● دیدگاه
خمینی و یارانش به روایت عبدالکریم سروش: روایت یک وجدان معذب
شاهد علوی − سروش چه اصراری دارد که آیتالله خمینی را به «نسل جوانی که تاریخ این مملکت را شفاها و افواها شنیدهاند»، به هیات نجات دهندهای عرضه کند که باید همگان بابت خدماتش و شرافتش از او سپاسگزار باشند و خود را مدیون او بدانند؟
دکتر عبدالکریم سروش، فیلسوف، نظریهپرداز و روشنفکر دینی در سخنانی به مناسبت درگذشت دکتر ابراهیم یزدی ضمن اشاره به سوابق و خدمات نهضت آزادی به انتقادات اخیرا وارد شده به ابراهیم یزدی پرداخته است و در همین پیوند اشارهای نیز به روحالله خمینی، نخستین رهبر جمهوری اسلامی ایران، کرده است که جای تامل دارد.
عبدالکریم سروش در بخش پایانی صحبتهایش میگوید:
«اما اینکه انقلاب چرا به این راه رفت و به اینجا رسید قصه بلند و پرونده سنگینی است که به پای یک نفر و چند نفر نمیتوان نوشت {تا} ما امروز بنشینیم و بگوئیم چون آقای یزدی آقای خمینی را یاری کرد و در کنار او ایستاد بنابراین جز خائنان به این مملکت است، نه این طور نیست. اینها خادمان این مملکت بودند بدون تردید از آیتالله خمینی گرفته تا یاران او. {آنها} آمدند و در کمال شجاعت و شهامت و شرافت، وقتی به داد مردم رسیدند که ملت به ستوه آمده بود و میزان رنج و ستمی که بر آنها میرفت غیرقابل احساب و شمارش بود.
شما بسیاریتان جوان هستید و آن ایام را به خاطر نمیآورید میزان بیپناهی که این مردم حس میکردند در حد انفجار بود و هیچکس نبود که به آنها پناهی بدهد یا به آنجا تکیهای بکنند. در آنجا بود که به هرحال انقلاب شکل گرفت و این کسانی که برای عمری خانه و زندگیشان را رها کرده بودند و موقت و عجالتا زندگی میکردند به وطن برگشتند برای اینکه خدمات خودشان را ادامه بدهند.»
عبدالکریم سروش در ادامه پس از خواندن بیتی از اشعار نظامی و طلب مغفرت برای ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان میگوید:
«خداوند همه خادمان به این ملک و ملت را رحمت کند و ... از همه مهمتر قدر خادمان را بدانیم و راه درست آنها را در پیش بگیریم.»
در این یادداشت کوتاه بر بخش مورد اشاره عبدالکریم سروش به روحالله خمینی تمرکز شده است.
عبدالکریم سروش خمینی و یارانش را − با تاکید بر غیرقابل تردید بودن این پندار − از خادمان مملکت میداند و آنان را کسانی خطاب میکند که با شجاعت، شهامت و شرافت به داد مردم رسیدند و با شکلگیری انقلاب به وطن برگشتند تا به خدمات خود ادامه دهند و اظهار امیدواری میکند ما قدر آنها را بدانیم و راه درست آنها را در پیش بگیریم.
دکتر سروش از سخنورانی است که اندیشیده و روشن سخن میگوید و سابقه ندارد چیزی را که گفته یا نوشته باشد بعدتر انکار کند یا برداشتهای روشن از سخنانش را سوءتعبیر خوانده باشد. او در این چند جمله به صراحت و بدون لکنت و پرده پوشی از «آیتالله خمینی و یارانش» به نیکی و با عنوان خادمان ملت و مملکت یاد میکند، اقداماتشان را خدمت به وطن تعبیر میکند و امیدوار است راه درست آنان رهرو بیابد.
عبدالکریم سروش در این سخنان درباره همان خمینیای چنین به نیکی صحبت میکند که در حذف مخالفان صراحت داشته است؛ بر اساس این صراحت برخی از مخالفان بنیانگذار جمهوری اسلامی از او به عنوان امام کشتار یاد میکنند. در خاطرات آیت الله منتظری، شاگرد، یار و قائم مقامش هم تصریح شده که این خمینی بود که در جایگاه رهبر جمهوری اسلامی فرمان کشتار دستهجمعی چند هزار زندانی سیاسی را صادر کرد.
البته عبدالکریم سروش تنها شخصیت فکری صاحبنظری مستقل از بدنه اصلی حکومت در ایران نیست که با شیفتگی از خمینی و یارانش یاد کرده است، اما به نظر میرسد آخرین آنها باشد که همچنان بر این نظر مانده است.
پیشتر در دهه ۵۰ و کمابیش در اوائل دهه ۶۰ شمسی بخش مهمی از شخصیتها و جریانهای سیاسی غیر حزباللهی در ایران، هرچند بر اساس باورهای سیاسی و یا جایگاه شخصیشان انتظار نمیرفت زعامت و یا حتی همراهی یک روحانی شیعه را بپذیرند، برای مدتی کم یا زیاد امیدی به او بسته بودند و همراهیش کردند. همراهی و تائید اینان گروه پرشمار با روحالله خمینی تا زمانی که بسیاری از پردهها فروافتاد، قابل فهم بود. اما برخلاف تداوم علاقه دکتر سروش این امری زودگذر بود. در موارد بسیاری در ادامه حتی کار به دشمنی و تقابلی خونین رسید.
شاید بتوان علاقه، اعتماد و یا صرفا همراهی و همسویی تاکتیکی و یا استراتژیک بخش مهمی از جریانهای سیاسی و مبارزاتی ایران دهه ۵۰ شمسی با آقای خمینی را به حساب بیاطلاعی آنها از ایدههای سیاسی و اجتماعی واپسگرایانه ایشان و شخصیت سیاسی اقتدارگرای او گذاشت. شاید هم این جریانها میدانستند از فقهای سنتی و صاحبان رسالههای عملیه در عرصه سیاست و جامعه جز آن ایدهها و رفتارها چیزی حاصل نمیشود اما امیدوار بودند از آیتالله خمینی و شبکه مساجد برای پیشبرد مبارزه سیاسی خود استفاده کنند. هرچند تاریخ نشان داد که این گروهها، قدرت بسیج تودههای همسو از سوی روحانیون، آمادگی جامعه برای پذیرش رهبری مذهبی و توان و اراده حذفی آقای خمینی و یارانش را دستکم گرفته بودند.
در هر صورت با شروع حذف منتقدین و زندانی کردن و اعدام مخالفان سیاسی، علاوه بر شخصیتها و گروههایی که از ابتدا به «خمینی و یارانش» بدبین بودند و دخیلی به ایشان نبسته بودند − به جز یک استثنا − تقریبا همه روشنفکران، فعالان و جریانهای راست و یا چپ پیشتر امیدوار یا همراه جمهوری اسلامی هم که به مفاهیمی همچون آزادی، عدالت، جان و کرامت انسان، دمکراسی و حاکمیت قانون باور داشتند از آقای خمینی فاصله گرفته و یا از کنار او رانده شدند و در نتیجه راهشان را خیلی زود از او جدا کردند و البته هزینه خونینش را هم دادند. آخرین جریان سیاسی غیر حزباللهی هم که تا سال ۱۳۶۳ بر همراهی خود با حکومت جمهوری اسلامی اصرار داشت و هنوز از توهم استفاده ابزاری از «خمینی و یارانش» برای پیشبرد اهداف سیاسیش رهایی نیافته بود، در همین سال و احتمالا خیلی زودتر از آنچه شاید انتظارش را داشتند از سوی حکومت سرکوب شده و از عرصه سیاسی و اجتماعی حذف شد.
