ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اسدالله لاجوردی چشم و چراغ «امام خمینی» و «امام خامنه‌ای»

ایرج مصداقی − خامنه‌ای به کارگردان فیلم «ماجرای نیمروز» گفته است: «ان‌شاءالله یک کاری هم برای آقای لاجوردی بکنید.» این مطلب را تهیه کردم تا کار «مقام معظم رهبری» و کارگردان فیلم را راحت‌تر کرده باشم.

مقدمه

ایرج مصداقی
ایرج مصداقی، زندانی سیاسی از ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰، فعال حقوق بشر، و نویسنده آثار متعددی درباره زندان‌های سیاسی ایران: مطلبی که در پی می‌آید را تهیه کردم تا کار مقام معظم رهبری و کارگردان فیلم ماجرای نیمروز را در تجلیل از اسدالله لاجوردی راحت‌تر کرده باشم.

در سال‌های اخیر و به ویژه پس از برملا شدن افتضاحات و جنایات صورت گرفته توسط مسعود رجوی و فرقه‌‌ای که او رهبری می‌کرد و بدنامی این فرقه در افکار عمومی، نظام اسلامی به تلاش مضاعفی برای تحریف تاریخ و توجیه کشتارهای خود دست زده و می‌کوشد برای جانیانی چون لاجوردی و ... آبرو کسب کند. کاندیدا شدن جنایتکاری همچون رئیسی آن هم پس از افشای نوار صوتی دیدار آیت‌الله منتظری با اعضای هیأت کشتار ۶۷ حاکی از به سیم آخر زدن جانیان و گستاخی بیش از حد‌شان است. نمایش  فیلم‌ «ماجرای نیمروز» و دیگر‌ محصولات تولید شده در دستگاه تبلیغات نظام اسلامی بخشی از این سیاست مزورانه است. بی‌خود نیست که خامنه‌ای در مورد «ماجرای نیمروز» می‌گوید:‌

«این فیلم بسیار خوب بود. همه اجزای فیلم عالی بود، کارگردانی عالی بود، بازی‌ها عالی، قصه عالی بود. فیلم خوش‌ساخت بود.»

از آن‌جایی که خامنه‌ای در دیدار با تولید‌کنندگان «ماجرای نیمروز» خواستار تهیه فیلمی راجع به لاجوردی شده و گفته است «ان‌شاءالله یک کاری هم برای آقای لاجوردی بکنید. ایشان از آن شخصیت‌هایی است که شایسته است برای‌شان کار انجام بشود. در این فیلم اسمش بود اما لاجوردی کسی است که از قبل از انقلاب ما به او می‌گفتیم "مرد پولادین. "»،[1] مطلبی که در پی می‌آید را تهیه کردم تا کار «مقام معظم رهبری» و کارگردان فیلم را راحت‌تر کرده باشم.

ذکر این نکته لازم است که جنایت‌‌های صورت گرفته توسط لاجوردی در «دوران طلایی امام» به پای همه‌ی مسئولان نظام نوشته شده و به همین علت است که همه‌ی بخش‌های نظام اسلامی از «اصلاح‌طلب» و «اصولگرا» و «اعتدال‌گرا» گرفته تا جبهه‌‌ پایداری و خانواده لاجوردی و خامنه‌ای و نمایندگانش بصورت مشترک و هماهنگ با جدیت تمام از فیلم پلید و کثیف «ماجرای نیمروز» دفاع می‌کنند. بدون شناخت لاجوردی و جنایاتی که مرتکب شد تصویر روشنی از «دوران طلایی امام» به دست نمی‌آید، تلاش من در این نوشته همه‌ آن است که نوری تابانده باشم بر سیاهی‌های آن دوران و دفاع از نسل درخشانی که توسط لاجوردی و نظام اسلامی پرپر شد.

اسدالله لاجوردی
اسدالله لاجوردی

لاجوردی جوان

سیداسدالله لاجوردی در سال ۱۳۱۴ در خانواده‌ای فقیر و پر جمعیت در جنوب تهران به دنیا آمد. طیبه خواهر کوچکتر او که در تهران کلاس‌های قرآن داشت و از روابط نزدیکی با برادرش برخوردار بود در سال ۱۳۹۲ توسط عروسش کشته شد. قاتل ادعا می‌کرد که از آزار و اذیت او به جان آمده بود.

لاجوردی تا سال دوم دبیرستان تحصیل کرد و در نوجوانی کنار پدرش مشغول هیزم فروشی شد. در سال‌های اخیر از آن‌جایی که نمی‌شد برای او مانند دیگر مسئولان نظام اسلامی مدرک دکترا و کارشناسی جور کرد مدعی‌شده‌‌اند که او ادبیات عرب و علوم حوزوی را در حد کفایه فرا گرفته و جزو شاگردان بهشتی و مطهری بوده است! از هوش و فراست او سخن به میان می‌آورند و در مورد جلسات تفسیر قرآن که در منزلش برگزار می‌شد داستان‌سرایی می‌کنند. در حالی که «اسدالله بادامچیان» در خم رنگرزی نظام تبدیل به «دکتر بادامچیان» می‌شود، به تراشیدن سوابق «علمی» برای لاجوردی نمی‌توان خرده گرفت.

طیبه لاجوردی در مورد ویژگی‌های اخلاقی برادرش می‌گوید:‌

«یادم هست که یک بار هوا خیلی گرم بود و من روبنده‌ام را بالا زده بودم. وقتی رسیدیم خانه، دیدم برادرم با تغیّر به من نگاه می‌کنند. علت را که پرسیدم، گفتند، "دیگر نبینم روبنده‌ات را بالا بزنی"». [2]

لاجوردی جوان
لاجوردی جوان

لاجوردی در سال ۱۳۴۰ با دختری ۱۳ ساله به زنام زهرا گل گل ازدواج کرد و صاحب ۵ فرزند پسر و یک دختر به نام‌های محمد، ‌زهره، حسین، حسن، احسان و غیره شد.

محمد و حسین فرزندان بزرگ او در سال‌های ابتدایی ۶۰ در دادستانی اوین به فعالیت مشغول بودند و بعدها یکباره گفته شد که حسین «دکتر» است و پزشک اما «مطب» ندارد. محمد فرزند بزرگ لاجوردی در مجموعه‌ی موشکی باغ شیان در لویزان، در طرح «یا مهدی» و «پروژه تاو» مسئولیت داشت و مدت‌ها در لبنان و کشورهای عربی مأموریت‌‌های مختلف را  دنبال می‌کرد.

محمد همچنین در دروانی که محمد سعیدی [3] معاونت برنامه‌ریزی و امور بین‌الملل سازمان انرژی اتمی را به عهده داشت سرپرست دفتر روابط بین‌الملل سازمان انرژی اتمی بود. زهره السادات لاجوردی  معاون مرکز اموربانوان در دولت احمدی‌‌نژاد و عضو شورای مرکزی «جبهه پایداری» است که کوشید به مجلس شورای اسلامی و شورای شهر تهران راه یابد اما موفقیتی حاصل نکرد.

مبارزه و زندان شاه

لاجوردی همراه صادق اسلامی و سیدحسن شاهچراغی اعضای شاخص هیأت مسجد سیدعلی یکی از سه گروه تشکیل‌دهنده‌ی هیأت‌های مؤتلفه اسلامی در سال ۱۳۴۲بودند.

از آن‌جایی که زینب خواهر لاجوردی، همسر صادق امانی بود، پای او به ترور حسنعلی منصور در سال ۱۳۴۳ باز شد و با این که نقشی در این ترور نداشت به یک سال و نیم زندان محکوم شد. وی در زمان دستگیری، در خانی‌آباد به هیزم فروشی در مغازه پدرش مشغول بود.

وی پس از آزادی از زندان ترقی کرد و در بازار جعفری تهران به فروش روسری و دستمال و لباس زیر‌زنانه پرداخت که در روایت‌های رسمی نظام اسلامی، تنها به فروش روسری و دستمال که پس از انقلاب به آن اشتغال داشت، اکتفا می‌شود.

لاجوردی در زندان زمان شاه به تمجید و تعریف از آیات قرآن در باره‌ی «حوری و غلمان» می‌پرداخت و شغل خود را با ولع خاصی «جواهردان فروش» معرفی می‌کرد. وقتی از او در مورد این شغل سؤال می‌شد با لودگی خاص خودش می‌گفت: «جواهردان» یعنی شورت و کرست زنانه.

وی در اردیبهشت ۱۳۴۹ به اتهام پرتاب کوکتل‌ مولوتف به دفتر شرکت هواپیمایی اسرائیلی «ال عال» پس از بازی تیم فوتبال تاج تهران و هاپوئل اسرائیل در فینال جام باشگاه‌های آسیا دستگیر و به ۴ سال زندان محکوم شد.

در کتاب‌ها و مقالات و خاطره‌نویسی‌های انتشار یافته از سوی نهاد‌های اسلامی موضوع را به بازی تیم ملی فوتبال ایران و اسرائیل در جام ملت‌‌های آسیا که در سال ۱۳۴۷ برگزار شد ربط داده‌اند که نادرست است. آزادی وی در فروردین۱۳۵۳ ده ماه بیشتر طول نکشید این بار به اتهام همکاری با حسین جنتی[4] یکی از اعضای سازمان مجاهدین و ادامه ارتباطات قبلی و ... بازداشت و به ۱۸ سال حبس محکوم شد اما در حالی که تنها دو سال و نیم از محکومیت‌اش را سپری کرده بود در پی سیاست ساواک مبنی بر آزادی وابستگان مؤتلفه از زندان آزاد شد.

ضدیت و دشمنی اعضای هیأت‌ مؤتلفه با نیروهای مترقی و انقلابی زبانزد بود. ریشه‌ی آن جدای از منافع اقتصادی و طبقاتی، بر می‌گشت به درگیری‌هایی که آن‌ها در زندان شاه با این نیروها داشتند و ساواک به زعم خود با تیزبینی از آن به نفع خود استفاده می‌کرد. اما سیاست ساده‌انگارانه‌ی ساواک که روحانیت و بازار را متحد خود در مبارزه با چپ و مجاهدین می‌دید، به ضدخودش تبدیل شد و همین افراد گردانندگان تظاهرات‌های سال ۵۷ در تهران شدند. بخشی از رهبران مؤتلفه در سال ۵۵ با درخواست عفو از شاه، به منظور تلاش برای جلوگیری از پیوستن جوانان به گروه‌های مترقی و انقلابی - به‌ویژه مجاهدین و کمونیست‌ها- از زندان آزاد شدند و باقیمانده‌ی آن‌ها که لاجوردی، بادامچیان، احمد احمد و کچویی و  ... نیز در میانشان بودند، بنا به توصیه‌ی ساواک در مردادماه ۵۶ با همان هدف از زندان آزاد شدند و به دیگر وابستگان این جریان در کشور پیوستند. در دوران تسلط لاجوردی و اعضای مؤتلفه بر دادستانی انقلاب اسلامی به خاطر نقطه ضعفی که در زمان پهلوی داشتند و غالباً با درخواست و استغاثه تقاضای عفو کرده بودند و بعد از انقلاب آن را «تاکتیکی» جا می‌زدند، می‌کوشیدند بدون دریافت انزجارنامه و در بسیاری موارد مصاحبه‌ی تلویزیونی زندانیان را آزاد نکنند تا به نوعی خود را توجیه کنند. این موضوع سپس به رویه دادستانی انقلاب اسلامی برای آزادی افراد تبدیل شد بدون آن که به ریشه‌ی آن توجه کنند.

اسدالله لاجوردی (پایین، سمت راست) و آیت الله خمینی در روزهای اول استقرار دستگاه
اسدالله لاجوردی (پایین، سمت راست) و آیت الله خمینی در روزهای اول استقرار دستگاه

در روزهای بحرانی سال ۵۷، او در کنار حاج مهدی عراقی و دیگر رهبران جمعیت مؤتلفه از مسئولان انتظامات کمیته استقبال از خمینی بود و پس از پیروزی انقلاب در مدرسه علوی زندان‌بانی از دستگیر‌شدگان روزهای پس از انقلاب را به عهده داشت.

اسدالله جولایی یکی از اعضای مؤتلفه و از نزدیکان لاجوردی در اوین، در این باره می‌گوید:‌

«تشکیلات استقبال از امام را مؤتلفه برگزار کرد وقتی در یکی از شب‌های پیروزی انقلاب آن سران کفر (نصیری، ناجی، رحیمی و خسروداد)  در پشت بام مدرسه رفاه به درک واصل شدند، مدرسه علوی ۲ نیز زیرزمینی داشت که این خائنان را پس از دستگیری به آن‌جا و مدرسه رفاه می‌آوردند لاجوردی تقریبا مسئولیت نگهداری از آن‌ها و زندان‌بانی را بر عهده داشت. » [5]

اولین پست رسمی او در نظام اسلامی مسئولیت حفاظت دادستانی اوین بود که یکی از معاونت‌های قدوسی محسوب می‌شد.

چگونگی راه یابی به دستگاه قضایی

حمیدرضا نقاشیان، محافظ خمینی در ماه‌های اولیه انقلاب و مسئول پیگیری پرونده گروه فرقان از سوی خمینی تعریف می‌کند که وی به علی‌اکبر ناطق‌نوری پیشنهاد کرده بود که لاجوردی دادستان پرونده فرقان شود و کارت ورود لاجوردی به اوین را امضاء می‌کند. نکته‌ی جالب توجه این است که بازجو و قاضی پرونده، دادستان همان پرونده را انتخاب می‌کنند. بعید می‌دانم در هیچ کجای دیگری از دنیای معاصر چنین اتفاقی افتاده باشد. با این حال لاجوردی در جریان دادگاه گروه فرقان و تقی شهرام و اعدام خانم فرخ‌روپارسا و ... دادستان انقلاب اسلامی نبود بلکه نماینده‌ی دادستان بود.

هنگامی که بهشتی کارایی او را در  عمل دید، روی انتخاب وی به عنوان دادستان انقلاب اسلامی مرکز که با هیچ معیار حقوقی نمی‌خواند تأکید کرد که با تأیید خمینی همراه شد.

حاج احمد قدیریان، معاون اجرایی دادستانی کل انقلاب و دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در رابطه با چگونگی انتخاب لاجوردی به سمت دادستانی انقلاب اسلامی مرکز می‌گوید:

«آقای بهشتی با آقای قدوسی صحبت کرده بودند که چنان‌چه بخواهید ریشه‌ی منافقین و گروه‌های معاند را خشک کنید باید از کسانی استفاده کنید که با آن‌ها درگیر بوده‌اند. از این لحاظ آقای لاجوردی در رأس همه قرار داشتند.» [6]

اسدالله جولایی درمورد چگونگی انتخاب لاجوردی می‌گوید:‌

«لذا با پیشنهاد شهید بهشتی، شهید قدوسی حکم دادستانی انقلاب تهران را برای لاجوردی صادر کرد که بنده هم با عنوان معاون اداری و مالی همزمان در دادستانی کل کشور و دادستانی تهران انقلاب تهران مشغول به کار شدم.» [7]

بادامچیان نیز تأکید می‌کند لاجوردی انتخاب بهشتی بود:‌

« شهید بهشتی گفتند شما مسئولیت زندان ها و دادستانی را برعهده بگیرید. شهید لاجوردی به مزاح پاسخ داده بود که من اینهمه در زندان‌های شاه بودم باز می‌خواهید من را به زندان بفرستید اما شهید بهشتی پاسخ داده بود ما به تو ایمان داریم و اهل ظلم کردن نیستی. زندان را می‌شناسی و می‌دانی رنج زندان چیست.  آیا نمی‌خواهی انجام وظیفه کنی تا زندانی اسلامی داشته باشیم. این تکلیف شرعی است.» [8]

اگرچه بادامچیان داستانسرایی می‌کند و لاجوردی پس از انقلاب به جز زندان‌بانی کاری نکرده بود و پیش از آن هم مسئولیت حفاظت دادستانی را به عهده داشت اما در جای دیگری تأکید می‌کند لاجوردی پس از آن که متوجه شد بهشتی موضوع را با خمینی در میان گذاشته و تأیید او را گرفته این مسئولیت را قبول کرد. [9]

آیت الله بهشتی، اسدالله لاجوردی
آیت الله بهشتی، اسدالله لاجوردی − شاد از پیشرفت سرکوب

لاجوردی در ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ دادستان انقلاب اسلامی مرکز شد و از این تاریخ با هدایت بهشتی و قدوسی پروژه‌ی سرکوب نیروهای سیاسی و مهار بنی‌صدر به مورد اجرا گذاشته شد. ترکیب لاجوردی و کچویی و قدیریان و دیگر اعضای مؤتلفه در دادستانی اوین، تردیدی باقی نمی‌گذاشت که روزهای سختی در راه است. تا پیش از این تاریخ، قدوسی خود شخصاً دادستانی انقلاب اسلامی مرکز را نیز به عهده داشت و مدتی نیز سیدرضا زوراه‌ای دیگر عضو مؤتلفه که تحصیلات حقوقی داشت داستان تهران بود.

انتخاب لاجوردی به این سمت، پس از آن بود که محمد‌علی رجایی، وی را به عنوان وزیر بازرگانی به بنی‌صدر پیشنهاد کرد و با مخالفت او روبرو شد. از همین‌ جا بود که لاجوردی کینه‌ی مضاعف بنی‌صدر را نیز به دل گرفت.

لاجوردی بلافاصله پس از تصدی پست دادستانی انقلاب اسلامی مرکز محاکمه‌ی محمدرضا سعادتی را برگزار کرد و سپس صادق قطب‌زاده را به خاطر یک گفتگوی تلویزیونی با عنوان «بحث آزاد درباره عملکرد رادیو تلویزیون پس از انقلاب» بازداشت کرد که به خاطر اعتراضات شدید در مجلس و در درون نظام اسلامی خمینی دستور آزادی وی را داد. [10]

از هنگامی که لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی شد تا فروردین ۱۳۶۰ صدها هوادار مجاهدین و وابستگان گروه‌های سیاسی در تهران دستگیر و در اوین به بند کشیده شدند. در این دوران لاجوردی در بسیاری از توطئه‌های علیه بنی‌صدر شرکت داشت و کلید حذف رئیس جمهور با حکم لاجوردی برای توقیف ده‌ها روزنامه و نشریه از جمله میزان ارگان نهضت‌آزادی و انقلاب اسلامی ارگان بنی‌صدر در ۱۷ خرداد ۱۳۶۰ که در هماهنگی با بهشتی صادر گردید، زده شد.

لاجوردی بدترین گزینه‌ی ممکن برای فضای سیاسی جامعه بود. وی از زندان‌ زمان شاه دشمنی آشتی‌ناپذیر خود با دیگر نیروهای سیاسی را نشان می‌داد. محسن رفیق دوست یکی از نزدیکان وی در این مورد می‌گوید:‌

«در زمان حکومت شاه با شهید لاجوردی در زندان طاغوت بودیم. در زندان مقابل مجاهدین خلق قرار داشتیم. حتا حرکا‌ت‌مان برخلاف آن‌ها بود. در ساعت‌های هواخوری اول صبح در زندان، منافق، چپی و راستی همه با هم می‌دویدند اما شهید لاجوردی می‌گفت ما حتا با این‌ها نمی‌دویم. وسط آن‌ها برخلاف جهتی که می‌دویدند حرکت می‌کردیم تا بدانند ما با آن‌ها نیستیم.»[11]

یکی از زندانیان مجاهد برایم تعریف کرد، در حالی که با محمد حیاتی یکی از اعضای مجاهدین در حیاط زندان قصر در حال قدم‌زدن بودند با لاجوردی روبرو شده و کمی پسته به او تعارف می‌کنند. لاجوردی در پاسخ این مهربانی، پرخاشگرانه و با دهانی کف‌آلود به آن‌ها می‌گوید «من از شما پسته بگیرم؟! من یک اسلحه دارم برای مبارزه با رژیم، یکی برای مبارزه با شما و دیگری برای مبارزه با کمونیست‌ها.»

لاجوردی بین سال‌های ۵۴ تا ۵۶ که از زندان آزاد شد به خاطر رفتار‌های گزنده و غیرقابل تحمل‌اش مورد نفرت و بایکوت زندانیان سیاسی بود و شرایط سختی را متحمل شد. به همین خاطر بهشتی او را مناسب برای امر «دادستانی» شناخت و او تلافی همه‌ی عقده‌ها و حقارت‌هایش را سر زندانیان بی‌دفاع درآورد.

در دوران قدرت لاجوردی ضدیت هیستریک او بیش از همه متوجه‌ی هواداران سازمان مجاهدین و سازمان پیکار بود. به همین خاطر در میان گروه‌‌های چپ سازمان پیکار به نسبت، بیشترین قربانیان را داشت و تقریباً قلع و قمع شد.

در سال‌های بعد مشخص شد که برای اجرای مسئولیت بزرگی که لاجوردی به دوش داشت، خمینی و فرزندش احمد نیز روی او سرمایه‌گذاری ویژه‌ای کرده بودند. با توجه به حکم خمینی برای بازگشت لاجوردی به دادستانی انقلاب وی تنها دادستان کشور بود که حکمش را نه از دادستان‌ کل انقلاب که از شخص خمینی گرفته بود و با حمایت او و فرزندش به کار خود ادامه می‌داد و به همین دلیل خود را پاسخگو به هیچ کس جز شخص خمینی نمی‌دید.

به‌خاطر چنین سرسپردگی‌ای بود که خمینی و فرزندش احمد، علی‌رغم مخالفت‌های بسیار با لاجوردی که دامنه‌ی آن تا درون نظام و نزدیک‌ترین حلقه‌ها به خمینی کشیده شده بود، وجود او را در پست دادستانی انقلاب "لازم" و برکناری او را "فاجعه" می‌دانستند و بیش از دو سال در مقابل درخواست برکناری او ایستادگی‌‌کردند.

خمینی در این باره می‌گوید:‌

«در این آخر كه قضیه زندان اوین پیش آمد و شكایاتی از آقای لاجوردی می‌شد و مخالفت‌هایی می‌شد [غیر] از احمد كسی را ندیدم كه بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری كند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و بركناری او را تقریباً فاجعه می‌دانست.»[12]

لاجوردی الگوی سرکوب و کشتار در نظام اسلامی

در تمامی نظام‌های سیاسی، آن‌چه در مرکز کشور می‌گذرد به عنوان الگویی برای دیگر شهرها به کار می‌رود. نظام اسلامی هم از این قاعده مستثنی نبود. لاجوردی با به‌کار انداختن جوخه‌های اعدام در ۳۱ خرداد و ۱ تیر ۱۳۶۰ کلید بزرگترین کشتار‌های سیاسی معاصر در کشورمان را زد و سپس با حضور در کنار محمدی‌گیلانی به تهدید نیروهای سیاسی پرداخت و از آن تاریخ واژه‌ی «بغی» و «باغی» یا «خروج بر امام عادل» را باب کردند که با توسل به آن هزاران نفر را مقابل جوخه‌ی اعدام قرار دادند.

اعدام سعید سلطانپور شاعر و کارگردان تأتر میهن‌مان که دو ماه قبل درسر سفره‌ی عقدش توسط گروه ضربت لاجوردی دستگیر و در اوین به بند کشیده شده بود، و به جوخه‌‌ی اعدام سپردن ده‌ها دختر و پسر نوجوان حتا بدون احراز هویت و صدور اطلاعیه رسمی و دعوت از خانواد‌ه‌ها برای مراجعه به اوین جهت شناسایی فرزندان‌شان، جواز رسمی انجام بیرحمانه‌ترین جنایات در سراسر کشور بود. لاجوردی در زیرپاگذاشتن معیارهای انسانی پیشقدم و الگو بود. او به عنوان «میرغضب» خمینی معرفی شده بود و دیگران می‌کوشیدند از او الگوبرداری کنند.

