● دیدگاه
انحطاط اخلاقی و بینشی فقها – مورد حذف نماینده زرتشتی
اکبر گنجی – ملایان با همین تبختری که در عکس میبینید، به قلب حق شلیک میکنند. در نمونه پایمال کردن حق سپنتا نیکنام، نماینده شورای شهر یزد، و مردمی که به او رأی دادهاند، دوری حکم فقهی از عدالت و انسانیت آشکار است.
آیت الله خمینی، که صنف خود را میشناخت و گاهی طعنهای به ملایان میزد، گفته است :
"یک مثل معروفی بود که میگفتند "ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل". شیخ ما[حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی] - رحمه الله - میفرمود که: "ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است" (صحیفه امام خمینی، جلد ۱۴، ص ۱۲).
در نمونه پایمال کردن حق سپنتا نیکنام، نماینده شورای شهر یزد، و مردمی که به او رأی دادهاند، دوری حکم فقهی از عدالت و انسانیت آشکار است.
ممکن است فقها تشخیص مصلحت داده و هراسان از اعتراضهایی که حتا در میان خودیها بالا گرفته است، از سر اضطرار از مخالفت با حضور نماینده زرتشتی در شورای شهر یزد دست بردارند. این امر هم به کلکهایی فقهیای چون "اکل میته" برمیگردد و نه تغییر رأی بر اساس فکر و توجه به نظر منتقدان.
سادگی فقاهت و ملاشدن
آنان که روحانی، فقیه یا مرجع تقلید نامیده میشوند، آسان ملا شدهاند. تخصص اصلی آنان فقه است. فقیهان خود احکام فقهی را به دو دسته "احکام امضایی" و "احکام تأسیسی" تقسیم میکنند. احکام امضایی عرف و سبک زندگی اعراب پیش از اسلام هستند که توسط پیامبر اسلام با اصلاحات اندکی پذیرفته و امضا شدهاند. دکتر جواد علی در کتاب المفصل تاریخ العرب قبل الاسلام نشان میدهد که حدود ۹۹ درصد احکام فقهی، احکام امضاییاند. یهودیان و مسیحیان جزیرة العرب هم عرب بودند و هرچه از احکام دین آنان تأیید و وارد اسلام شده، متعلق به اعراب پیش از اسلام است (رجوع شود به مقاله های "خشونت در کتاب مقدس" و "یهودیان و مسیحیان چگونه از خشونتهای کتاب مقدس گذر کردند؟").
اگر این مدعا صادق باشد، فقها باستان شناسانی هستند که سبک زندگی اعراب پیش از اسلام را میخوانند و متخصص آن میشوند. این کاری آسان است. برای این که آنان تغییر این احکام را از سوی هیچ کس پذیرفتنی به شمار نمیآورند. وقتی تغییر نبود، از رشد و تحول هم خبری نخواهد بود. این را با فلسفه و علوم تجربی مقایسه کنید که تا چه اندازه رشد کردهاند. متخصصان علوم بشری، باید هر آن خود را به روز سازند. به عنوان نمونه، به بحث عدالت بنگرید. به غیر از نظریههای مارکسیستی و باهمادگرایان، دهها نظریه برابری توسط لیبرالها و لیبرتارینها ارائه شده است. تحول این بحثها آن قدر زیاد است که فیلسوفی چون آمارتیاسن که مدافع برابری به مثابه توانمندی (capability) است، از کتاب برابری و آزادی - ۱۹۹۲- آغاز کرد، سپس در کتاب توسعه یعنی آزادی- ۱۹۹۹- آن را بسط داد و در کتاب اندیشه عدالت- ۲۰۰۹- ضروری دید که به نحو مستقل دوباره به بحث عدالت به منزله توانمندی بپردازد.
فقها اگر ملتزم به رشد و تحول بودند، احکام فقهی برساخته اعراب پیش از اسلام، به علم حقوق مدرن تبدیل میشد. اما چون این احکام را حکم خداوند و تغییرناپذیر قلمداد کرده و میکنند، کارشان بسیار ساده و آسان است. میگویند دست دزد را باید قطع کرد، دست و پای محارب را به طور معکوس باید قطع کرد، زانی (در زنای محصنه) را باید سنگسار کرد، مرتد را باید کشت، مجازات سب النبی اعدام است، حکم قتل قصاص است، شرابخور در مراحلی تازیانه خورده و در مراحلی اعدام میشود، و غیره و غیره. یادگرفتن این احکام ثابت ازلی و ابدی کار بسیار سادهای است. پس ملاشدن (فقیه) ساده است.
