روایتی از شکنجه و کشتار در زندانهای رژیم اسد
«من در پانزده سالگی در
«من در پانزده سالگی در زندانهای اسد شکنجه میشدم، هزاران نفر هنوز دارند شکنجه میشوند.»
این عنوان گزارش است که روزنامه انگلیسی "گاردین" در مورد وضعیت زندانهای سوریه منتشر کرده است. گزارش حاوی یک روایت شخصی است. نام روایتگر برای حفظ امنیت او و بستگانش فاش نشده است. بخش اصلی این روایت تکاندهنده را در زیر میخوانید:
من پانزده سالم بود که دستگیرشدم و برای ماهها تحت شکنجه روحی و جسمی قرارگرفتم. خودم را خوش شانس میدانم که زنده ماندم اما در این بین، بارها آرزوی مرگ کردم. خوشحالی کنونیام بابت بازگشت به زندگی، گره خوردهاست با درد و اندوه دویستهزار هموطن دیگرم که در سیاهچالهای سوریه محبوسند. شادیام هیچوقت کامل نخواهد بود تا وقتی برادران و خواهرانم پشت آن دیوارهای بلند زجر میکشند. من همچنان محبوس خاطراتم ماندهام.
حلب خانه من است. سال ۲۰۱۳ به ناچار شهر را که زیر باران بمبهای بشکهای و در محاصره اسد و حامیانش بود، ترک کردم. با مادرم و خواهر وبرادرانم به لبنان فرار کردیم. در چهارده سالگی مدرسه را رها کردم که کار کنم و خرج خانواده را تامین کنم. اواخر سال ۲۰۱۴ ناچار به برگشت به سوریه شدیم چون نتوانستیم هزینه اقامت و اجازه کار در لبنان را مهیا کنیم.
در راه برگشت، نیروهای اطلاعات شاخه دمشق مرا به اتهام شرکت در تظاهرات مسالمتآمیز بر ضد اسد طی روزهای نخست انقلاب سوریه، دستگیر کردند. سرکوبگری، فساد و ظلم این رژیم بر کسی پوشیده نبود، علاوه بر اینها اما نظام اسد نظامی بشدت «ضد انسانی» هم هست. رژیمی است که میتواند یک نوجوان پانزده ساله را دستگیر کند و ماهها تحت شکنجه شدید جسمی و روانی و گرسنگی زندانیاش کند. قصه من اصلاً قصه منحصر به فردی نیست.
در مدت ده ماهی که در زندانهای اسد اسیر بودم، خانواده ام را فقط در خواب میدیدم. شبها که صدای ناله و فریاد برای یکی دوساعت متوقف میشد، میتوانستم چشمانم را ببندم و تلاش کنم به یاد بیاورم که زندگیای شبیه یک انسان چگونه بود. فقط وقتی به خواب میرفتم به زندگی برمیگشتم. توصیف قصابخانه بشاراسد در حیطه کلام نمیگنجد؛ با وجود این ، به طرز دهشتناکی حقیقی است.
وقتی برای اولین بار دستگیر شدم، به شاخه اطلاعات و امنیت نزدیک دمشق منتقل شدم و ۵۸ روز تمام تحت شکنجه و بازجویی بودم. بعد از آن ۵۸ روز به ناچار به اعترافات اجباری و دروغینی تن دادم که همه را بازجو دیکته میکرد. اسمم را زیر جرایمی امضا کردم که هرگز مرتکب نشده بودم، در ارتباط با آدمهایی که به عمرم ندیده بودم و نمیشناختم. حتی سندی را امضا کردم که شهادت میدادم برادرم از شورشیان مسلح بودهاست.
اینقدر گرسنگی به ما داده بودند که بدنمان از فرم آدمیزاد خارج شده بود، به ضرب شلاق و کتک و شوک الکتریکی و تحمل گرسنگی.
من را چهار ماه و نیم آنجا نگه داشتند و بعد به شاخه امنیت سیاسی در «الفيحاء» در دمشق منتقل کردند. در این جای جدید، شدت و نوع شکنجه حتی بیشتر شد. به اعضای حساس بدنم شوک الکتریکی میدادند و از سقف آویزانم میکردند. با روشهای وحشیانهای شکنجه میکردند روش «قالی پرنده»، «چرخ» و «تخت».
سه ماه دیگر بدین منوال گذشت.
تا وقتی که به زندان نظامی صیدنایا منتقل شدم. به گورستان زندگان. به قصابخانه آدمیزاد. اینها اسمهایی است که «صیدنایا» را با آن توصیف میکنند. من یک ماه در این زندان بودم. آنجا زندانیان روزشان را با مرگ شروع میکنند. هر روز قبل از طلوع با فریاد نفرتبار زندانبانها از خوابی که تنها مامن و پناهمان از این جهان بود بیدار میشدیم. فریاد میزدند: «حرامزادهها کدومتان در سلولتان جسد دارید؟» و ما اجساد برادرانمان را که طی شب این زندگی جهنمی را ترک کرده بودند، در اطرافمان جستوجو میکردیم. غذایمان پس ماندههای آشغال بود. اینقدر بیغذایی کشیده بودیم که بدنمان از ریخت آدم در آمده بود. مدام شلاقمان بود و شوک الکتریکی و ضرب و شتم. شاهد بودیم زندانیان را گروه گروه میبردند تا دار بزنند. میشنیدیم که چطور بعضی را مجبور میکنند که به یکدیگر تجاوز کنند یا خود زندانبانها به آنها تجاوز میکردند. میشنیدیم که زندانیان را مجبور میکنند تا دوستان و اعضای خانواده خود را اعدام کنند، و در صورت تمارض، خود شکنجه یا اعدام شوند. صیدنایا جهنم روی زمین است.
