سیدجواد طباطبایی: تاریخ جهان با ایران آغاز می شود
ایران به عنوان ایرانشهر در سخنرانی جواد طباطبایی در خانه گفتمان شهر و معماري
هدف بحث ایرانشهری، توضیح منطق ملی ایران است
* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
جواد طباطبایی این بار در قریب به دو ساعت سخنرانی کوشید اساس طرح فکری اش را که بیش از ٣٠ سال است از زمان انتشار «درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» و حتی پیش از آن، مطرح کرده بود، در قالب نظریه «ایرانشهری» بیان و تشریح کند و به منتقدانی که این روزها کم نیستند نیز پاسخ بدهد. او در بیست و چهارمین نشست از سلسله نشست های ایرانشهری که در خانه گفتمان شهر و معماری برگزار شد هم انتقادهای تند و گزنده اش به نظام دانشگاهی در ایران را تکرار کرد و هم بر این اندیشه مرکزی اش تاکید کرد که واقعیت ایران و دولت ملی در ایران سابقه ای کهن دارد و ربطی به پیدایش دولت های ملی در اروپا ندارد. او حتی کوشید توضیح دهد که چرا در ایران مفهوم دولت ملی با وجود واقعیت تاریخی آن پدید نیامده و در انتهای بحثش منتقدان را آگاهانه یا ناآگاهانه مخالفان وحدت ملی ایران خواند و گفت ایشان حتی ممکن است ندانند اما مخالفت شان با ایرانشهر به تهدید این وحدت ملی می انجامد.
آنچه می خوانید روایتی از این سخنرانی است:
اندیشه سیاسی در ایران سابقه ای ندارد
دو-سه دهه ای بود که من بحث اندیشه ایرانشهری را مطرح و این اصطلاح را به کار برده بودم اما در شرایط خاصی از چند سال پیش، بیشتر به آن توجه شده است و حتی در فضای دانشگاهی درباره آن چند رساله نوشته شده است. اگر بگویم اکثر کسانی که درباره این بحث، صحبت می کنند تا حد زیادی به درستی نمی دانند درباره چه صحبت می کنند، اغراق نکرده ام. من این اصطلاح را ٣٥ سال پیش در مقاله ای درباره خواجه نظام الملک طوسی و اندیشه ایرانشهری در سیاستنامه او به کار بردم که بعدها به کتاب تبدیل شد. اما بحث من از کجا آمد. بحث اندیشه سیاسی در اروپا سابقه ای طولانی دارد اما در کشور ما هیچ سابقه ای ندارد. یعنی از زمان تاسیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی تا حدود سال ١٣٣٠ اصلا اندیشه تدریس نمی شد و علم سیاست در ذیل حقوق عمومی فهمیده می شد. سطح علوم سیاسی در ایران آن دوران، بسیار پایین و رشته حقوق، دارای اهمیت بیشتری بود و به همین دلیل من نیز به این رشته گرایش پیدا کردم و در ایران، علوم سیاسی نخواندم. بعد از انقلاب، در سال هایی که درس من تمام شده بود و دفاع کرده بودم در یکی از مراکز دانشگاهی مهم فرانسه، گردهمایی گروه کوچکی بود که دریدا، جلسات آن را اداره می کرد و استادیاران و شاگردان و دوستان او از طیف چپ تا افراد غیرچپ و تا حدی لیبرال و چندنفری از دانشجویان دکترا یا مثل من که دفاع کرده بودند در آن شرکت می کردند. در سال ٦٣-٦٢ که من در این جلسات شرکت کردم، بحث های جدیدی در اندیشه سیاسی در اروپا درگرفته بود مثل ماجراهای لهستان و متزلزل شدن کمونیسم، و هنوز دیوار برلین تخریب نشده و سوسیالیسم برجا بود اما در ایران وجود نداشت. بحران هایی که در جنبش چپ در اروپا ایجاد شده بود و تاثیر آن در جریان های لیبرال اروپایی از سوی دیگر و متزلزل شدن نظام تثبیت شده دانشگاهی اروپا، از دهه ٧٠ میلادی و ٥٠ خورشیدی به بعد سبب شد کسانی متوجه این بحران بزرگ لااقل در حوزه نظر شده و گردهمایی های ماهانه ای را تشکیل دهند. من تنها ایرانی شرکت کننده در این جلسات بودم و وقتی از این جلسات بیرون می آمدم، پرسشم این بود که این بحث ها به چه درد من و کشورم می خورد و اساسا بحران های اروپا، چه نسبتی به بحران من دارد؟ بعد به بررسی این موضوع می پرداختم که آیا ما نیز دارای بحران هستیم و آیا ما هم می توانیم از سنخ اندیشیدن فلسفی درباره سیاست بهره ای بگیریم و برای ما چقدر مهم است؟ بنابراین، بعد از برگشتن به ایران به تدریج نوع اندیشیدن سیاسی آنها را درباره مسائل ایران به کار گرفتم.
دانش غرب در باب شرق در ذیل یک مفهوم، قابل بررسی نخواهد بود
غربی ها وقتی درباره ما صحبت می کنند به ناچار ابزارهای خود را به کار می گیرند اما آیا این ابزارها قابل انتقال به ایران است و آیا می توان بحث در باب تحول مفاهیم را از غرب فرا گرفت؟ اساسا مسائلی در ایران وجود دارد که با ابزارهای مفهومی غرب تا حد زیادی قابل توضیح نیستند و باید مانند صنعت گران چیره دست، ابزارهای غربی را مورد دخل و تصرف قرار دهیم و مفاهیمی مانند قدیم-جدید، رنسانس یا جهان باستان را در باب مفاهیم خود به کار ببریم. تا آن زمان جهان اسلام مطرح بود و از ایران به عنوان یکی از کشورهای آن نام برده می شد: در اینجا هنر ایرانی فصلی از هنر اسلامی و اندیشه ایرانی، بخشی از اندیشه جهان اسلام است. اگر کلی سخن بگوییم این مساله قابل درک است اما اگر موارد تاریخی خود را مطالعه کنیم، به نتایج اروپاییان نمی رسیم. این همان مطلبی است که ادوارد سعید نیز به آن رسیده بود. او معتقد بود دانش غرب در باب شرق، در ذیل یک مفهوم، قابل بررسی نخواهد بود. آنچه او در این باره مطرح می کرد از نظر ایدئولوژیک خوب بود اما به لحاظ علمی با وجود اینکه بر بسیاری از منابع و به زبان و ابزارهای دانش غربی مسلط بود، هیچ ارزشی درباره ما ندارد. اگر شرق شناسی آنچه باشد که ادوارد سعید گفته است، ایران، در ذیل شرق و جهان اسلام قرار نمی گیرد و من بعدها این تعبیر را به کار بردم که ما بیرون از جهان اسلام بوده ایم. با بررسی هایی که انجام داده ام، برخلاف آنچه نویسندگان و مورخان غربی نوشته اند، حتی آنهایی که ایران را می شناخته اند از کنار واقعیات تاریخی و تاریخِ فرهنگی ما عبور کرده اند. باید مرکز ثقل در باب ایران را از نظام دانش غربی به ایران منتقل کنیم. به همین دلیل می گویم دانشگاه های ما، هیچگاه ملی نبوده اند. دانشگاه های ما هنوز ملی نشده اند و اساتید دانشگاه های ما حتی نمی توانند از پایین ترین سطح ایدئولوژی غربی، بالاتر صحبت کنند. به طور مثال هرگاه بحث از ایرانشهری می شود، می گویند این یک نظریه فاشیستی است در حالی که اندیشه و تمدن ایرانشهری، یک بحث کاملا علمی است. متاسفانه دانشگاه های ما در بومی ترین نقطه، غیربومی هستند.
ایرانشهری یعنی تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی
بررسی موردی من در حالات و نوشته ها و آثار خواجه نظام الملک طوسی، که یکی از عالمان و امرای بزرگ ایرانی بوده، نشان داد که خواجه نظام الملک طوسی، صرفا یک کارگزار نبوده است: او با اینکه هم علوم روز را می دانسته و هم به علوم دینی تسلط داشته و هم به شدت دیندار بوده ولی زمانی که در باب سیاست صحبت می کندتوجهش به ملیت است. او نخستین شخصی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده است و با تفکیک نظامنامه شریعت از نظامنامه سیاست، طریق ایجاد دولت بر اساس نظامنامه های سیاسی را تدوین کرده است. بررسی های بیشتر من توضیح می دهد که وقتی ایرانی ها درباره سیاست صحبت می کرده اند، ایرانی حرف می زدند. نام این را ایرانشهری گذاشته اند به معنای تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی. بنده این اصطلاح را از جایی وام نگرفته ام بلکه این واژه، در تمام منابع ایرانی آمده و در اینجا شهر به معنای دولت و ایرانشهر به معنای کشور و دولت ایران است. از اینجا به این بحث رسیدم که به تاسی از سیاستنامه، اسم آن را شریعت نامه گذاشتم. اساسا در سیاستنامه ها، موضوع بحث، مناسبات قدرت سیاسی و در شریعتنامه ها، شریعت و اجرای احکام شریعت است و اساسا ربطی به یکدیگر ندارند زیرا شریعتنامه ها از سنخ سیاستنامه ها نیستند. در دوران خلافت خلفای اموی و عباسی، چون شریعت با سیاست همگام شده بودند، این گونه تعبیر می شد که اگر خلیفه فاسد هم باشد، چون احکام را اجرا می کند: پس فساد خلیفه، اشکالی نخواهد داشت. ایرانیان حتی زمانی که هنوز مذهب تشیع فراگیر نشده بود هم، ایرانشهری فکر می کردند یعنی مساله و اولویت شان، اداره دولت بود. البته اجرای احکام هم می کردند اما مساله ایرانشهری نیز از مهم ترین اولویت ها بود.
تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست
همان طور که می دانید ما، دارای نگاه نقادی نسبت به خود هستیم که در بیرون از ایران کمتر وجود دارد. در بررسی بعضی از شریعت نامه نویسان بسیار مهمی که در منطقه فرهنگی ایران وجود داشته اند از بصره و بغداد گرفته تا خراسان بزرگ، هیچ نویسنده ای یافت نمی شود که در باب خلافت صحبت کرده باشد زیرا ساختار ذهنی ما با خلافت اصلا سازگار نیست و خلافت به عنوان شعوبیه در دیدگاه ایرانیان جایی ندارد. حتی شریعت نامه نویسان مهمی که در حوزه فرهنگی ایران بوده اند نیز در باب سیاستنامه نوشته هایی دارند، مثل ابوالحسن ماوردی، متفکر، فیلسوف و قاضی القضات آل بویه که نخستین کتاب و نظریه منضبط خلافت را نوشته، او سیاستنامه هم نوشته، به این علت که از بغداد تا عراق عجم، نظام خلافت جواب نمی داد و نمی توانست یک نظریه منسجم اساسی پیدا کند. ایران از ابتدا کشوری متفاوت و با نظام اندیشه ای متفاوت نسبت به جهان عرب بوده است. ایرانشهر یا ایران زمین، یعنی ایران بزرگ فرهنگی و این محدوده جغرافیایی، از بخارا تا شامات و مصر را در بر می گرفته است. ایران، یک واقعیت تاریخی است: کافی است به تمام منابعی که از قرن دوم درباره تاریخ ایران نوشته شده مراجعه کنید حدود و ثغور ایران کاملا مشخص و روشن است. به همین دلیل، اگر به خصوص یک استاد تاریخ بگوید که ایران را رضاشاه ساخت و جعل اوست، بدان معناست که مرخص است، زیرا به هیچ وجه چنین نیست و او نمی داند ایران تا زمان رضاشاه در زبان های اروپایی «پرس» (پرشیا) خوانده می شد و بعدا به این نتیجه رسیدند که این پرشیا در وضعیت جغرافیای سیاسی ایران، بخشی از فارس است و بنابراین پیشنهاد کردند که کلمه ایران را که دست کم ٢٠٠٠ سال سابقه دارد به کار ببرند. بنابراین تعبیر «ایران» جعل رضاشاه نیست. کسانی که چنین اشتباهی را مرتکب می شوند، بیش از هرچیز با شعور دانشگاهی ما تسویه می کنند، یعنی گوینده باید خجالت بکشد که چنین بگوید. یکی از این افراد در دانشکده ای تدریس می کند که زمانی دهخدا رییس آن بوده، در حالی که متن فارسی او ده غلط دارد.
نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست
«ایران» در درجه نخست یک اسم است، اما واقعیتی هست که این اسم ناظر بر آن است. در مورد همه کشورها اسم شان ناظر به یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه واقعیتی مجعول است که بعدا برایش اسمی ساخته شده است، مثل افغانستان که تنها شامل بخشی از مردم آنجاست. اما کلمه ایران که بیش از هزار بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که به سادگی نمی توان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند. دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمی تواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمه «نژاد» را به کار می برد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمی داند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمه کلمه race انگلیسی و سایر زبان های دیگر به کار برده است، در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و... است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملا خطاست زیرا کسی که چنین ادعایی می کند، نمی داند این کلمات (مثل نژاد) در فارسی کهن چه معنایی دارند. حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کرده اند و در میان ایشان هرگز رابطه ای که در racism و نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگ ترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک می رسد. بنابراین رستم هم مثل همه ما آمیخته ای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد می کند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع می کند. کمال تاسف است که با ندانستن، عمر و هزینه دانشجویان را تلف می کنیم.
دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست
دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست. نیمی از کلماتی که امروز به کار می بریم، فارسی نیست و رادیو و تلویزیون نیز فاجعه فارسی حرف زدن است. اما دانشگاه ما روی ترجمه ها صحبت می کند. یعنی مثلا مفهوم class در علوم اجتماعی جدید را به طبقه ترجمه کرده و فکر می کند که «طبقه» در زبان فارسی همان معنایی را دارد که در مارکس و جامعه شناسان جدید می دهد. اصلا چنین نیست. وقتی فرد این اختلافات را نداند، به غلط می گوید جامعه ایران طبقاتی است. نمونه کامل این خطا آن است که می گویند از قصه هابیل و قابیل تا به امروز مبارزه طبقاتی در جریان بوده است. البته چنین فردی ادعا می کند که ایدئولوژی من ایدئولوژی وحدت است، اما از سوی دیگر می گوید به قول مارکس تاریخ همواره مبارزه طبقاتی بوده است. سوال این است که این مبارزه طبقاتی با آن وحدت چه نسبتی دارد و تضاد طبقاتی از کجای آن وحدت بیرون آمده است؟ لغزیدن از اینجا به آنجا فاجعه ای التقاطی است و بخش مهمی از روشنفکری نیز دچار آن است، مثلا ایرانشهری را همان دولتشهری می پندارد، زیرا ما به طور طبیعی قافیه و سجع را دوست داریم و قافیه و سجع برای ما علم ایجاد می کند! در حالی که این خطایی محض است. اخیرا نوشته ام که تعبیر ایران بسیار پیچیده است. یعنی اگر به هزار مورد شاهنامه توجه کنیم، درمی یابیم که مضمون آن پیچیده است. گفته اند ایران مفهوم آبستن است، زیرا پشت مفهوم «افغانستان» و «عراق» چیزی وجود ندارد. زیرا تعبیر «عراق عرب» به قرینه «عراق عجم» ساخته شد و اسمش از ما است. زیرا یک فرض این است که کلمه «عراق» از «ایران» درست شده باشد. چنان که اشاره شد، ایرانشهر یک دولت بوده است قبل از اینکه مفهوم «دولت» در معنای جدید آن ظاهر شود. از سوی دیگر ایران به معنای ایرانی برای تمام ساکنان ایران زمین نیز به کار رفته است، یعنی ایران کشور و دولت آن کشور و ملت آن کشور است. به این دلیل است که گفته ام ایران توانسته دولت ملی ایجاد کند، قبل از اینکه این اصطلاحات به وجود بیاید. از آنجا که دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست، کلمات «ملی» و «ملت» را هم از ترجمه اخذ کرده است، یعنی وقتی اروپاییان گفتند در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی دولت های ملی ایجاد شد، به دنبال آن ما گفتیم که یعنی واقعیت nation درست شد و بعد دولت (state) را ایجاد کرد و بعد واقعیت nation-state درست شد و بعد کلمه ناسیونالیسم پدید آمد. به این ترتیب ما مفاهیم ملت و دولت و ملی گرایی را ساختیم. با همین تعابیر گفتند از ایران حرف زدن ملی گرایی است و ملی گرایی نیز چیز بدی است، زیرا از آن فاشیسم و نظام های استبدادی بیرون آمده و بنابراین حرف زدن از ایران به فاشیسم می انجامد.
«ممالک محروسه» همان دولت در معنای جدید آن است
در حالی که اولا قبل از آنکه ما کلمه «ملت» را معادل nation قرار دهیم، ایران دارای واقعیت ملی بوده است. یعنی تمامی اقوامی که در ایران بودند از زمان های بسیار دور ملتی را ایجاد کرده بودند و این ملت است که دولت خودش را در زمان هایی مثل هخامنشی و ساسانی ایجاد کرده است. صفویه نیز نوعی دولت ملی است. بنابراین اینکه دولت واقعیت جدیدی در ایران است، از نظر کلمه و لفظ چنین است، زیرا کلمه «دولت» در فارسی و عربی به این معنای امروزین به کار نمی رفته است و معنایی اندک متفاوت از دولت به معنای state داشته است و ما از طریق ترجمه این تعبیر را ساخته ایم. اما چون ایران ملت بوده است، توانسته دولت خودش را در دوره های بسیار طولانی ایجاد کند. ما می توانیم بگوییم دولت ملی داشته ایم، دولتی که دولت ممالک محروسه ایران بوده است. کلمه «ممالک محروسه» همان دولت در معنای جدید آن است. کسانی که به بحث من انتقاد می کنند، یک مساله شان مخالفت با دولت است. یعنی می گویند بحث ایرانشهری در نهایت تقویت دولت است. ایراد این ادعا آن است که اولا من در کنفرانسی توضیح دادم که حقوقدان های ما هنوز کلمه دولت را درست استفاده نمی کنند، مثلا می گویند دولت روحانی در حالی که اینها حکومت هستند، نه دولت. دولت واقعیت دیگری است که یک ملت ایجاد می کند. حکومت کارگزار دولت است و اداره امور ملت را انجام می دهد، ملتی که دارای دولت است. حکومت ها گذرا هستند و آنچه می ماند، دولت است. دولت ایران از آغاز هخامنشی همواره دولت ممالک محروسه و دولت ملت ایران بوده که از اقوام بسیار فراهم آمده است. بنابراین این ایراد که بحث ایرانشهری دولت را تقویت می کند، اگر منتقد بفهمد چه می گوید، درست است.
این دولت ملی ما است و گفتن اینکه مردم شناسان می گویند کلمات دولت و ملت از درجه اعتبار ساقط شده، خطاست. ترامپ که در راس مقتدرترین دولت فعلی جهانی است، آمد نخست گفت من می خواهم امریکا را قوی تر کنم، یعنی حتی مقتدرترین دولت هم حس می کند که ضعیف تر شده است. در حالی که برخی اینجا می گویند دولت وجود ندارد! چرا دولت وجود ندارد؟ پس چه چیز وجود دارد؟ نماینده تجسم این ملت در کجاست؟ در دولت باید باشد. اینکه حکومت بد است یا خوب است، بحث دیگری است. اما امری ورای حکومت هست که دولت ملی ایران است و وظیفه همه ما این است که (من در حوزه نظر بحث می کنم) از این دفاع کنیم. بنابراین ایران دولت ملی بوده است و این اتفاق قبل از آنکه دولت های ملی در معنای جدید ظاهر شوند، در ایران رخ داده است.
مفاهیم از سیر تاریخ اخذ شده اند و مجعول نیستند
از آنجا که دانشگاه و نظام علمی ما ملی نیست، ناچار واقعیت خودش را در قالب هایی می ریزد که از جای دیگری گرفته است. این دانشگاه از ابتدا بند نافش به دانشگاه های اروپا و امریکا وصل بوده است و اگرچه هیچ چیز از آنجا نمی فهمد، اما می تواند بدترین چیزهایش را از طریق آن بند ناف وارد کند. وقتی غربی ها می گویند در قرون ١٥ و ١٦ دولت های ملی ایجاد شده اند، معنایش این است که در کشورهای غربی دولت های ملی در این قرون ساخته شده اند و اگر بپرسید در ایران چطور؟ می گویند ما نمی دانیم. این طبیعی است، زیرا آنها متخصص ایران نیستند و ایرانیان باید مطالعه کنند که دولت و ملت ایران کجا ظاهر شد. دولت و ملت ایران باستانی و قدیم است. آنچه مشروطه و رضاشاه ساختند، این بود که به آن دولت قدیم، سازماندهی دولت جدید دادند، یعنی نهادهای دوران جدید را ساختند، نه اینکه اینها دولت ایجاد کنند. چنین چیزی خنده دار است. اما چرا واقعیت ما متفاوت است و اروپا نمی تواند به ما پاسخ دهد؟ علت روشن است، زیرا تاریخ آنها با ما متفاوت است. مفاهیم از سیر تاریخ اخذ شده اند و اموری مجعول نیستند. مطالعه واقعیت هاست که ما را به آنجا رسانده که باید مفاهیمی ایجاد کرد و مواد متشتت را در قالب مفاهیم جدید ریخت. به دلیل تحول تاریخی متفاوت با مفاهیم غربی نمی توانیم تاریخ ایران را مطالعه کنیم. اروپا تا آغاز دوران جدید امپراتوری مقدس رمی- ژرمنی بود، یعنی به عبارت دیگر حکومت مسیحی تا قرن ١٥ در اروپا جاری بود و ملتی وجود نداشت. به عبارت دیگر ملی گرایی کفر به حساب می آمد، زیرا به این معنا بود که یکی از اقوام در داخل جمهوری مسیحی بزرگ نسبت به وحدت امت مسیح ادعاهایی کند. می دانیم برخی چنین ادعاهایی کردند و اعدام و سوزانده شدند. آنجا هم امت بود تا زمانی که به تدریج اختلافاتی میان شاهان با پاپ پدید آمد و اصلاح گران دینی برای فهم جدید دین و به خصوص مفهوم کلیسا کوشیدند و به تدریج ملت ها یا گروه های انسانی از واقعیت امت جدا شدند و مثلا ملت فرانسه یا ملت آلمان یا ملت انگلیس و... شدند. از زمانی که مثلا شاه فرانسه حاضر نشد برای جنگ های پاپ مالیات و خراج از مردمش بستاند، نزاع و اختلاف ایجاد شد. از اینجاست که مردم فرانسه به تدریج ظاهر می شوند. مورد عجیب انگلستان است که استقلال کلیسای آنگلیکن را اعلام کرد و شاه مدعی شد که هم سر کلیسا است و هم سر یا رییس دولت است.
شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است
چرا در ایران چنین رخ نداد؟ زیرا ما هرگز وارد امت نشدیم. در جهان اسلام هم مثل همه ادیان لازم است که خلیفه ای برای جانشین بنیانگذار دین باشد، اما ایرانیان هرگز آن خلیفه رسمی را به رسمیت نشناختند. اما ما به شکل متفاوتی جانشینی پیامبر(ص) را فهمیدیم و با این فهم متفاوت به کلی از جهان اسلام بیرون بودیم. یعنی در درونش بودیم، چون کشوری مسلمان بودیم، اما بیرونش بودیم زیرا وارد امت نبودیم، به همین دلیل است که عرب ها هنوز هم ما را به رسمیت نمی شناسند. زیرا ما از آغاز بیرون بودیم. در زمان آل بویه ایرانیان خلیفه تعیین می کردند و خلیفه را جایگزین می کردند، زیرا می گفتند این خلیفه با من سازگار نیست (نه اینکه من با او سازگار نیستم) . می دانید که انتقام اصلی را با آمدن ترکان به ایران گرفتند، این بود که شمشیرداران ترکی که در اختیار خلافت بودند، بر ایران مسلط شدند. تعبیر من این است که مسلط شدن آنها انتقامی است که خلافت از ایران گرفت، زیرا ایران زیر بار خلافت عباسی نرفت. این انتقام دوم است، انتقام اول داستان پیچیده تری دارد که در تاریخ طبری و بلعمی گفته اند و گفته اند وقتی ایران سقوط کرد، شخصی گفت بالاخره عرب انتقامش را از عجم گرفت. فرانسوی وقتی از درون امت مسیحیت بیرون آمد، ناگزیر بود که تعبیر ملت را به کار ببرد، اما ما بیرون امت بوده ایم و ما خودمان را ملت می فهمیدیم و بنابراین نیازی نداشتیم بگوییم چه هستیم. به این علت است که در شاهنامه هزار ایران و ترکیبات آن برای واقعیت ما به کار رفته است و به این علت این کتاب را حماسه ملی ایران خوانده اند، زیرا بیان وجود یک ملت است. ابن کثیر عرب در قرن هشتم گفته است که عرب نمی تواند شاهنامه داشته باشد. مشخص است زیرا شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است.
دولت تبلور مناسبت یک ملت است
به عبارت دیگر اگر کسی خود را بر مبنای امت تعریف کند، نمی تواند شاهنامه داشته باشد، زیرا شاهنامه تاریخ ملی است. امت ملت نیست که بتواند شاهنامه داشته باشد. ادبیات ما بعد از فردوسی و حافظ در این جهت است. اعراب غیر از شاهنامه حافظ و سعدی نیز ندارند، زیرا این افراد تنها شاعر بزرگ نیستند که شعر خوب گفته باشند، بلکه حافظ بیان اسطوره ملی ما است. غیب او بیان چیزی است که ظاهر نیست، زیرا ما ملت غیب هستیم. یعنی کلمه «ملت» به معنای nation وجود نداشته است، اما همیشه ملت بوده ایم. حافظ لسان غیب یعنی زبان ملتی است که لازم نبوده کلمه «ملت» را درست کند. به این دلیل ما دولت هم بوده ایم. دولت تبلور مناسبت یک ملت است و این مناسبات ملی و ممالک محروسه ما است که دولت خودش را به معنایی که گفتم، ایجاد کرده است: دولت های بد و دولت های خوب. آنها که خوب بودند را نگه داشته و خاطره خوبی از آنها دارد و آنهایی که بد بودند، وضع شان روشن است. به مفهوم ایرانشهر بازگردم که نزد من متفاوت است از اینکه دیگران چگونه این اصطلاح را به کار می گیرند و عمدتا نیز نفهمیده اند. بحث ایرانشهر و اندیشه ایرانشهری کوششی برای توضیح منطقی است که این ملتی که دولت خودش را ایجاد کرده است. این تحول منطقی متفاوت از منطق های دیگر مثل اروپا دارد. بحث ایرانشهر کوشش برای توضیح این است که ما متفاوت بوده ایم. لازم به توضیح است که این به معنایی که منتقدان گفته اند، مفاخره و... نیست. ما که رجز نمی خوانیم بلکه بیان تاریخ و واقع می کنیم که می تواند غلط باشد. اما مفاخره و فخرفروشی نیست. با خوب و بد آن کار ندارم. من بیان واقع می کنم. ما ملتی بودیم که تحول متفاوت داشتیم، اینکه این تحول بدتر از تحول عربی یا اروپایی است، بحث من نیست. کوشش من این است که منطق تحول تاریخی خودمان را نشان دهم. این تحول تاریخی منطقی متفاوت از آن چیزی دارد که تاریخ های مبتنی بر امت متفاوت اعم از اسلام یا مسیحیت دارند.
مخالفت با ایرانشهری به جریان های گریز از مرکز باز می گردد
این منطق پیامدهای مهمی دارد که مخالفان بدون آنکه بدانند، با آنها مخالفت می کنند. این نتایج و پیامدها آن است که یک منطق ملی بر امور ما جاری است که آن منطق مطابق با منطق کشورهایی که ذیل امت هستند و ایدئولوژی های ذیل آنها، متفاوت است، یعنی ما ملت بوده ایم، با تاریخ خاص خودمان و فهم این منطق که ایران ممالک محروسه بوده و همیشه تنوع قومی، زبانی و فرهنگی داشته، اما نهایت این تنوع یک ملت واحد است با یک فرهنگ عام که مخرج مشترک این اقوام است، با زبانی که زبان ملی است و این اولا بیان واقع است و ثانیا نتایج مهمی دارد. مخالفت با ایرانشهری به جریان های گریز از مرکز باز می گردد: جریان هایی که این وحدت را تضعیف می کنند. کسی که مخالف ایرانشهر است، اهداف استراتژیک دیگری را دنبال می کند که همان تضعیف این وحدتی است که اینجا ایجاد شده است. این وحدتی است که در بسیاری از جاهای دنیا و اطراف ایران مثل افغانستان و عراق ایجاد نشده است. عربستان و سوریه کشور نیستند. هدف اصلی مخالفان تضعیف وحدتی است که به طور طبیعی در تاریخ تحول ما ایجاد شده است و ما هرگز به زور در داخل این وحدت نرفتیم. ما وحدتی را ایجاد کرده ایم که البته هزار اشکال دارد. مخالفان به دنبال منافع مافیایی هستند. مخالفان با بحث در مورد ایرانشهر در سطح علمی ای نیستند که وارد این بحث شوند، بحث شان علمی نیست و در واقع نوعی اعلان جنگ به وحدتی که وجود دارد، می کنند و هدف شان از بین بردن ریشه های این وحدت طبیعی ملی ما است. ایران همیشه یک کشور بوده است. بخشی از این بحث ها ناچار به دریای تشتت قومی و تجزیه طلبی های متکثر می ریزد. این بحث ها دانشگاهی و علمی نیست، بلکه در واقع ناظر به اعلان جنگ به واقعیت وحدت ملی ما است. حرف من در نهایت این است که هدف بحث ایرانشهری این بوده که بتوان این منطق ملی را توضیح داد. نتایج آن برای امروز روشن است. ما از قدیم الایام همیشه وحدت ملی متکثر داشته ایم. قبلا ابزارهای لازم برای دیدن این واقعیت پیچیده را نداشته ایم و این ابزارها را نتوانسته ایم ایجاد کنیم. پیامدهای بحث منطق ملی برای ما این است که ما دارای یک وحدت ملی بودیم و هستیم. فهم این منطق مساله اساسی کنونی ما است: به عبارت دیگر این باید موضوع اصلی دانشگاهی باشد که باید ساخت. از اینجا به بعد است که دانشگاه ملی با علمی ایجاد خواهد شد که علم ما است، علم بومی ما نیست، علم جهانی ما است، زیرا سهم ما در تاریخ ملت ها و تاریخ دولت ها است. دانشگاه های دیگر به این دلیل ملی هستند که توانسته اند نسبتی میان علم ملی خودشان با علم جهانی ایجاد کنند، نه علم بومی که نمی دانیم چیست و هر کس از زعم خود می گوید. بحث نظریه ایرانشهری به هیچ وجه بحثی ایدئولوژیک یعنی بحث مناسبات قدرت نیست و علمی است و هر کس از زاویه مناسبات قدرت وارد شود، می خواهد آن را به انحراف بکشاند. ما به هیچ وجه نباید وارد این بیراهه شویم. هدف فهم این منطق ملی ما و دفاع از آن منطق ملی دولت ملی ما است.
ایران، نخستین دولت جهان
از زمانی که در اروپا مفهوم دولت در معنای جدید درست شد، شروع کردند به توضیح اینکه دولت در کجاها بوده و به طور تاریخی ظاهر شده است. یک مورد حرف هگل در حدود ١٨٢٠ در درس هایش است که می گوید تاریخ جهانی با ایران آغاز می شود. زیرا ایرانیان نخستین دولت (der Staat) را درست کرده اند. از نظر هگل چین و هند به این معنا دولت نبودند. هگل می گوید دولت یعنی دولت جدید که ما در اروپا می فهمیم، نطفه اش در ایران بسته شده است. هگل می گوید چین و هند نظام های استبدادی مبتنی بر اقتدار یک شخص بودند، یعنی وحدت شان کثرت را نمی پذیرفت. در حالی که دولت جدید، دولت کثرت ها و دولت اقوام متکثر است. او کلمه آلمانی Reich (رایش) را به کار می برد که بعدا هیتلر آن را به گند کشید. اما رایش به معنای دقیق همان شاهنشاهی قبلی ما است. هگل می گوید ایران رایش یعنی شاهنشاهی بود: به این معنا که دولت واحد مرکزی کثرت ها را می پذیرفت یا به زبان فلسفی جدیدتر، این کثرت ها در یک رابطه دیالکتیکی پیچیده ای با نظام وحدت عمل می کرد. هگل می گوید اینجاست که تاریخ جهانی با ایران آغاز می شود، زیرا قبل از آن استبداد است و در استبداد تاریخ نیست. تاریخ آنجایی آغاز می شود که میان حاکم و شهروندان یا رعیت نسبت متفاوتی از آنچه در مصر باستان و چین بود، برقرار شود. می دانیم در ایران برده داری نبود و در ساخت تخت جمشید همه حقوق می گرفتند، در حالی که در ساختن اهرام بردگان نقش داشتند. بنابراین دو نسبت متفاوت میان مردم و شاه در ایران و مصر باستان وجود داشته است. البته تاریخ ما صفحات تاریک بسیاری نیز دارد، اما مساله مهم این است که ما منطق متفاوتی ایجاد کردیم که نسبت میان کثرت ها و وحدت است و تاریخ جهانی اینجا آغاز می شود و به اروپا می رسد.
