«نومسلمانان دو آتشه» در عرصه هنر
ایرج مصداقی- این یادداشتی است درباره رضا کیانیان، مسعود فراستی، هوشنگ اسدی، امیرحسین فطانت، احمد میراحسان، مرتضی آوینی. یادداشتی درباره فرهنگیکاران امنیتی.
* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
قد احمد میراحسان بر فیلم «ماجرای نیمروز» که میکوشد کرکس و کفتار را بلبل و غزال جا بزند و گفتگویی که با یکی از دوستانم در این مورد داشتم انگیزهای شد تا مطلبی راجع به «نو مسلمانان دو آتشه» بنویسم.
از احمد اللهیاری که به خاطر اعتیاد شدید به هروئین مجبور به همکاری با کیهان شریعتمداری شد یا بعدها که فضلینژاد تحت «ارشاد» برادران همکار دستگاه امنیتی و این «روزنامه» شد میگذرم اما سابقهی «نومسلمانان» انقلاب اسلامی در عرصهی هنر به مرتضی آوینی میرسد که سرآمد دیگران است و مقارن با انقلاب، «مسلمان» شد و تا ته خط رفت. مسعود بهنود که او را از نزدیک میشناسد در مورد سوابقاش در دورانی که «کامران» نام داشت، مینویسد:
«مرتضی بچهی تندرویی بود که در هر دوره یک حالی داشت. یک دوره زده بود به مواد مخدر و این جور چیزها. تمام بازوهایش جای سوزن بود. شب در دانشکده خوابش میبرد، فردا صبح جسدش را از دانشکده بیرون میآوردند. اصولاً بچهی تندرویی بود. هرکار میکرد تا تهاش میرفت. بعد یک دوره هیپی شد. موهایش را گذاشته بود بلند شود. مدرن شده بود. قرتی مآب شده بود. جین میپوشید. دستبند میبست و از این جور کارها. اما شانس یا بدشانسی که آورد این بود که سال ۵۶ زد به عرفان و ادبیات عرفانی. بقیه کارها را کنار گذاشت.»
واقعاً معتاد بود؟
این آخر نه ولی یک موقعی صبح بچهها همدیگر را خبر کرده بودند که مرتضی مرد. این پرویز مشکاتیان و محمدرضا لطفی آن موقعها توی دانشکده هنرهای زیبا بودند. بچهها جیغ میزدند میگفتند جسد مرتضی توی دانشکده افتاده. معلوم شد شب توی دانشکده مواد مصرف کرده و رفته تو حال و تا صبح همانجا مانده. یعنی میزد و از حد میگذشت و میرفت تا تهاش. نزدیکهای سال ۵۶ رسید به «یاعلی» و ریش گذاشت. مولانا و امامحسین و تسبیح و از این چیزها». (ماهنامه سپیده دانایی – ۱۲ اردیبهشت ۸۷ گفتگو با مسعود بهنود).
او همچنین در مورد کامران آوینی و عشقاش به غزاله علیزاده و … میگوید:
آوینی قبل از مرگش در سال ۱۳۷۲ در بیعت با خامنهای نوشت:
«خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی، نائب امام عصر (ع) حضرت آیتالله خامنه ای ایدکمالله تعالی بتاییداته الخاصه.
سلام علیکم و رحمهالله و برکاته. امتثال امر فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمیگذارد لذا حقیر مستقیماً با استمداد از فضل بیمنتهای ربالعالمین وارد در اصل مطلب میشوم بعد از عرض این مختصر که:
ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت(ره) و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت کردهایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستادهایم، همانگونه که پیش از این درباره امام امت(ره) بودهایم و بسیارند هنوز جوانانی که عشق به اسلام و شور رضوان حق آنان را در میدان انقلاب نگاه داشته باشد، با همان شوری که پیش از این داشتهاند…. این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند، بسیارند کسانی که میدانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت(س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما.