محال بودن "آدم" شدن فقها
اما "آدم شدن" مشکل و شاید هم برای افرادی محال باشد. معنای این مدعا این نیست که فقیهان یا هر فرد و گروه دیگری حیوان یا سنگ هستند، روشن است که همه انسانها آدم و بشر هستند. منتهی "آدم شدن" به دو معنای متفاوت به کار میرود:
اول- معنای اخلاقی و ارزشی: یعنی فردی که فضائل اخلاقی به شخصیت او تبدیل شده است.
دوم- معنای توصیفی- تبیینی: آدمی به غیر از باورها و رفتارهای اخلاقی، دارای عواطف و احساسات (بیم و امید، خشم و خوشنودی، رنج و لذت، اندوه و شادی، شرم و پشیمانی، عشق و نفرت، و...) است. احساس درد و رنج بشری و حساس بودن به آن ها، فرد را آدم میسازد. سعدی قرنها پیش، در گلستان، همین معنای از "آدم شدن" را تئوریزه کرده بود. میگفت:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
فقیهان فاقد احساس و عاطفهاند. درد و رنج و ستم را احساس نمیکنند. در قرن بیستم، فیلسوفان نامداری چون کارل پوپر و ریچارد رورتی این ایده را بسط و گسترش دادند که وظیفه سیاستمداران، روشنفکران و همه انسان ها، احساس درد و رنج بشری و اقدام جهت کاهش این دو است. گویی فرد اگر درد و رنج و ستم را احساس نکند و برای کاهش آنها اقدامی صورت ندهد، "آدم" نیست.
بنگرید که فقیهان چگونه حکم قصاص چشم و دست و پا و...صادر و اجرأ میکنند. راحت با ساطور دست کسی را قطع میکنند و پزشکان را مجبور میسازند تا چشم فردی را از حدقه درآورند و کورش سازند. سعدی به آنان می گفت :
اگر این درنده خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
فقها قائل به تبعیض بوده و هستند. همان تبعیضهای "دوره پیشا اسلامی" را ازلی و ابدی به شمار میآورند. تبعیض میان زنان و مردان، آزاد و برده، مسلمان و نامسلمان، و فقیه و غیر فقیه. فقها "آدم" نمیشوند، تا وقتی تبعیض را حس نمیکنند و به مبارزه با آن بر نمیخیزند. سهل است، آنان همه انواع تبعیض را تحمیل و نهادینه کردهاند.
گویی اصلاً هیچ احساس و عاطفهای ندارند، وقتی که به راحتی حکم میدهند که فرد منتخب مردم به دلیل زرتشتی بودن باید حذف شود و حذفش میکنند. این یکی از اقسام نابرابری مسلمان و غیر مسلمان است. گویی مسلمان "برتر" و غیر مسلمان "فروتر" است.
فقیه "آدم" نمیشود، برای این که فاقد احساس و عاطفهای است که درک کند زرتشتیان، یهودیان، مسیحیان، بهائیان و...تحت تبعیضهای سیستماتیک چه احساسی دارند. از همه اینها بدتر، وضعیت بهائیان است که فقها آنان را از دایره انسانیت بیرون کردهاند. در عین حال فقها این وضعیت انسانیت زدایی را احساس نمیکنند و موجب رنجشان نمیشود. سهل است، خشنود هم میشوند که متفاوتها را از دایره انسانیت خارج میسازند.
پس گامی پیش نهاده و ادعای ستبرتر آیت الله خمینی درباره "محال" بودن آدم شدن برخی افراد را پذیرفته و میگوئیم، فقهای معتقد به تبعیضهای فقهی و احکام کیفری خشن و ناقض حقوق بشر، محال است که آدم بشوند. مگر آن که از این فقه و از این احکام به کلی دست بشویند.
اگر عبادت- به معنای رابطه وجودی عاشق و معشوق میان آدمیان و خداوند- گوهر دینداری است، سعدی و حافظ به دلیل برخورداری از احساس و عاطفه آدمی ساز، آن را این گونه معنا میکردند. سعدی میگفت:
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
حافظ هم میگفت :
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
دلیل قرآنی فقها
فقها به قاعده نفی سلطه استناد میکنند. قرآن میگوید که کفار نباید بر مسلمانان سلطه داشته و ولی آنها شوند: "وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا: و خداوند هرگز کافران را به مومنان سلطه نمیدهد" (نسأ، ۱۴۱).
اولاً: باید اهل کتاب را کفار به شمار آورد. فقها آیه را به اهل کتاب هم تعمیم داده و براساس آن فتوا و حکم صادر کردهاند.
ثانیاً: سلطه و غلبه امری دارای مراتب است. در دنیای غیر پیچیده صدر اسلام این امر معنای سادهای داشت، اما در دنیای پیچیده و جهانی شده کنونی، آن معنا فاقد اعتبار است.