لینک مطلب در منبع اصلی: اعتماد
نظرها
Action Display
بسیرای سخنان آقای طباطبایی درست از جمله دربارۀ سابقه نام ایران. ایرانشهر در اسناد مکتوب ساسانی آمده و در شاهنامه و سایر اثار بعداز اسلام مکررد تا به امروز آمده است. مشخصا از زمان حکومت مغول در حدود 800 سال پیش قلمروی کشور ایران معادل تقریب حدود ایرانشهر ایرانی ذکر شده استو پادشاهان غیر فارسیزبان از جمله خراسان غزنوی تا حاکمان شرق آناتولی و عراق مانند آق قیونلو از اران وشروان تا ولایت فارس در جنوب و ... همگی ادعای پادشاهی ایران را داشتند. یعنی هر شاهی که در این فلات بر تخت مینشد در خود توانایی میدید ادعای شاهی ایران داشته است، یعنی از قرون و اعصار این هویت کشوری وجود داشته است. باقی قضایا که فلان کلمه معادل کدام کلمه فرنگی است، برمیگردد مشکلات معادل گزینی و این زبان فارسی نوشتاری، یک زبان میانجی میان اقوام بازبانهای مادری گوناگون بوده است. واقع در جهان نامتقارن رخ میدهد. مثلا عصر کشاورزی در آسیای غربی و شمال آفریقا زودتر از اروپا یا امرکیا بوده است. اعصار سفال و برنز و آهن و غیره هم در مکانهای جهان نامتقارن آغازیده است. این مفهوم ملت و ملت-دولت در آسیا و از جمله ایران زودتر آغازیده است لزوما حرف نادرستی نیست، به صرف اینکه در اروپا در مثلا سیصد سال پیش شورع شده! مگر سایر ظواهر و محتوای فرهنگی-تمدنی بشریت در یدر جاهای مختلف، دفعتا بوجود آمده باشد؟ به نظرم اینها همه برمیگرد به توجیه سازی وقایعی در چند دهه اخیر خاورمیانه روی داده و مشخصا زمینه چینی توجیه تجزیه ایران است. خلاصه و رک میگویم، آخر داستان طرح این مباحث که بسیاری از مشاهیر ایران دوست در این دام گرفتار شده اند، توجیه سازی و کاهش هزینه تجزیه کشورهای بزرگ خاورمیانه و به طور اخص ایران است. تجمعی زشت و زیبای نیات و احساسات از سوی اجانب و مزدوران و به همراه فرصت طلبان و مردم ناامید از دموکراسی و عدالت، میخواهند با کمترنی هزینه، به خیال خام خویش کشورهای بزرگ تجزیه کنند تا مثلاً اسارئیل امنیتش تامین شود و از شر دیکتاتوری مذهبی و عربی و ترکی راحت شوند /تمام/
انسان
بسیار عجیب است که توهم خودبزرگ بینی و برتری نژادی در نخبگان ناسیونالیست- شیعی ایرانی در مقایسه با عوام ایرانی بسیار غلیظ تر و پر ملات تر است. در حالیکه در سایر کشورها از بورکینافاسو تا آمریکا، عمدتا عوام هستند که معتقد به exceptionalism ملی می باشند و نخبگانشان بیشتر انسان محور و یا بی وطن و یا جهان وطن می باشند و مخالف قبیله گرایی. بگذریم. ضمنا ایشان که لقب sir را بطور موروثی از اجداد غیر ایرانی خود به ارث برده اند ،توضیح دهند که آیا معتقد هستند دارای خون پاک و مقدس و ژن برتر می باشند.
انسان
زمانه به گمانم دارید به بیراهه می روید. شما که قرار بود یک سایت لیبرال باشید و در قلب اروپا هستید بهتر میدانید که این سخنان فاشیستی است. اگر یک سخنور اروپایی چنین مطالبی فسیل شده را در یک تریبون بیان کند، این به معنای پایان زندگی حرفه ایی و آکادمیک او می باشد و رسانه مربوطه نیز با عواقب آن مواجه خواهد شد. حتی پلیس تحمل اینگونه افکار را از عوام کله پوستی و بی سواد را ندارد. قبول کنید که حضور نخبگان شیعه- ناسیونالیست- فاشیست در سایت شما دارد پر رنگ می شود. از افکار متفکرانی نظیر آرامش دوستدار خبری نیست و اگر هم اشاره ایی به آنان می شود صرفا در جهت تخطئه و مخالفت سفسطه آمیز با این گونه روشنگری های افرادی نظیر اوست. در آیین نامه زمانه می گویی مسئولیتی در قبال مطالب منتشر شده نداری. اتفاقا باید پاسخگو باشی که چرا در قرن بیستم و یکم به انتشار افکار پوسیده می پردازید. −−−−−− ویراستار: وظیفه ما اطلاعرسانی است. هم آن گونه که در لینکهای پایان مقاله میبینید ما اخیرا دو مطلب انتقادی درباره دیدگاه آقای طباطبایی منتشر کردهایم. لازم دانستیم عین آخرین سخنان ایشان در اینجا منعکس شود، به ویژه که در آن از اتهام فاشیستی بودن به ایده ایرانشهری انتقاد کردهاند و به زعم خود در صدد پاسخگویی برآمدهاند. وظیفه ما ارائه اطلاعات همه جانبه درباره یک موضوع است.
انسان
از توضیح شما تشکر می کنم. در مورد اطلاع رسانی خدمتتان عرض نمایم که افکار ارتجاعی، اسلام گرایانه، فاشیستی، شوونیستی و قبیله گرایانه بصورت مستمر و شدید در رسانه هایی رنگارنگ و مقتدر از کیهان تهران تا تلویزیون های لوس آنجلسی و حتی هافینگتون پست ( با استفاده از رانت چپ مرتجع غرب regressive left ) در حال انتشار است. کسی که طرفدار اینگونه اعتقادات پوسیده است به سایت شما مراجعه نمی کند ، چون رسانه های بسیاری در دسترسش است. من احتمال می دادم خوانندگان زمانه بیشتر در جستجوی افکار و دیدگاه های نوین مرتبط با انسانگرایی، آزادی، حقوق بشر، سکولاریسم، خردگرایی و دانش گرایی هستند. ضمنا خدمت این sir عرض نمایم که تاریخ همو ساپین از زمان انقلاب شناختی ( cognitive revolution) در حدود هفتاد هزار سال پیش آغاز شد . در دوران انقلاب نوسنگی ( neolithic revolution) جهتی تازه یافت. در دوران کلاسیک یونان از نظر اندیشه غنی گردید. در دوران متاخر قرون وسطی و سپس در عصر روشنگری و انقلاب صنعتی وارد مرحله مدرنیته شد. اکنون، با انقلاب اطلاعاتی و تکنولوژیکی دوران فرا انسان ( posthumanity) آغاز گشته است.
ایران مظلوم
رادیوزمانه امیدوارم واقعا انتقادها مودبانه منتشر کند. البته نباید هیچگونه دروغ، جعل، توهین و تهمت و تمسخر و تحقیر و امثالهم منتشرکند. این وظیفه اخلاقی اش است. ما از یک رسانه نبایست توقع بی طرفی داشته باشیم و هیچ رسانه ای اعم خصوصی یا دولتی، بی طرف نیستند، منتها میتوانند منصف باشند. ملاک احترام به آزادی بیان منصف بودن و انتشار نظرات مردم که حاوی انتقاد و پیشنهاد مودبانه است. به نظرم به طور نسبی رادیوزمانه درمیان رسانه های فارسی زبان خارج اینها رعایت کرده است. اینکه بیشتر در یک جهت و حوزه های خاص فعالیت بکند از اختیارات خودش است. من باها با نامهای کاربری مستعار نظر داده ام و بالای 90% کامنتهایم را منتشر کرده است. هرچند از عدم انتشار برخی کامنتهایم ناراحت شده ام، ولی در کل راضی هستم و ازشان تشکر میکنم، و رادیو زمانه از معدود رسانه قابل اعتماد میدانم و فقط امیدوارم هکش نکنند تروریستهای سایبری. نگرانی من بیشتر از هک و سرقت اطلاعات کاربران است و نه خود مسئولان رادیوزمانه که افراد مشهورو قابل احترام هستند و از کشور آزاد و دموکراتیک مثل هلند پخش میوشد. هلند حقیقتا افتخار دنیای دموکراسی است. درود بر مردمان ملت هلند که شرایطی فراهم یک رسانه مثل رادیو زمانه ناشر آزادی-دموکراسی خواهی برای مردم ایران و فارسی زبان باشد.
ایران مظلوم
اما درباره آقای سیدجواد طباطبایی. البته انتقادها خود ایشان بایست جواب بدهند. منتها اینکه وی همچنان نام سید را در نامش نشر میدهد، شاید بخاطر درج در شناسنامه و گذرنامه اش باشد. خب ایشان این سید بودن و درج شناسنامه لابد انتخاب نکرده و طبق معمول نام و لقب و فامیلی را وادینش انتخاب کرده اند. حالا وی به نظر والدیشن احترام گذاشته و علاقه ای ندارد تعویض کند اختیار خودش است. البته امروزه بسیاری از سیدها در ایران ترجیح میدهند کلمه سید بکار نبرند در نامشام، از بس که سوءاستفاده شده است از این لقب. خب برخی برای این کاربرد سید دو روایت دارند، کی انرا نشانه خودبرتری بینی و نژادپرستی اعراب در صد اسلام هنگام تهام و اشغال و غارت و تعدی به جان و مال ناموس ایرانیان و سایر بلاد غیر عرب میدانند و روایتی انرا انتصاب خاندان پیامبر اسلام و به نشانه حفظ حرمت و البته افتخار به انتصاب خونی یا فاملی. در روایت اول قطها پذیرفتنی نیست و کسی بخواهد خودش احتمالا برای اندکی ژن، برتر به بیند ولی اگر قصدش صرفا انتساب است این از اعتقادات و اختیارت و حقوق فردی است. مثلا خیلیها علاقه دارند نام افشار یا آریا یا برخی نامهای خاص قومی ومذهبی داشته ابنشد، اینها از حوق فردی است.
