ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

اوین و رجایی‌شهر، روایتی از درون

نگاهی به کتاب "زندگی در زندان" اثر بهمن احمدی امویی

جواد موسوی خوزستانی − نگاهی به کتاب "زندگی در زندان" اثر بهمن احمدی امویی

شناخت لایه‌ها و ابعاد گوناگون جامعه بدون شناخت از وضعیت زندان‌ها و دیگر محیط‌های عبوس و بی‌رحمی که محرومیت مضاعفِ شهروندان را باعث می‌شوند هرگز امکان‌پذیر نیست. فضای زندان‌ها و شرایط حاکم بر زندانیان و خانواده‌های آنان، بازتاب بخشی از هستی خشن و حقیقی جامعه محسوب می‌شود.

زوج نویسنده، روزنامه‌نگار و زندان‌کشیده، بهمن احمدی امویی و ژیلا بنی‌یعقوب
زوج نویسنده، روزنامه‌نگار و زندان‌کشیده، بهمن احمدی امویی و ژیلا بنی‌یعقوب

بهمن احمدی امویی که معتقد است «زندان هم ادامه‌ی زندگی و فعالیت‌های بیرون است»[1] کتاب «زندگی در زندان» را با ارائه‌ی آمار (طبقه‌بندی زندانیان سیاسی کشور، ص۲۱۷) و ثبت لحظه‌های زندگی روزمره‌ی آنان در زندان‌ها، مستند کرده است. انگیزه‌ی او، اطلاع‌رسانی از وضعیت زندان‌های کشور به‌ویژه آگاهی مردم از سرنوشت زندانی‌های سیاسی و عقیدتی است:

«در واقع سعی‌ام آن بود که در این ۲۳۰ صفحه، تصویری هرچند گذرا، از زندگی گروه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، مذهبی ایران که در جایی به نام بند ۳۵۰ اوین و یا سالن ۱۲ زندان رجایی‌شهر جمع شده بود‌ند ارائه دهم. تلاش کردم که در روند ثبت روایت‌ام از زندان و زندانیان، بیشتر نگاهی انسانی به قضیه داشته باشم. یعنی که زندانیان، به عنوان انسان، چه‌طور در آن جامعه‌ی بسته زندگی می‌کنند؟ نگاه آن‌ها به هم‌سلولی‌هایشان چیست؟ در بیرون از زندان و در جامعه چه‌گونه بوده‌اند..»[2] در حقیقت «هدفم این بود که تاریخ زیستِ زندان روایت شود. سعی کردم شرح چگونگی زیست جمعی زندانیان را در قالب نامه‌هایی خطاب به همسرم ژیلا بنویسم. بنابراین از رنج آن‌ها، از زندگی روزمره‌شان، از احساسات و حتا از نگاهی که به سیاست داشتند، نوشتم.» (ص۱۰)

این روایت که با ذکر دقیق نام و مشخصات زندانیان سیاسی-عقیدتی و قومیتی (بین سال‌های ۸۸ تا ۹۳) به ثبت رسیده است به پژوهش‌گران علوم سیاسی، به خصوص به دانشجویان رشته مردم‌شناسی برای شناخت از سبک زندگی، سلوک روحی و الگوهای رفتاری زندانیان و پی‌بردن به زوایای پنهان جامعه‌ی ایرانی یاری می‌رساند. هرچند که این اثرِ مردم‌شناسانه از کشش و جذبه‌ی روایتی ادبی (رمان) نیز بهره‌های فراوان دارد.

بهمن احمدی امویی: زندگی در زندان؛ اوین و رجایی شهر، نشر باران، سوئد ۱۳۹۵
بهمن احمدی امویی: زندگی در زندان؛ اوین و رجایی شهر، نشر باران، سوئد ۱۳۹۵

