سکولاریسم – ملاحظاتی نظری
دین، سکولاریسم و پسا سکولاریسم (۱)
سروش دباغ – سکولاریسم یعنی چه؟ این متن به تشریح این مفهوم و نیز مفهومهای پساسکولاریسم و پسااسلامیسم اختصاص دارد. پیامد آن بحثی درباره سکولاریسم در ایران است.
آنچه میخوانید متن گفتاری است درباب سکولاریسم که مطابق با عرضه آن در دو جلسه متوالی در دانشگاه مکگیل (مونترال، کانادا) در اینجا هم در دو بخش منتشر میشود. بحث در بخش نخست بیشتر صبغه نظری دارد و ناظر به توضیحِ تصویر و تلقی من از سکولاریسم است. مطالبی که در پی میآید، با توجه به مباحثی است که در دهههای اخیر در فلسفۀ سیاست و جامعهشناسی سیاسی و جامعه شناسیِ دین مطرح شده است. سپس مبتنی بر آنچه در اینجا عرض خواهم کرد، در قسمت دوم مشخصاً به بحث از سکولاریسم در ایران معاصر و چشمانداز سکولاریسم در ایران، خواهم پرداخت؛ میکوشم عرائضم فنی نشود، هر چند ناچارم به آراء پارهای از متفکران معاصر غربی دراینباب اشاره میکنم.
دو اصطلاح محوری که دربارۀ آنها در این گفتار سخن خواهد رفت، از این قرارند:
۱ـ « پساسکولاریسم»[1]؛ از اصطلاحاتی که در دهههای اخیر برساخته شده است. از میان متفکرانی که در دهههای اخیر در نوشتههای خود این اصطلاح را به بحث گذاشتهاند، میتوان به یورگن هابرماس اشاره کرد. طلال اسد و چارلز تیلور نیز با فحوای مفهوم « پسا سکولاریسم» همدلی دارند.
۲ـ «پسااسلامگرایی»[2]؛ آن هم از برساختههای دههًهای اخیر است. کسی که این تعبیر را برساخته، جامعهشناس مشهور ایرانی، آصف بیات است. وی در دهۀ نود میلادی تعبیر پساا سلامگرایی را در یکی نوشتهها و مقالات خود به کار برد. از قضا مدتی قبل این کتاب به دستم رسید: اندیشه سیاسی پسااسلام گرایانه: روشنفکران ایرانی و لیبرالیسم سیاسی در دیالوگ.[3]میثم بادامچی، در این کتاب به پنج متفکر معاصر ایرانی پرداخته و ربط و نسبت آراء دین شناسانۀ ایشان را با پسااسلامگرایی بیان کرده است؛ چنانکه در مباحث این گفتار خواهیم دید، نسبت وثیقی میان پسااسلامگرایی و پساسکولاریسم برقرار است.
از معنای متعارف سکولاریسم آغاز کنم تا به مباحث تیلور و طلال اسد و هابرماس بپردازم. سکولاریسم از تعابیری است که درباره آن بسیار سخن گفته شده، در داخل کشور ما احیاناً به مثابه یک فحش سیاسی هم به کار رفته است و میرود، چنان که روزگاری در اوایل انقلاب تعبیر لیبرالیسم نوعی ناسزا و فحش سیاسی بود. در یکی دو دهه اخیر تعبیر سکولار چنین مضمون منفی[4] ای پیدا کرده است.
از این بحث سطحی ژورنالیستی که بگذریم، آن معنای از سکولاریسم که کمابیش بسامد بیشتری دارد و بر مسند قبول نشسته، عبارت است از تفکیک میان نهاد دیانت از نهاد حکومت؛ این معنایی است که بیشتر از سکولاریسم میفهمیم، نمیخواهم به سابقه تاریخی آن بپردازم و بگویم چه اتفاقاتی افتاد، «عهدنامه وستفالی» چه موقع تنظیم شد و مصادرۀ اموال کلیسا به نفع دولت کی رخ داد. علیایحال تطوری که این مفهوم پیدا کرده و معنایی که امروزه از آن بر مسند تصویب نشسته و فهمیده میشود، عبارت است از تفکیک میان نهاد دیانت از نهاد حکومت، از این امر میتوان به «سکولاریسم سیاسی» نیز تعبیر کرد.
اما قصه بیش از این است و «هزار باده ناخورده در رگ تاک است». چنانکه تیلور توضیح میدهد، خصوصاً با تحولاتی که در دهههای اخیر رخ داده؛ اسلام سیاسی متولد شده، از یک طرف اسلامهراسی[5] در سطح جهان پدید آمده و از طرف دیگر سکولاریسم ستیزهجو یا به تعبیر کارن آرمسترانگ خداناباوری ستیزهجو[6] و مهاجم که در دهههای اخیر سربرآورده، ابعاد دیگری از قصۀ سکولاریسم را بر ما مکشوف کرده است، به همین سبب متفکری مثل هابرماس از تعبیر جامعۀ پساسکولار استفاده میکند.
چارلز تیلور اواخر قرن بیستم، در سال ۱۹۹۸ مقالهای تحت عنوان، انحاء سکولاریسم[7] منتشر کرد، سپس در سال ۲۰۰۷ میلادی کتاب مهم عصر سکولار[8] را منتشر ساخت. پس از آن، طلال اسد متفکر عرب تبار، اثر پیدایی امر سکولار[9] را در سال ۲۰۰۳ منتشر کرد، بخشی از کتاب، پاسخ به چارلز تیلور بود.
در ابتدا ببینیم تیلور در مقاله ۱۹۹۸ چه میگفت، جالب است که این جستار، سه سال قبل از اتفاقات یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ منتشر شد. تیلور توضیح میدهد که چه تحولات تاریخی را از سرگذراندیم تا به جامعۀ سکولار رسیدیم، به قصۀ ملت – دولت[10] اشاره میکند، ربط و نسبت میان دولت – ملت که از مقومات ساز وکار دموکراتیک در جهان جدید است، یعنی ملتی داریم که از دل این ملت، دولتی برمیخیزد و دولت به نوعی ملت را نمایندگی میکند؛ در زبان فارسی هم تعبیر «ملت–دولت» برای آن به کار رفته است. سالها پیش سعید حجاریان بهدرستی توضیح داده بود که چرا ما در زبان فارسی بیشتر از اصطلاح «دولت–ملت» استفاده میکنیم، درحالیکه بهتر است همان «ملت–دولت» بگوییم که ترجمه و معادل وفاداری باشد و نشان دهد که دولت برخاسته از ملت است.