ایران مظلوم
خلاصه انچه از بحث آقای سیدجواد طباطبایی متوجه شدم (وی علاوه عنوان سید، گویا ترک زبان آذربایجانی هم است)، اینست که ای ایرانیان و اهالی خاورمیانه که این نوشتار فارسی تحت عنوان ایرانشهری میخوانید، بدانید ایرانشهر یک کشور و به تعبیر مدر امروزه ناسیونالته است که بسیار زودتر از بست این مفهوم در اروپای بع از قورن وسطی، شکل گرفته است. به تعبیر و تلقی من از نوشتارهایش او میگوید، ملت اسم واحد بر جمع است. مثلا من با مطالعه آثار دیگران و فرهنگ لغات و ...امروزه کلمه "مردم" به صورت اسم جمع مردمان (مردم ها) به کار میبریم، این تطور و تحول یک زبان است. اسم جمع را مفصل در آثاری همچون زنده یاد خسروفرشیدورد خواندم، در کتاب وضغ لغات... فرشیدورد که بالغ هزار صفحه است و سالها طول کشید با مطالعه چندباره تاحدی به درکش شدم، یکی از مباحثش در زمینه معادل یابی و وع لغات برای کلمات خارجی است.این قبیل استادان زبان فارسی، میگیوند در زبان فارسی گاهی حالت مفرد یک کلمه معادل جمع میشود. خود کلمه مَردُم در واقع در فارسی دری قدیم، به معنی انسان (بشر/هیومن فرنگی) بوده است. وند ان نشانه جمع بر مردم میشود مردمان معادل انسانها. بعد در تطور زبان فارسی، ان جمع حذف میشود. هنوز نامردی و مردمی به مهعنی غیرانسانی و انسانی معنی میدهد. نژاد هم در فارسی دری قدیم، به معنی رایس فرنگی نبوده، ما در فراسی قدیم دری یعنی در عصر فردوسی، مهادل رایس، کلماتی مانند تخمه داشتیم. نژاد به شغل، طبقه، نجابت، چیزهای متنوع اشاهر میکند. در خود شاهنامه گاهی یک صنف شغلی نژاد میگوید. بعدها نژاد معادل رایس شده و کلمه تخمه/تخم مهجور میشود.
ایران مظلوم
من احساس میکنم آقای طباطبایی میخواهد بگوید ایرانشهر، قرنهاست شکل گرفته به صورت یک ملیت (ناسونالیته) بعوان اسم جمع واحد که مشتمل فرهنگ و تاریخ و تمدن با سابقه است، منتها بنظرم این حوزه ایرانی که میان دو رود فرات و سند و از شمال تا نواحی جیهون و آرال و قفقاز و تا جنوب دریا مکران و خلیج فارس. با هجوم قبایل حاشیه، کم کم این حوزه دچار تَرکها و گسلهای هویتی شده است، مرکز گریزی ناشی بیعدالتیها و تبعیضهای مرکزنشینان و تحریک اجانب و نفوذ جریانهای پان، بخشهای از مردم را بویزه با رژیم ایدئولوزیک مذهبی بیشتر گریزان کرده است/این رزیم چندان اعتقادی به هویت ایرانی ندارد و چندان هم تلاشی برای حفطظ و تقویت باورهای ملی ایرانی نمیکند و راحت در این حکومت پانها و تجزیه طلبها فعالیت گسرده میکنند! و بدترین جعلیات و دروغها منتشر میکنند و حتی کتاب منتشر میکنند در خود ایران علیه هویت تاریخ ایرانی!!! از دهها جشن و ایین ملی ایرانی، تقریبا به جز شب یلدا ، چارشنبه سوری و نوروز، چیزی دیگر رسما باقی نمانده نیست! برخی اقوام که در سرزمنهای محل سکونشتان امکانات طبیعی و ثروتهای زیرزمینی میبنند ترجیح میدهند این امکانتات فقط خودشان استفاده کنند بویزه میبینند سهم ناچیزی بدانها میرسد. تا اندازه هم حق دارند احساس ظلم و نابرابر یکنند. مثلا مردم ساکن مسجد سلیمان میبینند صد اسل است نفت از اطراف شهرشان استخراج میوشد ولی خودشان هنوز در محرومیت هستند! تحرکیات قوم گرایی+محرومیت+نابرابری+ عدم توزیع منابع ثروت طبیعی، ایران بستر جنگ داخلی و تجزیه کرده است و شادی امثال اقای طباطبایی از ترس بروز فاجعه چنی تلاش میکنند این صدمات جبران کنند با این نظریاتشان. اما مشکل از نظام و حکومت مرکزی اس و تا زمانی واقعا به ایرانیت و عرق ملی ایرانی واهلامیه حقوق بشر و دموکراسی و آزادی های سکولاریته باورمند نشود و خودش از چنگال ایدئولوژی مذهبی رها نکند، شانس بقای ایران همچنان کمتر و کمتر میشود!
بهرنگ
(1) با سلام! به نظر من گفتار آقای سید جواد طباطبایی به هیچ وجه فاشیستی نیست. گفتار ایشان دارای دو اشکال عمومی است. سه ایراد هم من به گفتار ایشان دارم : دو اشکال عمومی: 1) گفتار آقای سید جواد طباطبایی به لحاظ منطقی بی معناست: گفتار ایشان [به زبان ریاضی] درست یا نادرست عبارت است از: X = X و این به لحاظ منطقی بی معناست. در نظر می گیریم X یعنی "ایران چنین و چنان بوده است." از این نمی توانیم نتیجه بگیریم که "ایران چنین و چنان است." یا "ایران چنین و چنان خواهد بود." و یا "ایران چنین و چنان باید باشد." آقای سید جواد طباطبایی می بایست برای هر یک از این گزاره ها جداگانه استدلال منطقی کنند. 2) گفتار آقای سید جواد طباطبایی نامفهوم است. کلمات به خودی خود دارای هیچ معنایی نیستند. معمولاً در کار نوشتن [یا گفتار] نخست ترمینولوژی [مفاهیم نوشته] را می نویسند [یا عنوان می کنند]. برای نمونه می نویسند یا می گویند: ایران: مراد من در این نوشته از کلمۀ ایران این است که ... دولت: مراد من در این نوشته از کلمۀ دولت این است که ... ملت: مراد من در این نوشته از کلمۀ ملت این است که ... حکومت: مراد من در این نوشته از کلمۀ حکومت این است که ... و دیگر کلمات. گفتار آقای سید جواد طباطبایی این جا به دلیل نداشتن ترمینولوژی نامفهوم است. ادامه در (2)
بهرنگ
(2) سه ایراد و اشکال شخصی من: [این اشکال ها از این جنبه وارد است که من متقاعد نیستم که آقای طباطبایی منابع مورد اشاره خودشان را در گفتارشان خوانده اند.] ایراد اول: در هیچ کجای شاهنامۀ فردوسی کلمۀ ایران دارای آن فحوا نیست که آقای سید جواد طباطبایی در گفتارشان لحاظ کرده اند. [ما نبایست شاهنامه را خرج دعاوی غیر مستند خودمان کنیم.] ایراد دوم: خواجه نظام الملک نوشته به نام "سیاست نامه" ندارد. اسم و عنوان کتاب خواجه نظام الملک"سِیَرُ الملوک" است. سیر الملوک به معنی "روش حکومتداری پادشاهان" است. نوشتن کتاب با این اسم و عنوان در حکومت پادشاهی در سراسر تاریخ شرق ممنوع بوده است. در شرق قاعده و قانون بر این بوده که: "کسی حق ندارد پادشاه را چه باید کرد بیاموزد." از این دست کتاب ما چهار نسخه در سراسر تاریخ ایران داریم: - یکی "شاهنامه" فردوسی است. فردوسی از جمله به این دلیل گریخت. - دوم "سیرالملوک" خواجه نظام الملک است. او کتابش را پیرو درخواست نوشته است. امپراتور سلجوقی از او درخواسته که کتابی در این باره بنویسد. برای این است که او در آغاز کتابش می نویسد: این کتاب را پیرو پروانۀ [تمام رسمی] اعلی سلطانی نوشتم. می نویسد: "پروانه [رسمی با مهر و نشان از] اعلی سلطانی ... به بنده و دیگر بندگان رسید." (ص3) جای دیگر با نظر به همین معنا می نویسد: "بنده را فرمود که بنویسد. بر حکم فرمان عالی رفته آمد." (14ص) ادامه در (3)
بهرنگ
(3) - سوم "نصیحة الملوک" ابوحامد محمد غزالی است که یکی از پادشاهان [محلی و] همدوره او با خواهش مکرر از او خواسته که "تبرک را برای او نصیحة الملوکی بنویسد." نوشته غزالی بسیار کلی و دارای جنبۀ اکیداً دینی است. - چهارم نصیحة الملوکی است که آقای طباطبایی به ماوردی نسبت داده اند و این نادرست است. این کتاب ـ که به زبان عربی است و در شرق فلات ایرات منتشر شده ـ نوشته ماوردی نیست بلکه به دلیل ممنوع بودن موضوع آن یک کتاب "قاچاقی" و "بی مؤلف" است. ایراد سوم: ماوردی را آقای طباطبایی در گفتارشان ایرانی معرفی کرده اند. ماوردی از مشاهیر دوره خود و متولد بصره است. موضوع کتاب "احکام سلطانیه" او فقه حکومتی از نقطه نظر فقه شافعی است. کتاب دیگری هم به همین اسم و عنوان یعنی "احکام سلطانیه" همزمان در بغداد منتشر شده که همانند کتاب ماوردی است. [عبارات این دو کتاب گاه عین هم است.] مؤلف این کتاب ابو یعلی الفرا و موضوع آن "احکام سلطانیه" از نقطه نظر فقه حنبلی است. هزار سال بعد هم کتابی با همین اسم و عنوان یعنی "احکام سلطانیه " [کتاب "ولایت فقیه"] نوشته خمینی در بغداد منتشر شده است که موضوع آن "احکام سلطانیه" از نقطه نظر فقه شیعه دوازده امامی [در قرن بیست]است. با احترام داود بهرنگ
شاهین
متاسفانه کامنت من هر چند بار که سعی می کنم رد نمی شود.
