اوتوپیاها و بدیلهای پیش روی ایرانیان
اکبر گنجی − باید به جامعه گرایی اوتوپیایی خوشامد گفت، به شرط آن که نافی خشونت و صلح گرا باشد. و نخواهد انسانهای بسیاری را قربانی ایدههای ناکجاآبادی کند.
جامعه ایران − افراد و نیروها و اقشار اجتماعی − نیازمند آرمان/ رؤیا/آرزو/اوتوپیا هستند. "اوتوپیا" دارای پیشینهای منفی بوده و ناکجاآبادی تلقی میشود.
■ در گام اول نگاهی کوتاه به کاربردهای متفاوت این مفهوم انداخته و تا حدودی از آن ابهام زدایی خواهم کرد.
■ در گام دوم از این سخن خواهم گفت که روش دستبابی به اوتوپیا − عقلانیت عملی به معنای وبری: تناسب روشها و وسائل با اهداف − اهمیت کلیدی دارد.
افراد و گروههای اجتماعی برای خود و دیگران − در برابر وضعیت موجود که نظام سیاسی/دولت و نیروهای محافظه کار اجتماعی حافظ آن به شمار میروند − رؤیاپردازی و اوتوپیا سازی میکنند. اوتوپیا و رؤیاهایی که تحقق شان نیازمند کاربرد خشونت باشد، به دلیل بهای بسیار سنگینی که برای آن باید پرداخته شود، رد میشود. رؤیاها و اوتوپیاها هم باید از نظر اخلاقی و معرفتی توجیه پذیر باشند.
■ در گام سوم از این سخن خواهم گفت که در برابر وضعیت موجود و نظام جمهوری اسلامی، بدیلهای متفاوتی با احتمال تحققهای متفاوت وجود دارد.
قوم گراهای تجزیه طلب، دولتهای جنگ طلب خارجی، تروریستهای مذهبی، و بخشی از حاکمیت، جامعه را به سوی جنگ داخلی و خون ریزی گسترده پیش میرانند. به همین دلیل، جامعه − به خصوص روشنفکران و نظریه پردازان اوتوپیاساز − باید چشمی به بدیلهای رقبا داشته و جامعه را از افتادن به چاه ویل خشونت و جنگ داخلی نجات دهند.
■ در گام چهارم از این سخن گفته ام که اوتوپیا باید نظر مشخصی درباره مسائل جهانی، منطقهای و داخلی داشته باشد. اوتوپیایی که مخالف تبعیض در سطح جهانی، منطقهای و داخلی باشد و صلح و دموکراسی و حقوق بشر و برابری همه شهروندان را دنبال کند؛ میتواند با کلیه نیروهای اجتماعی برابری خواه جهانی و منطقهای در یک جبهه قرار گیرد. عدالت جهانی و منطقهای و داخلی ربط وثیقی با یکدیگر داشته و دارند.
اتوپیای بد و خوب
کارل مانهایم در ایدئولوژی و اوتوپیا نوشت، اوتوپیا امری است که برای تحقق اش باید تاروپود نظام عملاً موجود و جاری اجتماعی (توپیا) را شکست و فرو پاشاند. اوتوپیا معمولاً چنان با واقعیت فاصله دارد که آن را امری محال و ناشدنی به شمار میآورند. به همین دلیل مانهایم از دو گونه اوتوپیای مطلق و اتوپیای نسبی سخن گفته و تحقق ناپذیری مطلق و نسبی را هم از یکدیگر تفکیک کرده است. اوتوپیای مطلق، اوتوپیایی است که در هیچ نظامی محقق شدنی نیست. اوتوپیای نسبی، اوتوپیایی است که در برخی نظامها ناشدنی و در برخی نظامهای اجتماعی شدنی است.
مانهایم نمونههای آرمانی (Ideal types) روحیههای اوتوپیایی را به چند گونه تقسیم میکند: اول − گرایش سرمستانه آناپاپتیستها به سلطنت شکوهمند هزار ساله مسیح (Chiliasm). دوم − طرز فکر آزادی خواهانه − انسان دوستانه. سوم − طرز فکر محافظه کارانه. چهارم − اوتوپیای سوسیالیستی و کمونیستی.
او میافزاید که هر یک از اوتوپیاها که محقق شدهاند، گرفتار دفاع از وضعیت موجود خود شده، آن را وضعی طبیعی و تغییر ناپذیر قلمداد کرده و موجب زوال "انرژی روانی" (Psychic Enereies) اوتوپیایی شدهاند. تنها امید او به "روشنفکران فاقد تعلق" است. مانهایم میگوید که آدمیان در وضعیتی پارادوکسیکال گرفتار آمده اند: از یک سو فهمیدهاند که وضعیت جوامع طبیعی، خدادادی و تغییرناپذیر نیست، اما از سوی دیگر بدون آرمان و اوتوپیا، از تغییر تاریخ و جامعه دست شستهاند (کارل مانهایم، ایدئولوژی و اوتوپیا، مقدمهای بر جامعه شناسی شناخت، ترجمه فریبرز مجیدی، دانشگاه تهران، ص ۲۶۹).
مایکل والزر اوتوپیا را به معنای منفی و محقق ناشدنی به کار میبرد. مدعای او این است که "پیامبران، منتقدان اجتماعی بودند" (مایکل والزر، تفسیر و نقد اجتماعی، ترجمه مرتضی بحرانی، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ص ۱۰۱). پیام پیامبران، کاملاً این جهانی بود. آنان فاقد اوتوپیای سیاسی، مذهبی، فلسفی، و...ناکجاآبادی بودند. آنها به مسائل خاص و روزمره مردم جامعه خود میپرداختند. "تأملات آرمان شهری و طرد دنیا" (Utopian speculation and world − rejection) در برابر استدلال پیامبرانه قرار دارد. آنان به مردمی خاص میگفتند که به این شیوه خاص زندگی کنید (پیشین، ص ۱۱۳).
تامس نیگل هم اوتوپیا را به معنای منفی و محقق ناشدنی به کار میبرد. فصل سوم کتاب برابری و جانبداری نیگل تماماً ناظر به نقد اوتوپیا است. او به عنوان فیلسوف تحلیلی مدافع عدالت و برابری، ناقد نظریههای اوتوپیایی عدالت و برابری است. نیگل جامعه بی طبقه کمونیستی را یکی از مصادیق اوتوپیایی غیر قابل تحقق معرفی میکند.