تیلور از ملت–دولت، مرز سیاسی و جغرافیایی میان کشورهای مختلف و نگاه علمی[11] که از مقومات جهان جدید بوده یاد میکند و توضیح میدهد ما سکولاریسم را این چنین شناختیم، یعنی این سقف روی این ستونها بنا شده است.
برای ایضاح بیشتر موضع تیلور میتوان از تعابیر دیگری هم مدد جست: وقتی در اروپای معاصر با عصر روشنگری مواجه میشویم و آن را ازنظر میگذرانیم، یکی از دستاوردهای عصر روشنگری برکشیدن عقل نقادِ مستقل از دین بود. این که از آن به «عصر روشنگری»[12] تعبیر شده، بدین سبب است که متفکرانی که دراینباب سخن گفته اند، چه روایت فرانسویِ روشنگری، چه روایت آلمانی و چه روایت انگلیسی، همه بر عقل مستقل از وحی، عقلی که قرار بوده روشناندیش باشد و تاریکی را بزداید، تاکید کرده بودند.
تیلور این امور را توضیح میدهد و در ادامه میگوید: قصه فقط این نبوده، ما پیشتر که آمده ایم، میبینیم که نگاه و جهانبینی علمی همۀ آن چه را که قرار بوده برای ما محقق بسازد به ارمغان نیاورده ؛ ملت – دولت، آموزه مهمی بوده، این نگاه و نگرش آثار و برکات متعددی داشته، اما فقط این نبوده است. نقشی که به دیانت باید داده میشد، به محاق رفت خصوصاً در کشورهای فرانکوفون، به عنوان مثال همین شهر مونترال، قویاً متاثر از سنت فرانسوی است؛ سنت فرانسویای که قهرمانانی مثل دیدرو، دالامبر، ولتر داشته و نوعی ستیزه جویی با سنت و رهایی از سنت در دستور کار ایشان بوده، البته با این نوع مواجه از سنت در انگلستان و آلمان مواجه نبودیم. شما اگر آثار کانت و هگل را بخوانید که از قهرمانان عصر روشنگری در قرن هجدهم و نیمۀ اول قرن نوزدهم بودند، میبینید که نگاهشان با متفکران فرانسوی فاصله داشته و در پی نفی سنت نبودهاند ؛ علیایحال، وقتی از عصر روشنگری سخن میگوییم، مراد، مجموعۀ این میراث است.
چارلز تیلور میافزاید که مقولاتی نظیر معنی زندگی، احساس پوچی، تنهایی و نقدهایی که برخی از فیلسوفان، مشخصاً به نیچه اشاره میکند، بر عقل جهانشمول روشنگری وارد کردهاند، همچنان سر جای خودش باقی است. تیلور در عصر سکولار میگوید ما وقتی به نیچه که فیلسوف نیمۀ دوم قرن نوزدهم است و نیز به جنبش و نهضت رمانتیسم در قرن نوزدهم نگاه میکنیم متوجه میشویم که همه وعدههای مدرنیته محقق نشده و در درازنای تاریخ، از قرن شانزدهم بدین سو، در کنار راسیونالیسم، خودآییینی، انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم و سایر آثار و برکات مدرنیته و سکولاریسم که برای ما به ارمغان آمده، بشر در تجربۀ زیسته خود به این نتیجه رسیده که عقل جهانشمول ِ روشنگری به تنهایی صحنهگردان نیست و بار ما را بار نکرده؛ قصۀ معنای زندگی، قصۀ مواجهۀ معقول با طبیعت، مشکلات تکنولوژی و مضامینی از این دست، گریبان ما را گرفته است.
نیچه در نوشتههای خود از مفاهیم «نیستانگاری»[13] و «پوچی»[14] استفاده میکند؛ میدانید «خدا مرده است» نیچه را باید در این بستر فهمید، این را در پرانتز عرض میکنم، «خدا مرده است» نیچه که بسیار درباره آن سخن گفته شده، بیشتر معطوف به خدای مسیحیت است که از نظر نیچه مرده، خدای مسیحیتی که از قرن شانزدهم و هفدهم بدین سو با بروز و ظهور پوچی در زندگی بشری که بر روی کره خاکی و مشخصاً در جهان غرب زندگی میکند همعنان شده است. البته او با اخلاق مسیحیت هم بسیار مسئله داشت و آن را اخلاق بردگان میدانست نه اخلاق سروران و از دوگانه ارباب ـ برده[15] استفاده میکرد، از یونان باستان مضامینی را وام میکرد و به قول خودش اخلاق را «تبارشناسی» میکرد و معتقد بود که باید به فراسوی نیک و بد[16] برویم و «ابرمرد» را سراغ بگیریم. یکی از مضامینی که نیچه بر آن انگشت تاکید مینهاد بروز و ظهور نیستانگاری بود. وی معتقد بود این پدیده از دستاوردهای جهان جدید است، از فرآوردهها و مواریث عصر روشنگری است، او در نیمۀ دوم قرن نوزدهم میزیست و سخن میگفت؛ گویی تحولاتی را که پس از او قرار بود رخ دهد، میدید و رصد میکرد.
تیلور میگوید وقتی در درازنای تاریخ نظر میکنیم، میبینیم که در عصر مدرن این تحولات رخ داده ؛ ملت – دولت را داشتهایم، نگاه علمی[17] را داشتهایم،.... سپس در ادامه راجع به نقش دیانت میگوید که امروزه باید دوباره در این خصوص بیندیشیم. به همین سبب رفتهرفته به مفهوم و مضمونِ جامعۀ پساسکولار نزدیک میشود، مفهومی که در آثار هابرماس بروز و ظهور یافته است.
