ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

نه به خشونت علیه زنان!

ماه‌منیر رحیمی – این حاشیه‌ای است بر مقاله‌ای از اشکبوس طالبی درباره‌ی خشونت. در آن به عنوان زن اقلامی را بر فهرست «خشونت‌های ناپیدا» افزوده‌ام.

اخیرا مقاله‌ای در خور تأمل خواندم درباره‌ی خشونت به قلم آقای اشکبوس طالبی[1]. بی‌پرده بگویم، برخی نکاتش برای من، زنی که سال‌هاست سنگینی سنتی کهن را از این قاره به آن قاره بر پشت می‌کشد، به طور ویژه‌ای ملموس‌ بود. از این رو دریغم آمد چند تجربه‌ی دم دست را به فهرست «خشونت‌های ناپیدا»ی آن مطلب نیفزایم، ولو به ازای سهم یک رای در صندوق «نه به خشونت».

کدام خشونت؟ از انواع فشارهای فکری و ناهنجارهای فرهنگی گرفته تا تبعیض‌های قانونی و غیر قانونی؛ از گونه‌های گوناگون بی‌اخلاقی مثل جفا، دروغ، تا دیگر حقوق زایل شده‌ی بشر، همچون جدایی و دوری از عزیزان.

دردهایی بسیار می‌کشیم که نمی‌دانیم آن‌ها را خشونت بدانیم یا نه؟ و در چه دسته‌ای بگنجانیمشان؟ دردهای مکتوم و نامکتوبی که نه عمر یک زن و زنان[2] سال‌ها را، بلکه تاریخ‌نامه‌های مکتوب قرن‌ها سلحشوری یک ملت را مثل خوره، خورده و می‌خورد؛ خشونت‌هایی نه پیدا و نه ناپیدا! بیاییم هریک، تکه‌ای از آن‌ها را بکاویم و بگوییم «نه به خشونت».

خشونت‌های پیش از ازدواج

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، علیه زن ایرانی، با همان «آخ» پس از زایمان آغاز می‌شود که مادر با شنیدن خبرِ «دختره» بر زبان می‌آورد؛ به طبیعتش گویی می‌داند سرنوشت دخترکش چیست.

اولین الف حروف پی در پی خشونت، قامت بلند قیمومت تمام‌قد پدر است؛ وقتی نام شوهر آینده را بر پیشانی دخترک مهر می‌زند. عقد نوزاد در آسمان‌ها بسته می‌شود! بگذریم از عذابی که آن طفل بین فامیل می‌کشد تا ۱۴ ساله می‌شود. بگذریم که چه کودکی و نوجوانی از او دریغ شد؛ طفلی که تا چشم باز کرد دید زن فلان آقازاده خوانده شده… پرسش بنیادی با زبان فلسفی یا بیان عامیانه، هنوز همین است: از اساس، از بدو تولد تا آخر زمان، حق انتخاب سرنوشت در دست کیست؟

«نه به خشونت».

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…»

خشونت، اعمال می‌شود با متلک‌های ویژه‌ی فرهنگی بی‌فرهنگ: «دختر گنده» یعنی «این دختر خوب بزرگ شده؛ اگه یه خواستگاری داشته باشه، جلوی حرف مردم گرفته می‌شه …». این نقل و نبات‌ها را دختر حوالی ۱۵ -۱۶ سالگی می‌شنود و می‌بیند که چند قدم جلوتر می‌شود «دختر ترشیده»!

«خوش‌بختی» معادل «به خانه‌ی شوهر (بخت) رفتن» است، نه الزاما سعادتی که با سلامت او همراه باشد. خشونت نه تنها در ازدواج‌های اجباری، که در تن دادن به ازدواج‌های ناخواسته هم هست؛ با انبوهی از اندوه (امید که دیگر چنین نباشد).

«نه به خشونت».

خشونت‌ در سوختن و ساختن

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…»

خشونت، فضای غالب «سوختن و ساختن» «مادرانه» بود/است.

«زن باید خانُمانه/نجیبانه/صبورانه» هر صورتی از آزار همسر و اطرافش را تحمل کند. چاره‌ی دیگری دارد؟ جامعه یا خانواده چه روزنی برای اعتراض یا تغییر شرایط (با حفظ موقعیت طبیعی مادرانگی)، برایش پیش‌بینی کرده است؟

«نه به خشونت».