بخش بزرگی از روایتِ «زندگی در زندان»، از اسلوب سنتیِ روایت‌گری فاصله دارد؛ به خصوص آن‌جا که راوی در خلال بازگویی‌اش از سبک زندگی، فردیت و تشخّص فکری‌سیاسی هم‌بندانش، آن‌ها را در مرکز این بازگویی‌ها می‌نشاند. این فاصله‌گرفتن از اسلوب سنتی هنگامی ماهیتی دموکراتیک و مدرن به متن می‌بخشد که هر کدام‌ از زندانیان، صدا و هویت مستقل خودشان را پیدا می‌کنند. به‌ویژه نوع سخن‌گفتن‌ راوی با همسرش ژیلا بنی یعقوب، نقش برجسته‌ای در روند شکل‌گیری متنی چندصدایی، ایفا کرده است. گفتن ندارد که در فضای فرهنگ رسمی حاکم بر کشور، سخن گفتنِ یک زندانی سیاسی جنبش سبز از عشق به همسرش نه تنها کاری شجاعانه بلکه نوعی تابوشکنی محسوب می‌شود. به‌خصوص اگر راوی-زندانی زاده‌ی سرزمین قتل‌های ناموسی و اقتدار مردانه (خوزستان) هم باشد. بهمن احمدی امویی در کتاب‌اش[3] به دفعات با زبان عاطفی و عاشقانه از همسرش یاد می‌کند: «وقتی کتاب می‌خوانم با منی، زمزمه هر ترانه را که می‌شنوم با منی، و به قله‌ی کوه که نگاه می‌کنم با من خواهی بود..» (ص۲۰۵) از ذکر نام کوچک همسرش‌ (ژیلای عزیزم، ژیلای مهربان، ژیلا جانم، ژیلای من! ) پروایی ندارد؛ حتا نگارش کتاب را مرهون سعی و پافشاری او می‌داند: «ژیلا نخستین کسی بود که مرا تشویق به ثبت و گزارش زندگی زندان کرد. کتاب‌های زیادی را که در این رابطه ترجمه شده بود برایم می‌آورد و می‌خواست بی‌وقفه بنویسم و بنویسم. در حقیقت اگر فشار و خواست ژیلا نبود کم‌تر از زندان می‌نوشتم و هرگز به فکر انتشار این مطالب نمی‌افتادم.» (ص۱۷) به این اعتبار، شیوه‌ی دموکراتیکِ روایت بهمن احمدی از هم‌بندان به‌ویژه از همسرش و پاسداشتِ حقوق معنوی و فردی آن‌ها، که در فضای بسته‌ و مردسالار فرهنگ رسمی، جلوه‌گر می‌شود هم‌هنگام ارزش‌های فرهنگ رسمی را نیز به چالش می‌گیرد و ای بسا از رسمیت می‌اندازد.

راوی که پنج سال عمر بی‌بازگشت خود را پشت میله‌های زندان گذرانده، بخش عمده‌ی روایت «زندگی در زندان» را به وسیله نوشتن نامه به همسرش – که او نیز در اوین زندانی بود - نگاشته است: «در طول زندان، نوشتن نامه و ارسال آن به بیرون ممنوع بود... با این همه همیشه راه‌هایی برای ارسال نوشته‌ها به بیرون پیدا می‌شد. من هم مانند دیگران از این راه‌ها استفاده کردم و بخش‌هایی از گزارش‌های درون زندان را به بیرون فرستادم...» (ص۱۶) در واقع راوی به عنوان انسانی مسئول، وظیفه خود می‌داند که رنج و درد هم‌بندانش را فارغ از مذهب و قومیت و مرام سیاسی‌شان، بازتاب دهد: «لازم بود مردم بدانند در پشت این دیوارهای بلند و سیم‌های خارداری که آن را احاطه کرده چه خبر است. زندانیان چه کسانی هستند و چه‌گونه زندگی می‌کنند و چه رفتارهایی با ایشان می‌شود؟ تجربه‌ی این بی‌خبری را در دهه‌ی ۶۰ خورشیدی داشتیم و سرنوشت جوانانی که پشت آن حصارها کشته شدند تا سال‌ها بر مردم ما پوشیده ماند.» (ص۱۷)