همگانی بودن رؤیا و اوتوپیا
همه آدمیان آرمانها و رؤیاهایی دارند. انسان فاقد آرمان، رؤیا، آرزو و اوتوپیا وجود ندارد. میتوان در بزرگی و کوچکی، موجه و ناموجه، و محتمل و غیر محتمل بودن رؤیاها و آرمانهای آدمیان چون و چرا کرد، اما نمیتوان آنان را − به طور فردی یا جمعی − فاقد رؤیا/آرمان/آرزو/اوتوپیا قلمداد کرد.
مانوئل کاستلز − جامعه شناس اسپانیایی/آمریکایی، "سیاه چالههای سرمایه داری" را به خوبی تبیین کرده است که چگونه و چرا به وجود آمدهاند و وقتی فرد یا گروهی در بزرگترین و قدرتمندترین دموکراسی جهان به درون این "سیاه چاله های" فقر و فلاکت و تباهی میافتد، دیگر درآمدن از آن تقریباً نامحتمل میشود. آدمیان و گروههای پرتاب شده به این سیاه چالههای سرمایه داری، رؤیا و اوتوپیایشان بیرون آمدن از آن است.
در آمریکا − بر عکس اروپا − فرد مسئول آینده خویش است و دولت مسئول به شمار نمیرود. وقتی افرادی − مثلاً باراک اوباما − از مسئولیت دولت در زمینههای اجتماعی سخن میگفتند، پاسخ میشنیدند که اوباما قصد دارد ما را شبیه اروپاییها سوسیالیست و بدبخت کند و آزادیهای افراد را از آنان بستاند. "رؤیای آمریکایی"، رؤیایی است که باید توسط خود فرد ساخته شود و قهرمانی و ثروتمند شدن رکن رکین این رؤیا است. پیش فرض آنان این است که هر فردی بکوشد میتواند به رؤیای آمریکایی دست پیدا کند، اگر نکند، مقصر فقط و فقط خودش به شمار میرود، نه رژیم سیاسی.
ممکن است فرد و گروه هایی، رؤیای ثروتمند شدن را، رؤیای خوار و خفیفی به شمار آورند. اما نمیتوانند رؤیا بودن این رؤیا را نفی کنند. وقتی تک تک افراد برای تحقق این رؤیا میکوشند، به طور نانوشته، فعالیت مشترکی را دنبال میکنند که جنبش اجتماعی به معنای جامعه شناختی کلمه نیست.
دایرة المعارف وبستر در تعریف رؤیای آمریکایی نوشته است : "رؤیای آمریکایی طریقی از زندگی شادی است که مردم آمریکا معتقدند هر کسی در آمریکا میتواند داشته باشد، به خصوص آنهایی که سخت کوش هستند و میخواهند موفق باشند. این زندگی شاد شامل شغل خوب، منزل زیبا، دو فرزند، و مقدار زیادی پول میباشد".
جوزف استیگلیتز، اقتصاد دان برنده جایزه نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه کلمبیا، به سی ان ان اقتصادی گفته است که "رؤیای آمریکایی" یک "افسانه" است.
ریچارد رورتی به شدت نسبت به آینده آمریکا ناامید و نگران شده بود. او رؤیای لیبرالیسم برابری خواه را دنبال میکرد. رورتی لیبرال آیرونیست (Liberal ironist) بود و در توضیح آن میگفت که قساوت (رنج رسانی به دیگران/ یا بی اعتنایی به رنج آنان) بدترین کار ممکن است. هدفش کاهش قساوت بود و میگفت براساس:"ایده مدرن لیبرالی...باید برای رسیدن به آینده یی که قساوت (رنج رسانی به دیگران و/ یا بی اعتنایی به رنج آنان) در آن دیگر شکل نهادینه نداشته باشد کوشش کرد" (ریچارد رورتی، پیشامد، بازی، و همبستگی، ترجمه پیام یزدانجو، نشر مرکز، ص ۲۹۶). جامعه لیبرالی مد نظر او، قهرمانان خاص خود را داشت. به نظر او:"قهرمانان جامعه لیبرال شاعر توانا و انقلابی اوتوپیاییاند...شاعر و انقلابی به نام خود جامعه علیه وجوهی از آن اعتراض میکنند که به تصویر آرمانی این جامعه وفادار نمانده اند" (پیشین، صص ۱۳۰ − ۱۲۹). به گمان او، فیلسوفان بزرگ نقش چندانی در این مورد نداشته و فقط برای حوزه خصوصی مفید هستند. او رمان نویسانی چون چارلز دیکنز را بیش از همه در اصلاحات اجتماعی جهان غرب موثر میبیند.
اوتوپیای فردی و جمعی
از نظر منطقی، تجربی و معنایی هیج تلازمی میان آرمان/رؤیا/اوتوپیا با همبستگی و جنبش اجتماعی وجود ندارد. یعنی نمیتوان رؤیا و اوتوپیا را به همبستگی و جنبش فروکاست. سادهترین شاهد این مدعا، همان ایده ویتگنشتاینی است که واژه معنایی جز "کاربرد" ندارد. آدمیان مفاهیم آرمان، آرزو، رؤیا و اوتوپیا را برای فرد (اوتوپیای خصوصی) و جمع به کار برده و به کار میبرند. بسیاری از اوتوپیاها توسط افراد ساخته شدهاند.
اعتماد نقطه مرکزی سرمایه اجتماعی است. وقتی در جامعهای اعتماد − به علل و دلایل گوناگون − رو به زوال مینهد، سرمایه اجتماعی و همبستگی کاهش مییابد. اعتماد و اطمینان به همدیگر، همبستگی ساز است. ممکن است در جامعهای اعتماد و همبستگی به شدت رو به زوال باشند و در عین حال، دست یابی و ساختن اعتماد و همبستگی به رؤیا و اوتوپیای افراد و گروههای متفرق تبدیل شود.
ممکن و محتمل
هر امری که محال و ممتنع نباشد − مانند اجتماع نقیضین − ممکن است. وجود انسان ده شاخ محال عقلی نیست. بدین ترتیب، دایره ممکنات بسیار فراخ است. از این نظر، رؤیاها و اوتوپیاها ممکن هستند. تغییر هر نظام دیکتاتوری (نظامی، نئوسلطانی، توتالیتر و فاشیستی) ممکن است و سخن گفتن از ممکن نبودن تغییر دادن جمهوری اسلامی − به عنوان یکی از اشکال نظامهای غیر دموکراتیک − ناموجه است.