کمترین مطیع شما سید مرتضی آوینی. »
اگر کامران (مرتضی) آوینی انتخاب کرد و «نومسلمان» شد، بقیه با «امدادهای غیبی» و «ارشاد» برادران «نومسلمان» شدهاند.
احمد میراحسان
احمد میراحسان یکی از «نومسلمانان» دوآتشه است. او یکی از وابستگان سازمان پیکار در لاهیجان بود که در سال ۶۰ دستگیر شد و در دستگاه توابسازی نظام اسلامی به یکی از توابهای زندانهای اوین و قزلحصار و گوهردشت تبدیل شد.
او در زمرهی توابینی بود که با بخش فرهنگی زندانهای خمینی در دههی شصت همکاری میکرد.
بعد از آزادی از زندان، در نشریه گزارش فیلم و در دیگر نشریات سینمایی قلم میزند و به حوزه علمیه قم نیز سرویس میدهد.
خواهر او زهرا (طاهره) میراحسان و بسیاری از دوستان و رفقای او در دههی ۶۰ بیرحمانه مقابل جوخهی اعدام قرار گرفتند. با این حال او به عنوان یک منتقد سینمایی از مجیزگویان ده نمکی و «اخراجیها»ست.
او چنانکه انتظار میرفت نقدی هم در مورد فیلم «ماجرای نیمروز» که میکوشد دههی سیاه ۶۰ را وارونه جلوه دهد نوشته و این فیلم را ناکارآمد معرفی میکند و خواهان کار بیشتر و جانانهتر در این زمینه است.
هوشنگ اسدی
اسدی یکی از اعضای حزب توده بود که پس از دستگیری در زمان شاه به منبع ساواک و گزارشگر تبدیل شد و در روزنامهی کیهان مشغول به کار شد. پس از انقلاب افشای وابستگی او به ساواک دردسرهای زیادی برای حزب توده به وجود آورد.
وی پس از دستگیری در سال ۶۱ نیز به خدمت بازجویان و شکنجهگران درآمد. داستانپردازیهای او در زندان و اعترافات دورغیناش وسیلهای شد برای اعمال شکنجهی هرچه بیشتر روی رهبران حزب توده. اسدی سپس در زندان به خدمت دستگاه فرهنگی درآمد. وی یکی از هوچیگران مقالهنویس در مورد «تهاجم فرهنگی» بود که پیشتر چندین مطلب در مورد او نوشتهام.
اسدی که «نومسلمان» بود، همچنین ادعا میکرد که تولستوی از پیامبر اسلام خط میگرفته و در این رابطه کاغذ سیاه میکرد. در یک مقاله به این موضوع با اسناد مربوطه اشاره کردم.
وی عاقبت به خارج از کشور آمد و همراه با همسرش نوشابه امیری با دریافت کمکهای مالی هنگفت از دولت هلند و … سایت روزآنلاین را راهاندازی کردند و اسدی با اسامی متعدد زنانه و غیرزنانه به نوشتن در این سایت پرداخت. در خارج از کشور او نیازی نمیبیند ادعای مسلمانی کند.
رضا کیانیان
دیگر نومسلمان رضا کیانیان است. مسئول شاخه پیکار خراسان که میکوشد خود را مسلمانی جلوه دهد که در بلوغ فکریاش به سینما و … روی آورده. وی از دوران طلبگیاش در مشهد و شاگردی خامنهای میگوید، از بهشتی خاطره تعریف میکند اما به روی مبارکش نمیآورد که بعد از تجربهی بهشتی و خامنهای مارکسیست میشود و به همکاری با سازمان «پیکار» با گرایشات شدیداً ضداسلامی میپردازد.