سید مرتضی بختیاری که کوله‌باری از جنایت را در طول ۴ دهه گذشته از دادستانی مشهد گرفته تا ریاست سازمان زندان ها و استانداری و وزارت دادگستری و معاونت دادستانی کل و قائم مقامی رئیسی و ...  با خود حمل می‌کند در مورد لاجوردی می‌گوید:‌

«تا اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی شهید لاجوردی دادستان انقلاب شد و من هم کار قضایی را در دادستانی تربت‌حیدریه آغاز کرده بودم. چند قرار ملاقات با ایشان گذاشتم که به تهران بیایم تا روی باندهای نفاق کار می‌کردیم.  از آن‌جا با لاجوردی در اوین بیشتر آشنا شدم. چندبار هم این شهید به مشهد آمدند از بخش‌های مختلف مثل زندان وکیل‌آباد و بند گروهک‌ها و زندان قوچان بازدید کردند.» [13]

لاجوردی شخصاً به دیگر زندان‌های مهم کشور از جمله شیراز، اصفهان، تبریز و ... نیز سر‌می‌زد. جان ستاندن و شکنجه برای او ساده‌ترین کار بود و از رنج‌بردن مخالفان شاد می‌شد و احساس شعف می‌کرد. این را در برق نگاهش و خطوط چهره‌اش می‌شد دید. او واجد همان خصوصیاتی بود که در مورد «مالک» خازن و رئیس جهنم از او در روایت‌های شیعی ترسیم می‌شود. در این روایت‌ها بر «جثه‌ی عظیم، هیأت بسیار زننده، غضبناکی، ترشرویی و و ترسناک بودن» وی تأکید شده است. از آن‌جایی که لاجوردی خود را «خازن» جهنم خمینی می‌دید، می‌کوشید دقیقاً شبیه به او رفتار کند:‌

«حضرت رسول(ص) فرمود که در شب معراج چون داخل آسمان اول شدم هر ملکی که مرا دید خندان و خوشحال شد تا آن‌که رسیدم به ملکی از ملائکه که عظیم تر از او با هیأتی بسیار زننده در حالی که غضب از جبینش ظاهر بود، پس آنچه ملائکه دیگر از تحیت و دعا نسبت به من بجا آوردند، او بجا آورد، لکن نخندید و خوشحالی که دیگران داشتند، او نداشت. از جبرائیل پرسیدم که این کیست که من از دیدن او بسیار ترسان شدم؟ گفت: گنجایش داری که از او  بترسی و ما همه از او می‌ترسیم؛ این خازن جهنم است و هرگز نخندیده است و از روزی که حق تعالی او را سرپرست جهنم کرده تا امروز پیوسته خشم و غضبش بر دشمنان خدا و اهل معصیت زیاده می‌گردد، و خدا به این ملک می‌فرماید که انتقام از ایشان بکشد.» [14]

هاشم رخ‌فر معاون کچویی می‌گوید:‌

«بنی صدر تلاش داشت نگذارد خانم پارسا [وزیر آموزش و پروش دولت هویدا] اعدام شود و به هر دری هم زده بود. من و لاجوردی شب به منزل آقای محمدی‌گیلانی رفتیم و حکم گرفتیم برای اعدام خانم پارسا و همان شبانه هم اعدام شد. آقای گیلانی پرسیده بودند این همه عجله برای چیست؟ که دلیلش را گفتیم و ایشان هم قانع شد.» [15]

پس از ترور محمد کچویی در ۸ تیرماه ۶۰ که لاجوردی با پنهان شدن پشت درخت‌های تنومند اوین جان سالم به در برد، وی حاکم بلامنازع اوین شد و همزمان سه پست سرپرست زندان‌های دادستانی انقلاب اسلامی مرکز، دادستان انقلاب مرکز و ریاست اطلاعات دادستانی را بر عهده داشت و به هیچ وجه حوزه قضایی را به رسمیت نمی‌شناخت و خود را صاحب‌اختیار قضایی در سراسر کشور می‌دانست. جان بدر بردن لاجوردی از حادثه‌ی ۸ تیر که در واقع هدف اصلی آن بود، کینه‌ و نفرت وی از مجاهدین و زندانیان مجاهد را دو صد چندان کرد.

نفرت او تا آن‌جا بود که حتا به جنازه‌ی قربانیان هم رحم نمی‌کرد. پس از حمله به پایگاهی که موسی خیابانی و اشرف ربیعی در آن حضور داشتند، جنازه‌‌ی کشته شدگان را به اوین آورده و ابتدا در زیرزمین ۲۰۹ جهت شناسایی به نمایش گذاشته بودند. من به چشم خود دیدم لاجوردی در حالی که از خوشحالی در پوستش نمی‌گنجید، پاسداران در حضور او از روی جنازه‌ها با پوتین‌هایشان عبور می‌کردند و با گرفتن موی جنازه‌ها آن‌ها را جا به جا می‌کردند.

پس از حمله به پایگاه‌های مجاهدین در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ جنازه‌ها را به اوین آورده بودند، شاهدان عینی برایم تعریف کردند جنازه زنان را لخت با یک لباس زیر در اوین گذاشته بودند و لاجوردی ادعا می‌کرد آن‌ها را در همین حالت به قتل رسانده‌ایم.

جنازه‌ زندانیانی را که به خاطر شکنجه‌های وحشیانه در بهداری اوین جان می‌سپردند روزها در میان آشغال‌ها و در سطل آشغال پشت بهداری رها می‌کرد. من دو نمونه‌‌ی آن را به چشم خودم دیدم.

جنازه‌ اعدام‌شدگان را برای خالی‌شدن خون‌شان در تپه‌های اوین رها می‌کرد. پیشتر بارها اتفاق افتاده بود که به خاطر جاری شدن خون از پشت کامیون حمل جنازه، مردم متوجه جنایات صورت گرفته شده بودند. در موارد متعددی گربه‌های آشپزخانه‌ی اوین از اجساد رها شده در تپه‌ها تغذیه می‌کردند. شاهدان عینی ماجرا که آن موقع نوجوانان ۱۴- ۱۵ ساله‌ای بودند که در محوطه‌ی اوین کار می‌کردند برایم تعریف کردند جنازه‌‌ای را دیده بودند که نیمی از صورت او را گربه‌ها خورده بودند.

لاجوردی در اوین
فرمانروای زندان

در شهریور ۱۳۶۰ چندین بار محکومین به اعدام را در مقابل ساختمان دادستانی اوین با استفاده از شاخه‌های تنومند درخت‌های چنار اوین در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ی تعدادی از زندانیان دار زد. روزها و ساعت‌ها جنازه‌ها را به همان حال رها می‌کرد و زندانیان را به دیدن آن‌ها می‌بردند. گاه بدون آن که متوجه باشی به خاطر چشم‌بند داشتن پاسداران به گونه‌ای  عمل می‌کردند که به شدت به پیکر آویزان قربانی برخورد کنی. سپس یکی از بستگان نزدیک حاج سعید ‌امامی که زندانی تواب بود و آهنگر، یک دار ویژه ساخت که در نزدیکی دفتر زندان قرار داشت و به وقت نیاز از آن استفاده می‌کردند.

پروانه‌ علیزاده در کتاب «خوب نگاه کنید راستکی است»، به دار زدن حبیب‌الله اسلامی اشاره می‌کند که جلیل بنده محافظ لاجوردی ضمن معرکه‌گیری و دلقک‌بازی با چوب به پیکر او که از درخت آویزان بود می‌زند و تأکید می‌کند «خوب نگاه کنید راستکی» است.

رحم و شفقت در او راهی نداشت؛ تا‌ آن‌جا که سیدحسین موسوی‌تبریزی یکی از شقی‌ترین جانیان نظام اسلامی و دادستان کل انقلاب در سال‌‌های سیاه دهه‌ی ۶۰ او را چنین می‌خواند:

در زمان دادستانی كل خود من به حضرت امام‌(ره) گزارش داده بودم كه مرحوم آقای لاجوردی در زندان اعمال خشونت می‌كند و رفتار درستی ندارد ... برخوردهای خارج از قانون داشت كه قابل توجیه نبود. در رابطه با برخوردهای خشن باید خیلی مواظبش می‌شدیم. از طریق نمایندگان مجلس هم این مسئله به گوش حضرت امام رسیده بود. من آقای فهیم كرمانی [16] را آوردم در اوین معاون ایشان كردم كه مواظب همین مسائل باشد.‌[17]

بازجویان و شکنجه‌گران نیز تحت فشار او قرار داشتند. هر هفته بیلان کارشان را مورد رسیدگی قرار می‌داد و آمار زندانیانی را که توسط ‌آن‌ها بازجویی و به اعدام یا احکام سنگین محکوم شده بودند مورد سؤال قرار می‌داد. بازجوی خوب کسی بود که برای تعداد بیشتری از "مجرمان سیاسی" تقاضای اعدام کند. هرکس که بیرحم‌تر بود نزد او مقرب‌تر بود.

«حامد ترکه» بازجویی بود اهل ارومیه، به خاطر آن که متهمی را زیر شکنجه در سال ۱۳۵۹ کشته بود او را به اوین منتقل کرده بودند تا آب‌ها از آسیاب بیافتد. لاجوردی مسئولیت بند‌های ۴ گانه‌ی اوین را به او سپرده بود. «حامد ترکه» در بیرحمی نمونه نداشت، برای آن که اتاق زندانیانی را که به بند اعزام می‌شدند معین کند ابتدا پاهای آن‌ها را با پوتین لگد می‌کرد تا متوجه شود شکنجه شده یا نه. وی از شکنجه به عنوان «هواگیری» یاد می‌کرد. حامد به خاطر کینه‌جویی فردی، «شمس‌الله» یک زندانی اهل قروه کردستان را که هیکلی ورزیده داشت بارها در همان محوطه‌ی بندهای چهارگانه‌ی اوین مورد شکنجه قرار داد و عاقبت در حالی که روزها او را با دست‌بند از نرده‌های پله‌های بند آویزان کرده بود به قتل رساند. دلیل این همه کینه‌توزی این بود که شمس‌الله به حامد گفته بود شبیه به نامزد اوست. لاجوردی پس از مشاهده‌ی ظرفیت جنایتکاری او و به پاس چنین خدماتی بود که او را ارتقاء مقام داد و مسئولیت شعبه ۶ دادستانی را به وی سپرد. این شعبه ویژه زندانیان چپ غیر توده‌ای و اکثریتی بود.

اوین در دوران لاجوردی یک کشتارگاه انسانی بود. افراد به سادگی زیر شکنجه جان می‌دادند. مثل آب خوردن حکم «ضرب حتی‌الموت» یعنی بزنید تا مرگ صادر می‌شد. در اثر شکنجه موارد متعددی بود که انگشت‌‌های پای زندانی در اثر ضربات کابل قطع می‌شدند. پیوند پوست ران زندانی به کف پایش یکی از عمل‌های مرسوم در اوین بود. بازجویان با لودگی و به منظور تحقیر زندانی می‌گفتند کاری می‌کنیم که کف پایت مو در بیاورد.

موارد دیالیز آنقدر زیاد بود که مجبور شدند برای زنده‌ نگاه داشتن زندانیان شکنجه شده، دستگاه همودیالیز برای بهداری زندان تهیه کنند تا بتوانند از آن‌ها اطلاعات بیشتری کسب کنند. در این دوران بازجویان به اتاق شکنجه «سی سی یو» یا بخش مراقبت‌های ویژه می‌گفتند. در اوین از کابل به عنوان «قانون اساسی» یاد می‌شد.

تصویر پاهای شکنجه‌ شده‌ی حسین دادخواه که به طرز معجزه‌آسایی هنگام انتقال به مشهد در راه‌آهن تهران از دست پاسداران گریخت، سند کوچکی است از جنایاتی که روزانه در اوین صورت می‌گرفت. انگشت‌های پای وی قطع شده و قانقاریا گرفته بودند. تعدادی از کسانی که آثار شکنجه روی بدن‌شان بود مانند عبدالحمید صفاییان که انگشت‌های پایش قطع شده بود، در کشتار ۶۷ به منظور از بین بردن ‌آثار جنایت اعدام شدند.

بر اساس تجربه‌ی ده‌سا‌له‌ی زندانم و تحقیقاتی که انجام داده‌ام کسی را سنگدل‌تر از او سراغ ندارم؛ چرا که بی‌رحمی‌ و شقاوتش را می‌گذاشت پای انجام تکلیف ‌الهی و رسالتی که بر دوش او گذاشته شده بود.

هر چه بیشتر او را می‌شناختم، بیشتر به دقت نظر و زیرکی بهشتی در کشف استعدادی همچون لاجوردی برای قلع و قمع گروه‌های سیاسی پی می‌بردم. برای سرکوب عناصر و جریان‌های انقلابی، لاجوردی بهترین گزینه بود.

وی در دوران قدرتش در مجلس شورای اسلامی حاضر شد و در پاسخ به انتقادات نمایندگان به درستی گفت اگر ما نبودیم شما هم نبودید.

چهره‌ی بدون رتوش لاجوردی

دستگاه تبلیغاتی رژیم می‌کوشد از لاجوردی یک چهره دل‌رحم، رئوف و مهربان که زندانیان سیاسی عاشق‌اش بودند و در مرگش برای او ترانه و سرود ساختند بسازد. و آن‌چه را که در مورد وی گفته می‌شود دروغ‌پردازی منافقین و کسانی که حتا او را به قیافه نمی‌شناختند جا بزند.

اسدالله بادامچیان یکی از چهره‌های منفور نظام اسلامی که به یکی از کثیف‌ترین و جانی‌ترین خانواده‌های ایرانی [بادامچیان، امانی، شاهی، لاجوردی، اسلامی، رخ‌فر ...] در تاریخ معاصر تعلق دارد و به صورت خانوادگی، حزبی و صنفی در جنایت و کشتار دست داشته‌اند جعلیات عجیب و غریبی را راجع به لاجوردی سرهم می‌کند تا با انکار نقش لاجوردی در شکنجه و قتل و تجاوز برای وی آبرو بخرند.

«یک روز آقای بهشتی به زندان رفته بودند و یک زن منافق جلوی ایشان آمد و شروع کرد به: در زندان من را مورد تجاوز قرار دادند و بارها لاجوردی به من تعدی کرده است، در این حین آقای لاجوردی پشت سر آقای بهشتی بود. آقای بهشتی پرسید: شخص لاجوردی بود؟ گفت: بله. پرسید: با صورت باز بود؟ گفت: بله با صورت باز بود. گفتند: شما آقای لاجوردی را ببینی می‌شناسی؟ گفت: بله، می‌شناسم، پس گفت: ببین در این جمع لاجوردی هست یا نه. زن گفت: نه، در این جمع نیست. آقای لاجوردی جلو آمد و گفت: خانم، من لاجوردی هستم، چطور این حرف‌ها را می‌زنی؟! و کمی با او صحبت کرد، آقای بهشتی هم گفت: چرا حرف‌های دروغ را می‌زنی؟ این خانم خجالت کشید و گریه کرد و گفت: سازمان به من گفته شما که به زندان می‌آیی این حرف‌ها را بزنم.» [18]

این موضوع مربوط به قبل از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ است. بهشتی تنها یک بار از اوین در سال ۱۳۵۹ دیدار کرد و  در هفتم تیر ۱۳۶۰ کشته شد. تمام نشریات و روزنامه‌های مجاهد و دیگر ارگان‌های رسمی و غیررسمی مجاهدین تا پیش از مرگ بهشتی موجود هستند، در هیچ‌ کجا حتا یک مورد در ارتباط با تجاوز به زندانیان زن مجاهد در زندان اوین خبری انتشار نیافته است. هیچ‌ کجا به شکنجه‌ی زندانیان توسط شخص لاجوردی اشاره نشده است. موضوع شکنجه و تجاوز به زندانیان زن و ... بعد از قتل بهشتی مطرح شده است.

نکته‌ی حیرت‌آور این که سازمان مجاهدین از قبل می‌دانست که قرار است هوادار مزبور هنگام فعالیت سیاسی نسبتاً آزاد دستگیر شود؛ آن‌ها هم‌چنین می‌دانستند که بهشتی قرار است از زندان اوین دیدار کند؛ از همه مهم‌تر می‌دانستند که هوادار مورد نظر قرار است با بهشتی روبرو شود؛ به همین دلیل سناریو جور کرده و او را متقاعد می‌کنند که نزد بهشتی به دروغ بگوید لاجوردی بارها به او تجاوز کرده است، اما یادشان می‌رود عکس لاجوردی را به او نشان دهند. هرچند لاجوردی چهره‌‌ی مخفی نبود و عکس و تصویرش در رسانه‌ها پخش می‌شد.

اسدالله جولایی معاون لاجوردی داستان ابلهانه‌‌ی دیگری را جور کرده می‌گوید:‌

«در یک مقطعی از دوره دادستانی لاجوردی مادر یک زندانی در دیدار با شهید بهشتی رئیس و معمار دستگاه قضایی مدعی شد ناخن انگشتان دست فرزندش را شکنجه‌گران زندان اوین کشیده‌اند و او در ملاقات از پشت شیشه انگشتانش را به مادرش نشان داده است. در تماس شهید بهشتی با لاجوردی مشخص شد چنین چیزی صحت ندارد.

اما شهید بهشتی برای روشن شدن ابعاد قضیه دستور تشکیل جلسه‌ای را با حضور آن زن و پسرش را داد. لاجوردی محیطی را فراهم کرد که همه در آن حضور داشتند و این درحالی بود که آن زندانی خودش خبر نداشت که موضوع چیست. شهید بهشتی در آن جلسه به آن زن گفت حرف‌هایت را تکرار کن و او هم حرف‌های قبلی را بازگو کرد.

پس از آن به پسر آن زن گفت انگشت‌هایی که ناخن‌هایش را کشیده‌اند نشان بده و آن زندانی از همه جا بی‌خبر هم دست‌های سالمش را نشان داد.» [19]

پیش از ۳۰ خرداد اتهامات مربوط به اعمال شکنجه و آزار و  اذیت در گزارش‌های بنی‌صدر و گروه‌های سیاسی آمده است و به موضوعاتی شبیه به این نیز اشاره نمی‌شود.

در به اصطلاح روشنگری‌های بهشتی و لاجوردی و «کمیته‌ی بررسی شایعه شکنجه» خمینی و ... نیز مطلقاً به چنین مواردی اشاره نمی‌شود که می‌توانست باعث افشای «نیات پلید» ضدانقلاب و دشمنان نظام شده و دست آن‌ها را در «دروغگویی» و «شایعه‌پراکنی» رو کند.

همین داستان به گونه‌‌ی دیگری توسط حسین‌علی طاهرزاده [20] یک استوار سابق ارتش و یکی از عوامل رژیم که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی می‌کوشد او را از مجاهدین اولیه و همراهان حنیف‌نژاد قالب کند مطرح می‌شود. این بار خود لاجوردی مبتکر سناریو است و خبری از بهشتی و ... هم نیست:‌

«بعد از انقلاب در اوین لاجوردی از من دعوت كرد و گفت بیا این تخم و تركه‌هایت را ببین. ببین توی ایران چی پاشیدی! آن موقع من در كمیته ستاد مشترك بودم. من به اوین رفتم. با لاجوردی از قبل هم‌سلول بودیم و همدیگر را خوب می‌شناختیم. ... ایشان آمد و به من گفت: چطوری داداش؟ گفتم:‌ خوبم. تو چطوری؟ داری جلادی می‌كنی؟ قاه قاه خندید و گفت:‌ بیا می‌خواهم نشانت بدهم كه دارم چه می‌كنم. همین طور كه به طرف دفترش در طبقه ۲ یا ۳ می‌رفتیم، چند تا دختر آمدند. صدایشان زد و گفت بیائید. آمدند جلو. از آن‌ها پرسید: در اینجا كسی شما را شكنجه كرد؟ هیچ یادم نمی‌رود.

یكی از دخترها كه مشخص بود او را نمی‌شناخت، گفت:‌ بله. آقای لاجوردی ما را شكنجه كرد. لاجوردی به من اشاره كرد و گفت:‌ این آقا را آورده‌ایم كه لاجوردی هر كاری كرده‌، تنبیهش كند. حالا بگویید چه شكایتی دارید؟ آن‌ها حرف‌هایی زدند و بعد آقای لاجوردی به یکی از پاسدارها گفت آن‌ها را ببرد.» [21]

معلوم نیست حضرات چرا همان موقع که در جو نسبتاً باز سیاسی جامعه تحت فشار افکار عمومی قرار گرفته بودند در مورد دروغگویی «منافقین» و «کفار» با در دست داشتن چنین نمونه‌هایی روشنگری نمی‌کردند و بعد از چند دهه به یاد سیاهکاری‌های آن‌ها افتاده‌اند.

سخنرانی لاجوردی در مراسم تودیع‌اش و ادبیاتی که به کار می‌گیرد به اندازه کافی گویاست تا نشان دهد او چه ویژگی‌هایی داشته و در شکنجه‌گاه و قتلگاه چگونه رفتار می‌کرده است:‌

«اختلافات ما لابد خب می‌دانید اختلاف ما هم‌اش همین است. ما می‌گوییم آقا! گروهك‏ها دانشگاه نباید بروند! این حزب‌الله كه نمرده حزب‌الله برود دانشگاه. گروهك‌ها در دوائر دولتی ما نباید بروند، حزب‌الله برود. .... شما ببینید خیلی خب كمونیست‌ها نروند در دوائر دولتی، دانشگاه هم نروند چون نه فكرش با شما موافق است نه عملش با شما موافق است. ... دعوای ما این است که ما می‌گوییم آقا ما نمی‌توانیم تا زمانی كه من دادستان هستم موافقت بكنم این آقای سگ منافق، سگ كمونیست برود دانشگاه! نمی‏توانم موافقت كنم برود در یكی از دوائر دولتی. من اعتقادم این است هنوز هم كه هنوزه، همین الان هم، همین امروزه‌ام كه بیاورند، همین آخرین لحظات، بزنیدش بزنید كه از نظر ما تلافی است خب همه‌تان می‌دانید دیگر اینجوری روالمان این‌ها را می‏بینیم.

... ببینید برادران! اجازه بفرمائید خدمتتان عرض كنم. ببینید برادران، واقعیت قضیه این است كه خب من یك نوع طرز تفكری داشتم خاص خودم و شاید از این طرز تفكر خیلی از برادرهایم رنج بردند كه می‌دانم هم رنج می‌برند. من معمولاً یك آدمی هستم مثل این چوب‏های خشك می‌مانم، نمی‏دانم یک جوری، این جوری‏ام دیگر! تحت تأثیر قرار نمی‏گیرم. شاید یك سری آن حالات طبیعی آدم‌های معمولی را من از دست داده باشم. من اگر مثلاً فلانی زنگ می‌زد برای توصیه راجع به یك پرونده، خب شما واكنش‌های من را خوب می‏دیدید كه چه جوری واكنش دارم، پرخاش می‏كردم. الان یك كسی زنگ زد، پدر خانمم زنگ زد كه فلانی باباش مریض است، من آن چنان از كوره در رفتم كه نزدیك بود با این‌كه خوب می‏دانید پدر خانم انسان جای پدر آدم است دیگر و من هم به او بسیار علاقه‏مندم اما همین قدر كه زنگ زد گفت فلانی باباش مریضه یك فكری..، اصلاً نگذاشتم دیگر دنبال حرفش را بگیرد. آنچنان پرخاش كردم كه بیچاره ترسید گوشی را گذاشت زمین؛ یعنی حال من اینجوری است و این‌ها هم به طور طبیعی این جور نیست كه نخواهند با ضدانقلاب مبارزه بشود. می‏آیند یك مقداری آن جور كه سیاست ما هست عمل بشود و منم خب چون گفته بودم كه آن سیاستی كه شما می‌گویید من قبول ندارم، به این دلیل درگیر بودیم والا برادران‌مان سخت علاقمندند به این مسئله كه مبارزه بكنند با گروهك‌ها، منتهی با شیوه‌ای كه خودشان می‌گویند و شماها هم باید واقعاً بالاخره تجربیاتی دارید، شما سرمایه‏های انقلابید.» [22]

برای لاجوردی بزرگ و کوچک، پیر و جوان، زن و مرد، دختر و پسر، نوجوان و بالغ فرقی نمی‌کرد، برای همین معصومه شادمانی «مادر کبیری» را که در زمان شاه هر دو پایش آش و لاش شده بود و مورد آزار جنسی قرار گرفته بود و به خاطر شکنجه‌های وحشیانه‌ای که در شعبه هفت دادستانی اوین متحمل شده بود قادر به ایستادن روی پا نبود، روی پتو به قتلگاه برد و به رگبار گلوله بست.

شخصاً در بازجویی و اعدام مادر سکینه‌ی محمدی اردهالی که دو فرزندش یکی مسئول اطلاعات سپاه تبریز و از نزدیکان سیدحسین موسوی‌تبریزی دادستان کل انقلاب وقت بود و دیگری معاون وزارت صنایع دولت میرحسین موسوی، مشارکت داشت.

