ شریعت‌ در آن‌ دخالتی‌ در حکم‌ یا موضوع‌ دارد و اد‌عای‌ اختصاص‌ آن‌ به‌ احکام‌ شرعیه، به‌ دلیل‌ اجماع‌ محصل‌ مردود است، زیرا فقیهان، ولایت‌ فقیه‌ را در موارد متعددی‌ ذکر کرده‌اند و دلیلی‌ جز اطلاق‌ ادله‌ی حکومت، در این‌ موارد وجود ندارد. مؤ‌ید این‌ مطلب‌ این‌ است‌ که‌ نیاز جامعه‌ی اسلامی‌ به‌ فقیه‌ برای‌ رهبری‌ جامعه، بیشتر از نیاز به‌ فقیه‌ در احکام‌ شرعی‌ می‌‌باشد”[۷].

شیعیان، مدعی بودند که امام جانشین معنوی و دنیوی پیامبر است. در واقع شیعیان چون امامت را ارثی قلمداد کردند که در خاندان بنی هاشم از پدر به پسر به ارث می‌رسید، باید دلیی برای این مدعا بر می‌ساختند. آنان رفته رفته ائمه را معصوم، دارای علم لدنی و متصل به منبع وحی به شمار آوردند. بدین ترتیب، فرایند ناانسان کردن ائمه آغاز شد.

شیخ محمد حسن نجفی درباره‌‌ی حوزه‌ی ولایت‌ فقیه‌ می‌نویسد:

“از ظاهر قول‌ امام‌ که‌ به ‌گونه‌ی عام‌ درباره‌ی فقیه‌ جامع‌ الشرایط‌ می‌فرماید: “من‌ او را بر شما حاکم‌ قرار دادم“، بسان‌ موارد خاص‌ که‌ امام‌ درباره‌ی شخصی‌ معین‌ در هنگام‌ نصب‌ می‌فرماید: “من‌ او را حاکم‌ قرار دادم“، فهمیده‌ می‌‌شود که‌ سخن‌ امام، دلالت‌ بر ولایت‌ عام‌ فقیه‌ جامع‌ الشرایط‌ می‌کند. افزون‌ براین، این که‌ امام‌ می‌فرماید: “راویان‌ حدیث، حجت‌ من‌ بر شما و من‌ حجت‌ خدایم“، به‌ روشنی‌ بر اختیارات‌ گسترده‌ی فقیه‌ دلالت‌ می‌کند ازجمله: اجر او بر پا داشتن‌ حدود. . . . در هر حال، برپا داشتن‌ حدود و اجرای‌ آن، در روزگار غیبت‌ واجب‌ است. زیرا نیابت‌ از امام‌ معصوم‌ در بسیاری‌ از موارد، برای‌ فقیه‌ جامع‌الشرایط‌ ثابت‌ می‌باشد. فقیه، همان‌ جایگاه‌ را در امور اجتماعی، سیاسی‌ دارد که‌ امام‌ معصوم‌ دارد. از این‌ جهت، تفاوتی‌ بین‌ امام‌ و فقیه‌ نیست. این‌ امر در بین‌ صاحب‌نظران‌ و فقها، حل‌ شده‌ و کتابهایشان‌ سرشار از رجوع‌ به‌ حاکمی‌ است‌ که‌ نایب‌ امام‌ در روزگار غیبت‌ می‌باشد. اگر فقیهان‌ از امام‌ معصوم‌ نیابت‌ عامه‌ نداشته‌ باشند، تمام‌ امور مربوط‌ به‌ شیعه‌ تعطیل‌ می‌ماند. از این‌ رو، کسی‌ که‌ سخنان‌ وسوسه‌انگیز درباره‌ی ولایت‌ عامه‌ی فقیه‌ می‌گوید، گویا طعم‌ فقه‌ را نچشیده‌ و معنی‌ و رمز سخن ‌معصومان‌ را نفهمیده‌ و در سخنان‌ آن‌ بزرگواران‌ که‌ فرموده‌اند: “فقیه‌ را حاکم، خلیفه، قاضی، حجت‌ و. . . قرار دادیم“. تأمل‌ نکرده‌ است. این‌ سخنان‌ و سخنانی‌ از این‌ دست، می‌‌فهماند که‌ مقصود آن‌ بزرگواران، برقراری‌ نظم‌ برای‌ شیعیانشان، در بسیاری‌ از اموری‌ که‌ به‌ آنها مربوط‌ بود، به‌ وسیله‌ی فقیه‌ در دوران‌ غیبت‌ بوده‌ است. از این‌ رو، سلاربن‌ عبدالعزیز در کتاب‌ مراسم‌ یقین‌ پیدا کرده‌ که‌ ائمه‌ این‌ امور را به‌ فقها تفویض‌ کرده‌اند. . . خلاصه، مسئله‌ ولایت‌ عامه‌‌ی فقیه‌ به‌ قدری‌ روشن‌ است‌ که‌ نیازی‌ به‌ دلیل‌ ندارد”[۸].

به خوبی دیده می‌شود که چگونه از نظریه‌ی امامت شیعیان غالی، نظریه‌ی ولایت فقیه استنتاج شده و به یکی از “ضروریات مذهب تشیع” تبدیل می‌شود. اما محل نزاع، نه تعارض امامت شیعیان با حقوق بشر و دموکراسی است، نه نظریه‌ی ولایت فقیه. مسئله چگونگی “اختراع تشیع” و برساختن ضروریات برای این مذهب است.

پیامبر گرامی اسلام رسالت/دعوتی داشت. مخاطبان آن دعوت، پس از درگذشت ایشان، به فرقه‌‌های گوناگون تقسیم شده و برای خود “هویت سازی” کردند. هویت کیستی ما را نشان می‌دهد. هویت بین “خود” و “دیگری” تفاوت/تمایز بر می‌سازد. “خویشتن” کشف نمی‌شود، برساخته می‌شود. هویت محصول فرایند معناسازی براساس مجموعه‌ی به هم پیوسته‌ای از ویژگیهاست. خود- باز نمایی از طریق فردیت بخشیدن ساخته می‌شود. تمامی هویت‌های جمعی- شیعی، سنی، اشعری، معتزلی، مسلمان، یهودی، مسیحی، بهایی، هندو و غیره- برساخته می‌شوند.

همان گونه که آلن تورن گفته است، یک نهضت اجتماعی (مثلاً تشیع یا تسنن) دارای سه بعد است: الف- هویت نهضت (چه چیزی هست و از طرف چه کسی سخن می‌گوید).

ب- دشمن نهضت (خصم اصلی نهضت که از سوی آن رسماً تعریف می‌شود).

ج- هدف اجتماعی (دیدگاه و چشم انداز نهضت از نوع نظم اجتماعی، یا سازمان اجتماعی که می‌خواهد در افق تاریخی کنش جمعی خود بدان دست یابد).

یک نهضت اجتماعی به همان شیوه که هویت خود را بر می‌سازد، برای دشمن نیز هویت سازی می‌کند. “دشمن” را خلق می‌کند. دشمن تشیع کیست؟ اهل تسنن. هویت سنی را فقط خود سنی‌ها نمی‌سازند، شیعیان از طریق مبارزه آن را بر می‌سازند، همان گونه که سنی‌ها هویت شیعیان را به عنوان “رافضی“‌ها برساخته اند. به عنوان نمونه، امام محمد غزالی، درشت سخن گفتن با سلاطین ستمگر را- در صورتی که عواقبش فقط متوجه گوینده باشد و فقط او را به خطر اندازد- جایز و مستحب می‌داند و می‌گوید پاکان این شیوه را داشته و تا شهادت هم پیش رفته اند. شیعیان (از جمله فیض کاشانی در محجة البیضأ ) در آن زمان این امر را منوط به حضور امام زمان و مأذون بودن محتسب از جانب او می‌کردند. امام محمد غزالی ضمن نقد آنان می‌نویسد:

“عجب آن است که روافض بر این شرط [شروط محتسب] چیز دیگری هم افزوده اند و آن این که تا امام معصوم که امام حق است خروج نکند، امر به معروف جایز نیست. اینان پست تر از آنند که با ایشان گفت و گو شود و جوابشان این است که وقتی برای مطالبه‌ی حقوق جانی و مالی خود به دیوان قضا مراجعه می‌کنند، بدانان بگویند که نصرت شما امر به معروف است و گرفتن حقتان از دست ظالمان نهی از منکر است و شما که حقوقتان را مطالبه می‌کنید نیز کاری نیکو انجام می‌دهید، اما اکنون زمان نهی از ستم و طلب حق نیست چرا که امام حق هنوز خروج نکرده است” [۹].

اهل تسنن به شیعیان “رافضی” می‌گویند. ابن قتیبة از اهل تسنن، به ۱۸ تن از اصحاب که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، نسبت رفض داده است. می‌گوید:

“انه ذکر انه لم یبایع ابابکر من اصحاب رسول الله ص ثمانیة عشر رجلا وکانوا رافضة: علی بن ابی طالب وابوذر و مقداد وسلمان وعمار و. . . عبد الله بن عباس”[۱۰].

برخی از مفسران شیعه (قمی) گفته اند که فانصب در آیه‌ی زیر را باید به کسر صاد خواند که معنایش فعل امر از نصب است. منظور نصب علی بن ابی طالب به خلافت است.

فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ. وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ: و چون فراغت یافتی، [در دعا] بکوش. و به سوی پروردگارت بگرای (شرح، ۸-۷).

زمخشری در کشاف این رأی مفسران شیعه را تحت عنوان “رافضی” طرح و نقد کرده است:

“ومن البدع: ما روی عن بعض الرافضة انه قرأ فانصب بکسر الصاد، ای فانصب علیا للا مامة ولو صح هذا للرافضی لصح الناصبی ان یقرأ هکذا ویجعله امرا بالنصب الذی هو بغض علی و عداوته”[۱۱].

امام فخر رازی در تفسیر کبیر نوشته است که رافضیان به عایشه تهمت زده اند و آنان به همین دلیل یهود این امت هستند[۱۲]. در هویت سازی اهل تسنن، توسل رافضی ها (شیعیان) به ائمه شان و شفیع قرار دادن آنان نیز شرک به شمار رفته است[۱۳].

پرسش این است: شیعیان در هویت سازی برای خود، دشمن خود را چگونه بر می‌ساختند و چگونه آن را به عنوان یکی از ضروریات مذهب تشیع در آوردند؟

دوم- مخالف:

شیعیان حکومت را حق علی بن ابی طالب می‌دانستند. مدعای خود را با آرای مردم یا شورا موجه نمی‌ساختند، بلکه مدعی بودند که خداوند از طریق پیامبر او و فرزندانش را به جانشینی منصوب کرده است. بدین ترتیب، ابوبکر و عمر و عثمان، غاصبان حق حضرت علی بودند. غاصبان بعدها دشمن قلمداد شدند. دشمنانی که جایشان طبقه زیرین جهنم بود. آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم در ذیل آیه‌ی ۱۴۵ سوره‌ی نسأ حدیث زیر را با تیتر “کیفر یغماگران خلافت پیامبر” نقل کرده است:

“عن النبی: معاشر الناس![انه]سیکون من بعدی أئمة یدوعون الی النار و یوم القیامة لایبصرون. معاشرالناس! ان الله و أنا بریئان منهم! معاشرالناس! انهم و أنصارهم و أشیاعهم و أتباعهم فی الدرک الأسفل من النار؛ و لبئس مثوی المتکبرین” ( الاحتجاج، جلد ۱، ص ۷۲۴).