جان کلام اینکه، از اعدامهای پشتبام مدرسه علوی تا لشکرکشی به کردستان و اعدامهای ترکمن صحرا و بعدتر خوزستان و سپس سرکوبها و اعدامهای گسترده سالهای ۵۹ و ۶۰ تا ۶۳ و سالهای پس از آن و البته اصرار بر ادامه جنگ پس از آزادی خرمشهر با هدف فتح کربلا و در نهایت کشتار سراسری زندانیان سیاسی در سال ۶۷، چنان فضای «خون بازی» عرصه سیاسی ایران روشن شده بود که دیگر حتی شخصیتهای غیرسیاسی که داعیهای در حوزه اندیشه یا ادب و هنر داشتند نمیتوانستند به بهانه بیخبری و ابهام در عرصه سیاسی، ازاین تکلیف شانه خالی کنند که معلوم کنند کجا میخواهند بایستند.
در جبهه مقابل هم حتی، برای آن دسته از هواخواهان و علاقهمندان به آیتالله خمینی که ایشان را مشفق و خیرخواه و روحانی میپنداشتند و همه آنچه را که پیشتر دیده یا شنیده بودند و شاهدی بر اشتباه برداشتشان از ایشان بود با باور به گزاره «امام خبر ندارد» یا با توسل به شعبدهای از «کوری آگاهانه و اقتضای زمانه» برای خویش توجیه میکردند، افشای آمریت آقای خمینی در کشتار ۶۷ از سوی آیتالله حسینعلی منتظری، میبایست نقطه پایانی بر این همراهی و امید باشد.
ندیدن عامدانه این همه علامت راهنما برای شناختن چهرهای دیگر از امامی که فرمان کشتن مخالفان میداد از سوی کسانی چون آقای عبدالکریم سروش که مینمودند و مینمایند موافق کشتار و حذف خونین دیگریها نیستند، بسیار سوال برانگیز است.
منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی معتقدند که آیتالله خمینی کارنامهای چنان خونین در آن ۱۰ سال از خود به جا گذاشته است که ممکن نیست بتوان با چشمانی باز و اندکی آگاهی، از ایشان با صفات نیک یاد کرد. همین باور آنان را به پرسش از قضاوت امروز سروش درباره آیتالله خمینی میکشد. پرسش اینکه چگونه معلم و فیلسوف مدعی رواداری، تساهل و روشنفکری دینی، هنوز آیتالله خمینی را کمابیش همانگونه میبیند که در اوائل انقلاب ۵۷ و در دهه شصت میدید.
عبدالکریم سروش سال ۱۳۶۴ و یک سال پس از پایان سرکوب همه گروههای سیاسی منتقد و مخالف و یا صرفا غیرخودی از سوی جمهوری اسلامی، در کنگره جهانی بزرگداشت اقبال لاهوری، در شعری بلند با عنوان «ای چراغ لاله» در وصف و مدح آیتالله خمینی او را کسی خطاب کرد که اقبال وعده آمدنش را داده بود، کسی که زنجیر پای غلامان را میشکند.
سروش چهار سال بعد در خرداد ۱۳۶۸ و در سخنرانی به مناسبت درگذشت آیتالله خمینی او را «آفتاب دیروز و کیمیای امروز» خواند و سه سال بعدتر هم در مقدمه کتاب «قصه ارباب معرفت» ضمن اشاره به اینکه «امام خمینی» یکی از محبوبان اوست و او با خواندن کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی مقلد ایشان شده است، از شیفتگی اش به ایشان مینویسد: «کلید شخصیت او عزت است و گویی خدا در اسم "عزیز" بر او متجلی شده است.»
عبدالکریم سروش هشت سال پیش و در گرماگرم جنبش سبز هرچند بر این نکته تاکید میکند آیتالله خمینی نظریات نادرستی داشته اما او را همچنان ادم خوبی توصیف میکند.
اما عبدالکریم سروش چونان رجعتی به آرا پیشترش درباره آیتالله خمینی حتی از این صرفا نادرست خطاب کردن نظریاتش هم برمیگردد و در تازهترین سخنانش درباره آقای خمینی او را بدون تردید خادم ملت و مملکت میخواند که در کمال شجاعت و شهامت و شرافت خدمت کرده و لایق مغفرت الهی است و باید قدرش دانسته شود و راه درستش در پیش گرفته شود. و همه اینها را برای «روشن شدن جوانترها و کسانی که تاریخ این مملکت را شفاها و افواها شنیدهاند» میگوید تا «به شایعات توجه نکنند و حقایق را از حقایقدانان بشنوند و فرا بگیرند.»
پس از آنچه روحالله خمینی در آن بیش از ۱۰ سال حیات پس از انقلاب ۵۷ مستقیما فرمانش را داد یا از طریق کارگزارانش انجام داد و بر شیوه و نتیجه انجامش صحه گذاشت، همچنان دوست داشتنش یا نکوداشت یادش آنهم از سوی کسی که مدعی روشنفکری دینی، اندیشهورزی، اصلاح امور و مدارا در عرصه عمومی و دمکراسی و حاکمیت قانون و آزادی در عرصه سیاسی و اجتماعی است، بیشتر به تلاشی برای رهایی از ضرورت اخلاقی و سیاسی تبری جستن از آقای خمینی و الزامات این تبری جستن و شرمساری بابت علاقه به او یا همراهیش تا آن زمان میماند. گویی ندیدن، نشنیدن و اصرار بر بیخبر ماندن، مسئولیت آگاهی را از دوش ایشان ساقط میکند.
