● دیدگاه
نسبت اعدام و استقلال کردستان
به بهانه دهم اکتبر، روز جهانی مبارزه با اعدام
محمود صباحی- دلایل کسانی که از ضرورت اعدام سخن میگویند از قماش دلایل همان افرادی است که از اراده به خودسالاری سیاسی کردها در غیظ و عذاب و عتاباند.
۱
اندیشیدن به اعدام به اندیشیدن در موضوع استقلال کردستان نیز مربوط است. همچون آن «بادِ» رهاییبخشِ بهتانخورده که به رغم نظرِ برخی فارسی زبانان، با شقیقه ارتباطی ناگسستنی دارد. بادی که اگرچه تنها گوز است اما اگر رها نشود (یعنی این آزادی را نداشته باشد که خود را رها کند)، نه تنها سلامتِ شقیقه که سلامتِ هر عضو دیگرِ بدن را به خطر خواهد افکند.
در اینجا سخن از آن گونه استدلالهایی میرود که در ظاهر هیچ خط و ربطی با یکدیگر نمییابند. در همان حالی که برخلاف این ظاهر فریفتار، خاستگاهی یکسان دارند. برای مثال: حکم اعدام را از آنرو مشروع درمییابند که تبهکارْ هستیِ یک کلیت اجتماعی یا سیاسی را تهدید میکند. همچنان که مخالفت با استقلال اقلیم کردستان از همین زمینهیِ ذهنیِ سادهاندیش (در برابر ذهن پیچیده و چندجانبهاندیش که هر جزیی را همزمان یک تمامیت قائم به خود در نظر میآورد) برمیروید.
این ذهنِ مقهور کلیت و چهبسا اَبَر کلیت که مدام در تشویش نقض جباریت کلیت و یکپارچگی و اتحاد است، چنین میگوید: میل جداسری کردها (یا کاتالانها) کلیت و تمامیت کشور و کشورهای منطقه را تهدید میکند و این تهدید به مثابه امری خائنانه/ مجرمانه، آن نظامِ حقوقیای را بنیان مینهد (و تصدیق میکند)که اعدام و شکنجه و مجازات را افزارِ پیشگیری و بازداری درمییابد.
۲
ذهن انسانی ما اغلب دچار گونهای بدکارکردیِ شگرف است. ذهنی از پیش آماده که تحویل ما داده شده و ما نیز بی هیچ طرح پرسشی آن را به کار میگیریم، چونان بدیهیترین و طبیعیترین ساز و کاری که باید بدان گردن نهاد چرا که عادت و آمُختگی با تنبلی ذهنی و چالاکی دستها و پاهای ما سازگارتر است. این راستی را نمیتوان انکار کرد که مشتی تکالیف و رفتارهای از پیشآماده و وردهای پیشساخته، زحمت اندیشیدن ــــ این دشوارترین کار جهان بر خلاف ظاهرش ــــ را به کلی از گردهی ما برمیدارند. از بدترین این وردها و رفتارهای پیشساخته اما یکی داعیهی بازدارندگی یا به زبان فقهی «ردع و منع» تبهکاری از طریق مجازات است و بیش از همه، از طریق مجازات اعدام.
نمونهی دیگری از این وردهای بیمسما که امروزه جهان درگیر آن شده است، همانا هراس از تجزیه و اعلام جدایی از پیکرههایِ قدیمیترِ سیاسی یا به زبان دیگر، نگرانی از جداییِ مردمان از امپراتوریها و کشورهای برساختهیِ زورتوزیِ نظامی است که ملتها و قومهای دیگر را در درون خود بلعیدهاند و گمان میکنند حالا دیگر بخشی از پیکرِ آنان شدهاند؛ یعنی حالا دیگر فرایند بلع و هضم به پایان رسیده و اینک گوشت تنِ آن هیولا-دولت-ملتهایند: تکهای از آن کلیتهای مجعول و سرهمبندی شدهای که هول قرونِ سایههاشان ــ هولِ قرونِ چوبههایِ دارشان ــ بر انتهای دیوار غار، دیوار سایهها، تنها با نیمنگاهی به پشتِ سر فرو خواهد ریخت و به نمایشی خندهآور بدل خواهد شد.
۳
ذهنِ مقهورِ سایهها و اشباح، ذهنِ یکدست ساز و یکسان بینْ آکنده از کژفهمیهاست: او نمیداند که از رازهای زندگی یکی همین تفرد و تکینگی و جذب و حذفناپذیری چیزها و اجزا در یک هویت و کلیت است؛ کلیتی که تنها خیال خام ذهن است و از این رو، این کل و کلیت و یکپارچگی توهم و سوءتفاهمی بیش نمیتواند باشد.