خشونت برای طلاق

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، حق یکـجانبه‌ی طلاق است در دست مرد؛ طبعا، چه بلاها که زن بر سر خود می‌آورد تا از بداخلاقی‌های مستمر شوهرش خلاص شود: از خودسوزی تا خودفروشی رایگان.

کسی چه می‌داند چرا در ۱۸ سالگی به ازدواج آن مرد درآمد. کسی چه می‌داند وضعیت خانواده‌ی دختر ۱۷ ساله‌ی پدر از دست داده را. کسی چه‌می داند چه‌گونه از او خواستگاری کردند و با چه تهدیدهایی وادارش به سکوت کردند و سپس گفتند «سکوت علامت رضاست». کسی چه می‌داند مشکلات فضای زیر یک سقف ماندن با آن شوهر را، که بیگانه بود و بیگانه ماند.

«نه به خشونت».

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، آن هنگام نیز روی می‌دهد که زن، به هر دلیل، بخواهد از یک هم‌جواری ناجور بیرون آید. بی‌درنگ به او انگ می‌خورد که: «زیر سرش بلند شده!» (راستی چرا مرد آزاد است هر آن و تا هر آسمانی که اراده کرد، گردن برافرازد بی آن که خم به ابرو آورد؟!) زن بیست و سه−چهارسال با این وصله‌های جور یا ناجور، زیستن را چه‌گونه در آن قبیله ادامه دهد؟

«نه به خشونت».

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، ولایت مطلق و حضانت متعلق به مرد است؛ نمود خشونت اعمال شده، ضجه‌های مادری است که برای داشتن یا حتی دیدن طفل معصوم خود، سال‌ها سرگردان برای دادجویی است، حیران در بن‌بست دادگاه، کز کرده پشت  اتاق‌ در بسته‌ی قاضی، چشم پرخون دوخته به راه‌روی فلان دادرس، آواره بین بهمان پاسگاه و کلانتری برای «ملاقات ساعتی» با فرزندش، زیر فحاشی‌های «مردانه»ی شوهرش … که بعد از چند سال پنهان‌کاری، نهایتا به حکم «عدالت» مجبور شده بچه را از حبس خانه‌گی بیرون بیاورد. آن زن/مادر با چه توانی و چه زمانی دیگر برای زندگی کمر راست خواهد کرد؟

«نه به خشونت».

خشونت یعنی وقتی بفهمی برای اختفای بچه و ساکت کردن کودک، به او گفته‌اند: «مادرت مرده!» ضربه‌های روحی-روانی آن دروغ‌ها به زن و فرزند، با چه ابزاری قابل سنجش است؟ واحد اندازه‌گیری آن چیست؟

«نه به خشونت».

خشونت وقتی تا ته قلب زن تیر می‌کشد که یواشکی رفته پشت میله‌های حیاط مدرسه‌ی فرزند تا نگاهی گذرا به قد کشیدن پاره‌ی تنش بیندازد، لابه‌لای موج موج اشک، به وضوح، وحشتی را می‌بیند که در چشم‌های دودوکنان بچه می‌دود: «مامان تو رو خدا برو … اگه بابا بفهمه …». و مادر از ترس تکرار نشدن نقش ته کفش روی تن نازک دخترک خردسال، باید تا افق محو شود. امشب چه خوابی می‌بیند؟

«نه به خشونت».

خشونت یعنی وقتی با اضطرار و اضطرابی ناگفتنی هزارتوی دادگاه‌ها را طی می‌کنی تا قاضی را مطلع کنی که چه‌گونه پدر بچه را کتک می‌زند،  و از حاکم شرع می‌شنوی: «پدر حق تادیب اسلامی دارد.»

«نه به خشونت».

خشونت وقتی به جگر خنجر می‌زند که طفل ۸ ساله شاهد تلاش پدرش برای زیر ماشین گرفتن مادرش باشد.[3]

«نه به خشونت».

خشونت‌های پس از طلاق

خشونت یعنی سال‌ها از فرزندت خبری نداشته باشی، چه داخل و چه خارج ایران! چرا؟ چون پدر، بی چون و چرا، بر دختر ولایت[4] دارد. گفتن این جمله‌ی خبری، کمتر از دقیقه طول می‌کشد؛ اما وای و آه بر ثانیه-ثانیه‌ی آن سال‌ها که چه‌سان بر مادر می‌گذرد!

«نه به خشونت».

چه می‌دانم با چه زبان بیان شود یا نشود این دست خشونت‌ها؟ به درازای عمرها می‌توان طومارها از این قبیل خشونت‌ها را برشمرد.