سروش چه اصراری دارد که آیتالله خمینی را به «نسل جوانی که تاریخ این مملکت را شفاها و افواها شنیدهاند»، به هیات نجات دهندهای عرضه کند که باید همگان بابت خدماتش و شرافتش از او سپاسگزار باشند و خود را مدیون او بدانند؟
آیا شرمساری و وجدان معذب ناشی از همراهی و باور به آن خمینی و در دستگاه قرون وسطایی ستاد انقلاب فرهنگیش خدمتگزاری کردن چنان بر عبدالکریم سروش گران آمده است که به جای قبول مسئولیت و دامن تقصیر با طلب پوزش شستن و تلاش برای روشنگری درباره این تاریخ سراسر سیاهی و محنت، ترجیح میدهد امام کشتار را به آنها که به تعبیر ایشان «تاریخ این مملکت را شفاها و افواها شنیدهاند» به هیات نجات دهنده بفروشد و این نسل را بابت آنچه ایشان خدمات و کمال شجاعت و شهامت و شرافت خمینی و یارانش (از جمله خودشان) میخوانند بدهکار آنها سازد؟
آیا نسلی که حکومت خمینی و یارانش را تجربه کرده است حق ندارد در سلامت عقلی، اخلاقی یا شخصیتی مدعیانی که پس از این همه، هنوز خمینی را آفتاب و کیمیا و محبوب و خادم و شجاع و شریف میخواند تردید کنند؟
نظرها
شاهین
به هرحال سروش و دیگر نواندیشان دینی که این روزها صدایی در رسانه های داخلی و بین المللی دارند همه به این یا آن شکل از زیر عبای روحانیت شیعه، به ویژه خمینی، بیرون آمده اند. تصورش را بکنیم اگر انقلاب اسلامی به رهبری خمینی روی نداده بود و ایران همچنان یک رژیم سکولار و غیر دینی داشت، سروش و یزدی و بازرگان و خاتمی و.... حداکثر در همان شغلی که برایش تحصیل کرده بودند شناخته شده بودند (داروساز، دکتر، استاد دانشگاه، واعظ و ...) و معدودی از مردم آنان را می شناختند. اما اکنون به برکت(!) انقلاب اسلامی کسی مانند سروش تبدیل به یک اندیشمند روشنگر مذهبی با شهرت بین المللی شده است و در غرب کرسی دانشگاهی دارد و هر سخن و گفتارش موج رسانه ای برمی انگیزد. این ها به هرحال خودرا مدیون اسلام و امام شان می دانند و در بزنگاه ها ماهیت واقعی خودرا نشان می دهند. از یاد نبریم که سروش هنوز هم از نقش مخرب خود در به اصطلاح انقلاب فرهنگی سال 59 انتقاد نکرده و بابت آن از مردم و اسیب دیدگان و حذف شدگان آن معرکه پوزش نخواسته است.
صادق پویان
روشنفکر دینی؟!!!! دایرۀ مربع؟!!!
فریبرز
جناب آقای سروش، میدانستم شما و دوستانتان شجاعت قبول عملکرد خود ... را به گردن نمیگیرید ... من در زمان انقلاب 14 ساله بودم پدرم یک کارگر کفاش بود و مادرم خانه دار و مانند تمامی همسایگانمان در جنوب شهر فقیر. اما اصلا و ابدآ اینطور که این آقا میگوید در رنج و عذاب نبودیم. در مردم مهمترین چیز یعنی امید و شادی وجود داشت و مطمئنم بهتر هم میشد. مدینه فاضله نبود، مشکلات بود و غیره و غیره ولی این که ایشان میگوید : " میزان بیپناهی که این مردم حس میکردند در حد انفجار بود و هیچکس نبود که به آنها پناهی بدهد" یک دروغ بزرگ و فریب اشکار است. به نسل امروز میگویم ، ما تمام کشور و آینده خودمان و شما را اول به جهل خودمان و دوم به نامردمان و فریبکاران و دروغگویانی چون خمینی ... باختیم. نمیدانم چه مجازاتی برای ما نسل 57 و این حرامیان به جهت سوزاندن آینده شما عادلانه است ولی هر چه باشد بهتر است از شرمساری و روسیاهی است.
بهرنگ
(1) با سلام امروز در سایت زمانه نوشته بسیار پر معنا، بسیار آموزنده و بسیار درخور توجهی از مهدی خوشابی با عنوان "کدام "خیره سر تنگستونی"؟ کدامین "کاظم خوشابی" مندرج است. در آخرین بخش این نوشته یک جمع بندی آمده است. این جمع بندی را من با تغییراتی که درخور موضوعی است که می خواهم این جا در میان بنهم چنین روایت می کنم: "اما… اما… مگر آنها هم که بری از خطا نبودند چقدر [سهم و سواد] داشتند تا منشأ [تغییر از خطا به اصلاح] شوند… آنهم در [جامعه ای] با اصولی بهیادگار از درکی سراپا نادرست از مفاهیم [اعتقادی]. به نظر میرسد دارندگان دیدگاهی [همچون دیدگاه عالیجناب سروش] همچون دیدگاه سایر طیفهای وسیع معتقد به [دین در معنای پیشاعقل] نظام نظری توجیهیای داشتند و دارند که نمیخواستند و نمی خواهند و نمیتوانستند و نمی توانند واقعیت زمانه را بهدرستی بشناسند و تحلیل کنند؛ و بنابراین عمدتاً در سیر [زندگانی اجتماعی ـ سیاسی خود] به نقد نظری و عمیق دیدگاههایشان نمیپرداختند و نمی پردازند؛ بلکه به شیوهی مرسوم سنتی، داستانسرایانه از قهرمانهایی [ذهنی و خیالپردازانه] یاد میکردند و می کنند تا بدینوسیله [ناخودآگاه] پردهای ضخیم بر [جمود] خویش از مبانی [اعتقادی] بیندازند." این که چرا دیدگاه امثال عالیجناب سروش پیشاعقل است من به کوتاهی تمام در آخر این نوشته طرح می کنم. اما پیشتر ـ بر خود فرض می دانم که ـ بگویم گفتن این حرف ـ به هیچ وجه ـ درست نیست و اجحاف است که گفته شود: ادامه در (2)
بهرنگ
(2) آری گفتن این حرف ـ به هیچ وجه ـ درست نیست و اجحاف است که گفته شود: "وقتی [امثال خمینی و یزدی و سروش] به داد مردم رسیدند که ملت به ستوه آمده بود و میزان رنج و ستمی که بر آنها میرفت غیرقابل احساب و شمارش بود." می خواهم همچنین بگویم که گفتن این حرف هم ـ به هیچ وجه ـ درست نیست و اجحاف است که گفته شود: "میزان بیپناهی که این مردم حس میکردند در حد انفجار بود و هیچکس نبود که به آنها پناهی بدهد یا به آنجا تکیهای بکنند." کلام و کلمه از این دست روایت به غایت مجعول و تحریف شده از تاریخ زندگانی مردم در مملکت ایران در برهه ای ـ نه چندان دور ـ از تاریخ این مرز و بوم است. ستم حکومت "جمهوری اسلامی ایران" از روز تأسیس تا کنون به مراتب ـ و به مراتب و به هر لحاظ ـ بسیار بسیار بیش از هر ستم ارتکابی در دوران پهلوی اول و دوم است. "جمهوری اسلامی ایران" اساساً یک حکومت ویرانگر ـ بی نظیر ـ در سراسر تاریخ ایران است. کدام دیدگاه پیشاعقل است و چرا؟ ملک الشعرای بهار در آغاز مقدمه خود بر کتاب " رسالۀ نفس ارسطاطالیس" می نویسد: "بدان که مردم از عهد باستان همان که اندکی به تمدن خو گرفتند به گمان افتادند که مگر در نهاد شخص آدمی چیزی است اصیل و راستین و ایزدی که در آن خبریست. در هندوستان برهمائیان آن را نفس یا روح نامیدند و با ایمان بدان چنین پنداشتند که مخلوقی حقیقی و خلاصۀ آدمی است... بودائیان نیز که پس از براهمه پیدا شدند آن را موجودی راستین پنداشتند و غایت آن را رهایی از رنج های دنیوی و وصول به سعادت ابدی شمردند... در مصر و یونان باستان نفس آدمی را پس از مرگ جاودان دانستند و کالبد را به این سبب مومیایی کردند و در دخمه ها نهادند ... در ایران باستان نیز آدمی را دارای فروهر و روان و جان پنداشتند و در این میان روان را باقی دانستند ... به این ترتیب اعتقاد به روح شد خلاصۀ فلسفۀ باستان و ادیان باستانی و [نیز دیده می شود که حتی طوایف غیر متمدن [در اعماق جنگل ها] به وجود روح و آمد و شد آن در میان زندگان و رنج و لذت آنان باور دارند. " ادامه در (3)