دلتنگیهای زندان

در سال‌های اخیر، با گسترش اینترنت و شبکه‌های اجتماعی در ایران، نوشتن خاطرات زندان حتا در میان جوانانی که چند روز یا چند هفته به زندان افتاده‌اند به یک روال تبدیل شده است. این گروه از جوانان در پست‌ها و نوشته‌های کوتاه‌شان غالباً بر محور مسایل شخصی خود متمرکز می‌شوند _ گاه به قامتِ یک قهرمان - در نتیجه، مجالی برای طرح مشکلات هم‌بندان‌شان باقی نمی‌ماند. اما در این کتاب که نویسنده تجربه‌هایش را از پنج بهار زندگی در زندان با زبانی جذاب و به دور از کینه‌توزی، گزارش می‌کند نه تنها از خودش قهرمان نمی‌سازد بلکه در سراسر متن، به ندرت به رنج‌ها و تنهایی کشنده‌ای که طی پنج سال تحمل کرده، پرداخته است. حتا در بخش «دلتنگی‌های زندان» (ص۱۵۳) که خواننده انتظار دارد از دلتنگی‌هایش بشنود با اشاره‌ای کوتاه از آن می‌گذرد و باز هم از دلتنگی‌های هم‌بندان‌اش می‌نویسد: «بعضی‌ها نمی‌توانند دیگر این وضع را تحمل کنند... سعید متین‌پور می‌گوید: «دلم برای پرسه‌زدن در کوچه‌های تنگ و محله‌های قدیمی شهر تنگ شده، فرقی هم نمی‌کند تهران باشد یا زنجان یا تبریز.» احمدرضا یوسفی دلش برای رانندگی در جاده چالوس تنگ شده است. حمید قاسمی دلش برای سگش «گانر» تنگ شده. بابک داشاب بی‌هدف زیر توپ‌زدن و با پسرش دویدن و خندیدن را آرزو می‌کند. امین هادوی مرتب می‌گوید «بچه‌ها پنجره‌ را باز کنید» و مدام سرش را به شکاف نیمه‌باز پنجره می‌چسباند تا صدایی از بیرون بشنود. یکی دیگر می‌گوید: «دلم برای بوی تند عطر زنانه تنگ شده وقتی با صدای تق‌تق کفش‌هایشان از کنارت رد می‌شوند.» بی‌اختیار یاد این حرف بهروز عسگری افتادم که می‌گفت: «دلم حتا برای فحش‌های راننده‌های تاکسی تجریش و دست‌به‌گریبان شدن مسافرها و راننده‌ها در میدان انقلاب تنگ شده است.» (صفحه‌های۱۴۴و۱۵۴ و۱۶۰-۱۶۱)

باری، تا آن‌جا که ساختار روایت اجازه داده است این روزنامه‌نگار زندانی از تک تک هم‌بندانش حتا با ذکر نام و مشخصات‌شان یاد می‌کند و به خصوصیت فردی، عقیدتی و رفتاری آن‌ها، بهاء می‌دهد به طوری که مخاطبِ اثر می‌تواند با آن‌ها ارتباط بگیرد، اما این احساس مسنولیت در بازتاب دقیق وضعیت خودِ راوی، به ندرت مشاهده می‌شود. در واقع نویسنده خواسته یا ناخواسته خود را در جمع تعریف کرده و برای فردیت خویش، بهای چندانی قایل نبوده است. ای بسا همین قضاوت بی‌رحمانه در مورد خودش، به طور قصدناشده باعث فاصله‌گذاریِ جنبه‌هایی از روایت او با شیوه‌ی مدرنِ نقل روایت، شده باشد.

راوی از جایگاه یک مدافع مسالمت‌جوی جنبش سبز اگر چه در یکی دو مورد از وضعیتی که خود و یاران‌اش در آن قرار گرفته‌اند احساس نومیدی می‌کند ولی در طول گزارش به‌ویژه در صفحه‌های پایانی کتاب، به شدت امیدوار است و خواهان تلاش برای آزادی تمامی زندانیان عقیدتی و سیاسی است.

در تیرماه سال۹۲ یعنی یک ماه پس از آن‌که حسن روحانی در انتخابات پیروز شده و بخشی از افکار عمومی ایران به‌ویژه خیل هواداران جنبش سبز آزادی زندانی‌های این جنبش را انتظار می‌کشند، بهمن احمدی با استقبال از این ایده، آزادی دیگر زندانی‌ها را بر آزادی خودش و دیگر زندانی‌های جنبش سبز مرجح می‌داند و آرزو می‌کند که صرفاً آزادی زندانیان سبز در اولویت قرار نگیرد چرا که معتقد است: «... پیام جنبش سبز ایجاد جامعه‌ای آزاد و برابر برای همه‌ی مردم ایران بوده و همچنان که زندانیان این جنبش تاکنون هزینه داده‌اند از این پس نیز هزینه خواهند داد... علاوه براین، با آزادی آن‌ها بیم آن می‌رود که دیگر زندانیان سیاسی و عقیدتی همچون گذشته به فراموشی سپرده شوند. از سوی دیگر جنبش سبز و حوادث پس از انتخابات سال۸۸ در بسیاری از مواقع بهانه‌ای بوده برای برخورد با گروه‌های سیاسی، عقیدتی و قومی. از این رو مسئولیت اخلاقی، سیاسی و انسانی ما زندانیان و فعالان جنبش سبز ایجاب می‌کند که پیش از آزادی زندانیان این جنبش، زمینه‌ی لازم را برای آزادی دیگر زندانیان عقیدتی و سیاسی فراهم کنیم.» (صص۲۲۲و۲۲۳)