تکرار کنیم: «نه به خشونت».

خشونت‌های معاشی

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، تبعیض‌ها و تنگنا‌های اقتصادی علیه زن هم هست؛ با آن همه فرق در قانون و جامعه؛ از پست‌ها و شغل‌های بالادست گرفته …تا سهم مالی زن در خانواده. چند مثال آشنا:

در صورت فوت پدر یا مادر، حق‌الرث خواهر نسبت به برادرش، نصف است. لذا از همان ابتدا، چه‌گونه انتظار می‌رود خواهر، برابر با برادر، «موفق» باشد؟

نه به تبعیض و «نه به خشونت».

در صورت مرگ شوهر[5]، ماترک او، عمدتا توسط پسران او (به قول مادرها) «گوشت قربانی» می‌شود و برای ادامه‌ی حیات زن، چیز چندانی نمی‌ماند. زنی که کنیز خانه بوده و حرمتش در نهایت به اینجا رسیده که  «مادر فداکار» خوانده شود،، پس از مرگ «نان‌آور» خانواده، چه‌طور تازه شروع به تحصیل و کار و کسب درآمد و زندگی مستقل کند؟

«نه به خشونت».

و در صورت طلاق: جهیزیه (ولو مستهلک شده در زندگی مشترک) به ساده‌گی به زن برگردانده نمی‌شود. مهریه هم معمولا کان لم یکن یا مشمول مرور زمان می‌گردد. قول مشهور «کی داده و کی گرفته»[6] برآمد چیست؟ و در حالتی خوش‌بینانه، حقوق مالی زن، وجه‌المصالحه برای خرید/فروش حضانت فرزند می‌شود… تازه اگر از زن، اقبالی باقی باشد و هنوز پدرش زنده، باید «برگشت با فرزند به خانه‌ی پدر» را چشیده باشی تا بدانی تلخی یعنی چه! اما از آن سخت‌تر این‌که، همه‌ی «بیوه»ها یا «مطلقه‌»ها، امکان بازگشت به خانه‌ی پدری را ندارند؛ و در این حین، اجازه‌ی کار زن (خاصه در ادارات دولتی)، رسما دست شوهر است؛ پس طی مسیر چندساله‌ی طلاق، هزینه‌ی روزمره‌ی همان روزهای خود را از کجا تامین کند؟

ماجراهای عجیب و غیرغریب شغل-یابی برای یک زن بعد از طلاق رسمی هم بماند برای ستون حوادث روزنامه‌ها یا تحلیل جامعه‌شناسان و اعتراضات جنبش‌های فمینیستی. من این‌جا فقط می‌خواهم به هر نام و بی‌هیچ قید بگویم «نه به خشونت».

خشونت‌های دوستان

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، همه‌ی آن‌ها و این‌هاست به اضافه‌ی موارد غالبی که گسترده‌گی سایه‌ی نام یک شوهر سابق، که ذی‌نفوذ بوده و هنوز هست، مانع رشد حرفه‌‌ای زن جدا شده می‌شود. هرجا زن بخواهد استخدام شود، شوهر سابق، معشوقه‌های یکی پس از دیگری آن «مرد سابق» یا رفیقانش، قبلا آن‌جا بوده‌اند، اکنون هستند، یا در آینده قرار است باشند! پس «دوستان« (و لذا مدیر) صلاح نمی‌دانند «همسر قبلی آقای … استخدام شود».

«نه به خشونت».

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، در محل کار زن هم فراوان است؛ اما از ترس نخوردن ننگ «مشکل‌ساز»[7]، به هیچ تعرض و تبعیض و توهین و ناراحتی‌ای در اداره نمی‌تواند اعتراض کند؛ نه حقوق‌ش (به هیچ معنا) برابر با مرد است و نه گردنش به آن کلفتی! سهل است؛ جرات «غیرت داشتن» برای دیگر همکار زن هم، زیر لگدهای بوروکراسی له می‌شود تا مبادا به حق شهادت دهی؛ هر دو فوری بیکار می‌شوند.

«نه به خشونت».

ایده‌های زن را هم در روز روشن می‌گیرند و منافعش را به مردان واگذار می‌کنند.

«نه به خشونت».