آیت الله خامنهای بارها از مثال بازی- به خصوص بازی فوتبال- برای بیان نظراتش استفاده کرده و میکند. به دولت گوشزد میکند که باید مانند یک تیم فوتبال هماهنگ و تحت نظر سرمربی باشید و بازیکنان - وزرأ- نمیتوانند و نباید بازی همدیگر را نفی کنند و به دستورات و فرامین و برنامه سرمربی بی اعتنا باشند.
■ مثال اول: سلطه ورزشی
اینک کفار بر ورزش ایران- و دیگر کشورها- سلطه دارند. فوتبال را بنگرید:
الف- کی روش- پرتقالی- سرمربی تیم ملی فوتبال ایران است و طرحها و برنامههای خود را به تیم ملی جمهوری اسلامی تحمیل میکند. در کارش هم موفق بوده است.
ب- برانکو سرمربی- کروات- سرمربی تیم پرسپولیس است.
پ- وینفرید شیفر- آلمانی- سرمربی تیم استقلال است.
اما از این مهم تر، کلیه قوانین فوتبال توسط فیفا وضع شدهاند. جمهوری اسلامی هم تابع همین قوانین است و اگر تخلفی صورت دهد، فوتبالش از جهان و آسیا حذف خواهد شد. این یکی از موارد سلطه کفار- بر مسلمین و غیر مسلمین- در دوران مدرن است. این سلطه در همه ورزشها جاری و ساری است.
■ مثال دوم: سلطه در سریترین پروژه نظام
پروژه هستهای جمهوری اسلامی، سریترین پروژه نظام جمهوری اسلامی است. کفار در مذاکرات پنج به علاوه یک، مطالبات خود را به جمهوری اسلامی تحمیل کردند. جمهوری اسلامی با موافقت ولی فقیه، محدودیتها و تحمیلهای بسیار کفار را پذیرفت.
مهمتر از این ها، بازرسی کفار از سریترین پروژه جمهوری اسلامی است. این سلطه چگونه قابل توجیه است؟ و مهمتر از این، به گفته مدیرکل آژانس بین المللی انرژی هسته ای، دولت آمریکا، دولتهای اروپایی، روسیه و چین؛ پروژه هستهای جمهوری اسلامی ایران تحت شدیدترین بازرسیهایی قرار دارد که در تاریخ نظیر ندارد. این را مقایسه کنید با اسرائیل که دارای ۲۰۰ الی ۳۰۰ بمب اتمی است و آژانس بین المللی انرژی هسته دای مطلقا هیچ گونه نظارتی بر پروژه هستهای آن کشور ندارد. در واقع اگر تفسیر فقها از آیه را بپذیریم، اسرائیل عامل به آیه بوده و اجازه نداده کفار بر او سلطه بیابند، اما جمهوری اسلامی نافی حکم قرآن بوده و کفار را بر سریترین پروژه نظام مسلط کرده است.
شمار تعهدات بین المللی جمهوری اسلامی بسیار زیاد است. وقتی با کشوری بر سر موضوعی به اختلاف میرسیم، طرفین موضوع را به دادگاههای بین المللی ارجاع میدهند. ایران از وکلای کافر استفاده کرده و مجبور است حکم قضات کافر را بپذیرد. مگر همین کفار روسی از پایگاه هوایی همدان برای حمله به داعش در سوریه استفاده نکردند.
یک عضو شورای شهر یزد یا یک عضو مجلس شورای اسلامی مگر تا چه اندازه موثر است که سخن از سلطه کفار بر مسلمین رود؟ زرتشتیان و بهائیان ایرانی ایرانی ایرانی اند. دینشان هم ایرانی است، همان طور که قرآن متنی سراپا عربی است. به لسان قوم است، یعنی عین فرهنگ عربی است. سلطه کفار غربی، روسی و چینی را پذیرفته اید، اما از مشارکت سیاسی ایرانیان اصیل می گریزید؟ کدام سلطه؟ آنان بیش از شما ایرانی بوده و هستند. رعایت حقوق شهروندی آنان تکلیفی برگردن شماست.
حذف سپنتا نیکنام توسط شورای نگهبان، با حمایت قوه قضائیه از آن، نمونه خوبی است که ما را بیشتر و بهتر با صنف فقها آشنا میسازد. صنفی که در دوران مدرن، نمیخواهد "آدم" شود و همچنان در برابر فرایند نگریستن به همه انسانها چون "شهروندان برابر و آزاد" ایستادگی میکند. احساس و عاطفه ندارند و درد و رنج و ستم و تبعیض را نمیفهمند. سپنتا نیکنام معضل جمهوری اسلامی و فقها را به خوبی آشکار ساخت.