در علوم اجتماعی به جای واژه ممکن، از واژه احتمال استفاده میکنیم. علم اقتصاد بیش از همه علوم اجتماعی مفاهیم و شاخصهای خود را کمی سازی کرده است. تورم، بیکاری، رشد، ضریب جینی، فساد، و...همه کمی و آماری شدهاند. امروزه مفاهیم کیفی چون شادی و غم را هم کمی ساخته و از میزان شادی و غم در جوامع مختلف سخن میگویند. چه رسد به میزان مسائل اجتماعی − قتل، تجاوز، خودکشی، سرقت، زندانی، طلاق، اعتیاد، و... − در کشورهای مختلف به صورت مقایسه ای.
آیا ممکن است ایران در چهار سال پیاپی به رشد اقتصادی ۱۵ درصد دست یابد؟ بله این هدف ممکن است، ولی محتمل نیست و احتمال آن نزدیک به صفر است. بانک جهانی و صندوق بین المللی پول برای سالهای ۲۰۱۷، ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹، رشد اقتصادی حدود ۴ درصدی برای ایران برآورد کردهاند.
بنابراین نه تنها تغییر جمهوری اسلامی ممکن است، بلکه تحقق بدیل رؤیایی/اوتوپیایی آن هم ممکن است. یعنی محال عقلی نیست. برخی جامعه گرایان برای تمیز "مدافعان فاقد اوتوپیای وضع موجود" از "منتقدان واقعی اوتوپیادار وضع موجود" ملاک تمیزی ارائه کرده و گفته اند:ما میگوئیم "دستگاه قدرت مستقر خیلی بد است، پس براندازیمش". اگر منتقد وضع موجود، آن نتیجه گیری را قبول نداشته باشد، مدافع فاقد آرمان و اوتوپیای وضع موجود قلمداد میشود. در صورتی که این مدعا از جهات گوناگون قابل نقد است.
تا حدی که من میفهمم، پرسشهای اساسی این هاست: سرنگونی جمهوری اسلامی در شرایط کنونی − و در ظرف فلان زمان معین − چقدر محتمل است؟ کدامیک از رؤیاها/اوتوپیاها محتملترند که جایگزین جمهوری اسلامی شوند؟
آرمان و اوتوپیا داشتن یک چیز است، چگونگی گذار از وضع موجود به وضع ایده آل چیزی دیگر. از داشتن آرمان مخالف وضع موجود، منطقاً نمیتوان براندازی را نتیجه گرفت. تجربههای گذار به دموکراسی نشان دادهاند که بدون براندازی و انقلاب، جوامع بسیاری به نظام دموکراتیک و صلح آمیز گذار کردهاند.
سرشت جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی نظامی غیر دموکراتیک یا شبه دموکراتیک است. یعنی دیکتاتوری در اشکال مدرن دموکراتیک متجلی شده است. نقض سیستماتیک حقوق بشر، تبعیض ساختاری، فساد سیستمی، و...برخی از ویژگیهای این رژیم سیاسی است.
پرسیده میشود: آیا موافق هستید جمهوری اسلامی را براندازیم؟ فرض کنیم پاسخ مثبت باشد. اما این مدعا که "خواستن توانستن است"، مدعایی کاذب است. خواستن "شرط لازم" توانستن است، اما "شرط کافی" آن نیست. توانستن براندازی یک رژیم، معلول دهها شرط دیگر هم هست. "موقعیت انقلابی" فقط و فقط با "خواستن" ساخته نمیشود.
حتی اگر کشوری در "موقعیت انقلابی" قرار داشته باشد، تا زمانی که رژیم سیاسی "بخواهد" و "بتواند" انقلابیون را سرکوب کند، میتواند به بقای خود ادامه دهد. پس حتی در مورد دوام رژیم دیکتاتوری هم "خواستن" شرط کافی ماندگاری نیست. باید اراده سرکوب با توانایی سرکوب جمع شود. در موقعیت انقلابی، وقتی یکی یا هر دوی این عوامل − اراده سرکوب و توانایی سرکوب رژیم مستقر − مضمحل شد، انقلاب پیروز میشود. پس خواستن [براندازی] توانستن[براندازی] نیست (رجوع شود به مقاله "رفتن بن علی، ماندن سید علی"، بخش اول، بخش دوم، بخش سوم ).
بدیلهای جمهوری اسلامی
جامعه گرایان باید بدانند که وضعیت موجود و جمهوری اسلامی فقط و فقط یک آلترناتیو ندارند. چندین آلترناتیو ممکن با احتمالهای وقوع مختلف دارد. آرمان گرایان/رؤیاپردازان/اوتوپیاییها باید به دقت به واقعیت بنگرند و ببینند که در حال انجام چه کاری هستند.
رؤیاپردازان و اوتوپیائیستهای جامعه گرایی که تغییر وضعیت موجود را به براندازی جمهوری اسلامی متکی میسازند، باید به این نکته توجه کنند که سرنگونی/براندازی، به صرف سرنگونی نه هدف (رؤیا، آرمان، اوتوپیا) است و نه لزوماً موجه. آن چه موجه است، رؤیا و اوتوپیایی است که برتری اخلاقی و عملی خود را تثبیت سازد. نه تنها اخلاقی بودن رؤیاها و اوتوپیا مهم است، بلکه روشهای دست یابی به رؤیا هم باید اخلاقی باشد.
آیندههای بدیل دهههای پیش از انقلاب گروههای مذهبی و غیر مذهبی را در نظر بگیرید. رؤیاها و اوتوپیاهای آنان، دموکراتیک و حقوق بشری نبود، رؤیاهایشان اقتدارگرایانه و توتالیتر بود. اکثرا به دنبال لنین، استالین، مائو، انورخوجه، کاسترو، چه گورا، و...راه افتاده بودند. سرنگونی شاه هدفی فی نفسه ارزشمند به شمار میرفت. نه به پیامدهای رؤیاها و اوتوپیاهایشان میاندیشیدند، نه به روشهایی که برای رسیدن به اوتوپیا انتخاب کرده بودند. استفاده از خشونت را موجه به شمار میآوردند. استالین برای تحقق اوتوپیای کمونیستی، ۲۰ میلیون انسان را قتل عام کرد و آنان از او تحت عنوان "مرد پولادین خلق ها" به نیکی یاد میکردند. بهای تحقق اوتوپیا بسیار مهم است. اوتوپیا برای بهبود زندگی آدمیان است، نه نابودی آنان. این بهای بسیار بسیار سنگینی است.