رسول شوکتی یکی از زندانیان سیاسی مقاوم دههی ۶۰ در مورد سوابق مشعشع او و برادرانش میگوید:
«من با رضا کیانیان (همین هنرپیشه معروف) که بعد از دویا سه سال مخفی بودن خود را در تهران معرفی کرده و سپس به مشهد منتقل گردیده بود چند بار واسطه فرستاد برای صحبت کردن با من – قبلا گفتهام رضا کیانیان مسئول پیکار خراسان بود و دو یا سه باری که گروههای سیاسی در سطح استانی جلسه گذاشته بودند همدیگر را دیده بودیم – من نفرتم را از وی با پیامی “ مغولی در بیابان به اعرابی در رسید گفت بنهی یا بکشم اعرابی بنهید و پس از آن سی سال به نیکنامی بزیست” بیان کردم وی که مسئول کلاس عالی ما بود در پاسخ هر هفته یک کاریکاتور از من میکشید و یا بهتر بگویم منهم جای و یا نقش اصلی داشتم والحق که هنر کاریکاتورش شاید بیشتر از هنر هنر پیشگیاش باشد –
خانواده رضا کیانیان خانواده هنرمندی بودند . برادر بزرگترش داود کیانیان از جمله نمایشنامه نویسان وکارگردان های با ذوق و نیز سیاسی بود که من در سالهای ۵۳ یک نمایشنامه در اردوی دانشجویی در مشهد دیدم که در آنزمان فاصله بین دو زندان و اوج چریک بودن و چریکی فکر کردن !! نمایش را پسندیدم .
داود در زندان تواب شد. و چه توابی مسئول پخش و مالیدن کاه گل بر سر دسته سینه زنان در روزهای محرم در زندان اما یک نمایش نامه نوشت و با توابین زندان اجرا کرده بود به اسم “صد بار اگر توبه شکستی باز آ “ این نمایش که همچون فیلم آهنگ برنادت به تنقیه و تزریق به آحاد ملت بخصوص زندانیان سیاسی رسید شاید بیش از سه یا چهار سال چه جشنواره تئاتر زندانیان سیاسی و چه جشنواره تئاتر ده فجر و چه جشنواره تئاتر شهرستانها برنده میشد به هر روی هرسه برادر تواب بودند وتنها یک خواهرشان با سرفرازی زندان کشید. »
البته رضا کیانیان یکی از سخنرانان جلسهی «افسران جنگ نرم» خامنهای نیز هست. چرا او را انتخاب کردهاند سؤالی است که بایستی در مورد آن فکر کرد.
او به دعوت «مؤسسه فرهنگی هنری جوادالائمه» به یزد میرود و در جمع «صمیمی جمعی از اصحاب فرهنگ و هنر یزد» سخنرانی میکند و از «شهید بهشتی» میگوید و اخبارش در رسانههای رژیم انتشار پیدا میکند.
مسعود فراستی
مسعود فراستی دیگر نو مسلمان سینمای ایران است. سخنگوی حزب مائوئیستی رنجبران و محکوم به اعدام. در زندان تواب شد و به جای اعدام سر از سیمای جمهوری اسلامی و نشریات سینمایی درآورد و عضو سینمای دفاع مقدس و … شد و همکار و همراه مرتضی آوینی و البته سرویس امنیتی و گزارش دهی علیه و آن به دستگاه اطلاعاتی. بعدها بود که کارش بالا گرفت و مجری و منتقد تلویزیونی شد و برنامه ویژه و ثابت گرفت و به عالم و آدم فخر میفروخت و گرنه در ابتدا از پادویی دستگاه اطلاعاتی شروع کرد.
خودش میگوید:
«آخر سال ۱۳۶۰. به اوین رفتیم. یک بازجو داشتم که از زیر چشم بند او را می دیدم. لبه کتش پاره بود. دانشجوی فوق لیسانس علوم سیاسی بود. ماه بود. این باید مرا تعزیر می کرد. همان موقع که حکم تعزیر مرا داشت، اشک هم از گوشه چشمش افتاد. این را دیدم. اینها را به یک آدم امروزی بگویی نمی فهمد. با این دعوا دارم؟ مرا تغییر داد، بلکه نشستم و مثل خر خواندم. ۴۰۰ جلد کتاب خواندم.»
او با «ناز» و «نوازش» بریده و تواب شده است و نه خدای نکرده با «تعزیر» و شکنجه و شایعات معمول در مورد زندانها که البته «ماجرای نیمروز» مشت محکمی به دهان یاوهگویان در مورد زندانهای دههی ۶۰ زد.
