میرشمسالدین ادیبسلطانی و مسئله زبان
جویا آروین − در این جستار نگاهی به روشِ ادیبسلطانی میاندازم و آن را در بستری گستردهتر در پیوند با اصلاحگری در جامعه بررسی میکنم.
میرشمسالدین ادیب سلطانی آشنایی ناشناس است که نامش با بازسازی و بهسازیِ زبانِ فارسی گره خورده است. او چند اثر از مهمترین آثارِ فلسفی و ادبی را به فارسی برگردانده و در این کار روشی ویژه در واژهسازی به کار بسته که اندک کسانی آن را پسندیده و ارج نهادهاند و بسیاری هم با آن از درِ ستیز یا حتا ریشخند درآمدهاند. در این جستار نگاهی دیگر به روشِ ادیبسلطانی میاندازم، آن را در بستری گستردهتر در پیوند با اصلاحگری در جامعه بررسی میکنم، و نشان میدهم که کوششها در جهتِ اصلاح زبان همان تنگناهایی را پیشاروی دارد که هر کوشش اصلاحگرانهای در سطحِ کلانِ جامعه دارد.
بهسازیِ زبان یا زبانسازی
در دورانِ نو، برخی از زبانهای اروپایی به دستِ نویسندگان و اندیشمندان چنان پرورده و غنی شدهاند که زبان فارسی در رویارویی با آنها با دشواریهای بسیار دست به گریبان است. برای مثال، چو بخواهیم یک متنِ فلسفی را از زبانِ انگلیسی به زبانِ فارسی برگردانیم، ناچار میشویم آن پروردگی و غنا و دقتی را یکجا به زبانِ فارسی وارد کنیم که زبانِ انگلیسی در طیِ چند سده کسب کرده است. و این البته بس دشوار است اگر اصلاً شدنی باشد[1]، چراکه زبانِ فارسی آن تاریخ پُرمایه را در زمینهی اندیشه و علم پشتِ سر نگذاشته، گرچه در پهنهی شعر و ادب هیچگاه گسستی به خود ندیده است.
از همین رو، در هنگامِ ترجمه دستکاری در زبان تا اندازهای ناگزیر است: گاهی لازم است واژهای نو ساخته شود یا واژهای در معنایی جز معنای متعارفش به کار رود. با این همه اما کاری که ادیبسطانی میکند از این بس فراتر میرود. دستکاریِ او در زبان فقط چند نوآوریِ ساده نیست بلکه او چنان بنیادگرایانه به جانِ زبان میافتد که میتوان گفت کارش نه بهسازیِ زبان بلکه زبانسازی است؛ او زبانی نو میآفریند، زبانی ویژهی خودش، زبانی از آن دست که برخی به ریشخند «فارسیِ اختراعی» خواندهاند[2] یا دیگرانی بهطنز گفتهاند که لازم است کسی ترجمههای او را به فارسی ترجمه کند.
واژهسازیِ سامانمند
اگر بخواهیم آن اندازه دقت که در یک متنِ فلسفی به زبانِ انگلیسی هست به زبانِ فارسی هم منتقل شود، آنگاه کاری که ادیبسلطانی کرده ناگزیر مینماید: ترجمهی متنی فلسفی از زبانی اروپایی چون انگلیسی، اگر بخواهد صادقانه و مسئولانه باشد، بهخوبی ممکن است بازسازیِ بنیادی در زبان فارسی را اقتضا کند. در این معنا، ترجمه بهناگزیر کنشی بنیادگرایانه است. این بنیادگراییِ زبانی صرفاً این نیست که نو-واژهای بهجای واژهای متعارف به کار رود. نو-واژه باید در سامانهای صرفی بهخوبی جای گیرد جوری که دیگر واژهها را بتوان از آن مشتق کرد. در زبانهایی چون فارسی و انگلیسی که با ترکیبِ واژهها هم واژههای نو ساخته میشوند، یک نو-واژه همیشه در حدِ کمابیش پایانناپذیری بستری برای واژههای مرکبی است که از آن ساخته میشوند. از این رو، یک نو-واژه بهخوبی ممکن است چندین نو-واژهی دیگر را به همراه بیاورد. زینبیش، برای اینکه زبان به کارایی و زایاییِ درخور دست یابد به الگوهایی نو برای واژهسازی نیازمند است؛ برای مثال لازم است وندهایی نو به زبان معرفی شوند یا وندهای کهنهای که دیگر به کار نمیروند از نو پویا شوند. اینها همه یعنی کمکم زبانی نو برساخته میشود که با زبانِ موجود چندان همسانی ندارد.[3]
نکته این است که اگر بخواهیم به اصلاحِ زبان بهطورِ کامل پایبند باشیم، تا زبانِ فارسی را در حد و اندازهی زبانی برای دنیای امروزین، برای پهنههای دانش و اندیشه، ارتقا دهیم، نمیتوانیم به یکی-دو گوشه از زبان بسنده کنیم بلکه کارِ اصلاح بهناگزیر سرتاسرِ زبان را فرا میگیرد.