ذهن انسان کلیت را چونان پردهای جلوی دیدگان خود برمیآورد تا آن سیالیت و تغیّر مدام هراکلیتوسی را از پیش چشمان خود دور کرده باشد و از این رو، زندگی خود را به نمایش محض فرو میکاهد: به قوانین و قلمرو و مرزهای ساختگی، به قواعد و قراردادهایی که زندگی او را بیگوشت و بیخون میکنند و سرانجام آتش جان او را فرو مینشانند چرا که این ذهنِ کژاندیشْ اغلب نگران از دست رفتن مرزها و قلمروها و به زبان فلسفی نگران تخطئهی ساحت امر کلی است و صدور حکم اعدام و وحشت از استقلالْ برآیند همین ذهن هراسیده و خفته در خویش است. ذهنی که دچار باژگونگی است و هم از این رو، کل امور را سر و ته میگیرد و نادرست تفسیر میکند و بیش از همه، ناهمساز با بهرهی هستی تکین خویش؛ ذهنی که شهرها و روستاها و افراد دیگر و چهبسا تمام جنبندگان هستی را به نوالهخوار و ریزهخوارِ ایرانشهرِ خیالیِ خود فرومیکاهد. در همان حالی که در بادبادکِ ایرانشهرِ خود باد استعلا درافکنده و مدام آن را دورتر و فراتر میراند! ــــ و حکم اعدام قرار است ناجی چنین بادبادک و چنین کلیت و چنین امالقرایِ پوچی باشد!
۴
بگذارید در اینباره یک بار دیگر دقیقتر بیندیشیم.
ذهن مقهور ما امور را کژتابانه مینگرد و میسنجد؛ چرا که:
۱. امر کلی را نسبت به امر جزیی در مرتبت سروری مینشاند.
۲. به هولها و هراسهای خود بیشتر میدان میدهد و از همین رو، امنیت برای ذهن به امر نخستین (به امر کلی) بدل میشود و این آغاز فاجعهای است که جهان را در دور باطل جنایت و مکافات قرار میدهد.
۵
حکم اعدام چرا صادر میشود؟
چنین ادعا میشود: اعدام به مثابه شدیدترین مجازاتها، میتواند سبب بازداری و پیشگیری جرم و جنایت بشود. به زبان ساده، جزیی را از میان برمیدارند تا کلی یعنی جامعه از گزند مصون بماند. در همان حالی که این نگرش خود مسبب بنیادین رخ دادن جرم و جنایت است چرا که این امر جزیی (که همزمان برای خود کلیتی است) نه تنها نادیده انگاشته شده که از تحقق هستی تکیناش بازداشته شده است تا برساختهای آهنجیده و پندارینْ به زندگیِ خرافیِ خود ادامه دهد.
این درست همان دلیلی است که میلی جزیی را به گسستن از پیکرهای کلی ترغیب میکند. اما پیکرهی کلی این میل را با تعبیر آن به خیانت از میان برمیدارد و این درحالی است که خائن اصلی همان پیکرهی کلی است زیرا کلیت و تمامیت امر جزیی را تصدیق نمیکند. یا به زبان دیگر، ذهن کلینگر و کلیتخواه به زبانی دلوزی ذهنی درختی است که به فهم حیات ریزومواری که پیش روی اوست، پشت کرده است.
ذهن ریزوموار افقی و نامحدود میاندیشد و از هر سو میگسترد و هر پایانی برایاش امکانِ از سر گرفتن دوباره و تداوم رُستن است اما تفکر درختیْ عمودی است و از اینرو سلسله مراتبی و خطی و استعلایی است: تفکری ناگشوده و در خودمانده و در خود محصور؛ نمیتواند از خود بکوچد و اقلیم ذهنی خود را ترک کند. از فراشدْ ناتوان است: فرمانبرانه و آمرانه و طاعتخواهانه است؛ و توقع فرمانپذیری کورکورانه دارد.
خلاصه: نگرشِ درختوار مرکزگرا و وحدتستا، و نگرشِ ریزوموار وحدتگریز و مرکزگریز است. از همین رو، دُلوز به جای تضاد از تفاوت میگفت و به جای وحدت و یکپارچگی و یگانگی از کثرت و چندگانگی و به جای بودن از شدن میگفت.
استیلای امر کلی بر امر جزیی یا ریزوموار، استیلای دولت بر فرد و استیلای حقوق اجتماعی بر حقوق فردی. در اینجا مجرم اصلی خود را در ردایِ شوم قاضیان پیچیده تا چهرِ بزهکار خود را نه تنها نهان کند که ابزار تداوم جرم خود را نیز امکانپذیر گرداند. چونان حکم اعدام که صادر میشود تا آن جرمهایی از پیشِ دیدگان پاک شوند که پیشتر زمینهی تولید جرم و تبدیل فرد به مجرم را فراهم آورده بودند. بنابراینْ صدور و اجرای حکم اعدام و مخالفت با استقلال و تکینگی، پیشدستی مجرمان راستین برای گم کردن ایزهای مجرمانهی خود آنان است: کوفتن بر طبلِ حلبیِ قانونی است که زوری خرانه و مزوّرانه ــــ و از این رو مجرم ــــ چالانچی و مزغانچی و بیش از همه، یالانچیِ آن است.