خشونت‌های دوستانه

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، آن زمان نیز هست که زن با هر بد بختی‌ای از هزار خان رستم دستان، جان به درمی‌برد … ولی پس از آن (به زبان فقه اسلامی بلافاصله بعد از مدت عده!) … تازه تبدیل می‌شود به راحت‌الحقوم برای دغل‌دوستان گرد شیرینی! زن مجرد (یا دوشیزه‌ی بعد از ۱۸ سال شاید!) دیگر باید از هر شکلی از ارتباط دوستانه پرهیز کند! نگوید، نخندد، آهسته برود، آهسته‌تر بیاید…تا مبادا آن مرد ول‌کن نباشد! مبادا زن آن مرد، بهراسد! مبادا قند در دل مردی، یا زهره در جان زنی دیگر، آب شود!

«نه به خشونت».

خشونت‌های برای ازدواج مجدد

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت تبعیض، بعد از طلاق هم ادامه می‌یابد؛ طبق قوانین جاری در جمهوری اسلامی ایران، حضانت[8] فرزند با ازدواج مجدد مادر، از او سلب می‌شود! معمولا مرد، بلافاصله پس از مرگ زن یا طلاق، رسما ازدواج می‌کند (گرچه قبل از آن هم می‌توانست به هر نوع و ظاهری، زوجی دیگر نیز بگیرد) اما زن اگر بخواهد فرزندش را حفظ کند، یعنی حتی به مثابه یک پرستار بدون داشتن حق ولایت، فقط از پاره‌ی تنش مراقبت (حضانت) کند، باید قید تشکیل دوباره خانواده را بزند[9].

«نه به خشونت».

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، وقتی استمرار می‌یابد که (به فرض غیاب شوهر قبلی یا عدم اعتراض او به ازدواج مجدد زن) زن به هر روی متقاعد گشته که همه‌ی آن‌همه نزاع‌ها و کش-مکش‌ها را در گوشه‌ گم‌وگوری از ذهن خود پنهان کند و برای ادامه‌ی زندگی، برای تامین امنیت فرزند، برای در امان نگه داشتن ناموس، از ترس تعرض فروشنده‌ی سر کوچه، برای کناره گرفتن از طمع فلان و بهمان سرشناس، یا کلا «برای سلامت خود یا جامعه» و یا با هر دلیل دیگر، برای تن دادن به امر «قدسی» یا «مقبول» خانواده، به مردی جدید اعتماد کند و سرانجام بپذیرد که دوباره ازدواج کند. (مگر طرز تایید شده‌ی دیگری در ایران برای «تنها نماندن زن» وجود دارد؟ «نه به خشونت».)

خانواده‌ی مرد جدید، به این ساده‌گی عروس تازه را نمی‌پذیرند! در چشم «مردم» انگار این زن بوده که فریب دهنده مرد شده! واقعا، یک زن تا چه مدت طاقت دارد پاسخ پرسش‌های پرسیده و نپرسیده و زخم زخم زبان‌ها و وز وز گوش‌ها و چپ چپ نگاه‌‌های کنجکاو را بدهد؟ جواب حرف و حدیث همان‌هایی که تا دیروز از مجرد بودنش می‌ترسیدند را چه بگوید؟ با سرزنش خاموش خانواده‌ی خودش چه کند که گویا همیشه نگرانش بودند؟ … مگر زن تا کجا طاقت دارد؟

«نه به خشونت».

بعد (اگر بتوانید تصور کنید که قبلا با چه جان کندن‌هایی تکه-پاره‌ی قلب‌ش را هم همراه خود حفظ کرده) تازه می‌رسد به این دیوار دشوار که چگونه مرد کنونی را به پذیرش فرزند(ان) مرد قبلی، راضی نگه کند و راضی نگه دارد؟

«نه به خشونت».

سپس، عمری باید پاسخ‌گوی فرزند خود باشد که اصلا چرا از پدرش جدا شده؟ چرا دوباره ازدواج کرده؟ چرا «مادر»شان را با مرد تازه تقسیم کرده؟ … و همچنان، زن باید چند و چندین پاره شود.

«نه به خشونت».

حقیقتا

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، در طنین پی-در-پی و بی-پایان ناسازه‌های فرزندانی نیز بازمی‌تابد که همان عوامل است که گفتیم کوکشان می‌کنند، عواملی از آن دست که گفتیم و عواملی دیگر.

«نه به خشونت».