بهرنگ
(3) ملک الشعراء بهار در ادامه می نویسد: "آنچه مقصود اصلی ما بود بحث و اشارتی در باب نفس بود که ... روح و معاد و عالم آخرت و نعیم و جحیم و تحقق آن ها همه منوط و مربوط به این لطیفۀ مرموز (ارسطویی) است ... در ضمن می گوئیم که نفس و روح و روان و قلب و دل همه یکی است که در اصطلاح فلاسفه و روحانیون و شعرا هر یک به نامی خوانده و تعبیر شده است." (ص 28) بر اساس نوشته ملک الشعراء بهار (ص 28) می توان گفت: آنچه که در "فیزیولوژی و پسیکولوژی" امروز اسمش "مغز" است و در کلۀ آدم است و وزن آن 1300 گرم است در دنیای نظری دیروز اسمش "نفس و روح و روان و قلب و دل" است و دارای وجود مستقل غیر مادی است. ملک الشعراء در مقدمه خود می نویسد: افلاطون گوید نفس پیش از آن که در تن آدمی پیدا آید موجود است و چون تن پیدا آمد نفس بدان پیوندند. (ص 14) ارسطو هر چند نفس را گوهری لطیف داند مع ذلک چنین گوید که وجود تن شرط است تا نفس به امر الهی به بدن پیوسته گردد و در آن فیضان کند. (15) زرتشت نیز پیش از افلاطون گفته است که اورمزد به عدد هر موجودی یکی فروهر آفریده است که پس از پیدایی اجسام بدان پیوندد. (15) به این ها باید افزود که: شیخ اکبر محیی الدین عربی، فتوحات مکیه و فصوص الحکم را در معرفت نفس و اطوار و نشئات وجودی و شهودی آن نوشته است. جلال الدین محمد مولوی هزاران بیت شعر در این باره دارد. خواجه نصیر الدین طوسی رساله ای به نام بقاء النفس بعد فناء الجسد تألیف کرده است. و صدر المتالهین در قسم چهارم اسفار بطور مبسوط و مفصل و مستدلّ در نفس و بقا و شئون و معاد او بحث کرده است و همه آنچه که ابن سینا در باره عالم و آدم و به ویژه "نفس و روح" نوشته همه بسط آرای نظری ارسطو است. ادامه در (4)
بهرنگ
(4) به این ترتیب در دستگاه نظری ارسطو "مغز" نیست. به باور او "قوۀ بینایی" در چشم است. "قوۀ شنوایی" در گوش است. "قوۀ بویایی" در بینی است. "قوۀ چشایی" در کام است. "قوۀ بسایایی" در گوشت تن آدمی است. این ها هیچ ارتباط با مغز ندارد. (ص29) این ها را ابن سینا و دیگر فلاسفۀ قدیم ایران [و اغلب مفسرین قرآن و در دورۀ معاصر علامه طباطبایی و عبدالکریم سروش] نیز به همین شکل در کتابهایشان و سخنرانی هایشان نوشته و گفته اند. "مغز" در معنای فیزیولوژیک برای اول بار در تاریخ چندین و چند ده هزار ساله بشر در سال 1861 میلادی در پی آن که جراح فرانسوی به نام "پول بروکا" متوجه "مرکز نطق" در پشت چشم آدمی شد کشف گردید. "از این پس اکتشافات پی در پی آغاز گردید و گره های ذهنی بشر یکی پس از دیگری گشوده شد. حدود مغز شناخته آمد و وظایف هر نقطه معلوم گردید. آنگاه علما دانستند که کار حواس ـ اعم از حواس ظاهری و باطنی ـ به سلول های مغز و رشته های عصبی مغز مربوط است." (29) آنچه من تا این جا می خواهم بگویم این است که دیدگاه همه کسانی که در دستگاه نظری شان جای "عقل" مقولاتی چون "نفس و روح و روان و قلب و دل" خانه کرده؛ پیشا عقل است. در این رابطه عالیجناب عبدالکریم سروش شاخص اندیشمندانی است که ـ بر وفق عادتی ذهنی و ناخودآگاه ـ پیشاعقل می اندیشند. نمونۀ تاریخی پیشاعقل: مولوی در شعرش [در مثنوی] می گوید: جبارانی چون فرعون سگانند. ایشان را دیگ لیسانی است که آنان را خداوند و ولی نعمت خود می دانند. می پرسد چرا؟ در ادامه می پرسد: چرا موش از شیر [یعنی خدا] نمی ترسد اما از [سگ و] گربه [یعنی فرعون] می ترسد؟ در پاسخ می گوید: (1) چون که موش لیاقت بیش از این را ندارد. (2) پس می گوید: آهو اما می ترسد چون لیاقتش را دارد. و نیز می گوید (3) خدای رحمان و رحیم گاه بر لئیمان و کاسه لیسانی چون فرعون سخت نمی گیرد: ادامه در (5)
بهرنگ
(5) مولوی می گوید: "آن سگان را این خسان خاضع شوند ـ شیر را عار است کو را بگروند گربه باشد شحنۀ هر موش خو ـ موش کِبود تا زشیران ترسد او ... موش کی ترسد ز شیرانِ مصاف ـ بلکِ آن آهو تگِ مُشک ناف رو به پیشِ کاسه لیس ای دیگ لیس ـ توش خداوند و ولی نعمت نویس ... حاصل این آمد که: بد کن ای کریم ـ با لئیمان! تا نهد گردن لئیم ..." پاسخ مولوی به این پرسش که "چرا موش از شیر نمی ترسد اما آهو می ترسد؟" یک پاسخ پیشاعقل است. نمونۀ تاریخی [نزدیک به] عقل ابن سینا ـ اگرچه که از عقل در معنای امروزین آن هیچ خبر نداشت ـ اما نمونۀ پرسش مولوی را پیش از مولوی با خود در میان گذاشت و در پاسخ بدان گفت: نزد آن که می ترسد و آن که نمی ترسد ـ هر دو ـ یک "مخیّله" وجود دارد. در مخیلۀ آن که می ترسد تصویر تجربه ای ضبط است که تداعی آن او را می ترساند. آن که از شیر نمی ترسد آن تجربه و آن تصویر را در رابطه با شیر در مخیِلۀ خود ندارد ولی نظیر آن را در رابطه با گربه دارد. گفتنی است که در پرسشِ تجربی ابن سینا پرسیده می شود "چرا گوسفند چون گرگ را می بیند می ترسد؟" (ص 178 و 179 منبع شماره 2) با احترام فراوان داود بهرنگ منابع: 1. رسالۀ نفس ارسطاطالیس ـ ترجمۀ مولانا افضل الدین محمد مرقی کاشانی (بابا افضل کاشانی) ـ به اهتمام ملک الشعراء بهار ـ شهریور 1316 ـ شرکت چاپ رنگین ـ تهران 2. ترجمۀ 17 رساله (مجموعه رسائل ابن سینا) ـ تصحیح و توضیحات: سید محمود طاهری ـ انتشارات آیت اشراقی ـ قم 1388
مهدی مجیدی
جناب سروش اگر آیت الله مورد تکریمتان حرف های شما را در قالب رویاهای شبانه شنیده بودند ،شماهم الان سلمان رشدی باورژن ایران بودید.