بنابر روایت تیلور، یکی از وعدههای مدرنیته و سکولاریسم به رسمیت شناختن تکثر نحوههای زندگی و لحاظ کردن نقش دیانت بوده است. وی معتقد است در برخی از جوامع سکولار غربی، نقش و اهمیت دیانت نادیده انگاشته شده است. سخن بر سر این نیست که حتما باید فرد باور دینی داشته باشد، البته تیلور خودش مسیحی است و به مسیحیت با قرائت و روایت خود باور دارد، اما نه اینکه معتقد باشد فقط مسیحیان و دینداران باید به نقش دیانت در جامعه توجه کنند، بلکه میگوید سکولارها، یعنی کسانی که به ساحت قدسی هستی باور ندارند و به سکولاریسم فلسفی معتقدند و همچنین کسانی که شکاک و ندانمانگاراند نیز باید به نقش دیانت در جامعه کنونی توجه و تفطن پیدا کنند، برای این که بار ما بار شود و زندگی مسالمتآمیزتر و جامعۀ اخلاقیتری داشته باشیم. از منظر او، خصوصاً در قرن بیستم، چندان به نقش دیانت در جوامع غربی توجه نشده و آن را امری از میان رخت بربستنی انگاشته و بیشتر بر نگاه علمی و سکولار در حوزههای علوم انسانی مثل فلسفه، جامعهشناسی و روانشناسی انگشت تاکید نهاده شده است.
تیلور به سنت لیبرالی، به جامعۀ مدنی و تفکیک نهاد دیانت از دولت عقیده دارد، به میراث فلسفۀ سیاسی و تجربه زیستۀ بشرغربی عمیقا باور دارد، در عین حال معتقد است که باید نقش دین و نحوۀ زیست دینی در جوامع سکولار را هم دید و نگاهی متوازن و جامعالاطراف اختیار کرد.
طلال اسد در اثر پیدایی امر سکولار که در سال 2003 منتشر شده، هر چند در کل با نگاه تیلور همدل است، در بخشی از این کتاب، مواضع تیلور را نقد میکند. تیلور و اسد با ایدههای پسا سکولار همدلی دارند، در عین حال اسد از منظری به این مبحث نگاه میکند که خصوصا برای کسانی که با مباحث انتروپولوژیک و جامعهشناختی آشنا هستند، تامل برانگیز و بصیرت زاست.
اسد بر مفهوم و نقش «رسانه» خیلی تاکید میکند و معتقد است، اینگونه نیست که ما آدمیانی باشیم که در جامعه با ذهن خالی هل داده میشویم و ملت–دولت را میسازیم و دولت نماینده ملت است و تمام این امور مختارانه انجام میشود. او بر روی این امر که رسانه تا چه میزان میتواند ذهنیت انسانها را سمت و سو بخشد و بسازد، انگشت تاکید مینهد. این ایده، البته در میان متفکران و جامعهشناسان و فیلسوفانی که در سنت چپ بالیدهاند، قائلان زیادی دارد. ایشان معتقدند که ما انسانِ در موقعیت ایم، انسانی که تختبند زمان و مکان است، انسانی که در تعامل با جامعه است، انسانی که گویی از جامعه و اطراف خود پر میشود، بدون اینکه لزوما بداند و تفطن داشته باشد که عمیقا تختبند زمان و مکان است.
طلال اسد میگوید درست است که جامعۀ مدنی مهم است، اما باید توجه داشت به نقش و قدرتی که رسانه در جامعهای مثل آمریکا دارد و سمتوسویی که به افکار میبخشد و یا در سطح جهانی، قدرتی که نسبت وثیقی با آگاهی دارد. به نزد وی، شکل گیریِ معرفت مستقل از قدرت نیست؛ قدرت را اعم از قدرت سیاسی درنظر بگیرید؛ دین یک منبع قدرت است، رسانه یک منبع قدرت است... لازمۀ این نگرش این است که در القا و جا انداختن اموزهها و ایده ها، رسانهها نقش خیلی مهمی دارند.
از طرفی دیگر، اسد تاکید میکند که وقتی دربارۀ جامعه مدنی و تفکیک دولت از ملت سخن میگوییم، باید نقش دیانت را لحاظ کنیم، برخلاف سکولاریسمی که نسب از عصر روشنگری میبرد که هابرماس هم آن را نقد میکند، چرا که نقش دیانت را، چنانکه باید، لحاظ نمیکند. از منظر اسد، ما با اذهان خالی در جامعۀ مدنی زندگی نمیکنیم؛ رسانهها و توسعاً همۀ آن چه از جنس قدرت است، دراین گونه شدنِ ما نقش بسیار ایفا میکنند. مثالی بزنم:
در کشوری مثل ایران، رسانۀ ملی تکقطبی[18] است، یعنی هر چند شبکههای اجتماعی عدیدهای به لطف تکنولوژی در سالیان اخیر داریم اما رسانه ملی تکقطبی است، در دستان حکومت است و آن چیزی را که میخواهد به بینندگان خود القا کند، القا میکند. اما شما نگاه کنید با تمام عظمتی که این رسانه از نظر کسی که در داخل کشور زندگی میکند دارد، در مقام قیاس با آنچه در آمریکا و اروپا جاری و ساری است، فیالمثل نقش و اهمیتی که رسانههایی نظیر «سی ان ان» و «بی بی سی» در شکلگیری افکار مردم در سطح جهان دارند، چندان به حساب نمیآید.