بحرانِ هویت ملی و رشد جاسوسی در ایران

زندگی در زندان پس از انتشار، نقدهای مثبتِ متعددی دریافت کرده است. این نقد و بررسی‌ها به خوبی توانسته‌اند زوایای گوناگون کتاب را بر مخاطب آشکار سازند با این حال اما به ندرت به معضل «جاسوسی» و رشد این پدیده در ایران پرداخته‌اند؛ معضلی که چه بسا از تکان‌دهنده‌ترین نکات مطرح شده در این کتاب باشد. «بعد از زندانیان جنبش سبز، جاسوس‌ها از نظر تعداد در رتبه‌ی دوم قرار دارند... در سه سالی که در زندان هستم، هر روز بر تعداد کسانی که به جرم جاسوسی دستگیر شده‌اند افزوده می‌شود. گاهی فکر می‌کنم نکند بخش بزرگی از مردم ایران جاسوس باشند. همه‌نوع آدمی بین کسانی که به جرم جاسوسی زندانی شده‌اند پیدا می‌شود: مغازه‌دار، دانشجو، مهندس اداره‌ی برق، کارمندان و مهندسان سازمان انرژی اتمی، سرتیپ و سرهنگ سپاه، ملوان کشتی، استاد دانشگاه، اعضای شورای عالی امنیت ملی، سرهنگ ارتش، کارمند بازنشسته، روزنامه‌نگار، تاجر و فعال اقتصادی؛ و از بخش‌های متفاوت ایران: خوزستان، آذربایجان، خراسان، بوشهر، و دست‌آخر تهران که بیش از همه جاسوس‌پروری کرده است، البته بر اساس آن‌چه که این افراد به آن متهم شده و حکم گرفته‌اند... عبدالفتاح سلطانی که هفته‌ی پیش از بند ۲۰۹ زندان اوین به این‌جا منتقل شده می‌گوید در سلول‌های بند ۲۰۹ دیگر کمتر زندانی سیاسی دیده می‌شود بیشترشان جاسوس‌اند، یا اتهام‌های مالی دارند؛... این‌ها را که می‌شنوم از آینده‌ی کشورم می‌ترسم. دچار تردید می‌شوم که واقعاً چه اتفاقی افتاده است؟ » (صص۱۰ و۳۲ و ۱۳۸ و۱۴۰)