مرادی
جناب بهرنگ بنظر میرسد اشتباه میکنید... عقل مانند CPU در کامپیوتر است و روح مانند سیستم عامل... هر دو وجود داشته و دارند و بهم مرتبط هستند وحتما در قدیم الایام ابهاماتی در محدوده های این دو وجود داشته و الآن هم هست ولی برای ما که تولیداتی مانند کامپیوتر را دیده ایم واضح تر شده و ابهامات کمتر است....
صادق پویان
وجدان ما زمانی به بلوغ کافی می رسد که تشخیص دهد این یا آن شخص یا فکر وقتی قدرت زور پشتوانش شد چه می کند و نه اینکه وقتی که پشتوانش صرفاً کلمات است، چه می گوید.جامعۀ ما همواره از این تشخیص وامانده است.همچنین بسیاری از روشنفکران غیر از کتابهایی که خوانده اند، از نگر بستر فرهنگی که در آن زیسته اند،با دیگران هیچ فرقی ندارند. به گفت حافظ که دیوانش آینۀ تمام نمای ناخودآگاهی تاریخی ماست: می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می کنند. تواند بود که تزویر و دروغ و خودفریبی و تباهی و استبداد چنان همگانی و عادی و مشاع شود که دیگر از فرط شیوع دیده نشود. در چنین وضعیتی چرا باید آزادی برای کسی نیازی جدی و حیاتی شود؟ چرا سرسپردگی تن آسایانه باید جایش را به آن گونه آزادی بدهد که زیر پای آدمی را خالی و افق پیش رویش را تهی و چون مغاکی هولناک می گرداند؟لوکاچ جوان از قضا کتاب نگرۀ رمان را از گونه ای یادکرد از دلشادی انسانهای باستانی آغازید که ستارگان آسمان چراغوارۀ راه های پر خطرشان بود. خوشبختی آنها بیش از آنکه از جهل باشد از لذت یقین به تمامیتی بود که بی چون و چرا تسلیمش بودند. من از آن روی که در بند تو ام آزادم.آزادی مدرن یعنی شکاف در این تمامیت و بی خانمانی و آدم دیوانۀ نیچه در قطعۀ125 دانش شادمان.چرا خطر این آزادی باید برای « روشنفکر دینی» جدّ گردد؟ از آن مهم تر چرا برای جماعتی که زنجیرهایش را می ستاید آزادی باید مسئله گردد؟ آیا این که حتی در جوامع پیشرفته هر دم از نو چیزی _ حتی به صورت الحاد _ خواسته است نقش دین و canon را ایفا کند،بر این تز گواهی نمی دهد؟ چشمداشت آزادی از ستایندۀ خمینی صرفاً چون جماعت به دنبالش رفت،آیا خیالی باطل نیست؟
Mohsen
پس ملت ایران باید دعاگوی چنگیز خان مغول ادمخوار باشند که شر سلطان محمد خوارزمشاه ظالم را از سر ملت ایران برداشت.به قول اقای سروش چنگیز خان عجب خدمتگزار بزرگی بوده است.
Sepehr
سروش خوب می داند دفاع از *** سیاسی و ایدئولوژیک همچون یزدی ** چیزی جز دفاع از آرمان های توخالی و پوشالی حکومت اسلامی تحت لوای روحانیت در لای و ** آموزه های خرافی اسلامی و دینی نیست... برای همین از آغاز کار با توپ پر به میدان می آید تا جای هیچ اما و اگری باقی نگذاشته باشد... کافی ست به این بخش صحبت های زیباکلام توجه داشته باشیم آنجا که می گوید ( نقل به مضمون ) ؛ مسئولان ارشد نظام می دانند ( اگر نمی دانند هم بدانند ) من زیباکلام اگه گوشت نظام ولایی را بخورم استخوانش را دور نمی اندازم... پایان نقل قول ( که به حق در کانالی تلگرامی از این صحبت زیباکلام با عنوان شاخص وقاحت یاد شده است... ) صحبت هایی از این دست را باید به فال نیک گرفت چرا که ماهیت ایدئولوژیک پاچه خواران ولایی را بیش از پیش آشکارتر می کند... اظهار نظرهایی از این دست ترد و شکننده بودن نظام ولایی و *** از این سنخ را که سیاهچال سرنگونی و سقوط را بیش از پیش به عینه می بینند به معرض نمایش می گذارد، از این بابت که اگرچه تا چندی پیش یکی به نعل و یکی به میخ می زدند و با ابهام و ایهام موضعگیری می کردند اما رشد تحولات فزاینده آگاهی بخش جامعه ایرانی در چند دهه اخیر، اینان را از سوراخ خود بیرون کشیده تا تمام قد از نظام من درآوردی ولایی بی هیچ ابهام و ایهامی دفاع کنند شاید پروژه سقوط و سرنگونی خود را کمی هم که شده به تاخیر بیندازند...
سیروس
صد رحمت به سروش *** وقتی این همه خوانندگان فیلسوف داریم. یکی شش صفحه چرت می نویسد آخرش فقط معلوم میشود که میخواهد بگوید روح و این موضوعات را طبق مقدمه ملک الشعرای بهار بر کتاب به گفته خودش ارسطاطالیس و ...حوصله نوشتن ندارم.خوش به حال آنهایی که دشمنان باسوادی امثال شما دارند.