۶
زمانی که در تهران جامعهشناسی تدریس میکردم هنوز به خاطر دارم که کلمهی آزادی رعشه بر اندام اغلبِ دانشجویان میانداخت تا آنجایی که برخی از آنها واکنشهای نامنتظره نشان میدادند. در آن لحظات میتوانستم به روشنی ببینم که چگونه هراسِ امنیتخواه، ساز و کار ذهنی و عاطفیِ آنها را در چنبر خود گرفته است.
تردید و طرح پرسش همان توان تفکر نیست بلکه افزار و مقدماتی برای آغاز آن است. یک ذهن روشنی یافته، نگاهی قاطع و صریح به امور دارد. او برای آزادی میجنگد: هم برای آزادی خود و هم برای آزادی دیگران. چرا که او میداند اصل آزادی است. آزادی که باشد قلمروها و مرزهای ضروری خود به خود تحقق خواهند یافت. اما ذهنِ تیرهی باژگوناندیش همیشه نگران از بین رفتن قلمروها و مرزها و اصول است که اغلب هم خود را در پسِ پشت واژهی عدالت نهان میکند. به هر حال باید نخست و قاطعانه آزادی (آزادی از قیمویت / آزادی برای تحقق زندگی خود) را خواست تا عدالت از پی آن لنگلنگان و آهسته برسد. اما عدالتخواهان چه خود بدانند و چه ندانند، مقهور رذالت امنیتخواهی خویشاند. آنها از شدت گرسنگی دیگر باره به آغوش آن کلیت امنیتبخش، آن مادر فولادزره، پناه جستهاند.
این یکپارچهسازی انسانی، این ملیت و ملتسازی، این گردهم آمدنهای اجباری از همان اول هم واکنشی بوده از سر هراس و احساس وحشت و ناامنی. غلبهی رانهی بزدلی امنیتخواه بر رانهی شجاعت آزادیخواه. همچنان که ایدهیِ تشکیلِ خانواده به مثابه یک کلیت ایستا و مفارقتناپذیر نیز برساختهیِ همین عفریتِ ترسویی بوده که در روان انسان جان گرفته و حکمرانی میکرده است. عفریتی که میخواست (و میخواهد) با مجازات و رعبافکنیْ سعادت و امنیت را فراچنگ خود گیرد در همان حالی که آن را بدین طریق از دست میداد (و میدهد).
شاید در شرایطی استثنایی که انسان را خطر یا خطراتی تهدید میکند، این گردهم آمدنها معنی داشته باشد، اما تداوم این وضعیت فوقالعاده تنها ثمرش از بین رفتن آزادی افراد و جوامع انسانی است. چنان که حالا دیگر با رفع و دفعِ خطر، اعلام استقلال و درخواست استقلال در فهمی باژگونه به خیانت تعبیر میشود: چه هنگامی که یک زن خانواده را ترک میکند و چه هنگامی که بخشی از یک جامعهی از هراس برآمده یا: برساختهیِ قُلچماقهایِ بومزاد و گوشبُرهایِ اروپایی، به جدایی خود رأی میدهد.
در چنین آن و آستانهای است که همهی مفاهیم تغییر ماهیت میدهند و یک قرارداد نوشته یا نانوشتهی اجتماعی که از سرِ ناچاری پدید آمده، به قراردادی پایدار و جاودان استعلا مییابد (به امالقرای یا ایرانشهری که همه عالم از اوست) و مخالفت با آنْ جرمی نابخشودنی است؛ و حکم اعدام فراگردِ منطقیِ استعلای همین قرارداد ناگزیر (و موقت) به آن قراردادِ ازلی است چرا که حکم اعدام بر پایهی ادعای محاربه صادر میشود: محاربه با خدا، ملت، میهن و این گونه مفاهیم کلی و انتزاعی که نمود سیطرهی آن «جزیی» است که میخواهد خود را در مقامِ امر واحد و کلی بر اجزای دیگر قالب کند: امری که ساحتش شریفتر و مقدستر و ملکوتیتر از آن است که از بُن وجود داشته باشد. ــــ آخر اوی ناممکن را چه نسبت است به جهان من و مایِ ممکنها؟!
راستی مگر مخالفانِ استقلالِ مردمان و تکینههای انسانی از همین روش برای استدلال و تبیین منطقِ یکپارچهگرای خود بهره نمیبرند؟ ــــ منطقی که نه از ارادهی معطوف به تکثر و چندگانگی، که از ارادهیِ معطوف به استیلا و استعلای یکسانساز برمیآید: برنهادهیِ وارونگیِ ذهن انسانی و بیگانگیاش با زندگی به مثابه خدایان و نه خدا!
یک ذهن طبیعی و کژنادیسیده چنین خواهد اندیشید: همهی گردهمآییهای انسانی، حتا عاطفیترین و طولانیترین و تاریخیترین و خانوادگیترینِ آنها لمحهای قراردادی بیش نیست که میتواند به مفارقه و جداسری بینجامد اگر که این قرارداد ضرورت و مسمای خود را به هر دلیل از دست بدهد.