سپس در شرح آن می‌نویسد:

“خلیفه‌ی خداوند باید منصوب از طرف مستخلف عنه یعنی خداوند باشد و حکم منوب عنه خود را کاملاً بداند و به آن عمل کند. کسی که نه نصب الهی را به همراه دارد و نه آگاهی کامل و عدل تام را داراست، غاصب است نه خلیفه ؛ و کیفر غصب خلافت الهی همان است که در این حدیث وارد شده است”[۱۴].

آیت الله جوادی آملی غاصبان حق علی بن ابی طالب را یهودی خوی و صهیونیست منش قلمداد می‌کند:

“اگر امامت و خلافت به دست یهودی خوی و صهیونیست منش بیفتد، هرگز ذره‌ای از آن را به مستحق واقعی امامت و خلافت نخواهد داد”[۱۵].

در هویت سازی، اهل تسنن نیز، به دلیل به رسمیت شناختن خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و سپس علی به دشمن تبدیل شدند. هر کس خلافت علی بن ابی طالب و فرزندانش را قبول نداشت، دشمن بود. مسلمان کیست؟ کسی که ضروری دین را قبول داشته باشد. ضروری دین چیست؟ توحید و نبوت و احتمالاً معاد (قول آیت الله خمینی). هویت سازی و دشمن سازی شیعیان منجر به مفهوم “مخالف” شد. مخالف، مسلمانی است که اصول سه گانه را قبول داشته و اهل نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و. . . است، اما پیرو ولایت ائمه‌ی شیعیان نیست. از این به بعد برای اهل تسنن از واژه‌ی “مخالف” استفاده شد.

ممکن است شیعیان تصور کنند که تشیع از روز اول همین بوده که اینک هست، اما تشیع در طول تاریخ رفته رفته اختراع شد. ناانسان کردن ائمه، اختراع امام زمان(امام دوازدهم) و غایب کردن او معلول علل و دلایل بسیار- از جمله منافع- بود.

سوم- نجاست اهل تسنن:

تبدیل براداران دینی به دشمن نیازمند انسانیت زدایی از آنان است. نجس کردن اهل تسنن، لازمه‌ی برساختن آنان به عنوان دشمن بود. شیخ مفید در المقنعة، سید مرتضی، طوسی در تهذیب، ابن البراج و ابن ادریس در السرائر؛ مخالف را نجس کرده اند. به تعبیر فقیهانه، به نجاست مخالفین فتوا داده اند. به شواهد زیر بنگرید:

شیخ مفید: “ولا یجوز لاحد من اهل الایمان ان یغسل مخالفاً للحق فی الولایة ولا یصلی علیه ” [۱۶].

شیخ طوسی: “المخالف لاهل الحق کافر، فیجب ان یکون حکمه حکم الکفار الا ما خرج بالدلیل” [۱۷].

ابن ادریس: “ولا تصل علی احد منهم مات ابداً[الکفار]؛ والمخالف لاهل الحق کافر بلا خلاف بیننا” [۱۸].

ابن ادریس با استناد به آیه‌ی “وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا: هرگز بر هیچ یک از آنان هنگامی که درگذشت، نماز مخوان” (توبه، ۸۴)، مخالفین را کافر قلمداد می‌کند. آیه درباره‌ی منافقین است، ولی فقیه شیعی آن را به اهل تسنن تعمیم می‌دهد.

ملا صالح مازندرانی: “ومن انکرها یعنی الولایة فهو کافر حیث انکر اعظم ما جاء به الرسول واصلاً من اصوله “.

البته برخی از فقیهان اهل تسنن را کافر در قیامت می‌دانند، نه کافر در دنیا. به عنوان مثال، شیخ المراغی می‌گوید:

“ان حکم المخالفین لیس حکم الکفار بالعنوان الکلی ؛ لانهم داخلون فی اسم المسلم ؛ خارجون عن عموم الکافر فی ظاهر اللفظ، والباطن لا مدخل له . وما دل من الروایات علی کفرهم محمول علی کونهم فی حکم الکافر فی الاخرة ؛ دون الدنیا، لمنافاة اجراء حکم الکافر علیهم التقیة ؛ ولزوم العسر والحرج[والنصوص الدالة علی جواز معاشرتهم والاکل معهم وغیر ذلک]”[۱۹].

شیخ حسن نجفی در جواهر الکلام می‌نویسد:

“وکل مظهر للشهادتین ولم یعلم منه عدم الاذعان بهما او باحداهما وان لم یکن معتقداً للحق الذی لا یخرجه عن حکم الاسلام فی الدنیا کا الامامة ونحوها یجوز تغسیله‌ای یجب عدا الخوارح”[۲۰]. “بل الظاهر حصول الارتداد بانکار ضروری المذهب کالمتعة من ذی المذهب ایضاً لان الدین هو ما علیه ؛ ولعل منه انکار الامامی احدهم (ع) قال محمد بن مسلم: ” قلت لابی جعفر ع: ارایت من جحد اما ما منکم ما حاله ؟ فقال: ” من جحد اماما من الائمة ع وبرء منه ومن دینه فهو کافر ومرتد عن الاسلام ؛ لان الامام من الله ودینه من دینه ومن برئ من دین الله فدمه مباح فی تلک الحالة” [۲۱].

به هر حال بسیاری از فقیهان بر مبنای قاعده‌ی “کل کافر نجس“، اهل تسنن را نجس کرده اند. در دوران معاصر، دفاع از چنین نظراتی دشوار گردیده است. به همین دلیل، آیت الله خویی می‌گوید قول مشهور قدما نجاست اهل تسنن بود، اما نظر مشهور امروزیان طهارت آنان است:

“قد وقع الکلام فی نجاسة الفرق المخالفة للشیعة الاثنی عشریة وطهارتهم . وحاصل الکلام فی ذلک ان انکار الولایة لجمیع الائمة-ع- او لبعضهم هل هو کانکار الرسالة یستتبع الکفر والنجاسة؟ او انکار الولایة انما یوجب الخروج عن الایمان مع الحکم باسلامه وطهارته . فالمعروف المشهور طهارة اهل الخلاف وغیرهم من الفرق المخالفة للشیعة الاثنی عشریة ولکن صاحب الحدائق (قده) نسب الی المشهور بین المتقدمین والی السید المرتضی وغیره الحکم بکفر اهل الخلاف ونجاستهم” [۲۲].

خواجه نصرالدین طوسی در تجریدالاعتقاد – و علامۀحلّی شارح کتاب- بحثی تحت عنوان مخالفین علی بی ابی طالب گشوده و احکام آنها را بیان کرده اند. به نظر آن دو، مخالفین (اهل تسنن)، محارب یا فاسق اند. محاربان، کافر و مخلد در آتش جهنم اند. اما فاسقان سه گروه اند. الف- مخلد در آتش. ب- از آتش خارج شده و به بهشت می‌روند. ج- چون ایمان کافی ندارند، از جهنم خارج می‌شوند اما به بهشت هم نمی‌روند:

“المسألةالتاسعه: فی احکام المخالفین قال: محاربواعلی (ع)کفرة ومخالفوه فسقة. اقول: المحارب لعلی (ع) کافر لقول النبی”ص” یا علی حربک حربی و لاشک فی کفرمن حارب النبی (ص) و اما مخالفوه فی الامامة فقداختلف قول علمائنا فمنهم من حکم بکفرهم لانهم دفعواماعلم ثبوته من الدین ضرورة وهوالنص الجلی الدال علی امامته مع تواتره وذهب آخرون الی انهم فسقة وهوالاقوی ثم اختلف هؤلاء علی اقوال ثلاله”: اول: انهم مخلدون فی النارلعدم استحقاقهم الجنة. الثانی: قال بعضهم انهم یخرجون من النارالی الجنة. الثالث: ما ارتضاه ابن نوبخت وجماعة من علمائنا انهم یخرجون من النارلعدم الکفرالموجب للخلودولایدخلون الجنة لعدم الایمان المقتضی لاستحقاق الثواب”[۲۳].

پس آن دسته از اهل تسنن که با علی بن ابی طالب جنگیدند، محارب‌اند و جای دائمی شان آتش جهنم است. اما عموم اهل تسنن، فاسقانند. شیخ صدوق هم دراعتقادات گفته است:

“ان حبهم ایمان و بغضهم کفر” وایضاً: “اعتقادنا فی النارانهادارالهوان ودارالانتقام من اهل الکفر والعصیان ولایخلد فیها الا اهل الکفر والشرک فاما المذنبون من اهل التوحید فانهم یخرجون منها بالرحمة التی تدرکهم والشفاعة التی تنالهم”.

البته آیت الله جوادی آملی همچنان منکر ولایت علی بن ابی طالب- یعنی اهل تسنن- را کافر قلمداد می‌کند. وی در تفسیر خود در ذیل آیه‌ی ۱۵۰ سوره‌ی نسأ روایتی از تفسیر القمی (جلد ۱، ص ۱۶۴) نقل می‌کند که مطابق آن منکر ولایت حضرت علی نیز کافر است. سپس در تعلیل آن می‌نویسد:

“زیرا ملاک کفر در اینجا هم هست: وصی منصوب، همانند نبی مبعوث از طرف خداوند تعیین شد، هر چند ابلاغ آن به وسیله‌ی رسول اکرم صورت می‌پذیرد. انکار آن چیزی که به شکل قطع از حضرت رسول اکرم رسید، با توجه به این که نفی آن چیز مستلزم تکذیب خاتم انبیأ است و با التزام به این لازم باطل سبب کفر خواهد بود، بنابراین حکم یاد شده به انکار اصلی از اصول دین، یا اصول مذهب یا فرعی از فروع دین اختصاص ندارد بلکه همگی مشمول همین قاعده‌ی جامع اند”[۲۴].

چهارم- غیبت و لعن اهل تسنن:

قرآن درباره‌ی غیبت خطاب به مومنان می‌گوید:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلا تَجَسَّسُوا وَلا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ: ای مومنان از بسیاری از گمانها پرهیز کنید، چرا که بعضی از گمانها گناه است، و [در کار دیگران] تجسس مکنید؛ و بعضی از شما از بعضی دیگر غیبت نکند، آیا هیچ کدام از شما خوش دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد، که از آن تنفر دارید؛ و از خداوند پروا کنید که بیگمان توبه پذیر است” (حجرات، ۱۲).

امام فخر رازی در تفسیر کبیر ( جلد ۲۸، ص ۱۱۱)۱؛ واژه‌ی مؤمن در این آیه را به عنوان مؤمن در مقابل کافر گرفته گرفته است. اما تشیع غالی برای دشمن سازی، مومن را به پیروان ائمه فروکاسته اند.

پیامبر گرامی اسلام گفته است:

شبی که به معراج رفتم بر قومی گذشتم که گوشت صورت خود را با ناخن می‌کندند. از جبرئیل سوال کردم: اینان کیستند؟ گفت: الذین یغتابون الناس ؛ ویقعون فی اعراضهم“[۲۵]. اینجا سخن از غیبت کنندگان “ناس” است، نه مومنان یا شیعیان. پیامبر در مورد دیگری گفته است: از مسلمان غیبت نکنید”لا تغتابون المسلمین“[۲۶]. یا گفته اند: “المسلم اخوا المسلم: مسلمان برادر مسلمان است”. همچنین پیامبر گرامی اسلام گفته اند: “ان الغیبه اشد من الزنا: به درستی كه غیبت كردن از زنا بدتر است”[۲۷].