درست است که خلق و باز تفسیر گذشته، روندی همیشگی است. اما برخی معنابخشیها به گذشته و طرحهای کلان بر گذشته افکندن ها، آنقدر موارد مبطل دارد که نشان دهنده تحریف کامل است. این گونه طرحهای بزرگ فقط و فقط با نادیده گرفتن جزئیات و تاریخ مشخص و بدون ارجاع به افکار و گفتار و کردار گذشتگان ممکن میگردد. نگاه به گذشته از نگاه ناظر باید با نگاه عاملان و فاعلان تاریخی به کاری که انجام میدادند، همخوان باشد. تنها تفاوت این است که آنان به پیامدهای ناخواسته افکار و گفتار و رفتارشان آگاه نبودند، اما اینک ما میدانیم که آنها چه پیامدهای ناخواستهای داشتهاند.
اینک شرایط به کلی فرق کرده است. در آن زمان حکومت شاه غربگرا و مورد حمایت آمریکا بود. آمریکا، اسرائیل و دولتهای عربی هنوز − مانند امروز − دشمن ایران نشده بودند. نبرد با حکومت شاه، نبرد همزمان با آمریکا و امپریالیسم به شمار میرفت. برای این که شاه ژاندارم آمریکا در منطقه و متحد اسرائیل قلمداد میشد.
سیاست اندیشی و سیاست ورزی، از یک منظر، تحلیل مشخص از وضعیت مشخص است. رژیم مستقر، مردم و مخالفان در چه شرایطی به سر میبرند؟ دولتهای خارجی، نهادهای بین المللی و تروریستهای بین المللی شده چه نقشی در فرایند کنونی بازی میکنند؟
در شرایط کنونی، عامل خارجی نقش تعیین کنندهای در سرنوشت آینده ایران پیدا کرده است. برای بسیاری از دولت ها، ایران − فارغ از این که نظام سیاسی اش دموکراتیک یا دیکتاتوری باشد − کشوری بسیار "بزرگ" است که باید "کوچک" شود. دولت اسرائیل چند دهه است که تشکیل دولت کردستان را تعقیب میکند. منتقدان غربی آن را "اسرائیل دوم" به شمار آوردهاند. برای تشکیل کشور کردستان، چارهای جز تجزیه چهار کشور عراق، سوریه، ترکیه و ایران وجود ندارد. "ناسیونالیستهای بنیادگرا" و "قوم گراهای تجزیه طلب"، به شدت هرچه تمامتر منطقه را به ویرانی و جنگهای خونین سوق خواهند داد. قوم گراهای تجزیه طلب، ناسیونالیسمی را میکوبند تا براساس یک قومیت، ناسیونالیسم دیگری بسازند.
ایران در چنگال تحریمهای اقتصادی بسیاری اسیر است. نیروهای اجتماعی جامعه گرا نباید احتمال خطر جنگ را به هیچ وجه پائین به شمار آورند. برخی دولتهای خارجی نه تنها از تجزیه طلبان حمایت به عمل میآورند، بلکه گروههای تجزیه طلب را میزایند و پرورش میدهند. خطر جنگ آن قدر محتمل است که روزنامه نیویورک تایمز سرمقاله ۲۹ تیر ۱۳۹۶ خود را به این مسئله اختصاص داد و دلایلی که دولت آمریکا به سوی جنگ با ایران پیش میرود را شمارش کرد. سی ان ان در مقالهای در ۲۸ تیر ۹۶ به همین خطر پرداخته است. پس از تصویب تحریمهای جدید علیه ایران در مجلس نمایندگان آمریکا، باب کورکر، رئیس کمیته روابط خارچی سنا، در ۴ مرداد ۹۶ در نشستی در روزنامه واشنگتن پست گفت ترامپ نباید برجام را لغو کند، بلکه :
"چیزی که من به رئیس جمهور میگویم... این است که شما فقط یک بار میتوانید توافق را پاره کنید. وقتی شما این کار را اکنون انجام دهید که هنوز اتفاق بدی نیفتاده است[همه علیه شما خواهند بود]... خوب صبر کنید تا زمانی که همه متحدانتان با شما همسو شده باشند. آن را (برجام) سفت و سخت اجرا کنید. وقتی سختگیری کردید، مثلا فرض کنید که به آنها گفتید که باید از فلان تأسیسات بازرسی شود و اگر آنها اجازه ندادند، آن وقت [وقتش است]. هدف این است که برهم زدن توافق، کار ایران باشد، نه ایالات متحده، چون ما میخواهیم متحدانمان با ما باشند".
الکساندر بی. داونز، استاد دانشکده علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه جورج واشنگتن و لیندسی ای. اُروک، استاد دانشکده علوم سیاسی کالج بوستون، در مقاله ای − با ارائه شواهد بسیار − در واشنگتن پست ۹ مرداد ۹۶ نوشتند که "دولت ترامپ خواستار تغییر رژیم در ایران است".
رایان کوپر در ویک ۹ مرداد ۹۶ نوشت که تصویب تحریمهای تازه علیه ایران، باعث پیش رفتن به سمت جنگ میشود و افزود:" تحریمهای بیشتر، در هر نرخی، نه تنها میتواند توافق هستهای را از بین ببرد بلکه منجر به درگیری با ایران شود. جنگ با ایران میتواند فاجعهای، چند برابر بدتر از تمام جنگهای اخیر ما باشد".
آمریکاییها آن قدر بر تحریمها میافزایند تا برجام را برای جمهوری اسلامی کاملاً بی فایده سازند و خامنهای آن را ملغی سازد تا گام بعدی را بر دارند. هربرت مک مستر، مشاور امنیت ملی آمریکا، در مصاحبه ۱۴ مرداد ۹۶ با شبکه "ام اس ان بی سی" همین فرایند را توضیح داده است. او در همین مصاجبه از "تغییر رژیم" در دیگر کشورها − به بهانه دفاع از آمریکا − دفاع کرده است.