فاطمه مصباح را در حالی که ۱۳ ساله بود مقابل جوخه‌ی اعدام قرار داد. خواهرش عزت ۱۵ ساله بود که به رگبار ژ۳ بسته شد. همه‌ی خواهران و برادران وی به همراه پدر و مادرشان کشته شدند. از یک خانواده‌ی ۸ نفری هیچ‌کس باقی نماند.

نیلوفر تشید که به خاطر برادرانش علی‌محمد و علی‌رضا، لاجوردی از او کینه داشت، در سن ۱۵ سالگی اعدام شد.

وقتی حسن معافی فرزند شریک، دوست و رفیق لاجوردی در بازار و حزب جمهوری اسلامی و صندوق جاوید و ... دستگیر شد، بلافاصله او را اعدام کرد تا مبادا پدرش بفهمد که فرزندش دستگیر شده و مانع ایجاد کند. وقتی مادر معافی در مقابل اوین، او را به ناسزا کشید، لاجوردی به دروغ و با خونسردی که تنها از او برمی‌آمد در پاسخ با قسم و آیه گفت: «حاج خانم من خبر نداشتم».

علی خلیلی را که لاجوردی از بچگی می‌شناخت و روی پاهایش بزرگ شده بود و رفیق گرمابه و گلستان و هم‌پرونده‌ی پدرش عزت‌الله خلیلی بود بالاخره مقابل جوخه‌ی اعدام قرار داد. پیشترخواهرش طیبه را نیز تیرباران کرده بود. علی از سال ۵۹ از روابط مجاهدین کنار گذاشته شده بود و ارتباطی با این سازمان نداشت. مهدی بخارایی هم همین وضعیت را داشت. او نیز توسط مجاهدین کنار گذاشته شده بود و  ارتباط تشکیلاتی نداشت. لاجوردی به خاطر درگیری‌هایی که با وی در زندان زمان شاه داشت پس از شکنجه‌های هولناک و در حالی که او را مجبور به اعترافات تلویزیونی کرده بود به جوخه‌ی اعدام سپرد. وی برادر محمد بخارایی از اعضای هیئت‌های مؤتلفه بود که حسنعلی منصور را به قتل رساند. لاجوردی به مادر پیر «شهید مؤتلفه» هم رحم نکرد.

افشین برادران قاسمی را که در ۱۵ سالگی دستگیر شده بود آنقدر نگه داشت تا ۱۸ ساله شود و سپس اعدام‌اش کرد تا بگوید در زندان‌ها کودک اعدام نمی‌کنند.

آیت‌الله لاهوتی اولین نماینده خمینی در سپاه پاسداران را که فاطمه و فائزه هاشمی رفسنجانی عروس‌هایش بودند دستگیر و بلافاصله به قتل رساند تا مبادا رایزنی رفسنجانی مؤثر افتد و مجبور به آزادی‌اش شود. برای او مهم نبود که وی یکی از نزدیکان خمینی بوده و با وی به ایران بازگشته بود. وحید پسر آیت‌الله لاهوتی را نیز سربه نیست کرد، در حالی که در سال ۱۳۵۴ با او هم‌پرونده بود و با هم در ساواک شکنجه‌ شده بودند. لاجوردی در مورد هر دو نفر ادعا کرد که خودکشی کرده‌اند. اما حتا موسوی تبریزی دادستان کل کشور ادعای او را نپذیرفت و رفسنجانی که به خوبی در جریان ماوقع بود، مانع رسیدگی حقوقی به قتل لاهوتی و پسرش شد و فقط در صحن مجلس مقابل دوربین‌ها نمایش گریستن داد. [23] و خانواده‌‌‌ی خود و لاهوتی را نیز به سکوت واداشت. [24]

بعدها لاجوردی و دوستانش دروغ‌های عجیب و غریبی در این رابطه مطرح کردند. اسدالله تجریشی یکی از همپالکی‌های لاجوردی در این زمینه خزعبلات لاجوردی و مأمورانش را تکرار کرده و می‌گوید:‌

‏‏«یکی از دوستان‏ [مسئول گروه ضربت اوین] نقل می‌کرد که آقای لاجوردی‏‏ حکم داده که بروید‏‎ ‎‏آقای لاهوتی را بیاورید. ما هم به اتفاق پسرش وحید به در خانه‌شان‏‎ ‎‏رفتیم، هرچه در زدیم ایشان در را باز نکرد و گفت: اگر مزاحم شوید،‏‎ ‎‏می‌روم پشت تیربار و یکی را زنده نمی‌گذارم.‏

‏‏با آقای لاجوردی‏‏ تماس گرفتیم و کسب تکلیف نمودیم. ایشان‏‎ ‎‏گفت: در را بشکنید و وارد شوید. می‌خواستیم در را بشکنیم که وی در‏‎ ‎‏را باز کرد. وارد منزل که شدیم، دیدیم سه تا تیربار آن‌جا بود. چند قبضه‏‎ ‎‏« ژ-3 » و تعدادی دلار و نامه‌ها و مکاتباتی با مسعود رجوی‏ که روی‏‎ ‎‏میزش بود. وحید را هم با خودمان برده بودیم تا منزل را بگردیم.‏

‏‏وحید به من گفت : تو کانال کولر پشت بام یک چیزهایی هست.‏‎ ‎‏برویم آن‌ها را هم برداریم. خانه‌شان سه طبقه بود. ما را برد پشت بام و از‏‎ ‎‏غفلت ما سوءاستفاده کرد و خودش را از بالای بام به زمین پرتاب کرد و‏‎ ‎‏یک مرتبه مُخش ریخت روی زمین و از دنیا رفت.‏

‏‏آقای لاهوتی آمد نگاهی کرد. چون خیلی تحت‌تأثیر پسرش بود،‏‎ ‎‏گفت: من آماده‌ام، ببریدم. ولی من قلبم درد می‌کند، بروم داروی قلبم را‏‎ ‎‏بردارم. گفتیم: برو بردار. رفت سر جعبه داروها، یک چیزی ریخت کف‏‎ ‎‏دستش و خورد. گفت: برویم.‏ تو ماشین که گذاشتیم‌اش، بعد از چند دقیقه دیدم دارد جان می‌دهد.‏‎ ‎‏سریع تماس گرفتیم که ایشان زهر خورده، آن‌جا آماده باشید. پزشک آمد‏‎ ‎‏و هنگامی که رسیدیم، معاینه کرد و گفت: ایشان مرده، و علت مرگ هم‏‎ ‎‏مشخص شد که مرگ موش بوده است.‏» [25]

«مؤسسه تنظیم نشر آثار امام خمینی» که خزعبلات «اسدالله تجریشی» [26]را به عنوان کتاب انتشار می‌دهند از خودشان نمی‌پرسند چرا کسی که زهر خورده است را به جای رساندن به نزدیک‌ترین بیمارستان، به زندان می‌برند!

مسئول گروه ضربت اوین که تجریشی به او اشاره می‌کند «بیژن ترکه» است که در فیلم «ماجرای نیمروز» کمال نام دارد و گاه‌گاهی ترکی صحبت می‌کند و یکی از بزرگترین جنایتکاران نظام اسلامی است. در یکی از فیلم‌هایی که در سال ۱۳۶۱ از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد او را در حالی نشان داد که به یک خانه‌ی تیمی مجاهدین «آر پی جی» می‌زد.

در روایت بعدی جانیان مطرح کردند که وحید لاهوتی در ساختمان پلاسکو خودکشی کرده است که فائزه رفسنجانی به شدت آن را تکذیب کرد.

صادق طباطبایی برادر همسر احمد خمینی روایت دیگری از جنایت لاجوردی به دست داده و می‌گوید:‌

«شب قبلش من و احمد آقا، منزل آقای لاهوتی بودیم. البته دومین شب متوالی بود که آن‌جا بودیم. صبح آن روز، یک سر رفتم اداره و برگشتم. آقای لاهوتی خیلی عصبانی بود و می‌خواست علیه آقای بهشتی سخنرانی کند. احمد آقا گفت حواست باشد که آقای بهشتی عملاً رئیس شورای انقلاب بوده است و انتقاد از او نباید به انتقاد از شورای انقلاب منجر شود چون امام روی شورای انقلاب حساسیت دارند. اگر می‌توانی حساب آقای بهشتی را از شورای انقلاب جدا کنی، برو و سخنرانی کن، اگر نمی‌توانی، صلاح نیست. پسر آقای لاهوتی فردای آن روز دستگیر شد. ما تا قبل از ظهر آن‌جا بودیم و بعد آمدیم. وقتی آقای لاهوتی خانه نبودند، از طرف دادستانی به آن‌جا می‌ریزند و مقادیر زیادی اسلحه پیدا می‌کنند. آقای لاجوردی دستور داده بود بریزند و اسلحه‌ها را جمع و وحید را دستگیر کنند. آقای لاهوتی به خانه برمی‌گردد و می‌بیند خانه را تفتیش و تخلیه کرده‌اند، خانمش هم بسیار از نحوه برخورد آن‌ها ناراحت بود. آقای لاهوتی با آن حالی که شب پیش داشت و صحبتی که با احمد آقا کرد و این وضعی که پیش آمده بود، احساس کرد دارد دسیسه‌ای برایش چیده می‌شود، بلند می‌شود و به دادستانی می‌رود که ببیند چه خبر شده. وقتی به اوین می‌رسد، لاجوردی می‌گوید: آقا وحید کلاه سرمان گذاشته. آقای لاهوتی می‌بیند که ضربان قلبش فوق‌العاده بالا رفته و قرصش هم همراهش نیست، با ماشین دادستانی به خانه برمی‌گردد و قرصش را بر می‌دارد و برمی‌گردد اوین و سراغ وحید را می‌گیرد. به او می‌گویند وحید بعد از یکی دو ساعت گفتگو، می‌گوید که با چند تن از دوستانش قرار دارد و محل آن هم بالای ساختمان القانیان در خیابان اسلامبول است. بچه‌ها در دادستانی به اتفاق آقا وحید، به آن‌جا می‌روند و وحید خودش را از آن بالا پرت می‌کند پایین. آقای لاهوتی با شنیدن این خبر، سکته می‌کند و تا او را به درمانگاه برسانند فوت می‌کند. » [27]

از قرار معلوم وحید شاهد قتل پدرش بود و لاجوردی با کشتن او سند زنده را از بین برد.

حکم اعدام حجت‌الاسلام حبیب‌الله آشوری نویسنده‌ی کتاب توحید را  لاجوردی از ابوالقاسم خرعلی تلفنی گرفت. وی در آبان ۱۳۵۹ در محوطه مجلس شورای اسلامی، توسط عبدالحمید دیالمه نماینده مشهد که در انفجار حزب‌ جمهوری اسلامی کشته شد شناسایی و توسط پاسداران دستگیر شد. این دستگیری اعتراض برخی از شخصیت‌ها و گروه‌های سیاسی را برانگیخت، اما قدوسی، بدون توجه به اعتراضات، او را روانه‌ی اوین کرد و لاجوردی جانش را ستاند.

لاجوردی هرکس که دم دستش می‌رسید دستگیر می‌کرد. فرقی نمی‌کرد اتهامی متوجه‌ی او هست یا نه، مطمئن بود که می‌تواند کیفرخواست لازم را برایش دست و پا کند. داریوش فروهر را نیز دستگیر کرد اما به دستور خمینی مجبور به آزادی وی شد. لطف‌الله میثمی را که از دو چشم نابینا است در اوین محبوس کرده و به مرگ تهدید می‌کرد. در حالی که او همچنان از نظام اسلامی حمایت می‌کند. هرگاه می‌خواستند او را جابه جا کنند برای تحقیرش چشم بند به او می‌زدند. دکتر محمد ملکی را هیچ اتهام مشخصی نداشت با پرونده‌سازی قصد داشت اعدام کند اما زورش نرسید و به دهسال زندان محکوم شد. این در حالی بود که به خاطر اعتراض دکتر محمد‌ ملکی به مهدی کروبی در جریان دیدارش از اوین، به دستور لاجوردی تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت و همچنان از آثار آن رنج می‌برد.

کینه‌ی او از بازاری‌های سیاسی که به مقابله با نظام برخاسته بودند بیشتر بود اگر دستش می‌بود همه را از دم تیغ می‌گذراند. در تیرماه ۱۳۶۰ کریم دستمالچی و احمد جواهریان دو نفر از بازاریان سرشناس را مقابل جوخه‌ی اعدام قرار داد. جواهریان از زندانیان سیاسی زمان شاه بود و دستمالچی از نزدیکان بهشتی در هامبورگ بود و کمک‌های بسیاری به خمینی در پاریس کرد.

البته این جنایت بزرگ مانند بسیاری از جنایات لاجوردی مورد تأیید و تکریم سازمان فدائیان اکثریت به رهبری فرخ‌ نگهدار چشم و چراغ امروز رسانه‌های فارسی زبان (بی‌ بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و ... ) قرار گرفت. وی امروز می‌کوشد به دروغ لاجوردی را مخالف بهشتی جا بزند. نشریه‌ی کار شماره‌ی ۱۱۸، ۲۴ تیرماه ۱۳۶۰ در صفحه‌ی اول خود نوشت:‌

«در سحرگاه روز دوشنبه ۲۲ تیرماه با حکم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز کریم دستمالچی و احمد جواهریان از سرمایه داران بزرگ، تاجران عمده و غارتگر بازار اعدام شدند. کریم دستمالچی و احمد جواهریان ... به ناآرامی‌های سیاسی دامن می‌زدند... و در رهبری جریانات آمریکائی نظیر جبهه ملی و حزب خلق مسلمان قرار داشتند. اعدام مبارک و فرخنده کریم دستمالچی و احمد جواهریان، کوخ نشینان را شادمان و امپریالیسم آمریکا را عزادار کرد. اقدام دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در اعدام کریم دستمالچی و احمد جواهریان مورد پشتیبانی قاطع ماست.» [28]

لاجوردی سپس علی‌اصغر زهتابچی، حاج حسن تهرانی‌کیا، حسن فرزانه، صمد اکبرزادگان، لطیف ضابطی‌طرقی، محمدحسین پیش‌بین، حسن‌علی صفایی، علی کلهر و ... را مقابل جوخه‌ی اعدام قرار داد.

هرچند فرخ نگهدار خود شخصاً از حاشیه‌ی امنیت برخوردار بود و به دیدار لاجوردی در اوین می‌آمد و مسئولان این سازمان تماس مستقیم با دادستانی و شعبه‌های بازجویی داشتند اما این خوش‌رقصی‌ها باعث نمی‌شد که حتا اعضا و هواداران اکثریت از کینه‌جویی لاجوردی جان سالم به در برند.

فضل‌الله صلواتی یکی از نمایندگان مجلس که به آیت‌الله منتظری هم نزدیک بود پس از برکناری لاجوردی گفت در بررسی پرونده‌های اوین متوجه شدند که پرونده‌‌هایی وجود دارند که اثری از صاحبانشان نیست.

در سال‌های ۶۰-۶۱ خیلی اوقات اتفاق می‌افتد که فردی را اعدام کرده‌اند اما او را برای بازجویی صدا می‌زدند.

میزان شقاوت و بیرحمی لاجوردی به حدی بود که بسیاری از جانیان قادر به همکاری با او نبودند. خود وی در این مورد می‌گوید:

«کسانی را داشتیم که وقتی قضیه ۳۰ خرداد پیش آمد، خیلی انقلابی عمل کرده و صحنه را ترک کردند و خود را سوا کردند و از دادستانی رفتند. توجیه‌شان هم توجیه جالبی بود که نمی‌توانستند بمانند و بهترین راه این بود که جدا شوند و بروند».  [29]

لاجوردی حتا در اداره‌ی زندان با محمد کچویی مشکل داشت و او را به قدر کافی «اشداء علی‌الکفار» نمی‌دانست. پس از کشته‌شدن کچویی، وی بطور ضمنی دروغ‌های عجب و غریبی راجع به ساده‌اندیشی او که به قتل‌اش منجر شد سرهم کرد که بعدها از طرف نزدیکانش همچون جولایی و قدیریان و ... تکرار شد.

پس از کشته شدن محمد کچویی، در فاصله‌ی سه سال و نیم، زندان اوین، ابوالفضل حاج‌حیدری، محمد جوهری فرد و محمد‌علی امانی را به عنوان رئیس به خود دید که بیش از هر چیز نشان‌دهنده‌ی عدم هماهنگی آن‌ها با لاجوردی و یا عدم رضایت‌اش بود. آخری را از آن جهت انتخاب کرد که ۲۳ ساله بود و از ۱۹ سالگی نزد خودش مشق جنایت کرده بود.

لاجوردی مانند بسیاری از جباران و خودکامان تاریخ، جهان بس پیچیده و غامض را برپا شده از دو شق سیاهی و سپیدی، خیر و شر، نیکی و زشتی و خوبی و بدی می‌دانست. او می‌پنداشت خود و همتایانش در سمت سپیدی، خیر، خوبی و نیکی ایستاده‌اند و هر که با آنان نیست در سمت سیاهی، شر، زشتی و بدی جای دارد. حد وسطی در نظام فکری او وجود نداشت. در دستگاه ارزشی او همه‌ی افراد یا با او بودند و یا علیه او. برای همین به دستور او روی دیوارهای اوین با خطی خوش نوشته بودند: «منفعل بدتر از منافق است».

تلاش برای قلع و قمع نیروهای سیاسی

لاجوردی از همان ابتدا به دنبال قلع و قمع نیروهای سیاسی بود. در آذر ۱۳۵۹ در مورد لحظه‌شماری‌اش جهت قتل‌عام زندانیان سیاسی می‌گوید و از «قاطعیتی» دم می‌زند که در «تاریخ نمونه‌اش نباشد»:‌

«اگر ضدانقلاب می‌بیند که ما با او مماشات می‌کنیم این نه به دلیل ضعف ماست. به من می‌گویند که رأی فلان دادگاه نشانه ضعف دادگاه است. خود همین آقایان ضدخلقی‌هایی که دستگیر شده‌اند و مدارک از جیبشان درآمده می‌گویند آهای رژیم بسیار ضعیف است. به فلان چریک فدائی خلق با همه مدارک مکشوفه ۵ سال زندان داد. این نشان دهنده ضعف دادگاه‌هاست و ضعف دادگاه نشان دهنده سستی رژیم. دیگر خبر ندارد که اگر ما داریم با این‌ها مماشات می‌کنیم. این مماشات صرفاُ در این رابطه است که میدان برایش باز باشد هرقدر می‌خواهد جنایتش را بکند تا اگر زیر نقاب و زیر پرده چهره مخفی دارد آن چهره‌اش برای مردم روشن شود. اگر امام اشاره‌ای بکنند آن وقت قاطعیتی از دادسراهای انقلاب خواهند دید که در تاریخ نمونه‌اش نباشد.» [30]

او راست می‌گفت اما کسی در سال ۱۳۵۹ تهدید او را جدی نمی‌گرفت. پس از «اشاره‌ی امام» جهان شاهد «قاطعیتی از دادسراهای انقلاب» شد که «در تاریخ نمونه‌اش نبود.

لاجوردی در بیان نظریات ضدانسانی‌اش، کوچکترین ابایی نداشت. حتا در روزنامه‌ها و رسانه‌های عمومی، بدون پرده‌پوشی ‌آن‌ها را بیان می‌کرد:

«گروهک‌های فاسدی که همه‌شان باید قلع و قمع بشوند وقتی با نظام جمهوری اسلامی مبارزه می‌کنند، بنا بر دستور مذهبی محاربند و باید همه‌شان اعدام شوند... به عقیده‌ی من هیچ یک از افراد این سازمان نباید احساس آرامش در این مملکت داشته باشند. همیشه باید مضطرب و در وحشت باشند ... و یک خواب خوش و یک قطره آب خوش نباید از گلویشان پایین برود. امنیت باید باشد برای مردم حزب‌الله...» [31]

او در زندان واقعاً‌ می‌کوشید «یک خواب خوش و یک قطره آب خوش» از گلوی یک زندانی پایین برود. خمینی در سال ۶۷ در واقع با خواسته‌ی او و امثال او جهت «قلع و قمع» باقیمانده‌ی هواداران «گروهک‌های فاسد» موافقت کرد.

اوایل دهه ۱۳۶۰، در اوج شکنجه و کشتار زندانیان: موسوی اردبیلی در حال بازدید از زندان اوین. اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب و رئیس زندان اوین هم در عکس حضور دارد.
اوایل دهه ۱۳۶۰، در اوج شکنجه و کشتار زندانیان: موسوی اردبیلی در حال بازدید از زندان اوین. اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب و رئیس زندان اوین هم در عکس حضور دارد.

لاجوردی تجسم عینی ایدئولوژی خمینی

ایدئولوژی خمینی سرشار از شقاوت و بی‌رحمی است. روح این ایدئولوژی را در پیام وی در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ و تهدید برپا کردن چوبه‌های دار در میادین و توصیف او از «یوم‌الله» و فرمان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ به روشنی دید. لاجوردی یکی از پیگیرترین مریدان خمینی و تجسم عینی قرائت ویژه‌‌ی خمینی از اسلام بود که در اواخر قرن بیستم، بشریت با گوشه‌ای از قدرت ویرانگر آن آشنا شد و در سال‌های آغازین قرن بیست و یکم به یکی از معضلات جدی تمدن و بشریت تبدیل شد.

موتور محرکه‌ی بنیادگرایی در مبارزه‌ با دنیای بیرون از آن نهفته است. در این دستگاه، مؤمن و مسلمان در جایی معنا پیدا می‌کند که مفسد و کافری وجود داشته باشد. بر مؤمن و مسلمان واجب است که هر لحظه‌ در جنگ و نبرد با مفسد و کافر باشد تا به این ترتیب دیانت خود را ثابت کند.

لاجوردی در مقام یک بنیادگرای کامل به دنباله روی از خمینی در حسینیه‌ی اوین خطاب به زندانیان با شور و شعف زاید‌الوصفی می‌گفت: «جنگ ما پایانی ندارد، بعد از پیروزی بر آمریکا، اسرائیل، انگلیس، فرانسه، روسیه، چین و ... به سراغ ویتنام، کوبا و ... خواهیم رفت».

او به صراحت مطرح می‌کرد که «برای شکوفائی اسلام، حتا اگر لازم باشد می‌توانیم حداقل یک میلیون نفر را بکشیم.»[32]

شواهد و قرائن و اسناد به جامانده، مبین این واقعیت است که لاجوردی سیاست‌های خمینی را پیش می‌برد و به همین دلیل از حمایت وی برخوردار بود و عاقبت در اثر فشارهای شورای عالی قضایی و آیت‌الله منتظری و نابودی گروه‌های سیاسی در ایران و حاکم شدن جو سرکوب و اختناق با برکناری او موافقت کرد.

آن‌چه لاجوردی انجام می‌داد در واقع اجرا کردن رهنمودهای خمینی بود.

تصمیم تشدید فشار روی زندانیان متعاقب دیدار مقامات قضایی، بازجویان و زندانبان‌ها با خمینی در تاریخ ۱۸ بهمن ۱۳۶۱ گرفته شد.

