«زن نابغه ایرانی» بودن، چیزی از رنجش نمیکاهد
مریم میرزاخانی اگرچه کلیشهها را زیر پا گذاشت و زندگی علمی و خانوادگیاش را خارج از مرزهای ایران بنا کرد، مرگش یادآور تبعیضها و فشارهایی شد که زنان ایرانی تجربه میکنند.
مریم میرزاخانی، نابغه ریاضی و استاد دانشگاه پرینستون، ۱۵ ژوییه در ۴۰ سالگی درگذشت؛ مرگی در اوج جوانی و شکوفایی که نه فقط خاطر ایرانیان را که جان تمام دوستداران علم و دانش را آزرد. اندوهها و تاسفها اما همه از بابت فقدان او نیست.
مریم میرزاخانی قلههای پیشرفت و موفقیت علمی را با وجود تمام محدودیتها در ایران فتح کرد؛ به گفته خودش خوش شانس بود که در دوران نوجوانیاش جنگ تمام شده بود و امکان تحصیل در مدارس خوب را داشت، اما یک زن بود و کلیشه «زنان ریاضی نمیفهمند» را از نوجوانی شنیده بود. او اگرچه این کلیشهها را زیر پا گذاشت و زندگی علمی و خانوادگیاش را خارج از مرزهای ایران بنا کرد، مرگش یادآور تبعیضها و فشارهایی شد که زنان ایرانی فارغ از میزان شهرت و نبوغ و سواد و جایگاه علمی و اجتماعی تجربه میکنند.
موهایش را چطور بپوشانیم؟
مریم میرزاخانی در سال ۲۰۱۴، برنده مدال فیلدز شد؛ بزرگترین جایزه ریاضی جهان که تا پیش از آن هرگز به یک زن و یک ایرانی داده نشده بود. دستاورد فردی بزرگی برای او و افتخاری برای ایرانیان که در سراسر جهان بازتاب گسترده داشت. در ایران اما بازتاب این خبر با پیچیدگیهای خاصی همراه بود: چطور باید تصویری از او منتشر کرد؟
مریم میرزاخانی حجاب نداشت. عکسهای او در شبکههای خبری جهان و در شبکههای اجتماعی بیحجاب منتشر میشد اما رسانههای ایران وقتی به این خبر رسیدند، دست و دلشان میلرزید. آیا حق داشتند در فرهنگ مردمحوری که ایدئولوژی شبانهروزش حجاب است و تصویر زنان بدون حجاب را به شکلاتهایی که مگس بر آن نشسته تشبیه میکنند و بر در و دیوار شهر میآویزند، عکس او را بدون حجاب، ولو با آن صورت به غایت ساده منتشر کنند؟
رسانهها راه احتیاط را در پیش گرفتند: تصویر او را به شکلی منتشر کردند که موهایش کمتر دیده شود یا اصلا دیده نشود و به هر نحو ممکن بیحجاب به نظر نرسد. بسیاری از رسانهها از انتشار تصویر او صرف نظر کردند.
حالا مریم میرزاخانی مرده است و رسانهها باز با این پرسش مواجه شدهاند. سایت بنیاد خیریه محک، که سازمانی دولتی هم نیست، در اقدامی پیشگیرانه عکسی از مریم میرزاخانی منتشر کرده با حجاب که یک تصویرسازی از او به دست محمدرضا دوستمحمدی است.
محک در پاسخ به اعتراضها متنی منتشر کرده و توضیح داده که «احترام به عقاید، ارزشها، فرهنگها و انتخابهای مختلف همواره یکی از اصول اصلی حاكم بر موسسه خيريه محک» بوده و از آنجایی که مجتمع آموزشی نیکوکاری رعد که پدر مریم میرزاخانی، رياست هیأت مدیره این موسسه خيريه را به عهده دارد، در پیام تسلیت خود این تصویر را منتشر کردهاند، «محک نیز برای ادای احترام به ایشان و خانواده داغدارشان، این تصویر را بازنشر نموده است.»