نظرها
بهرنگ
(1) گنجی عزیز! دو کلمه حرف دارم: 1 - فقه به یک معنا در بردارندۀ قواعد بهداشت در جوامع ابتدایی است. انتقال آن به جامعۀ شهری کُمیک است. مثل این است که بخواهیم قواعد گاوچرانی را به پروسۀ تکنیکال کیمیستریِ تولیدِ لبنیات تعمیم دهیم. مثل این است که شلوارمان را پای درخت کنار خیابان پائین بکشیم و بگوییم کود طبیعی است. مثل این است که به شتربان گواهی لوکوموتیو رانی بدهیم. 2 - بخش بزرگ فقه اسلامی اما عبارت از فقه "قوم یهود" است. مورد سپنتا نیکنام از این دست است. سبب "تبعیض" این فقه درون قومی بودن دین یهود است. دین یهود (تورات) اساساً اختلاط اقوام و اُمم را "رجاست" می داند. سبب خشونت هم ناشی از قدمت سه هزار سالۀ تورات است. سه هزار سال پیش زندگانی بشر خشن و بی رحم بود. در رابطه با هزار و چهارصد سال پیش زندگانی عرب هم توجه شما را به این نکته جلب می کنم که کلمۀ "رحمن" و "رحمت" با قرآن داخل زبان عرب شده است. این که تعابیر رحمت، رحمن و رحیم در قرآن زیاد تکرار می شود دلیل دارد. عرب این معانی راکسر شأن می دانست. این کلمات در شیوۀ قبایلی از زندگانی دارای بار منفی است. قوم رحیم معنا ندارد! کجا شما شنیدید که گفته باشند فلان کس در فلان طایفه آدم رحیمی بود! [در شاهنامۀ فردوسی هم نیست!] ادامه در 2
بهرنگ
(2) اما چرا فقه یهود تبدیل به فقه اسلامی شده است؟ شما این را "امضایی" عنوان می کنید. ولی چنین نیست. در قرآن بارها و بارها گفته می شود که "بین انبیاء الهی هیچ فرقی نیست. و دین اسلام به معنی پذیرش کُتب و انبیاء سایر ادیان الهی نیز است." این را هم قرآن ـ در آیات مدنی ـ بارها می گوید و هم پیامبر بارها و بارها در مدینه گفته است. طایفۀ یهود بر اساس آیات قرآن و گفتۀ مکرر پیامبر اسلام مدام در مدینه می پرسیده که اگر گزارۀ "لا نفرق بین احد منهم" درست است؛ پس تکلیف فقه ما ـ که فقه نبی خدا موسای پیامبر است ـ چه می شود؟ این است که پیامبر کلیت فقه دین یهود را [منهای موارد معدودی] پذیرفته است. دلیل پذیرش پیامبر این است که او عقل داشته و می دیده که زمینۀ اجتماعی هر دو طایفه در جامعه ـ نظر به زمان و مکان ـ یکی است. پیامبر هرگز ـ در خواب هم ـ تصور نمی کرده که کسی بخواهد یک هزار و چهارصد سال بعد با عقل یک هزار و چهارصد سال پیش زندگی کند. [اگر چنین بود؛ دوباره بشر نیازمند به وحی و پیامبر می شد. هیچوقت گفته نمی شد که محمد خاتم النبین است.] گنجی عزیز! به خمینی و دیگر فقها بگو! آقای فقیه! شما مارو گرفتی! دست بکش! یک جو عقل هم خوب چیزی است! با احترام داود بهرنگ
رادیوزنامه آزادی بیان الزامی
هر وقت اندکی امداورم می شود رادیو زمانه با باقی رسانه های فارسی زبان اجنبی فرق دارد، با چند سانسور و یا مطالب ضد ایرانی امیدم بر باد میرود . و برای چندمین بار بهم ثابت شده ملت ایران تنها است. تنهایی ملت ایران یکی دیگر از بدیختی ها این ملت عقب مانده و دیکتاتوری زده و عرق در انحطاطا اخلاقی و فروپاشی انسجام ملی است. تا زمانی مستبدان مذهبی و قومی و اجانی ضد ایارنی کنترل جریان آزاد دارند هیچ امیدی به ترقی معنوی و فرهنگی و دموکراسی و آزادی خواهی نیست. ما و نسل های آینده همچنان خواهیم سوخت و زنده مانی پر رنج و غم انگیز ادامه خواهد داشت.