خمینی در این تاریخ، سیدحسین موسوی‌ تبریزی دادستان کل انقلاب، محمد محمدی گیلانی رئیس دادگاه‌های انقلاب و سید‌اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی مرکز، حکام شرع دادگاه‌های انقلاب و بازجویان دادستانی انقلاب اسلامی مرکز را به حضور پذیرفته و ضمن مخالفت با عفو زندانیان سیاسی، حساب آن‌ها را از دیگر زندانیان جدا کرده و می‌گوید:

«...من بخصوص این قشری كه سر و كارشان با این اشخاصی است كه ضدانقلاب هستند و اشرار هستند، من علاقه به این‌ها زیاد دارم و زحمت آن‌ها را می‌دانم. و من در آن نوشته‌ای هم كه نوشتم راجع به [فرمان هشت ماده‌ای]، ضدانقلاب را استثناء كردم. و من مع ذالك گاهی می‌بینم سئوال می‌كنند كه راجع به این‌ها چی. خوب، من از اول گفتم كه آن‌ها حساب‌شان از این مسائل جداست. آن‌ها نه عفوی حالا در كار است برایشان مگر این‌كه خیلی تشخیص بدهند كه نه، دیگر حالا منقلب شده واقعاً.»  [33]

خمینی مو به مو حرف‌ها و سیاست‌های لاجوردی را تکرار کرده و تأکید می‌کند که وابستگان گروه‌های سیاسی مشمول فرمان هشت ماده‌ای او نمی‌شوند و تا زمانی که خدا بخواهد در زندان می‌مانند و اگر لازم باشد "حد" هم می‌خورند:

«اما در همان جا [فرمان هشت‌ماده‌ای] من قضیه دادگاه‌ها و دادسرای انقلاب را كه مربوط به این جمعیت است، همان جا من گفتم آن‌ها حساب‌شان علی‌حده است. این‌ها باید با جدیت [درست] بشود، با جدیت تعقیب بشود و حساب‌شان را درست بكنند. البته معاشره، معامله با آن‌ها مادامی كه در زندان هستند، معامله انسانی - اسلامی باید باشد. و هر وقت هم معلوم شد كه این شخص باید فلان حد را بخورد، فلان حد را بخورد. باید هم بماند تو حبس تا برود و آن، اشراری است كه اگر بیرونش كنند باز هم مشغول بشود به آن كارها، می‌ماند تا هر وقتی كه خدا بخواهد.» [34]

بر اساس این رهنمود است که لاجوردی مانع آزادی زندانیانی می‌شود که حکم‌‌شان تمام شده بود و از همکاری با دادستانی انقلاب و گزارش دهی علیه دوستان و هم‌بند‌هایشان خودداری می‌کردند. از این تاریخ به بعد بود که زندان با مقوله‌ی «ملی کشی» مواجه شد و افراد با دریافت «حکم ثانویه» یا «احراز توبه» در زندان می‌ماندند.

خطر آزادی زندانیان سیاسی و مخالفت با تخفیف محکومیت‌ها از سوی خمینی به صراحت تکرار می‌شد. وی خطاب به اعضای مجلس خبرگان - ائمه جمعه سراسركشور و میهمانان خارجی شركت كننده در سومین كنفرانس اندیشه اسلامی و گرامیداشت دهه فجر گفت:

«اگر از این‌ها هر چه بیرون برود هر یكشان بیرون بروند آدم می‌كشند، آدم نشده‌ا‌ند این‌ها. ما تا كی باید خواب باشیم؟ ما تا كی ساده‌اندیش باشیم؟ شما آقایان چرا ساده اندیشی می‌كنید؟»  [35]

خمینی در جای دیگری به صراحت عنوان کرد:‌

«من باز به اینها نصیحت می‌کنم، که شما بیایید و حسابتان را از بین منافقان که قیام بر ضد اسلام کردند، حسابتان را جدا کنید، نه اینگونه بگویید که خشونت نکنید، آن وقت به من هم بگویید که شما هم خشونت نکنید، این معنایش این است که ما و آنها مثل هم هستیم ....... و شما می‌دانید که کسی که مسلحانه در خیابان بریزد و مردم را ارعاب کند، لازم نیست بکشد مردم را، ارعاب کند، اسلام تکلیفش را معین کرده است و شما هم مسئله‌اش را می‌دانید.» [36]

منظور خمینی این است که برای اعدام هواداران مجاهدین نیاز نیست آن‌ها کسی را کشته باشند. این‌ سخنان تماماً جواز سرکوب و کشتار به لاجوردی بود و سخت‌گیری هرچه بیشتر در مورد زندانیان.

خمینی در مورد جاری کردن حدود شرعی و تربیت مردم می‌گوید:‌

«من راجع به دادگاه انقلاب و راجع به كارهایی كه مربوط به دادگاه انقلاب است، من نمی‌گویم كه باید این‌جا سستی بشود. این‌جا باید با جدیت جلویش گرفته بشود، باید جلوی این فسادها گرفته بشود، حالا بگیرند نگه دارند، تربیت كنند یا اگر واقعاً مستحق حدود شرعی هستند، حدود شرعی را جاری بكنند كه - زندان‌ها - باید زندان‌ها محل تربیت باشند، باید مردم را در زندان‌ها تربیت كرد. زندان خودش یك تربیت‌گاه باید باشد. ... حالا هم باز همین معنا را- عرض می‌كنم كه - همه بدانند كه در غیر دادگاه‌های انقلابی كه مربوط به این گروهك‌هاست، سایر دادگاه ها و دادسراها كار مردم را باید زود تمام بكنند.» [37]

منظور از «حدود شرعی» همان شکنجه و شلاق و اعدام است که خمینی از آن به عنوان «آخر الدوا بالکی» یا آخرین راه چاره سوزاندن است نام می‌برد.

پس از این رهنمود بود که با هدایت لاجوردی سخت‌ترین شرایط ممکن در زندان‌های اوین و قزلحصار و گوهردشت اعمال شد. «واحد مسکونی» و «قبر و قیامت» مخوف‌ترین شکنجه‌گاه‌های قزلحصار به منظور «تربیت» زندانیان و فروپاشی روانی آن‌ها شروع به کار کردند. شرح آن‌ را در کتاب دوزخ روی زمین داده‌ام. [38] در بندهای عمومی و مجرد شرایط دهشتناکی به منظور درهم‌شکستن زندانیان حاکم شد. «حدود شرعی» همان شکنجه‌ و انواع اقسام آزار و اذیت‌هاست.

خمینی همچنین ضمن تأیید و روحیه دادن به حکام شرع و بازجویان، جنایات انجام گرفته از سوی آن‌ها را ناچیز جلوه داده و دست‌شان را برای انجام جنایات بزرگ‌تر و فجیع‌تر باز می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد بدون توجه به اعتراضات بین‌المللی در خصوص نقض حقوق بشر توسط رژیم، کار سرکوبی گروه‌ها و فعالان سیاسی را تا به آخر ادامه دهند:

«در هر صورت، ما باید این راهی كه در آن واقع شدیم ببریمش تا آخر. مأیوس نباید بشویم و شما هم دنبال این نباشید، یعنی خیال این را نكنید كه به شما یا به ایرانی‌ها، خارجی‌ها تبریك می‌گویند. آن‌ها تا آخر هم با ما سر و كارشان، سر و كار دشمنی است و ما هم باید اعتنایی به این دشمنی‌ها نكنیم ... و تا حالا هم كه خدای تبارك و تعالی به ما لطف فرموده، عنایت فرموده و ما تا حالا هم بحمدالله بدی آن طوری كه انقلابات دیگر می‌بینند، ندیدیم. این طور كه یك میلیون، یك میلیون می‌ریختند دریا، ما ندیدیم این طور چیزها را.»[39]

لاجوردی در راستای تحقق رهنمودهای خمینی در همان روز در مصاحبه با روزنامه‌ی جمهوری اسلامی از عزم خود برای نابودی مجاهدین سخن می‌گوید:

«تا آخرین نفر این‌‌ها [مجاهدین] را جمع نکنیم، به هیچ وجه کوچکترین سازشی در ذات دادستان، شما ملت پیدا نخواهید کرد و تا زمانی که این‌ها رمقی در جان دارند، با آن‌ها مبارزه می‌کنیم و تا زمانی که این‌ها را به کلی از پای در نیاوریم، از پای نخواهیم نشست.»[40]

از آن‌جایی که در اواخر بهمن ۶۱، تشکیلات سازمان مجاهدین در ایران برچیده شده و به خارج از کشور انتقال یافته بود و رهنمود خمینی نوع برخورد با زندانیان را مشخص می‌کرد، تأکید لاجوردی بر این که «تا زمانی که این‌ها رمقی در جان دارند» و «تا زمانی که این‌ها را به کلی از پای در نیاوریم، از پای نخواهیم نشست»، بیشتر مقابله با زندانیانی بود که در بند نظام جمهوری اسلامی اسیر بودند. لاجوردی عزم خود را جزم کرده بود تا نه تنها از آزادی زندانیان جلوگیری کند بلکه "رمق"‌شان را گرفته و آن‌ها را از پای در آورد.

لاجوردی با تأسی به خمینی، قربانیان‌اش را انسان نمی‌دید. خمینی در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۰ در حضور رؤسای جمهور، مجلس، نخست وزیر و هیأت دولت، شکنجه و مرگ را تنها راه چاره‌ی کسانی معرفی می‌کند که در زندان‌ها تهذیب و تربیت نمی‌شوند:

«آن‌هایی كه تهذیب بردارند باید تهذیب بشوند، آن‌هایی كه مانع از تهذیب ملت‌ها هستند باید از سر راه برداشته بشوند. این یك رحمتی است، صورتش را انسان خیال می‌كند كه كشتار است، لكن واقعش بیرون كردن یك موانعی از سر راه انسانیت است. و در ایران هم این مسئله كه می‌بینید كه در همه جا برای ما هی طرح می‌شود كه این‌ها آدم می‌كشند، آن‌ها خیال می‌كنند كه ایران آدم می‌كشد، ایران تا امروز یك دانه آدم را نكشته است، ایران یك سباعی را كه حمله كردند بر همه چیز اسلام، ملت، انسانیت، آن‌ها را اگر بتواند تهذیب می‌كند و اگر بتواند با حبس آن‌ها را نگه می‌دارد تا تهذیب بشوند، اگر نتواند تصفیه می‌كند. این همان كاری است كه همه انبیا از اول خلقت تا حالا كرده‌اند و آن اشخاصی را كه دیگر قابل اصلاح نبوده‌اند، آن اشخاص را یا غرق كرده‌اند و یا از بین برده‌اند.» [41]

البته لاجوردی گاه توابان نوجوان مورد اعتمادش را که از فیلترهای گوناگون عبور کرده بودند با خود به جبهه می‌برد یا به منظور فریبکاری و تبلیغات عوامفریبانه زندانیان دست‌چین شده را به نمایش‌های بهشت زهرا و نماز جمعه می‌برد تا نشان دهد در زندان «تربیت» هم کرده‌اند.

لاجوردی در مراسم تودیع‌اش می‌گوید:‌

«ما از دو لب گوهربار امام شنیدیم که امام فرمودند مرتد باید اعدام شود، دیگران می‌گویند مرتد نباید اعدام شود. اگر بگوییم شورای‌عالی قضایی چرا می‌گویی مرتد‌ها را اعدام نکن، مخالفت با امام کرده‌ایم؟» [42]

حق با لاجوردی و روایت از «دو لب گوهربار امام» بود. ایشان در جریان کشتار ۶۷ با تأکید روی همین موضوع، فرمان قتل‌عام زندانیان «مرتد» را داد. اما او می‌خواست در کنار زندانیان چپ با این حکم به اعدام رهبران «جبهه‌ ملی» که خمینی آن‌ها را در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ «مرتد» خوانده بود دست بزند و مخالفت شورای عالی قضایی با اعدام آن‌ها بود.

او همچنین زندانیان سیاسی را که عده بسیاری زیادی از آنان زنان و کودکان بودند و در میان‌ آن‌ها صدها پزشک و کادر پزشکی با انواع و اقسام تخصص‌ها دیده می‌شد و علاوه بر صدها دانشجو، اساتید دانشگاه و دانشمندان عضو ناسا و بزرگترین مؤسسات تحقیقاتی دنیا و روشنفکران جامعه را شامل می‌شدند به دروغ چنین معرفی می‌کند:

«یک مشت تروریست که سابقاً چاقوکش بودند حالا شدند هفت‌تیرکش. به هفت‌تیرکش که زندانی سیاسی نمی‌گویند. یک مشت تروریست آدم‌کش، بی‌شرف، بهشتی‌کش، تقواکش، فضیلت‌کش، رجایی‌ کشته، باهنر کشته، شهید مدنی کشته، شهید دستغیب کشته جمع شده‌اند، این‌ها زندانی سیاسی نیستند، این‌ها یک مشت زندانی ضدانقلاب، ضدبشر و تروریست‌اند.

به ما می‌گویند اگر این طور بود چرا‌‌ همان اول آن‌ها را نکشتید؟ چون تابع ولایت فقیه هستیم. ما تابع ولایت فقیهیم و وقتی ولایت فقیه می‌گوید باید برود محکمه و محکمه حکم بدهد، به همین دلیل این‌ها را نکشتیم. » [43]

آیت‌الله منتظری ساده‌لوح بود یا لاجوردی جنایتکار؟

دستگاه تبلیغاتی رژیم مرکب از جناح‌های مختلف «اصلاح‌طلب‌» و «اصول‌گرا»‌ها متفق‌القول ادعا می‌کنند که آیت‌الله منتظری ساده‌لوح بود و سریعاً تحت تأثیر قرار می‌گرفت و در بسیاری موارد ادعا می‌کنند که او تحت‌تأثیر القائات ضد‌انقلاب قرار می‌گرفت.

آیت‌الله منتظری در مهرماه ۱۳۶۰ در نامه به خمینی به بخشی از جنایاتی که در اوین صورت می‌گرفت اعتراض می‌کند و می‌نویسد:‌

«ضعف شورایعالی قضایی و بالنتیجه دادگاه‌های انقلاب به حدی است که افراد صادق و متعهدی که خود در متن آن‌ها هستند می‎گویند اوضاع جاری زندان اوین و بسیاری از زندان‌های شهرستان‌ها از قبیل اعدام‌های بی رویه و احیانا بدون حکم قضات شرع یا بدون اطلاع آن‌ها و گاهی به رغم مخالفت با آن‌ها و ناهمآهنگی بین دادگاه‌ها و احکام صادره و تاثیر جوها و احساسات و عصبانیت‌ها در احکام صادره و حتا اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی بدون اینکه اسلحه در دست گرفته یا در تظاهرات شرکت کرده باشند کاملاً ناراحت کننده و وحشتناک است، فشارها و تعزیرات و شکنجه‌های طاقت فرسا رو به افزایش است. آمار زندانیان به حدی است که بسا در یک سلول انفرادی پنج نفر باید با وضع غیر انسانی بمانند حتا به آنها نوعاً امکانات نمازخواندن هم داده نمی‌شود، و به تعبیر یکی از قضات شرع هرج و مرج و خود مختاری مسئولین بازجویی و بازپرسی سخت نگران کننده است.

اعدام‌ها‌ی اخیر معمولاً از مهره‌های رده سوم و چهارم و سمپات‌ها می‎باشد.» [44]

آن‌چه آیت‌الله منتظری در نامه‌ به خمینی می‌گویند، محصول شایعات نیست، ناشی از «ساده‌لوحی» و زودباوری ایشان نیست، بیان  گوشه‌ای از واقعیت‌‌ است. پس از انفجار نخست‌وزیری لاجوردی خود به بندهای چهارگانه اوین مراجعه کرد و در یک به یک به اتاق‌ها مراجعه کرده و افراد را برای اعدام انتخاب می‌کرد. تعداد زیادی را همان‌شب بدون این که به دادگاه برده شوند به جوخه‌ی اعدام سپرد. ظاهراً پیام و دستور خمینی که در رسانه‌ها نیز انتشار یافت مانع ادامه کشتار لاجوردی شد.

از شامگاه ۵ مهر تا ۷ مهر ۶۰ دادگاه در شعبه بازجویی برگزار می‌شد. در واقع مانند سری دوزی در کارگاه‌های خیاطی در شعبه بازجویی یک جا شکنجه می‌کردند، یک گوشه کیفرخواست تهیه می‌کردند و در گوشه‌‌ای دیگر میزی بود که حاکم شرع پشت آن نشسته بود و پرونده را دریافت و بلافاصله حکم اعدام صادر می‌کرد.

بعضی اوقات دادگاه در بهداری اوین برگزار می‌شد. در اتاق‌های بهداری ۴ تا ۵ نفر که شدیداً شکنجه‌شده بودند بستری بودند. بازجو به همراه حاکم شرع و چند پاسدار ناگهان وارد اتاق بیماران شده، و به همه دستور می‌دادند که سرهایشان را زیر پتو کنند و سپس نام زندانی‌ای که قرار بود محاکمه شود را خوانده و از او می‌خواستند که سرش را از زیر پتو بیرون بیاورد. در کنار تخت او کیفرخواست خوانده می‌شد و حاکم شرع بلافاصله حکم اعدام او را صادر می‌کرد و زندانی روی برانکارد یا پتو برای اعدام به قربانگاه برده می‌شد. هدایت این‌ امور زیر نظر لاجوردی صورت می‌گرفت.

آیت‌الله منتظری در مورد اعدام دختران ۱۳ -۱۴ ساله حقیقت را می‌گویند، علاوه بر آنان صدها کودک و نوجوانان در اوین به بند کشیده شده بودند. حتی شهرام منافی پسر ۱۳ ساله وزیر بهداری دولت میرحسین موسوی و از نزدیکان خامنه‌ای.

حضور ۵ نفر در یک سلول ۲۰۹ واقعی است. آن‌ها در حضور یکدیگر بایستی از توالت استفاده می‌کردند. در همان زمان در یک سلول ۴ متر مربعی در قزلحصار بیش از ۳۰ نفر تلنبار می‌شدند. و در یک سلول ۳۶ متر مربعی اوین گاه تا ۱۰۰ نفر محبوس بودند و زندانیان شیفتی می‌خوابیدند. لاجوردی در پاسخ به اعتراض زندانیان با با تمسخر پاسخ می‌داد یقه‌ی محمدرضا شاه را بگیرید که زندان کم درست کرده است.

لاجوردی دروغ می‌گفت. زندان گوهردشت دارای ۲۴ بند بود و او از ۲۱ بند آن به شکل انفرادی استفاده می‌کرد. درحالی که وی به سادگی می‌توانست با باز کردن در سلول‌ها، از آن‌ها به عنوان بند عمومی با تعداد بسیار بیشتری زندانی استفاده کند.

آیت‌الله منتظری به خاطر اطلاع از این جنایات بود که از سال ۱۳۶۱ به لاجوردی اجازه نمی‌دادند به دیدارشان برود و در دیدار با اعضای هیأت کشتار ۶۷ در مورد او می‌گویند : «گردن لاجوردی بکشند». آیت‌الله منتظری برخلاف خمینی از صداقت بی‌مثالی برخوردار بودند و حاضر به دروغگویی و حقه‌بازی نمی‌شدند. چنانچه پیش از این در کتاب خاطراتم نیز نقل کرده‌ام، حجت‌الاسلام انصاری نجف‌آبادی نماینده آیت‌الله منتظری در زندان‌ها در مهرماه ۱۳۶۳ در گفتگویی که با من در زندان قزلحصار داشت به صراحت از لاجوردی به عنوان «قصاب» و «فاشیست جنایتکار» نام برد.

دروغگویی به کفار عین ثواب است

دروغگویی توسط مسئولان نظام و به ویژه لاجوردی، پدیده‌ی عامی است. آن‌ها در این مورد نیز به خمینی اقتدا می‌کنند. خمینی با آن که به خوبی در جریان آن‌چه در زندان‌ها می‌گذشت بود با این حال به دروغ می‌گفت:‌

«حبس‌های ما هم مثل حبس‌های سابق نیست؛ حبس‌هایی است كه در آن‌ها اشخاص به هیچ وجه مورد اهانت، حتا نیستند.» [45]

و یا در جمع سرپرستان هیأت‌های عازم به کشورهای خارجی، در خصوص زندانیان سیاسی و چگونگی برخورد زندانبان‌ها با آن‌ها، به دروغ مدعی شد:

«توی حبس هم گاهی وقت‌ها [زندانیان] مامورین را می‌زنند، گاهی وقت‌ها می‌كشند، از این جهت خوب، این‌ها را جزا دادند، یك جزای عادلانه‌ای كه برای حفظ جامعه، یك سرطانی را برای حفظ مزاج در می‌آورند غده را؛ برای حفظ جامعه هم باید این كار بشود. اما اكثر این‌ها الان در حبس‌هایی كه هستند با یك گرفتاری‌هایی كه محبوسین آن‌جا دارند و مقدارش هم كم است، چطور است، اما تحت تربیت هستند؛ دارند تربیت‌شان می‌كنند.» [46]

جانیان با همین فرهنگ خمینی است که برای توجیه کشتار ۶۷ به دروغ ادعا می‌کنند در جریان عملیات فروغ جاویدان در زندان‌های سراسر کشور زندانیان مجاهد قصد شورش و پیوستن به مجاهدین را داشتند و به همین دلیل هیأتی تشکیل شد و به جرائم شورشیان با رعایت احتیاط‌ رسیدگی شد.

لاجوردی به عنوان پیرو خمینی با فرهنگی که شرح‌اش رفت به هنگام حضور خبرنگاران دستچین شده و یا «میهمانان خارجی» رژیم در اوین، به شکل وقیحانه‌ای به دروغ‌گویی در مورد زندانیان می‌پرداخت و اتهامات عجیب و غریبی از جمله لواط و ... را به آن‌ها وارد می‌کرد. در مصاحبه‌های مطبوعاتی نیز از همین شیوه استفاده می‌کرد. در مقابل اعتراض زندانیان، در حسینه‌ی اوین به سادگی مطرح می‌کرد که دروغ‌گفتن به کفار عین ثواب است.

در گفتگوهای تلویزیونی هم هر دروغی را سرهم می‌کرد تا بلکه چند صباحی بیشتر به سیاست جنایتکارانه خود ادامه دهد.

روزنامه اطلاعات ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ گفتگوی لاجوردی را به شرح زیر انتشار داد که مطلقاً واقعیت نداشت:‌

«اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران در یک گفت و گوی مطبوعاتی به شدت از آزادی گروهکی‌ها و منافقین از زندان‌ها انتقاد کرد. خبرنگار از لاجوردی پرسید «‌قبل از این که افراد این گروهک‌ها آزاد بشوند آماری که از فعالیت‌های ضدانقلابی آنان داشتیم نشان می‌داد که فعالیت‌های آن‌ها کاهش یافته و موقعیت آن‌ها هم متزلزل بود ولی بعد از آزادی به نظر می‌رسد فعالیت آن‌ها شدید شده و روزی نیست که چند تن از برادران حزب‌اللهی ما را ترور نکنند. آیا فکر نمی‌کنید که آزاد کردن این‌ها آن‌هم با آن وسعت کمی عجولانه بود و دادستانی برای جلوگیری از فعالیت‌های تروریستی این‌ها چه برنامه‌ای دارد؟

دادستان انقلاب تهران در پاسخ گفت: با کمال تاسف آن چه گفتید واقعیت دارد جوی آفریدند که در آن جو حتا کسانی هم که با آزادی این افراد مخالف بودند بالاخره تحت تاثیر این جو مجبور شدند تعدادی را آزاد کنند .

لاجوردی اظهار داشت: گزارشی ما داریم که صد نفر از توبه کرده‌های آزاد شده به تروریست‌های جنگل پیوستند و الان در آن جا مشغول سازماندهی هستند‌.»

ادعا‌ی لاجوردی مطلقاً واقعیت ندارد. حتا یک نفر از به اصطلاح «توبه‌‌کرده‌ها» نه آزاد شده بود و نه به «تروریست‌های جنگل» پیوسته بود.

لاجوردی در همین گفتگوی مطبوعاتی دروغ‌ دیگری سرهم کرده می‌گوید:

«یکی از همین منافقین در زندان بود و پدر و مادرش عجیب اصرار داشتند که این شخص آزاد شود و بالاخره چون یک شخص محترمی بود و با فشار زیادی که می‌آوردند با کفالت پدرش آزاد شد و شاید پدرش هنوز نمی‌داند پسرش دچار چه سرنوشتی شده. این پسر بعد از این که پدر و مادرش با اصرار زیاد او را از دست ما بیرون آوردند رفت مجدداً به سازمان پیوست. البته این‌جا تعهد داد اما متأسفانه علیرغم تعهدش مجدداً وقتی بیرون رفت به سازمان پیوست و اسلحه به دست گرفت و مردم بی‌دفاع را مورد حمله قرار داد، اما خوشبختانه به دست مردم حزب‌الله مجدداً دستگیر شد، وی زمانی که به چنگال عدالت مردم افتاد مردم آن قدر او را زده بودند که یک نقطه سالم در بدنش نبود و او را سیاه کرده بودند و وقتی این‌جا به هوش آمد گفت : نمی‌دانم چقدر طول کشید و بعد هم بر اثر همان ضربات و سیانوری که خورده بود به درک واصل شد .