اما تصویرسازی محمدرضا دوست محمدی، تنها تلاش برای ارائه تصویری محجبه از او در رسانهها و شبکههای اجتماعی نبوده. شهاب جعفرنژاد تصویرگر دیگری است که او را با حجاب تصویر کرده، در کنار مسوولانی که برای فرستادن پیام تسلیت درگذشت او، یا از اساس عکسی از او منتشر نمیکنند، یا عکسهایی از دوران حضور او در ایران و تصویرسازیهایی ساختگی از او را منتشر میکنند.
تلاشی برای بازآفرینی یک زن بر اساس الگوهایی که او زندگی خود را بر اساس آنها تعریف نمیکرد.
وقتی که خون یک زن، تابعیت ایرانی را منتقل نمیکند
مریم میرزاخانی اهل مصاحبه و رسانه نبود. با این حال از خلال تصاویر و مطالب اندکی که از او و زندگی خصوصیاش منتشر شد، همه میدانستند که یک دختر (که حالا شش ساله است) دارد. همسر او ایرانی نبود؛ پس او فارغ از جایگاه علمیاش در جهان، در برابر قانون ایران با سایر زنان برابر بود. فرزندان زنان ایرانی که همسرشان ایرانی نباشد، تابعیت ایران را به دست نمیآورند و معنای این قانون برای مریم میرزاخانی این بود که او برای سفر به ایران باید برای دخترش ویزا میگرفت.
بر اساس قانون فعلی فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی پس از رسیدن به ۱۸ سالگی میتوانند تقاضای درخواست تابعیت ایرانی کنند و تا پیش از آن به عنوان شهروند ایرانی محسوب نمیشوند و از تمامی حقوق شهروندی محروم هستند.
تابعیت در جهان یا بر اساس خون به دست میآید با بر اساس خاک، اما بر اساس قوانین ایران نه خون مادر به حساب میآید و نه مادر ایرانی به واسطه تولد خودش در خاک ایران میتواند حق تابعیت را به فرزندش منتقل کند.
این قانون تاکنون نه تنها بسیاری از زنان ساکن ایران را که همسرانی خارجی دارند از انتقال تابعیت ایرانی به فرزندانشان و به تبع آن حقوق شهروندی و قانونی دیگر محروم کرده بلکه بسیاری از مادران ایرانی ساکن خارج از کشور را که همسر خارجی دارند، از سفر آزادانه و بیدغدغه ویزا به همراه فرزندانشان به ایران باز داشته و در صورتی که زن بخواهد به صورت دائم به همراه فرزندانش در ایران زندگی کند، با مشکل اجازه اقامت برای فرزندانش روبهرو است. مریم میرزاخانی یکی از آن زنان بود.
چند روز قبل، کمیسیون فرهنگی مجلس ایران اعلام کرد که بر اساس مصوبه این کمیسیون فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی میتوانند تابعیت ایران را دریافت کنند. اما مصوبات کمیسیون های داخلی مجلس پس از تصویب باید در صحن علنی مجلس بررسی و تصویب شوند و سپس برای تایید به شورای نگهبان فرستاده شوند: روندی که تاکنون چند بار تکرار شده و ناموفق مانده و در زمان حیات مریم میرزاخانی و بسیاری از زنان مانند او، محقق نشده است.
ناسیونالیسم مذهبی هنوز اجازه نمیدهد فرزند مردی غیر ایرانی، ایرانی خوانده شود؛ حتی اگر مادرش مریم میرزاخانی باشد.