ایران مظلوم
اینکه ایران نخستین ملت، یا نخستین دولت، بوده بنظرم کمی مبالغه است. اما میتوان جزء نخستی ها گفت به معنای /ان چیزی که من معتقدم(مثل بسیاری دیگر) از ملت/ناسیونالیته، یعنی ملت متشکل مدرمان است. مردمها اینجا فقط اقوام/اتنیکها نیستند، مردمان شامل قومها، گروهای زبانی، فولکلور، گروههای عقیدتی، گرایشهای جنسی، سبک های زندگی متفاوت و.. است. ملت فقط معادل مجرد برابر با یک واحد اتنیکی نیست. اصلا محال است در دنیا شکوری پیدا کرد که از یک اتنیک خالص باشند و تمام هم عقیده و هم زبان، هم نژاد و هم مسک و هم نظر باشند! هر چقدر هم سعی کرده بانشد یکسان سازی و نسل کشی نمایند باز هم متنوع از لحاظ تنیک و سایر عناصر متفاوت انسانی هستند. منتها ادعا میشود در فلان قطعه خاک دنیا، یک اتنیک، صاحب اصلی است و بقیه میهمان یا اشغالگر هستند وو از رویاناسنیت و سخاوت اتنیک حاکم یا اکثریت، ان اقلیتها را تحمل میکنند! این همان چیزی است که جریانهای نژادپرست پان از پان کرد تا پان عرب دنبال میکنند، نمونه بارزش ؤزیم پان عرب بعثی صدام حسین بود، که مرتکب جنایات وحشتناکی علیه مدرمان کرد و ترکمن و حتی عربهای شیعه عراق انجام داد و صدها هزار نفر به قتل رساند ویا مجبور به مهاجرت و آوارگی کرد. احراج ایرانیان مقیم عراق هم از همین قیبل کارهای ضد بشری صدامیان بود. این جنایت صدامیان ناشی همین اعتقاد غلط پان گرایی بود که میخواستند یک ملت بر اساس یک زبان و اتنیک تشکیل بدهند. اینان درک نادرستی از ملت داشتن. در حالی ایران از همان دوران باستان از زمان ماد و هخامنشی و اشکانی و حتی ساسانی ها یک ملت کثیرالقوم و کثیرالسان و کثرالعقاید بودنند. در زمان ساسانیان سخت گیریهایی علیه مسحیان میشد به دلیل ترس از نفوذ رومیها و مسئله ارمنستان که مسیحی شده بود، اما میبینم علی رغم اینکه گفته میشود از زمان کرتیر زردشتی دین رسمی بوده، ولی همواره یهودیان آزادی بالایی داشتند.
ایران مظلوم
من در جایی خواندم درصد یهودیان هنگام هجوم و اشغال ایران توسط اعراب مسلمان، تا 20% جمعیت ایران تشکیل میداد، در واقع اگر ایران توسط اعراب مسلمان اشغال نمیوشد چه بسا ایارن به کل یهودی میشد. یهودیان بسیار نفوذ و پیرو در ایران داشتند. در کل از بدو تشکیل کشور واحد ایران بویژه از دوره هخامنشی تاکنون ایرانیان با مردم یهود دوستانه و مهربانه بودند و تنها با روی کرا امدن نظام مذهبی ولایی در ایران یهودیان دچار مشکل جدی شدن به بهانه دشمنی با اسرائیل. دو شاه هخامنشی یعنی کوروش و داریوش جزء شخصیتهای مورد احترام یهودیان است. این که بگویند مردمان ایران ساسنیان مدارای مذهبی نداشتند با حقایق کشف شده مطابقت نداشته است. اینجا احتمالا منظور آقای طباطبایی به همین حقایق است و مفهوم ملت مدرن است. خب خطوط هندسی تمدن جیرفت (8 هزرا ساله) هنوز خوانش نشده وگرنه تاریخ مکتوب بشریت به مراتب قدیم تر از مکتوبات میخی سومری (6 هزار ساله) خواهد شد. به هر حال کهنترین شواهد زندگی یکجانشنی در حوالی استان ایلام ایران و قدیمی ترین تمدن (شهرگری) و خط در جیرفت کشف شده است.نام ایران بسیار قدیمی است و بطوریکه در نمیشود ریشه آن را دریافت و تنها میتوان گفت همپوشانی معنایی چند نام در نام امروزین ایران احتمال است: ایران صورتی از عیلام ایران صورتی از ارتا / تمدن جیرفت ایران نام سرزمین مردمان آریایی ایران نام مردمان زردتشی که اتش محترم میشمانرد بر ااس زبان کردی کرمانجی ایران نام مردمان فلات نشین (سرزمین مرتفع و بلند) که در همه زبانهای ایرانی حتی ترکی آذری این معنی است و مشابهش آران و اران و ارته است. شاید به همین دلیل تمام مردم ایران به نام ایران سمپاتی تاریخی دارند.
bijan
مهمترین بخش از گفته های ایشان عبارتند از : ما از قدیم وحدت ملی متکثر داشتیم که به طور طبیعی ایجا د شد! ما ملتی بودیم که تحولی متفاوت داشتیم ! ایران ممالک محروسه بوده و.... با یک فرهنگ عام که مخرج مشترک اقوام بوده ! جا دارد پرسیده شود که این حالت از چه زمان بوده ؟ و کدام عامل طبیعی و یا شرایط ذاتی در ان نقش داشته است ؟ و این تفاوت ها در مقایسه با چین وهند و .... بر چه چیز بوده ؟ آن چه مسلم است امپراطوری ایران از دوران هخامنشیان شکل گرفت و آن هم با فتوحاتی که که کورش انجام داد وگرنه تا قبل از آن حکومت های متعددی در منطقه بودند که منقرض شدند.چرا باید اقوام و مناطق تحت تصرف هخامنشیان به طور" طبیعی " به حاکمیت جدید تن دهند آن هم با اشتیاق ؟! رمز گشایی از این وضعیت اسرار آمیز و منحصر به فرد با خود نویسنده است وگرنه صدها محقق تاریخ و مردم شناسی عاجز از فهم این پدیده اند .
پوریا
طباطبایی می گوید که : می دانید که (عرب ها ) انتقام اصلی را با آمدن ترکان به ایران گرفتند، این بود که شمشیرداران ترکی که در اختیار خلافت بودند، بر ایران مسلط شدند. تعبیر من این است که مسلط شدن آنها انتقامی است که خلافت از ایران گرفت . من معتقدم این ایرانیان بودند که با آوردن ترک ها از اعراب انتقام گرفتند . زیرا این ترکان طی چند سده چنان با فرهنگ ایرانی و اسلامی انس گرفته بودند که در عمل مروج فرهنگ ایرانی و زبان فارسی شدند . بیشتر شاعران ما در دوران سلجوقی زندگی کردند و مورد حمایت سلجوقیان بودند . ترکان سلجوقی و پس از آن خورازمشاهیان هیچ تناسبی با ترکان آسیای میانه نداشتند . آنها علاوه بر این که مسلمان شده بودن حتی ایرانی هم شده بودند . تا جایی که به صراحت و با افتخار خودشان رو "ترکمان" می نامیدند . بنا به تعبیر برخی از تاریخ پژوهان ترک ، "ترک مان" در مقابل آئین نامه بدوی و خرافی "بوزقورد" قرار می گرفت . بنا به سنت ترکان باستان هر کس که از این آئین نامه سرپیچی می کرد "مانقورد" نامیده می شد . ترکان مسلمان خود را "ترک مان" یا "ترکمان" می نامیدند . یعنی ترکانی که دیگر تابع "بوزقورد" نیستند و "مانقورد" شده اند . امروزه در اثر کثرت تلفظ "ترکمان" به "ترکمن" تبدیل شده است . ایرانیان پس از حمله اعراب و فروپاشی حکومت ساسانی دیگر قادر به ایجاد حکومت متحد مرکزی نبودند . چرا که اساسا روحیه جنگاوری را از دست داده بودند . اما ترکان غزنوی ، سلجوقی و خوارزمشاهی که مستعد جنگ و ستیز بودند می توانستند این کار را انجام دهند . ایرانیان با ایرانیزه کردن ترکان آنها را در مقابل اعراب قرار دادند . ایرانیان در دوران حکوت این سه سلسله هرگز باترکان رویاروی نشدند و جنگ نکردند . برخلاق هجوم مغول ها و تیمور لنگ ترکان سلجوقی و خوارزمشاهی هرگز شهرها و روستاها را ویران نکردند و دست به غارت و سرکوبی مردم نزدند . آثار تاریخی به جا مانده از دوران سلجوقی گواه رونق و آبادانی آن زمان هست . وزیران ایرانی دردوران سلجوقی در عمل فرهنگ ایرانی را ترویج کرده اند . ترکان سلجوقی که تبارشان به ایل "قنق" می رسید خود را از تبار افراسیاب نامیدند و به این وسیله با شاهنامه پیوندی برقرار کردند . بی جهت نیست که اکثر شاهنامه های نفیسی که از دوره سلجوقی بر جای مانده به سفارش شاهان و شاهزادگان سلجوقی است .
شاهین
پیش از هرچیز از کامنت گذاران درخواست می شود که پیش از فرستادن مطلب شان دست کم یکبار آن را بخوانند تا غلط های تایپی و املایی آن را تصحیح کنند. متاسفانه در بیشینه کامنت ها اغلاط تایپی و املایی فراوان یافت می شود و تکرّر آن موجب ملال و سردرگمی خواننده می شود. دوم اینکه جناب طباطبایی فارغ از ایده ایرانشهری شان، گفتاری تهاجمی و برچسب زن به منتقدان و مخالفان ایده شان دارند و حتا مخالفان و منتقدان را به تجزیه طلبی متهم می کنند که این دور از شان یک اهل فرهنگ و استاد دانشگاه است. ایشان براحتی می توانند این ایده مهم خودرا با قوت شرح و جزییات آن را ارائه دهند. سوم اینکه ایشان نمی توانند به صرف اینکه فیلسوف بزرگی همچون هگل ایران را اولین دولت تاریخ دانسته است، حقانیت ایده خودرا اثبات شده فرض کنند. بی شک ایران یک امپراتوری کهن داشته که جلوه هایی از آن همچون وجود اقوام و فرهنگ های مختلف را همچنان حفظ کرده است. اما این به خودی خود دلیلی بر آن نمی شود که ایران یک دولت- ملت یا درست تر، ملت-کشور به معنای امروزی آن باشد. اینکه مدعی شویم که ایران هرگز بخشی از "امت اسلامی" نبوده است بدون اینکه برای آن سند و مدرک تاریخی محکمی ارائه کنیم، قابل قبول نمی تواند باشد. برعکس قرائن و نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد در این 500 سال اخیر که پدیده دولت- ملت ها شکل گرفته ایران به دفعات (در پایان دوره صفوی، در پایان دوره افشاری، در پایان دوره زندیه، و در پایان دوره قاجاری و حتا کمابیش در پایان دوره پهلوی) در آستانه هرج و مرج و فروپاشی قرار گرفته است. و هر بار یک سردار قدر قدرت توانسته با زور و قوه نظامی نظم و امنیت را در سراسر کشور برقرار کند. انتظار می رفت که پس از انقلاب مشروطه ملت- کشور نوین ایران شکل گرفته باشد اما دیدیم که 70 و اندی سال پس از آن با وقوع انقلاب اسلامی ما دوباره وارد دوران امتی خود شدیم. به باور من همین مسئله که ما یک سده پس از انقلاب مشروطه هنوز نتوانسته ایم یک حکومت ملی و مدرن و دمکراتیک برقرار سازیم، به دلیل همان فقدان شرایط دولت- ملت است. به عبارت دیگر، شکل گیری دولت- ملت مقدم بر استقرار دمکراسی و حقوق بشر است. و این مسئله در مورد کلیه کشورهای خاورمیانه، به جز اسراییل، صادق است.