خشونت‌های زناشویی

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، حتی در رخت خواب زن-شوهر (در لطیف‌ترین بستر) هم بسیار یافت می‌شود؛ جایی دور از چشم و گوش هر محرم و نامحرمی؛ خلوت‌گاهی که زن باید به هزار ترفند، هوس‌ها/فانتزی‌ها/رویاها/عقده‌های جنسی مردش را برآورده کند؛ موی بلند بلوند بگذارد، برایش چاق یا لاغر شود، هر وقت شب و نیمه شب و صبح-گاه و چاشتا و ناشتا با خستگی‌ و خواب‌زدگی بجنگند، در حال هر خون دل خوردنی که باشد باید، با طراوت و شاداب، از خود قصه‌های لذیذ خلق کند تا شوهرش بر او سبک شود و بیارمد…، به این امید که بتواند هزار و یک شب مردش را نزد خود نگه دارد… مبادا که غبار غمی بر چهره‌ی زن بدود! مبادا که مردش برمد! کسی چه می‌داند: شاید، باید، برای تمکین، به آن‌چه‌ها که منزجر است، نیز تن در دهد. و به تشت خونی تازه بغلتد.

«نه به خشونت».

خشونت‌های اخلاقی

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، جفای به عهد نیز هست؛ و این داستانی است که شرحش در گزارش هیچ روزنامه‌ای نمی‌آید. اما بدانید: اینجا انباشته‌ای می‌بیند از دردها؛ تن‌هایی تکیده که تا همین دیروز، زن و زیبایی و زندگی و زایند‌گی و حیرت حیات بوده‌اند؛ تل‌انبار جوان‌مرگ‌ شده‌های عاطفی…

«نه به خشونت».

همچنان می‌گویم این نیز لکه‌ای پاک‌نشدنی بر پیشانی مردان ماست، زیرا[10] سوای دلایل معقول، کافی است مردی از زن خود خسته یا دل‌زده شود، یا به سادگی، باد هوسی دیگر، هوایی‌اش کند؛ درهای قانون و اجتماع و شرع و بازار کار و کسب ثروت و تجدید فراش و … به رویش باز است. نخستین باب، طلاق رسمی «مردانه» است که (حتی اگر نهایتا مجبور شود مهریه‌ را بپردازد؛ اگر کسی داده و اگر کسی گرفته باشد) نیازی به ارایه‌ی هیچ عذر و دلیلی به محکمه‌ی اسلامی ندارد؛ مرد در طلاق، مطلقا مختار است. از قضا به چشم شخص من، مروت‌مندانه‌ترین روش، روشن بودن است و رو-راستی: «چرا باید در بند اخلاق باشم؟ من رفتم…». اما مخاطب این بند، آن جماعت کثیری هستند که می‌کوشند با حفظ شمایل اخلاق پهلوانی یک مرد «آبرو»داری کنند  و به زعم خو ناموس تا شب قبل خود و مادر ابدی فرزندانشان را بی‌خانمان نکنند. این دسته به خاطر کثرت فتوحات و شکارها و اعتماد به نفس به خویش می‌بالند و مفتخرانه بین مردان دیگر یا در خفای خویش، تسبیح شمارش معشوقه‌ها را سر انگشت خود می‌گردانند.

«نه به خشونت».

پرواضح است که آن چه بر مرد رواست، به لحاظ شرعی، عرفی و قانون بر زن ایرانی روا نیست. وقتی دیگر تحمل ممکن نباشد، درخواست طلاق مترادف می‌شود با خیانت. کسب و کار با «متانت» هم‌نشینی نمی‌کند؛ معاشرت «مشروع« نیست؛ مهاجرت هم مگر به این سادگی است؟! گیرم که از سر استیصال[11] (بگویید زوال عمومی اخلاق)، چند زن نیز خود را به آب آلوده زنند یا به آتش بسوزند. البته که به باور من، شرط شرافت هر قرار و قراردادی، صداقت است و شفافیت. اما استثنا، این قاعده را نقض نمی‌کند، بلکه آن را محکم‌تر به اثبات می‌رساند که راه از هر سو بر زن ایرانی (یا مسلمان) بسته است؛ پس می‌ماند چاه. بر فرض که اندک شماری از زنان نیز با خشونت جفای خود، مردی را آسیب زده باشند (که آن‌هم نکوهیده است) ولی عمدتا این زنان هستند که بر آن قاعده‌ی تبعیض، زیر آن قوانین نوشته و نانوشته، سال‌هاست سوزن سوزن، می‌سوزند.

«نه به خشونت».