فرزاد
این سخنان آقای سروش را در یک کانال تلگرام خواندم و ابتدا باور نکردم ام متأسفانه راست بود و مایه تأسف که چنین آدم دانشمندی چنین به تحریف تاریخ میپردازد. من نیز چون آقای سروش زمان پهلوی دوم را به یاد دارم. بجز محدودیت در آزادیهای سیاسی هیچگونه محدودیتی وجود نداشت. همه ادیان و مذاهب کنار هم بودند نه کسی به جرم بهایی بودن از کار و تحصیل محروم نمیشد. در مسجد و میخانه هر دو باز بود. اما تطهیر آقای خمینی تنها زمانی ممکن است که متکر سالهای دهه شصت شویم روزانهتا چهارصد جوان در اوین اعدام میشدند و لکه ننگ اعدامهای سال شصت و هفت چنان است که نزدیکان آقای خمینی چون موسوی اردبیلی هم از آن برائت جسته است.
naser mostashar
به نظر من قانون اساسی نظام اسلامی یک آش شل قلم کاری هست که همه چیز در آن یافت می شود و در نهایت با احکام حکومتی ولی وقیح هیچ وجه قانونی ندارد!بعضی موارد به ظاهر مدرن در آن به شکل تزئینی درج شده است که بخشی قابل توجه ای از افکار عمومی داخل و خارج کشور را به خود جلب کند و همه آنها نیز از وعده های دروغین انقلاب ارتجاعی و اسلامی 57 برخاسته است تا نیروهای سیاسی مختلف را به خود جلب نماید. به نظر من در فقدان یک یک آلتوناتیو توانا،پیگیر و سازمان یافته با پایگاه توده ای ،عمر همین نظام اسلامی به ظاهر ناتوان ـ بدون اصل ولایت فقیه نیز می تواند با کمی دست کاری از جانب مماشات کاران و اصلاح طلبان ادامه یابد. مهم این هست که نظام اسلامی برای حفظ حاکمیت خویش برعکس رژیم شاهنشاهی توانائی سنجش به موقع دارد واهل مصالحه وعقب نشینی موقتی هست!در جیب نظام اسلامی جایگزین های پنهان و آشکار مناسب با حفظ نظام بسیار دیده می شود!
محسن
جناب مرادی روح چیست و در کجاست؟ شماز با سیستم عامل کامپیوتر کار می کنید و ازش پاسخ می گیرید، ولی آیا شده از روح فلان کار را بخواهید و او بی درنگ پاسخ تان دهد؟
شاهد
نیچه بدرستی می گوید . کلمات و گزار ه های فیلسوف پوششی بر زندگی اوست که امر واقعی فلسفه اش را اشکار می کند . عبدالکریم سروش در مباحثات سیاسی خویش را در سمت و سوی کارل ریموند پوپر فیلسوف لیبرال می خواند و مارتین هایدگر و پیروان او در ایران را نقد می کند .هایدگر از سال 1933 به جنبش نازیسم هیتلری پیوست و تا اخر عمر هرچند پنهانی از ان دفاع می کرد . کارل ریموند پوپر در کتاب جامعه باز و دشمنان ان افلاطون و هگل و مارکس را دشمنان آزا دی نامید و ارسطو را به این دلیل که با پیش بینی اشتباه به دشمنان آزادی کمک کرده کنشگر سیاسی صادق نمی داند . صرفنظر از درستی نگرش های هایدگر و پوپر بر اساس سخن نیچه باید گفت عبد الکریم سروش از روش هایدگر پیروی می کند و نگرش پوپر را برای مباحثه و مقابله با رقبا اختیار کرده است . سروش حتی در فلسفه ورزی خویش نیز " صادق " نیست . سخن نیچه را بار دیگر بخوانیم "کلمات و گزار ه های فیلسوف پوششی بر زندگی اوست که امر واقعی فلسفه اش را اشکار می کند ".
میر ز ا رضا
خمینی و یارانش همچون رفسنجانی و خامنه ای و یزدی و و و و و بالاخره سروش هیچیک و هرگز و هرگز در نطقها و سخنانشان از روز جزا و از روزیکه در دادگاه الهی رو در روی خالق عالمیان قرار گرفته کلامی به زبان نیاورده؛ نمی آورند و نخواهند آورد!!! چرا که شیطان و اولیای شیاطین لزومی در این امر مهم ندیده؛ پیشاپیش به ماوا و منزل نهایشان که از روز اول خلقت انسان مشخص و معلوم گشته واقف بوده و ابدأ بنابرین نیازی به ذکر چنین مصیبتی از برایشان نیست که نیست!!! ایول
امیرحسین دلسوز مردم
ایه الله خمینی دو وجه دارد که کسی توجه نمیکند.اول او در شرایط خیلی سختی بوده است.مثل خطر کودتا وحشی گری های مجاهدین و......ودوم اینکه اودیدگاه فقهی داشته است.و اعدام برای او ناپسندیده نیست.همینها باعث چیزهایی از میبینیم شده است.نسل ما باید ایه الله خمینی در شرایطش بسنجد ئاز دیدگاه سیاه سفید به خاکستری برسد
امیرحسین دلسوز مردم
انهایی که با ایه الله خمینی دشمن هستند.ایه الله خمینی یک مرجع مسئولیت پذیر بوده است.وبر خلاف دیگر مراجع بیتفاوت نبوده است.و دوم ا با اینکه نگاه مدرن نداشته است.ولی با نگاه خاص دینی خود جلوی خیلی تندروی ها مذهبی ها هم قطار خودش را گرفته بود.و سوم اینکه نگاه عمیق تری به اسلام داشت ومیتوانست با شرایط روز خود تطبیق بدهد.و چهارم اینکه تهذیب اخلاقی خودش باعث وارد نشدن به خیلی از بازی بیجا سیاسی او شده بود.با اینکه تجربه سیاسی نداشته بود.منظورم همان نگاه خاکستریه.
Neda
احتمال ادامهی سیاست گروگانگیری برای آزاد کردن پولها!! روز جمعه ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۶، محمود علوی، وزیر اطلاعات در خطبههای پیش از نماز جمعه تهران برای نخستین بار رسماً اعلام کرد، که وزارت اطلاعات با «مصوبه شورایعالی امنیت ملی» بر سر تبادل چهار زندانی دو تابعیتی ایرانی- آمریکایی با دولت باراک اوباما مذاکره کرده و در نتیجه آزادی آنها یک میلیارد و ۷۱۰ میلیون دلار پول به ایران باز گردانده شده و همچنین تعدادی زندانی آزاد شدند و تحریمهای یک بانک و تعدادی موسسه نیز رفع شد. این چهار زندانی که دی ماه سال ۱۳۹۴ آزاد شدند، جیسون رضاییان خبرنگار واشنگتنپست، امیر حکمتی تفنگدار دریایی پیشین، سعید عابدینی نوکیش مسیحی و نصرتالله خسروی رودسری بودند و مشخص شد که آمریکا همزمان با آزادی این چهار زندانی از زندانهای ایران، معادل ۴۰۰ میلیون دلار پول نقد و طلا به تهران ارسال کرده که این پول بخشی از داراییهای مصادره شده ایران و مربوط به خریدهای تسلیحاتی ایران از آمریکا در زمان شاه بوده است!!. هر چهار آمریکایی توسط سپاه پاسداران دستگیر شده بودند. حالا طلایینیک میگوید، مبلغی را که حکومت ایران در دادگاه لاهه مطرح کرده بیش از سه میلیارد و ۲۰۰ میلیون دلار است و همچنان تاکید کرده «به علت تحریم حکم آن اجرا نشده و برخی وجوه در حساب دادگاه است». این یعنی احتمال اینکه حکومت تهران بار دیگر به روشهایی مانند دستگیری و یا گروگانگیری شهروندان آمریکایی برای دریافت مطالبات خود اقدام کند وجود دارد. با تشدید تحریمهای دولت ترامپ علیه حکومت ایران و فرارسیدن موعد گزارش دولت ایالات متحده در مورد تحریم سپاه، ۲۵ مردادماه وزارت خارجه ایالات متحده در بیانیهای رسماً به شهروندان آمریکایی برای سفر به ایران و احتمال ممنوعخروجی و خطر بازداشت هشدار داد!
