•شعر زمانه
محمد تنگستانی: «زن داداش»
لابلای اتفاقات سیاسی و اجتماعی جهان پیدایت کردم، فوری بخشیدمت مثل مردی که خودش را به پتیارههای خیابانی طولانی بخشید. چرا سراغ تو را بگیرم؟
محمد تنگستانی شاعر و روزنامهنگار است. ۳۵سال پیش متولد شد و در حال حاضر ساکن بلژیک است. برخی از منتقدین ادبیات ایران، او را شاعر شعرهای جنگزده نامیدهاند. در مجموعه شعرهای «من روی مینی به نام تو بود افتاد»، «فیلم کوتاه» و «امیر زهرا» محمد تنگستانی به روایتهای عاشقانه ضد جنگ در شعرهایش اهمیت داده است. شعر تازه او «زن داداش» اما در حال و هوای متفاوتی اتفاق میافتد. این شعر را میتوانید با صدا و اجرای شاعر و با موسیقی «فرجام» هم در پایان این متن بشنوید:
«زن داداش»
خواب چشمهایت را میبینم
چند سالهای، شاد و افسرده
همه چیز مانند سابق است، مادربزرگ، باجه تلفنِ روبری حیاط پشتی
و تمام فصلها یکساناند
تکه کاغذی که روی آن نوشته شده است: تو انقلاب چند ساله یک چریکی
لابهلای اتفاقات سیاسی و اجتماعی جهان پیدایت کردم، فوری بخشیدمت
مثل مردی که خودش را به پتیارههای خیابانی طولانی بخشید
چرا سراغ تو را بگیرم
مضاف علیه عشقهای جهان
ناسیونال بدحالی روزگار است یا طبیعت دنیا
اما
تو بیمضایقه بهشت منی
بوسهات
از شکلاتی سوئسی، نشسته بر لبان دختر بٌلوند گزندهتر است
از آسمان پنهانش میکنم
فردا هوا بارانیست
ناقوسهای نوتردام
که طبق معمول، هر روز، سر ساعتی مشخص
چاخانهای ديروز را اعلام میکنند
فردا در یکی از محلههای قدیمی شهر، شهردار قرار است خیابانی را با اجناسی بنجل
خطهایی موازی
و روزمرگیهای جدید، افتتاح کند
چراغهای راهنمایی مینهای ضدنفراند
و خمپارهها
عشقهای نشسته بر صندلی عقب اتومبیلی لوکس
چشمهای تو طبیعیترين سياره های جهانند
مسیر چشمهایت دمشق تا حلب است
در این سالها، آنقدر بزرگ شدهام که با سگهای ولگردِ خیابانهای بالا، شبگردی کنم
از تنهایی نترسم
سیگار بکشم
و برادر کوچکترم ازدواج کند
با دوستان محترمم
در گرانترین رستوران شهر بدبختگی کنم
و ديگر کسی از سرنوشت بادبادکها نپرسد
آنها رها شده در آسمانند آزاد و بیدست
زن داداش خواب چشمهایت را میبینم
به ياد نمی آورم که چند سالهای، شادی يا افسرده
قرار است سوگولی تمام دردهای خانواده باشی
و برادر کوچکترم داروخانهای پرمشتری
طرف قرارداد تمام بیمههای دولتی
مبادا گمات کنم
در شلوغی دنیا
مترو
محلهای قدیمی با اجناسی بنجل
مبادا گمات کنم
در شلوغی تختخواب
دوستتدارم
مثل واکمنهای سونیِ جمع شده از پشت ویترینهای ترمینالی در جنوب شهر
همیشه میترسم، از دخترانی که چشمان عجیبی دارند
اما چشمهای تو طبیعیاند
نامهایشان را روی جعبه قرصی نوشتهام
هر ساعت، شش بار صدایشان میکنم
تسکینام میدهند
میخوابم
خواب چشمهایت را میبینم
همه چیز مانند سابق است، مادربزرگ، باجه تلفنِ روبری حیاط پشتی
نمیبخشمت، اینبار گمات میکنم
قرصهایم را از یاد میبرم، هر ساعت شش بار صدایشان میزنم
خورشید طلوع کرده است اما روز همان روز است
روزگار، خایههای چپ را طوری کشیدهاست
که برای باد فتق و ربط زندگی
قرآن بخواند
تو را در شلوغی تختخواب گم کردهام
قرار بود یک درد بسازی
اما تو
مضافالیه تمام عشقهای جهانی
این عوارض و عواقب اعتصابهای طولانی مدت عشق است
قلب عاشق تو تحمل این انتحار را ندارد
نکش زنداداش نکش
ما زنان ایزدی، بیمناقصه بهشت تو بودیم
نکش زن داداش نکش
آموزش و پرورش، وزارت صنعت و معدن و وزارت کار
هنوز حقوق چندماه گذشته را به حسابت واریز نکرده است
نکش زنداداش نکش
کودکم را در خیابانهای حلب، سپاه قدس به غنیمت برده است
نکش
این پولها، اقساط عقب مانده وام مسکن است نکش
حقالناساند، نکش
چرا امروز؟ که هلهله کنان عروس به خانه میبرم نکش
نکش زن داداش این نامها چکهای جعلیاند نکش
اینها مضافالیه عشقهای جهانند
من یکی از حامیان تو بودم، نکش
وعده داده بودی، نکش
رای دادهام
نکش
بکش زن داداش
من یکی از گورخوابهای نصرآبادم
بکش، زنداداش، بکش
شاعرم و متاسف
شاعران بیآرزوترین آدمهای دنیایند
بکش زنداداش بکش
«محمد نکن
زنان بیوه را
محمد نکن
دختران باکره را
محمد نکن
مضافالیه عشقهای جهان را
محمد نکن
دخترانی چه چشمانی عجیب دارند»
شعر زن داداش با صدا و اجرای محمد تنگستانی:
از همین شاعر:
نظرها
مرادی
گیرم که روحانیت کثافت...گیرم که جنگ ضد وطن و کثافت... آیا تو هم کثافتی؟ از خودت خجالت بکش .... زندگی جدی است... تو اگر اهل ادبیات هستی و مدهوش کلام....قرآن بخوان.... ایراد های اساسی از قرآن بگیر...به روحانیت قرآن یاد بده.... با نفرت خود از اهل منبر و نیرنگ بازان....و کلاهی که بر سر تو و دیگران رفته ....همه چیز را خراب نکن...عرض خود می بری... بسیار دقیق نیروهای اجتماعی را بشناسان و چراغ راهی برای نسل بعدی...با مسخره بازی و عیان کردن هر چیز کثیف در لفافه طنز راه حل درست نمیشود... حرف نزنی نمی میری...با خواندن بیشتر خودت را آرام کن نه با وراجی ....
Omid Saaei
نمیفهمم، زن داداش شما به شما چه ربطی داره!! چرا *** رو به اسم هنر میخواید جا بزنید! حیف از استعداد.
فری
حرف هایت را برای لحظات تنهائی ات نگهدار. زمانی که در خلوت خود از خواندن آنها لذت بردی آنوفت ما را هم در این لذت سهیم کن و منتشر کن. حیف است که روزی به عفب برگردی و نگاه کنی و پشیمان بشوی. بگدار در آینده زمانی که اسباب و اثاثیه ات را مرتب می کنند این نوشته ها را پیدا کنند و بخوانند و آنوقت شاید بگویند که حیف است اینها را دیگران نخوانند...