حال ازدواج یا رابطه‌ای را تصور کنید که مرد از بیخ و بن زیر بار مسئولیت‌های اخلاقی-عرفی-قانونی-شرعی (تامین امنیت و مسکن و معیشت خانواده، یا (به زبان شرع اسلام) نفقه و مهریه‌ی زن) هم نرفته باشد، یا بتواند به شیوه‌ای از آن‌ها شانه بیرون کشد (زن را تا لب «مهرم حلال/جانم خلاص» برساند)، یا از کشور خارج شود[12]، یا بر فرض نادر، مرد متمول (با استطاعت) داخل ایران مهریه را بپردازد و بعد رسما/شرعا همسر دیگر بگیرد، یا در نهایت اگر خیلی «مرد» باشد، بیرون از ایران هم، طبق قوانین برخی کشورها، کمک خرج زندگی[13] نیز به زن پرداخت کند… و اما با دیگران بیامیزد و بپرد… در هر حالت گفته و ناگفته، باز زن می‌ماند (و اگر سفیدبخت باشد، همراه فرزند/فرزندان) و خار خار زمزمه عاشقانه‌هایی که در گوشش شنیده؛ اما و صد اما که آن مرد عشق افروخته، اکنون سینه برای قربانی بعدی، چاک کرده. ای وای بر دام افتاده‌ای که بر صیاد مکرر اعتماد کند!

«نه به خشونت».

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت به وضوح از دندان طمع شوهری می‌چکد که نسبت به دار و ندار زن دارد؛ صد آه و وای و خفت و خوف و خاموشی به آن روز که حتی به دختر شوهر قبلی نیز نظر پیدا کند!

«نه به خشونت».

خشونت‌های شارلاتانی

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، انواع شگردهای شیادی‌ای نیز هست که دل‌برانه، با نوک تیز زبان، توهم و تصور و تصویر «ع ش ق» را بر دیوار دخترانه‌ها حک می‌کند و می‌گریزد.

«دختران فریب‌خورده» عبارتی شدیدا آشنا با روح زخمین زنان ایران است؛ صحبت بهای بکارت‌ها نیست؛ حرف خون‌خواهی جنین‌های مدفون نیست؛ درد این است که روان ویران و پریشان شده‌ی آن زنان و دختران حیثیت و مال باخته، گویی تا ابد ترمیم‌ گشتنی نیست.

«نه به خشونت».

و دردا و دردا و دردا وقتی از یک سو می‌شنوی «کهنه‌ها رو ول کن؛ به زندگی نو برس»، «مواظب باش بیشتر حیف نشوی» … و سوی دیگر ملامت می‌شنوی که « اگه تسلیم ستم نمی‌شدی، اگه جور و جفا را جار می‌زدی، … دامنه‌ی آن، دامن آن‌همه‌ی دیگر پس از تو را هم نمی‌گرفت»! پس به کدام زندگی برسی؟ تو محکومی عمری با این تعارض اخلاقی سر کنی که آیا هنوز «نجیبانه» و به حرمت «هزاره‌ی دوم مهربانی» ساکت بمانی یا در قبال سرنوشت ستم‌دیده‌ی بعدی هم مسئولی و باید تقسیم تجربه کنی؟ یا نکند واقعا به «خودزنی» مشغولی؟! «نه به خشونت».

… و و و …

بدیهی است این برگ مختصر و مجمل، نه در ذم طلاق توافقی است، نه در مدح طلاق‌گیری زنان، نه تحسین مردان به تحمل هر زنی است، نه تشویق زنان به خلاف اخلاق، نه انکار وجود مردان «مرد» است، و نه تلاشی برای انداختن همه‌ی بار به دوش جنس مذکر. این‌ها فقط ذکر نمونه‌هایی است از تبعات تمرکز یک‌جانبه‌‌ی قدرت‌ها؛ چه قدرتی قوی‌تر از جمع قوانین مکتوب، آیین دین، آداب اجتماع، اصول اقتصاد، غلبه‌ی سالاری جنس قدر، قضاوت‌های از دور و نزدیک، و پچ پچ‌های شنیده و ناشنیده می‌شناسیم؟ «نه به خشونت».

و نه من یکی، که هزار هزار از ما زنان و مردان می‌دانیم اگر زن سرانجام تمام آن قلعه‌ها را هم فتح و ترک کند، باز مدام تجربه می‌کند که:

■ «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» 

خشونت، نتیجه‌ی سیاست‌هایی هست که تحت سیطره‌ی آن، مادرهای سوگوار فرزندان، چه به گور خفته و چه به دور رفته، دل از دست داده‌اند. ای وای ای وای که برادرم کشته‌ی غیر-قانونی همان مردان دروغ و دو-رویی شد. من هم رفتم اما هر دم در وجدانکم نهیب شنیدم که مادرم، آفتاب لب بام است؛ و بر قلبش نقشی نمانده جز گل به گل از آن داغ و این دوری … در تلفن «روز مادر» می‌گفت: یادت که می‌افتم، انگار جگرم را به میخ می‌آویزند!