افتخار فراستی این است که میگوید:
«برای اولین بار به شما میگویم که نقدم را آقای خامنهای خوانده و گفته است «دقت کنید؛ این نقد جدی است.» نقدم میلیمتر به میلیمترش درست است. هم دفاع ملیاش، هم سواد سینماییاش، هم حرمتی که برای موضوع قایل است.»
همچنان فراستی ضدبورژوازی باقی مانده و وقتی از واژهی «دیاثت فرهنگی» و … در آنتن تلویزیونی استفاده میکند و با مخالفت منتقدان روبرو میشود در مقام دفاع میگوید:
«به نظر من ادب سوسولی بورژوازی ادب نیست. ادب لفافه، تعارف و خوش و بش و روابط عمومی ادب نیست. من ادب نقد فیلم را بلدم… اول این را بگویم، چون دوستان دارند ادب یاد ما میدهند، منتهی به نظر من خودشان به شدت ادب را نمیفهمند. ادب یک درون دارد و یک برون. درون ادب این است که شما به یک لات چاقوکشی که به خانهات تعرض کرده است گل نمیدهی. اسم این کار ادب نیست. در مقابل یک چاقوکش لات مثل صدام که به مملکت ات حمله میکند یا هر بی وطن دیگری که ادب ندارم و با تمام نیرو و خشم ملیام جلوی او میایستم. واژهای هم که برایاش استفاده میکنم، این است که فلان شده برو بیرون. دوستان واژه فلان شده را دوست ندارند؟ خب همان لغت آقای جوادی آملی را به کار میبرم. میگویم برو بیرون و بیروناش میکنم. این بی ادبی است؟ این عین ادب است. ادب یعنی چه؟ به نظرم میآید این دوستان خیلی دارند قیافه مؤدبها را به خودشان میگیرند و خوشبختانه آقازاده هم این قدرها مؤدب نیست که حالا دارد این ژست را میگیرد. ادب بورژوازی، ادب پولداری، ادب بی هویتی… نمیدانم چه میتوانم به آن بگویم. … حرمت چه چیزی را باید حفظ کرد؟ لغتی که من به کار بردم ابداً بی ادبانه نیست، همچنان که لغت آقای جوادی آملی بی ادبانه نیست. عین ادب است. واژه فقهی است و معنی روشنی هم دارد که آقای آملی گفته اند. دیگر تکرارش نمیکنم. این ابداً بی ادبی نیست. منتهی وقتی که اینها برمی آشوب اند، یعنی تیر به جای درستی خورده است.»
البته فراستی و بهروز افخمی که در دههی ۶۰ در اوین حضور داشت و بعدها فیلمساز شد و نماینده مجلس و سازنده فیلم تبلیغاتی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری، در برنامهی سینمایی تلویزیون تا میتوانستند برای «ماجرای نیمروز» سینه زدند و افخمی برای داوران جشنواره فیلم فجر شاخه و شانه کشید که مبادا جوایزشان را به این فیلم ندهند.
محمدرضا شریفینیا
محمدرضا شریفینیا جای خود دارد اگرچه هوادار شریعتی بود و از قبل «مسلمان»، اما نمیدانم چه پروندهای لاجوردی برایش درست کرد که به اعدام محکوم شد! البته این هم از برکات نظام عدل اسلامی در دههی ۶۰ بود. در مورد وی پیشتر مطلب بلندبالایی نوشتهام.
محمدرضا سرشار در مورد حضور توابان قزلحصار در حوزه هنری و … میگوید:
«ابتدا در نشریات و رسانهها فراخوان دادیم، افراد آمدند، خودم مصاحبه میکردم، نمونه کار میگرفتیم و استقبال خیلی خوبی هم شد و این نکته را هم تا به حال فکر نکنم به طور رسمی جایی گفته باشم در این کلاسها فقط 8 نفر از توابین گروهکها پذیرفته شدند.
