نوشتن از دوپارگی و گسست
نگاهی به رمان "نینا"، نوشته شیوا ارسطویی
احمد خلفانی - گسستی که در زندگی نینا ایجاد میشود گسستی در زمان است. شکافی بین گذشته و آینده، بین یک آمدن و یک رفتن. نینا در میانه این شکاف ایستاده است.
"زندگی آدمها، وقتی که در نقطه تلاقی دو زمان، دو فرهنگ و یا دو مذهب قرار میگیرد، به جهنم تبدیل میشود." اینرا هرمان هسه در کتاب "گرگ بیابان" میگوید. آنچه که راوی و شخص اول رمان "نینا" تجربه میکند چیزی شبیه همین وضعیت است. انقلابی به وقوع پیوسته و جنگ بیداد میکند. سیروس، پدر نینا، که تمام زندگیاش را "با دست خود" ساخته و برای خود و خانوادهاش فضایی آرام و سرشار از تفاهم و دوستی فراهم آورده، سعی میکند محیط خانه را از هجوم گردبادهای سهمگین بیرون در امان نگه دارد، ولی وقایع، با وجود این، به درون این دنیای "خوشبخت" رخنه میکنند. دو حادثه تعیین کننده، خوشبختی و آرامش نینا را در سنین بلوغ به هم میزنند؛ در وهله اول ناپدید شدن عشق او شهروز و در وهله بعد پناهنده شدن احمدجان، سرباز فراری، به زیرزمین خانه آنها. با آمدن احمدجان، که دوست دوره کودکی نیناست، خانه به نقطهای ناامن مبدل میشود و بنیادش گویی از درون میپوسد. نینا برای خروج از این وضعیت، بالاخانهای را از یک زن ارمنی کرایه میکند تا در آنجا گاه و بیگاه به دختران درس بدهد. از این به بعد هم او و هم ذهنش بین این دو خانه در رفت و آمد است. نینا در آخر رمان مشغول خواندن روزنامهای است که روایتگر شکست در یکی از جبهههای جنگ ایران و عراق است.
شیوا ارسطویی در اینجا از دنیاهای موازی، از تاریکیهای درون، و نیز از سایههایی روایت میکند که در حاشیه دنیای به ظاهر روشن و قوانین "مستدل و روشن" در جریان است و گاهی از آن قویترند؛ از آنچه که باید باشد ولی نیست، از آنچه در خفاست و گاهی چنان نیرومند است، که خفیه گاهها را برنمیتابد و مثل طوفانی سربرمیآورد و هست و نیست را از سر راه برمیدارد و با خود میبرد.
گسستی که در اینجا در زندگی نینا ایجاد میشود بیش و پیش از هر چیز گسستی در زمان است. شکافی بین گذشته و آینده، بین یک آمدن و یک رفتن. و نینا در میانه این شکاف ایستاده است.
شهروز و احمدجان در شیوه برخورد با نینا کاملا متضاد برخورد میکنند. اولی با تکرار خشک و خالی جملهی پیش پاافتادهی "زن من میشی؟" سرانجام بی هیچ ردپایی ناپدید میگردد، و دومیکه در زیر زمین خانه نینا لانه میکند، به شنیدن موسیقی کلاسیک و خواندن آثار گذشتگان و خوشنویسی اشعار مولوی و... بر درو دیوار زیرزمین و نیز به نقاشی صرف از عشق خود و نینا بسنده میکند. یکی به آیندهای نامعلوم میپیوندد و دیگری به گذشته وبه ریشه های گم شده.
و خواسته نینا نه آن شهروز است و نه این احمدجان. در عین حال، اگر درست توجه کنیم، میبینیم که نینا دردرون خود، در حقیقت، خواهان هر دوی آنهاست که میتوانند در نهایت یکی باشند، آمیخته ای از دو شخص متفاوت، از دو زمان مختلف، تا گذشته به آینده پیوند بخورد و باعث گشایش و آسایشی در زمانه اکنون شود.
نقشی که احمدجان در زیر زمین از معشوقه ذهنیاش میکشد، خواننده را بیاد راوی بوف کور میاندازد که در چنبره تاریکی، و ناامید از معشوق اثیریاش، او را بر جلد قلمدان نقش میکند. ولی نینا، که میتوانست همان زن اثیری باشد در اینجا نیز، همانطور که در رمان دیگر ارسطویی یعنی "آسمان خالی نیست"، حضوری زمینی دارد و شاهد حی و حاضر وقایع "عشقکشی" (تیتر رمانی از محمد بهارلو) است. او حضور دارد ولی زمان و مکان از او گرفته شده است، و مردان را نیز درماندهتر از آن میبیند که بتوانند در مقابل عشق زمینی او، از خود ارادهای کنند.
درگیری احمدجان با آثار کلاسیک ایرانی، در ضمن، نشاندهنده این است که عشقی که نینا منتظر آن است، نه در زندگی واقعی، بلکه در خفا و در زیرزمین است، و به عنوان یک غریزه ممنوع و نفرینشده، به تاریکی پناه برده و در ناخودآگاه او مستتر و تلنبار شده است.