«نه به خشونت»...

اگر نخواهیم که دردنامه‌های دختران/خواهران/مادران/زنان، در شاه‌نامه‌های مردان، تاریخ در تاریخ، زنجیر پای فرزندان ‌شود، بی‌هیچ شرطی و به هر شکلی از خشونت بگوییم: نه!

پانویس‌ها

[1] «درباره‌ی پرخاشگری و خشونت؛ زمینه‌های فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی». اشکبوس طالبی، مدرس روان‌شناسی و تعلیم و تربیت و تحلیلگرمسائل روان‌شناختی است.

[2] در گزارش‌های مربوط به خشونت در خانواده، معمولا زنان و کودکان به عنوان قربانیان اصلی، و مردان به عنوان افراد خاطی قید می‌شوند. چون بنابر آمار جهانی حدود۹۰ درصد از قربانیان خشونت خانگی، زنان هستند و حدود ۱۰ درصد، مردان.

[3] مقاله‌ی اشکبوس طالبی : … مردانی که مورد خشونت زن قرار گرفته‌اند، پس از ترک زن، با تهدید جانی مواجه نیستند، اما دوره‌ی پس از ترک مرد، برای زن می‌تواند بسیار خطرناک باشد.

[4] در این یادداشت کوتاه، بنای ارجاع به مواد و مشخصات و شماره‌ی قوانین (خانواده و جزایی و حقوقی و کیفری و مجازات اسلامی و …) را ندارم. از روشن‌های رایج و مکرر گفته شده، می‌گویم. مثلا در باب «ولایت مطلق پدر» می‌دانیم که پدر یا جد پدری یا عموی بزرگ، حق اسلامی-قانونی دارد برای پسر تصمیم بگیرد (در برخی موارد) تا ۱۸ سالگی. ولو که سن تکلیف پسر، ۱۵ ساله‌‌گی است و سن رشد پس ۱۳ ساله‌گی ست.

اما در مورد دختر، ولایت او با پدر است تا وقتی که «اختیار دختر» به شوهر منتقل شود (از این لحاظ فرقی ندارد دختر در چه سنی ازدواج کند؛ در ۹ ساله‌گی یا در ۵۰ ساله‌گی)، با توسل به همین قوانین ولایت و قیمومت و حضانت، ولو که مادر حق ملاقات با فرزند دارد، پدر به سهولت، هر بار به بهانه‌ای، می‌تواند بچه را تا مدت‌ها از چشم‌رس مادر پنهان کند. در موارد بسیاری، حتی بی‌نام و نشانی کودک را به کشوری دیگر می‌برند. زن چه می‌تواند کند؟ باید منتظر باشد، شاید آن فرزند به سن قانونی آن کشور مقصد متمدن برسد و مستقلا، اما همچنان پنهانی و پراضطراب از پدر، با مادرش تماس بگیرد.

[5] از آن‌جا که رسم بر این است که زن هرچه جوان‌تر از مرد باشد، شمار زن‌های بیوه بیش از تعداد مردهای مجرد است. به علاوه، برای مرد «عیب» نیست در هر سنی دوباره ازدواج کند، …لذا زن‌ها بیش از مردها دوره‌ها و عواقب تنهایی را تحمل می‌کنند.

[6] می‌گویید: بسیارند مردانی که به سبب مهریه در زندان‌اند؟ می‌گویم: هنگامی که آن مرد، مصر بود در ان ازدواج و زیر قول خود، محکم امضا می‌زد، خوب بود به این می‌اندیشید که آیا مبلغ آن طلب «عندالمطالبه» را حقیقتا در دسترس دارد؟ یا آن مهر و موم کردن‌ها، وعده‌ای خالی بود برای جلب رضایت طرف؟ بنابراین از چند حالت بیرون نیست: اگر آهی در بساط نداشت و اما عاشقانه متعهد شد، اخلاقی آن بود که روی قولش می‌ماند. اگر داشت و نداد/نمی‌دهد، حسابش با اخلاق و قانون است. و اگر نداشت و فریب‌کارانه نمود که دارد، باز هم مستحق پرداخت بدهی است.