شیخ انصاری در تعریف غیبت گفته است: از مجموع اخبار و کلمات فقها در تعریف غیبت به دست می‌آید که غیبت عبارت است از: سخن گفتن پشت سر مردم، به کلامی که غیبت شونده از کلام بدش می‌آید[۲۸]. ]

شیعیان غالی می‌گویند در غیبت ملاک فقط ایمان است: “یشترط الایمان فی حرمة الغیبة“. اما ایمان را به گونه‌ای تعریف می‌کنند که فقط شیعیان دوازده امامی در آن جای گیرند. یعنی می‌گویند: مومن کسی است که به خدا، پیامبر و معاد ایمان داشته و از دوازده امام معصوم از علی بن ابی طالب تا مهدی صاحب زمان پیروی می‌کند. حتی انکار یکی از ائمه نیز فرد را از دایره‌ی ایمان خارج و وارد حوزه‌ی کفر می‌کند.

براین مبنا، به جز دو تن از فقیهان شیعه- مقدس اردبیلی و محقق سبزواری- مابقی فقیهان غیبت مخالفین (اهل سنت) را جایز دانسته اند. محقق حلی (شرایع)، علامه‌ی حلی (منتهی المطلب)، شهید ثانی (مسالک)، شیخ حسن نجفی (جواهر الکلام)، شیخ انصاری (مکاسب)، روح الله خمینی (مکاسب محرمه)، ابوالقاسم خویی (مصباح الفقاهة) و غیره غیبت اهل سنت را جایز دانسته اند.

شیخ مفید در مقنعه می‌گوید: “برای هیچ یک از اهل ایمان (شیعیان) جایز نیست که مخالف با حق در مسئله ولایت را غسل دهد یا بر او نماز گزارد مگر آنکه تقیه ایجاب کند و بدین کار ناچار گردد، که آن‏گاه باید او را به روش اهل خلاف (اهل سنّت) غسل دهد و جریده (ترکه چوبی که در کفن میت می‏گذارند) برای او نگذارد، و در نماز میت که بر او می‏خواند او را لعنت فرستد“.

شیخ طوسی در شرح گفتار شیخ مفید گوید: “دلیل این گفتار آن است که مخالفِ اهل حق کافر است، پس حکم او هم باید حکم کفار باشد مگر آنچه که به دلیل از این حکم بیرون است. و چون غسل دادن کافر جایز نیست، بنابراین غسل دادن مخالف نیز جایز نمی‏باشد”[۲۹].

شیخ یوسف بحرانی می‌گوید:

“آیه‏ای که دلالت بر حرمت غیبت دارد گرچه اول آن مجمل است، جز آن که ادامه‌ی آن که می‏فرماید: “آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ ” می‌‏رساند که مراد برادران مؤمن است، زیرا اثبات برادری میان مؤمن (شیعه) و کسی که مخالف دین اوست چیزی است که آن را ادعا نمی‏کند کسی که بویی از ایمان به مشامش رسیده و از احادیث امامان – علیهم السلام – کاملاً آگاه باشد، زیرا آن احادیث در حد مستفیض بر وجوب دشمنی با مخالفان و بیزاری از آنان دلالت دارند”[۳۰].

مجلسی در بحار الانوار مطالبی از رساله‌ی “حقائق الایمان” شهید ثانی (۹۶۶- ۹۱۱) به شرح زیر نقل می‌کند:

“از آنچه گذشت دانستى كه تصديق به امامت امامان عليهم السلام نزد اين طائفه از اماميه از اصول ايمان است چنان كه ضرورى مذهب آنان است، و محقق طوسى رحمه الله ( در آنچه گذشت ) به نقل آن از آنان تصريح نمود. و شك نيست كه چيزى كه جزء چيز ديگرى است با از ميان رفتن اصل آن از ميان مى رود مانند مسئله‌ی مورد بحث ما، از اين رو لازم مى آيد حكم به كفر كسى كه تصديق مذكور ( تصديق به امامت)براى وى محقق نگرديده باشد گرچه به شهادتين اقرار داشته باشد. . . برخى گفته اند: اين حكم منافات دارد با اين كه شما مى گوييد اقرار كننده به شهادتين مسلمان است و كافر نيست. پاسخ آن است كه منافاتى ميان اين دو حكم نيست . زيرا ما حكم مى كنيم كه آن كس كه تصديق مذكور را ندارد در نفس الامر كافر است و در ظاهر مسلمان است . بنابر اين موضوع اين دو حكم مختلف است و منافاتى در ميان نيست. – سپس گفته است: – مراد از اين كه ظاهرا مسلمان است آن است كه بيشتر احكام شرعى بر آن مترتب است. حاصل آن كه: شارع اقرار به شهادتين را نشانه‌ی صحت اجراى اكثر احكام شرعى بر اقرار كننده قرار داده است، مانند حلال بودن ازدواج با او، پاك بودن او، حفظ خون و مال او و ديگر احكامى كه در كتابهاى فقهى وارد است. و گويى حكمت آن سبك ساختن تكليف مؤمنان است”[۳۱].

شیخ حسن نجفی در جواهر الکلام می‌گوید: هجو، آزار، هتک حرمت، غیبت، عیبجویی و ظلم به مومن حرام است و حرمت مال و خون و آبروی مومن واجب است. اما:

“اینها همه در مورد مومنین است [شیعه] اما نسبت به مشرکین اشکالی نیست؛ کما این که در جواز هجو و سب و لعن و دشنام دادن به ایشان اختلافی نیست. . . به هر حال ظاهر، الحاق مخالفین[اهل سنت]است به مشرکین. . . بلکه شاید هجو کردن اهل سنت در اجتماعات از افضل عبادت عابدان است. مگر وقتی که تقیه مانع سب و لعن و شتم آنها شود؛ و اولی از این، غیبت اهل تسنن است که سیره و روش شیعه، از علمأ و عوامشان، در جمیع عصرها و شهرها بر این جاری بوده، به درجه‌ای که کتاب‌ها را از آن پر کرده اند. بلکه غیبت آنها نزد ایشان از افضل طاعات و اقرب تقربات است. پس ادعای اجماع برخی در این مسئله، غرابتی ندارد بلکه ممکن است ادعا کنیم که از ضروریات مذهب شیعه و حتی از یقینیات می‌باشد”[۳۲].

مقدس اردبیلی (وفات ۹۹۳) و محقق سبزواری حرمت غیبت در آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی حجرات را عام دانسته و به همین دلیل گفته اند که غیبت مخالف هم جایز نیست. در روایات جایز نبودن غیبت، از کلمات “اخوالمسلم”، “اخیه المسلم” و “الناس” استفاده شده است. بدین ترتیب، حفظ آبروی کلیه‌ی مسلمین دارای اهمیت است. مقدس اردبیلی گوید: “وبالجملة: عموم ادلة الغیبة وخصوص ذکر المسلم یدل علی التحریم مطلقاً“. محقق سبزواری در کفایة الاحکام می‌فرماید:

“وقال بعض المتاخرین[مقدس اردبیلی] الظاهر ان عموم ادلة تحریم الغیبة من الکتاب والسنة یشمل المؤمنین وغیرهم. فان قوله تعالی ولا یغتب بعضکم بعضاً اِما للمکلفین کلهم او المسلمین فقط، لجواز غیبة الکافر ولقوله تعالی بعده لحم اخیه میتاً وکذلک الاخبار فان اکثرها بلفظ الناس او المسلم ؛ مثل ما روی فی الفقیه ” من اغتاب امرءاً مسلماً بطل صومه”.

شیخ حسن نجفی ضمن رد نظر مقدس اردبیلی می‌نویسد:

“همان گونه که می‌بینی، این سخن مقدس اردبیلی مخالف با آن دلیل‌هایی است که شنیدی و شاید صدور این کلام از وی، ناشی از شدت تقدس و پارسایی او بود که غیبت مخالف[سنی] را تجویز ننموده ولی بر شخص خبیر ماهر واقف به آنچه به وفور، بلکه به تواتر در نصوص آمده، از لعن بر مخالفین و دشنام و شماتت و کفر آنها و این که مخالفین شیعه، مجوس این امت اند و بدتر از نصاری و پلیدتر از سگان اند. پوشیده نیست که مقتضای تقدس و پارسایی خلاف آن چیزی است که مقدس[اردبیلی] گفته است. چه بسیار فاصله است بین[نظر مقدس اردبیلی] و بین خواجه نصیرالدین طوسی و علامه‌ی حلی و غیر ایشان از علمایی که به کشتن آنها و نظایر کشتن[از قبیل شکنجه و ضرب و جرح] از اعمالی که با کفار جایز است، رای می‌دادند؛ تا آنجا که به سبب فتوای این علما، در بغداد و نواحی آن، رخ داد آنچه رخ داد[قتل عام مردم بغداد]. و بالجمله طول کلام در این باره چنان که شیخ هاشم بحرانی در کتاب حدائق الناظرة کرده، تضییع عمر است در واضحات. زیرا کمتر از این نیست که اهل سنت فاسق اند و چون متجاهر به فسق اند، غیبت آنها جایز است؛ زیرا به آنچه دارند، بزرگترین انواع فسق بلکه کفر است”[۳۳].

شیخ انصاری (۱۲۸۱- ۱۲۱۴) در کتاب مکاسب– مبحث چهاردهم، مکاسب محرمه- می‌نویسد:

“ظاهر اخبار، اختصاص تحریم غیبت به مومن است، پس غیبت مخالف جایز است هم چنان که لعن کردنش جایز است و این توهم که آیه عموم دارد مثل بعضی روایات که غیبت مطلق مسلمان را تحریم کرده، به این کلام دفع می‌شود که احترام نداشتن آنها ضروری مذهب[تشیع] است و احکام اسلام بر ایشان جاری نیست مگر اندکی که قوام معاش مومنین[شیعیان] بر آن موقوف است؛ مثل نجس نشدن آنچه با رطوبت لمس کنند و حلیت ذبایح ایشان و ازدواج کردن با آنها و حرام بودن خون هایشان به علت حکت رفع فتنه و فسادشان. . . پس حرمت غیبت، شامل کسی[سنی] نمی‌شود که بیزاری از وی واجب است. و به هر صورت، بعد از ملاحظه‌ی روایاتی که در غیبت و حکمت حرمت آن و درباره‌ی غیر مومن در نظر شارع، وارد شده اشکالی در مسئله نیست” [۳۴].

امامت “شیعیان غالی”، پیامدهای کلامی و فقهی بسیار دارد. مطابق این برساخته، دموکراسی و حقوق بشر منتفی خواهد شد. اندیشه‌ی اهل تسنن به دموکراسی و حقوق بشر نزدیکتر است. چون انتخاب زمامداران سیاسی را به مردم می‌سپارد. اما در تشیع غالی، دولت/حکومت/زمامداری سیاسی حق امامان معصوم است.

شیخ انصاری حرمت غیبت در آیه ۱۲ حجرات را عام به شمار نمی‌آورد. به گفته‌ی او، برادر در این آیه شامل مخالف (اهل تسنن) نمی‌شود، وقتی تبری جستن از آنها واجب است: “مع ان التمثیل المذکور فی الایة مختص بمن ثبت اخوته. فلا یعم من وجب التبری عنه”.