بدین ترتیب، تحریمهای کمرشکن، جنگ و تجزیه کشور برخی از آلترناتیوهای جمهوری اسلامی هستند که هیچ "جامعه گرای اوتوپیائیست" ای نمیتواند آنها را نادیده بگیرد. تجزیه در منطقه ما، به شدت خونین خواهد بود و میلیونها انسان را کشته و زخمی و آواره خواهد کرد. "جامعه گرایان اوتوپیایی" در وضعیتی به دنبال محقق کردن آرمانهای خود هستند که شانس رقبای نابودگرشان اگر بیشتر از آنان نباشد، به هیچ وجه کمتر از آنان نیست. برخی گروهها با کمک عربستان سعودی و اسرائیل به دنبال به راه انداختن جنگ داخلی در ایران هستند.
رؤیا/اوتوپیای نظام سیاسی عادلانه
انقلاب ۱۳۵۷، نزاعهای دهه ۱۳۶۰، انقلاب فرهنگی، قتل عام تابستان ۱۳۶۷، قتلهای زنجیره ای، دوم خرداد ۱۳۷۶، اعتراض دانشجویی ۱۳۷۸، جنبش انتخاباتی سبز ۱۳۸۸، و...؛ موجب زوال "سرمایه اجتماعی" از یک سو، و "آسیبهای اجتماعی" از دیگر سو، شدهاند. جمهوری اسلامی با سرکوب اجازه نمیدهد تا عمق این مسائل دیده شود و تازه فقط سر کوه از زیر آب بیرون آمده است. وقتی که جمهوری اسلامی و سرکوبش نباشد، آن وقت، وقت ظهور و بروز همه کینه ها، نفرت ها، خشم ها، عقده ها، حقارتها و انتقام گیریها فرا میرسد.
اروپائیان پس از جنگهای سی ساله از سر اجبار به صلح و سازش دست یافتند. پاکستان، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن، و...هم سال هاست که گرفتار جنگ داخلی و تروریسم هستند و در نهایت چارهای جز سازش و صلح در پیش نخواهند داشت. صلح به دو روش قابل دسترس است. صلح محصول جنگ و نایودی. صلح عاقلانه بدون جنگ. ما − مردم، جامعه − باید بیاموزیم که همدیگر را تحمل کنیم. صلح و سازش بهتر از نبرد و جنگ است. همزیستی مسالمت آمیز با تحمل "دیگری" و "متفاوت"ها امکان پذیر میشود.
ستمگری و تبعیض موجود در جامعه ما با هیچ بهانهای قابل توجیه نیست. رؤیای برابری/رفع همه اشکال تبعیض، همان رؤیای حکومت عادلانه است. حقوق بشر و دموکراسی عادلانهترین برساختههای انسانی تا به امروز هستند. آیا کسی با اوتوپیای رافع تبعیض، برابری خواهانه، دموکراتیک، حقوق بشری، کثرت گرایانه، و...مخالف است؟ اگر اوتوپیا به معنای عدالت خواهی- نفی بهره کشی، نفی تبعیض، نفی خشونت و نفی تخریب محیط زیست(دفاع از محیط زیست سالم برای امروزیان و آیندگان)- باشد، گمان نمیرود در ایران امروز حداقل در سطح آرمان گرایی و شعار، هیچ کس با آن مخالف باشد. چه کسی آرمانگرایی را نفی کرده و میکند؟ حتی سلطان - آیت الله خامنه ای - هم دائماً از آرمانگرایی، انقلابیگری و عدالت خواهی دم میزند.
پرسش مهم این است: آیا افراد و نیروهای اجتماعی میتوانند به روشهای خشونت آمیز به این رؤیا و اوتوپیا دست یابند؟
تا حدی که من میفهمم، پاسخ منفی است. جامعه اساس کار است و با تغییر جامعه، نظام سیاسی هم تغییر خواهد کرد، چون دموکراسی محصول موازنه قوا میان جامعه و دولت است. به میزانی که مردم از طریق نهادهای مدنی و صنفی و سیاسی سازمان یابند، قدرتمند شده و قدرت لویاتانی دولت را از آن میستانند. پس حرکت باید از جامعه و مردم آغاز شود و ساختن نهادهای مدنی منوط به کاربرد خشونت نیست.
اصطلاح اصلاح طلبی به معانی مختلفی در علوم اجتماعی و سیاسی به کار رفته است. در حدی که من میفهمم، اصلاح طلبی به معنای مبارزه غیرخشونت آمیز برای محقق کردن رؤیا/اوتوپیای غیر تبعیض آمیز دموکراتیک است. بدین ترتیب، اصلاح طلبی در این جا ناظر به کنده شدن از واقعیت موجود به روشهای غیر خشونت آمیز است. منتهی هدف و آرمان پیش روی، در برابر واقعیت موجود، کاملاً رادیکال به شمار میرود.
اما در جامعه ایران و نظام سیاسی آن، نیروهایی وجود دارند که اصلاح طلب نامیده میشوند. برخی "جامعه گرایان اتوپیایی" در توصف آنان نوشته اند:"اصلاح طلبی یعنی حفظ این نظام و اصلاح شیوه توزیع امتیازها در آن". آری گروهی از مدعیان اصلاح طلبی دقیقاً در همین چارچوب عمل کرده و میکنند. ولی از نظر دیگرانی که برای آرمانها و رؤیاهایشان هزینه پرداخته اند، اصلاح طلبی به معنای گذار غیر خشونت آمیز به نظام عادلانه (دموکراتیک، ملتزم به آزادی، حقوق بشر، برابری، رفع تبعیض، جدایی نهاد دین از نهاد دولت، و...) است.
باید یک سطج پائین تر آمد و درباره اشکال توزیع منابع (سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، نئولیبرالیسم، و...) سخن گفت. تخیل مارکسیستی- در برابر واقعیت تبعیض - به نظریه های عدالت کمونیستی منتهی شد. تخیل های دیگری هم در برابر همین واقعیت، نظریه های دیگری از عدالت- توسط جان رالز، مایکل والزر، مایکل سندل، تامس نیگل، دورکین، آمارتیاسن، مارتا نسبام، و...- برساختند. در سطح عملی نیز، نئولیبرالیسم آمریکایی چنان نابرابری های عظیمی خلق کرده که جوزف استیگلیتز، اقتصاددان برجسته، به صراحت بارها اعلام کرده که برای رفع تبعیض، آمریکا باید الگوی کشورهای اسکاندیناوی را در این جا محقق سازد.