اگر هنر، آنطور که فروید میگوید ـ نوعی شکل دادن به غریزههای سرکوفته است، نقاشی احمدجان از مشی و مشیانه نشان میدهد که او ناچار به برگشت است، برگشت به ناخودآگاه جمعی، که در زیر خانه ها ـ و بر بنیاد سنت ایرانی ـ شکل یافته است. از نظر ایرانیان باستان، مشی و مشیانه به دلیل گناهشان نفرین شده اند و تن آنها تا روز داوری هم در دوزخ میماند. فرار نینا از خانه، فرار از این دوزخ جسم است.
گسست و ازخودبیگانگی
اگر نینا و یاقوت را به کناری نهیم متوجه میشویم که زنهای رمان "نی نا" بیشتر به زیبایی و آرایش میپردازند و در زمان حال بسر میبرند. انگار میخواهند زمانی خالی را که از گذشته کنده و آینده ای ندارد بیارایند و آن را به این ترتیب معنی دار کنند. آرایش و آرایشگری، در کلیت خود، نه نگاه به گذشته دارد و نه به آینده، بلکه در زمان اکنون سیر میکند. زمانی است ویژه خود، که سعی دارد از گذشتۀ گم و آینده مبهم و نامعلوم بکند. ولی همین ظاهرآرایی هم برای نینا بیمعنی است. او که زمان اکنونی ندارد، بین گذشته و آینده، ، بین زیر زمین و بالاخانه، بین جسم و ذهن، اینجا یا آنجا، معلق مانده است.
مثال شهروز و احمدجان نشان میدهد که عشق، در این وانفسای انقلاب و جنگ، شانسی ندارد. یاقوت، آن خانم سرخ پوش، که در رمان ارسطویی نقش مهمی دارد، بعد از سالهای سال انتظارِ بیهوده به این نتیجه رسیده است که دیگر نباید منتظر ماند.او پی برده است که رویا و آرزو یک چیز است و واقعیت و امکانات چیزی دیگر. و رویا و آرزو که در پیوند تنگاتنگ با تاریکیها، خوابها و غریزههای زیرزمینی است، در برخورد با دنیای واقعی و قانونمند و سازماندهی شده، چاره ای جز عقبگرد ندارد. زیرزمین و بالاخانه که نینا بین آنها در نوسان است، میتوانند دو شقهای باشند از "من" حقیقی نینا. او موجودی "دوزیست" است. اینکه سیروس، پدر نینا نیز، او را وقت و بی وقت "قورباغه" صدا میزند اشارهای به همین دوزیست بودن اوست.
ولی هر دو شقه، با وجود این، هر کدام به گونه ای، متعلق به دیگری است . زیرزمین از نینا گرفته شده است و بالاخانه هم اجاره ای است. و همین بالاخانه اجاره ای نیز به ندرت مورد استفاده قرار میگیرد. او، وقت و بی وقت، هفت پله را میپیماید و خود را به خانه پایینتر، به خانه زن فالگیر میرساند تا شاهد سرنوشت زنان شوربختی باشد که برای فالگیری میآیند. و سرنوشت خود نینا نیز در همینجا نوشته میشود؛ او با استفاده از تجارب یاقوت به این نتیجه میرسد که دیگر منتظر ایدهآلهای خود نباشد و با سیر وقایع پیش برود. و سرانجام به همان جایی میرسد که جامعه برایش تدارک دیده است، جنگ، و نیز شکست.
از خودبیگانگی این است که ما بناچار از راههایی به چپ یا راست بپیچیم که خیابانها، دیوارها و تابلوها برای ما مشخص کردهاند و به جاهایی برویم که جامعه برای ما مهیا ساخته است.
در اینجا، مثل اکثر رمانهای ارسطویی، نه کسی کشته میشود، و نه حوادث تراژیک آنچنانی بوقوع میپیوندد. با وجود این، اشخاص داستان بوسیله واقعیت سرسخت بیرون به راههای دیگری میافتند و میشکنند و یا از صحنه خارج میشوند. حتی میتوان گفت که آدمها در درون خود میمیرند؛ "من حقیقی" به تدریج کشته میشود تا جای خود را به "من" دیگری بدهد که بر دنیای بیرون انطباق دارد. آنکه آرام آرام از درون او سربرمیآورد کسی دیگر است که خود را دربست، به این راهها و تابلوها و علامتها سپرده است و با من حقیقی شباهت چندانی ندارد. او یک "من اجتماعی و قراردادی" است که "من حقیقی" را به زانو درآورده است.
و با وجود این، به نظر میرسد که خود و حقیقت خود را ناچار باید در همین چارچوبها یافت. ژان پل سارتر نیز این قضیه را به گونهای تلطیف میکند. به باور او ، مهم این نیست که واقعیت با ما چه کرده است، بلکه این است که ما، با امکاناتی که واقعیت در اختیار ما گذاشته است، چه میکنیم." اگر بخواهیم از این منظر به واقعیت نینا نگاه کنیم، به این نتیجه میرسیم که او نیز سرانجام راهی را برای خود "انتخاب" کرده است، هر چند که این راه در نهان با فراموشیِ "خود حقیقیِ" او همراه است.