آیت الله خویی به عنوان یکی از شارحان مکاسب در ذیل این نظر شیخ انصاری نوشته است:

“المراد من المؤمن هنا من آمن بالله وبرسوله وبالمعاد وبالائمة الاثنی عشر اولهم علی بن ابی طالب وآخرهم القائم الحجة المنتظر و من انکر واحداً منهم جازت غیبته”.

وی چهار دلیل برای جایز بودن غیبت اهل تسنن ذکر می‌کند: الف- وجود روایات متظافر واز آن جمله فرازی از زیارت جامعه‌ی کبیره: ” ومن جحد کم کافر” و یا ” ومن وحّدهُ قبلَ عنکم”. ب- فسق مخالفین بدلیل خروج از ولایت: ان المخالفین باجمعهم متجاهرون بالفسق. لبطلان عملهم راساً. ج- اختصاص حرمت غیبت به مؤمن بدلیل ظاهر قران (آیه ۱۲ حجرات). د- سیره مستمره ِ متشرعین از قدیم الایام تاکنون؛ بنا بر نص جواهر الکلام ( مصباح ۱/۳۲۳). سپس نظر مقدس اردبیلی را رد کرده و می‌گوید: “وقد حکی عن المحقق الاردبیلی تحریم غیبة المخالفین. ولکنه لم یات بشئ ترکن الیه النفس: استدلال مقدس چیزی نیست که بتوان بر آن تکیه کرد وپذیرفت”.

آیت الله خمینی دیگر شارح کتاب، در ذیل نظر شیخ نوشته است:

“انصاف آن است كه كسى كه به اين روايات بنگرد نبايد شك كند كه اين روايات از اثبات حرمت غيبت آنان قصور دارد، بلكه نبايد شك كند كه آنچه از مجموع آنها ظاهر مى شود آن است كه روايات حرمت غيبت اختصاص به غيبت مؤمن اهل ولايت امامان حق عليهم السلام دارد. . . بنابر اين شبهه اى در نامحترم بودن اهل خلاف وجود ندارد، بلكه اين از ضروريات مذهب شيعه است چنان كه محققان گفته اند. بلكه از اين بالاتر، كسى كه در اخبار بسيارى كه در ابواب مختلف وارد شده بنگرد شك نمى برد در جواز هتك حرمت و بدگويى نسبت به آنان، بلكه ائمه معصومين بسيار بر آنان طعن و لعن مى كردند و زشتيهاى آنان را بر می‌شمردند. ابوحمزه گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم: “برخى از ياران ما بر مخالفشان افترا مى بندند و نسبتهاى ناروايى به آنان مى دهند”، فرمود: “خوددارى از آنان بهتر است”. سپس فرمود: “اى اباحمزه، مردم همه فرزندان نامشروعند بجز شيعيان ما“. ظاهر اين روايت جواز نسبت ناروا و افتراى بر آنان است”. “و اما اخبارى كه مشتمل بر احكام برادرى است شامل آنان نمى شود، زيرا پس از لزوم بيزارى جستن از آنان و از مذهب و پيشوايانشان كه اخبار بر آن دلالت دارد و اصول مذهب مقتضى آن است ديگر برادريى ميان ما و آنان وجود ندارد . و آن رواياتى كه مشتمل بر ( حقوق ) مسلم است بيشتر آنها مشتمل بر چيزى است كه موجب مى شود آن را درباره مؤمن بدانيم (نه هر مسلمانى)”. “این روایت همانند روایت عبد الله بن سنان است که می‌گوید: امام صادق فرمود: “غیبت آن است که در مورد برادرت بگوئی آن چه خداوند بر او پوشانده است”. و غیر این دو روایت که غیبت را تفسیر کرده و بر روایات دیگر حاکم می‌باشند. این احادیث در مقام تفسیر اخوت هستند، پس غیر ما برادر ما نیست اگرچه مسلمان باشد. و این روایات مسلمانی که در سایر روایات گفته شده است را تفسیر می‌کند. لذا حرمت غیبت مخصوص به مسلمانی است که اخوت اسلامی ایمانی با دیگری داشته باشد”[۳۵].

پنجم- نتیجه:

نهضت اجتماعی تشیع نیازمند هویت سازی، دشمن سازی و اهداف آینده‌ی بدیل بود.

فقیهان تشیع غالی در دشمن قلمداد کردن اهل تسنن، نجس کردن آنان، و جواز لعن و غیبت آنها به احادیثی از ائمه استناد می‌کنند. این احادیث را دو گونه می‌توان تفسیر کرد.

۱-۵- احایث یاده شده را شیعیان غالی در طول تاریخ برساخته اند تا بتوانند کار خود را موجه سازند.

۲-۵- احادیث یاد شده واقعاً از جانب ائمه صادر شده است. این مدعا ناپذیرفتنی است.

اولاً: از یک آدم معمولی هم انتظار نمی‌رود که بگوید به مخالفین خاندان ما دشنام دهید، غیبت شان را بکنید، لعنتشان کنید و آنها را نجس به شمار آورید؛ چه رسد به انسان‌هایی که الگوهای رفتار اخلاقی اند. به همین دلیل، اگر ائمه را انسان‌های اخلاقی به شمار آوریم، که باید بیاوریم، این روایات از آنها نیست و دیگران به نام آنها برساخته اند.

ثانیاً: اگر این روایات از ائمه باشد، آن بزرگوران به شخصیت‌های غیر اخلاقی تبدیل خواهند شد. این مدعا “خودشکن” است. یعنی، به جای این که بزرگی ائمه را اثبات کند، آنان را بسیار کوچک می‌کند. آیا قابل قبول است که امام صادق گفته باشند: “خداوند آفریده‏ای بدتر از سگ نیافریده‏است، و دشمن ناصبی ما نزد خدا از سگ پست‏تر است” ( جواهر الکلام، ۶ / ۶۳). “خدای متعال آفریده‏ای نجس‏تر از سگ نیافریده‏است، و دشمن ناصبی ما خاندان، از سگ نجس‏تر است” (وسائل، ۱ / ۱۵۹). نه سگ پست ترین آفریده‌ی خداوند است، نه اهل تسنن از سگی که شیعیان برساخته اند، پست ترند. آیا قابل قبول است که انسان‌های اخلاقی مخالفان خود را زنا زاده قلمداد کنند؟

“تشیع غالی” با ناانسان کردن ائمه فقط به اندیشه‌ای غیرعقلانی/نا عقلایی تبدیل نمی‌شود؛بلکه با تبدیل اهل تسنن به دشمنان کافر فاسق نجس مستحق لعنت و غیبت، به امری غیر اخلاقی هم تبدیل شده است. فقیهان این افعال گفتاری (انواع افعال دانسته و خواسته‌ای که به مدد زبان انجام داده می‌شود، به تعبیر آستین و سرل) غیر اخلاقی را جز ضروریات مذهب تشیع به شمار آورده اند. آیا نقد این مدعیات اخلاق ستیز و اختلاف افکن میان مسلمین و تصفیه‌ی تشیع از آنها، اقدامی درست است یا نادرست؟ به تعبیر دیگر، مسئله فقط مسئله‌ی عقلانی کردن تشیع نیست، مسئله، مسئله‌ی اخلاقی کردن تشیع نیز هست.

۳–۵– قبح اخلاقی دشنام و غیبت عموما ریشه در صاحب کرامت دانستن انسان‌ها دارد (وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ: اسرأ، ۷۰). اما مجاز دانستن غیبت و دشنام بر علیه یک دسته‌ی فکری به معنای مشروط کردن کرامت به افکار و اندیشه هاست. به سخن دیگر، مطابق این تلقی کسانی که باورهای نادرست دارند نجس و فاقد کرامت انسانی اند، و لذا به اندازه‌ی دیگران در خور احترام نیستند، میزان نجاست آنها متناسب با میزان نادرست بودن باورهایشان است و به همان میزان هم از برخورداری از حقوق محروم‌اند. اما،

 اولا: این که باورهای ما صادق یا کاذب هستند به این معنی است که باورهای ما مطابق با واقع هستند یا خیر، اما معلوم نیست چرا کسی که باوری صادق دارد، اخلاقا انسان بهتری نیز هست.

ثانیا: باور‌های ما عموما غیر اختیاری اند، به همین دلیل معلوم نیست چرا باید باورهای آدمیان – صادق یا کاذب- در برخورداری از حقوق موثر باشند.

 ثالثا: همه‌ی ما بسیاری باور‌های کاذب داریم و میزان زیادی از باورهایمان را بدون دلیل برگرفته ایم. دینداری (یهودی بودن، مسیحی بودن، مسلمان بودن، شیعه بودن، سنی بودن و. . . ) اکثریت ۹۹ درصدی آدمیان معلل است، نه مدللدینداری معلل لزوماً واجد برتری معرفت شناختی نیست. مگر فقیهان شیعه تمامی کتاب‌های تمامی ادیان و فرق را خوانده و سپس شیعه شده اند؟ اگر شیخ کرکی به زور صفویه‌ی اکثریت مردم ایران را شیعه نکرده بود، آنها هم شیعه نبودند و به همین شدت و حدت از تسنن یا دینی دیگر دفاع می‌کردند.

رابعا: حتی اگر بپذیریم که داشتن باور صادق به زندگی بهتری منتهی می‌شود، چه دلیلی خشونت (کلامی و فیزیکی) با دیگرانی که باورهای کاذب دارند را موجه می‌سازد؟ به سخن دیگر، چرا مناسبات انسانی را باید بر اساس داشتن باور کاذب و صادق تنظیم کرد.

آموزه‌ی متکی دانستن ارزش اخلاقی افراد، و بدتر از آن متکی کردن انسان بودن انسانبه باورها نه تنها صحیح به نظر نمی‌رسد بلکه تاکنون هیچ استدلالی به نفع آن نیز ارائه نشده است. بگذریم از این حقیقت که قائلان به این آموزه همیشه بی دلیل اندیشه‌‌های خود را صادقو اندیشه‌ی مخالفان خود را کاذب قلمداد کرده و از این آموزه برای از قلمرو انسانیت خارج کردن رقیب استفاده کرده اند. اما اگر قائلان به این آموزه در اعتقاد خود صادق می‌بودند، از آنجا که نمی‌توان بدیهی گرفت که اندیشه‌‌های ما همیشه صادق است، می‌بایست لاجرم مدافع دادگاهی می‌شدند که در مقابل آن انسانها، برای این که ثابت کنند انسانند و درخور احترام، از باورهایشان دفاع کنند. اگر این دادگاه را فکر جمعی بشر (فلاسفه، متالهین، حکما و. . . ) بدانیم، نتیجه‌ی دادگاه در همدلانه ترین شکل خود درباره‌ی شیعیان چنین خواهد بود: “باورهای صادق معلل“. اما تا حدی که من می‌فهمم، دادگاه درباره‌ی “شیعیان غالی” چنین حکم خواهد کرد: “باورهای کاذب معلل“.

پاورقی ها:

۲- رجوع شود به مقاله‌ی “رژیم خرافات و خرافه‌ی رجعت“.

۳- رجوع شود به مقاله‌ی “اختراع تشیع“.