[7] به ویژه در فضاهای کاری امریکایی بسیار باید مراقب بود تا علامت trouble maker نخوری!

[8] همچنان که در کل این یادداشت، بدون ورود به مباحث پیچیده‌ی حقوقی و زبان دقیق قانون، تنها به سرفصل اندکی از تبعیض‌ها اشاره کردیم، اجمالا می‌دانیم که حضانت با ولایت و قیموت متفاوت است؛ «حضانت» یعنی نگهداری و مراقبت از فرزند تا محدوده‌ی سن معینی (که در مورد دختر و پسر متفاوت است)؛ اما «ولایت» دایره‌ی بی‌مرزتری را شامل می‌شود؛ مثل اجازه‌ی خروج از کشور و ازدواج و معاملات و اموال و برخی کارهای رسمی … ولی هر دو حالت، هم حضانت و هم ولایت، در درجه‌ی اول به پدر تعلق دارد و پس از پدر (به فرض فوت یا عدم حضور یا صلاحیت) به جد پدری، منتقل می‌شود. گرچه حضانت، طی شرایط خاصی که باید طی مراحل قانونی فرساینده ثابت شود، می‌تواند موقتا به مادر منتقل شود.

[9] طبق فقه اسلامی، با ازدواج مجدد زن، حضانت فرزندان شوهر قبل (اگر به او سپرده شده باشد) بازستانده می‌شود.

[10] چنان که پیشتر به یادآوردم، بر اساس قوانین جاری جمهوری اسلامی ایران، حق ازدواج، حق طلاق، حق ولایت/قیمومت فرزند، اجازه‌ی خروج زن/دختر از کشور، اجازه‌ی کار زن/دختر در مراکز دولتی، … هم‌چون بسیاری حقوق دیگر، مطلقا از آن مرد است.

می‌فرمایید در موقعیت‌های ویژه، زن نیز می‌تواند «تقاضای طلاق» کند؟ بله؛ در قانون کنونی هم چنین استثنایی پیش‌بینی شده، هزار اما که فاصله‌ی بین «تقاضا» تا «حق» در مسیرهای عمرفرسای دادرسی در ایران، هنوز بسیار است. البته طی سال‌های اخیر، پس از دهه‌ها مبارزات مدنی، در برخی »شرایط ضمن عقد«، داماد می‌پذیرد «بعضی» حقوق را به زن «تفویض» کند.

[11] نقل از رشته درس‌گفتارهای عبدالکریم سروش (پدر روشن‌فکری دینی ایران معاصر)؛ سلوک دین‌دارانه: اقبال لاهوری، متفکر و نویسنده‌ی هندی تبار (که به واسطه‌ی آثارش، از مشاهیر فارسی زبانان نیز هست) زمانی در ضرورت اصلاح تفکر اسلامی عمیق‌تر شد که دید زنان مسلمان آن منطقه (و سرزمینی که بعدا تبدیل شد به کشور مسقل پاکستان) برای ستاندن حق طلاق، اعلام ارتداد می‌کردند؛ چون طبق شرع اسلام، زنی که از اسلام خارج شود (گرچه بر خلاف مرد مسلمان حکم قتل ندارد) بر شوهر خود حرام می‌شود. به کلام دیگر، زنان مسلمان، اعلام ارتداد را روشی یافته بودند برای گرفتن طلاق.

و در ایران نیز بسیارند زنانی که برای گرفتن طلاق، تا سر سنگ‌سار رفته‌اند؛ چه، چنین نموده‌اند که زن خوب فرمان‌بر پارسا نیستند! وگرنه، طرف «ولش نمی‌کرد»! مثل‌های «تا گیسات مثل دندان‌هات سفید نشود، ولت نمی‌کنم» یا «زمانی ولت می‌کنم که دیگه به درد کسی نخوری»، بی‌سبب یا بدون وفور مصداق، معروف نشده‌اند.

[12] وقتی گرفتن مهریه (یک طلب مسلم عند المطالبه! ) در ایران آن‌همه دشوار و ناهموار باشد، قاعدتا در کشورهای دیگر، محال است.

[13] در اصطلاح حقوقی زبان انگلیسی alimony.

در همین زمنیه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ماهمنیر رحیمی

    پ.ن. ۱- عکس انتخابی زمانه٬ عکس این ترجیع بند است: «خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست…» :( :) به ذوق سایت٬ احترام می گذارم؛ حتما حکمتی داشته.