نظرها
بهرنگ
سرکار خانم نعیمه د وستدار نوشته شما با عبارتی به پایان می رسد که من درست نمی دانم. شما نوشته اید: "ناسیونالیسم مذهبی هنوز اجازه نمیدهد فرزند مردی غیر ایرانی، ایرانی خوانده شود؛ حتی اگر مادرش مریم میرزاخانی باشد." آنچه که شما "ناسیونالیسم مذهبی" نامیده اید اسمش "ناخودآگاه قومی و قبایلی" است. چون خوانش مسلمان های بی خبر از دین اسلام از دین اسلام مبنی بر ناخودآگاه قومی و قبایلی است آن ها را به ناگزیر به آرای ضد بشری می رساند. این خطوط را با هم بخوانیم: " طبق نظر مراجع معظم تقلید، زن مسلمان نمىتواند به عقد مرد غیر مسلمان در آید، چه عقد دایم باشد یا عقد موقت." حضرت امام خمینی (ره) در این مسئله می فرمایند: "زن مسلمان نمىتواند به عقد کافر - خواه اصلی حربی باشد یا کتابی در آید چه عقد دایم باشد یا موقت." من نظرتان را به این نکته جلب می کنم که در دستگاه نظری این جضرت امام خمینی عبارت "کافر کتابی" به معنی کسی است که باورمند به هر دین غیر از اسلام او و "آبا و اجداد" اوست. کافر کتابی یعنی مسیحی باورمند به انجیل. یعنی یهودی باورمند به تورات. آیا این مرام ضد بشری نیست؟ با احترام بهرنگ
مورخ
بیایید نیمه پر لیوان را ببینیم. ظلم علی السویه عین عدل است. دانشمندبودن یا جایزه بردن موجب نمی شود هیچ کس حقوقی فراتر از ساده ترین افراد یک کشور داشته باشد. اگر کسی اعتراضی به موضوعی دارد نباید پشت وقایع اینچنینی مخفی شود و از احساسات بی حد و معنای یک ملت بهره برد. حرف منطقی نیاز به موج سواری ندارد. روان ایشان شاد ولی یکی نیست بجای این همه روضه خوانی ملتش را اگاه کند که او دقیقا چه دستاور علمی داشت که ما باید به او مفتخر باشیم. حتی یک نفر!
محسن
بر مرز مبهم جهان و هندسه: بازخوانی میراث میرزاخانی مقاله ای با عنوان بالا در سایت زمانه هست که به زبان ساده مضوع تحقیق این بانو را توضیح میده
صادق پویان
« آنچه که شما “ناسیونالیسم مذهبی” نامیده اید اسمش “ناخودآگاه قومی و قبایلی” است ». با بهرنگ موافقم. از همین دید من می گویم: مادام که تفکر نتواند ناخودآگاهی جمعی و تاریخی را به سطح خودآگاهی آورد ، ما معصومانه انسان ستیز ترین باورها را طبیعی تلقی می کنیم و با ابتذال تمام شریک شر می گردیم. فقه نیز حاضر به یراق در خدمت خلاصی وجدان ما دم در ایستاده است.بیاییم دست کم خود را در پرسشگری فریب ندهیم. فقه از عوارض خدای انسانواری است که پرسش از کردار او در تمامی تاریخ ما جرمی نابخشودنی بوده است. دریافت من ، تا آنجا که در آثار حکمی و ادبی خودمان غور کرده ام ، این است که در فضای خونبار تاریخ ما دست کم برای حکما و فرهیختگان ما به اقتضای آنچه در پیرامون خود می دیدند، پرسش مطرح می شده است ، لیک بیم از تکفیر مانع از پی گیری پرسش می شده است.اگر به راستی تاریخ « دیوان داوری » است، اگر « دور فلک یکسره بر منهج عدل است»، اگر دستی فراتر از دست غیبی بازار هست که سنجۀ داد و بیدادش غیر از دست بازار است و اگر عدالتی در کار جهان است، پس چرا اجل به امثال جنتی ، ملقب به نمیر المؤمنین ، مجال شرارت و بیداد بیش تر می دهد و مجال بیش تری برای پیشرفت علمی به زنده یاد مریم میرزا خانی نمی دهد؟ نه چنان است که در تاریخ شرآکندۀ ما چنین پرسشی به ذهن دست کم حکمای ما نرسیده باشد. حکیم توس در آغاز داستان رستم و سهراب نمی تواند جوانمرگیِ ناجوانمردانۀ سهراب را همچون شری پرسش انگیز ننگرد. از همین رو می پرسد که : اگر تند بادی برآید ز کنج به خاک افکند تارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر؟ هنرمند دانیمش ار بی هنر؟ اگر مرگ داد است بیداد چیست؟ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ باز باید به حکیم توس آفرین گفت که پرسش را در میان افکنده است . پرسشی که او را بر فراز هر نظام فقهی می نشاند که به قول فقها برای مقلدان درون دینی است. اما حکیم نیز دمی بعد زبانش را گاز می گیرد که چرا در برابر ساحت راز دراز شده است: از این راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر تو را راه نیست. وقتی می توانیم پرسش کنیم یا به دیگر سخن پرسش خفت ما را می گیرد، همین مسدود کردن پرسشگری بیداد بنیادین است . این بیداد را باید با پرسش از بنیادهای دینی آغاز کنیم که شریعتش ، نه از وجدان خودآیین انسانی که از خدای انسانوار حکم می گیرد؛ خدای انسانواری که هم اکنون نمایندگان زمینی اش او را با دست غیبی بازار شریک کرده اند.