۴- رجوع شود به هشت مقاله‌ی “امام زمان به چه کار فقها می‌آید“، سایت زمانه، به تاریخ ۲۲ و ۲۵ و ۲۸ آبان و ۲ و ۵ و ۹ و ۱۲ و ۱۶ آذر ۱۳۸۷ .

۵- شیخ محمد حسن نجفی تولد ۱۲۰۰ یا ۱۲۰۲، وفات ۱۲۶۶ ه. ق، صاحب کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام است. اصلیت او، عرب است. صاحب جواهر، این کتاب را در شرح شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام محقق حلی (متوفای۶۷۶ ه ق‏) تالیف کرد. کتاب محقق حلی بيش از هفتصد و پنجاه سال متن درسى حوزه‏هاى علميه شيعه بوده است. امام زمان در ملاقات با آیت الله مرعشی نجفی درباره‌ی کتاب محقق حلی گفته است: “تمام آن مطابق با واقع است، مگر كمی از مسائل آن” (پايگاه اطلاع رسانی حوزه وابسته به مركز تحقيقات كامپيوتری علوم اسلامی- كتاب شيفتگان حضرت مهدی).

شیخ حسن نجفی در پایان کتاب جواهر الکلام نوشته است: “خداوند متعال بر ما منت گذارد كه توسل ما را بر محمد و آل او، به خصوص‏اسد الله الغالب، دروازه علوم اسلامى، على بن ابی طالب پذيرفت و ما را بر آنچه‏ خواسته بوديم، توفيق عنايت فرمود. در برابر اين نعمت‏بزرگ شكرگزار و سپاس ‏منديم‏ و تاريخ فراغت آن، شب سه‏ شنبه ‏۲۳ رمضان ۱۲۵۴ هجرى نبوى بود و در تاليف آن‏ درست ‏سى سال رنج و زحمت و اشتغال در كار بوده است”.

صاحب كتاب ريحانة الأدب گفته است: كتاب جواهر نسبت به فقه جعفرى، مانند بحار الأنوار مجلسى است نسبت به اخبار اهل بيت كه تمامى فروعات فقهيه را از اوّل تا آخر با ادله آنها با كمال دقت نظر استقصا كرده است (محمد علی مدرس خيابانی تبريزی، ريحانة الأدب فی تراجم المعروفين بالكنية أو اللقب‏، جلد ۳، ص ۳۵۷).

آیت الله خمینی بارها بر “فقه جواهری” تأکید کرده است:

“من باز عرض مى‏كنم كه فقه را نبايد فراموش كرد. فقه به همان صورتى كه بوده است بايد باشد. “فقه جواهرى” بايد تقويت شود” ( صحیفه‌ی امام، جلد ۱۸، ص ۷۲). “اين جانب معتقد به فقه سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمى‏دانم. اجتهاد به همان سبك صحيح است ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست، زمان و مكان دو عنصر تعيين‏كننده در اجتهادند” ( صحیفه‌ی امام، جلد ۲۱، ص ۲۸۹). “اين مسئله نبايد فراموش شود كه به هيچ وجه از اركان محكم فقه و اصول رايج در حوزه‏ها نبايد تخطى شود. البته در عين اينكه از اجتهاد “جواهرى” به صورتى محكم و استوار ترويج مى‏شود، از محاسن روشهاى جديد و علوم مورد احتياج حوزه‏هاى اسلامى استفاده گردد” ( صحیفه‌ی امام، جلد ۲۱، ص ۳۸۰). “در متأخرين از علما ملاحظه مى‏كنيم مى‏بينيم كه “صاحب جواهر” يك همچو كتابى نوشته است كه اگر صد نفر انسان بخواهند بنويسند شايد از عهده برنيايند” ( صحیفه‌ی امام، جلد ۱۷، ص ۳۷۵).

آیت الله جوادی آملی درباره‌ی علت علاقه‌ی آیت الله خمینی به فقه جواهری گفته است:

“سرّ اصرار امام راحل بر اين كه فقه تان را با روش جواهر پويا كنيد، آن است كه مرحوم صاحب جواهر می‌گويد: اگر كسی منكِر ولايت فقيه باشد، گويا طعم فقه را نچشيده است: “كأنّه ما ذاق من طعم الفقه شيئاً” (جواهر الكلام/۲۱/۳۹۷) ( بنيان مرصوص امام خمينی، ص۲۵۶ ).

۶- محمد حسن‌ نجفی، جواهر الأ‌حکام، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۷۸.

۷- محمدحسن‌ نجفی، جواهر الاحکام‌ ج‌ ۱۵، صص‌ ۴۲۲-۴۲۱.

۸- محمدحسن‌ نجفی، جواهرالاحکام، ج‌ ۲۱ – صص‌ ۳۹۵ – ۳۹۷.

۹- احیاء علوم الدین، کتاب الامر با لمعروف .

۱۰- اربعین محمد طاهر قمی، ص۲۳۱ .

۱۱- زمخشری، الکشاف، جلد ۴، ص ۷۷۲.

فیض کاشانی در تفسیر صافی به زمخشری پاسخ گفته است:

“نصب الامام والخلیفة بعد تبلیغ الرسالة او الفراغ من العبادة امر معقول بل واجب لئلا یکون الناس بعده فی حیرة وضلال فیصح ان یترتب علیه و اما بغض علی ع وعداوته فما وجه معقولیته علی ان کتب العامة مشحونة بذکر محبة النبی ص لعلی علیه السلام” ( فیض کاشانی، تفسیر صافی، جلد ۵، ص ۳۴۵ ). قال فی الکافی عنه ع فی حدیث قال یقول فاذا فرغت فانصب علمک واعلن وصیک فاعلمهم فضله علانیة فقال من کنت مولاه فعلی مولاه. والقمی فاذا فرغت فانصب امیر المومنین علی بن ابی طالب ع والمستفاد من هذه الا خبار انه بکسر الصاد من النصب . یعنی فاذا فرغت من امر تبلیغ الرسالة”” ( فیض کاشانی، تفسیر صافی، جلد ۵، ص ۳۴۵ ).

۱۲- امام فخر رازی، التفسیر الکبیر، بیروت، دار الفکر، مج ۶، جلد ۱۱، ص ۱۰۰.

۱۳- محمد رشید رضا، تفسیر القرآن الحکیم، المنار، بیروت، دارالفکر، جلد ۳، صص ۳۴۸- ۳۴۷.

شیعیان هم متقابلاً اهل تسنن را “ناصبی” می‌نامیدند و احکام سنگینی را شامل آنها می‌نمودند. محمد رضا مظفر دوست داشتن اهل بیت را از ضروریات اسلام که شیعه و سنی بر آن اتفاق‏نظر دارند، می‌داند. وی ناصبیها را دشمنان اهل بیت می‌داند که با این کار خود جز منکرین ضروری دین محسوب می‌شوند و منکر ضروری دین، منکر رسالت به حساب می‌آید و گرچه در ظاهر اقرار به شهادتین نماید (محمد رضا مظفر، عقاید الامامیْ، ص ۳۲۴ ).

۱۴- آیت الله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، مرکز نشر اسرأ، جلد ۲۱، ص ۲۳۳.

۱۵- آیت الله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، مرکز نشر اسرأ، جلد ۱۹، ص ۱۷۰.

۱۶- شیخ مفید، المقنعة، ص۸۷ .

۱۷- شیخ طوسی، تهذیب، ۱/۳۳۵ .

۱۸- ابن ادریس، السرائر، ۱/۳۵۶ .

۱۹- شیخ المراغی، العناوین الفقهیة، جلد ۲، ص۳۶۰ .

۲۰- جواهر الکلام، ج ۴، ص۸۰ .

۲۱- جواهر الکلام، ج ۴۱، ص ۶۰۱ .

۲۲- خویی، کتاب الطهارة، جلد ۲، صص ۸۴- ۸۳.

۲۳- تجرید الاعتقاد، تحقیق زنجانی ص ۴۲۳ .

۲۴- آیت الله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، مرکز نشر اسرأ، جلد ۲۱، ص ۲۶۷.

۲۵- جامع السعادات ۲/۳۰۲ . احیاء علوم الدین، ۳/۲۹۰ .

۲۶- احیاء علوم الدین، ۳/۲۹۰ .

۲۷- حر عاملی، وسائل الشیعه، جلد ۱۲، ص ۲۸۰، ح ۱۶۳۰۸.

كتاب تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة معروف به وسائل الشيعة اثر محدث بزرگ، شيخ حُر عاملى از فقهاى قرن يازدهم هجرى ( ۱۰۳۳- ۱۱۰۴ هجرى)، از بهترين جوامع روايى شيعه است. در مدت بيست سال نگارش يافته و شامل حدود ۳۶ هزار روايت است.

۲۸- شیخ انصاری، مکاسب محرمه، جلد ۱، ص ۲۷۶.

شیخ انصاری در کتاب مکاسب می‌گوید:

از مجموع آنچه در بحث غیبت (در تحقق عنوان غیبت) مطرح است، اعم از روایات و اقوال فقها، این جمع بندی را می‌شود کرد؛ الف: اگر چیزی که پشت سر دیگری گفته می‌شود نقص نباشد، در این صورت غیبت نیست، اگر چه غیبت شونده به خیال خود معتقد باشد غیبت است. ب: و اگر- چیزی که پشت سر غیبت شونده گفته می‌شود- به حسب حال او شرعا یا عرفا نقص باشد، در صورتی که برای شنونده مخفی باشد، به طوری که غیبت شونده از برملا شدن پیش دیگران استنکاف داشته باشد، و به علاوه غیبت کننده هم اراده کند که او را ناقص نشان دهد، این گونه سخن گفتن قدر متیقن در زمره‌ی غیبت به شمار می‌آید. ج: و اگر غیبت کننده- در مورد مذکور- تنقیص طرف را اراده نکرده باشد، در این جا هم ظاهرا حرام است؛ زیرا در واقع کاشف عیب مؤمن است. علی ای حال از حیث عقل و نقل، در این که آشکار نمودن آنچه موجب خواری و مهانت مؤمن می‌شود، اجمالاً حرام است، اشکالی وجود ندارد. د: اگر سخنی که پشت سر دیگری گفته می‌شود، نقصی باشد که برای شنونده روشن باشد، در این صورت چنانچه غیبت کننده قصد مذمت نکند، و ضمناً آن وصف هم از اوصافی که اشعار به نکوهش دارند نباشد، ظاهراً غیبت به حساب نمی‌آید؛ زیرا غیبت شونده نه از جهت اظهار، و نه از حیث مذمت متکلم، و نه از حیث اشعار، اکراهی ندارد. و اگر از اوصافی باشد که اشعار به مذمت دارند، یا متکلم قصد سرزنش طرف را داشته باشد، در این صورت بی شک حرام است. و حتی صورت قبلی اش هم به خاطر حرمت اذیت و شماتت و …مؤمن حرام است (شیخ انصاری، مکاسب محرمه، جلد ۱، صص ۲۸۸- ۲۸۶).

۲۹- تهذیب الاحکام ۱ / ۳۳۵.

۳۰- الحدائق الناضرة، ۱۸ / ۱۵۰.

۳۱- مجلسی، بحارالانوار، جلد ۸، صص ۳۶۸- ۳۶۷.

۳۲- و ۳۳- جواهر الکلام، جلد ۲۲، ص ۶۲ .