داود بهرنگ
(1) من پیشتر کامنتی بر نوشتۀ عزیزم گنجی افزودم و اکنون به نظرم می رسد نوشته ام را قدری مستدل کنم. من حرفم این است که فقه اسلامی گذشته از این که دربردارندۀ قدمت سه هزار سالۀ تورات است و به هیچ رقم با زمان تناسب ندارد آمیخته با قساوت نیز است. این جا می خواهم به سبب این ویژگی ـ یعنی چرایی قساوت در فقه اسلامی ـ بپردازم: 1 - همۀ جوامع بشری در گذشتۀ تاریخ خشن و بی رحم بوده اند. نمونۀ برجستۀ خشونت [بسیار عریان و سلّاخ] کتاب "تورات" است؛ که دارای قدمتی سه هزار ساله است. من این جا به این که گفتم بسنده می کنم و چون جامعۀ یهود "تراما" دیده است ـ رعایت حال را ـ مثال نمی آورم. 2 - "فقه اسلامی" اگر چه که اقتباس از "فقه تورات" است اما قسی تر و بیرحم تر از فقه تورات عمل می کند. سبب آن است که تورات دین یک قوم است. همه شریعت یهود دارای جنبۀ درون قومی است. حجم ناهنجاری های اخلاقی در درون یک قوم [و یک جامعۀ روستایی نیز] همواره کم است. نسبت آحاد در درون یک قوم [و روستا نیز] اغلب از نوع خویشاوندی است. تأسیس یک جامعۀ "چند ملیتی" با کتاب تورات اساساً غیر ممکن است. شما با تورات این قدر می توانید که اگر زورتان برسد جایی را بگیرید و مردم بومی را بیرون بریزید. تورات دین خودداری از اختلاط با دیگر اقوام و ملیت ها است. در تورات آدم در معنای فرد وجود ندارد. جای آن سخن از "قوم بنی اسرائیل" در میان است. از اول تا آخر! ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) اسلام درست نقطه مقابل دین یهود است. اسلام ـ به استناد قرآن ـ دین "للناس" است. اسلام یک "دین باز" و یهود یک "دین بسته" است. در قرآن گفته می شود: "اکثر این عرب ها [و بعدها ایرانی ها] حالی شان نیست که مخاطب اسلام [عرب و آخوند و ایرانی نیست و بلکه] بشر و بشریت در معنای عام و عمومی است. اسلام ارتباط به قوم و طایفه ندارد. اسلام دین [طایفۀ] مسلمانان نیست؛ اسلام دین [انسان و] بشر در معنای عام و عمومی است. دین برای "ناس" است. [دین یا ایهاالانسان است. دین ای قوم بنی اسرائیل و یا طایفۀ فلان نیست. " و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا ولکن اکثر الناس لایعلمون." حرف من تا این جا این است که فقه و شریعت یک دین درون قومی را فقه و شریعت یک دین برون قومی لحاظ کردن می تواند ... در چمن عمل کند؛ کمااین که اکنون چنین است. حرف دوم من این است که قومیت اساساً جدای از قساوت چیزی کم دارد. بی رودربایستی بگویم که قساوت منازعات جوامع افریقایی و تا حدی خود ما و نیز همسایگان عزیز ما رابطه با مرحلۀ زندگانی ما دارد. ما به لطف حکومت های "اورژینال مرتجعمان" چندان دور از مرحلۀ زندگانی قبایلی نیستیم. [فریب ظاهرمان را نخوریم!] من این جا با استناد به تاریخ ابن هشام برای عزیزم گنجی مستند می کنم که کلمۀ "رحمن" را جامعۀ قبایلی عرب [چون جامعه ای در مرحلۀ قبایلی بود] نداشت. فقه اسلامی هم ندارد. خمینی هم نداشت. خلخالی هم نداشت. لاجوردی هم نداشت. این افراد ـ علی رغم تکرار افزون از حد این کلمه در قرآن ـ قساوت را مایۀ افتخار دین اسلام می دانستند. سبب این است که درک این افراد از اسلام نوعاً "قومی و قبایلی" است. انگار ما در دورۀ ابولهب و ابوسفیان وابوجهل بسر می بریم. به گمان این افراد اسلام دین [پرچم و هویت] قوم ما [مسلمانان، شیعیان، یا یک بامبول دیگر] است. چهار مثال از تاریخ ابن هشام در بارۀ مجهول الهویه بودن کلمۀ "رحمن" در میان اعراب: 1 - ابن هشام می نویسد: اعراب به محمد می گفتند: ما خبر مؤثق داریم که حرف هایی که به ما می گویی کسی که او را رحمن می گویند ـ و اهل یمامه است ـ به تو یاد می دهد. ما هرگز حرف های رحمن را نمی پذیریم. أنه قد بَلَغَنا أنّکَ إنما یعلّمک هذا رجلٌ بالیمامه یقال له الرحمن. و إنّا والله لا نؤمن بالرحمن ابداً. (ج1 ع ص 338) هشام در ادامه می نویسد: آیه ای هم در قرآن در این باره است: "... الذی أوحینا إلیک و هم یکفرون بالرحمن ..." (ج1 ع ص 338) ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) 2 - ابن هشام می نویسد: این نوشته از ابن اسحاق در باره "عبدالرحمن بن عوف است. از وی گفته شده که: کان أمیة بن خلف لی صدیقاً به مکة و کان اسمی عبد عمرو. [من با أُمیّه در مکه دوستی داشتم و اسم من آنجا عبد عمرو بود.] فسمّیتُ حین أسلمتُ عبدالرحمن. و نحن بمکة. [من بعدها در همان مکه آن وقت که اسلام آوردم اسمم را عوض کردم و شدم عبدالرحمن.] فکان یلقانی إذ نحن بمکة. یقول: یا عبد عمرو أرغبتَ عن اسم سمّاکهُ أبواک؟ [روزی أمیّه مرا دید و گفت: تو آیا اسمی را که از پدر و مادرت داشتی عوض کردی؟] فأقول: نعم. فیقول: فأنّی لا أعرف الرحمن. فأجعل بینی و بینک شیئاً أدعوک به. أما أنت فلا تجیبنی بإسمک الاول. و أما أنا فلا أدعوک بما لا أعرف. [گفتم آره. گفت: من عبدالرحمن حالیم نیس. تو اسم پیشین خودت رو قبول نداری. من اسم فعلیت رو قبول ندارم. یه اسم دیگه برا خودت انتخاب کن.] قال: فکان دعانی یا عبد عمرو لم أجِبهُ. [از آن پس هر وقت مرا می دید و صدایم می زد یا عبد عمرو اعتنا نمی کردم.] قال: فقلت له یا أبا علیِ إجعل ما شئت. [یه روز بهش گفتم فلان کس حالا تو یه اسم برا من انتخاب کن.] قال: فأنت عبد الاله. قال: فقلت نعم. [گفت: عبد إله چطوره؟ گفتم خوبه.] قال: فکنت إذا مررتُ به قال: یا عبد الاله! فأجبتهُ فاتحدّث معه. [از آن پس گاه همدیگر را می دیدیم و گپی می زدیم. او مرا عبداله صدا می زد.] حتی إذا یوم بدر مررت به و هو واقف مع ابنه علی بن أُمیّة؛ [تا آن که او را در پایان جنگ بدر دیدم که با پسرش علی جایی ایستاده بود.] آخذ بیده و معی أدراع قد استلبتها. فإنا أحملها فلما رآنی قال لی: یا عبد عمرو! فلم أجِبه. [من دستم چند زره بود که از تن کشته ها درآورده بودم. چون مرا دید صدایم زد: ای عبد عمرو! من اعتنا نکردم.] فقال یا عبد الاله! فقلتُ نعم. [گفت: ای عبد اله! گفتم بله!] قال: هل لک فیّ فأنا خیر لک من هذه الأدرع التی معک ... [گفت: بیا مرا به اسارت بگیر که درآمدش برات از این زره ها که جمع کردی بیشتره...] (ج 2 عربی ص 273) ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) 3 - ابن هشام در بارۀ "شروط صلح حدیبیه" [صلح میان مسلمانان و مکیان] می نویسد: پیامبر آنگاه علی را بخواست و بدو گفت: بنویس بسم الله الرحمن الرحیم. سهیل [نمایندۀ مکیان] اعتراض کرد و گفت: من این حرف را نمی دانم که چیست. فقال سهیل: لا أعرف هذا. ولکن أکتب: باسمک الّلهم. پیامبر گفت: این را بنویس که او می گوید. بنویس "باسمک اللهم" (ج 3 عربی ص 263) 4 - ابن هشام می نویسد: روز فتح مکه و حُنین و الطائف شعار مهاجرین "یا بنی عبدالرحمن" بود. شعار خزرجی ها "یا بنی عبدالله" و شعار اوسی ها "یا بنی عُبیدالله" بود. (ج 4 عربی ص 50) در پایان برای آنان که علاقمند به تحقیق اند می نویسم: کلماتی چون عدالت، فکر کردن و عقل هم در مرحلۀ قومی و قبایلی از زندگانی بشر نبوده است. [در تورات هم نیامده است. دو سه مورد کلمۀ "تفکر" آمده که تناسب با متن هم ندارد.] با احترام داود بهرنگ
مجید بستامی
آقای دکتر گنجی تمام مقالۀ شما بر این فرض بود که خود فقها به فقه و امام زمان و پیامبر اعتقاد و باور دارند و متحجرانه در آن سیاق مانده اند. اما در خلوت تمام این فقهای شیاد و شیطان و استحمار گر بر ریش همه میخندند که ما را سرکار گذاشته و غافل و احمق کرده اند... آورده اند که ابولهب غلام خود را شلاق میزد و غلام او را به لات و عزی قسم میداد که نزن. بولهب آخر گفتش احمق : اینها را ما برای تحمیق شما ها خودمان ساختیم و الم کردیم حالا تو ما را به مسخرۀ دست ساز خودمان قسم میدهی ؟؟!!. از اینها که بگذریم خود محمد و باند او هم برای رسیدن به مال و زمین و حکمفرمائی ، دین و فقه ساختند و به آسودگی چپاول میکردند و زنهای زیبا را همان شب به زیر خود میکشیدند. اصلن اسلام با جاذبه های غارت پیش رفت و علی هم که مانند معاویه دست و دل باز نبود شکست خورد.