روزگاری که انگلستان تحصیل میکردم، ایامی بود که جرج بوش میخواست در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کند، خوب یادم است که چگونه رسانه ها، اعم از «بی.بی.سی» و برخی دیگر، افکار را شکل میدادند و میکوشیدند این حمله را موجه کنند؛ این که صدام فلان کار و بهمان کار را کرده و سلاحهای کشتار جمعی دارد؛ این همان سمت و سو بخشی به افکار عمومی و قدرت رسانههاست. امروزه دیگر متصور نیست انسان در فضایی عاری از رسانه زندگی کند؛ اسد معتقد است ما در چنین جامعهای زندگی میکنیم و نباید نسبت به نقش رسانهها در شکلگیری ذهنیت[19] انسانها بی عنایت باشیم. درعینحال او با تیلور ازاینحیث همداستان است که باید به سمت جامعۀ متکثری حرکت کنیم که نقش دیانت را در روزگار کنونی به نیکی به رسمیت بشناسد.
پس از تیلور و اسد، به سر وقت یورگن هابرماس میروم و به اختصار راجع به او سخن میگویم. وقتی هابرماس، فیلسوف معاصر آلمانی، از تعبیر «جامعه پساسکولار» یاد میکند، مرادش این است که باید از آن سکولاریسم اولیه فاصله بگیریم، سکولاریسمی که متضمن نادیده انگاشتن نقش دین و احیانا نوعی ستیزهجویی با دیانت است. او پس از تحولات پانزده سال اخیر در سطح جهان این سخنان را گفته، با عنایت به آنچه موسوم به موج «اسلامهراسی» است که در سطح جهان شکل گرفته و همه مسلمانان را با یک چوب میراند.
امروزه به مدد همین رسانههایی که ذکرشان رفت، اتفاقاتی که در جهان اسلام رخ میدهد ویا متاسفانه توسط گروه «داعش» دراقصی نقاط عالم رخ میدهد، برجسته تر میشود و پوشش خبری بیشتری میگیرد؛ نه این که این خبط و خطاها و جنایات توسط داعش رخ نمیدهد، اما اتفاقاتی از این دست که در اقصی نقاط دنیا، توسط غیر مسلمانان رخ میدهد آن چنان پوشش نمیگیرد و یا تبیینهای متفاوتی مییابد. یادتان هست چندین سال پیش که یک جوانی در نروژ افراد متعددی را کشت، گفتند اختلال روانی داشته است. برخی از منتقدان به درستی روی این امر تاکید کردهاند که چرا وقتی اتفاقی بیرون از جامعه اسلامی رخ میدهد و کسی که مرتکب شده، مسلمان نیست، گفته میشود اختلال روانی داشته، اما زمانی که توسط مسلمانها رخ میدهد یا توسط کسانی که خود را به گروههای اسلامی منتسب میدانند، بلافاصله گفته میشود، کاراسلامگرایان افراطی [20] است،. حتما آن جنایات مصداق اسلامگرایی افراطی است، کسی در مقام پنهان کردن این ایده نیست، اما نگاه منصفانه و جامع الاطراف اقتضا میکند، با یک چشم به همۀ این پدیدهها نگریسته شود، چه وقتی توسط مسلمانان انجام میشود، چه هنگامی که توسط غیر مسلمانان.
از منظر متفکرانی نظیر تیلور، اسد و هابرماس، برای این که به سکولاریسم وفادار باشیم، برای این که بخواهیم وعدههای مغفول واقع شدۀ سکولاریسم و ناتمامِ روشنگری و مدرنیته را محقق کنیم، باید به سمت جامعه پساسکولار برویم، جامعه پسا سکولاری که نقش دیانت در آن دیده شود، کثرتگرایی فرهنگی به رسمیت شناخته شود و نفرت دینی[21] از هر جنسی که باشد به محاق رود؛ فرقی نمیکند نفرتپراکنی دینی توسط دینداران صورت بگیرد یا توسط غیردینداران، فرقی نمیکند چون نتیجه یکی است، اینگونه نیست که فقط نزاع میان شیعیان و اهل سنت در خاور میانه دلآزار است ؛ افزون بر آن، به هر علتی و با هر انگیزهای، اگر نفرتپراکنی دینی صورت بگیرد، امری ناموجه و فرونهادنی است.
در اینجا خوبست به کارن آرمسترانگ و اثر موضوع خدا[22] ایشان هم اشاره کنم. او در بخشی از کتاب توضیح میدهد که آنرا پس از تحولات ۲۰۰۱ نوشته، وی به تفصیل به تحولات تاریخی میپردازد، وی ذکر میکند که در قرون هفدهم و هجدهم به کار بردن اصطلاح «خداناباوری»[23] قبح داشت و افراد به راحتی خود را خداناباور نمینامیدند؛ در قرن بیستم است که این امر کم وبیش رواج یافته و افرادی که خداناباورند، دست کم در اروپا و امریکای شمالی، به سهولت اذعان میکنند که خداناباور و یا ندانمانگارند؛ ایشان هم تا جایی که میدانم، ندانمانگار[24] است و به خدای ادیان ابراهیمی باور ندارد. آرمسترانگ در این کتاب میان دو نوع از خداناباوری یا دو نوع سکولاریسم تفکیک میکند: خداناباوری مهاجم[25] در مقابل خداناباوری غیرمهاجم[26] و توضیح میدهد که بنیادگرایی دینی[27] آن روی سکۀ خداناباوری مهاجم یا سکولاریسم مهاجم است؛ او نه با بنیادگرایی دینی همدلی دارد، نه با خداناباوری مهاجم بر سر مهر است. تا جایی که دیدهام، آرمسترانگ تعبیر جامعۀ پساسکولار را در آثار خویش بکار نبرده، اما تفکیکی که ذکرش رفت، در تناسب با نکاتی است که از تیلر و هابر ماس و طلال اسد ذکر کردم.
از سوی دیگر، جهت داشتنِ تصویری جامع الاطرف از آنچه پیرامون میگذرد، باید فهمید چرا بنیادگرایی دینی سر بر آورده است؟ بنیادگرایی دینی در خلا که تشکیل نشده، این گونه نیست که یک جماعتی صبح از خواب بلند شده باشند و تصمیم گرفته باشند که بنیادگرای دینی شوند، حتما زمینه و زمانه و پیشینهای پیشینه دارد. عنایت دارید، سخن بر سر فهم و تبیین مسئله است، صد البته که من ذرهای همدلی با بنیادگرایی دینی نداریم، سخن بر سر درک این پدیده است، چرا این اتفاق در عالم انسانی پدیدار شده؟ آیا یک مشت آدم سفیه ابله این کارها را میکنند؟ به فرض که کسی بخواهد مسئله را اینگونه توضیح دهد، تمام نمیشود که؛ یعنی من بگویم یک مشت آدم سفیه، شما بگویید یک مشت آدم ابله سفیه که هیچ درکی از انسانیت ندارند، مسبب این جنایات اند؛ با بسنده کردنِ به این سخنان، تحلیل ما جامع نخواهد بود.