۳۴- شیخ انصاری، مکاسب محرمه، جلد ۱، ص ۳۱۹.

۳۵- روح الله خمینی، مکاسب محرمه، با تعلیقات شیخ مجتبی تهرانی، جلد اول، صص ۲۵۲- ۲۵۰.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • مهرزاد

    <p>مفید بود. حال که اصراری بر مختصر بودن مقاله نداشتید، بهتر و حتی ضروری بود که ترجمه ی فارسی عبارات نقل شده را هم می آوردید....</p>

  • سنی ایرانی

    <p>جناب استاد گنجی عزیز<br /> بنده بعنوان یک سنی ایرانی می خواهم بگویم سخن دل ملیونها سنی ایرانی را زدی که امروز در زیر ظلم و ستم این حکومت دهانشان بسته شده است.<br /> اینکه رافضیان غالی اهل سنت را از یهود ونصاری بدتر می دانند روشن و آشکار است گرچه بسیاری تلاش می کنند حکومت فعلی ایران را از شیعیان غالی سوا کنند اما در واقع این آب در هاون کوبیدن است چرا که عملکرد اینها نشان داده است که ایدئولوژی این حکومت همان سنی ستیزی است که آنرا از روایات جعلی که به امامان نسبت می دهند گرفته اند.<br /> اندکی خوب بنگرید که چرا یهودیان و مسیحیان و زردتشتیان در تهران عبادتگاه دارند اما دریغ از یک مسجد برای اهل سنت وانهگی ادعا می کنند تهران أم القرای جهان اسلام است!!!!<br /> دهها تن از علمای اهل سنت را مظلومانه ترور می کنند.<br /> مفتی زاده ها ، سیادها ، ضیایی ها ، عبدالملک ها ، سبحانی ها ، دهواری ها، کاظمی ها ، فرسادها ، و.....<br /> این عملکرد خشونت گری یک اتفاق نیست بلکه همان ایده سنی ستیزی است که در پرتو کتابهای مجلسی و حلی و خمینی و حائری و خویی و نجفی و ...... آنرا آموخته اند.<br /> تصویری که اینها از ائمه ارائه می دهند این است:<br /> انسانهایی عقده ای و کینه توز و فحاش و چون آنان را معصوم می دهند همین کینه و فحاشی را لعاب شرعی می دهند برخلاف آنچه اهل سنت از آن بزرگوارن سراغ دارد که انسانهایی وارسته بودند که زبانشان جز به ذکر و یاد خدا باز نمی شد.<br /> گاها سخنانی را به امام صادق نسبت می دهند که بخدا سوگند: آنرا از اوباش ها و قرطی های تهران نمی توان شنید. </p> <p>--<br /> کجاست مذهب اهل بیت و ادعای پیروی از آنها؟؟!!!!</p>

  • کاربر مهمان

    <p>بسیار عالی بود</p>

  • کاربر مهمان

    <p>این همه سال است که شیعیان وجود داشته اند، چطور است که اکثر این منافعی که از برساختن تشیع نصیب فقهای شیعه میشود و شما در مقاله خود ذکر کرده اید در همین سه دهه اخیر و در زمان زمامت جمهوری اسلامی به منصه ظهور رسیده است؟ رویکرد جمهوری اسلامی و آتش زدن به این اختلاف دیرینه البته مقاصد سیاسی داشته است و بر هیچ کس هم پوشیده نیست و تمیز دین و استفاده های سیاسی از آن نیز نباید بر کسی پوشیده باشد.</p>

  • بهزاد

    <p>سپاس فراوان از شما اکبر گنجی عزیز </p>

  • کاربر مهمان

    <p>ایول این همان چشم فتنه است که نشانه رفتید. ادامه دهید درودبر شما</p>

  • کاربر مهمان حسینعلی

    <p>در جواب سوْال آن برادر و یا خواهر گرامی (این همه سال است که .....)<br /> برای اینکه در این سه دهه هست که روحانیت قدرت حکومتی گرفته و نقاب از چهره برداشته و قبل از این پشت نقاب بوده و دستش از قدرت کوتاه لذا این حقایق هم پنهان<br /> حالا مشکل شما چیست ؟ مگر غیر از حقیقت چیز دیگری را آقای گنجی بیان کردن که این طور بهم ریختین !<br /> بهتر است قدر ی به واقعیت ها بنگرید و با دلیل و مدرک عقیده خود را بیان کنید و اگر مطلبی را میخواهید رد کنید دلیل منطقی&nbsp;بیاورید و از کلی گویی که چرا (این همه سال .... ) بپرهیزید////.....</p>

  • ایراندوست

    <p>۱- آیات و نقل قول‌های عربی بدون ترجمه فارسی‌، شاید برای خواننده پارسی زبان مطلوب نبوده و نکات مهم مورد نظر نویسنده از دیده پنهان شود. ۲- یکی‌ از شخصیت‌های اولیه و کسی‌ که شاید سنگ بنای شیعه را صیقل داد و روایتهای بسیار مختلف،متضاد و متناقضی از او نوشته شده، "عبدلله بن سبا" است. او نو مسلمانی بود که تقدس حضرت علی‌ را تبلیغ میکرد و مقوله رجعت و امامت که متاثر از یهودیت است از آن اوست. گویا نفوذ بسیار در نزدیکان علی‌، چون ابوذر‌غفاری و مالک اشتر داشته و در قیام علیه عثمان و کشته شدن او، نقش موثری داشت. مورخین سنی، او را مسبب انشعاب و تشدد در صفوف اسلام میدانند و فقه‌های شیعه علاقه‌ای به توصیف او نداشته و حتی گروهی او را افسانه‌ای که وجود خارجی‌ ندارد میپندارند.</p>

  • موحد

    <p>براساس آیات متعدد قرآن کریم هیچ فرستاده ای از جانب خدا بعد از محمد(ص) نخواهد آمد وتمام این ها دکانی بیش نیست واساسا پیامبر نمی توانست جانشینی داشته باشد زیرا که رسالت او تمام ودین کامل گشته ومسلمانان باید به رشد عقلی رسیده باشند وخود زمامدار ونوع حکومت خود را انتخاب نمایند شیعه یک فرقه انحرافی است که در دل خود به هفتاد وسه فرقه انشعاب پیدا کرده(رجوع شود به کتاب فرق الشیعه نوبختی) اسلام فقط یک دین است وآن هم اسلام وهیچ مذهبی در آن نیست واساسا ساختن مذهب در اسلام بدعت وشرک است</p>

  • کاربر مهمان

    <p>...آقاي گنجي از نکات ابتدائي غافل مانده است : مسيحيان به مسيح ايمان دارند که ظهور ميکند روزي و شيعيان هم به امام زمان.مسيحي معتقد به ظهور وسيح و شيعۀ معتقد به ظهور مسيح ميتوانند به دموکراسي اعتقاد داشته باشند و يا نداشته باشند . از آن گذشته مشخص نيست که آقاي گنجي در کدام حوزه فعال است ؟&zwnj;سياسي است ؟ روزنامه نگار است ؟ فيلسوف است؟ اپوزوسيون است ؟ .... اينها اگر باهم قاطي شود معجوني درست ميشود که طعم نامشخصي خواهد داشت.</p>

  • دوستدار گنجی(مرد)

    <p>بسیار جالب و کامل بود آقای گنجی مثل تمام آثار دیگه تون،من وقتی مقاله های به حق و مدلل شما رو مطالعه کردم واقعا از یک طرف بر خودم خورده گرفتم که چرا 99 درصد ما ((به قول خودم نو روشنفکران جوان شیعه)) که در این عصر ارتباطات واقعا هیچ دلیلی برای کم کاری و عدم تحقیق ،حداقل درباره باورهای به زعم فقیهان ،صحیح و صد البته اصولی خودمون نداریم و نخواهیم داشت ،این همه کم کاری میکنیم ، و در جهت تسویه افکار خودمون از افکر موروثی که چه بسا بسیاری از اون ها غلط است ولی هیچکدام از ما تنها به جهت نداشتن شجاعت کافی مثل شما،حاضر به پذیرش حداقل نقدی در اینباره نبوده ایم کوچکترین قدمی بر نداشته ایم. و از طرف دیگر بر خود میبالم که به چراق روشنگری مثل شما دست پیدا کرده ام و بنده حداقل از جانب خودم این اطمینان رو حاصل کردم که با شجاعت کامل بر علیه نفسم بلند شده و دست به کاری صحیح زده ام. اما حداقل انتظار ما نو روشنفکران جدید از امثال شما اینه که ما را در این راه پر پیچ و خم راهنمایی اندکی نمایید و علاوه بر مقالات بسیار زیباتون که ما رو از آنها بی نصیب نمیگذارید کمی در باره ی شیوه ی صحیح تحقیق و نحوه شروع و تصمیم گیری خودتون در این راه برای ما نقل کنید و با معرفی کتب ملزومه اندکی روشنایی بر این جاده بتابانید. با تشکر</p>

  • کاربر مهمان

    <p>جناب آقای گنجی.ازشمامتشکرم .من اگربخواهم به دینی ایمان بیاورم،اولین سوالم این خواهدبود:این دین درمورددیگران"مخالفان"خودچه نظری دارد؟به نظرمن هردینی ویامذهبی -فرقی نمیکند-که دیگران رابخاطرعقایدشان محکوم به ازدست دادن حقوق انسانی کندمطروداست.</p>

  • قاسم

    <p>آقای گنجی ممنون</p>

  • کاربر مهمان بنو قاز

    <p>آقاي گنجي از افشاگري هاي جنابعالي اعتقادات ديني بنده قوت بسيار يافته است. زماني از شدت بمباردمان مذهبي شيعيان غالي متمايل به آنان شده و از اينكه غير آنان هستم اخساس غبن مي كردم . از گفتمان مرحوم شريعتي متأثر شده و اهل تسنن را به لحاظ انقلابي نبودن سرزنش مي كردم. امّا با تسلّط سياسي شيعيان ، گفتم صد رحمت به اين سني ها كه از سلطنت گريزانند و مردم را در انتخاب رهبري خود مختار مي شناسند.<br /> باري خداوند در كتاب كريمش مومنان را به اطاعت از خود و پيامبرش امر كرده ولي در صورت عدم تابعيت اولوالأمر از فرض الهي و سنّت نبوي به اهل ايمان به خداي متعال و روز قيامت اجازه تنازع با ايشان را داده است. ولي فقيه نمي تواند به تنهايي اولوالأمر باشد كه اسم جمع از ذو الإمر ( كاردار ) است. به عبارت ديگر اطاعت از اولوالأمر بلاقيد نبوده و مصداق آن يك فرد مطلق العنان نتواند بود. اصولاً تشيع امري مذموم است كه در قران مبين به علت تفرقه بار بودنش مورد تقبيح قرار گرفته است. اين دسته گرايي ها شيعيان را به پراكندگي مداوم دچار ساخته كه به قولي از دل آنان 72 فرقه بيرون آمده و اينك مي بينيم كه هواداران اين خط - منجمله همين گنجي كه زماني از اعضاي عقيده شناسي سپاه پاسداران بود - از آن رويگردان شده اند. آيا مي شود به يك شيعه شك نكرد كه مبادا از عوامل نفوذي نباشد. با عرض معذرت از گنجي و ساير اهل تشيع غالي ( سابق ) ! </p>