خسرو
...اینها ماموریت دارند . نگاه به عمامه ها و عباها و قیافه های قرون وسطایی شان نکنید. ... علاوه بر ایران کل خاورمیانه را به نابودی کشانده اند. تنها راه سقوط و فروپاشی این سلسله خرافی امام زمانی ساقط کردن بنیان های اعتقادی و خرافی اش است. تقدس زدایی از این اعتقادات قرون وسطایی راه خروج خاورمیانه از فاشیزم دینی است.
طه
اگر اسلام فرق بین خودی و غیر خودی گذاشته، و عیب به شمار می آید. پس نگاهی به دور و بر خود نمی اندازید که آیا شما به عنوان یک مهاجر در آمریکا یا هر کشور دیگری از همان حقوقی برخورداری که ساکنین آن دیار از آن برخوردارند؟ که هرگز چنین نیست و خود آقای سروش به این امر اقرار می کنند و می گویند که ما در کانادا برخوردار نیستم از تمام حقوقی که کانادایی ها از آن برخوردارند. این در سایه ی یک نظام سکولار و لیبرال که تاکید اصلیش بر حقوق است نه تکلیف.
آرش بی کمان
سلام آقای گنجی من نوشته های شمارا با علاقه دنبال میکنم، از آنها بسیار می آموزم، و به شما برای تحول فکری تان که نتیجه کار و کاوش خستگی ناپذیر است تبریک میگویم. از شما سوالی دارم و برای اینکه سوال من توهین آمیز نباشد اسم ها و تاریخ ها را حذف میکنم : فرض کنید فرمانده یک لشکر در جنگی پیروزمندانه موفق شود دشمن را کاملا در هم شکند. در شامگاه پس از جنگ با زن اسیری همخوابه میشود. زنی که پدرش در روز جنگ کشته شده و شوهرش نیز پس از شکنجه فراوان برای نشان دادن محل اختفای ثروت خانواده به دست یکی از افسران فرمانده پیروز کشته شده است. سالها قبل در جنگی دیگر همان فرمانده پس از مصادره اموال پدر این زن خانواده آنها را از شهر خود بیرون کرده است. در موقع همخوابگی فرمانده مذکور 57 سال و آن زن اسیر که در طول روز پدر و شوهرش کشته شده اند 17 سال دارد. آیا به نظر شما میتوان گفت که این فرمانده دارای احساسات وعواطف انسانی است ؟ شما چنین شخصی را چگونه توصیف میکنید ؟ و اگر غارت مال و ناموس مغلوبان یک استثنا نبوده، بلکه عملی مجاز شمرده شده، و رمز موفقیت و کشور گشائی آن فرمانده بوده چه ؟ اگر نمیخواهید یا نمیتوانید روی سایت پاسخ مرا بدهید لطف کنید و آنرا به آدرس ایمیل بفرستید با سپاس
آرش بی کمان
جواب طه دوست عزیز شما مهاجر را با شهروند اشتباه میکنید و از آن نتیجه غلط میگیرید. مثلا افغانیانی که به دلیل جنگ و فقر جلای وطن کرده در ایران زندگی میکنند مهاجرند اما آقای سپنتا نیکنام از اصیل ترین و قدیمی ترین ساکنان این مرز و بوم است و شهروندی با حقوق کامل. در آمریکا و کانادا و مهاجرانی که شهروندی گرفته اند حقوق کاملا برابر با شهروندان بومی دارند. و میتوانند به بالاترین مسئولیت ها دست یابند. همچنین در اروپای غربی. از اینکه بگذریم از لحاظ حقوقی و به طور رسمی تبعیض دینی،که امروزه جزو شرم آورترین انواع تبعیض قرون وسطایی محسوب میشود، وجود ندارد. پس لطف کرده در این مورد تجدید نظر کنید.