در دورانی که همه چیز جهانی شده و مسائل ربط وثیقی با هم دارند، اوتوپیا باید نظر روشنی پیرامون سه سطح داخلی، منطقهای و بین المللی داشته باشد.
بدون صلح جهانی، عدالت جهانی (تبعیض زدایی)، پاکسازی جهان از سلاحهای کشتارجمعی، ممانعت از تخریب محیط زیست، و...چگونه میتوان از اوتوپیا سخن گفت؟
منطقه خاورمیانه مدتهاست که گرفتار اشغالگری، جنگ، فساد، تجاوز خارجی و رقابتهای خصمانه است. ایدئولوژیهای ناسیونالیسم عربی، ناسیونالیسم ترکی، ناسیونالیسم کردی، اسلام بنیادگرای حکومتی، و...همگی به دلیل غیر دموکراتیک بودن − عدم التزام به حقوق شهروندی و سیاسی − شکست خوردهاند. دولتها به نام امنیت، حقوق سیاسی را نابود کردند.
دو گروه به دنبال به هم ریختن نظم موجود و جنگ هستند. تجزیه طلبان قوم گرا و مذهبی − در منطقه خاورمیانه − راهی جز جنگ در پیش ندارند. اشغالگران هم برای فرار از حل مسئله اشغالگری و رژیم آپارتاید، از تجزیه و جنگ داخلی همه کشورهای منطقه سود برده و میبرند. برخی تجزیه طلبان قومی نشان دادهاند که هیچ اعتقادی به دموکراسی نداشته و به دنبال نظام پادشاهی خانوادگی تحت پوشش دموکراسی و قوم گرایی هستند.
عدم توسل به خشونت باید اساس هرگونه اوتوپیایی باشد. نزاعها و جنگها و رقابتها باید از طریق گفت و گو و سازش و صلح پایان یابند تا زندگی مسالمت آمیز در کنار یکدیگر امکان پذیر شود. بدون عدالت و حقوق سیاسی، نمیتوان به این رؤیاها دست یافت.
در سطح داخلی هم باید به دنبال راه حلهایی بود که نافی توسل به خشونت باشند. مسئله حضور نظامیان در قلمروهای سیاست را باید با توجه به تجربههای آمریکا، مصر، ترکیه، و...نگریست و به دنبال راه حل بود. تجربههای دیکتاتوریهای نظامی شیلی، برزیل، آرژانتین، و...نشان داد که با امتیاز دادن و امتیاز گرفتن میتوان ارتشهای قویی داشت و در عین حال، نظامیان را تابع سیاستمداران منتخب غیر نظامی کرد.
زنان نقشی کلیدی در اوتوپیای جامعه گرایان دارند. برای این که تحت تبعیض سیستماتیک قرار داشته و دارند. هرگونه رؤیاپردازی باید ناظر به رفع تبعیضهای جنسیتی از طریق تبعیض مثبت باشد تا اقلیتهای تحت ستم − اقلیتهای جنسی، قومی، دینی − از فرصتهای برابر بهره مند شوند.
پس باید به جامعه گرایی اوتوپیایی خوشامد گفت. به شرط آن که نافی خشونت و صلح گرا باشد. به شرط آن که نخواهد انسانهای بسیاری را قربانی ایدههای انتزاعی ناکجاآبادی کند.
اوتوپیا به منزله انرژی اجتماعی
برخی جامعه گرایان مشوق "انرژی اوتوپیایی"، محل نزاع را به آرمان خواهی و "انرژی اوتوپیایی" فرو می کاهند. می گویند: "انرژی اوتوپیایی کارمایه آرمانگرایانه ای است که یک جمع یا یک نسل را پیش میاندازد".
آری، برخی اوتوپیاها- نه همه آن ها - "انرژی اجتماعی" تولید می کند. اما واقعیت عینی انرژی اجتماعی به صرف انرژی اجتماعی، لزوماً قابل دفاع و تشویق نیست. اولاً: اصل آرمان/اوتوپیا باید اخلاقاً موجه باشد. ثانیاً: انرژی اجتماعی تولید شده اوتوپیایی به درستی خرج شود. "اوتوپیای جامعه بی طبقه کمونیستی" و "اوتوپیای ناسیونال سیوسیالیسم" هم انرژی اجتماعی بسیار عظیمی تولید کردند که به فجایع عظیمی منتهی شد. آیا مصرف شدن آن انرژی اجتماعی عظیم به سود انسان ها تمام شد؟ آیا شور و سرمستی و انرژی اجتماعی ای که اوتوپیاهای قبل از انقلاب ۱۳۵۷ خلق کردند، به نتایجی قابل دفاع ختم شد؟
چاینا میویل، به مناسبت پانصدمین سال انتشار اوتوپیا توماس مور، در گاردین ۴ نوامبر ۲۰۱۶ نوشت که "همه ما فرزندان توماس مور ایم". اوتوپیا امری دور از دسترس نیست و دلیل آن هم این است که آرمانشهر توماس مور، "با زور از بالا و با قساوت ساخته می شود".
زیگمنت باومن فیلسوف کتاب "گذشتهآباد" (Retropia) را در سال ۲۰۱۶ منتشر کرد. به مناسبت انتشار این کتاب در دسامبر همان سال در مصاحبه ای گفته ، همیشه برای جایگزین حال، به گذشتهآبادها و اوتوپیاها - آینده آباد- پناه می بریم. اما هر دو این ها گزینشی و خیالی بوده و از "قلمرویی ناشناخته، نادیده، ناآزموده، و در کل تجربه نشده" سخن می گویند. در عصر روشنگری به این نتیجه رسیدند که مدیریت جهان و اجتماع از دست خدا رها شده و به انسان ها واگذار شده است. ولتر در آخرین سطر کتاب ساده دل نوشت:"باید باغ خودمان را شخم بزنیم". باومن به پیامدهای اوتوپیاگرایی آن اشاره کرده و به تندی می گوید:
"به قول جورج استاینر، نادانی ولتر، دیدرو، روسو، هولباخ، کندورسه، و همفکران شان برای آنها موهبتی بود: آنها چیزهایی را که ما می دانیم و نمی توانیم از یاد ببریم، نمی دانستند. نزولِ - بااکراه و دشوارِ- "اورشلیم آسمانیِ" اشعیا از آینده محشر با وقوع فجایع در آشویتس، هیروشیما، و کولیما مقارن خواهد بود. همه اینها ثمره شخم زدن مشتاقانه و ماهرانه باغ مان بود."