هر روز در انتظار و هراس مجازات بودیم. هیچ وقت نمیدانستیم چه چیزی در انتظارمان است، کی قرار است شکنجه شویم، کی قرار است اعدام شویم. صیدنایا جایی نیست که برای اعترافگیری یا به قصد تخلیه اطلاعات شکنجهات کنند، صیدنایا جاییست که میروی تا بمیری.
در سوریه متاسفانه چیزی که به هیچ وجه کمیاب نیست، قربانی شکنجه است. دهها هزار نفر از ما به زندانهای اسد افتادند و متحمل شکنجههایی شدند خارج از محدوده توان جسمی و ذهنی آدمیزاد. آنها که زنده از زندان درآمدند، تمام مابقی عمرشان با این فکر و با این تصویر دست به گریبان خواهند بود که انسانها چه قابلیت بیمرزی دارند برای شرارت، برای دیوصفتی.
بعد از یک ماه زندگی جهنمی، به بیمارستان نظامی «تشرین» منتقل شدم. بیمارستان عنوان گمراه کنندهای است. آنجا ارتباطی به محل تیمار و درمان بیماران نداشت. بی دلیل نیست که زندانیان صیدنایا هیچوقت درخواست دکتر و درمان نداشتند و در جواب دکتر و پرستار که از درد و زخمشان میپرسیدند سکوت میکردند.
با اینکه من در طی ماههای بازداشت این همه شکنجه فیزیکی شده بودم. شکنجه روحی این بیمارستان نظامی قابل مقایسه نبود. من فقط دو روز آنجا بودم. ولی همان کافی بود که شاهد بدترین خصائص و رذالتهای بشری باشم. تمام دو روز هیچ چیزی نخوردم و در اتاقی سه متر در سه متر نگاهم داشتند که اجساد کشته شدگان روی هم تلنبار شده بود، یکی از اجساد در حال متلاشی شدن بود. در همان اتاق سه مبتلا به سل هم خوابیده بودند. ناچار بودیم اجساد را در اتاق جابجا کنیم.
من شاهد اعدام زندانیان زیادی بودم. زندانبان پایش را بیخ گلوی یک زندانی اینقدر فشار داد تا خفه اش کرد. دیگری با آمپول هوا کشته شد. بوی مرگ همه جا موج میزد. بعد باز به صیدنایا برگشتم و یک ماه مرگبار دیگر هم آنجا بودم. یک روز اینقدر وحشیانه کتک خوردم که از هوش رفتم… فقط به خاطر اینکه در خیابانی به دنیا آمده بودم که تحت کنترل مخالفین دولت بود.
در اکتبر ۲۰۱۵، بعد از ده ما دستگیری آزاد شدم. ذهنم ولی هیچگاه آزاد نشد. من آزادم اما روحم در کنار همبندانم در صیدنایا گروگان گرفته شده. در کنار فریادهایشان، ضجههایشان زیر شکنجه و درد. دلم همراه نجوای استغاثهها و دعاهای آن زندان است. یاد بدنهای تبدیل شده به پوست بر استخوان؛ و یاد تمام کردنشان آنزمان که دیگر تاب این زندگی را ندارند.
داستان من، شبیه صدها هزارداستان مشابه است. از شما میخواهم فرای عدد رقم یکبار تصور کنید: اگر این اتفاق برای شما میافتاد واقعاً چه میکردید. یا برای برادرتان، خواهرتان، پدر یا مادرتان یا فرزندان ودوستانتان. آیا همچنان از امتداد قدرت دولت سوریه و کسانیکه مسئول این جنایات هستند حمایت میکردید؟
من از زندان زنده خارج شدم، از مرزهای سوریه هم؛ با این وجود آیندهای برای خودم متصور نیستم. هیچ اثری از امیدی در من باقی نمانده. اسد زندگی و حیات صدها هزار نفر از مردم را نیست و نابود کرده است. اگر هیچ امیدی بخواهد در بچههای ما، یا بچههای بچههایمان به سوریه وجود داشته باشد، این امید قطعاً تحت حکومت اسد نخواهد بود. تا زمانیکه که او در قدرت است نیروهایش روح هر آن کسی که جرات کند از آزادی سخن بگوید را خرد و خمیر میکنند.
منبع: گاردین
نظرها
پیمان
من بعنوان یک ایرانی شرمسارم. شرمسار از ستمی که به نام ما ایرانیان و بدست حکومت خونخوار جمهوری اسلامی بر مردم سوریه رفت و عده ای از هموطنان نادان من که حتی اپوزیسیون این نظام اهریمنی هستند، نشستند و از جنایات این رژیم در سوریه به نام امنیت ملی دفاع کردند! ما ایرانیان بخاطر جنایاتی که در سوریه مرتکب شدیم تاوان پس خواهیم داد و این جبر تاریخ است.
روح الله
درود به شرفت. متاسفانه اکثر اپوزیسیون (چپی ها)، به اشاره ای اماده اند بر سر سفره انقلاب بنشینند ...