خوب ببینید این همه که پدرها و مادرها اصرار می‌کنند برای آزادی این افراد ، من پیامم به پدرها و مادرها این است که این قدر اصرار نداشته باشید، این جوان‌های ناپخته تحت القائات شیطانی همان خناس‌هایی قرار گرفته‌اند که جز کشتار انسان‌ها هدفی ندارند، شما می‌روید پیش مقامات امنیتی گریه می‌کنید و برادران روحانی ما هم مظهر عطوفت واسعه الهی هستند وقتی شما التماس می‌کنید دلشان به رحم می‌آید و دستور آزادی صادر می‌کنند نتیجه‌اش این می‌شود که وقتی از زندان آزاد می‌شوند یا می‌روند به گروه جنگل می‌پیوندند و مردم حزب‌الله را می‌کشند و به درک واصل می‌شوند و یا می‌بینید توی خیابان‌ها حزب‌اللهی‌ها را می‌کشند و دستگیر می‌شوند و آن قدر از مردم کتک می‌خورند که می‌میرند.»

لاجوردی این دروغ‌ها را سرهم می‌کرد تا مانع آزادی زندانیان سیاسی شود؛ به ویژه که خمینی در پیامی که به مناسبت ۲۲ بهمن ۱۳۶۰ صادر کرده بود خواستار آزادی هرچه بیشتر دستگیرشدگان بود و در میان قشرهایی از مردم این توهم ایجاد شده بود که چه بسا گشایشی صورت گیرد.

در پیام خمینی آمده بود:

«از جناب حجت‌الاسلام آقای موسوی [اردبیلی] رئیس محترم دیوان عالی کشور، می‌خواهم تا به عموم دادستان‌ها و قضات محترم ابلاغ کنند که علاوه بر اسامی تهیه شده برای آزادی، در اسرع وقت ممکن و حد‌اکثر تا دو ماه به پرونده‌ها رسیدگی نموده، و لیست اسامی زندانیانی که به حسب شرع مقدس عفوشان مانعی ندارد تهیه و نزد این جانب بفرستند. لازم است مسئولین امور در تهیه این لیست‌ سختگیری ننمایند و هر چه بیشتر کوشش نمایند تا زندانیان به مردم عزیز ما ملحق شده و همگام با آنان راه انقلاب اسلامی را بپیمایند. مقتضی است تأکید کنم تا در این امر مسامحه نشود. و همان طور که قبلًا تذکر دادم دادستانی‌ها و محاکم قضایی موظفند در اسرع وقت ممکن به پرونده‌هایی که به عللی رسیدگی به آن به تعویق افتاده است رسیدگی نموده و آنان را در اولویت قرار دهند. » [47]

بلافاصله پس از صدور این پیام، لاجوردی در حسینیه‌ی اوین ظاهر شد و در میان زندانیان با پوزخند‌های کریه اعلام کرد کسی به فکر آزادی از زندان نباشد، «منظور حضرت امام مادون گروهک‌ها» بوده است. عاقبت وی در مقابل اصرار تعدادی از زندانیان گفت پیام «امام» را جدی نگیرید این‌ها بیشتر جنبه‌ تبلیغاتی و کارکرد بیرونی دارد.

گفتگوی او با رسانه‌ها از این جهت بود که به دیگر ارکان نظام اسلامی و همچنین افکار عمومی بقبولاند که آزادی زندانیان خطرناک است و نظر «امام» هم آزادی آن‌ها نبوده است.

خمینی با توجه به شخصیت حقه‌بازی که داشت آنقدر حرف‌های ضد‌و نقیض زده است که هرکس برای پیش‌برد سیاست‌اش می‌تواند به یکی از آن پیام‌ها یا فرامین او استناد کند.

خمینی در تاریخ ۱۸ آذر ۶۰ در حضور خامنه‌ای رئیس جمهوری وقت و امام جمعه‌ی تهران و اعضای ستاد برگزاری نماز جمعه تهران با پیش کشیدن عناوینی چون "اصلاح" و "جراحی" تیغی را که به دست لاجوردی داده بود تیزتر از قبل کرد:‌

«من امیدوارم كه بركات این انقلاب متحول كند همه قشرها را، حتا آن‌هایی كه منحرف هستند. منحرفین یك دسته معاند سرسخت‌اند كه اصلاح‌شدنی نیستند. این‌ها مثل سرطان می‌مانند كه باید با جراحی اصلاح بشوند. یك دسته هم معاند نیستند، اما منحرف‌اند، این‌ها را باید ارشاد بكنند. آن‌هایی كه مستقیم هستند باید این‌ها را ارشاد بكنند.» [48]

بر اساس همین دستور‌العمل بود که قبل از شروع کشتار ۶۷، زندانیان را به «معاند» و «غیرمعاند» تقسیم‌بندی کرده بودند تا به فرمان امام «جراحی»‌‌شان کنند.

لاجوردی، یکی از هواداران مجاهدین به نام مریم شیردل را که دچار بیماری روانی بود مجبور کرد تا در اعتراف تلویزیونی بگوید در زیرزمین انجمن معلمین یکی از مراکز مجاهدین در خیابان طالقانی تهران، علی‌محمد تشید یکی از اعضای مجاهدین به او تجاوز کرده است. مریم شیردل پس از این اعتراف تلویزیونی بدون این که اتهام خاصی داشته باشد اعدام شد.

او وقتی با اعتراض بهروز شیردل برادر مریم که در ۲۰۹ اوین زندانی بود روبرو شد که می‌گفت من تردیدی ندارم اگر عکس تشید را نشان خواهرم دهی او را نمی‌شناسد ؛ و چگونه ممکن است در جایی که روزانه ده‌ها و گاه صدها تن مراجعه کننده داشت به کسی تجاوز کرد، لاجوردی با سردادن قهقهه و در کمال خونسردی گفت: نگران نباش خواهرت پاک بود. بهروز شیردل هم پس از مدتی اعدام شد.

رعایت شرع از نوع خمینی  

لاجوردی تلاش می‌کرد جوانب شرع مورد نظر امام و مقتدایش را رعایت کند. هنگام نقل و انتقال زنان، سر یک چوب را به دست آنان می‌دادند تا مبادا تماسی صورت گیرد. اما همین زنان هنگامی که پایشان به شعبه‌ی بازجویی می‌رسید بازجو با دست باز به شکنجه‌‌ی آنان می‌پرداخت و گاه با هیکلی درشت روی آن‌ها می‌افتاد و کشان کشان آنان را از این سوی اتاق به آن سوی اتاق می‌برد.

بارها کودکان و نوجوانان در دوران لاجوردی توسط پاسداران در بندها و «آموزشگاه» اوین و ... مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتند بدون آن که حتا یک مورد آن مورد رسیدگی قرار گیرد.

یک بار در حالی که شب وحشتناکی را در طبقه‌ی دوم دادستانی اوین سپری کرده بودم، با پا مرا از خواب بیدار کرد و همراه خود در حالی که پیژامه‌ای به پا داشت به دست‌شویی برد تا برای نماز صبح وضو بگیرم. او همچنین در سلام کردن پیش‌قدم می‌شد.

اطرافیان خمینی می‌گفتند که امام‌شان برای آن‌ که آزارش به مگسی نرسد، پنجره را باز کرده و با عبایش مگس را به بیرون از اتاق هدایت می‌کرد. دلش نمی‌آمد جان مگسی را بستاند! اگر این گونه عمل نمی‌کرد، نمی‌توانست افرادی چون لاجوردی را تربیت کند که مانند آب خوردن جان بستانند و به فجیع‌ترین شکل به تقطیع انسان‌ها برخیزند. خمینی با اتکا به چنین اعمالی، آنان را وا می‌داشت تا بزرگترین جنایت‌ها را مرتکب شوند. لاجوردی تلاش می‌کرد خمینی و کارهای او را نصب‌العین خود قرار دهد.

بعد از کشته شدن لاجوردی در سال ۱۳۷۷، همسرش در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی جمهوری اسلامی در توصیف "دلرحمی" وی می‌گوید روزی قصد داشته مرغ عشقی خریده و آن‌ را در خانه نگاه دارد، اما لاجوردی در واکنش به این عمل وی می‌گوید: اگر ‌آن‌ها را در خانه رها کنید، مخالفتی ندارم؛ ولی چنانچه بخواهید ‌آن‌ها را در قفسی قرار دهید، من موافق نیستم چرا که دل دیدن پرندگان در قفس را ندارم!

و این‌ در حالی است که وی در منصب بالاترین مقام زندان اوین‌، به طور مستقیم در بازجویی‌ بسیاری از زندانیان شرکت داشت و از مشاهده‌ی جان دادن قربانیان که از آن‌ها به عنوان «سگ منافق» یاد می‌کرد در زیر شکنجه‌ لذت می‌برد. لاجوردی بعد از اجرای هر مراسم اعدامی به وجد می‌‌آمد و با طیب خاطر به تعریف شرایط و مختصات آن و حالات زندانیان در موقع مرگ برای همگنان خود می‌پرداخت. سر رشته کارها در دست او بود، پاسخگویی و نظارتی هم بر دایره فعالیت‌های او وجود نداشت؛ از همین روی در شیشه کردن خون زندانیان برای او که عمیقاً آغشته به تفکرات ارتجاعی و واپسگرایانه بود، تحقق بخشیدن به آرزوهای جاهلانه و متعصبانه‌ای تلقی می‌شد که سال‌ها در مکتب خمینی از آن بهره جسته بود.

گاه جارو به دست می‌گرفت موکت‌های حسینیه زندان و یا محوطه‌ زندان را تمیز می‌کرد. بعضی اوقات در کارگاه زندان پشت چرخ خیاطی می‌نشست و یا زندانیان نوجوانی را که در محوطه‌ی زندان مشغول کار بودند پشت کامیونی که رانندگی‌اش را داشت سوار می‌کرد و از محلی به محلی دیگر می‌برد.

تا آن‌جا که می‌توانست در هزینه‌های جاری دادستانی و بعدها سازمان زندان‌ها - که وی ریاست آن را به عهده‌ داشت - صرفه جویی می‌کرد و از ریخت‌وپاش‌های معمول دوری می‌گزید. او که فرزند یک هیزم فروش بود، به‌شدت با آن‌چه تجمل‌گرایی می‌نامید، مخالف بود. لباسی ساده به تن می‌کرد. هم به خودش سخت می‌گرفت و هم به دیگران. پاسداران جرأت نمی‌‌کردند نزد او حتا سیگار بکشند و او از این بابت احساس قدرت می‌کرد و به لحاظ روانی ارضا می‌شد.

شب‌های زیادی را تا صبح به کار در اتاقش، در طبقه‌ی دوم ساختمان دادستانی می‌گذراند و گاه شب را در همان‌جا می‌خوابید. اوین، مأمن و قلمرو امپراتوری او بود. او برای انگیزه بخشیدن به دیگر بازجویان و شکنجه‌گران، خود با وضو به کار شکنجه کردن قربانیان می‌پرداخت. وی این کار را برای سهیم شدن در ثواب اخروی اجرای احکام و "حدود الهی"، انجام می‌داد. تمامی توش و توان خود را برای نابودی جریان‌های انقلابی به کار می‌بست. در جوخه‌های اعدام تا آن‌جا که مقدور بود، شخصاً شرکت می‌کرد. او با تمام وجود اعتقاد داشت که باید طعم عذاب اخروی را در این دنیا به کافران و منافقان بچشاند. او بارها به آیه ۷۳ سوره‌ی توبه اشاره می‌کرد که در آن از پیامبر اسلام خواسته شده بود نسبت به کفار و منافقین “وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ“ باشد. یعنی با خشونت و غلظت رفتار کند.

فشار‌های وحشیانه برای تواب‌سازی

اگر لاجوردی می‌توانست زندانی درست می‌کرد در ابعاد میلیونی و به احدی رحم نمی‌کرد. او همواره می‌‌گفت: ای کاش می‌توانستیم شرایطی به وجود آوریم که همه‌ی افراد جامعه یک دوره آموزش را در  "دانشگاه اوین" طی کنند.

او می‌پنداشت که اگر بتواند همه‌ یا اکثریت قریب به اتفاق جامعه را به مرور به زندان اوین آورده و ‌آن‌ها را در زیر فشار به تمکین و توبه وادارد و از نو تربیت کند، موفقیت عظیمی کسب کرده است. وی به صراحت در حسینیه‌ی اوین اعلام می‌کرد اگر امکانش را داشتیم همه‌ی شما را به سلول انفرادی می‌بردیم.

در اوین ساختمانی ۴ طبقه با ۴۰۰ سلول انفرادی ساخت در حالی که یک بند عمومی نیز احداث نکرد. زندان گوهردشت را نیز با سه بند عمومی و ۲۱ بند انفرادی دارای ۷۹۸ سلول تکمیل کرد.

در ذهن او جامعه در کلیتش نیاز به درمان داشت و او و نظامی که نمایندگی‌اش را به عهده داشت، نقش درمانگران جامعه را داشتند. به همین خاطر برای اجرای تفکراتش دمی از تلاش باز نمی‌ایستاد و مدعی بود:

من می‌توانم حتا ریگان [رئیس جمهور وقت امریکا] را هم در عرض یک ماه مسلمان کنم. برای بنی‌صدر [اولین رئیس جمهور ایران] یک ماه و نیم لازم است. [49]

طاهر احمد‌زاده را در زیر شکنجه‌های سبعانه در حالی که گوشت پایش ریخته بود وادار به شرکت در میزگرد تلویزیونی در زندان کرد. از آن‌جایی که احمدزاده محل دستگیری‌اش را طبق خواسته‌ی لاجوردی فرودگاه مهرآباد اعلام نکرد، در حضور زندانیان مصاحبه را از نو ضبط کردند و او مجبور شد محل دستگیری را تغییر دهد تا سناریوی دروغین لاجوردی تکمیل شود که او قصد خروج از کشور و پیوستن به مجاهدین را داشته است.

مهندس بازرگان که با شکنجه‌های بیرحمانه‌ی به کارگرفته شده از سوی لاجوردی در اوین آشنا بود پیش از پایان دوران نمایندگی‌اش از تریبون مجلس نطق زیر را ایراد کرد:‌

«... تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که این‌جانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی برخوردار بودم به پایان می‌رسد. از پس‌فردا من نیز مانند بقیّه موکّلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم.  به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشته‌اند می‌خواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرف‌هایی غیر از سخنان دیروز و امروز می‌زند و مثل طوطی مطالبی را تکرار می‌کند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست.» [50]

لاجوردی به منظور درهم پاشیدن روانی و جسمی زندانیان اعمال هرگونه فشاری را روا می‌دانست.

سیدابراهیم رئیسی در مورد او نگاهش در این مورد می‌گوید:‌

«شهید لاجوردی معتقد بود که باید ریشه فساد را از بین برد و این فقط در پرتو شیوه‌ای عمیق و گسترده ممکن می‌شد که فقط در دوره شهید لاجوردی شکل گرفت و دنبال شد. کار قضایی در آن برهه، مهم بود، اما جنبه اطلاعاتی بر وجه قضایی کار می‌چربید. نکته دوم، مرحله بعد از صدور حکم، اعم از زندان  یا اعدام بود و آن هم تلاش شهید لاجوردی بود بر اینکه این فرد، در حالت نفاق از زندان بیرون نرود و یا در همین حالت نمیرد.» [51]

برای این که زندانی «در حالت نفاق از زندان بیرون نرود» و با توبه، به درگاه نظام اسلامی و خداوند آن که خمینی بود و کارگزارانش لاجوردی و .... بازگردد، در تمام دوران حبس هم بدترین فشارها و گاه شکنجه‌ها را که زبان از بیان آن‌ قاصر است روی آنان اعمال می‌کرد.

همچنین برای این که کسی «در حالت نفاق نمیرد» سبعانه‌ترین شکنجه‌ها را روی او اعمال می‌کردند تا بلکه وی مجبور به انجام مصاحبه‌ی تلویزیونی و چه بسا همکاری بشود. در دوران لاجوردی گاه به زندانی برخلاف دیگر زندان‌های دنیا گفته می‌شد برای این که از شر عذاب و شکنجه راحت شوی مصاحبه کن تا زودتر تو را اعدام کنیم. فشار آنقدر زیاد بود که اعدام «رهایی‌بخش» و «مائده آسمانی» تلقی می‌شد. وعده‌ی آزادی و تخفیف محکومیت نبود.

او بود که تیرخلاص زدن به محکومان اعدامی توسط زندانیان تواب را در زندان باب کرد. او توبه و ندامت کسی را جز با شرکت در جوخه‌ی اعدام و زندن تیرخلاص، یا حمله جنازه و آب‌دهان انداختن به جنازه‌ی قربانیان و یا حداقل گزارش نویسی مداوم راجع به هم‌بندان و دوستان و رفقای سابق‌اش نمی‌پذیرفت. او کودکان و نوجوانان را نیز از این امر مستثنی نمی‌کرد. او زندگی کودکان زیادی را به این ترتیب برای همیشه نابود کرد. زندانیانی که توبه می‌کردند بایستی در شعبه‌های بازجویی در شکنجه و آزار و اذیت دوستان‌ سابق‌شان سهیم می‌شدند و یا در گشت‌های ضربت دادستانی در سطح شهر شرکت می‌کردند. بایستی در سالن ۶ آموزشگاه اوین محل حبس کودکان و نوجوانان می‌بودید تا به چشم خود می‌دیدید چگونه شب‌ها تعدادی از این زندانیان به خاطر صحنه‌هایی که دیده بودند یا اعمالی که مرتکب شده بودند دچار کابوس و رعشه می‌شدند و در خواب فریاد می‌کشیدند. او از کودکان و نوجوانان در کندن زمین قتلگاه زندانیان که تا عمق یک متری خاکی خون‌آلود داشت استفاده می‌کرد، او آن‌‌ها را وا می‌داشت تا خاک را خشک کرده و سرند کنند تا در آن‌جا گل بکارد و باغچه درست کند. او کودکان و نوجوانان را وا می‌داشت تا پوکه‌های گلوله‌ را از دیواره‌های تپه‌های اوین و محل تیرباران‌ها درآورند.

او در همه جال این شکنجه‌ها را به نفع زندانی معرفی می‌کرد و مدعی می‌شد که ما با این شکنجه‌ها و فشار‌ها به زندانی خدمت می‌کنیم و او را از آتش الهی به دور نگاه می‌داریم.

او به صراحت حتا به توابین می‌گفت: توبه‌ی شما در این دوران کارساز نیست. مجازات شما اعدام است. همکاری شما و تلاش‌تان برای دستگیری دوستان و رفقا و اعضای خانواده‌‌تان و فعالیت‌تان در جهت نابودی نفاق و کمونیسم و «گروهک‌های ضد‌انقلاب» به درد آخرت‌تان می‌خورد. به همین دلیل در روزها و ماه‌‌هایی که برکناری‌اش از دادستانی انقلاب محرز شده بود نزدیک‌ترین توابین به خودش را که در شعبه‌های بازجویی کار می‌کردند و گاه به مرخصی‌های طولانی مدت می‌رفتند را اعدام کرد و تتمه‌شان را نیز جانشین‌اش رازینی اعدام کرد.

کینه‌توزی به قیمت ضربه به نظام

اعدام محمدرضا سعادتی یکی از اعضای کادر مرکزی مجاهدین و حسین احمدی روحانی یکی از اعضای مرکزیت سازمان پیکار دو نمونه‌‌ی مشخص کینه‌جویی لاجوردی است که گاه به ضرر نظام اسلامی هم تمام می‌شد.

محمدعلی رجایی و نزدیکانش می‌کوشیدند مانع اعدام محمدرضا سعادتی شوند تا از او که منتقد سیاست‌های رجوی بود علیه مجاهدین استفاده کنند. لاجوردی به محض این که متوجه تلاش‌های وی شد دستور اعدام سعادتی را داد.

محمدعلی امانی رئیس اسبق زندان اوین و قائم‌مقام دبیرکل مؤتلفه فاش می‌کند که لاجوردی برای پیشبرد مقاصدش حتا به دوستان نزدیک و مورد علاقه‌اش هم دروغ می‌گفت:

«در قصه سعادتی، آقای بهزاد نبوی خیلی مایل بود لحظات آخر سعادتی را ملاقات كند! آقای لاجوردی و مرحوم رجایی خیلی به هم علاقه داشتند و ارادت ویژه داشتند. آقای رجایی زنگ زده بود كه من دوستم [بهزاد نبوی] اینجاست و ملاقاتی می‌خواهد، با توجه به اینكه حكم اعدام سعادتی صادر شده بود و اعدامش هم قطعی بود شهید لاجوردی دستور دادند اعدام را زودتر انجام بدهند و بعد به آقای رجایی پاسخ داد كه دیر گفتید. اگر زودتر می‌گفتید من كار را انجام می‌دادم و آقای لاجوردی بر اساس تحلیل نگذاشت كه این ملاقات انجام شود.» [52]

مصطفی تاج‌زاده، از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در گفتگویی با حسین دهباشی می‌گوید که با توجه به تغییر موضع حسین احمدی روحانی، آیت‌الله خمینی تأیید می‌کند که حکم اعدام او به حبس ابد تغییر کند. اما لاجوردی تا پیش از آنکه حکم ثبت شود و دیگر نتوان آن را تغییر داد، کمتر از ۴۸ ساعت حسین احمدی روحانی را اعدام می‌کند. بعدها وقتی سعید شاهسوندی از اعضای مجاهدین خلق در عملیات مرصاد دستگیر شد،  خامنه‌ای برای جلوگیری از اعدام شاهسوندی نامه‌ای نوشت با این مضمون که «اشتباه سعادتی تکرار نشود.» [53]

روحانی پس از عدم تحمل شکنجه و فشارهای وارده، در زندان اسلام آورده بود و در شعبه‌های بازجویی به همکاری با بازجویان می‌پرداخت و تقریباً کاری نبود که انجام ندهد.

لاجوردی بر سر اعدام زندانیان تواب با اطلاعات سپاه در افتاد و به پادگان سپاه لشکرکشی کرد. محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران و یکی از بنیان‌گذاران اطلاعات سپاه در این مورد می‌گوید:‌

«قبل از آن‌هم قصه دادستانی پیش آمد که بچه‌های اطلاعات سپاه را گرفتند و دادستانی دیگر حکم دستگیری نمی‌داد. [حتا] آقای لاجوردی با گروه ضربت وارد پادگان سپاه شد و تعدادی از توابین که با ما همکاری می‌کردند را به‌زور بردند. بحث این بود که توابین نباید دست شما باشند. دوستان اطلاعات سپاه بیشتر اطلاعات‌شان را از توابین می‌گرفتند. توابین سر قرار می‌رفتند و بچه‌های ما با کمک توابین منافقین را دستگیر می‌کردند و توابین بارها در معرض کشته شدن قرار گرفتند. همه این را می‌دانستند، اما چه جوسازی‌ای بود که آقای لاجوردی را وادار کردند با تیم ضربت به پادگان سپاه بیاید و دستور بدهد که زندان سپاه تعطیل شود و توابین را ببرند. بعد هم به بچه‌های سپاه احکام دستگیری نمی‌دادند. این‌ها همه مقدمات جداشدن اطلاعات از سپاه بود. » [54]

لاجوردی توابینی را که در اختیار سپاه پاسداران بود پس از بازگرداندن به اوین مقابل جوخه‌ی اعدام گذاشت و به زندگی‌شان پایان داد. وی در مقابل اعتراض توابین به آن‌ها گفته بود «مگر شما به تنازع بقا» اعتقاد ندارید؟‌ تعدادی از توابین را دار زد چرا که به آن‌ها قول داده بود که خون‌شان را نریزد.

نگاه لاجوردی به مقوله‌های حقوقی و میزان درک او از مضامین حقوقی

وی در گفتگو با رسانه‌ها  ادعا می‌کرد «برای جرائم ضد‌انقلابی خوشبختانه انگیزه‌ای برای وکلا وجود نداره که از این آقایون بیان دفاع کنند. بالاخره یک مقدار باید اعتقاد باشه به حرکت مسلحانه علیه نظام تا وکالت از یک متهمی را به عهده بگیرد که بیاد ازش دفاع کند». [55]

در این گفتگو لاجوردی پیش از آن که بخواهد دروغی را بر زبان بیاورد نگاه خودش به موضوع را بیان می‌کرد. او زندانی را واجد هیچ حق و حقوقی نمی‌شناخت.