زبانسازی و جامعهی زبانی
خب، اگر زبانی دقیق و پَرسون بخواهیم، چه ایرادی دارد که آن را از بنیاد بسازیم. یک گرفتاری این است که زبانی پیشاپیش هست و به کار میرود، زبانی که نمیگذارد زبانِ تازه پا بگیرد. کاربرانِ زبان به زبانِ مستقر خو کردهاند و نهتنها آن را چون ابزار به کار میگیرند بلکه زبانِ مستقر بخشی از هستیِ آنان است: زبانِ مستقر ذهنشان را شکل داده و زینرو زیستجهانشان هم با این زبان فرم گرفته است. به دیگر سخن، هر زبانِ مستقری در حقیقت مجموعهای از روابطِ گوناگون میانِ کاربرانِ آن زبان است؛ کاربران کار و بارشان را با آن زبان به پیش میبرند. افزون بر این، روابطِ قدرت نیز در دلِ زبانِ مستقر و از طریقِ آن برقرار است؛ به بیانِ ساده، برخی نانشان در همین زبانِ موجود است. پس بازسازیِ زبان نهتنها کاربرانِ عادیِ زبان را به دردسر میاندازد بلکه همچنین روابطِ قدرت را برمیآشوبد و زینرو قدرتمداران را برآشفته میکند. کاستیها و کژیهای زبان از فسادها مایه میگیرد: از آموزشِ ناقص و نادرست، از ترجمههای غیرمسئولانه، از مدرکهای بیپایه و اساس، از دخالتِ سیاست در سپهرِ دانش و فرهنگ و ادب، و.... و اینها همه نه فقط در دورانی خاص بلکه در سراسرِ تاریخِ زبانِ فارسی دوام یافته و کژیها و کاستیها را در زبان بر هم انباشته است. برای یک نمونه، آسیبهایی را درنگریم که زبانِ فارسی در طولِ سدهها از سرازیر شدنِ واژههای عربی به خود دیده است.
به دلیلهایی از این دست، پروژهی زبانسازی از آن سنخ که ادیبسلطانی پایه نهاده در بهترین حالت همواره بهکندی و دستوپاشکسته به پیش میرود، چراکه چنان پروژهای یکتنه به نبرد با امر مستقر میرود.
بهسازیِ جامعه
همسانیهای جالبی میان بهسازیِ زبان و بهسازیِ جامعه هست که توجه به آنها میتواند روشنفکران و اصلاحگران را بسیار به کار آید. همچون زبان، جامعه نیز امری مستقر است: مجموعهای از سازمایههایی که با هم پیوندهای متقابل دارند؛ مجموعهای از ذهنها و عینها؛ مجموعهای از روابط؛ مجموعهای از پیوندهای قدرت. رویکردِ اصلاحگرانه نسبت به جامعه ناگزیر است همهنگام همهی اینها را در نظر گیرد و همزمان با همهی اینها درآویزد؛ و این یعنی اصلاح جامعه در بهترین حالت همواره بهکندی و دستوپاشکسته پیش میرود.
برای یک نمونه، مسئلهی زنان را درنگریم. درست همان سان که کاستیهای زبان فارسی را با نظر به زبانهای اروپایی که در طیِ چند سده پرورده شدهاند درمییابیم، در اینجا هم ما با نظر به حقوق و بهرهمندیهایی که در غرب در طیِ چند سده برای زنان حاصل شده به ستمی که در جامعهی ایران بر زنان میرود التفات مییابیم. اما در این زمینه تغییری حاصل نمیآید مگر اینکه ذهنِ انسانِ ایرانی دگر شود، نهتنها ذهنِ مردانِ ایرانی، از آنجا که بخشی از ستم بر زنان از نظرگاهِ مردسالارانه مایه میگیرد، بلکه نگاهِ زنانِ ایرانی نیز هم. اما ذهنِ انسانِ ایرانی تغییر نمیکند مگر اینکه همهنگام عین او هم تغییر کند: لازم است زن به عرصهی جامعه بیاید، قدرت بیابد و در عمل بتواند از خود دفاع کند، و.... اما این همه تحقق نمییابد مگر اینکه همهنگام روابط قدرت تغییر کند؛ لازم است همزمان اصلاحاتی در نظام سیاسی و حقوقی انجام شود. و.... میبینیم که چگونه وقتی بر یک مسئلهی واحد در جامعه، مسئلهی زنان، انگشت مینهیم، این یک مسئله با شبکهای از مسائل ارتباط مییابد.