بیتردید آن گروههای اجتماعی کهنی که مجرم (یعنی کسی که حیات گروه را به خطر انداخته بود) را نه اعدام، که از گروه میراندند، رفتار سنجیدهتری داشتند: توحش در آنها کاستهتر بود!
۷
این ذهن که مجازات و به ویژه مجازات اعدام را عامل بازداری از جرم درمییابد، بیخبر از آن است که مجازات اعدام یا هر مجازات دیگر خود زمینهی گسترش بزه و تبهکاری را فرآهم میآورد: هم با برانگیختن حس انتقام در فرزندان یا بازماندگان و هم با تبدیل مجازات به بخشی از زندگی روزمره!
جرم و وقوع جرم یک امر ذاتی در انسان نیست بلکه امری است برآمده از موقعیت. با تغییرِ موقعیت یا با دگر ساختنِ موقعیتْ بیتردید زمینهی وقوع جرم از بین میرود اما مجازات به تداوم موقعیتی میانجامد که پیشتر فرد را به سوی تبهکاری هدایت کرده بود.
تأکید میکنم: وقتی میل به تبهکاری در فردی فوران میکند، نباید پنداشت که آن فرد ذاتاً تبهکار است. این طرز تلقی خود تمام روزنهای گفتوگو و راههای دگرگونی را میبندد و تبهکاری را عادی و چهبسا طبیعی جلوه میدهد. ازاینرو سنجیدهترْ وارسی و شناخت مواقع و مواضعی است که این رفتارِ واکنشی را در فرد فعال کردهاند. باید موقعیت دیگری ساخت تا رانه و نیروی جرم از میان برود اما بیش از این کار، باید موقعیت تولید کنندهی جرم را شناسایی کرد.
در این بابْ مطالعهیِ جامعهیِ بهاییان ایران به مثابه یک نمونهی آزمایشگاهی که بر اساسِ نگرشی موقعیتساز ـــــ از طریق سرمایهگذاری در آموزش در عوض تمرکزِ اجتماعی و سیاسی در قلمروِ قصاص و عقاب و تنبیه و تعزیر و تذکر و تهدید ـــــ از وقوع جرم پیشگیری کرده است، شایستهی اهتمامی جدی ـــــ به عنوان جایگزین احتمالیِ موقعیتِ به کلی تباه شدهی کنونی ــــ است؛ چرا که جامعهی بهایی نه تنها هرگز جامعهای جرمخیز و جرمگستر نبوده که بسا جامعهای فرهیخته، و از زوایایِ گوناگون جامعهی انسانی برتری بوده است: دستاوردهای جهانیِ جامعهی بهایی به رغم سرکوب دائمْ خودْ گواهِ نگرش و روشِ انسانیتر، خلاقتر و بالغانهترِ زیستیِ آن است.
بهاییانْ راه سنجیدهای را برگزیدهاند: یعنی به جای آن که مدام در کار تولید ادوات توبیخ و تنبیه و توهین و ترور و ارعاب و اعدام باشند، کمر همت به فرهیختن و تربیت بنیادی افراد جامعهی خود بستهاند و بدینوسیله ضرورت ناخواستهی وقوع جرم را از مدار زندگی روانی و اجتماعی انسانها پیشاپیش برون راندهاند و این راز آکنده نبودن جامعهی بهایی از خشونت و پیشگیری آن از جرم و جنایت است که باید به آن تأسی جست. به یاد بیاورید: جامعهی بهایی حتا در دشوارترین و خونینترینْ روزهای تاریخیاش نیز دست به قصاص و خشونت دراز نکرد و دست تطاول نگشود!
۸
دلایل کسانی که از ضرورتِ حکم اعدام سخن میگویند (و خواهان آناند) از قماشِ دلایلِ همان افرادی است که از اراده به خودسالاری سیاسی کردها (یا: کاتالانها) و نیز از اراده به خودسالاری ذهنی و دگرانگیِ دینی و جنسی انسانها در غیظ و عذاب و عتاباند: دلایلی (و دقیقتر: داعیههایی) یاوه که دگرانگی و دگربودگی را چونان خطری برای زندگی اخلاقی یا سیاسی در نظر میآورند. ـــــ دلایلی که برآمدهیِ سیطرهیِ امر کلی بر امر جزیی و ندیدن امر جزیی در کلیت و تمامیتِ خودِ آن است؛ دلایلی که برآیندِ سیطرهیِ ذهنیتِ یکسویهنگرِ عمودی بر ذهنیتِ انعطافپذیر و همهسونگرِ افقی است و نیز دلایلی که ثمرهیِ سیطرهیِ نگرشِ درختوار بر نگرشِ ذهنِ ریزوموار است: ذهنِ ریزومواری که این ورزیدگی و فرزانگی و فروزندگی را فرآورده تا هر جُزیی و هر تکه و تکینی را به مثابه یک تمامیت درک کند (و به آن احترام بگذارد). ـــــ و بیتردید آینده از آنِ چنین ذهنِ سیّالِ مُرکباندیشی خواهد بود که آموخته به جای نگرانی و نکوهش و نفرین و نفیِ بادها و تندبادهای متفاوت و چهبسا مخالفْ بر آنها و در آنها بادبان برافرازد (و جامعهای چندگانه برآورد) و بدینگونه، هم به زندگی دگرسانِ خود و هم به زندگیِ دگرگونِ دیگران آری بگوید.