باومن که از بازماندگان هولوکاست است، به پیامدهای عملی فاجعه بار "انرژی اوتوپیایی" می نگرد. او محافظه کار و مرتجع نیست. بدین ترتیب، اولاً: آرمان باید عدالت خواهانه و از نظر اخلاقی و معرفتی موجه باشد. ثانیاً: شور و سرمستی و انرژی اوتوپیایی وقتی موجه اند، که برای تحقق آرمان، متوسل به خشونت نشوند. به تعبیر دیگر، هرگونه آرمان و اوتوپیایی که که تحقق اش نیازمند کاربرد خشونت باشد، یا جامعه را وارد دور باطل خشونت و جنگ داخلی سازد، پیشاپیش، محکوم و مطرود است.
نظرها
نجابت
نوشته زیبا و عالی بود. به نکات اساسی خوبی اشاره کردید آقای گنجی.
مرادی
عبارت پایانی را ملاحظه بفرمایید: "به تعبیر دیگر، هرگونه آرمان و اوتوپیایی که که تحقق اش نیازمند کاربرد خشونت باشد، یا جامعه را وارد دور باطل خشونت و جنگ داخلی سازد، پیشاپیش، محکوم و مطرود است." خود پایانی بر امید به بهبود اوضاع اجتماعی است...مگر ممکن است قدرتمندان پشت پرده یا مزدوران روی صحنه براحتی قدرت را واگذار کنند و اجرای عدالت کنند؟!! داشمندان هم رفته رفته ترسو شده اند...دلخوش هستند به نمایش صندوق های رای ... این همه بجهت از بین رفتن ایمان به حیات اخروی و جستجوی فقط در این حیات دنیوی است...حیاتی که در اختیار قدرتمندان تا بن دندان مسلح قرار دارد و غیر آنها که کاملا خلع سلاح بوده و تحت کنترل هستند حتی در درون خانه ها... تنها با ایمان به خداوند و حیات اخروی و وحدت اجتماعی و مبارزه جانفشانانه میتوان قدرتمندان را شکست داد...و زنجیر ها را گسست... و عدالت را بجریان انداخت ...
ناصر
عالی بود! ولی همانطور که آقای مرادی اشاره کرده اند فقط به امید صندوق رای بودن کافی نزست. یکی از راه ها میتواند این باشد که نیروهای اپوزیسیون در مجامع بین المللی فعالتر شوند. از انجاییکه این رژیم خیلی دوست داره در مجامع بین المللی مظلوم نمایی کنه از اینرو فشارهای بین المللی میتواند موثر باشد.
شاهد
ا:نظر اکبر گنجی درباره ممکن بودن اصلاحات در هر حکومتی و هزینه بالای نگرش یوتوپیایی درست است . درستی ان در برامدن جنبش شبه توتالیتر شیعه گری در نیم راه شرایط انقلابی سال 57 با رهبری کریزماتیک خمینی را مردم ایران اکنون کاملا در یافته اند . جایگزینی حکومت دیکتاتوری سکولار و قابل اصلاح با حکومت توتالیتر اسلامی نتیجه پوتوپیای باز گشت به خویش و ساختن انسان نو شیعی بود . اما پایان نگرش یوتو پیایی با پذیرش مسولیت کنشگران سیاسی در پدید اوردن حکومت کنونی شبه توتالیتر کنونی در ایران است .با پذیرش مسئولیت است که یو تو پیایی سازی از نفس می افتد و درک درست سیاسی شروع می شود . اما این پذیرش مسئولیت در کنشگران سیاسی در ایران وجود ندارد . 2: تغییر در چنین حکومتی باز همچنان که گنجی اشاره دارد نیازمند کوشش مردم و در عین حال بخشی از حکومت است که می کوشد با تکیه بر قوانین موضوعه کشوری و روابط دیپلماتیک و جامعه و اقتصاد ملی در مقابل بخش جنبشی ایدلوژیک بایستد که شعار های یوتپیایی ایده لوژیک شیعه گری را پیش می برد در جهان جنبش توتالیتر مسلح شیعه را گسترش می دهد و اقتصاد را تیول پلیس ایده لوژیک همچون سپاه پاسداران کند . هر چند بهتر است بدلیل مفهو م غلط انداز دوگانه " اصلاح طلبی " و " محافظه کاری " که اختراع اصلاح طلبان حکومت اسلامی است همچنان که سعید حجاریان اخیر بدرستی تاکید می کند از کسانی سخن گفت که بدنبال " عادی سازی " هستند و انان که "جنبش شیعه گری" تمامیت خواه به پیش می برند
شاهد
3: همچنان که می توان در باره وجه تئوریک امکان اصلاح در چنین حکومتی بحث کرد اما وجه عملی نیز از درون الگو های تاریخی قابل شناخت است . اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین دو الگوی متفاوت از فروریزی و اصلاح حکومت های تمامیت خواه نشان می دهند . در اتحاد شوروی بخشی از حکومت که می کوشید انرا عادی ساز ی کند قادر نشد خود را از سلطه بخشی که می کوشید جنبش تمامیت خواه کمونیستی را گسترش دهد خارج کند و سرانجام کل حکومت فرو پاشید . در جمهوری خلق چین برعکس عادی سازان حکومت پیروز شدند و انرا بدل به حکومتی تکنوکرات استبدادی کردند . از شیوه رفتار سیاسی " اصلاح طلبان - که گنجی اینچنین می نامد" تا کنون قادر نبوده اند خود را از سلطه ایده لوژیک -سازمانی ولی فقیه رهبری جنبش تمامیت خواه شیعی خارج کنند و انتخابا ت اخیر نیز نشان داد امید "عادی سازی" کم سوتر می شود . از اینرو فروریزی حکومت اسلامی به عدم قدرت نیرو های عادی ساز مرتبط تر است تا یوتوپیای براندازان
چریک فدایی ایران
آقا گنجی با شما همسو هستم که هرگونه خشونت به امید بهبود شرایط محکوم است. با این حال شرایط کشور و سیاستهای کلان جمهوری اسلامی به گونه ای است که کشور را به طور خود به خود به سوی خشونتی بی پایان سوق میدهد. مهمترین مشکل امنیت ملی ایران، بحران آب است ولی سیاستهای دولت و حکومت به گونه ای است که کمترین توجه به محیط زیست شده است. بنابراین اگر راه حل دیگری، غیر از شرکت بیهوده در انتخابات، توسط فعالان مؤثر سیاسی ارائه نشود، کشور به نقطه بدون بازگشتی میرسد که خشونت ناگزیر خواهد بود. خشونتی که آن سوی تحولات ناشی از آن به هیچ وجه قابل پیشبینی نیست و ایران عزیز را به دامان آشوبی بی پایان خواهد افکند.
