کورش اسدی، نویسنده خوابهای جنوبی
این نویسنده فقید، از درگیری مستقیم با موضوعات پرهیز دارد: وقتی نمیتوانی از خود چیزها بنویسی، از چیز دیگری بنویس که نمایانگر آنچه باشد که از نوشتناش منعات کردهاند.
کورش اسدی، نویسنده ایرانی شامگاه جمعه ۲ تیر در تهران درگذشت. او هنگام مرگ فقط ۵۲ سال داشت. شاخص کار او اجرا کردن پیشنهادهای هوشنگ گلشیری در داستاننویسی جنوب ایران است: وقتی نمیتوانی از خود چیزها بنویسی، از چیز دیگری بنویس که نمایانگر چیزی باشد که تو را از نوشتناش منع کردهاند.
هوشنگ گلشیری این معنا را در یکی از گفتوگوهایش با مثالی مشخص میکند: «ما از دره حرف میزنیم و از مهیی که روی آن است و در جای دیگری این چیزی را که از دره دیدهایم بیان میکنیم همان کاری که در مینیاتور و خاتم کاری میشود.»
شاخص کار اسدی در داستاننویسی جنوب به کارگیری این آموزه بود.
اسدی در سال ۱۳۴۲ در آبادان متولد شد. او بعد از پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش به تهران آمد. کار ادبیاش را با نقدنویسی بر آثار نویسندگان پس از انقلاب آغاز کرد و با حضور در محفل گلشیری و نشریه «کارنامه» ادامه داد.
نخستین اثری که از کورش اسدی منتشر شد، داستان کوتاهیست به نام «خوابها جنوبی» در مجموعهای از داستانهای نویسندگان حلقه گلشیری که نخستین بار انتشارات تصویر در اوایل سالهای دهه ۱۳۷۰ در ایالات متحده آمریکا منتشر کرد.
مجموعه داستان «پوکهباز» (۱۳۷۸) ، نخستین اثر کورش اسدیست که در ایران منتشر شده است. او در این کتاب به زندگی در دوران انقلاب و جنگ با تجربهگرایی در صناعت نگارش پرداخت.
حسن محمودی، نویسنده و روزنامهنگار درباره مجموعه «پوکهیاز» نوشته است:
«اسدی در "پوکهباز" با دستمایه قرار دادن فضای جنوب و جنگ و حاشیههای دیگری که مربوط به جنوب میشود، بازتابدهنده جامعه دهه شصت و خلق و خوی آدمهای سرخورده و شکست خورده و بلاتکلیف است. این آدمها گاه در فضای جنگ و بمباران به تصویر کشیده میشوند و گاه در شکل و شمایل آدمهایی که برای گریز از زندگی مشقتبار و بیهوده و بی هدف به جنوب دوست داشتنی در گذشتهشان پناه میبرند.»
دومین مجموعه داستان او «باغ ملی» (۱۳۸۲) برنده جایزه گلشیری شد. کتابی هم در نقد آثار غلامحسین ساعدی نوشته است. مجموعه داستان «گنبد کبود» را سال گذشته بعد از سالها سکوت به چاپ سپرد و پیش از درگذشت نابهنگامش، رمان «کوچه ابرهای گمشده» را نیز منتشر کرد.
پرهیز از درگیری مستقیم با موضوعات
کورش اسدی از درگیری مستقیم با موضوعات و بازنمایی برهنه واقعیت پرهیز دارد. خلیل درمنکی، منتقد ادبی این دغدغه زیباشناسانه در آثار اسدی را وامیکاود و به این نتیجه میرسد:
«کورش اسدی هیچ گاه به طور مستقیم از چیزی نمینویسد. هنگام خواندن داستانهای او مدام احساس میکنید نویسنده از چیزی که دارد مینویسد دور میشود و به جای آنکه به اصل داستان بپردازد، از چیزهای دیگر مینویسد. گویی نویسنده تمرکز ندارد. گویی دست نویسنده لغزیده است و به جای آنکه از آن چیزی که میخواسته بنویسد، بنویسد از چیز دیگری نوشته که هرچند به آن خیلی خیلی نزدیک است، اما خود خود آن نیست. و این صرفاً یک درد نشانه روانکاوانه نیست. این هراس، هراسی سیاسی نیز هست. خیره شدن به امر واقع، خیره شدن به خود چیزها ممنوع است.»