ممکن است گروهی از مخاطبان با توجه به برخی فاکت‌ها و نکات مطرح شده در کتاب، چنین برداشت کنند که گسترش جاسوسی در ایرانِ معاصر ناشی از انگیزه‌های مادی - کسب درآمد – است؛ به خصوص که نویسنده در صفحه۳۳ نقل قول یکی از معاونت‌های سازمان صنایع دفاع را می‌آورد که به جرم جاسوسی زندانی شده و در توجیه کارش می‌گوید: «هم نیاز مالی داشتم و هم از دورویی تمام افرادی که در اطرافم بودند به شدت ناراحت بودم. همه دروغ می‌گفتند و نقش بازی می‌کردند اما مدام دم از اسلام می‌زدند. بارها دیدم که همکارانم چگونه از امکانات دولتی سوءاستفاده می‌کنند.. دیگر دلیلی برای وفاداری نمی‌دیدم.» (ص۳۳) همچنین نویسنده در جای دیگری از گزارش به تنوع و تعدد کشورهایی که در ایران جاسوس دارند می‌پردازد: «جالب است که برای هر کشوری هم جاسوسی می‌کنند: عراق، عربستان، امارات، جمهوری آذربایجان، ترکیه، فرانسه و جاهای دیگری که اسم‌شان یادم رفته است در ایران جاسوس دارند؛ آمریکا و اسراییل که در صدر قرار دارند.» (ص۱۳۹) با وجود این اشاره‌ها و فاکت‌ها اما به نظر می‌رسد که چنین برداشت یکجانبه‌ای از گزارشِ جامع بهمن احمدی امویی، نارساست. انگیزه‌ی «کسب درآمد» و رقابت‌های مادی - که عمدتاً ناشی از عملکرد دولت رانتیر و عمیق‌ترشدنِ شکاف‌های طبقاتی است - به تنهایی نمی‌تواند گسترش پدیده‌ی جاسوسی را بین لایه‌های مختلف جامعه (عمدتاً بین اقشار بالادستی و میانیِ طبقه متوسط) توضیح دهد. دلایل روانی و اخلاقی نیز به تنهایی برای توضیح آن، نارساست. واقعیت این است که مجموعه‌ای از عوامل مادی، روانی و هویتی در رشد پدیده جاسوسی دخیل‌اند. در این میان، مؤثرترین فاکتور، چه بسا بحرانِ هویت ملی ما ایرانیان باشد. گفتن ندارد که پس از انقلاب و به دلیل تبلیغات یکجانبه و ایدئولوژیکِ دولت دینی، به تدریج روحیه‌ی وطن دوستی، سربلند از ایرانی‌بودن، و هویت گرفتن از ایران (هویت ملی) به حاشیه رانده شده است. سست‌شدن عِرق ملی در جوامعی که مردمان‌اش زیر بمباران تبلیغات ایدئولوژیک‌اند در تحلیل نهایی به ایجاد شکاف و بحران در هویت جمعی و رنگ‌باختنِ عشق به سرزمین مادری می‌انجامد. «به نظر می‌رسد میزان علاقه‌مندی به کشور و ملت به پایین‌ترین سطح خود رسیده است.» (ص۳۳) نویسنده در ادامه، به ابعاد این پدیده در زمان شاه نیز گریزی می‌زند: «از آقایان کیوان صمیمی و قائمی که پیش از انقلاب مدتی در زندان بودند پرسیدم: آیا آن زمان هم تا به این حد زندانی با جرم جاسوسی وجود داشت؟ جواب این بود: «ما در چهار یا پنج سالی که در زندان بودیم جز یکی دو نفر جاسوس ندیدیم. آن‌ها مورد انزجار بودند و کاملاً در حاشیه قرار داشتند» اما جاسوس‌های این دوره، هم تعدادشان بسیار زیاد است و هم اغلب‌شان ابایی از بیان کارشان (جاسوسی) ندارند.» (ص۳۲)

نسلی که در بستر این بحرانِ هویتی پرورش می‌یابد معمولاً ارج و احترامی برای هویت ملی‌اش قائل نیست. فروپاشی عشق به سرزمین مادری و زوال حس تعلّق به وطن، گاه به جایی می‌رسد که برخی از شهروندان یا فلان مسئول مملکتی را وا می‌دارد که به میراث و داشته‌های میهن‌اش چوب حراج بزند. چه بسا همین موضوع باعث شده که احمدی امویی این پرسش هشداردهنده را با ما مخاطبان در میان گذارد که «واقعاً این‌قدر ایران و ایرانی‌بودن بی‌ارزش شده که حاضرند آن را به بهای اندکی بفروشند؟.. واقعاً چه اتفاقی افتاده است؟ » (ص ۱۳۹)

باری؛ مطالب بالا فقط گوشه‌ای از موضوع‌های متنوع کتاب «زندگی در زندان» است که در ماه‌های پایانی سال گذشته، در قطع وزیری توسط نشر باران منتشر شده است.

پانویس‌ها

[1] گفت‌وگو با بهمن‌ احمدی امویی در رادیو فردا

[2] همان.

[3] افزون برکتاب «زندگی در زندان»، تا کنون سه عنوان کتاب دیگر از بهمن احمدی امویی منتشر شده است. از جمله: «اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی» و «مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند؟» و به تازگی نیز ترجمه‌ی کتابی از اسقف دزموند توتو با نام «مسیر آشتی: از استبداد به دموکراسی» که توسط نشر کتاب پارسه روانه بازار نشر شده است.

مطالب دیگر از همین نویسنده

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • مراد خانساری

    جاسوس های زندان ها از چه زمانی زیاد شده اند؟ احتمالا به طرح نفوذ مربوط است. ممکن است خیلی از کسانی که با خارج ارتباطات ساده اینترنتی یا حقیقی دارند، محکوم به جاسوسی شده باشند. ما در دوران جهانی شدن و ارتباطات اینترنتی هستیم و درک این موضوع برای نظام های سنتی مشکل است. جاسوس را باور نمیکنیم تا مدارک را نبینیم. یادمان هست که امید کوکبی دانشجوی نخبه فیزیک آمریکا هم محکوم به جاسوسی بود. آقای امویی میتونند بیشتر توضیح دهند.