شاهد
انها که با رفیق استالین مخالفند .رفیق استالین انقلابی و دوستدار مردم بود .تهذیب سیاسی داشت و با باند بازی های سیاسی مخالف بود. پیشرو بود و قوانین و جامعه روسیه را تغییر داد. با دخالت کشورهای سرمایه داری و وحشیگری سفیدها روبرو بود . رفیق استالین با اعدام مخالف بود. هاناارنت قضاوت سیاسی را پس از واقعه را مختص شاعران و تاریخدانان می داند که بر پایه مقایسه و قواعد کلی انجام می شود تکرار خصلت های خوب "رفیق استالین" از سوی هوادار این درگذشته سیاسی به درک دیگر رهبران کمک می کند. بهتر است هواداران مهاتما گاندی و نسلون ماندلا هم به میدان ایند تا قضاوت سیاسی بهتری صورت گیرد.هرچند قضاوت سیاسی تاریخدانان باید در فضای ازادی باشد در حالیکه هواداران خمینی هر نقد مخالفی را درگلو خفه می کنند و بر سر ارمگاه چند هزار میلیاردی او به مرثیه سرایی می پردازندحق در خواست قضاوت منصفانه ند ارند چون انصاف را زیر پا له کرده اند
امیرحسین دلسوز مردم
مردم ما هنوز هم فرهنگ دمکراسی نپذیرفته اند.و نارضایتی اکثریت مردم از تندروهای اسلامی است.نه بر واژه دمکراسی.متاسفانه دمکراسی در فرهنگ شرق جایگاهی ندارد.و اکثریت مردم فکر میکنند یه ادم قدرتمند دمکرات یه ادمیه که باید از حق خودش گذشت کند.و نمیدانند نقد منصفانه حق هر کسی است.چه برسد دهه چهل وپنجاه که شاه را پذیرفته بودند.و خو گرفته بودند.به خوی شاهیگری.اگر ایه الله خمینی توانست ولایت فقیه را بر ما سوار کند.به خاطر خوی منش غلط 2500 ساله بود.انقلاب 57 بیشتر یه انقلاب اسلامی بود تا ازادی خواه.و تمرکز نارضایتی بر سر سرسپردگی بیش از حدش به دولت های غربی بود.و ازادی های سیاسی درست است.که وجود نداشتو اکنون بهتر از زمان شاه است..ولی ازادی مدنی در زمان شاه بهتر از حال بود.
ایرانی
نمیگم اسلام ولی شک ندارم آخوند یک چیز وارداتی و خارجیست و کلا در جهت منافع خارچی هاست حالا میخان این خارجی ها چشم آبی باشند چه کشورهای همسایه .
ارش
متاسفانه نسل جوان ما مسائل رو انقدر سطحی نگاه میکنن ادم گاهی متعجب میشه به هزاران دلیل ایتالله خمینی مردی بزرگ بود که یکیش شجاعت این مرد در مسیر مبارزش بود دوم اینکه انسان وقتی از ابعاد شخصیتی کسی تعریف میکنه بدین معنا نیست که مرید آن شخص شده باشه خمینی هم ادم بود هم خوبی داشت هم بدی و سوم خیلی از شما قبل از انقلاب و خفقانی که ساواک ایجاد کرده بود رو ندیدید که امروزبه این راحتی همه چیز رو محکوم میکنید ... این انقلاب مسیر اشتباه رو رفت ولی سال های اول زیباترین انقلاب مردمی در تاریخ جهان محسوب میشد ...
ایرانی
خب ذات انقلاب اسلامی از اساس اشتباه بوده که الان کارو به اینجا رسونده دیگه . من یادمه اون چند ماه اول انقلاب برای اینکه سر و صدای مردم در نیاد و انقلاب سرنگون نشه همون آزادیهای زمان شاه رو به مردم میدادن ولی یه کم که انقلاب پا گرفت سرکوبها و خفقان ها شروع شد . در ضمن من خودم هم زمان شاه زندگی میکردم این چیزهایی که شما در مورد ساواک میگید به اون شکلی که شما تعریف میکنید اصلا نبود ساواک در جاهایی دخالت میکرد که بو میبرد کارهایی علیه منافع ملی و سلطنت صورت میگیرد . حتی در جلسات قرآنی که اون زمان معمولا خانمها در خانه ها برگزار میکردن و در اون جلسات خانمها برای مقابله با شاه و آوردن خمینی با هم قرار و مرار میزاشتن هیچوقت ساواک نمیریخت تو خونه مردم و مردم رو دستگیر کنه با اینکه ساواک میدونست چنین جلساتی در خانه ها برگزار میشه ولی قانونا حق نداشت بریزه تو خونه مردم و مردمو دستگیر کنه ولی یادمه اون اوایل مأمورین جمهوری اسلامی هرجا بویی میبردن میریختن تو خونه مردم و مردمو دستگیر میکردن . شما ببینید همون اول انقلاب یاران خمینی مثل یزدی و بنی صدر و ... دست در دست یاسر عرفات و حکیم و آخوندها ی منطقه شروع به صدور انقلاب در منطقه کردن . صدور انقلاب یعنی چه؟ صدور انقلاب که از همون ماههای اول انقلاب کلیدش زده شد یعنی دخالت در امور کشورهای منطقه که امروزه همچنان نمونه ها و شکل امروزیشو تو سوریه و عراق و لبنان و یمن میبینیم که باعث منزوی شدن ایران تومنطقه و جهان شده و تاوانشو مردم دارن میدن
فریبرز
به کسانی که در این پست از خمینی دفاع کردند میگویم (مثل فردی بنام آرش) با فرض اینکه این افراد از بدنه افسران جنگ نرم نباشند، باید گفت یا شناخت کافی از این مرد ندارند و یا به عمد از او جانبداری میکنند. ابعاد شخصیتی این فرد را میتوان در دو کتابی که در طول عمرش نوشت بدست آورد. به دوستان توصیه میکنم این دو کتاب را حتما مطالعه کنند تا متوجه عمق عقب افتادگی فکری و ذهنی این مرد شوند. افراد ی چون او برای هر جامعه ای حکم یک فاجعه بزرگ و جبران ناپذیر را دارنند. ضمنا اگر صرف شجاعت میتواند ملاک خوب بودن، مفید بودن ، انسان بودن، پاک بودن و غیره و غیره باشد افرادی چون چنکیز، هیتلر ، آتیلا و هزاران جنایتکار تاریخ از خمینی به مراتب شجاع تر بودنند. به نظر من خمینی بدترین و وحشتناک ترین کابوسهای ایرانیان بود که به حقیقت پیوست.
امیرحسین دلسوز مردم
من جزمدافعان شخصیت ایه الله خمینی نیستم.ولی این سوال را پرسید چرا توانست انقلاب کند.دوم اینکه نگاه سیاه به شخصیت ایه الله خمینی ظلم به تاریخ است.