مدل ترافیک
مدلِ ترافیک (شدآمد) میتواند ما را یاری کند تنگناهای بهسازی – چه در جامعه و چه در زبان – را بهتر بفهمیم. اگر بخواهیم برای مشکلِ ترافیک در بخشی از یک شهر، مثلاً تهران، چارهای بیندیشیم، ممکن است تصور کنیم با ساختنِ یک تونل در آن بخش مشکل برطرف خواهد شد، اما با این کار فقط ترافیک را به بخشِ دیگری از شهر منتقل میکنیم. پس لازم است همزمان ترافیک در همهی نقاط شهر را در نظر داشته باشیم. اما حتا وقتی همزمان همهی نقاط شهر را در نظر داریم، ما فقط اصلاحِ عینها را در نظر داریم، که کافی نیست، بلکه لازم است ذهنها هم اصلاح شود؛ برای مثال لازم است فرهنگِ استفاده از وسایلِ نقلیهی همگانی ترویج شود. اما این همه هم کافی نیست، چراکه ترافیک با مسئلهی مهاجرت هم ارتباط دارد. پس لازم است همهنگام برای بحران مهاجرت به شهرها هم چارهای بیندیشیم. و چون مهاجرت به مسئلهی بیکاری و توزیعِ نابرابرِ ثروت ربط دارد، لازم است این مسائل را هم در نظر داشته باشیم. و.... میبینیم که چگونه یک مسئله در یک بخش با شبکهای از مسائل در پیوند است.
برآیند
بهسازیِ زبان و بهسازیِ جامعه همسانیهای جالبی با هم دارند. هر دو فقط وقتی حقیقتاً محقق میشوند که رهیافتی فراگیر داشته باشند. اما رهیافت فراگیر بسیار زود به نوعی بنیادگرایی میانجامد، به مطالبهی دگرگونیهای بنیادین. این بنیادگرایی در زمینهی زبان معنایش این است که زبان را از بنیاد دیگرگون کنیم و زبانی نو بیافرینیم، و در زمینهی جامعه معنایش این است که طرحی نو در افکنیم و جامعهای نو بسازیم بسیار متفاوت با جامعهی کنونی. اما، درست بهدلیل بنیادگرا بودن، چنین رهیافتی چندان امیدی به کامیابی ندارد بلکه در بهترین حالت فقط بهکندی پیش میرود.
پس آیا باید دست از اصلاحگریهای بنیادین بشوییم؟ آیا رهیافت کسانی چون ادیبسلطانی در زمینهی بازسازیِ زبان سراسر بیهوده و به بیراهه رفتن است؟ و آیا اصلاحگران نباید جامعهی خود را بسیار بهتر از آنچه هست بخواهند؟ به نگر من، رهیافتهای اصلاحگرانهی بنیادگرا همه به جای خود سودبخش و بایسته هستند؛ این رهیافتها گرچه چندان بختی برای کامیابی ندارند اما افقی را ترسیم میکنند که برای سالها بلکه سدهها پیشاروی اصلاحگران جای خواهد داشت و الهامبخش آنان خواهد بود. چنان رهیافتهایی بسیار از زمان خود جلوتر هستند و به همین دلیل است که واقعیتها در زمان کنونی در برابر آنها مقاومت میکنند. ارزش این رهیافتها هم فقط پس از گذشت سالیان بهطور کامل نمایان میشود. ارزش کاری که کسانی چون میرشمسالدین ادیبسلطانی در زمینهی زبان کردهاند هم شاید فقط پس از گذشت سالها بلکه سدهها بهطور کامل به چشم بیاید، یعنی پس از زمانی دراز که رهیافتِ آنان توانسته خردهخرده و کمکم زبان را به سوی کمال پیش بَرد و الهامبخش دیگر اصلاحگرانی باشد که این فراروند تدریجی را به پیش بردهاند.
پانویسها
[1] این گرفتاری حتا در ترجمهی نوشتههایی از فیلسوفان یونان باستان هم هست. در این زمینه برای نمونه داریوش درویشی که در زمینهی فلسفهی باستان پژوهش میکند، در این مصاحبه برخی از کمبودها در زبان فارسی را نمایانده است.
[3] جالب است که پروژهی زبانسازیِ ادیبسلطانی را محمد حیدری ملایری بسیار به پیش برده که دستاوردش یک واژهنامهی ریشهشناختی است. واژههایی که در این واژهنامه آمده اغلب برای مخاطب عادی چنان ناآشنا هستند که میتوان گفت اگر همهی آنها به زبان وارد شوند در حقیقت زبانی نو ساخته میشود. واژهنامهی حیدری ملایری را در اینجا ببینید.
نظرها
foroozan
ادیب یکی از استوانههای زبان فارسی است. قدرش را نمیدانیم.
آرشام
سپاس فراوان بسیار خوش و خوب نوشتید.