دادستان مورد علاقه‌ی خمینی که میرمحمدی عضو شورای عالی قضایی در سال ۶۱ وی را چشم و چراغ شورای عالی قضایی خواند تا آن‌جا با مقوله‌های حقوقی ناآشنا بود که تصور می‌کرد یک وکیل مدافع برای دفاع از موکل‌اش بایستی هم نظر با او باشد و چنانچه وکیلی از یک قاتل و یا متجاوز به عنف دفاع کرد حتماً خود وی به قتل و تجاوز معتقد است. لاجوردی حتا در سال ۵۹ نیز با لطاف‌الحیل می‌کوشید از حضور وکیل مدافع در دادگاه‌های انقلاب جلوگیری کند. دادگاه تقی‌ شهرام، محمدرضا سعادتی و عباس امیرانتظام که جملگی از مهم‌ترین دادگاه‌های سیاسی قبل از سی خرداد بودند بدون حضور وکیل مدافع برگزار شد. این در حالی بود که وی هر سه باری که در دوران شاه دستگیر شد از حق وکیل مدافع و دسترسی به کیفرخواست برخوردار بود چیزی که در تمام دوران دادستانی‌اش از کلیه‌ی زندانیان دریغ کرد.

لاجوردی که در شیادی دست همه را از پشت بسته بود از آن‌جایی که دشمن آیت‌الله گلزاده غفوری بود و نمی‌خواست ایشان وکالت امیرانتظام را بپذیرد در حالی که ده‌ها حاکم شرع و بازجو و شکنجه‌گر نماینده‌ی مجلس بودند به آیت‌الله گلزاده غفوری نامه نوشته و ادعا کرده بود:

«در صورت تمایل به دفاع از متهم فوق، چون نماینده مجلس شورای اسلامی هستید، لازم است توافق کتبی شورای نگهبان را همراه داشته باشید، بدیهی است کفالت حضرت‌عالی زمانی امکان‌پذیر است که پروانه وکالت ارائه فرمائید.» [56]

برای شناخت سواد حقوقی سیداسدالله لاجوردی، کشف بهشتی و چشم‌ و چراغ شورای عالی‌قضایی که محمدی‌گیلانی و نیری و رئیسی و مبشری و ... در مصاحبه‌های مختلف با رسانه‌ها می‌کوشند او را  مسلط به موازین حقوقی و قانونی و شرعی جا بزنند همین بس که دادستان انقلاب اسلامی مرکز فرق بین «وکالت» و «کفالت» را نمی‌دانست.

نگاه او به مقوله‌ی مجازات و احکام صادره مطلقاً حقوقی نبود. این را می‌توانید در اطلاعیه‌ای که به مناسبت اعدام ۱۰ نفر از اعضای سازمان نظامی حزب توده صادر کرد و مشکلات بزرگی را به لحاظ سیاسی برای نظام اسلامی ایجاد کرد ببینید. لاجوردی در مورد محتوای اطلاعیه‌اش که در تضاد کامل با موازین حقوقی بود می‌گوید:

«یك چیزی بود مشابه این مثلاً كه ما یك پاسخ كوچولو به آن تیرها و خمپاره‏هایی كه از شوروی بسوی مردم ایران توسط عراق شلیك می‏شود، پاسخ اش را مردم ایران دادند و چند نفر اعدام شدند و چون این را نپسندیدند جلوی اعلامیه را گرفتند. گرچه روی تلكس رفت و خبرنگارهای خارجی این را مخابره‏اش كردند اما در داخل ایران منعكس نشد و جلویش گرفته شد. فردا صبحش هم جلسه تشكیل دادند و گفتند كه از حالا به بعد هر گاه دادستان‌ها دادگاه‌های انقلاب، دادگستری، یعنی هدفمان همین یكی بود، دیگر بخواهند اطلاعیه بدهند باید زیر نظر شورا [عالی قضایی] باشد كه بعد از آن اطلاعیه، ما دیگر هر وقت هم [اطلاعیه] می‏دادیم معمولاً خوانده نمی‏شد و آن‌ها می‏گفتند كه باید شورا اجازه بدهد.» [57]

نگاه سادیستی لاجوردی

لاجوردی در توجیه آزار و اذیت کودکان و نوجوانان در مصاحبه‌ی مطبوعاتی مشترک خود با محمدی‌‌گیلانی که در روزنامه ‏اطلاعات ۳ تیرماه ۱۳۶۰ انتشار یافت می‌گوید:‌‏
‏«ما تا کنون از گناه جوانان کم و سن و سال گذشته و سخت نگرفته‌ایم، لذا او با استفاده از این نحربه، یعنی عملیات ‏ایذایی و مسلحانه خود را از طریق همین جوانان کم سن و سال به مرحله اجرا در می‌آورد، ولی ما به این امر پی ‏بردیم و قاطعانه در برابر آن‌ها خواهیم ایستاد. »‏

‏‌او با این منطق به جنگ کودکان و نوجوانان می‌رود و بزرگترین جنایات را در حق آنان انجام می‌دهد.  ‏

لاجوردی نگاهی سادیستی به زندانیان سیاسی داشت و این نگاه تا خانواده‌های آن‌ها نیز امتداد پیدا می‌کرد و رنج دادن به آن‌ها نیز لذت می‌برد. کافی بود مادر و پدر سالخورده‌ای اشتباه کرده و مثلاً در روزهایی که او وقت ملاقات می‌گذاشت از راه‌های دور و نزدیک و تحمل رنج سفر برای گرفتن خبری از فرزندانشان به دیدار او می‌رفتند. چنان برخورد رذیلانه‌ای می‌کرد و چنان دروغ‌های وقیحانه‌‌ای در مورد فرزند آن‌ها مطرح می‌کرد که دچار پریشانی و عذاب شدید می‌شدند.

از این که خبر اعدام فرزندی را با دریدگی و دنائتی وصف‌ناشدنی به مادرش دهد از صمیم قلب شاد می‌شد. او همه‌ی این اعمال را بر پایه‌ی «اشداء علی‌الکفار» مورد نظر خمینی انجام می‌داد.

لاجوردی و نزدیکانش بدترین تحقیر و توهین‌ها را نثار خانواده‌‌هایی می‌کردند که برای دیدار با عزیزان‌شان به اوین مراجعه می‌کردند.

جلوه‌ی پنجره‌ی سلول‌های زندان گوهردشت نرده‌ی کرکره‌ای وجود داشت. در اولین دیداری که لاجوردی از زندان گوهردشت داشت دستور داد، پاسداران یک نبشی به لبه‌ی هر کرکره (۱۰ نبشی به هر پنجره) جوش دهند تا زندانی نتواند آسمان را ببیند. بعد از هر دیداری که از زندان گوهردشت داشت امکانی از زندانیان سلب می‌شد. یک بار پس از حضور در گوهردشت داشتن قرآن در سلول و انجام حرکات ورزشی ممنوع شد و کیفیت و کمیت غذا به شدت رو به وخامت گذاشت.

چنانچه متوجه می‌شد زندانیان به چیزی علاقمند‌ند یا از آن لذت می‌برند آن را ممنوع می‌کرد. هر از گاهی مسئول فرهنگی زندان با لیستی از کتاب‌‌های مجاز در زندان که به جرأت می‌توانم بگویم مجموعه‌ای از بی‌ارزش‌ترین کتاب‌های اسلامی بود به اتاق‌ها مراجعه می‌کرد و درخواست زندانیان را می‌گرفت. از نظر لاجوردی، سعدی و حافظ و مولانا جزو کتب ضاله محسوب می‌شدند و خواندن‌شان برای زندانیان سیاسی ممنوع بود،چه برسد به شاهنامه و دیوان دیگر شاعران قدیم و معاصر... کتاب «تماشاگه راز» که نگاه جاهلانه‌ی مطهری است به حافظ، پس از مدتی به خاطر این که از سوی زندانیان سفارش داده می‌شد تا بلکه چند شعری از حافظ را در آن بیابند و به روان آسیب‌دیده‌شان جلایی ببخشند ممنوع شد. همین بلا بر سر کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» مطهری که زندانیان می‌خواست خدمات ایران» را بخوانند آمد. کتاب درس‌های مارکسیسم جلال‌الدین فارسی به همین سرنوشت دچار شد. حتا کتب علامه محمدتقی جعفری که در آن وانفسا مشتری داشت آهسته آهسته به جرگه‌ی کتاب‌های ممنوعه پیوستند. لاجوردی پیش خودش فکر می‌کرد لابد چیزی در این کتاب‌هاست که خواننده دارند.

برای فهم و درک فاجعه‌‌ی فرهنگی در زندان‌ها و فشارهای دوران لاجوردی بایستی بگویم که هنگامی که لاجوردی برکنار شد و حسین شریعتمداری مسئول فرهنگی زندان‌ها شد، احساس می‌کردی «فرشته نجات» به سراغت آمده است.

اگر از لاجوردی تقاضا می‌کردید که وقت هواخوری اتاق یا بندتان را افزایش دهد، بلافاصله با تعجب به پاسداران همراهش می‌‌گفت این‌ها نیم‌ساعت هواخوری دارند؟ در فلان زندان یا فلان قسمت زندان، بچه‌ها ۲۰ دقیقه هواخوری دارند، عدالت را رعایت کنید، نه اینقدر زیاد است کم‌اش کنید تا همه مثل هم باشند.

قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ تعدادی از زنان زندانی در اعتراض به وضعیت موجود در نامه‌ای اعتراضی‌ای که به و به عنوان دادستان انقلاب اسلامی مرکز نوشته بودند اعلام یک هفته اعتصاب غذا می‌کنند. لاجوردی در پاسخ آن‌ها نوشته بود «با دو هفته موافقت می‌شود».

وقتی در خرداد ۱۳۶۲ همراه صبحی رئیس زندان گوهردشت و تعداد زیادی پاسدار و محافظ به سلول انفرادی‌ام آمد، پس از یک بازجویی مقدماتی سرپایی، نگهبان تقریباً مسن ساده‌دل بند‌مان در گوش او آهسته چیزی گفت که نشنیدم، از پاسخ لاجوردی متوجه شدم که به خاطر وخامت وضعیت جسمی‌ام احتمالاً از او خواسته که سلول من را مانند تعداد دیگری از سلول‌ها دو نفره کند.

لاجوردی در حالی که خنده‌ی کریهی به چهره‌ داشت و دندان‌هایش را به هم می‌فشرد گفت: «انفرادی درستش می‌کند و حالش را جا می‌آورد. حکم دوا و درمان برای او دارد.» بعد از آن بود که برایم جیره‌ی کتک هم گذاشت و فشارها افزایش یافت.

کسانی که تحت شدید‌ترین فشارها به لحاظ روانی فروپاشیده بودند مورد آزار و اذیت بیشتر او قرار می‌گرفتند، آن‌ها بایستی ثابت می‌کردند که «دیوانه»‌اند و فیلم بازی نمی‌کنند. وضعیت اسفبار آن‌ها در اتاق ویژه‌ای که برایشان تدارک دیده بود دل هر انسانی را به درد می‌آورد.

وی در جلسه‌ی تودیع‌اش با خونسردی در مورد جنایاتی که مرتکب شده می‌گوید:‌

‌«می‌گویند می‌خواهیم در قزل‌حصار دادگاه بزنیم و تخلف را بررسی کنیم. اول باید تخلف را شناخت، بعد بررسی کرد. اعتقادمان این است کسانی که به آنجا می‌روند تا تخلف‌ها را بررسی کنند، اصلاً دو زاری‌شان نمی‌افتد و متوجه نمی‌شوند که فلان کار تخلف بود یا نبود. مگر اینکه چند سالی کار کنند، اشراف پیدا کنند و ماهیت کثیف، پلید و خائن این گروهک‌ها را بشناسند، آن وقت هر حرکت‌شان برای این‌ها مفهوم دارد.»

موضوعی که او روی آن دست می‌گذارد برملا شدن جنایات وی و حاج داوود رحمانی در زندان قزلحصار و در «قبر» و «قیامت» و «واحدمسکونی» است.

در «قبرها» متجاوز از ۹ ماه زنان و سپس مردان را در «تابوت» یا «جعبه‌»‌هایی که تهیه کرده بودند با چشم‌بند در بدترین وضعیت با شکنجه‌ و آزار و اذیت فراوان به بند کشیده بودند. هنگام حضور مجید انصاری و هیأت شورای عالی قضایی زندانیان رنجور را پنهان کرده و نمی‌خواستند مقامات قضایی از وجود آن‌ها سر در بیاورند. با اصرار مجید  انصاری که از زندانیان بندها اطلاعات لازم را در مورد محل مزبور گرفته بود مجبور به باز کردن درب انباری می‌شوند که مدعی بودند لوازم اضافی در آن‌جاست. هیأت پس از ورود به «انبار» فوق، در کمال حیرت با زندانیانی روبرو می‌شوند که ماه‌ها بود در بدترین وضعیت نگاهداری می‌‌شدند و از آن‌ها فیلم‌برداری می‌کنند.

در «واحد مسکونی» وضعیت به مراتب بدتر و فجیع‌تر بود. زنان زندانی مجبور شده بودند با تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا ۱۴ ماه با بازجوهای خود زندگی کنند به گونه‌ای که «قبر» و «قیامت» در مقابل آن «زنگ تفریح»  محسوب می‌شد. آسیب‌های روانی و جسمی قربانیان این‌جنایات غیرقابل تصور است.

در بندهای مجرد متجاوز از ۲۰ تا ۳۰ نفر در یک سلول ۴ متر مربعی با قوانین من درآوردی و وحشتناک لاجوردی و حاج داوود رحمانی در بدترین شرایط ممکن که حتی زندگی می‌کردند. حتی تصورش هم غیرممکن است چون امکان ایستادن این تعداد زندانی در آن فضا نیست! برای کوچکترین خلافی در حد سلام کردن به یک زندانی بایستی گاه تا روزها و هفته‌ها سرپا بدون خواب باید می‌ایستادی. نمایندگان آیت‌ الله منتظری و شورای عالی قضایی همه‌ی این صحنه‌ها را دیده بودند.

خود مسئولان نظام شرایط زندان‌های دادستانی را با زندان‌های «حجاج‌ بن یوسف» و بدترین زندان‌های تاریخ مقایسه کرده بودند. لاجوردی در مراسم تودیع‌اش در این رابطه می‌گوید:‌

«زندان ما شد زندان حجاج‌بن یوسف و بد‌تر از آن. شما آنجا نبودی که در طول تاریخ بشریت زندانی به جنایتکاری زندان‌های دادستانی وجود ندارد؟ »

او در ادامه راجع به حاج داوود رحمانی می‌گوید:‌

«به حاج‌داود رحمانی مسئول زندان قزل‌حصار می‌گویند تو لیاقت اداره زندان را نداری، چرا؟ چون توانایی فراوان دارد. حالا به پاس خدماتش نهایتاً او را حجاج‌بن یوسف می‌کنند.»[58]

حجت‌الاسلام انصاری نجف‌آبادی نماینده‌‌ی آیت‌الله منتظری در مهرماه ۱۳۶۳ در گفتگویی که با یکدیگر داشتیم به من گفت ۸۰ دختر را که در اثر فشارهای دوران حاج داوود رحمانی دچار بیماری روانی شده بودند خود به چشم دیده است.

ابتدا بحث محاکمه‌ی حاج داوود رحمانی و افراد درگیر در این جنایات پیش آمد، بعد متوجه شدند که کار به جای باریک می‌کشد از آن صرف‌نظر کردند.

لاجوردی سپس می‌گوید:‌

«دیروز به دوستان می‌گفتم که کسانی که حاج‌داود [رحمانی] در قزل‌حصار جدا کرده و فرستاده رجایی‌شهر حتا یک مورد را نتوانستیم پیدا کنیم که خلاف فرستاده باشد. ... نتوانستیم ثابت کنیم یک نفر از کسانی که ظرف این سه سال، او به انفرادی در رجایی‌شهر می‌فرستد، خلاف است. نتوانستیم خلافش را ثابت کنیم که آن زندانی سرِ موضع نبوده، خبیث نبوده، پلید نبوده. علتش هم این است که کار کرده و حرکت‌های این‌ها برایش مفهوم بوده است.» [59]

بسیاری از کسانی که لاجوردی در مورد آن‌ها صحبت می‌کند تا سال بعد هم در سلول‌های انفرادی گوهردشت باقی ماندند. بسیاری از آن‌ها ساده‌ترین هواداران مجاهدین بودند که با گزارش و سعایت توابین و یا کوچکترین اعتراضی سال‌ها اسیر سلول‌ انفرادی شده بودند.

لاجوردی از همان ابتدا به دنبال کشتار باقیمانده‌ی زندانیان سیاسی و کسانی که از جوخه‌های اعدام جان به در برده بودند بود. بارها در اجتماع زندانیان سیاسی به صراحت اعلام کرد چنانچه امام دستور دهند، یکی یک نارنجک در سلول‌هایتان می‌اندازیم و از شر همه‌تان راحت می‌شویم. کاری که در کشتار ۶۷ صورت گرفت و نظام اسلامی به عزم خود از شر زندانیان سیاسی راحت شد.

یاران لاجوردی در اوین و دادستانی

دو گروه لاجوردی را در اداره‌ی دادستانی انقلاب یاری می‌کردند. یک دسته اعضای هیأت‌ مؤتلفه که به بخش مذهبی- سنتی جامعه وابسته بودند و نمایندگی بازار و محافل سنتی رژیم را به عهده داشتند و برای تحکیم پایه‌های قدرتشان، شعار و سیاست "النصر بالرعب" را در دستور کار خود قرار داده بودند و دسته‌ی دیگر لمپن‌ها، اوباش و وامانده‌ترین لایه‌های اجتماع بودند که به اجرای این سیاست کمک می‌کردند.

تعدادی از فعالان مؤتلفه که اهرم‌های قدرت را در دادستانی انقلاب و اوین در دست داشتند، عبارت بودند از محمد مهرآیین، احمد قدیریان، محمد کچویی، ابوالفضل حاج‌حیدری، اکبر حسینی صالحی، احمد احمد، محمد جوهری‌فرد، حسین حسین‌زاده،  محمدعلی امانی، اسدالله جولایی، علیرضا اسلامی و ...[60]

این افراد به سردمداری لاجوردی، افکاری را که از دوران زندان شاه در سر می‌پرورانیدند و به خاطرش با نظام پادشاهی کنار آمده بودند بعد از به قدرت رسیدن به مرحله‌ی اجرا گذاشتند و فجایع بسیاری را پدید آوردند.

دادستان، در کنار حاکم شرع، آیت الله گیلانی

لاجوردی و رهبران مؤتلفه مانند تمامی احزاب و جریان‌های فاشیستی، نیروهای اجرایی و سرکوبگر خود را از میان لمپن‌ها و وامانده‌ترین لایه‌های اجتماع انتخاب می‌کردند. تعدادی از اطرافیان نزدیک لاجوردی و مجریان اوامر او، کوچکترین سابقه‌ی فعالیت مذهبی نداشتند و در اکثر موارد، تا پیش از آن‌که به خدمت رژیم درآیند، حتا خود را ملزم به رعایت شعائر اسلامی نیز نمی‌دیدند. ‌آن‌ها از میان پایین‌ترین لایه‌های جامعه برخاسته بودند. تنها دست‌مایه‌شان شرارت و رذالت بود. لاجوردی و دیگر مسئولان دادستانی با پذیرش ‌آن‌ها، سازمان دادن‌و حاکم کردن‌شان بر جان و مال مردم، غرور و شخصیت کاذبی را در ‌آن‌ها ایجاد کرده بودند.

لاجوردی با پذیرش اوباش و لمپن‌هایی مانند جلیل بنده (دایی جلیل)، مجتبی مهراب ‌بیگی (دایی مجتبی)، مجتبی حلوایی‌عسگر، سیدعباس ابطحی(سید)، مجید ملاجعفر (مجید قدوسی) و... کابینه‌ی جنایت و رذالت را در اوین تشکیل داده بود.

آن‌ها مستقیماً در شکنجه‌، آدم‌کشی‌، تجاوز و... مشارکت داشتند. با آمدن به اوین، به سرعت به این حقیقت پی می‌بردید که یک سر سازماندهی حملات اوباش و چماقداران به دفاتر احزاب و گروه‌های سیاسی، خوابگاه‌های دانشجویی، نمایشگاه‌ها، کتاب‌فروشی‌ها و میزکتاب‌ها، به دادستانی‌انقلاب متصل است. افراد سرشناس‌ این گروه جنایتکار در گوشه و کنار اوین مشغول به کار بودند.[61]

در نگاه این دسته افراد و همچنین بازجویان و شکنجه‌گران، لاجوردی مرشد و راهنما بود. برای همین او را "آقا" که دارای بار مذهبی است، خطاب می‌کردند. این کلمه معمولاً برای "امام زمان" و مراجع تقلید شیعه به کار می‌رود.

گروه ضربت اوین و گشتی‌های دادستانی نیروهای تحت امر لاجوردی بودند و همچون نیروی امنیتی و بازوی نظامی او در سطح شهر و گاه در اقصی نقاط ایران جولان می‌دادند. در دوران قدرت لاجوردی به ویژه بین سال‌های ۶۰ تا ۶۳ این نیرو‌ها حاکم بلامنازع خیابان‌های تهران بودند و جنایات بسیاری را آفریدند.

«برادر حسین» یکی از این نیروها در مورد تعداد آن‌ها می‌گوید:‌

«در اواخر دی‌ماه ۵۹ توسط ۳۰۰، ۴۰۰ نفر از افرادی که آموزش‌های نظامی دیده بودند، اما به صورت بسیجی و پاره‌وقت و بدون دریافت حقوق و مزایا و فقط بر اساس آرمان آمده بودند، مجموعه‌ای راه افتاد که محل اولیه‌اش در چهارراه قصر دادستانی کل انقلاب بود. از آن‌جا شروع کردند و شب‌ها امنیت تهران به عهده این‌ها بود. فکر می‌کنم ۱۰۰ تا ۱۳۰ گشت در مناطق مختلف تهران داشتیم».  [62]

این نیروها که مسئولیت‌شان با احمد قدیریان معاون اجرایی لاجوردی بود غالباً از میان لومپن‌ها و افراد خشن تشکیل یافته بود. اما در میان آن‌ها مغازه‌داران بازار و چراغ برق و ... هم دیده می‌شد. مرکز این نیروها در تابستان ۶۰ به پل رومی و سپس اوین انتقال یافت. جوخه‌های اعدام اوین نیز از میان این افراد انتخاب می‌شدند البته بودند کسانی که به صورت داوطلبانه و برای ثواب اخروی سینه‌ی کودکان و نوجوانان و جوانان را به رگبار می‌بستند. حضور این نیروها در سطح شهر، گاه به درگیری آن‌ها با نیروهای کمیته و اطلاعات سپاه که زیر نظر رضا سیف‌اللهی بود منجر می‌شد و صحنه‌های بسیار خطرناکی را در شهر به وجود می‌آوردند.

لاجوردی همچنین با توجه به نیرویی که در اختیار داشت در دوران قدرتش گشت منکرات راه انداخت و به دستگیری زنان بی‌حجاب پرداخت. او و گروه ضربت اوین و گشتی که در خیابان‌ها به راه‌انداخته بود نقش مهمی در تحمیل حجاب به زنان میهن‌مان داشتند. تا نیمه دوم سال ۶۰ حجاب اجباری نبود و تنها در ادارات دولتی به دستور شورای انقلاب حجاب اجباری شده بود. بعد از این بگیر و ببنند‌ها و حملات دسته‌جات حزب‌اللهی بود که حجاب در سال ۱۳۶۱ اجباری شد.

«برادر حسین» یکی از اعضای گروه ضربت اوین در مورد دایره نفوذ نیروهای تحت امر لاجوردی از سال ۱۳۵۹ می‌گوید:‌

«دوستان ما به همه جرایم رسیدگی می‌کردند. با مجالس منکرات و فحشا برخورد می‌کرده ... درباره مواد مخدر، کشف سلاح، خلع سلاح بازماندگان رژیم قبل و ساواکی‌ها برخورد می‌کردند. در ۱۴ اسفند [۱۳۵۹] که بنی‌صدر در دانشگاه سخنرانی کرد، واحدهای ما پشت دانشگاه بودند، اما اجازه ورود نداشتند، چون هنوز کار به آن مرحله برخورد نرسیده بود. در مورد دانشگاه و انقلاب فرهنگی نفرات حضور داشتند. حفظ امنیت، اتفاقی که در حزب جمهوری افتاد، بسیج نیروها، حضور در خیابان‌ها. چون آن روزها ناجا و نیروی انتظامی به این صورت نبود. کلانتری‌ها و شهربانی ضعیف بودند. در دستگیری‌ها و اتفاقات در صحنه نیروهای گشت حضور داشتند.» [63]

لاجوردی در سال ۱۳۶۲ با هم‌کاری «کمیته‌های انقلاب اسلامی»، اقدام به تأسیس «گشت انصار‌الله» کرد که وظیفه‌ی اصلی آن، مبارزه با گران‌فروشی و احتکارِ کالا بود اما در سرکوب خیابانی نیز شرکت داشت. نیروهای لاجوردی همچنین با «گشت القارعه» سپاه پاسداران که فجایع زیادی را در تهران آفریدند همکاری داشتند. اصولاً لاجوردی آن‌جا که پای سرکوب و جنایت و بستن فضای اجتماعی و ایجاد تور اختناق و وحشت در میان بود از چیزی فروگذار نمی‌کرد.