  • کاربر مهمان

    <p>با سلام و در جواب مهمان ناشناس 04/18/1390 ساعت 21:58 </p> <p>فکر نمیکنم هدف نویسنده چیزی جز روشنگری و ایجاد زمینه برای این بحث تاریخی 1400ساله منظوز دیگری داشته باشد. شما مبنای اعتقادی خودرا بر اساس یک فرض غیرقابل ثبوت گداشته اید و میخواهد پس از اینکه دیگران پبشفرض شمارا قبول کردند حرفهای شما را بخوانند و دربسته بپسندند. مثلا شما "نفس اماره" را منشاء و محرک همه "بدی ها" قلمداد کرده اید. اول بفرمایید نفس اماره به چه چیزی گفته میشود . بعد هم "بدی" و "بدی ها" را برای بنده تفریف بفرمایید. خیلی پر واضح است که شخصی یا فرهنگی گاهی چیزی را بد بداند و شخصی یا فرهنگ دیگری کاهی دیگر انرا خوب بداند. برای نمونه چندی پیش "رهبر فرزانه" جمهوری اسلامی ایران عده ای فاحشه نر و ارازل و اوباش که در ملاء عام به یک خانم سرشناس فحش های رکیک داندند را "خوب و مومن" معرفی کردند و به انها احتمالا پاداشی هم برای این "کار خوبشان" دادند اما مطمینا شما و یا هیج ادم با شرافتی چنین فرد یا افرادی را خوب و مومن نمی انگارد. حال اگر با این دو کلام حرف حساب مشکل دارید بنده مطمین هستم اگر به جای اقای گنجی حضرت علی یا عمر یا ابوبکر و یا خود حضرت محمد هم این مقاله را مینوشتند شما دنبال علت یا عیوب دیگری در نفس اماره میگشتید تا بحث را منحرف کنید. حرفم را با یک شعری از مولای روم به پیش میبرم: "صبر و خاموشی جذوب رحمت است و این نشان جستن نشان علت است". </p> <p>بنده به خودم و شما توصیه میکنم که هردو مقاله اقای گنجی را دوباره بخوانیم زیرا این مقاله کمی روده دارازی داشت اما شاید نویسنده جاره دیگری هم نداشته است. با اینکه بنده اقای گنجی را نمیشناسم و هیج ارادت خاصی هم نسبت به ایشان ندارم اما به نظر اول بنده این مقاله ایشان از نظر روشنکری خوب بود. مذهب شیعه بر اسال یک دروغ بزرگ تاریخی بنا شده است. تمام شیعیان بایستی اول این پیشفرض نادرست را قبول کنند که خلیفه های راشدین "ابوبکر و عمر و عثمان" وجود نداشته اند و علی همواره و از همان روز اول جانشین پیامبر بوده است. خوب این تاریخی که از اولش این جنین مغلطه کاری و انحراف دارد ایا فکر نمیکنید که "تا ثریا میرود دیوار کج؟" بعد هم که شیعیان دو تا اصل من در اوردی "عدل و امانت" را به اصول سه گانه دین مبین اسلام (که با چنین دروغهایی دیگر چندان مبین هم به تظر نمیرسد) اضافه کرده اند. تازه مبین هم باید معنی کنیم. بعد هم تمام اصول دین را چه سه تای اصلی و ان دوتای اضافی رادر صندوق بایگانی گذاشته اند و فروع دین مثل نماز و روزه و ذکات و "خمس" و حج و امر به معروف و نهی از منکر را به اصول دین تبدیل کرده اند. حالا شما فکر کنید و به این سوالات ساده پاسخ گویید: 1- اگر کسی نتواند حج برود ایا هنوز هم مسلمان محسوب میشود؟ 2- اگر کسی نتواند خمس و ذکات بپردازد ایا بازهم مسلمان محسوب میشود؟ مسلما جواب شما در هردو مورد اری است. به همین جهت هم انها فروع دین هستند و اصول نیستند. و حالا یک سوال دیگر: 3-اگر کسی نماز نخواند و روزه نگیرد ایا باز هم مسلمان محسوب میشود؟ بر طبق همین جواب اری که برای 1 و 2 منظور شد جواب این سوال هم بایستی اری باشد و اگر نیست چرا نیست؟ نماز و روزه که اصول دین نیستند؟ اگر قبول ندارید بازهم میگرسم اگر نماز از اصول دین استیا به گفته اخوندها ستون دین این چه دینی است که ستونش با گذز بادی از مقعد بازل میشود؟ به همین منوال هم اگر کسی امر به معروف و نهی از منکر را که از فروع دین هستند انجام ندهند ایا بازهم مسلمان باقی میمانند؟ و جواب این یکی هم اری است و اگر نیست و نفس اماره دارد شما را کترل میکند بنده همین جا می ایستم. </p> <p>اما حالا برویم سر اصول دین و مذتب شیعه که دو تا اصل "عدالت و امامت" را به این دین زبان بسته چسبانده است نه به این دلیل که خدا عادل است یا ظالم و نه به این دلیل که امامان شیعه واقعا محلی از اعراب دارتد بلکه فقط و فقط برای گسترش سیطره یک عده معدود و روانپریش بر عده ای بیشمار ابداع شده اند. اگر فران را مرجع قرار دهیم میبینیم که در ان هیچ اسمی از امامان برده نشده است و اگر در قران نیائده عقل سلیم و دست نخورده اصل امامت را به کلی از باور خود حذف میکند. در مورد عدل خدا هم که هر یک از ما به کرات تجربه کرده ایم که خدا انقدر هم که به ما گفته اند و قبولانده اند عادل نیست. اگر غیر از این است چرا اهوی به ان زیبایی را شیری میدرد و زنده زنده میخورد و خدا اصلا جلوی این ظلم به اهورا نمیگیرد؟ و صد ها مثال دیگر که پیدا کردن انرا به عهده شما یا در کنترل نفس اماره باقی می ماند. یا هو </p> <p>به امید بیداری شما و دیگر مردم ایران و به امید اینکه زمانه از چاپش تهراسد. </p>

  • کاربر مهمان

    <p>امیداورم آقای گنجی٬ نسخه‌ای ویراسته و گردآورده از نوشته‌هایش درباره‌ی بنیادهای تشیع را٬ برای افزایش آگاهی همگانی٬ در کتابی الکترونیکی منتشر کند.</p>

  • مهرزاد

    <p>مفید بود. حال که اصراری به مختصر بودن آن نداشتید ، ذکر ترجمه ی فارسی عبارات عربی بسیار مفید و حتی ضروری بود.</p>

  • kapp

    آقای گنجی عزیز، مقالات و تحلیلهای جنابعالی همواره برای ما نسل جوان ایران(حداقل بخش وسیعی از آن به طور مستقیم و غیر مستقیم) رهگشا و روشنگر بوده و در ساختن پایه های فکریمان از مطالب شما سود می جوییم. قرض از ارسال اینگونه نظرات و پیامها از این جهت میباشد که به علت فضای بسته داخل کشور که فرصت هرگونه تعاملی را با شما و سایر روشنفکران از ما ستانده است قصدمان بر این است که از این طریق ارادت بیکرانمان را خدمتتان عارض بداریم تا مستحضر باشید که هموطنان بسیاری مشتاقانه مطالب پربار شما را دنبال می کنند و باشد که این مهم تشویق و انگیزه ای شود که این روند را هر چه با قدرت بیشتر مستدام بدارید. و نیز در پاسخ به عزیزی که انتقاد داشتند به اینکه چرا آقای گنجی امامان را انسانهای اخلاقی معرفی کرده است لازم است عرض کنم ایشان نظر خود را در این رابطه بیان نکرده بلکه پیشفرض شیعیان را طرح نموده و بیان می دارد که اگر روایاتی به آن شرح که در بالا آمد را گفته ی امامان به شمار آوریم آنگاه با این پیشفرض شیعیان که آنها را انسانهای اخلاقی و معصوم می انگارند در تعارض قرار خواهد گرفت و لذا پذیرفتنی نیست. با سپاس بسیار فراوان از استاد اکبر گنجی

  • کاربر مهمان

    <p>بنازم بر آقاي گنجي ...عزيز مقاله پر از كينه شما را خواندم، اصولا اگه اين افاضات را نفرماييد بايد تعجب كرد. ... نصيحت مي كنم هر وقت تنها شدي (البته نه مثل روزهاي حبس كه تو فشار بودي) بنشين يه كم راجع به خودت و ايمانت خوب فكر كن .ببين اگه 4 نفر دور وو برتو گرفتن و جو گير شدي دنيات رو كه رفيقات كار بد كردن توش لا اقل آخرتتو خراب نكن . البته اگه 100 صفحه ادله نياري كه آخرت هم ساخته و پرداخته يك سري ماليخولياييه. راستي يه كم از خاطراتت تو سپاه برامون بنويس.چي شد تو رو دور زدن؟ ....</p>

  • کاربر مهمان

    <p>سلام آقای گنجی<br /> فکر می کنم راه را از اساس بیراهه رفته ایم. شما این همه از شیعیان غالی گفته اید در حالی که ما ملت ایران از ورود تازیها به ایران تا حالا همواره تحت انقیاد لابی های عرب بوده ایم. به ویژه در این سه دهه اخیر که این لابی ها تمام منابع ایران را در دست گرفته اند. از امام برزگ شان خمینی گرفته تا امام کوچک شان خامنه ای و خاتمی و سردار صفوی و ... وای بر ناآگاهی و غفلت ما از این وضعیت و سرنوشت شوم. این لابی ها چگونه بر گرده ما سوار شده اند و ما را می چرخانند. شما هنوز از شیعه غالی می گویی. اینها تداوم شیعه غالی اند. چرا که راه درآمد شان همین است. دشمن سازی برای ملت ایران و نفع بردن از آن.<br /> داریوش از شیراز</p>

  • کاربر مهمان

    <p>آقای گنجی به تو می بالم که مصلحت را فدای حقیقت نکردی وزندگیت را فدای حق طلبی نمودی و غربت را بر زیستن در سرزمین مملو از شرک وخرافات ترجیح دادی وحقایق را به مردمانت معرفی می نمایی واقعا چرا باید تشیع اینگونه در میان تقیه ومماشات زندگی کنند آیا واقعا این دین است واین دینی که امامش پنهان وحکومتش جانشینی است به چه درد می خورد؟ </p>

  • کاربر مهمان

    <p>در جواب آقای موحد نام باید گفت که شما اول بیا وجود خدا رو اثبات کن بعد از کتاب و پیامبراش حرف بزن!<br /> خدا از کی کتاب نوشته؟ اگه نوشته چرا این همه تناقض داخلش هست؟ تازه شیعیان هم که ادعای پیغمبری نکردند که شما چنین ادعایی رو بهشون نسبت میدی. تمام کارهایی که حکومت ج ا ا انجام داده مطابق نص قران و سنت پیغمبر بوده. اگه شما یک مورد خلاف رو پیدا کردی من تمام حرفام رو پس میگیرم.<br /> پیغمبر وصیت کرده بود که مخالفین اسلام رو از شبه جزیره بیرون کنن، ج ا هم همین کارو می کنه، اینقدر اونا رو تحت فشار میذاره که به فغان اومده و بذارن از کشور برن.<br /> در قران گفته شده که که باید به کافر در خانه اش تاخت و بهش امان نداد. ج ا هم کاری جز این نکرده. تازه باز هم گلی به گوشه جمالشون که خیلی بهتر از این بودن وگرنه اگه می خواستن به شیوه پیامبر اعظم با قوم یهود رفتار کنن معلوم نیست چی پیش میومد.</p>