امیرحسین دلسوز مردم
من زمانی که دیندار بودم.نتوانستم دوستانی پیدا کنم که نگاه عمیق به دین مخصوصا مقوله ولایت داشته باشند پیدا کنم.و شاید امروز نتوانم انسانهای مدرن و باخلاق با نگاه منتقد منصفانه جویای حقیقت پیدا کنم.
ایرانی
در جواب آقا فریبرز بگم که وقتی سال 42 حجت الاسلام والمسلمین خمینی توسط شریعتمداری و بعضی مراجع تقلید برای اینکه توسط شاه اعدام نشه یه شبه شد مرجع تقلید و آیت الله خمینی ( نمونه دیگش هم در سال 68 اتفاق افتاد که توسط بعضی مراجع سال 68 یک شبه یک حجت الاسلام والمسلمین بنام خامنه ای تبدیل به شد آیت الله و رهبر ) و وقتی سالهای بعد روشنفکران ما از یه آخوند معمولی یک امام ساختندو تحویل مردم دادن و وقتی در سال 57 اسپانسر اصلی خمینی شخصی بنام جیمی کارتر بود انقلاب به سرانجام رسید ( اسناد چکهای ارسالی توسط جیمی کارتر به خمینی در سال 57 و همچنین ارتباط خمینی با جیمی کارتر در سخنان حسینعلی منتظری بعنوان ثبت در تاریخ منتشر شده)
ایرانی
تصحیح میکنم متن بالایی در جواب امیر حسین بود که به اشتباه آقا فریبرز قید کردم . بدینوسیله پوزش میطلبم .
bahram
یزدی در فرانسه حتی در ترجمه گفتار خمینی برای نشان دادن او به شکل انسانی دخالت میکرد. سروش باید از یزدی و خمینی دفاع کند،چرا که او هم در جا انداختن خمینی با یزری و دار و دسته بازار گان همکاری و از خمینی تقلید میکرد.
میر ز ا رضا
امیر حسین دلسوز: اولأ که خمینی انقلاب نکرد بلکه این مردم بودند که قیام نمودند علیه ظلم و استبداد و فساد سلطنت محمد رضا سوادکوهی (پهلوی). دومأ خمینی بجای رهبری بصورت یک رهبُری عمل نموده؛ جهت قیام را به راه کج کشانده و استبداد و ظلم سلطنتی را با استبداد و ظلم ولایتی جایگزین نمود. هیچ فرقی هم نمیکند که دل بسوزانید و یا نسوزانید؛ نگاه سفید به خمینی کنید و یا نگاه سیاه. که تاریخ مملو است از دروغهای سیاه یا سپید. ایول
امیرحسین دلسوز مردم
من خودم دانشجو سیاسی اخراجی هستم.ده برابر شما دلپرتری دارم.ولی خشم نباید جلوی انصاف ما را بگیرد.ما باید نگاه دقیق به تاریخ داشته باشیم.تا نتیجه گیری بهتری داشته باشیم.در هنگام انقلاب 57 اسلام یه پشتوانه برای ازادی استقلال بود.یعنی روشن فکران ان زمان اسلام با شرایط روز تطبیق میدادند.ونه برعکس.ولی پس از پیروزی پیروزی طبیعی است.اسلام لیبرال بخش قابل توجه ایی از جمهوری اسلامی باشد.ولی ایه الله خمینی این خواستش.نبود.با استفاده از شور انقلابی مردم ولایت فقیه سدی در برابر اسلام لیبرال قرار داد.تا به اهداف انقلابی خودش برسد.و تجربه ناموفق انقلاب فرهنگی.و.....
ایرانی
ملتی که در سال 57 تعریفش از استقلال ، خودکفایی صد در صد و قطع کامل وابستگی به کشورهای خارجی چه در زمینه صنعتی و چه در زمینه نظامی و چه در کشاورزی بود و تعریفش از آزادی ، برداشته شدن تمام قیود و چهارچوبهای تعریف شده در جامعه بود یعنی اینقدر سطحی و اشتباه به این 2 مقوله مینگریست طبیعتا تعریف درستی از اسلامیت و جمهوریت نداشت که الان کار به اینجا رسیده . یادمان باشد که جمهوریت و اسلامیت دو معنی کاملا متضاد هستند و جمع این دو در یک قالب یک چیز کاملا بی معنی و خنده دار است . یعنی به اصطلاح روشنفکران سال 57 ما چیز به این سادگی را متوجه نشده بودند که اصلا جمهوری اسلامی یک واژه بی معنا و پوچ است . قبول کنید مردم ما در سال 57 هنوز به اون بلوغ فکری نرسیده بودند که انقلاب کنند دلیلش هم این بود که پایه های زندگی مدرن تو کشور ما از سالهای 1300 به بعد زده شد و تازه اولین دانشگاه مدرن و قرن بیستمی ما در سال 1313 زده شد بقول معروف ما هنوز اوایل راه بودیم و شرایط اونروز جامعه ما شرایط یک جامعه انقلابی نبود بلکه همانطوریکه خود شاه بطور تلویحی در اون نطق معروف تلویزیونی خود در تلویزیون در 14 آبان 57 خواستار جهت دهی اعتراضات مردمی از انقلاب به سمت اصلاحات شده بود و اتفاقا با گماردن شاپور بختیار به سمت نخست وزیری عملا گام مهمی در جهت اصلاح جامعه و حکومت برداشت و نه انقلاب بنابراین دیگر ادامه اصرار مردم و روشنفکران بر انقلاب واقعا بی معنی و اشتباه محض بود . پس باید قبول کنیم که خودکرده را تدبیر نیست و بقول معروف از ماست که بر کاست .
ایرانی
در ادامه عرایضم بگویم که تعریف اشتباه دیگری که روشنفکران و دولتمردان ما در انقلاب از یکی از زیرمجموعه های استقلال ، یعنی استقلالِ سیاسی داشتند در اصل همون منزوی کردن کشور در جامعه بین المللی بود یعنی وقتی شعار نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی سر میدادند و بر محوریت شیعه گری اصرار میورزیدند ، خودبخود اینگونه شعارها منجر به تسخیر غیر قانونی سفارت آمریکا و استارت تحرمیها از جانب سازمان ملل شد و بحث تأکید بر بحث شیعه گری با توجه به بافت سنی بودن اکثریت کشورهای منطقه منجر به منزوی شدن ایران در منطقه و شروع جنگ ناخواسته به مردم ایران بود .
خواجه الملک طوسی قرآن خوان
با توجه به اینکه، آقای حجت الاسلام نبویان که پیشنهاد زنده خواری مخالف را صادر کرده است،لذا برهر نواندیش مذهبی و استمرار طلبان حکومتی فرض است تا نظریات مذهبی نامبرده را تدوین کرده و راه انتقادات علمی مخالفین را ببندد و یا توجیه کنند؛مقالات دکتر سروش راهنمای روشنی بر این کوشش خداپسندانه است.«بعید نمی دانم که جناب حجت الاسلام نبویان رهبر بعدی کشور باشند.نامبرده مشکلات رساله آقای خمینی راهم ندارند،که با دختر بچه چند ماهه میشود کذا و کذا و هاکذا کرد».