روند برکناری لاجوردی به روایت رفسنجانی

از ابتدای سال ۱۳۶۳ موضوع درگیری بین اطلاعات سپاه پاسداران که کمیته مشترک، پادگان عشرت آباد و ۲۰۹ اوین را اداره می‌کرد و بزرگترین ضربات را به نیروی سیاسی زده بود با لاجوردی به معضل سران نظام تبدیل شده بود. درگیری بین لاجوردی و  اطلاعات سپاه در سال ۶۱ حاد شد و تا ۶۲ ادامه یافت. عاقبت آن‌ها را از اوین بیرون کرده و از آن‌ها به عنوان «منافقین جدید» و خطرناکتر از «مجاهدین» یاد می‌کرد.

در خاطرات رفسنجانی ذیل سه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۶۳ از جمله آمده است:‌

«... عصر رئیس جمهور به منزل آمدند و ... احمد‌آقا هم به ما ملحق شد. درباره [وزارت] اطلاعات بحث شد؛ قرار شد به فکر وزیر صالح باشیم و برای رفع اختلاف آقای اسدلله لاجوردی [دادستان انقلاب تهران] با اطلاعات سپاه هم از آقای لاجوردی بخواهیم همان اختیارات گذشته سپاه را تا رسیدن به انجام کار [تأسیس] وزارت اطلاعات به آن‌ها برگرداند...»

کاملاً مشخص است که لاجوردی با اخراج اطلاعات سپاه به حاکم بلامنازع و بی‌رقیب اوین تبدیل شده و سران نظام می‌کوشند او وادار کنند تا همان اختیارات گذشته به اطلاعات سپاه بازگرداند!

یک‌ماه از ماجرا می‌گذرد و لاجوردی حاضر به تمکین نمی‌شود. این بار مسئولان اطلاعات از رفسنجانی استمداد می‌طلبند.
دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۳:

«... مسئولان اطلاعات سپاه برای استمداد در همکاری با [آقای اسدالله لاجوردی] دادستان انقلاب تهران آمدند...»

یک‌ماه بعد مسئولان اطلاعات سپاه به همراه لاجوردی نزد رفسنجانی می‌روند چرا که لاجوردی زیربار نمی‌رود.

یکشنبه۱۳ خرداد۱۳۶۳:

«... عصر آقای اسدالله لاجوردی [دادستان انقلاب تهران] و مسئولان اطلاعات سپاه آمدند. برای هماهنگ شدن در کار اطلاعات مشکل این است که دادستانی تهران کار اطلاعاتی می‌کند. با مذاکرات طولانی قرار شد با [تشکیل] کمیته‌ای مشترک [امور اطلاعاتی را] هماهنگ کند...»

از اواخر خردادماه ۱۳۶۳ بعد از برملا شدن جنایات صورت گرفته توسط لاجوردی و حاج‌داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار و بازجویان ویژه اوین در بخش «واحد مسکونی» و بندهای موسوم به «قبر» و قیامت» این زندان که منجر به برکناری حاج‌ داوود رحمانی در تیرماه ۱۳۶۳ شد، موضع لاجوردی شدیداً تضعیف شده و مسئولیت او در دادستانی انقلاب به مخاطره می‌افتد. آهسته آهسته مشخص می‌شود که دوران لاجوردی به پایان رسیده و دیر یا زود زمان برکناری او فرا می‌رسد. برای جلوگیری از برکناری لاجوردی، نزدیکان وی دست به دامان رفسنجانی و احمد خمینی شدند که از دیرباز به حمایت از لاجوردی و جنایاتش معروف بودند. رفسنجانی با آن که می‌دانست لاجوردی دوست و رفیق چند ده‌ساله و پدر داماد‌هایش را کشته‌ است بین سال‌های ۶۰ تا ۶۳ به شدت از وی حمایت می‌کرد.

رفسنجانی در خاطراتش ذیل یکشنبه۳۱ تیر ۱۳۶۳ می‌نویسد:

«... آقای احمد قدیریان آمد و برای حمایت آقای [اسدالله] لاجوردی ـ که برای تعدیل وضع زندان‌ها تحت فشار شورای عالی قضایی قرار گرفته ـ کمک می‌خواست...»

در نتیجه‌ی این دیدار قرار می‌شود لاجوردی و همکارانش به دیدار رفسنجانی آمده و به رایزنی بپردازند. دو روز بعد این ملاقات انجام می‌شود:

سه شنبه ۲ مرداد ۱۳۶۳:

«... آقای اسدالله لاجوردی و همکارانش [در دادستانی انقلاب تهران] آمدند؛ از فشار شورای عالی قضایی برای تضعیف او٬ برای آزاد کردن زندانیان گروهک ها گله داشت و کمک می‌خواست. در مورد محاکمه بعضی متهمان در رابطه با پرونده [انفجار در دفتر] نخست وزیری مشورت کرد. امام رسیدگی به این پرونده را به آقای یوسف صانعی، دادستان کل کشور محول کرده اند...»

در این ملاقات لاجوردی بدون اشاره به جنایات صورت گرفته که توسط نمایندگان شورای عالی قضایی فیلم‌برداری شده بود، با توجه به شناختی که از رفسنجانی دارد به موضوع درگیری بر سر آزاد کردن زندانیان «گروهک»‌ها می‌‌پردازد و سپس موضوع محاکمه‌ی متهمان پرونده انفجار در نخست‌وزیری را پیش می‌کشد. لاجوردی که می‌دانست رقبا به اندازه‌ی کافی از او مدرک و سند در مورد جنایاتش دارند می‌کوشد با طرح این موضوع و انداختن مسئولیت انفجار دفتر نخست‌وزیری به دوش اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به دستگیری آن‌ها اقدام کند تا در هیاهوی آن مانع برکناری و یا پیگیری جنایاتش در داخل نظام بشود.

یک ماه بعد کاملاً مشخص بود که تلاش‌های لاجوردی و همراهانش بی‌اثر بوده و عملاً امکان فعالیت او به صورت گذشته نیست:

سه شنبه ۶ شهریور۱۳۶۳:

«... حاج احمدآقا آمد و گفت آقای [اسدالله] لاجوردی خدمت امام رسیده و از این که می‌خواهند [اداره امور] زندان‌ها و اطلاعات را از ایشان بگیرند، شکایت داشته و اعلام خطر کرده است؛ ولی امام تأکید کرده‌اند که تسلیم قانون باشد و فقط مسئولیت دادستانی [انقلاب تهران] را داشته باشد و زندان‌ها را تحویل شورای سرپرستی زندان‌ها و اطلاعات [دادستانی] را هم تحویل وزیر اطلاعات بدهد، ولی او ناراضی رفته است... »

توسل به خمینی هم چاره‌ساز نمی‌شود و در این تاریخ لاجوردی بخش مهمی از قدرتش را از دست می‌دهد و دیگر نمی‌تواند مانند گذشته در سطح نظام عرض اندام کند.

پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۶۳:

«... اول شب، آقای بهزاد نبوی آمد. از این‌که [اسدالله] لاجوردی دادستان انقلاب تهران دوستانش را به خاطر تعقیب پرونده انفجار [ساختمان] نخست‌وزیری بازداشت کرده است، سخت ناراحت پریشان بود. معتقد بود خطی برخورد شده و می‌خواهند خرده حساب‌ها را صاف کنند. گفتم خودتان در مجلس گفتید که این پرونده را تعقیب کنند و نامه نوشتید. قرار شد با شورای عالی قضایی صحبت شود که عادلانه برخورد کنند. آقای علی تهرانی [کارمند نخست وزیری] که از اول تاکنون بازداشت بوده، مطالبی گفته که شک و تردید به وجود آمده است...»

شش روز بعد این بار نبوی و سازگارا به  دیدار رفسنجانی می‌روند:

چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۶۳:

«... آقای بهزاد نبوی همراه آقای [محمدمحسن] سازگارا آمد. سازگارا شرح ماجرای بازداشت و آزادی‌اش را داد. در رابطه با انفجار ساختمان نخست وزیری از ایشان بازجویی شده است. سپس با دستور امام با دو سه نفر دیگر آزاد شده‌اند. قرار شد بازجویی [از متهمین] در محیط خارج [از زندان] انجام شود که بوی باندبازی و حرکت سیاسی را نداشته باشد و مسئولان را به صرف آن‌ها بدنام نکنند...»

لاجوردی که دیگر امیدی به ماندن نداشت، زهرش را با دستگیری دوستان بهزاد نبوی در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ریخت. پرونده انفجار نخست وزیری، از شهریور ۱۳۶۰ تا شهریور ۱۳۶۱ زیر نظر محمدمهدی ربانی املشی دادستان کل کشور تحت بررسی قرار گرفته بود اما چنانچه انتظار می‌رفت به نتیجه‌ای نرسید چرا که مسعود کشمیری و مسئولان او در سازمان مجاهدین خلق و کسانی که احیاناً مطلع بودند یا در درگیری با نیروهای رژیم کشته شده بودند و یا از کشور خارج گردیده بودند و امکان پیگیری ماجرا نبود.

از شهریور ۱۳۶۱ که زمزمه‌های برکناری لاجوردی شروع شد او هربار برای بیرون راندن رقیب از صحنه این پرونده را پیش می‌کشید و در سال ۱۳۶۳ نقطه‌ی اوج آن بود. رجایی و باهنر برای او بهانه‌ و وسیله بودند و سرنوشت‌شان مطلقاً برای او اهمیتی نداشت. چنان که می‌دانیم او کوشش مشابهی در مورد انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی که ضایعات و تلفات آن به مراتب بیشتر و شدیدتر بود به خرج نمی‌داد، چنانچه سهل‌انگاری صورت گرفته بود پای رفقای  خودش در حزب جمهوری اسلامی به میان می‌آمد.

بعد از کناره‌‌گیری آیت‌الله صانعی از دادستانی کل کشور و به قدرت رسیدن  محمد موسوی خوئینی‌ها در تیر ۱۳۶۴، وی تصمیم گرفت تکلیف این پرونده را مشخص کند. در مرحله سوم از پیگیری پرونده که تا خرداد ۱۳۶۵ طول کشید، ابراهیم رئیسی معاون سیاسی دادسرای انقلاب تهران مسئول پیگیری بود و بازجویی‌ها در شعبه‌ی هفت اوین که تحت کنترل لاجوردی قرار داشت صورت می‌گرفت. یکی از بازجویان آن محسنی‌ اژه‌ای بود. در این مرحله خسرو قنبری تهرانی رئیس اطلاعات نخست‌وزیری و یکی از نزدیک‌ترین افراد به ری‌شهری وزیر اطلاعات به همراه سازگارا و تقی محمدی و قوچکانلو، ... دستگیر شدند.

در تاریخ ۱۹ فروردین ۱۳۶۵، جسد تقی محمدی یکی از اعضای سابق اطلاعات دفتر نخست‌وزیری و کاردار ایران در افغانستان در سلول انفرادی‌اش پیدا شد.

جناح راست و نزدیکان لاجوردی کوشیدند خودکشی وی را قتل جلوه دهند. خبرگزاری فارس در ۱۳ شهریور ۱۳۹۳ با تکرار این اتهام نوشته است: «شهید لاجوردی... با دستگیری برخی عناصر مشکوک به سرعت به هسته اصلی یعنی طراحان فاجعه ۸ شهریور نزدیک می‌شد. از جمله دستگیرشدگان فردی به نام تقی محمدی بود... اما در همان روزهای اولیه پس از دستگیری یک شب به صورت مشکوک در سلول خود به قتل رسید.»  در حالی که محمدی در دست نیروهای نزدیک به لاجوردی بود و محسنی‌اژه‌ای مسئولیت بازجویی او را به عهده داشت.

در آذرماه نظر به اهمیت برکناری لاجوردی،  موضوع در دستور کار سران قوا قرار می‌گیرد:

چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۶۳:

«شب با سران دیگر قوا مهمان رئیس جمهور بودیم. درباره برنامه‌های صدا و سیما٬ جنگ، مسافرت نخست وزیر به ترکیه و آلمان شرقی، مالیات‌ها، دادگاه‌ها»، تعویض آقای [اسدالله] لاجوردی [دادستان انقلاب تهران]، شورای عالی انقلاب فرهنگی و موارد دیگر بحث شد...»

در بهمن ۱۳۶۴ در حالی که لاجوردی عزل شده است دوباره همکاران وی به دیدار رفسنجانی حامی بزرگ او می‌روند تا بلکه کاری صورت دهد:‌

سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۶۳:

«عصر٬ گروهی از همکاران آقای [اسدالله] لاجوردی آمدند و از تصمیم عزل ایشان از دادستانی انقلاب تهران ناراحت بودند؛ گفتم شورای عالی قضایی می‌گوید که ایشان تمکین به قانون و تصمیم‌های شورا ندارد.»

همچنان لاجوردی موضوع اصلی دیدارهای رفسنجانی است و این قبل از هرچیز بیانگر اهمیت او برای نظام و به ویژه شخص رفسنجانی است.

پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۶۳:

«آقای [علی] رازینی که به تازگی به جای آقای [اسدالله] لاجوردی [به دادستانی انقلاب تهران] منصوب شده آمد، نگران است و از من کمک می‌خواست که به آقای لاجوردی بگویم که شغلی مثل معاونت آقای صانعی دادستان [کل کشور] را بپذیرد که رفتن ایشان انعکاس بدی نداشته باشد.»

روایت  عضو شورای عالی قضایی از برکناری لاجوردی

روایت محمد موسوی بجنوری عضو شورای عالی قضایی و دفتر «امام» در مورد دلیل برکناری لاجوردی می‌گوید:

«من یک روز رفتم برخی اتفاقات مثل آسیب دیدگی دست فردی بخاطر شکنجه را دیدم و بخاطر همین، لفظاً با آقای لاجوردی برخورد کردم و آمدم شورا گفتم یا این را عزل می‌کنید یا  من استعفا می‌دهم. فردای آن روز نزد امام رفتیم. خدمت ایشان گفتم، آقا من یک چیزهایی دیدم که دیگر مجوز شرعی برای ماندن در این پست نمی‌بینم. یا ایشان برود یا اگر ایشان می‌ماند بنده بروم. شرح ماجرا را به امام گفتم، امام هم خطاب به حاج احمد آقا گفتند، احمد اگر این‌ها خواستند لاجوردی را بردارند، شما هیچ گونه مداخله‌ای نکنید.»[64]

سرکوب مطلق نیروهای سیاسی و حاکم کردن جو اختناق در کشور نیاز به حضور لاجوردی را از بین برده بود همچنین دیدار هانس دیتریش گنشر وزیر وقت امور خارجه‌ی آلمان‌غربی از ایران و فشار جامعه‌ی اروپا برای تعدیل وضعیت حقوق بشر در ایران، نقش مهمی در برکناری لاجوردی که به «قصاب تهران» معروف بود داشت.

پس از برکناری لاجوردی در اولین نماز جمعه بهمن‌ماه، مهدی کروبی که یکی از دوستان نزدیک او بود تهدید کرد چنان‌چه لازم باشد لاجوردی را دوباره برمی‌گردانند.

لاجوردی پس از برکناری از دادستانی انقلاب به بازار رفت و مسئولیتی نداشت. با این حال به وضوح توسط بازجویان و مسئولان وزارت اطلاعات، در اظهارنظر بالاترین مسئولان قضایی و حتا کسانی مانند حسین شریعتمداری و حسن شایانفر مسئولان بخش فرهنگی زندان‌ها گاه مورد انتقاد شدید قرار می‌گرفت و گاه کار به لعن و نفرین می‌کشید و او را مسئول عدم موفقیت سیاست‌های نظام در زندان‌ها معرفی می‌شد. تقریباً کمتر کسی بود که با سیاست‌های او همراهی نشان دهد. حتی وقتی که کشته شد بسیاری از دوستان و نزدیکانش در دادستانی انقلاب حاضر به شرکت در مراسم ترحیم و کفن و دفن او نشدند.

ریاست سازمان زندان‌ها

در شهریورماه ۱۳۶۸ پس از در دست گرفتن اهرم‌های قضایی توسط شیخ محمد یزدی، لاجوردی به همراه دیگر رهبران مؤتلفه به دستگاه قضایی بازگشت. او این بار ریاست سازمان زندان‌ها را به عهده گرفت که پستی خدماتی بود و عملاً قدرتی نداشت و سایه‌ای از لاجوردی گذشته بود. اما پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و شکست در جنگ، نظام اسلامی که با تهدید آشوب‌های اجتماعی و حرکت‌های اعتراضی روبرو بود می‌خواست از نام لاجوردی برای ایجاد رعب و وحشت و ...همچنان استفاده کند.

لاجوردی پس از حضور در سازمان زندان‌ها «پیشوا» سربازجوی شعبه‌ی یک اوین را که یکی از شکنجه‌گران بیرحم بود به ریاست اوین انتخاب‌ کرد. پیشوا از جنس خود لاجوردی بود با همان کراهت و ویژگی‌ها. یادم هست وقتی شیخ سعید شعبان رهبر سنی «جنبش توحید اسلامی» در طرابلس در جریان سفر به ایران در سال ۱۳۶۹ از زندان اوین بازدید کرد در کارگاه زندان اوین از یک زندان عادی اتهامش را پرسیده بود، پیش از آن که او پاسخی دهد پیشوا در حضور لاجوردی مداخله کرده و اتهامات وحشتناک عجیب و غریبی را برای او ردیف کرده بود. زندانی بیچاره قالب تهی کرده بود و از ترس نزدیک بود سکته کند. وقتی با اضطراب موضوع را با من مطرح کرد تلاش زیادی کردم تا او را متقاعد کنم که خطری متوجه او نیست و پیشوا  صرفاً می‌خواسته برای شیخ سعید شعبان به دروغ جا بیاندازد که این‌‌جا زندانیان خطرناکی حضور دارند و دشمنان رژیم و زندانیان اوین را از این دسته معرفی می‌کند.

در زندان اوین
در زندان اوین

در جریان دیدار اول گالیندوپل از زندان اوین، لاجوردی به همراه دیگر مسئولان امنیتی و قضایی تلاش زیادی برای ممانعت از دیدار وی با زندانیان سیاسی واقعی به خرج داد. پس از انتشار گزارش شریرانه‌ی گالیندوپل در ارتباط با وضعیت حقوق بشر در ایران که به تازگی از کشتار زندانیان سیاسی بیرون آمده بود لاجوردی اولین نفری بود که به علی‌اکبر ولایتی تبریک گفت.

وی با انتقال زندانیان عادی قصر به اوین و ادغام آن‌ها با زندانیان سیاسی،خالی شدن بند‌های اوین از زندانیان سیاسی را که به خاطر قتل‌عام ۶۷ پیش آمده بود جبران کرد و کوشید چهره‌ی مخوف زندان اوین را که بیش از پیش آوازه‌ای جهانی یافته بود تغییر دهد.

وی پروژه‌ی خودکفایی زندان‌ها را طرح کرد. برای رفتن نزد پزشک بایستی حق ویزیت پرداخته می‌شد، مواد بهداشتی برای نظافت بندها بایستی خریداری می‌شد، کیفیت غذای زندان به شدت نسبت به گذشته افت کرد و اوین تبدیل به بازار مکاره‌ شد. لاجوردی می‌کوشید از هرچیزی و هر‌گوشه‌ای محلی برای درآمد سازمان زندان‌ها بسازد.

کلنگ اولیه رستوران «هشت بهشت» که در اراضی متعلق به سازمان‌ زندان‌ها قرار داد توسط لاجوردی زده شد. حسین همدانی یکی از نزدیکان او در مؤتلفه و دادستانی اوین می‌گوید:

«آن زمان برای رفع مشکلاتی از قبیل جلوگیری از تحمیل مخارج سنگین ازدواج به دوش پسران طرحی ریخت. کنار اوین باغی بود مربوط به سیدضیاء که الان مجتمع بزرگی به نام دشت بهشت شده است. آنجا را که کلید زد و ساخت، رؤیاهای زیادی برای آن داشت و گفت سالنی درست کنیم که در وسط آب باشد و انگیزه زیادی داشت تا این‌جا مرکزی شود که به صورت رایگان در اختیار بچه‌های متدین قرار بگیرد و در آن‌جا مراسم ازدواج‌شان برگزار شود».  [65]

خمیرمایه‌‌ی پلید لاجوردی را بایستی می‌شناختید تا متوجه شوید چرا و بر اساس چه انگیزه‌ای می‌خواست در زمین‌های‌ اوین و در جوار جایی که قتلگاه بهترین جوانان میهن‌مان بود تفرجگاه بسازد و چه «رویاهایی» در سر داشت.

او بر اساس طرح‌های مالیخولیایی‌اش قادر نبود محل کشتار زندانیان سیاسی در تپه‌های اوین را تبدیل به محل ازدواج و حجله‌گاه پاسداران و جانیان کند، به همین دلیل می‌کوشید این محل را در نزدیک‌ترین نقطه به قتلگاه زندانیان سیاسی بنا کند. باید او و دنائت‌اش را می‌شناختید تا متوجه شوید چرا رئیس سازمان زندان‌ها بایستی به دنبال بنای محلی برای ازدواج «بچه‌های متدین» در کنار اوین باشد.

با انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری، لاجوردی در سال ۱۳۷۶ از ریاست سازمان زندان‌ها برکنار شد و دوباره به بازار جعفری برگشت.

ترور لاجوردی

لاجوردی عاقبت در اول شهریور ۱۳۷۷ بعد از نزدیک به دو دهه جنایت علیه بشریت، توسط یک تیم عملیاتی مجاهدین، مرکب از علی‌اصغر عضنفرنژاد جلودار و علی‌اکبر اکبری کشته شد. او در این دوران برخلاف تبلیغات مجاهدین محافظی نداشت و تنها پیاده و یا با دوچرخه و وسایل نقلیه عمومی تردد می‌‌کرد. در حالی که در سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی شصت عبور و مرور او در خیابان‌ها با اسکورت ویژه ماشین و موتور انجام می‌گرفت و در مراکز عمومی گاه در حلقه‌ی ده‌ها پاسدار حضور می‌یافت. در آن دوران وی در اوین هم با محافظ مسلح تردد می‌کرد. تبلیغات رژیم نیز در مورد وی که حاضر نمی‌شد محافظ بگیرد و ... همه‌ی واقعیت نیست. وقتی وی از ریاست سازمان‌‌زندان‌ها در اسفند ۱۳۷۶ کنار رفت، سال‌ها بود که مجاهدین از سیاست ترور مهره‌های رژیم دست‌کشیده و استراتژی ارتش آزادیبخش ملی را در پیش گرفته بودند و همین آن‌ها را مطمئن ساخته بود که خطری تهدید‌شان نمی‌کند.

به نقل از شاهدان عینی که با آن‌ها گفتگو‌ داشته‌ام و متن بازجویی علی‌اصغر غضنفرنژاد که انتشار یافته است، لاجوردی در اثر اصابت دو گلوله به سر و دهانش کشته شد. غضنفرنژاد از فاصله‌ی نزدیک با یک اسلحه‌ی صدا خفه کن دار به او شلیک کرد. در اثر رگبار مسلسل یوزی علی‌اکبر اکبری، اصغر رئیس اسماعیلی مدیر سابق دادستانی کل انقلاب و علی اصغر فاضل، مدیر دفتر رئیس دیوان عالی کشور که به دفاع از لاجوردی برخاسته بودند، کشته و زخمی شدند. زین‌العابدین مسعودی، مأمور وزارت دفاع که تلاش کرده بود، علی‌اصغر غضنفرنژاد را در حیاط مسجد شاه سابق دستگیر کند، با شلیک گلوله‌ او کشته شد. در ابتدا مقامات رژیم وی را "جلد شناسنامه فروش" معرفی کردند. علی‌اکبر اکبری که در اثر دلهره و اضطراب، پس از تغییر لباس در توالت مسجد شاه، راه را گم کرده و به بازار برگشته بود به محاصره‌ی نیروی انتظامی درآمد. وی پیش از تسیلم خود با خوردن قرص سیانور اقدام به خودکشی کرد و قبل از رسانده شدن به بیمارستان لقمان‌الدوله ادهم جان سپرد. علی‌اصغر غضنفرنژاد که برای خروج از کشور زودتر از موعد سر قرار تعیین شده حاضر شده بود، هنگام استراحت و خواب در یکی از پارک‌های ماهشهر، دستگیر و به تهران اعزام شد. او پس از تحمل شکنجه‌های بسیار، در سالگرد این عملیات اعدام شد. مسعود رجوی با حقه‌بازی و تحریف واقعیت، علی‌اکبر اکبری را «قهرمان ملی» خواند و هیچ یادی از علی‌اصغر غضنفرنژاد که لاجوردی را به قتل رسانده و فرمانده‌ی عملیات بود، نکرد.