  • کاربر مهمان

    <p>سپاس Hقای گنجی و دوستان دست اندرکار در رادیو زمانه. نوشته و اثر پژوهشی خوبی است. ولی:<br /> 1. خواهشمندم این معرب نویسی را کنار بگذارید.این اولا، ثانیا، ثالثا و رابعا چیست؟ مگر یک ودو وسه و چهار را از شما گرفته اند؟ چرا واژه های ایرانی را بروش مکسر تازی جمع می بندید؟ ادیان و اساتید و مانند اینها چرا؟! دینها و استادان درست است. خواهشمندم تا واژه ایرانی دارید و تا ناچار نشدید واژگان تازی بکار نبرید، از کاربرد معربها بپرهیزید.<br /> 2. در پایان نوشته به دفاع پرداخته اید که امامان ( یا بفرمایش شما ائمه ) آدمهای اخلاقی بودند و ازاین حرفها نمی زدند و انسان (حتا مخالف ) گرامی میداشتند و ازاین گونه سخنان. شاید شما را هم مانند آقای مدرسی طباطبایی ترساندند، که اگر بترسید هم حق دارید. نوشتن این گونه گزارشها دل شیر می خواهد و آدم باید بسیار نترس و دلیر باشد و از جان بگذرد. ازاین رو شما را میستایم. ولی از شما چشم نداشتیم که ازاین ناپرهیزی ها هم بکنید. برادرم! شما تاریخ برخورد و جنگهای عربهای مسلمان را با دیگر قومها ومردمان وملتها که باید خوانده باشید. درهمین ایران از سال 12 تا سالهای 90هجری دربرخورد با مردم بی دفاع کجا برای انسان ارزش می گذاشتند؟ آن همه کشتار و غارت و. آتش زدن و سرانجام اسیر کردن زن و بچه مزدم و تجاوز به آنها و آنگاه فروختنشان را شما انسان دوستی میدانید؟ امامان از جمله خود امام علی هم دراین گونه کارها درزمان و در جای خود دست داشته اند و سهمشان را می بردند.<br /> آن زمان که جنایتکارانی چون مثنی ابن حارثه، خالدبن ولید، سعدابی وقاص، سعیدبن عاص ( همراه با حسن بن علی، حسین بن علی، عبدالله بن زبیر و ... در گرگان و تمیشه و ... )، عتبت بن مسلم باهلی درخراسان، عماریاسر و ابوموسی اشعری درخوزستان و مانند اینها، ازکشته ها پشته می ساختند و به هیچ چیزی رحم نمیکردند، جان ودارایی و زن و فرزند مردم برایشان چه ارزشی داشتند؟ آیا در مدینه آن همه دارایی های غارت شده و زنها و کودکان بی گناه و داغدار مردم را که بخشی از «بیت المال» بشمار می آوردند، از دیدگاه آنها انسان چه ارزشی داشت؟<br /> آقای گنجی گرامی! آیا لعنت کردن و تهمت زدن به مخالفان دربرابر آن همه جنایت اهمیتی داشت که از آن بپرهیزند؟ یا شما دارید موضوع را ( ببخشید ) ماست مالی میکنید؟!<br /> ترا به خدا این روشها را پیش نگیرید، گزارشگری باشید که تا میتوانید آن چه بوده و هست را بدرستی بازتایب دهید. نمی دانم شاید دارید بشیوه ای پیامدهای خطرناک این گونه پژوهش و نوشته ها را کم میکنید. اگر چنین باشد، راهش این نیست. دریغ است اگر ارزش کارتان را پایین بیاورید.<br /> بازهم برای کارهای خوبتان و از دوستان در رادیو زمانه سپاسگزارم. تهران ـ بابک</p>

  • کاربر مهمان

    <p>گنجی جان، اگر فرض کنیم شیعیان دودسته غالی و چه میدانم غیرغالی یا هرچیز دیگر باشند، مگر آن غیر غالی چند درسد هستند؟ اگر زیادتر یا زیاد بوده باشند کجا بودند و چه میکردند که غالی ها این همه اثرگذار شده اند و کمتر اثری از غیرغالیها درمیان مردم هست؟ اگر شیخ توسی، شیخ مفید، شیخ تبرسی، ....، شیخ باقر مجلسی، شیخ انصاری، ...، خویی، خمینی و ... همه غالی هستند، دیگر چندتا میمانند آن هم دراین سطح که غالی نباشند؟!<br /> بابا، شیعه همین است. اگر اقلیتی جزاین هستند که نمیشود سخن و عقیده آنها را ملاک دانست. «اجماع» و «اکثریت» با اینهاست که غالی مینامید. چرا بنا را بر اقلیتی میگذارید که اثری در میان مردم نداشتند یا اگر داشتند بسیار کمتر بود؟<br /> آقا، مگر شما امام باقر و امام صادق و امام رضا و ... را از شیخان و فقیهانی نام بردم، بیشتر و بهتر میشناسید؟<br /> ما تا یادمان هست همین داستانها را از آخوندها می شنیدیم و در کتابهایشان ازاین همین سخنان هست، حالا شما آمدید میخواهید بگویید که اینها غالی بودند و شیعیان اصلی نبودند؟! برادرجان، بقول بابک چرا (ببخشید) ماست مالی میکنید؟! اسلام و شیعه همین است که می بینید، چرا باید خودمان را به آن راه بزنیم و هی بر تبل تفسیر بزنیم و واقعیتها را انکار کنیم؟ که چه بشود؟ تا کی؟ این همه زحمت میکشید تا چنین چیز خوبی بنویسید، حیف است که بااین جور توجیه و تفسیرهای واقعیت گریز، ارزش آن را کم کنید. به خدا دل آدم میسوزد. بهرام از نیشاپور</p>

  • کاربر مهمان حسینعلی

    <p>چرا بجای اینکه به مطلب بیان شدن نقد داشته باشید به حاشیه میروید و سوْال میکنید که آقای گنجی سیاسی هست یا روزنامه نگار و یا فیلسوف و.....<br /> شماببین چی میگه نه کی میگه .<br /> اگه به مطلب ایرادی نداری پس خلاص دیگه به حاشیه نرو و طعم نامشخص رو به کامت نیار .</p>

  • حسین

    <p>اقای ایران دوست گرامی! </p> <p>شما هم لطفا مثل جمهوری اسلامی و مسیحیان کلاسیک هر گناهی را بر گردن یهود میاندازید.شما که نه ولی اکثر مردمان به این قوم حسادت میورزند چون هم عالمند هم ثروتمند.<br /> لطفا شما هم بر این اتش نفرت ضدیهودی و انتی سامیزم نفت نپاشید.<br /> در یهودیت نه امامت وجود دارد نه غیبت کبری و صغری و نه رجعت. </p> <p>رجعت شبیه تناسخ است و بازگشت به همین دنیاست و اگر بخواهید شباهتی بر ان بار کنید شبیه هندوان و بوداییان و اهل حق کردهای در ایران(دونادون) است فقط فرقش این است که غلات شیعی میگویند اهل کفر واهل ایمان که کمال کفر وایمان دارند به دنیا بر میگردند هندو و بودایی(البته بودا قایل به وحدت شخصیت و بقای روح نیست بلکه تشبیهش به شمعی است که شمع دیگر را روشن میکند) میگویند همه به دنیا بر میگردند مگر اینکه کامل شده باشند.<br />اهل حق از کردستان ایران هم معاد جسمانی را همان بازگشت به جسم میدانند اما در همین دنیا مگر اینکه ان شخص کامل شده باشد.ومعاد روحانی را هم کمال ان روح. این ربطی به عقاید یهود ندارد که اساسا عقیده به بهشت و جهنم هم در ان کم رنگ است چه برسد به رجعت. </p>

  • حسین

    <p>میگم مهدی طایب میگوید گروه پشت احمدی نزاد یهودی و فراماسون است.مصباح هم همین را میگوید.علی رافیی نزاد یا علی رفیعی و حسن عباسی و ...... می گوید کل تاریخ را از زمان فراعنه تا رنسانس و انقلاب فرانسه و مشروطه فراماسون یهود طراحی کرده است.بهاییت هم کار یهود و صهیون است. </p> <p>اهل سنت اختراع تشیع را توطیه یهود وابن سبا میداند.شیعه هم نهضت سلفی و وهابی را کار یهود و انگلیس.به قول مسیحیان افراطی یهود مسیح را کشت. </p> <p>من به این مقدمات این ها به این نتیجه رسیدم خدا تاریخ را نمیگرداند.بلکه یهود میگرداند. </p> <p>اینکه در متن مسلمانان قران گفته اند قالت الیهود ید الله مغلوله به نظر میاید حرف این اقایان اثبات این حرف نیست بلکه نفی این حرفه. با توجه به حرفهای این ادمهای بددل و دشمن تراش و تهمت زن مدیر تاریخ خدا نیست بلکه یهود است.یا اینکه یهود خود خداست. </p>

  • کاربر مهمانlamak

    <p> آیاهدف شما جلب رضایت خداست یا رضایت نفس اماره؟<br /> نفس اماره وفجور منشاء و محرک همه بدیها است .این ویژکی راخدای متعال درانسان طراحی کرده است.واقعیت دارد ودرهمه انسانهاوجود دارد از إنبیا گرفته تا بدترین انسانها.<br /> لذایذ واضح وقابل درک وبدون زحمت وخوشی ناشی ازتسلیم نفس اماره شدن قدرت عظیمی در درون انسان است.<br /> اما در مقابل خداوند روح خودرادر انسان دمیده.</p> تقوا وعقل رادرانسان طراحی فرموده وانبیا واسلام وقران را هم بعنوان نیروی کمکی فرستاده است.<br /> سعادت واقعی دردنیا وبهشت دراخرت را به متقیان وذلت در دنیا وجهنم رابه فاجران وعده داده است.<br /> درنهایت حق انتخاب واختیار هم به انسان عطا نموده است.که بین فجور وتقوا انتخاب نماید. واز خدای عادل مجازات وپاداش دریافت نماید.<br /> حال باید بدانیم نیروی قدرتمند خدادادی نفس اماره بعضی از انسانهای محترم را تشویق میکند به بی تقوایی .چون خوشش می اید.واکثرا قصدسوء ومفسده ندارند وفقط ازان لذت میبرند.<br />

  • ایراندوست

    <p>اختلاف مسیحیان با یهودیان اینست که ، حضرت مسیح که خود رابی (خاخام)یهودی بوده، همان مسیحایی است که به قوم یهود بشارت آن داده شده ولی یهودیان حضرت عیسی&zwnj; را مسیح موعود و ناجی آنزمان نمیدانند. پطروس، مبشر مسیحیت بعد از ۵۰ سال از مرگ مسیح، یک یهودی مومن بود که تغییر مذهب داده بود. خاخام&zwnj;ها در آئین یهود نقش، امامان و رهبران قوم را دارند. عقاید مختلفی در کابالا (عرفان یهودی) وجود دارد که از بودایسم،هندویسم تاثیر گرفته که شامل نوعی شیطان&zwnj;پرستی و اهریمن&zwnj;گرائی است .....</p>