مرادی
استاد نظر خود را در مورد خود اسلام و صورت های انحرافی از آن را بیان نمی کنند... آیا بنظر ایشان اسلام اولیه و اصیل شایستگی فداکاری و پذیرش آن در جامعه ایرانی را داشت یا نه ؟ بقول نویسنده یک کامنت استاد مسئله را بطور فرا انسانی مطرح نمی کنند... قدرتمندان مغلوب ایرانی در سایه برداشتی انحرافی از اسلام خود را از امت اسلام جدا کردند و جبران شکست نمودند... مقتضای تفکر انسانی بالا نه تنها برای ایرانیان بلکه دیگر کشورهای مجاور و یا مغلوب این بود که با ایمان خود از اعراب پیشی بگیرند و ...امت اسلامی را در ابعاد مختلف وسعت بخشند...
Action Display
واقعیتش من تمام مین کتابهای آقای طباطبایی نخواندم، عمدتا همین مقالات مختصر را در این چند سال خواندم و بیشتر در سایت رادیوزمانه یا رادیو فردا. اگر کاربران گرامی همچون جنابان "مرادی، شاهین، پوریا و غیره" نکاتی گفتند، قطعا آقای طباطایی موارد گفته شده ، خطا رفته است، اما نکات درست و درخور توجه هم گفته است. به بینید دوستان،کاری آقای طباطبایی میخواهد بکند، به نظرم اساسا از عهده یک نفر خارج است. حجم اطلاعات خامی بایست پردازش شود، و حوزه های متنوعی از تاریخ، سیاست، فرهنگ، اجتماعی، باستان شناسی، مردم شناسی، روان شناسی، زبان شناسی، شخصیت شناسی و به قول آخوندها علم رجال و.../واقعا من نمیدانم چه طور ممکن است آقای طباطبایی در مثلا سی سال پیش چنین کاری سترگی در عرض چند سال انجام داده باشد. من شخصا در سن میانسالی و پس حدود بیش از 25سال مطالعات متنوعی در حزوه های مختلف، هنوز نمیتوانم حکم قطعی بدهم در یک مسئله تاریخی-هویتی ایرانی با وجودی دهها کتاب و صدها مقاله خوانده ام. فقط محتصر معرفی کنم از منابعی خواندم خودش دهها کامنت میشوم، مثلاً اینکه از برامدن اعراب در ایران سطله ترکان غز سلجوقی. این مقطع 4 قرنی، یکی از برزخهای تاریخ فلات ایران و مردمانش است. در این 4 قرن صندقچه هزاران دادو بیداد است که نه دو قرن سکوت زرینکوب کاملا صادق است و نه 12 قرون سکوت پورپیرار! پورپیرار و شاگران و رهروان معلوم الحالش مانند ر.م. غیاث آبادی این قدر سوتی داده اند و وبلاگ نویسان نامدار و گمنام پته شان به آب داده اند که دیگر نیازی به توضیحات من نیست. خب اخیرا چندنفر شبه روشنفکر مثل صادق زیباکلام و رنانی، خارج حوزه های تحصصی دانشگاهیشیان سر قضایای اقیلم، از تاریخ ایران و منطقه مایه گذاشتند و واقعا افتضاح کردند! من کار صادق زیباکلام در آن پاراگراف کذایی، یک شاهکار از بهگندکشیدن به تاریخ ایران و منطقه میدانم و هنوز واقعا در هنر زیباکلام در عجبم و واقعا کار هر کسی نیست در یک پارگراف یک نفر بتوان این قدر گند بزند به تاریخ و سیاست و منافع ملی ایران و در نوع خودش کار صادق زیباکلام یک شاهکار از نوع بدترین است!
Action Display
کاشکی این کامنتهای مرا سایت رادیوزمانه منتشرکند، تا به شما نشان دهم نکته مهم "انصاف" و صداقت در شخص صاحب نظر چقدر مهم است. مسئله بیطرفی نیست، هیچکس بی طرف نیست در مواجه با پدیده ها، مهم رعایت انصاف است. اگر کسی دانش و اطلاعات کافی ندارد نباید سخنی بگوید و اگر دارد در همان حد خودش سخن بگوید. انصافا ً این پاراگراف صادق زیباکلام در توجیه و دلیل آوری دفاعیه خود از رفراندوم یکجانبه و غیرقانونی در اقلیم کردستان توسط بارزانی ها، چقدر مفتضح و پراشکال و مغالطه آمیز است. واقعا صادق زیباکلام چه نیازی داشت برای دفاعیه اش چننی تاریخ باستان و سیاست امروز به هم به بافد؟! آیا او نمیتوانست مثل یک دانشگاهی در حوزه تخصصی علم سیاست، بگوید ساده، بارزانی هم مثل بقیه حکومتها، از قوانین نانوشته و ناگفته (قوانین شبه جنگلی) استفاده کرده است و چیزی را که به عنوان حکومتش بر شمال عراق است را میخواهد رسما مستقل کند (همان کاری نظام ولایی در سال 1358 کرد و کارهایی که بقیه از آمریکا تا اروپاییان و غیره کرده اند) و بقیه توجیهات صرفاً کاری است دیگر حکومتها برای توجیه مشروعیت و در واقع اقناع و تحمیر مردم تحت سلطه شان کرده یا میکنند. این همه کذبیات و مغلطه و دروغ برای چه؟ در فیسبوک صادق زیباکلام: «تجزیهطلب خواندن کردها همانقدر بیمعناست که اصرار بر یکپارچگی کشوری به نام عراق. نه عراق، نه سوریه، نه اردن، نه فلسطین، نه لبنان و نه سایر سرزمینهایی که امروز در منطقه خاورمیانه «کشور» خوانده میشوند دارای پیشینه تاریخی نبودهاند. عراق تا قبل از تشکیل آن در حدود ۶۰سال پیش، به مدت ۵۰۰سال بخشی از امپراتوری عثمانی بود. پیشتر به مدت ۷۰۰سال بخشی از قلمرو امپراتوری اسلامی بود و قبلتر هم بخشی از امپراتوری روم. عراق بیش از آنکه محصول تاریخ باشد، حاصل قرارداد «سایکس-پیکو» بعد از پایان جنگ جهانی اول است. استدعا دارم کمک به تحقق خواسته تاریخی اکراد بنمایند.»
Action Display
این اعتراض به حق کاربران به اغلاط تایپی و نگارشی مثل اینجانب به جا است و عذرمیخواهم، واقعا چندبار کامنتهایم را میخوانم، ولی باز هم از دستم در میرود، عادتهایی در تایپ کردن دارم طی سالهاست که منجر به اشتباه تایپی میشود و قطعاً سهوی است، به بزرگواریتان به بخشید. اما میخواهم بگویم: بعد خوابیدن موج استقلال مستعمرات پساجنگ جهانی دوم از مستعمرات فرنگیان، در پی فروپاشی بلوک شرق کمونیسم، موج دوباره ای از تجزیه طلبی و استقلال خواهی اتنیکهی کشورها بوجود آمده است و تا امروزه در خاورمیانه و بسیاری نقاط دیگر ادامه دارد. این گونه مطالب توجیه سازیهای درست یا غلط تاریخی-سیاسی در راستای همان زمینه چنیی است، دو نیروی حفظ تمامیت ارضی کشورهای موجود و نیروی تجزیه و استقلال طلب. مسئله تجزیه طلبی و اسقلال خواهی اتنیکها و اقلیتهای مذهبی و دینی، مسئله جدی است. تاکنون با فجایع انسانی و هزینه های سنگین مادی و خسارتهای گاه جبران ناپذیر به محیط زیست جهان، برخی توانسته اند موفق به استقلال شوند و برخی نه.
Action Display
ما به طور کلی دو راه حل داریم: روش جنگلانه: یکی همان پیروی از قوانین نانوشته شبه جنگلی است، یعنی جنگ، زور، فاجعه، قتل، تجاوز، کودککشی، ترور، ویرانی، آوارگی، نسلکشی، پاکسازی قومی و... روش متمدنانه: یعنی مصالحه، توافق و در نهایت دموکراسی و رغایت اعلامیه حقوق بشر، که اشکال گوناگون است، در اغلب کشورها فدرال دموکراسی را برگزیدند، چند مورد استثناء هم توافق کردند بدون حشونت و جنگ تجزیه صورت گیرد. مورد شاخص چک و اسولکی بود، اما در همین دو کشور باز اقلیتهیا اتنیک دیگر همچنان مستقل نشدند! این تجزیه تا کوچکترین واحدهای شهر ور وستایی میتواند ادامه یابد! چرا اگر منطق تافوت اتنکی و محلی، ملاک حق تجزیه و استقلال طلبی باشد چرا روستاها و شهرها و جزیره ها این حق نداشته باشند؟! اما من با وجودی که موافق و هوادار راه متمدنانه هستم و و مخالف روش جنگلانه! اما می بینم راهی سایر کشور در روش متمدنانه رفته اند تقریبا در اغب موارد باز منجر به جنگلانه شده است، نمونه برازش تجزیه طلبی کردهای شمال عراق، در حالی واقعا هیچ چیز استقلال کم نداشتند و فدرالیسم عراق در حد یک حرف بود یا کاتالونیا که با آن رفاه و دموکراسی و وجود اتحادیه اروپا باز از جذابیت استقلال اسمی نتوانستند صرف نظر کنند! حقیقتا درمی مانم اینها دیگر چرا؟! تنها باعث تاخیر شده در وقوع فجایع!
Action Display
از آنجا برای من اصلاً منطقی نیست چند هزار اتینک هر کدام یک کشور ایجاد کنند و مشکلات این 200 و اندی کشور چندصد برابر کنند! در نهایت به این نتیجه رسیده ام، بایست مردم جهان کلاً بیخیال این داستان تجزیه و ایجاد کشورهای بر پایه اتنیک و یا تفاوتهای نژادی و زبانی و دینی و.. بشوند و در نتیجه فدرالیسم هم اولویت ندارد. مردمان جهان و کشورها بایست تنها ملاک حق و حقیقت را اعلامیه حقوق بشر و دموکراسی قرار دهند و مقدم بر هر راه دیگر از جمله فدرالیسم بگذارند و بجایش البته میتوانند درجاتی کنترل شده از خودمدیریتی در سطح شهر و روستا و شهرستان و نه استان و نه منطقه و بدون پایه قرار دادن اتنیک و دیگر تفاوتهای انسانی، ملاک صرفا خودمدیریت اداراه جغرافیایی شهرستانی باشد ( نیروهای مسلح باید یکپارچه و سراسری باشد، البته با حفظ وحدت قضایی در سراسر کشورها برای جلوگیری از فساد، هرج و مرج ، بی قانونی و.../ بی جنبگی در اقلیم کردستان عراق روی داد اثبات این بایست است)، و اول از هر چیزی در کشورهایشان دموکراسی و اجرای اعلامیه حقوق بشر را برقرار کنند، سپس به تدریج به سمت همگرایی بین المللی بروند و مرزهای کشورهای همسایه راکمرنگ کنند و در نهایت جهان، شبیه اتحادیه اروپا و بلکه فراتر و بهتر از آن بشوند. ممکن است این راه حل دشوار بوده و نسلها طول بکشد، ولی به نظرم- با شرایط موجوئد و پیش بین لاقل چند دهه آینده- این بهترین کار ممکن همین است.