در مراسم خاکسپاری لاجوردی بسیاری از رهبران موئلفه، بازجویان و شکنجه‌گران اوین و حتا محافظان وی حضور نداشتند. در این مراسم حسن غفوری‌فرد، احمد قدیریان، ابوالقاسم خزعلی و شیخ حسن روحانی حضور داشتند و جنازه‌ی لاجوردی را غفوری‌فرد و قدیریان در قبر گذاشتند.

برخلاف روایت‌هایی که می‌شود لاجوردی در هراس دائمی از کشته شدن بود و رفتار‌های غیرعادی داشت. پسر بزرگ‌اش سیدمحمد می‌گوید:‌

«موتور سیكلت‌هایی در كوچه رفت و آمد داشت و كشیك می‌داد و پدرم به آقای فرهمند كه سر كوچه ما منزل داشتند و مشرف به كوچه ما بود، زنگ می‌زدند و وضعیت را جویا می‌شدند یا تلفن‌های مشكوك مختلفی كه به خانه‌مان می‌شد. گاهی هم ایشان هنوز پا از خانه بیرون نگذاشته، برمی‌گشتند، چون مشاهده می‌كردند كه از طرف منافقین كمین شده.» [66]

او نیز همچون پدرش در اوهام خود زندگی می‌کند و در باره‌ی توطئه‌ی منجر به ترور پدرش می‌‌گوید:‌

«حقیقت قضیه این است كه ما باید برگردیم به وضعیت اطلاعاتی كشور در آن دوره و آن جریانی كه در وزارت اطلاعات اتفاق افتاد و ماجرای سعید امامی و امثال آن. من اعتقاد دارم كه یك كودتای اطلاعاتی سنگین اتفاق افتاد و دقیقاً این را در دادگاهی كه منافقین را محاكمه می‌كردند،‌ ابراز كردم. گفتم در اینجا منافق نیست كه باید محاكمه شود، بلكه كسان دیگری باید بیایند و در جایگاه متهم بنشینند و پاسخگو باشند.»[67]

لاجوردی در اول شهریور ۷۷ کشته شد، «قتل‌های زنجیره‌ای» چند ماه بعد در پاییز اتفاق افتاد و پذیرش رسمی مسئولیت آن‌ها از طرف وزارت اطلاعات در زمستان ۱۳۷۷ اتفاق افتاد و سعید امامی در سال ۱۳۷۸ به قتل رسید. موضوعاتی که بعداً‌ اتفاق افتاده چه ربطی به قتل لاجوردی دارد؟‌

بلاهت پسر دیگر او سیدحسین لاجوردی که از وی به عنوان «دکتر» یاد می‌کنند تا آن‌جاست که ادعا می‌کند:

«به قدری اینها نسبت به آقای لاجوردی کینه داشتند که فردای روز تدفین که به قطعه ۷۲ تن رفتیم، دیدیم سرایدار آن‌جا می‌گوید اینها آمده‌اند و به من یک رقم خیلی درشتی پیشنهاد کرده‌اند که دزدگیرها را قطع کنم که نبش قبر کنند و جنازه را ببرند».[68]

قطع دزدگیر برای نبش قبر و سرقت جنازه‌‌ی لاجوردی تنها می‌تواند در ذهن بیمار فرزند لاجوردی و نزدیکان او ساخته شود.

محمدعلی امانی پسر حاج سعید امانی و داماد قدیریان که پیشتر معاون سیاسی لاجوردی بود و در سال ۱۳۶۳ رئیس اوین، دزدی جسد را آرتیستی‌تر مطرح کرده و می‌گوید:‌

«منافقین بعد از ترور شهید لاجوردی گروهی را فرستاده بودند كه جنازه ایشان را ببرند آلمان و برنامه‌ریزی كرده بودند كه در مقابل تلویزیون بگویند كه ما جسد لاجوردی را هم آوردیم! ما همان شب اطلاع یافتیم و آن‌ها را دستگیر كردیم، می‌خواستم بگویم اینقدر كینه داشتند كه به جسدش هم نمی‌خواستند رحم كنند!» [69]

البته خبرنگار ارگان هفتگی مؤتلفه صلاح نمی‌بیند از او بپرسد در شب حادثه او چه کاره بوده که افراد را دستگیر کند؟ نام دستگیرشدگان چه بود و چگونه می‌توان جنازه‌ای را به آلمان برد و در تلویزیون نشان داد؟ این ذهنیت کسی است که در سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان پست قضایی داشته و بر جان و مال مردم حاکم بوده است.

دروغ‌پردازی‌های ابلهانه و بی‌ثمر فرقه رجوی

مشکل فقط در روایت دروغ و فریبکاری توسط اطرافیان لاجوردی که به درستی «قصاب تهران» نامیده می‌شود نیست. فرقه رجوی که به آن روی سکه‌‌ی «اسلام سیاسی» و یا «ارتجاع مغلوب» تبدیل شده است نیز می‌کوشد با همان فرهنگ و سبک و سیاق دروغ‌های عجیب و غریبی در مورد لاجوردی و جنایات نظام اسلامی سرهم کند که اساساً نیازی به آن‌ها نیست و بیش از هرچیز حقیقت را هدف قرار می‌دهد و می‌تواند مورد سوءاستفاده اطرافیان لاجوردی و نظام اسلامی برای زیرسؤال بردن واقعیت قرار گیرد. این فرقه در مورد جنایات لاجوردی در دهه‌‌ی سیاه ۶۰ نیز شاهدان جعلی با روایت‌های دروغ دست‌وپا می‌کند.

به عنوان مثال فرقه رجوی با جعل نام  «آذر معزز» برای شخصی به نام آذر جدی‌روان همسر دوست عزیزم ناصر صابر بچه‌میر که در ۱۸ مرداد ۶۷ در گوهردشت جاودانه شد، مدت‌ها او را سوژه‌ی مطبوعات کرد. این فرقه از میان خیل بزرگ زندانیان مجاهد، او را به دیدار گالیندوپل گزارشگر ویژه ملل متحد بردند تا در مورد زندان و شکنجه شهادت دهد:

«آذر معزز ۲۲ ساله، از زمان فرار در ماه مه ۱۹۸۶، عضو مجاهدین بوده است. معزز گفت به او گفته شده است که دخترش نسرین، ۸ ساله، که در زندان به دنیا آمد و ۴ سال اول زندگیش را در آن‌جا گذراند، مجدداً در زندان است. معزز در یک مصاحبه ... گفت گالیندو (رینالدو گالیندوپل گزارشگر ویژه نقض حقوق بشر در ایران» به او گفته است سعی خواهد کرد در رابطه با سرنوشت نسرین تحقیق کند. معزز گفت او در سن ۱۴ سالگی، در ماه ژوئن ۱۹۸۱، بعد از شرکت در یک تظاهرات در تهران دستگیر گردید. او با همسرش، ناصر، یک محصل دوره دبیرستان و از فعالان مجاهدین، در ماه فوریه ازدواج کرده بود و وقتی زندانی شد ۳ ماهه حامله بود. این خانم ادعا نمود که او تجاوزاتی از ضرب و شتم و اجبار به ایستادن در آب یخ طی مدتی طولانی گرفته تا شکنجه شدن به وسیله آپولو، وسیله‌یی شبیه به کلاه خود، که به گفته او آسیبی دائمی به جمجمه اش رسانده، را متحمل شده است». [70]

روزنامه واشنگتن تایمز، در مطلبی با عنوان «داستان‌هایی از شکنجه‌های بی‌پایان در ایران» از قول وی نوشت که شاهد به تنور انداختن سه زندانی توسط لاجوردی بوده است:‌

«... خانم معزز از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۴ در زندان بوده است. او صحنه‌ای را توصیف می‌کند که دیده یک زن و ۲ جوان زنده در کوره‌ی یک زندان سوزانده شده‌اند. او به تحقیق گر ملل متحد، که نقض حقوق بشر در ایران، پس از به قدرت رسیدن آیت‌الله خمینی در سال ۱۹۷۹، را بررسی می‌کند، گفت: "درست مثل یک کوره باز در نانوایی بود". برای ترساندن او و سایر زندانیان آن‌ها را مجبور کردند که این صحنه‌ی آدم سوزی را تماشا کنند. پاسداران به حساب او هم رسیدند و به صورت و پشت و پاهای دختر ۲ ساله‌اش نسرین لگد زدند، آن قدر که پای چپش فلج شد و زیر چشمش جای زخم باقی است... مسئولان در حال حاضر دختر ۸ ساله او را به انتقام فرار او در دست دارند.» [71]

«آذر معزز» در عمرش، حتا یک ساعت نیز در زندان نبوده است. فرزند او نیز در زندان به دنیا نیامده است. توصیف آذر معزز از زندان و «شکنجه‌های متحمل شده» و استعدادش در افسانه‌سرایی و دروغ‌گویی باعث شد تا از میان انبوه زنان و مردان شکنجه‌شده در زندان‌های جمهوری اسلامی، فرقه رجوی او را انتخاب کرده و نزد گالیندوپل ببرد یا مصاحبه‌ با مطبوعات برایش تدارک ببینند. شکنجه‌شدگان لاجوردی و قربانیان اصلی وی به ویژه مقام‌ترین زندانیان در سیستم نابودگر فرقه‌‌ رجوی به شکلی سادیستی و به منظور خرد کردن شخصیت‌شان تحت بیشترین فشارها و شکنجه‌ها قرار می‌گرفتند.

این فرقه همین کار را در ارتباط با اعظم قوامی که یک سال و نیم زندانی بود انجام داد. قوامی که پس از آزادی از زندان در کرج به زندگی‌ عادی‌اش مشغول بود یکباره سر از پاریس در آورد و با نام مستعار «نرگس شایسته»، به عنوان کسی که از زندان خمینی و لاجوردی گریخته در کنفرانس‌های مطبوعاتی که فرقه‌ی رجوی برایش ترتیب می‌داد شرکت می‌کرد و مدت‌ها چهره‌ی رسانه‌ای این فرقه بود. وی در کمیسیون حقوق بشر ملل متحد در ژنو شرکت کرد و دروغ‌های عجیب و غریبی در رابطه با خودش برزبان راند. اعظم قوامی پس از آن که مدت‌ها در محاق بود دوباره توسط این فرقه به میدان ‌آورده شده و این بار دروغ‌های بزرگتری سرهم کرده و تحویل افراد بی‌اطلاع داد. پیشتر راجع به آن‌ها در مقالاتم و «گزارش ۹۳» توضیح داده‌ام. خانم عاطفه‌ اقبال یکی از زندانیان سیاسی سابق که به خوبی اعظم قوامی را می‌شناسد در مورد آخرین دروغ‌گویی‌های وی مبنی بر کشتن و منفجر کردن ۱۴۰۰ زندانی در یک بند ۲۰۰۰ نفری در زندان قزلحصار توسط حاج‌ داوود رحمانی نماینده‌ی لاجوردی توضیح مختصری داده است. [72]

در این مورد گفتنی بسیار است و به همین دو نمونه اکتفا می‌کنم.

اسدالله لاجوردی، لاجوردی الگوی سرکوب و کشتار در نظام اسلامی و به این دلیل چهره‌ای فراموش‌نشدنی

پانویس‌ها

[3]   محمد سعيدی عضو تيم مذاكره كننده هسته‌ای و سخنگوی سازمان انرژی اتمی و ... در دولت‌های احمدی‌نژاد و روحانی با نام مستعار سیادتی بازجوی حشمت‌الله طبرزدی در زندان کمیته مشترک بود. نام وی بارها در پروژه‌ی قتل‌های زنجیره‌ای آمده است. وی یکی از مشتری‌های کنگره‌های بزرگداشت لاجوردی است.

[4]   حسین جنتی فرزند احمد جنتی دبیر شورای نگهبان بود که در خرداد ۱۳۶۱ در درگیری با پاسداران کشته شد. گفته می‌شود احمد جنتی «نذر کرده بوده که اگر پسرش حسین جنتی که فراری است و روند انقلاب را قبول ندارد دستگیر یا اعدام شود ۴۰ روز روزه شکر بگیرد». این موضوع هیچ‌گاه از جانب جنتی و اطرافیانش تکذیب نشد.

[6]   خاطرات حاج احمد قدیریان، صفحه‌ی ۱۴۹-۱۵۰، تدوین: سید حسین نبوی، محمدرضا سرابندی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول

[12]  پیام به ملت ایران درباره سید احمد خمینی و رفع تهمتهای ناروا -  صحیفه نور، جلد هفدهم، ص ۹۰ اینترنتی.

[14]  منازل‌الآخره والمطالب الفاخرة، شیخ عباس قمی، مؤسّسة النشرالاسلامی، التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرّفة، ص ۲۴۴.

[16]  او خود به صدور احکام وحشیانه معروف بود. وی به هنگام تصدی ریاست دادگاه انقلاب اسلامی کرمان، اولین حاکم شرعی بود که در جمهوری اسلامی حکم سنگسار را صادر کرد. بعدها به دلایلی که بر من پوشیده مانده، به دستور خمینی دستگیر و بعد از مدتی آزاد شد؛ ولی از دخالت در امور سیاسی و قضایی منع شد.

[17]  مصاحبه با سید‌حسین موسوی تبریزی، نشریه‌ی چشم انداز ایران، شماره‌ی مهر و آبان ۸۲.

[26]   مؤتلفه و دادستانی پر از اسدالله بودند. اسدالله لاجوردی، اسدالله بادامچیان، اسدالله جولایی، اسدالله تجریشی، اسدالله عسگراولادی.

[30]   مصاحبه مطبوعاتی حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب، دادستان انقلاب تهران و رئیس زندان اوین، کیهان، ۲۷ آذر ۱۳۵۹، ص۳.

[31]  لاجوردی، روزنامه‌ی اطلاعات اردیبهشت ۶۱.  قهرمانان در زنجیر، سازمان مجاهدین خلق ایران، سال ۱۳۷۹.

[32] روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۶ فروردين ۱۳۶۳.

[33] صحیفه‌‌ی امام خمینی، جلد هفدهم، ص ۲۸۳ اینترنتی.

[34]  پیشین، ص۲۸۴ اینترنتی.

[35]  صحیفه‌ نور، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، جلد نوزدهم، ص ۱۴۰ اینترنتی.

[36]  صحیفه امام خمینی جلد ۱۵- صفحه ۳۰ و ۳۱

[37]  صحیفه‌ی امام خمینی جلد هفدهم ص۲۸۵ اینترنتی.

[39]  پیشین، صص ۲۸۷- ۲۸۸ اینترنتی.

[40] روزنامه جمهوری اسلامی ۱۸ بهمن ۱۳۶۱.

[41]  صحیفه‌ نور، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، جلد پانزدهم، ص ۴۹۳ اینترنتی.

[45]  صحیفه‌ نور، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، جلد ششم، ص ۴۵۸ اینترنتی.

[46]  پیشین، جلد شانزدهم، ص ۴ اینترنتی.

[48]  صحیفه‌ نور، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، جلد پانزدهم، ص ۴۱۶ اینترنتی.

[49]  روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۶ فروردين ۱۳۶۳.

[50]   روزنامه جمهوری اسلامی ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۳.

[53]  خشت خام /نوبت چهاردهم/ گفتگوی حسین دهباشی با مصطفی تاج زاده. ۳ بهمن ۱۳۹۵.

[60]  برادران عسگراولادی، بادامچیان، رفیق‌دوست، شفیق، امانی همدانی، خاموشی، کریمی اصفهانی، نیری، توکلی بینا، اعتمادیان، عباسپور، قدیریان، تجریشی و   ... از جمله رهبران مؤتلفه و حامیان قدرتمند دادستانی بودند.

[61] برای مثال مهاجمی که تحت عنوان "امت حزب‌الله" در جریان حمله به خوابگاه دانشگاه پلی‌تکنیک در زمستان ۵۹، تیر به گلوی دوست عزیزم اسماعیل جمشیدی زد، از کارکنان دادستانی و مسئولان ملاقات زندان اوین بود. اسماعیل در هفتم مهرماه ۶۱ پس از تحمل‌ شکنجه‌های سبعانه در اوین اعدام شد.

[70]  ماهنامه‌ی شورا، نشریه شورای ملی مقاومت، ویژه اسناد و گزارش‌های نقض حقوق‌بشر در ایران، شماره ۵۱، دی و بهمن ۶۸، صفحه‌ی ۶۷.

[71]  ماهنامه‌ی شورا، نشریه شورای ملی مقاومت، ویژه اسناد و گزارش‌های نقض حقوق‌بشر در ایران، شماره ۵۱، دی و بهمن ۶۸، صفحه‌ی ۱۱۰.

مطالب دیگر از ایرج مصداقی:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بهرنگ

    من نوشته آقای مصداقی را با چشمانی اشکبار خواندم. قدردانی می کنم که ایشان راه مجال را بر فراموشی می بندند. ولی نگرانم که ما به این جنایات به چشم عادت نگاه کنیم و بهای لازم را ندهیم. من فرصت را غنیمت می شمارم و توجه کسانی را که می گویند اسلام دو سه جور است یکی این جور است. یکی آن جور است. سومی هم جور دیگر است ـ و "هر سه مأجوراند" ـ را به این نکته جلب می کنم که در این همهمه بازار جورواجوری اسلام آنچه که آقای مصداقی این جا گوشزد کرده اند هم یک جور است و خیلی هم رایج است. من یک گام هم فراتر می نهم و می گویم این عین "سادیسم" است. ما دست کم باید بتوانیم به روشنی ـ و در کمال صراحت ـ بگوییم که چه چیز اسلام است و چه چیز اسلام نیست. نادرستیِ این که بگوییم "این یکی این جور است، آن یکی آن جور است" را فقط وقتی می بینیم که آب به چاله و شناگر به شنا می افتد! و این خیلی خیلی دیر است! ما دست کم باید بتوانیم به صدای بلند و بسیار بلند بگوییم که پیامبر اسلام در سراسر عمرش دو تعریف از اسلام به دست داد. یکی این که گفت: اسلام امری قلبی است و امری میان انسان و خدای اوست. دیگری این که گفت: مسلمان کسی است که مردم از دست و زبانش در امان باشند. [المسلم من سلم الناس من لسانه و یده.] ما پس باید بتوانیم به صدای بلند و بسیار بلند بگوییم که اسلام خمینی و خامنه ای نه این بود و نه آن. نه این است و نه آن. اسلامی که چند جور است و همه جورش "مأجور" است البته خطرناک است. با سلام و تشکر داود بهرنگ

  • محمود

    سلام بد نبود اگر بعضی ا ز مطالب سایت را به صورت PDF (با فونت مناسب و صفحه بندی درست و قابل چاپ) برای دانلود می گذاشتید. ممنون! −−−−−−−−−−−− ویراستار: ممنون از توجه شما. خواست بجایی است. مشغول بررسی هستیم. فایل پی دی اف این مقاله همزمان با انتشار آن در تلگرام زمانه گذاشته شد.

  • بچه مرشد

    خطر افرادی که سعی در بزک کردن این دین ضدبشری با ادعای خنده دار : این اسلام واقعی نیست بسیار بیشتر است. از جناب مصداقی و از طرف تمام کشته شدگان گمنام در سیاه چاله های رژیم قدر دانی می کنم که اجازه نمی دهند یاد و خاطره این عزیزان در گذر زمان به فراموشی سپرده شود.

  • پیام

    اینهمه کشتار واینهمه عذاب وگرفتاری که مجاهدین درزندانهای این حکومت قرون وسطی خمینی تحمل کرده اند اما فقط سه نفر متن گذاشته اند انگار بی اهمیت است چرا که سایت رادیو زمانه طوری اخبار را سانسور کرده که هیچ کسی یه این سایت مراجعه نمی کنه من خودم درزمان گردهمائی ویلپنت پاریس چندین بار مراجعه کردم ودیدم که دراین سایت حتی خبرش را هم دریغ کرده اند واقعا شما توچه ریلی هستید وچه چیزی برای شما اهمیت داره که حاضر نیستید وارثان اینهمه کشته واینهمه مبارزه را حتی خبرشان را پخش کنید دست اخر حتی حاضر نیستید بخاطر زندانهای مخوف لاجوردی به خودشان مراجعه کنید وخبر بگیرید ویا نظرشان را پخش کنید اما نظرات ... راپخش میکنید که دشمن ومخالفشان است ... اما من مقاله را خوندم دیدم برخی از مطالب را مصداقی از همان سایت مجاهدین برداشته اگر شما فکر میکنید که هیچ حسابرسی وجود ندارد وشما هرطوری که دوست داشته باشید زندگی میکنید وهرچی که دوست داشته باشید پخش میکنید هیچ اشکالی نداره بکارتان ادامه دهید

  • ایرج مصداقی

    دروغگویی « بچه‌مرشد» حد واندازه‌ای ندارد. این سایت مجاهدین و رهبران این سازمان هستند که به مطالب من دست‌درازی کرده و بدون ذکر نام منبع مورد استفاده قرار می‌دهند. اصولاً این سازمان که خود دست در شکنجه و قتل ، زندانی کردن و آزار و اذیت اعضای خودش داشته صلاحیت اظهار نظر راجع به لاجوردی و دیگر جانیان رژیم را ندارد. «بچه مرشد» بهتر است این مورد را به «مرشد»‌اش متذکر شود.

  • یولدوز

    تصور می کنم مخاطب کامنت اخیر آقای مصداقی پیام باشد . ایشان احتمالن نام ها را اشتباه گرفته اند. آن چه مسلم است، در هرج و مرج سیاسی دهه ی شوم شصت که همه گروهای سیاسی گرچه با برداشت های متفاوت ،بر سر تصاحب نتیجه انقلاب، یعنی تصاحب ارکان قدرت در کشور، گستاخ و آشتی ناپذیر، گریبانگیر هم شده بودند، حکومت بی رحم و مروت ، برای خلاصی خود از شر مزاحمان، به انسانهایی از درون خود که به دلایل روانشناختانه ، بالقوه، استعداد دژخیم شدن را داشتند، متوسل شد. خلخالی، لاجوردی و هزاران جانی ناشناس دیگر، عناصر سایکوپاتیکی بوده و هستند که در زمان و مکان ضروری، مورد استفاده ی سامانه های سیاسی- اجتماعی ی شیفته ی قدرت قرار می گیرند. و اصولاً هیچ، مذهب ، حزب یا شیوه ی حکومتی، مبرا ی از این خصلت نیست. آنچه در مورد کار پر زحمت مصداقی شایسته ی تحسین است، ٱشکار نمودن نقش بر جسته ی مدیران خشونت و سرکوب آن دوران است که اکنون بی هیچ شرمی ، شوم‌ترین دوره ی تاریخ معاصر مردم ایران را عصر طلایی ایشان معرفی می کنند.حال اینکه ایران امروزی، در مقایسه ی با ایران آن روزی، مقایسه ی یک زنگ تفریح است با کلاس درس جبر معلمی شلاق به دست. خواهشم از آقای مصداقی این است که مراقب سلامتی خود باشد و به جای حضور در تلویزیون های بی هدف، و درگیر شدن با افرادی مشکوک و بی آرمان، که شدیداً به آرامش روحی ایشان ضربه می زند، بیشتر به کار نوشتاری بپردازد. ایشان بسیار تنها شده است و فضای مجازی هم مملو از لاجوردی های کرواتی ی معطر که وجدانی بس سخیف تر از وجدان خلخالی و لاجوردی دارند. با آرزوی آرامش و شادی برای همه ی انسان ها، یولدوز.