میر ز ا رضا
انحطاط اخلاقی و بینشی در جامعه ما مختص «فقها» نیست و بلکه در مورد اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان صادق است. که تا «حق» را فراری باشیم تا ثریا میرود دیوار کج و نوشته های جناب گنجی ؛ همچون رساله های فقها؛ خروار خروار سیاه کاغذهایی بیش نخواهد بود. ایول
مسلمان شیعه زاده اجباری
شخصا با با این طائفه کاسب اسلامی و شیعی آنشایم. اینهاالبته دو گروهند. یگ گروه کثیر، که مردمان عامی و عادی مذهب زده و بیچاره هستند که برخی (بویژه در میان زنان و سالخودرگانشان) گمان میکنند واقعا این جنت و جهنم اسلام استف از بیم و امید، واجبات حق االهی حدالامکان اجرا و حق الناس را هم حدالاضرر ! حدالاضرر چون منافع در میان است. منتها عوام بنا بر عوامیتشان و سادگی شان، اندکی بارقه ای از انسانیت است، منتها اینان مستعد تبدیل شدن به هیولا هستند اگر دین و مذهبشان ازشان بگیرند، چون زا شدت ترسو کاهلی جرات انیشدن و مطالعه درباره عقلانتی و اخلاقیات جهان شمول ندارند، عوام مسلمان شیعه هقل و اخلاق از محیط بسته دین و مذهب فراگرفته و درک ناقضی دارند. دوک گروه، خواص اندک شیعه و اسلامی هستند، به قطع بقین اکثریت شارلاتان هستند. مکن است ساده لوحی بر سر اتفاق از جمع عوام به مرتبه خواص برسد مانند برخی ملاها که باور دارند ولی الینان انگشت شمارند و التفاق همینها با سادلوحی شان و تعصبشان سبب تدوام این ادیان و مذاهب اهریمین ضد بشری میوشندف/ دچار مردم عوام زندگی ساده و بی آلایش اما اکنده تعصب و با ان فتوایای ارتداد وکفر که میدهندف/ باور دارند. اما اکثریت خواص شیعه و اسلامی، اهریمنان منفاق تمام عیار هستند. حرام خوار یو تعرض به نوامیش و لواط و تهرض به پسربچه ها از کارهای مورد علاقه شان است. یعنی حق الناس را هیچگاه رعایت نمیکنندو حق الله در ظاهر و برای فریب مردم. ملا و ملاهای فوکولی، هلاقه سیری ناپذیر در تضییع حق الناس دارند و از جمله همان حرامهای سالامی، آنها برخی کراها مثل مشورب خورای یا گوشت خوک نمیخورند چون فکر میکنند برای سلامتی شان مضرر است ولی مواد مخدر رتیاک بسیار میکشند چون موجب سفتی کمر و طولانی تر شدن لذت جماع با زنان و کنیزان و صیغه های مفت میوشد. زن بارگی و شکم چرانی و زررپستی از خصوصیات اکثر قریب به اتفاق ملا و ملا فوکلولی است. خیانت به ملت هاف ضد غیر اسلامی ها، حتی ادمهای خوشنامی مانند زرتشیان از جمله کراهای این جمکاعت اهریمنی است. تنها با یک کودتا میتوان مردم عقب مانده ایران از شر ملا و عمال اهریمین اش نجات داد. چون از این ملت خرافی و اسلام زده مرعوب امیدی نیست.
ایراندوست
در اسلام، اهل کتاب میتوانند با شروط ذمه و در حاشیه جامعه اسلامی زندگی کنند، اما برای سکولارهای راستین فرقی نمیکند که از چه مرام,مکتب , دین و آیین هستید، حقوق شهروندی مهم است. نویسنده محترم مقاله که از رهبری اقتدار طلبانه آقای خمینی به اصلاح طلبی درون چالشی جمهوری اسلامی، باورهایشان تغییر کرده و دلخوش هستند، نباید دچار این سادلوحی سیاسی شوند که اساساً فرقی مابین یک دین محور اسلامیست عمامه ایی با نوع کلاهی یا فکلی اش، وجود دارد ! با آرزوی افشا تمامی طرفداران و مبلغین پیدا و ناپیدای جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور !
راهی
مشکل نه از فقها یا این آخوند و آن آخوند است. مشکل خود اسلام و تشیع است که زمینه حضور و تسلط این فسیل ها بر زندگی مردم را فراهم کرده است و البته مردمانی که خریدار کالای این فقیهان و مقلد و دنباله رو هستند هم مقصرند.