نوید
https://www.tribunezamaneh.com/archives/129163 سلطنت علم ابدی است؛ مریم میرزاخانی ابدی است خبر درگذشت نابغۀ ریاضی مریم میرزاخانی دل ها را به درد آورد. سرطان سینه پس از چهار سال جسم مریم عزیز را از پا درآورد. امّا انسان به جسم انسان نیست. انسان به روح انسان است. جسم مریم در خاک شد، ولی نام و یاد و آثارش از افلاک درگذشت. زیرا سلطنت و پادشاهی علم ابدی است. آنچه محصول روح و روان و عقل و علم انسان های دانشمند و عالم است، انسان هایی که در راه سعادت بشر تحمل رنج می کنند، پاینده است. بشر مدیون ایشان است. کاش علم پزشکی آنقدر رشد کرده بود که مریم عزیز و عزیزانی چون او در اثر بیماری هایی این چنینی از بین نمی رفتند. کاش این همه هزینه ای که صرف ساختن سلاح های جنگی شده و می شود صرف یافتن درمان هایی می شد که سرمایه های ناب انسانی چون مریم عزیز را بتوان حفظ کرد. سرطان جنگ سینه ها را می آزرد و زخم می زند. روح را می ساید و جان ها را می گیرد. سلاح های جنگی هوای زمین را می آلاید و محیط زیست را از بین می برد. از بین رفتن میلیون ها انسان در اثر غفلت و جنگ و جدال سیاسیون و رؤسای غافل جهان دل ها را غمگین و افسرده می کند. غم جسم و جان را از بین می برد. امثال مریم جنگ دوست ندارند. زیرا جنگ و جدال فرصت ها را می سوزد و زمین را از وجود انسان و انسانیّت محروم می سازد. دانشمندان طالب صلح و رفاه بشرند. روزی مریم گفته بود: «من از بسیاری جهات خیلی خوش شانس بودم. وقتی دوران ابتدایی ام تمام شد جنگ هم تمام شده بود. اگر ده سال زودتر به دنیا آمده بودم، هیچکدام از این فرصت ها را نداشتم.» ... ای کاش جنگ افروزان جهان این فرصت ها را از امثال مریم و نیز از همۀ انسان های این کرۀ خاکی نگیرند تا علم و انسانیّت ابدی گردد و رفاه حقیقی بشر حاصل شود. این چنین است که روح مریم ها شاد خواهد بود. حامد صبوری 25/ 04/ 1396
Iran
این دانشمند ایرانی هیچگاه به درخواستهای رژیم جنایتکار ایران جواب نداد و این خیلی مهم بود که کسی که شهرت جهانی داره این شیادها را قبول نداره. مثل کسانی نبود که با پول مردم فقیر ایران به سفر فضا بفرستنشون تا در آینده از این حکومت فاسد دفاع کنند، همکاری کنند و ملاها به دنیا بگند فضانوردان!!! حامی ما هستند!!!! بعد از اونهم بشند شریک تجاری سپاه و پولشویی و دور زدن تحریمها برای سود سپاه نه مردم بدبخت، این مرگها خیلی مشکوکه، این جنایتکارها در جنایتو شیادی استادند. شّک کنند کسی در آینده مزاحمشون میشه سر به نیستش میکنند، با روشهای مدرن، بیماری، سکته، سرطان، عفونت. گذشت زمان کشتن با اسلحه و تصادف! الان یه عده آدم بیسوادو مدرک جعلی از دانشگاه تهران و ... صادر میکنند، به عنوانه محقق علمی میفرستند خارج برای کارهای تروریستی و جنایت و تعریف کردن از ولیّ وقیح. خدا رحمتش کنه. روحش شاد، بسیار متأسف شدم
داود بهرنگ