- در همین زمینه، از همین نویسنده
■ دیگر مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید و بخوانید
نظرها
بهرنگ
آقای محمود صباحی ایجاد تداخل در دو مسئله اجتماعی یکی اعدام و یکی استقلال خواهی کرد ها در عراق بی ربط است. من ترجیح می دهم که به کوتاهی تمام به شما بگویم: من اگر عراقی بودم و شما اگر یک کرد عراقی بودید؛ من به شما می گفتم که من به هیچ وجه نمی پذیرم که شما بخشی از مملکت مرا که دارای معادن و مخارن نفت است از مالکیت "عموم مردم عراق" خارج کنید و آن را متعلق به جد و آبادتان بدانید. و با این گفته سعی می کردم به شما توضیح دهم که مسئله دارای ابعاد اقتصادی است و بنابراین برای مردم عراق حیاتی است و اساس زیست و زندگانی چند میلیون عراقی ـ در شرایط بسیار دشوار از تاریخ عراق ـ است. و با این گفته سعی می کردم به شما توضیح دهم که اقتصاد نفت در خاورمیانه یک معادلۀ به غایت سیاسی است. و اگر اجازه می دادید به شما می گفتم: بی زحمت دست درازتان را از مخازن زیر زمینی مملکت عراق بردارید. بی زحمت در سیاست ملی عراق ایجاد اخلال نکنید. و جای آن هر قدر دلتان می خواهد پرچم کردی بدوزید و سرود کردی بخوانید. با احترام داود بهرنگ
شاهین
آنچه واقعیت روی زمین در به اصطلاح کشور عراق به ما می گوید این است که، عراق کشوری است بغایت ساختگی که مردم مرکز و جنوب آن عرب هستند که بیش و پیش از آنکه خودرا ملت عراق بدانند امت عرب زبان شیعی یا سنی و وابسته به این یا آن ایل و عشیره می شناسند که هم اکنون بین خود تخاصم ونزاع دارند. درحالیکه در شمال عراق کردها خودرا یک قوم و ملت می دانند که نگاه دینی و عشیرتی چندان جایی در آن ندارد. حال بفرمایید چگونه می توان این آب(کردها) را با آن روغن(عرب های شیعی و سنی متخاصم) با چسب ناچسب اقتصاد و منابع اقتصادی به هم آمیخت؟ ضمن اینکه کردها از آغاز شکل گیری عراق در 1932 این سر ِهمسازی ساختگی و تحمیلی قدرت های استعماری را نپذیرفته اند و برای انفصال جنگیده و کشته داده و شیمیایی شده اند. ما ایرانیان نیز بهتر است به فکر مردم کرد خود باشیم و با رفتار و برخورد تبعیض و تحقیر آمیز و یکجانبه آن ها را آزرده نسازیم و بکوشیم که آنان را هرچه بیشتر در جامعه متکثر و تاریخی ایرانی خود ادغام کنیم.