سمیناری سه سال پیش در دانشگاه کوئینز[28] دربارۀ «پسااسلامگرایی» برگزار شد؛ من هم در آن سمینار حضور داشتم. یکی از شرکت کنندگان که دربارۀ گروههای بنیادگرای اسلامی سخن میگفت، تاکید میکرد که اگر شما بخواهید بفهمید که چرا فاجعۀ نشریه شارلی ابدو در پاریس رخ میدهد و چرا کاریکاتوریستهای بی گناه کشته میشوند، نمیشود این امر را بدون قصۀ اشغال الجزایر توسط فرانسه فهمید، نمیشود درنظر نگرفت که روزگاری کشورهایی در اقصی نقاط عالم مستعمرۀ اسپانیا، پرتغال، فرانسه و انگلستان بودند، نمیتوان این امور را ندید و درنظر نگرفت. البته این امور در مقام توجیه[29] این جنایات نیست، اما کمک میکند که بفهمیم چرا این اتفاقات رخ میدهد.
خاطرم هست چهار سال پیش برای کنفرانسی به مراکش رفته بودم، آن زمان تازه حسن روحانی رئیسجمهور شده بود، کنفرانس راجع به مسائل خاورمیانه بود؛ من هم مقالهای راجع به مسئله حجاب در کنفرانس خواندم. میدانید برههای مراکش مستعمرۀ فرانسه بود؛ یکی از شبها که سر میز شام نشسته بودیم؛ افراد مختلفی حضور داشتند. یک خانم عرب مراکشی به جایی در همان حوالی اشاره کرد و گفت ارتش فرانسه تا این جاها مستقر بودند، نیروهایشان تا این جا آمده بودند، در شهر میآمدند و میرفتند، میگفت ما از پدران و مادران خود شنیده ایم در آن دوران چه حوادث تلخی رخ داده بود. میبینیم که «بنیاد گرایی دینی» پدیدۀ ذوابعادی است و نباید آنرا را به صورت پدیدۀ تکعاملی تحلیل کرد.
آرمسترانگ به مخاطبان خود که عموماً غربیاند، میگوید ما باید بفهمیم چرا این پدیدهها سر بر آورده اند، همچنین تاکید میکند روی دیگر سکۀ بنیادگرایی دینی، خداناباوری و سکولاریسم مهاجم است. این سخنانِ آرمسترانگ، در تناسب و تلائم است با «جامعه پساسکولار»، به روایتی که دیدیم.
چنان که مستحضرید تحولات فرهنگی، تحولاتی زمانبر هستند و برخاسته از سیاقی که در آن شکل میگیرند. فیالمثل نمیشود دربارۀ آرای هابرماس و تیلور و اسد سخن گفت و تصور کرد اگر آنها را از سیاق غربی خود درآوریم، میتوان در خطۀ خاورمیانه محقق کرد. البته که بحثهای نظری مهم است، البته که روشن شدن ذهن و فیالمثل دانستنِ تفاوت میان سکولاریسم و پساسکولاریسم رهگشاست، اما آنچه در عمل محقق میشود یا باید بشود، بسی با بحثهای نظریِ صرف فاصله دارد.
جامعۀ ایران معاصر تحولات بسیاری را به خود دیده، جامعه ایران و حکومت ایران در دهههای منتهی به انقلاب بهمن ۵۷ نوعی غربستیزی جدیای را تجربه میکرد، این امر اختصاصی به برخی از آثار جلال آل احمد و علی شریعتی نداشت، اختصاصی به روشنفکران چپ ما نداشت، بلکه در پارهای از نشریاتی که با پشتیبانی مالی دربار پهلوی منتشر میشد نیز غربستیزی موج میزد. یکی از نشریاتی که با سردبیری علیرضا میبدی و با پشتیبانیِ مالی اشرف پهلوی منتشر میشد، نشریه «بنیاد» بود که از سال ۵۵ تا دو سه ماه قبل از بهمن ۵۷ یعنی تا آذر ۵۷ انتشار مییافت. اگر فقرات و پارهای از مقالات این نشریه را امروز بخوانید و اسم نویسنده را بردارید، آنقدر مذمت غرب و مصرفگرایی غربی و الیناسیون غربی و فحش و فضیحتی که به غرب داده شده در آن پررنگ است که شما فکر میکنید حسین شریعتمداری نویسندۀ آن مطالب است! مطایبه و اغراق نمیکنم، این را جداً عرض میکنم.[30] در برههای از زمان، در جامعۀ ما که حکومت سکولاری بر سر کار بود، هم روشنفکران، هم نشریاتی که مستظهرِ به حمایت دربار بودند، به غرب فحش میدادند و بد و بیراه میگفتند، روزگاری که دیانت پشتوانه حکومت نبود، مشروعیت سیاسی[31] از دین برگرفته نشده بود، برخلاف آنچه در چهل ساله اخیر رخ داده، از وقتی که ولایت فقیه در قانون اساسی گنجانده شده رسماً مشروعیت سیاسی از دیانت و فقاهت گرفته شده است. در آن دوران غرب ستیزی با دو انگیزه بروز و ظهور کرد:
۱ـ احیای ایرانگرایی یا ایران باستان
۲ـ تاکید بر معنویت مندرج در سنت ستبر ایرانی و احیای آن
مشروعیتی که حکومت پهلوی داشت مشروعیت سکولار بود، درست است که مشروعیت شاه، سنتی و سلطنتی بود اما به هرحال مشروعیت دینی نبود و دیانت در حکومت حضور رسمی نداشت؛ مساجد و تکیهها بودند، اما سکولاریسمی که بر تفکیک نهاد دیانت از نهاد حکومت تفکیک میکرد، در ایران جا افتاده بود؛ سکولاریسمی که اگر چه با ساز و کار دموکراتیک همراه نبود اما بر تفکیک نهاد دیانت از نهاد حکومت تاکید میکرد. در عین حال، طنز روزگار است که در این شرایط، برخی از نشریات و نهادهای فرهنگیای که مستظهر به پشتیبانی حکومت بودند با غربستیزان همداستان میشوند. نتیجه چه میشود؟ ما از حکومتی سکولار به حکومتی عمیقاً غیرسکولاردرغلتیدیم و مشروعیت دینی را، یعنی مشروعیت سیاسی برخاسته از سنت دینی را جایگزین مشروعیت سلطنتی عقلاییِ غیردینی کردیم.