رمان ارسطویی نشان میدهد که حیطه فردی میتواند از زیرزمین تا بالاخانه را زیر شعاع خود داشته باشد ولی آنچه سرنوشت انسان را در عمل تعیین میکند، نه زیرزمین و نه بالاخانه، بلکه میانه میدانی است که در تسلط قوانین و آداب جامعه است، همان رویدادهایی که از "من حقیقی"، "من اجتماعی و تکراری و قراردادی" میسازند.1[i]
گسست و ساختار رمان
هر چند خود ارسطویی معتقد به "روایت زندگی روبهرشد نینا است" (شرق، ۲۶مهر ۱۳۹۵) ولی در حالت کلی، آنچه که نینا به آن میرسد وصل شدن است، وصل شدنی به ناچاری به سیر وقایع پیرامون، به چیزی که او در ساختن و پرداختنش شرکتی ندارد.
اگر در اینجا از هرمان هسه صحبت به میان میآوریم، بدان دلیل است که او نیز به فراوانی از گسست ذهنی و شخصیتی در زمانه بحران نوشته است. قهرمان "دمیان"، این رمان "رشد و تعالیِ"هرمان هسه نیز، سرانجام همچون نینا به واقعیت جنگ میرسد. و البته این نویسنده آلمانی نیز "دوزیست" یا چندزیست بودن انسانهای دوره های بحران را به گونه ای دیگر در این رمان مطرح میکند: "هر کسی باقیماندههایی از تولدش را با خودش حمل میکند... بعضی ها هیچ گاه به انسان تبدیل نمیشوند، بلکه مثل قورباغه میمانند، مثل مارمولک و یا حتی مورچه."
درگیری با جهان پیرامون و انشقاق بین ذهن و عین، بنمایه ای است که میتواند در داستانها به فراوانی و هر بار به شکل و شیوهای دیگر تکرار شود.
طبیعی است که بین رمان "دمیان" و "نینا"، که یکی در دوره جنگ جهانی اول اتفاق میافتد و دومی در جنگ ایران و عراق، بیشتر از آنکه شباهت باشد تفاوت هست، هر چند که هر دوی آنها از مسیرهای مختلف سرانجام به یک جا، به واقعیت یک جنگ در صحنه اجتماعی، برمیخورند، اولی بطور عینی و دومیدر ذهن. و نیز میتوان گفت که هر دوی آنها از جنگی درونی به جنگی بیرونی میرسند. و وقتی مشغول درگیریهای بیرون میشوند، جنگ درون را به حاشیه میرانند.
در مورد نینا باید اضافه کرد که او با رسیدن ذهنی به شکست و جنگ، از شکافی درونی به یک شکاف بیرونی میرسد و در آخرین قدم، در دهانه این شکاف اجتماعی میایستد؛ وقایع بیرون که تا زمانی خاص فقط به زیرزمین خانه او نفوذ کرده اند، از این به بعد ذهن وروان نینا را نیز تحت تسلط خود میگیرند. او که به دنبال من حقیقی خود است، در نهایت به چیزهایی میرسد که بدون واسطه او، خارج از اراده او، و بسی قدرتمندتر از روح و روان اوست.
شیوا ارسطویی، این انشقاق درونی را در ساختار داستان به خوبی به نمایش میگذارد. ذهن نینا زمانی که در بالاخانه بسرمیبرد در زیرزمین است، و زمانی که در زیرزمین است در بالاخانه سیرمیکند. و زمان، حتی در مواقعی که داستان کمابیش خطی پیش میرود، گاهی با یک جمله گاهی با چند صفحه، شکسته میشود.
کار ارسطویی در اینجا ساختن شبکه ای از نشانهها و علامتهاست. راهها و پلههایی که به بالا و پایین میروند، سرنوشتهایی که بسیار اتفاقی به هم گره میخورند. زمانها و فضاهایی که از هم تاثیر میگیرند. میشکنند و خود نیز شکسته میشوند.
و در آخر باید گفت که رمان "نینا" شبیه بلوری مخروطی شکل است که پایه اش زیرزمین و راس آن همان بالاخانه کرایهای است. بلوری که نور را میشکند.
پانویس:
[i] 1. ترک زیرزمین و بالاخانه بوسیله نینا، خواننده را به یاد این شعر سنایی غزنوی میاندازد:
مکن در جسم و جان منزل، که این دونست و آن والا ـ قدم زین هر دو بیرون نه، نه آنجا باش و نه اینجا
از همین نویسنده:
نظرها
آفرین
تحلیل روانشناختی بسیار جالبی بود. رشد و بختگی قلمی آقای خلفانی کاملآ مشهود است. تبریک میگم. خیلی ها ، از جمله خود من، با خواندن این نوشته، حس کیی کنند که خود را در آیینه نگاه میکنند و این بیانگر کیفیت قلمی نویسنده و همچنین منتقد که نوشته ها را برای من نوعی برجسته میکند، می باشد. خسته نباشی