و این همان آموزهایست که از نسلی از نویسندگان سال های دهه ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ به جای مانده است: وقتی نمیتوانی از خود چیزها بنویسی، از چیز دیگری بنویس که نمایانگر چیزی باشد که تو را از نوشتناش منع کردهاند. راهی برای دور زدن سانسور یا ابهامآفرینی در داستان؟
گلشیری مینویسد:
«یک حادثه را اگر به اجزاء تقطیع کنیم، و مثلاً بشود چهار پنج واقعه، و هر جزء واقعه را اگر فارغ از منطق خطی در نظر بگیریم و با دقت بر سر هر جزء آن بسازیمش، با توجه به اولویت زبان، ما یک بیت از قصیده یا آیهای از آیات داستان خواهیم داشت. حال اگر این واقعه با توجه به هممکانیاش با هاله آن در همان دایرهای قرار بگیرد که دایرهای دیگر، آنگاه هر بند داستان میشود مستقل و در عین حال وابسته و این کل میتواند با توجه به مشترکات تجربه بشری با بیدار کردن از تجربه ما از میز، از مرگ، از خیابان و خاطرههامان چیزی را بازسازی کند که معلق است میان نویسنده و خواننده.»
داستانهای کورش اسدی ناظر است به این تعلیق: تعلیق میان نویسنده و خواننده، معلق میان کاغذ سفید و نویسنده.
در بخشی از داستان کوتاه «گنبد کبود» اسدی که بعد از سالها وقفه منتشر شد میخوانیم:
«داشت خوابشان میبرد که صدایی شنیدند. با چشمهای خمارِ پرخواب چرخیدند سمت در. سایهای روشنیِ در را میشکست. بعد، آجر پس رفت و دستی سنگِ گردِ هفترنگ را نشاند جلوشان. هم را در آغوش گرفتند و حیران به روشنیِ جهان نگاه کردند. یکی دو دانه برف دم در نشست و زود آب شد. آجر برگشت و سرما و همه چیز پشت در ماند. بلند شدند. رفتند پهلوی سنگ. نگاهش کردند. به هم نگاه کردند. رفتند جلوتر بویش کردند. سنگ بر حلقهای میدرخشید. پریدند این ور، پریدند آن ورِ سنگ. از توی حلقه رد شدند. هلش دادند سمت دندان. بهش تکیه دادند. خسته بودند…»
خستگی.
منبع نقل قولها:
- واقعیت و خداگونگی انسان، گفت وگو با هوشنگ گلشیری، سنگ، پاییز ۷۶
- یک پیشنهاد، هوشنگ گلشیری، همان
- گزارشی از روند داستاننويسی کورش اسدی، حسن محمودی
- طفره روی از رودررویی مستقیم با چیزها شرق، خلیل درمنکی، شرق
بیشتر بخوانید:
نظرها
آرش
درود هر چقدر بگویی حیف بود و زود رفت ؛بیفایده است .انگار رسم جامعه ایرانیست که آنکه را که بیش از حد متوسط عامه میفهمد ،زودتر نفسش را بگیرد تا زمزمه نکند تا فکر نکند تا فریاد نشود افکارش ؛تا رسوایش نکند و با وجدانی آسوده به خواب خرگوشی خود ادامه بدهد . به مخاطبانی که کورش اسدی را نمیشناختند ،توصیه میکنم همین داستان کوتاه خانه کبود را بخوانند تا ببینند کورش اسدی خیلی بیش از حد متوسط میفهمید و فکر میکرد و عذاب اندیشه را تاب نیاورد .... و از آنانی که دستی بر آتش ادبیات و بویژه نقد دارند خواهش میکنم نقدی خاص بر این داستان درخشان بنویسند تا زوایای افکار کورش اسدی نمایان شود تا نسل نو بداند جامعه ایرانی ؛ مستقیم یا غیر مستقیم با نخبگانش چه میکند . با سپاس از شما برای یادواره کورش اسدی