خاطرم هست، سالی بود که به اصطلاح یک عده از این گروهکیها که توبه کرده بودند آزاد شده بودند، آن زمان برخی از اعضای حوزه هنری مثل محسن مخملباف یا آقای فریدون عموزاده خلیلی به زندانها میرفتند و به این زندانیان گروهکی آموزشهای هنری میدادند، مخملباف سینما و فیلمنامهنویسی، عموزاده خلیلی داستاننویسی و…
خلاصه این هشت نفر را مسوولان فرهنگی زندان قزلحصار تائید کرده بودند و گفته بودند جزو توابین هستند و شما میتوانید از آنها استفاده کنید، در میان این ۸ نفر، هم از سازمان مجاهدین خلق (منافقین) داشتیم و هم از دیگر گروهها مانند چریکهای فدایی خلق و پیکار و… از اینها ۴ نفرشان تا به امروز همچنان قلم میزنند و خوب هم مینویسند، یکیشان خانمی بود که رفت روزنامهنگار شد و در این حوزه موفق هم بود و انصافاً تا به امروز همچنان روی مواضع خودش مانده است.»
نمیدانم منظو از «روزنامهنگار زن»، هما کلهر یکی از هواداران سازمان راه کارگر است یا منظور شخصی دیگری است. هما کلهر خواهرزاده ابوالقاسم سرحدیزاده وزیر اسبق کار و نماینده مجلس شورای اسلامی بود که در فشار «قبر»و «قیامت» زندان قزلحصار برید و بعدها به یک حزباللهی تمام عیار تبدیل شد و رادیو و تلویزیون پیوست و ظاهراً همراه با شوهرش به مسئولیت یکی از نمایندگیهای آن در خارج از کشور رسید.
این روزها دیگر کفگیر نظام به ته دیگ خورده است و پروژهی توابسازیشان در حد الهام چرخنده و امیر تتلو و بهنوش بختیاری و … متوقف شده است. این افراد نیز همچون اسلافشان در زیر فشارهای مختلف کمر راست نکرده و هریک به خاطر نقطهضعفهایی که داشتند به خدمت نظام اسلامی در آمدند و سناریوهای دستگاههای امنیتی را بازی کردند.
«نومسلمانان» لزوماً نبایستی در درون کشور باشند. در خارج از کشور در رسانههایهای به اصطلاح «اپوزیسیون» هم میتوانید حضور آنها را ببینید.
امیر حسین فطانت
امیرحسین فطانت یکی از نومسلمانان دوآتشه در کلمبیاست که ظاهراً در اثر استعمال ماریجوانا و … در عالم هپروت این بار در مقام «ایدئولوگ وحی» با «ملیمذهبیها» و سایت «زیتون» همکاری میکند. برای سایت مزبور هم مهم نیست که کاتب «وحی»شان روزی عضو «گروه فلسطین» بوده و بعد منبع ساواک و نفوذی این سازمان اطلاعاتی در گروه کرامتالله دانشیان و … فجایعی که به قدر کافی از آن اطلاع داریم و خون کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی و عذاب دهها نفر و خانوادههایشان پشت آن است.
به مقالهی فطانت در مورد «ماهیت وحی و راز پیامبری» توجه کنید:
تلاشی برای بازتعریف مفهوم وحی
در فیلم زیر میتوانید ادعاهای فطانت در سال ۱۳۵۸ در جریان کنفرانس مطبوعاتی تعدادی از اعضا و همکاران ساواک را که تصدیق میکند منبع و گزارشگر این سازمان اطلاعاتی و امنیتیبوده را ببینید.
این «آدمفروش» پس از انقلاب و معرفی خود به اوین و دادستانی انقلاب، توسط محمد کچویی رییس زندان اوین که ضدیت هیستریکی با مجاهدین و نیروهای چپ داشت بازجویی شد. از آنجایی که فعالیتهای وی علیه نیروهای چپ و به ویژه به کشتن دادن دانشیان و … بود همچون مسعود بطحایی دیگر عضو «گروه فلسطین» که در زندان شاه به خدمت ساواک درآمد و علیه فدائیان و به ویژه گروه جزنی و… گزارش دهی میکرد و باعث قتل آنها شد با «رأفت اسلامی» مواجه شده و بدون آن که به زندان محکوم شوند آزاد شدند.