با سلام! من به نظرم آنچه که شما اسمش را "وجدان خود آیین انسانی" می گذارید اسم دیگرش "دین" است. فرقش با آن چه که شما رد و نفی اش می کنید در این است که یکی پدیده شهری و مخاطبش انسان شهری است دیگری پدیده مادون مدنیت است. و نیز به نظرم رسالت همیشگی ادیان الهی انتقال آدمی از مرحله مادون مدنیت به مدنیت ـ ولو به ضربِ زور ـ بوده است. [ای مردک آدم شو! به نظرم ضرباهنگِ همیشگی ادیان الهی بوده است.] فاصله زمانی آخرین دین با دنیای کنونی هزار و چهارصد سال است. دینی که خدایش انسانواره است مخابطش دارای مغزی است که به لحاظ فیزیولوژیک گیرایی و قابلیت جز از این را ندارد. می نویسید چرا به پرسش های بنیادین نپرداخته ایم یا نمی پردازیم؟ به نظر من صرف نظر از هر دلیل جامعه شناختی علتش نبود امکان بوده است. لابد می پرسید چرا آن ها که اکنون امکانش را دارند به این پرسش های بنیادین نمی پردازند؟ می گویم چون متدین اند. به نظرشان همین که در قرن بیست و یک پاره سنگ نمی پرستند موحدند. نمازشان را می خوانند، روزه شان را می گیرند، زکوتشان را می دهند، حج هم می روند و تکلیف دینی دیگری ندارند. می نویسید: "این بیداد را باید با پرسش از بنیادهای دینی آغاز کنیم که شریعتش ، نه از وجدان خودآیین انسانی که از خدای انسانوار حکم می گیرد که ... " من به گمانم آنچه شما دین می دانید اگرکه چه هست و واقعیت دارد اما به نحو اعجاب آوری یک توهم است. این دین بر ساخته ناخود آگاه قومی و قبایلی است. یک تراژدی است. توجه داشته باشید که همه ادیان الهی اختصاص به جوامع قومی ـ قبایلی داشته اند. "خاتم النبیین" یعنی ای انسان مرحله قومی ـ قبایلی زندگانی بشر به پایان رسید. از این جا به بعد شما را به خودت وامی نهیم. به نظرم ایرانی ـ که مرحله زندگانی اش کمابیش شهری بوده و است ـ اگر چه که همواره زندگانی اش در تلاقی با ذهنیت قومی و قبایلی به ورطه تنش و تناقض در افتاده و قربانی ها داده ولی هنوز متوجه این معنا نیست که محمد بن عبدالله "خاتم النبیین" بود. و به نظرم ما باید همچون پیامبران الهی"انذار" کنیم. با احترام بهرنگ
farid
بعیدنیست حکومت ایران برای رهایی از سمبل زنان ایرانی وی را مانند ایت اله طالقانی و حجازی وخواننده محبوب....بیوتروریزم کرده باشد: مدیرکل بهداشت و درمان سازمان پدافند غیرعامل به موضوع بیوتروریسم مریم میرزاخانی دانشمند ایرانی اشاره کرد و گفت: به نظر میرسد نیاز است تا بررسیهای بیشتری در زمینه حمله گروههای تروریستی به این دانشمند ایرانی صورت گیرد، زیرا این موضوع منجر به از دست دادن یک دانشمند بزرگ در جهان شده است. کریمی نیا به اخبار احتمال حمله بیوتروریسمی مریم میرزاخانی اشاره کرد و گفت: بعضی کارشناسان لایههای اطلاعاتی از کشور روسیه ذکر کردن که امکان حمله بیوتروریسمی مریم میرزاخانی دانشمند ایرانی وجود دارد و برای بررسی و صحت و سقم این مطلب نیازمند این هستیم که نمونههایی دریافت شده و بررسی بر روی این موضوع صورت گیرد تا به تأیید و رد این فرضیه برسیم اما این فرضیه را به سادگی نمیتوانیم کنار بگذاریم و باید به این موضوع توجه جدی داشته باشیم تا تکرار این پدیده را شاهد نباشیم!!.