احمد
. ایدئولوژیهای ناسیونالیسم عربی، ناسیونالیسم ترکی، ناسیونالیسم کردی، اسلام بنیادگرای حکومتی، و…همگی به دلیل غیر دموکراتیک بودن − عدم التزام به حقوق شهروندی و سیاسی − شکست خوردهاند. دولتها به نام امنیت، حقوق سیاسی را نابود کردند. آقای گنجی به همه ناسیونالیسم منطقه اشاره کردند اما من احساس میکنم تعمدا به ناسیونالیسم ایرانی که در واقع ناسیونالیسم فارسی است که علت ناسیونالیسم مورد اشاره است نه معلول آن اشاره ای نمیکنند
احمد
ای کاش روشنفکران فارس زبان به جای کوبیدن ناسیونالیستهای غیر فارس ایران این جرئت و اعتقاد را مثل دکتر ملکی و نیکفر داشتند و انتقاد را از خود یعنی ناسیونالیسم فارسی شروع میکردند ولی متاسفانه تعداد این گونه افراد خیلی کم است. من در هیچ یک از نوشته های آقای گنجی ندیده ام که از مبارزات بحق اقوام غیر فارس زبان در بدست آوردن حداقل حقوق انسانی تلاش میکنند دفاع کند مبارزاتی که خشونت آمیز نبوده است . من از آقای گنجی میخواهم اگر میتوانند و اعتقاد دارند که در ایران ناسیونالیسم سرکوبگر شاهی و ولایی فارسی وجود داشته و دارد در آن مورد هم مقاله ای بنویسند تا ما هم به صدق گفتار ایشان ایمان بیاوریم.
عنوان
امروزه اکثر روشنفکران و دموکراسی خوهان فارسیز بان، به حقوق اقوام غیر فارسی زبان اذعان دارند و خواهان برابری انسانی هستند. به نظرم امثال آقای گنجی بارها گفته. وقتی ما میگوییم باید اعلامیه حقوق بشر کاملا اجرشود، یعنی حقوق اقوام هم اجرا شود. اما حقیقت ماجرا این است اصلا آن اقلیت متوهم و فسیل شده که احتمالا تمایلات نزادپرستانه پانایرانی یا به قولی پان فارسی دارند، واقعا اقلیتی هستند در فضای مجازی. مردم اغلب دچار برخی تصورات و عادات اشتباه هستند مثل شوخی و جوک قومی و منحصر به فارسی زبان نیست. اینها عوارض عدم رشد فرهنگی طی چند قرن اتس. یادمان باشد طی این 111 سال از مشروطیت، وقاعا به اندازه انگستان دست، سالهای تجربه دموکراسی واقعی نبوده. این پلشتی ها قوم گرایی و تعصبات مذهبی و مفاسد و ظلم های ناشی از آن سایها طول میکشد کامل پاک شود و آن هم لازمه اش برقراری دموکراسی است.
عنوان
ما در سطح گروه های فرهیخته مرجع اعم فارسیز بان و غیر فارسیز بان مشکل چندانی نداریم، اکثریت میدانند نژادپرستی و پان بازی و اینها سم مهلک علیه بشریت هستند. منتها در سطح عموم مردم نسل ها عقب ماندگی فرهنگی است. همچنان جوک ها قومی بین مردمر ایج است. اینها از زشتی حقیقت موجود کشورهای مثل ایران است و در این مفاسد اخلاقی و ضد بشری کل ایران الوده است و به قوم خاصی هم منحصر نیست. ریشه تعصبات مذهبی و پرورش بد مذهبی که اخلاق گره زده به ایین های تقدس گرا، انسانها خودمحور و خودخواه و خودبرتر میبینند. این متاسفانه گسترش میابد از مذهب به قومیت و زبان. سکولار دموکراسی مثلا در شکل سوسال دموکراسی و امثالهم که دین و عقاید شخصی را از حکومت دور میکند، کم کم فرهنگ جامعه راب رای همزیستی مسالمت آمیز میسازد. سکولاریسم تنها جدایی نهاد دین از سیاست نیست، بلکه جدایی هر نوع عنصر شخصی و احتمالا تبعیض امیز از جمله زبان وقمیت و ایدئلوژی هم است تا همه در برابر قانون دموکراسی و حقوق بشر برابر باشند. این نسلها طول خواهد کشید و متاسفانه بعیدست این ضد فرهنگی به این زودیها رفع شود.
عنوان
باز تاکید میکنم اختلاط درک و شعور از اخلاقیات با دین، ضربات مهلکی زده است. اسیب شناسی در هم آمیزی دین و اخلاق، فجایع زایدی به بار اورده مثلا 1- اگرانسان ها به ره دلیل ایمان دین شان از دست بدهند، احتمالا بسیاری باورهای اخلاقی شان که درست هم است ازدست میدهند. 2- برخی بداخلاقی ها با توجیهات دینی روا میدارند. کشتن و شلاق.. از جمله ضداخلاقیاتی است که توسط دین توجیه میشود. 3- وقتی در ین و مذهبی، به صرف تظاهر به دین دار یو مذهبی بودن، او را انسان خوبی قلمداد میکنند، عملا تبعیض بر اسا دین و ضاوت بر اساس تظاهر و ریا ترویج میوشد. چه مفاسدی در پوشش تظاهر مذهبی روی میدهد. درواقع به درک جهان شمولی از اخلاقی، اخلاق تبعیضی و توجیهی مذهبی ترویج میوشد، خوب اینها در نزد افارد تعمیم داده یمشدف وقتی فلان مذهب خودش حق و دیگران باطل میداند، بارومندان چه بسا زبان وقیت خودرا وارد این تبعیض کنند. اینجا دیگر فارسی زبان و غیر آن نیست. ممکن است ترک زبان هم دچار این آسیب اخلاقی بشود. گاه چنان بی رحمی ضد اخلاقی بالا میگیرد، یک فرد مذهبی با توهمات و توجیهاتش، به برادر و خواهر خود ظلم های عجیبی میکند چه برسد به دیگران.