این مسلمان دوآتشه، که ذرهای اظهار و احساس پشیمانی نسبت به جنایتی که مرتکب شده نمیکند و همچنان طلبکار است که باعث معروفیت دانشیان و … شده، مبارک «ملیمذهبی»ها و سایتشان باشد که ظاهراً از فرط کسادی بازار وحی، دست به دامان چنین موجوداتی شدهاند.
لینک در تریبون زمانه
نظرها
راوی حق
اگر درست بگویید، اینها قربانی هستند. جان ارزشمندترین درای انسان است. برحی از جان میگذارند و برخی نه! همه این افراد در یک دسته نمیگذراند، رضا کیانیان را همه دیه اند یک بازیگر هنرمند است و اخیرا نقدهای خو در دفع از مردم یکند او اصلا نباید در ردیف کسی مثل فراستی باشد. مثل این می ماند ترودسکی و لنین و استالین و خورشچف یکی بدانی!
شاهین
وابستگان و هواداران گروه های سیاسی چپ و مجاهد که به ویژه پس از خرداد 1360 به چنگ رژیم می افتادند، با دوراهی مرگ و زندگی روبرو بودند. آنانی که مرگ را برگزیدند تکلیف شان روشن است و تا ابد سرفراز. اما پرونده شان بسته شده است و دست شان از دنیا کوتاه. اما آن هایی که ماندند به اشکال گوناگونی از بقا روی آوردند، که البته ربطی به تئوری "بقای اصلح" داروین بزرگ نداشت. برخی خوش رقصی پیشه کردند و کماکان هم به ساز حکومت می رقصند و می خوانند و می نوازند. اما برخی دیگر گاه به نعل و گاه به میخ زدند. تا زمانی که در زندان بودند سعی کردند انعطاف به خرج دهند و به قول معروف "اسه برند و آسه بیاند" تا دیو(همان گربه) بدذات شاخ شان نزند! نمونه هایی که آقای مصداقی برشمرده است نیز از این مقوله برکنار نبوده و نیستند. مثلاً هوشنگ اسدی که پیش از دستگیری از وابستگان نزدیک حزب توده بود ، پس از گرفتاری در بند لابد به قول مصداقی برای زنده ماندن و حتا شکنجه نشدن، خوش رقصی پیشه کرد. من و ما در زندان نبوده ایم و تا اطلاع ثانوی باید به قول مصداقی و مصداقی ها بسنده کنیم. هرچند اسدی خود در خارج کتابی درباره دوران زندانش نوشته که آنان که خوانده اند اش باید اظهارنظر کنند و صحت و سقم نوشته های وی را تایید یا تکذیب کنند. اما اسدی پس از زندان که مجله گزارش فیلم را درآورد، و نیز پس از خروج از ایران و راه اندازی روزنامه اینترنتی "روز آن لاین"، بیشتر در هیئت یک مخالف رژیم به ویژه راس آن خامنه ای نشان داده تا یک به اصطلاح نومسلمان در خدمت رژیم! همسرش، نوشابه امیری، که کارنامه روشن تری دارد. به هرحال به عقیده من نظر کامنت گزار قبلی، آقا یا خانم راوی حق، درست است. نباید همه آن در بند شدگان را به یک چوب راند. هرچند در مورد کسانی همچون فطانت، فراستی، شریفی نیا و شبیه آن ها باید گفت حق با مصداقی است. اما در مجموع به ایشان توصیه می کنم که آهسته تر بروند. چرا که اگر بخواهند همینطور "شمشیر را از رو ببندد" و همه آن بندیان گرفتار را بی محابا درو کند، ممکن است خود نیز نهایتاً در معرض این پرسش سوزان قرار گیرد که : "چگونه خود از آن تابستان وحشتناک و خونین 67 رهیدی؟"