ایراندوست
عراق در زمان صدام حسین با پول شیخهای نفتی خصوصا سعودی ها، کمک لجستیکی روسیه، سربازان مزدور مصری و اردنی و اطلاع رسانی نظامی آمریکا، به جنگ با ایران خمینی برای جلوگیری از ویروس انقلاب اسلامی شیعی در جهان اسلامی سنی- وهابی کشیده شد. شکست مفتضحانه ایران در این جنگ + فشار به هر دو از جانب روسیه گرباچف و آمریکای ریگان + و تصمیم سعودیها برای پرداخت نکردن مخارج این جنگ به صدام حسین، به اتمام این جنگ و نوشاندن جام زهر به آقای خمینی کمک فراوان نمود.حاصل این جنگ خانمانسوز هشت ساله، میلیاردها دلار هزینه نظامی و ویرانی، یک ملیون کشته، مجروح، روانی و موجی برای ایران بود. بعدها عراق، حیات خلوت سعودی ها، قطری ها، جمهوری اسلامی ایران و... شد تا اختلافات خود را از طریق دیگران و لشکرکشیهای فرقه ایی با جنگهای نعمتی و حیدری حل و فصل نمایند. روح عرب در زبان عربی و قرآن آن منعکس است. خشونت، تضاد و تناقض این قوم به خودی و ناخودی، یا به بهانه موجودیت اسرائیل (که بحثی جداگانه دارد) قابل درک و فهم است. عراق بخاطر جنگ با ایران و مشکلاتی که ما را در آن گرفتار کرد و خواهد کرد، میتواند از طریق تقسیم ارضی که برای عراقیها بسیار مناسب است، آرامش و امنیت را در منطقه بشکل دمکراتیک برقرار کند (نه از نوع خفقان صدام حسینی). ۱- "کردستان" در عراق فعلی، میتواند مامنی برای مهاجرت کردهای ناراضی از ایران باشد تا مدینه فاضله خود را در کردستان بارزانی بنا کنند ! ۲- در مورد "بهائی ها" باید حقایقی روشن شود ! با احترام به حقوق شهروندی بهائیان باید گفت که پیروان این آیین، هیچگاه بعد از انقلاب بهمن ۵۷ از همکاری و همدستی با رژیم ماسونی- بهائی پهلوی، اظهار ندامت و پشیمانی نکردند. وجود امثال هویدا، ایادی، ثابتی و... در رژیم شاهنشاهی، نیاز به یک بازبینی و انتقاد از خود داشت که با تحجر آقای خمینی به مظلوم گرایی کشیده شد و اصل مطلب که همان چگونگی تاسیس این آیین، عملکرد دلال منشانه آن در فلسطین و خرید زمین فلسطینیان برای فروش به یهودیان، ترورهای درون فرقه ایی در زمان عباس افندی، رابطه تنگاتنگ با سلسله پهلوی و.... بفراموشی سپرده شد !
HaHaHa
سرزمین کردستان متعلق به ملت کرد است بنابراین هیچ ملّت دیگری حقّ اظهار نظر در مورد استقلال کردستان را ندارد. به جای نژادپرستی بهتر است به فکر بحرانهای کشور ولایت فقیهه تان باشید که با انواع بحرانها: رانت و اختلاس. بیکاری. اعتیاد. ایدز. طلاق. محیط زیست.تصادفات. دروغ.رسوایی اخلاقی. خودکشی. دزدی منابع نفتی و ... روبرو است.
بهرنگ
آقای ها ها ها برای آن که بهتر متوجه باشی چه می گویی من حرف هایت را از آلمانی و فرانسه و انگیسی و سوئدی برایت ترجمه می کنم. ترجمه از آلمانی: ای کردی که پناهندۀ آلمانی بدان که سرزمین آلمان متعلق به ملت آلمان است بنابراین هیچ کس دیگری حقّ اظهار نظر در مورد آلمان و نوع رفتار مردم آلمان با دیگران [غیر آلمانی] را ندارد. ترجمه از انگلیسی: ای کردی که پناهندۀ مملکت انگلیسی بدان که سرزمین انگلیس متعلق به ملت انگلیس است بنابراین هیچ کس دیگری حقّ اظهار نظر در مورد انگلیس و نوع رفتار مردم انگلیس با دیگران [غیر انگلیسی] را ندارد. ترجمه از فرانسه: ای کردی که پناهندۀ مملکت فرانسه ای بدان که سرزمین فرانسه متعلق به ملت فرانسه است بنابراین هیچ کس دیگری حقّ اظهار نظر در مورد فرانسه و نوع رفتار مردم فرانسه با دیگران [غیر فرانسوی] را ندارد. ترجمه از سوئدی: ای کردی که پناهندۀ مملکت سوئدی بدان که سرزمین سوئد متعلق به ملت سوئد است بنابراین هیچ کس دیگری حقّ اظهار نظر در مورد ملت سوئد و نوع رفتار مردم سوئد با دیگران [غیر سوئدی] را ندارد. بهرنگ
آراس
نوشتەای بە غایت زیبا ،پربار و منطم بود . بسیار استفادە کردم .امیدوارم کە امثال شما در ایران فراوان شود کە مملکت ما بە انسانهایی مانند شما نیاز عاجل دارد. با سپاس فراوان
مرادی
مردم کرد با فرهنگ خاص حق دارند مستقل زندگی کنند از طرف دیگر مردم عراق نیز باید از منابع اقتصادی در این محدوده کردها بهره مند شوند... این تضاد رفع نخواهد شد الا با ایمان به خدای واحد و تعاون در نیکی و...در یک کلمه ایمان به و انجام دستورات الهی...باور به پاداش الهی در ازای بخشش و یاری یکدیگر... در سیستم دستورات الهی تقسیم متفرق منابع در دل زمین وسیله ای برای ارتباط با یکدیگر و آزمون زیاده طلبی و کفر و ایمان است ... در غیر این صورت در جنگ و جدال دائم خواهیم بود...و با دیکتاتوری وحدت اجباری باید داشته باشم...