کیومرثی
ارای دکتر جواد طباطبایی با آنکه گاهی با تندی ادا می شود،اما مبتنی بر تحقیق در منابع اولیه و اصلی فارسی، عربی و زبان های اروپایی است و نه شرح متن ها یا منابع ثانوی.وی بیش از سه یا چهاردهه است که دارد تحقیقاتش را پیش می برد.اتهام فاشیسم و ناسیونالیسم و غیره درباره او بی معنی است.از کسانی که منتقد آرای وی هستند تقاضا می شود با استفاده از منابع اولیه و اصلی نقد خود را مستدل بیان کنند. در مراسم اخیر در ساختمان وارطان در میدان فلسطین من هم بودم.از شدت حضور جمعیت جای سوزن انداختن نبود.جوان بیست و سه چهار ساله ای را دیدم که دیر رسیده بود و اظهار علاقه می کرد که جایی در سالن سخنرانی پیدا کند که از شدت ازدحام پیدا نشد.وی مدعی بود که از راه دوری آمده تادکتر طباطبایی را نقد کند!بعضی از منتقدان دکتر طباطبایی از این نوع هستند!به این نوع منتقدان باید گفت که اول ده پانزده سالی مقدمات را فراگیرند و سپس همراه با بیان نظریات خود ، آرای پیشگامان و استادان را نقد کنند.والسلام
آزاد فراهی
بعد از پایان دوران نکبت بار جمهوری اسلامی در شکل و شمایل کنونی آن، فاشیسم ایرانی/شیعی که *** طباطبایی از نظریه پردازان آن است، یک نیروی اصلی برای قبضه کردن قدرت در ایران خواهد بود و این کار را با همکاری و همدستی تنگاتنگ با تفنگ بدستان پاسدار و سرکردگان مافیاهای اقتصادی و مواد مخدر (که اخیرا از آنها با نام ژنهای خوب یاد می شود) به انجام خواهد رساند. در داخل ایران نه نیروهای سوسیال دموکرات رشد کرده اند و نه زمینه ای برای شکل گیری یک جریان لیبرال دموکراسی مترقی وجود داشته. وانگهی، خشکسالی و فقر رو به رشد در کشور نیز خود یک موتور پیش برنده برای رشد و گسترش هر چه بیشتر گرایشهای فاشیستی ایرانی/اسلامی است.
Action Display
جناب "آزاد فراهی" این پییش بینی که فاشیسم ایرانی/شیعی پس پایان جمهوری اسلامی خواهد آمد، یک نگاه بدبینانه و مسئله دار است. اول اینکه شما ایرانی معادل شیعه تصور کردید. کسانی ایرانیت را معادل تشیع می بینند به صرف اینکه اکثریت مردم ایران شیعه زاده هستند! این یک اشتباه محرز است. اکثر مردم شیعه زاده هستند بنابر اجبار (ارتداد و اعلام رسمی و اشکار بی دنی مجازات مرگ دارد!) و اما بیشتر از شیعه زادگی، اکثریت مردم ایران به شدت سکولار و غیرمذهبی هستند. مذهب و مراسم محرم بیشتر شبیه یک رسم فولکلور درآمده است. به توجه بررسی ای کردم، تحمینی درصد بزرگی بین 40 تا 60 درصد جوانان دختر و پسری در همین مراسها شرکت میکنند، از مهمترین دستورات مذهبی که بعنوان نمادهای ایدئولوژیک نظام ولایی است را رعایت نمیکنند و حتی سعی میکنند عامدا تا جای که میتوانند این عدم تمکین تبدیل به مخالفت مدنی کنند، مصرف مشروبات الکلی، روابط جنسی بدون عقد شرعی، شرکت در پارتیهای مختلط و رقاص جمعی نامحرمها، عدم رعایت حجاب، دیدن ماهواره، استفاده ازاینترنت بدون سانسور (استفاده از فیلترشکن)، رای دادن به کاندیداهایی نماد مخالف با نظام ولایی هستند با وجودی میدانند این انتخابات شو است!، اکثریت مردم بویژه جوانان و تحصیلکردگان از اصلاح طلبان کذایی نظام حمایت میکنند در مقابل نمادهای تندرو!، اینها همه نشان میدهد ایرانیت با تصور شما که میگویید معادل تشیع و لابد منظور تشیع چیزی توی مایه های وهابیت و داعشی و سلفیها است (/ کاراکتر نشان دهنده برابری کردن ایرانیت با تشیع از نظر شماست گویا؟)، در حالیکه من با این نشانه ها اصلاً اکثریت ایرانیها سکولارترین مردمان خاورمیانه می بینم. ایرانیان چنان ضربتی از تئوکراسی و فاشیسم اعم مذهب و غیرمذهبی خورده اند تا نسلها به مخیله شان راه نمیدهند از فاشیسم حمایت کنند. اما تعلق خاطر به اینکه به یک تاریخ و فرهنگ و مدنیت کهن چندهزارساله، موجب همبستگی ملی اکثریت قاطع مردمان ایران شود نه بد است و بلکه اتفاقا بسیار خوب و لازم است. برای درهم شکستن هیولای دیکتاتوری، اتحاد و همبستگی ملی ایرانیان ضروری است و این تجزیه طلبان و نفرت افکنان و تفرقه افکنان قوم گرا وفرقه گرا اتفاقا در جهت تقویت و استمرار دیکتاتوری عمل میکنند هر چند خودشان نخواهند!
Action Display
آن تخیمن درصد از جوانان و اقشار تحصیکرده از بود در مراسم مثل محرم شرکت میکنند، اما بدانید بر اساس آمارها درز شده و برآوردها، بیش از نیمی از جوانان و تحصیکردگان اصلا نماز نمیخوانند!(جالب اینکه بسیاری که نماز نمیخوانند روزه میگرند!) در کل میتوان تخمین زد در جمعیت 80 میلیون نفری ایرانی، کمابیش نیمی شیعه نیستند و یا صرفا شیعه زادگی اجباری هستند و با توجه القائات سنگین دوران کودکی و ترس از مرگ بخاطر اعلام ارتداد و نبودن آلترناتیو معنوی-اخلاقی، علی الظاهر شیعه زاده هستند. یکی دیگر اوامر ایدئئلوژیک نظام ولایی شرکت در راهپیمایی های حکومتی، شرکت در نماز جمعمه و جماعت است، باز بنا بر تخمینها، کمتر از ده درصد مردم در اینگونه مراسم شرکت میکنند. واقعا مردم ایران آن گونه میگویید طرفدار فاشیسم و تشیع سیاسی بودند نبایست تخمینهای اماری چیزی دیگر میبود؟
Action Display
در حقیقت مردم ایران در دهه های قل از انقلاب، بخاطر سیاستهای کلی غرب و از جمله شاه متحد آنها، در مواجه با کمونیسم که از مشخصاتش ماتریالیسم الحادی بود، سعی در تقویت مذهب و خرافات و عقب ماندگی فرهنگی بود تا کشورهای مسلمان نشین جنوب شوروی یعنی افغانستان و ایران و ترکیه به چنگ کمونیستها نیفتد (از حیانتهای اشکار غرب به سکولاریسم که عاقبت دامنش گرفت این خیانت به سکولاریسم!)! اما نتیجه اش برای این سه کشور، فرو درغلتیدن در هیولایی اسلام سیاسی بوده است! اما مردمان هر سه کشور، چنان ضربات جانگداز و خانمانسوز از اسلام سیاسی و اسلامیسم خوردند که محالست به این راحتی تن به قاشیسم مذهبی بدهند. احتمالا شبه اسلامیستها تکریه هم با فریب و انواع ترفندهای رایج خودش در انتخابات مشکوک برنده میکند یا حداقل رای، به نظرم ایرانیها به مراتب از افغانستانیها و ترکیه ای ها سکولارتر هستند. اساسا تشیع علی رغم آلودگی به خرافت، مذهبی منتقد اسلام اکثریت سنی است. اساسا تشیع را اکثر مسلمان متعصب یک انحراف اسلام سنی میدادند! شیعیان امادگی بیشتری برای پذیرش سکولاریته دارند. هرچند مخاطره امیز است گرایش به خرافات، اما هر چه خرافات عیانتر و شدیدتر باشد ، در مواجهه با روشنگری سکولاریته، بیشتر شکننده است، اسلام سنی بویژه از نوع وهابی -سلفی حیلی مادیت زُدا است، مظاهر مثل قبور و مهر و تسبیح و ضریح و توسل و شفاعت و اینها مظهر شرک میدانند (در واقع اسلام سنی اینها پارتی بازی برای تقرب و ایمان به الله میداند و این اعتقاد به انواع پارتی بازی ها مصداق شرک میداند!) و این اسلام وهابی-سلفی نابتر و معنوی تر جلوه میدهد، در حالی تشیع الوده به این قبیل مظاهر است و در مقابل سکولاریته تشیع به مراتب آسیب پذیرتر است. برای همین در تشیع هرگز درجه غلظ تندروی به اندازه اسلام سنی نمیرسد، شیعیان منعطفتر در مقابل مدرنیته سکولار هستند چون پایه عقایدشان سستتر است بخاطر حجم عظیم خرافات!
علی
کل اندیشه ایرانی ایشان ، ناشی از تفسیر به میل تاریخ و شخصیتها و داستان شاهنامه است . از تاریخ فقط مواردی که باب میلش بوده را برداشته و موارد نقض. کننده نظراتش را بی خیال شده است . رستم کجا طرفدار عدل و داد است این عدل و داد است که به کمک کیکاوس که مازندران حمله کرده و خون مردم میریزد میشتابد ؟؟ چه کسی گفته هخامنشیان حکومت ملی بودند ؟؟ اینکه شاهنشاهی با شمشیرو قوای نظامی سرزمین دیگران را تسخیر کند و مخالفان را قتل عام کند کافیست که حکومت ملی تشکیل شود ؟؟ کتیبه بیستون سند جنایت علیه بشریت است نه حکومت ملی . نژاد پرستی در شاهنامه نیست ؟؟ چرا شاهزاده به قدرت میرسد ؟