چنانکه در بخش بعد خواهیم دید، تجربۀ حدوداً چهل سالۀ اخیر، برخی از اندیشمندان ایرانی را به این سمت سوق داده که از پسااسلامگرایی سخن بگویند، انقلاب بهمن ۵۷ با اسلام سیاسی[32] و اسلامگرایی شناخته میشود؛ اسلام سیاسی، اسلامی است که هم داعیه حکومت دارد و هم داعیۀ اجرای احکام شریعت؛ اسلامگرایی تفاوتهای آشکاری با سکولاریسم سیاسی دارد. در ایران معاصر، از دل یک حکومت سکولار یک حکومت غیرسکولار سربرآورد و مشروعیت سیاسیِ دینی جایگزین مشروعیت سیاسی سلطنتی شد. اکنون پس از قریب به ۴۰ سال، متفکران و روشنفکران متعددی از پسااسلامگرایی سخن میگویند؛ به نزد ایشان، تفکیک نهاد دیانت از نهاد حکومت امری رهگشا و برگرفتنی است.
جهت ایضاح بیشتر این امر، خوبست این نکته مد نظر قرار گیرد: نباید دوگانۀ «دیانت و سیاست» و دوگانۀ «دیانت و حکومت» را با هم خلط کرد. یک وقت هست که شما میگویید نهاد دیانت از نهاد حکومت جداست، ایدهای که پسااسلامگرایان بر آن تاکید میکنند و با پساسکولاریسم هم در تناسب و تلائم است، همان سکولاریسم سیاسی که در آن رابطۀ حقوقی میان دیانت و حکومت قطع است. اما رابطۀ میان دیانت و سیاست از لونی دیگر است؛ امری است برخاسته از دل یک جامعه، امری حقیقی برخلاف رابطۀ میان دیانت و حکومت که امری حقوقی است. در جامعهای مثل ترکیه دیانت از سیاست جدا نیست، اما دیانت از حکومت جداست؛ یعنی ترکیۀ پسا آتاتورک بر مبنای قانون اساسی ای که دارد، جدا از خبط و خطاها و ترکتازیهای اردوغان در چند سال اخیر، حکومتی سکولار دارد؛ اردوغان هم فعلا مجبور است مشروعیتش را از مردم بگیرد. در ترکیه، جامعه دینی است اما حکومت سکولار است، یعنی تفکیک نهاد دین از نهاد حکومت محقق شده، اما دیانت از سیاست جدا نیست، چون مردم به نحو اغلبی دیندارند و دینداری آنها در عموم کنشهای اجتماعی از جمله سیاستورزی شان بروز و ظهور میکند، اما این امر خیلی متفاوت است با رابطۀ حقوقی میان دیانت و حکومت.
رابطۀ میان دیانت و سیاست در آمریکا هم از هم جدا نیست، مگر جمهوریخواهان روی ارزشهای اخلاقیِ مد نظر دینداران سرمایهگذاری نمیکنند؟ چرا این کار را میکنند؟ چون این سخنان در جامعه پشتوانه دارد و قریب به پنجاه درصد مردم دینداراند، به همین خاطر سرمایهگذاری میکنند؛ دین بدین معنا قدرت دارد و ارزشهای اخلاقی دین در سیاست ریزش میکند، در جامعهای مثل نروژ و فرانسه هم که عدّه و عُدۀ دینداران کم است دیانت در سیاست ریزش نمیکند. در جوامعی مثل ترکیه و ایران، بدین معنا دیانت با سیاست ارتباط وثیقی دارد، بدین سبب که به نحو معتنابهی همچنان برای جامعه ارزشهای دینی مهم است؛ اما در جوامعی که مردم چندان تعلق خاطر دینی ندارند، ارزشهای دینی از جمله ارزشهای اخلاقیِ دینی در سیاست ریزش نمیکند.
سروش دباغ مطالب دیگر از همین نویسنده |
رابطۀ حقوقی میان دیانت و حکومت امر دیگری است، در حکومت دینی میان دیانت و حکومت ارتباط وثیقی برقرار است و چنانکه عرض کردم اجرای احکام شریعت در دستور کار حکومت است و مشروعیت سیاسی مستظهربه پشتیبانی دین است؛ حکومت دینی که از آن به اسلام گرایی نیز تعبیر میشود، در تخالف با سکولاریسم سیاسی است.
چنانکه دیدیم، تفکیک نهاد دیانت از نهاد حکومت، جزء مقومات و مبانی سکولاریسم بوده است. در ایران معاصر، در برههای، به رغم دینی بودن اکثریت جامعه، حکومت سکولاری داشتیم؛ سپس حکومت، غیرسکولار و دینی شد و ارتباط وثیقی میان دیانت و حکومت برقرار گشت.