LOL
البته باید گفت: ناراحتی مردم شهرهای بیابانی وسط ایران که جمهوری اسلامی ایران با زبان آنها سخن می گوید و تمام منابع ملّتهای داخل ایران را به غارت برده اند و برای ادامه بفایشان از سپاه . حسین. علی.زهرا.رقیه. زینب. سلیمانی.حماس. حزب شیطان. قاسم سلیمانی. امام جمعه های مساجد و ... به عنوان وسیله چپاول ملّتهای داخل ایران استفاده می کنند، قابل درک است و بهتر است به فکر سوراخ موش باشید، تا اجاره و خرید آن گران نشده است.
FACT
ملّت کرد بعد از ایران و سوریه در حال استقلال از ایران است بهتر است شما هم با تاجیکستان و افغانستان همزبانتان گفتگو کنید که با آنها همه پرسی برگزار کنید شاید مردم افغانستان و تاجیکستان راضی شوند به آنها ملحق شوید.
navid
دوست عزیز ی که معلوم است بهائی ستیز نیستند در فوق راجع به بهائیان نوشتند. ولی متأسفانه ایرادات نخ نمایی را ذکر کرده اند که بهائی ستیزان دهه هاست نکرار می کنند و پاسخ آنها توسط بهائیان و حتی منصفین غیر بهائی بارها داده شده است. قوانین رادیوی محترم زمانه اجازه نمی دهد والّا لینک های متعدد پاسخ های مزبور را تقدیم می کردم. ولی عزیزان خودشان می توانند در اینترنت سرچ کنند و بیابند. برای پاسخ شبهات فوق از جمله عدم همدستی بهائیان با رژیم پهلوی لطفا پیام 26 نوامبر 2003 بیت العدل اعظم مرکز جهانی بهائی را سرچ کنید تا مشخص شود هویدا و ثابتی بهائی نبوده اند. در سایت ولوله در شهر کلمۀ فراماسونی را سرچ کنید تا نظر بهائیان را راجع به فراماسونری و دیگر گروه های مشابه ببینید و نیز ببینید که طبق قانون فراماسونری در ایران عضویت بهائیان در آن ممنوع بوده است. کلمۀ صهیونیسم و اسرائیل را سرچ کنید تا ببینید روح تعالیم بهائی نه تنها همجنس با برتری نژادی قومی بر قوم دیگر نیست بلکه حضرت بهاءالله بارها حکم کرده اند باید دست از تعصبات و پیشداوری های سیاسی و وطنی و دینی و جنسی و نژادی و اقتصادی و قومی و امثال آن برداشت. باز هم در سایت مزبور کتاب «طلوع عشق» را دانلود کرده بخوانید تا کذب تهمت تروریسم به بهائیان و نیز پاسخ بسیاری تهمت های دیگر روشن شود.
navid
ادامه: بجای تکرار اکاذیب بهائی ستیزان در ایران تقاضا آن که چشم به جهانیان بدوزید که چطور به تحسین تعالیم حضرت بهاءالله پرداخته اند و امسال که دویستمین سالگرد ولادت حضرت بهاءالله مربی جدید آسمانی است که از ایران عزیزمان ظاهر شده به تجلیل حضرتش مشغولند. رؤسای جمهور و سیاسیون و علمای دینی و غیر دینی و بزرگان روز به روز مشغول دادن پیام در این خصوص هستند. عبارت دویستمین سالگرد ولادت حضرت بهاءالله را سرچ کنید تا ده ها نمونه ببینید. بعضی از این بزرگان از جهانیان دعوت کرده اند به تعالیم بهاءالله توجّه کنند زیرا راه حلّ مشکلات جهان است. یک نمونه از آن تعالیم را نویسندۀ عزیز مقالۀ فوق جناب صباحی نوشته اند. امروزه از قبیل ایشان که فارغ از اکاذیب تکراری بهائی ستیزان شروع به بیان حقایق در مورد دیانت بهائی نموده اند زیاد شده اند. صدها نفر از ایشان از آنچه بر بهائیان در این 173 سال گذشته اظهار تأسف کرده اند. سایت کتابخانۀ بهائی را سرچ کنید و چند صد کتاب را از منبع اصلی آن و نه از منابع ردیه های تکراری ببینید و بخوانید تا معلوم شود قدر و مقام فردی که از ایران ظاهر شد و جز در وطنش در سراسر جهان مورد تکریم و تجلیل است چیست. در این کتب نوشته شده است که برای حلّ مشکلات جهان و پایان تدریجی جنگ های بیهوده اوّلین مرحله قبولِ وجدانیِ اصلِ اصیلِ تعالیم بهائی، یعنی «وحدت عالم انسانی» است. نوع انسان واحد است. تا این دید در جان و وجدان و فکر تمکّن نیابد این نزاع های بیهوده ادامه خواهد داشت. برای تحقق وحدت مزبور که صرفاً در بوتۀ تئوری باقی نماند، تعالیم اصلی و فرعی دیگری را حضرت بهاءالله تشریع فرموده اند که در آن کتب موجود و امروزه بهائیان دنیا در کنار دوستان غیر بهائی خود بر اساس آن تعالیم مشغول تلاش برای پیشبرد جریان و روندِ مزبورند. قربان روی و خوی هر منصفِ بیدار، نوید
Nahid
جریان روشنفکری آفت مغز است. در صد و اندی سال گذشته جریان روشنفکری بدترین و فاشیستی ترین اندیشه ها را رواج داده اما ادای فهم و شعورش میشود. جریان روشنفکری هرگز نتوانست ایران را در مفهوم کلی خودش بفهمد. ادعای پاسداری از تلون و رنگارنگی میکند حال آنکه بیشترین اقدام را میکند تا تلون را ازبین ببرد. ما دولت-ملت نیستیم ایران در چارچوب دولت-ملت تعریف نمیشود و نشده و نخواهد شد. شما در زمینی بازی میکنید که مفاهیمتان همه محدود هستند. شیوه های حکومتی که شمایان میشناسید با چنتا ایسم تعریف میشود و دو ساختار جعلی من در آوردی نیزساخته اید که این ثنویت هیچگونه مشروعیت تاریخی و فرهنگی و منطقی ندارد. ثنویت دیکتاتوری و دموکراسی گویی جز اینان هیچگونه حکومتی وجود ندارد اگر یهودی نیستی گوئیمی اگر مسلمان نیستی کافر اگر دموکرات نیستی دیکتاتور جمع کنید این استدلال های نخ نما شده را چند کتاب درباره ی ایران خوانده اید؟ چقدر از شهریاری میدانید؟ هیچ! هیچ نمیدانید کل آنچه از شرق میدانید همان یاوه های مدرنیستی ای است که هگل و امثالش نوشته اند هگلی که یک خط فقط یک خط از خطوط این منطقه را نمیتوانست بخواند هیچی! برهوت کامل بود. درباره ی شرق هیچ نمیدانست نمیتوانست نه پارسی بخواند نه اردو نه پارسیک نه پاکستانی هیچی آنگاه با یک مفهوم من در آوردی استبداد شرقی بر شرق میکوبد! کانتتان که دیدگاهش را به زن دیدیم، حتا نام زن را نمیبرد میگوید منزل از بس بیزار است آنهم از فرویدتان که میخواهد انسان را به دوران سنگ چخماق برگرداند شهرنشینی را عامل بدبختی ها معرفی میکند کمی فکر کنید کمی نگاهتان را به شرق بیاورید اندیشه های بنیادینش را بخوانید مقاله ای پیشتر داشتید درباره اورگاسم و ... که قضاوتتان درباره ی ایران برهوت بودن کاملتان را نشان میداد هیچ از ایران نمیدانید ایران را در کلیت آن هرگز درک نکرده اید یک بند از کتاب فلسفی شکن گمانیک ویچار به کل هگل می ارزد فقط یک بندش
صدیق
بسیار مقاله پرمغز و زیبایی است، که ارزش چند بار خواندن را دارد. مقاله فوق یک مفهوم عمیق جامعه شناسی را بازگو میکند. مفهومی که بنیادهای ساخته شده بر جهل و خرافه و عرف و قوانین دست و پاگیر احمقانه را بندهایی بر دستان مردم معرفی میکند که اجازه آزادی را سلب میکنند. خلاف برداشت کامنتهای فوق، نگارنده مقاله به جدایی رأی مثبت نداده است بلکه در شرایط خاصی آن را تنها راه علاج دیده که نباید با درخواست کننده آن با اعدام مقابله کرد. مقاله با بیانی زیبا پرده از مناسبات غلط جوامعی برمیدارد که "عامل اصلی تجزیه"، لباس قاضی میپوشد و مظلوم را (که حقوقش پایمال شده و بدان معترض است) به چوبه دار میکشد تا "اذهان ساده"، استبداد را عامل تجزیه ندانند. ذهن ساده، ذهنی که تنبل است، تلاشی برای علت جدایی طلبی نمیکند. و دلخوش دارد که جدایی طلب اعدام میشود (و جدایی طلب را محق اعدام میداند چون جدایی طلب امنیت ذهنیِ اذهانِ تنبل را مغشوش کرده است). ظاهراً جدایی طلب کاسه کوزههای فکری اذهان تنبل (نفت و گاز و منابع زیر زمینی) را به هم ریخته است! پس مستحق اعدام است. غافل از اینکه این سرکوبها و اعدامها خود مشکلات دیگری میآفرینند که بمرور زمان منجر به مشکلات اقتصادی و سیاسی میشوند. زمانی فرامیرسد که ذهن ساده، نفت و گازی را که از هموطنش گرفته، و اعدامش کرده، را هم نمیتواند بفروشد (موردی که امروزه با آن روبرو هستیم)، چون به اصول جامعه شناسی معتقد نبوده و حقوق جزء همیشه فدای حقوق بزرگتر و کل شده است. و این امر فقط مختص جمهوری اسلامی نیست. در نهایت نگارنده به زیبایی راهحل را هم برای خواننده به اختصار توضیح داده است (که تجزیه طلبی کودکانهترین برداشت از چنین متن قوی و استادانهای است).