ادامه دارد
پانویسها
[1] Post- Secularism
[2] Post- Islamism
[3]Post-Islamist Political Theory: Iranian intellectuals and Political Liberalism in Dialogue
[4] Negative Connotation
[5] Islamophobia
[6] Militant Atheism
[7] Modes of Secularism
[8] Secular Age
[9] Formations of the Secular
[10] Nation State
[11] Scientific Worldview
[12] Enlightenment Period
[13] Nihilism
[14] Absurdity
[15] Master – Slave
[16] Beyond Good and Evil
[17] Scientific Worldview
[18] Monopole
[19] Mind set
[20] radical Islamists
[21] Religious Hatred
[22] The Case for God
[23] Atheism
[24] Agnostic
[25] Militant Atheism
[26] Non – Militant Atheism
[27] Religious Fundamentalism
[28] Queens
[29] Justification
[30] شش ماه قبل، علی میرسپاسی، استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورک، بخش هایی از تحقیقات خود دربارۀ نشریۀ « بنیاد» را که حد فاصل سالهای 55 تا 57 شمسی در تهران منتشر می شد، در یک سخنرانی در « بنیاد سهروردی»، در شهر تورنتو با مخاطبان در میان گذاشت؛ امیدوارم مقالۀ ایشان در این باب در اولین فرصت منتشر گردد و پیش چشم اهل نظر قرار گیرد.
[31]Political Legitimacy
[32] Political Islam
نظرها
داود بهرنگ
(1) من با سلام و ابراز دوستی و کمال احترام به شما؛ به این سبب که شما ـ به استناد نوشته تان ـ در دو مورد مرتکب خطای "این همانی" می شوید و من تجربه کرده ام که ایرانی های دیگری نیز همچون شما مرتکب همین گونه خطاها می شوند چند نکته را این جا ـ بی ملاحظه ـ در میان می گذارم. 1ـ خطای "دولت دولت است" می نویسید: " روزگاری که انگلستان تحصیل میکردم، ایامی بود که جرج بوش میخواست در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کند، خوب یادم است که چگونه رسانه ها، اعم از «بی.بی.سی» و برخی دیگر، افکار را شکل میدادند و میکوشیدند این حمله را موجه کنند ..." من می خواهم این جا این توضیح را به شما بدهم که نسبت رسانه ها با تصمیمات دولت در همه کشورهای اروپای غربی "همخوانی با سیاست های دولت" است. چنین بوده و است و خواهد بود. اما چرا چنین است و چرا چنین باید باشد و چرا چنین خواهد بود؟ 1ـ در هر کشور دمکراتیک در آن واحد فقط یک دولت وجود دارد که نماینده مردم است. تصمیمات دولت تصمیمات مردم به نمایندگی از مردم است. 2 ـ در هر کشور دمکراتیک فرق رسانه دولتی با رسانه خصوصی در این است که اولی رسانه دولتِ منتخب مردم است. دومی نماینده خودش است. 3 ـ تأسیس رسانه های غیر دولتی، برگزاری اجتماعات غیر دولتی و تظاهرات بر علیه سیاست های دولت ـ جز در موارد اضطراری ـ در هر کشور دمکراتیک آزاد و بلا مانع است. من می خواهم در ادامه به شما این را بگویم که من برای مثال در فرانسه نمی توانم یک مسلسل به دوش بگیرم و بگویم آقا ـ یا علی مدد ـ من عازم جنگ با داعش در سوریه ام. به من می گویند: آقا شما اگر چنانچه دارای تابعیت فرانسه هستید باید توجه داشته باشید که فرانسه یک دولت و یک ارتش دارد و سیاست خارجی دولت را وزارت خارجه این دولت تعیین می کند. همین طور فلان بنگاه خبریِ دولتی به خود اجازه نمی دهد و نباید اجازه دهد که سیاستی غیر از سیاستِ دولتِ منتخب مردم را در پیش بگیرد. بنگاه خبری سی إن إن اگر اقدام به چنین کاری کند اساساً به معنی دخالت در امور سایر کشورها است. اما اگر چنانچه شما متینگ بر علیه سیاست دولت برگزار کنید بسته به تعداد نفرات شرکت کننده در متینگ شما همه رسانه ها به آن پوشش خبری می دهند. [اگر نفرات متینگی که شما برگزار می کنید چندان زیاد باشد که شائبه در اقلیت بودن دولت را ایجاد کند می تواند منجر به بحران و حتی سقوط دولت شود.] ادامه در (2)
داود بهرنگ
(2) گفتنی است که در دولت دمکراتیک مسئولیت نهائی تصمیمات دولت بر عهده مردم است. چون که هیچ قانونی هیچگاه مردم را از آمدن به خیابان و گفتن این که "من این دولت را نمی خواهم" باز نمی دارد. خطایی که شما این جا مرتکب می شوید نادیده گرفتن وزن و اعتبار و اهمیت و جدیت وجه "دمکراتیک" یک دولت در یک جامعۀ مدنی در عصر حاضر است. نسبت "همخوانی رسانه ها با سیاستِ دولت" فقط و فقط به سبب منتخبِ مردم بودن دولت است. این نسبت برای مثال در ایران نمی تواند لحاظ شود. چون که می تواند ضد مردم [حتی بر علیه جان و مال و ناموس و آبرو و حیثیت مردم] عمل کند. دلیل آن دمکراتیک نبودن پروسه انتخابات در ایران است. در ایران ما همینقدر می دانیم که مردم مسئول تصمیمات دولت نیستند. این را نیز می دانیم که اگر دولت در ایران در سرمای یخبندان زمستان برود، یخ حوض را بشکند و غسل جنابت کند و وضو بگیرد و اراده کند که ادای فریضه کند ولی فقیه می تواند با یک باد همه را باطل کند. بنابراین مشمول قاعده "این همان" کردن دولت درست نیست. 2) دین دین است. در بحث از سکولاریزم و در استناد به دانشوران غربی بایست در نظر داشته باشید که مراد از دین نزد این دانشوران دین مسیحیت به روایت "کتاب مقدس" یعنی مجموع مقالات نوشته شده بدست افرادی چون "پولُس رسول" است. [همگی این افراد به مراتب روشنفکر تر از آل احمد و علی شریعتی اند.] شما اگر نامه اول پولُس رسول به کلیسای قرنتس را بخوانید متوجه می شوید که یکی از پایه های اساسی عرفان ایرانی همین نامۀ اول پُولُس رسول به کلیسای قُرنتس است. مسیحت به روایت حواریون یک دین کاملاً شهری و دین قابل طرح در اکنون است. شما این دین را با دین خمینی ـ که مربوط به دوران پیشاعقل از زندگانی بشر است ـ یکی می دانید؟ دین مسیحیت اساساً یک دین بدون شریعت است. دین اسلام با ختنه آغاز می شود. بنابراین مشمول قاعده "این همان" کردن دین ـ در بحث از سکولاریزم ـ به هیچ وجه درست نیست. به عبارتی دین دین نیست. [در این مورد من مشتاقانه به انتظار بخش دوم نوشته شما می مانم. به نظر می رسد دربردارنده گفتنی های امیدوار کننده ای است.] ادامه در (3)
داود بهرنگ
3) شما در نوشته تان می نویسید: " نمیشود بنیادگرایی را بدون قصۀ اشغال الجزایر توسط فرانسه فهمید، نمیشود درنظر نگرفت که روزگاری کشورهایی در اقصی نقاط عالم مستعمرۀ اسپانیا، پرتغال، فرانسه و انگلستان بودند، نمیتوان این امور را ندید و درنظر نگرفت." من به عنوان کسی که با همین بنیادگراها در اروپا تماس و دوستی دائم داشته ام و دارم به شما می گویم که (1) من تا حال چنین حرف و چنین ادعایی را دربین این جمع و این جماعت نشنیده ام. (2) من به شما اطمینان می دهم که این بنیادگراها بنیادگراتر از خمینی و سید علی خامنه ای و مکارم شیرازی و احمد خاتمی و جنتی و مصباح یزدی و علم الهدی نیستند. اگر بخواهیم دعوی شما را جدی بگیریم باید دنبال آن پرتغالی بگردیم که برای مثال علم الهدی را استعمار کرده است. با مهر و دوستی و احترام داود بهرنگ
Nima
آقای دباغ در جایی از نوشته ی خود میفرمایند که حکومت گذشته، حکومتی سکولار بوده است. من پرسشهایی از ایشان دارم که چنان چه پاسخ آنها را بدهند ممنون خواهم شد. آیا تدریس تعلیمات دینی در مدارس ایران با حکومت سکولار سازگاری دارد؟ آیا تشکیل سازمان اوقاف به منظورِ ارتباط با روحانیت مورد نظر، حکایت از حکومت سکولار دارد؟ آیا قوانین مدنی آن زمان برخاسته از سکولاریسم سیاسی بود و یا این که مجموعه آرا و فتاوایِ روحانیون بلند مرتبه ی مذهب شیعه را بازتاب میداد؟ آیا قانون اساسی مشروطه که سلطنت را موهبتی الهی میدانست که از طرف مردم به شخص شاه داده شده با سکولاریسم سیاسی هماهنگی داشت؟ آیا متمم قانون اساسی مشروطه که حضور چند مجتهد ترازِ اول را در مجلس ضروری میدانست تا بر قانون گذاری نظارت کنند که از مسیر اسلام خارج نشود از یک قانون اساسی سکولار منشا گرفته بود؟ آیا جدائی نهاد حکومت از دیانت در حکومت گذشته انجام شده بود که به دنبال آن حکومت اسلامی برقرار شد؟ آیا انتشار کتاب قرآن، ساخت ضریح برای امامان شیعه از وظایف حکومت سکولار بوده است؟ خود نویسنده ی محترم به نشریه ی "بنیاد" اشاره کرده ولی با تلقی غرب ستیزی از آن، حکومت گذشته را سکولار نامیده اند با این که روشن است ایشان سکولاریسم سیاسی را به خوبی میشناسند.
بهرنگ
برای آن که "زبان نام ها و نشان ها" نیز به میان آید من نظر آقای سروش دباغ را به این نکته جلب می کنم که اساساً نام های رضا پهلوی، محمد رضا پهلوی، علی رضا پهلوی، حید رضا پهلوی و امثالهم یعنی: این آقا پادشاه مملکت اسلامی و پیرو مذهب شیعه است. بهرنگ
شاهین
جناب دباغ! آندره آس برویک، تروریست نروژی، که در 2011 هفتاد وهفت تن را کشت، نگفت که این کار را بنا به تعالیم مسیحیت کرده است بلکه در این کار انگیزه های نژادی و مهاجرتی داشت. دیدیم که همه قربانیان وی سفیدپوستان نروژی مسیحی و غیره بودند. اما آن تروریست اسلامی که در فرانسه و اسپانیا و بریتانیا و... مردم را به اشکال مختلف می کشد، قبل از اقدام فریاد الله اکبر سر می دهد و به انگیزه های دینی خود تکیه می کند. لطفاً خلط مبحث نفرمایید. پدیده بنیادگرایی اسلامی هم به هر انگیزه ای که شکل گرفته باشد، یکی از مقصران ادامه و گسترش آن، خود شما آقایان مسلمانان میانه رو ایرانی و غیرایرانی هستید که بجای کار در میان جمعیت های مسلمان ساکن غرب و بالا بردن آکاهی های آن ها نسبت به خطر بنیادگرایی اسلامی و بدبینی مردم غرب به اسلام، منتظر نشسته اید که غربی ها خود برای این معضل راه حل پیدا کنند. تا در اسلام و تشیع یک رستاخیز اصلاحی از نوع لوتریسم صورت نگیرد و اسلام را از یک دین معطوف به قدرت و سیاست به یک دین معطوف به اخلاق و خرد تبدیل نکند، اوضاع تغییر نخواهد کرد و ای بسا بدتر هم خواهدشد، و دود آن بیش از همه به چشم خود مسلمانان خواهد رفت.
فرزاد
سکولاریسم یعنی اینکه بتوان بدون بیم جان کاریکاتور کشید و آهنگ خواند و خندید و حتا مسخره کرد! سکولاریسم ستیزه جو کجا کاریکاتوریستی را به رگبار بسته یا خواننده ای را کشته است؟