ایران: ملتی پریشان و سرگردان بین پاسارگاد و کربلای معلی
دوشوکی - ما ملت مصلوبی هستیم که با نیایش صلیب ویژه خود را بر دوش، و زنجیرهای اسارت اسطوره ای افسانه های کهن را بر پاهای خویش تقدیس می کنیم.
«تاریخ ما پاشنه آشیل ماست. ما ملت مصلوبی هستیم که با نیایش صلیب ویژه خود را بر دوش، و زنجیرهای اسارت اسطوره ای افسانه های کهن را بر پاهای خویش تقدیس می کنیم. افسانه های مذهبی و باستانی که توسط افسونگران عیار منش با طراری برای افسون کردن ما در گذرگه تاریخ طولانی ما نوزایی و به شیوه های مختلف بازتولید می شوند. افسانه اغواگر و میل انگیز پاسارگاد و اسطوره عاشورا و کربلای معلی فقط دو نمونه از غل و زنجیرهایی هستند که عاشقانه و مطیعانه بر گردن نهاده ایم.»
نه تنها برای نگارنده که یک ایرانی سـُنی مذهب و غیرفارس از دورافتاده ترین شهر کشور یعنی چابهار هستم، بلکه برای بسیاری از پژوهشگران ایرانی و خارجی داستان آسیمه (پریشان) و سرآسیمه (سرگردان) بودن این ملت در گذر زمان همواره مایه تحیر و شگفتی بوده و است. بر طبق کتاب “رکوردهای جهانی گینس” ایران (Persia) از نظر موجودیت و تاریخ استقلال، کهن ترین کشور دنیا است که قبل از چین و اتیوپی و ژاپن و فرانسه بوده. ایران یکی از ۳۷ عضو اصلی و موسس جامعه ملل یا مجمع اتفاق ملل (The League of Nations) در ژانویه ۱۹۲۰ میلادی (۱۲۹۸ خورشیدی) بود. در سال ۱۹۴۵ میلادی نیز ایران جزو یکی از ۵۰ کشور بنیانگزار سازمان ملل بود. در راه نیل به دمکراسی و حاکمیت مردم، ایران با انقلاب مشروطیت جزو جوامع پیشقراول انگشت شمار در دنیا بود. مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ (۱۹۰۶ میلادی) امضا کرد؛ در حالیکه در آن زمان اکثریت کشورهای دمکراتیک امروزه دنیا یا وجود نداشتند و یا در برخی از آنها نظیر فیجی آدمخواری رواج داشت. در سال ۱۳۵۷ که مردم ایران برای آزادی انقلاب کردند، بسیاری از کشورهای متمدن و از نظر سیاسی و یا اقتصادی پیشرفته دنیای امروز(نظیر کره جنوبی، برزیل، فیلیپین، اسپانیا، هندوستان، آفریقای جنوبی، تایلند، و آرژانتین و چین و غیره) وضعیت بسیار بدتری از ایران داشتند.
حال سوال اساسی اینجاست که چرا بقیه کشورها (از جمله کشورهای جدید التاسیس و دیکتاتورزده دیروزی) با گام برداشتن بسوی آینده و مدنیت و مدرنیته و دمکراسی و شکوفایی اقتصادی پیشرفت کردند؛ ولی ما ایرانیان هنوز آشفته و سراسیمه بین پاسارگاد و کربلای معلی ره منزل خویش را گم کرده ایم؟ چرا در قرن ۲۱ در مملکت ایران یک تئوکراسی مستبد و یکه سالاری مطلقگرایانه مذهبی وجود دارد که ایرانیان را با خشونت و سرکوب از بزرگداشت تاریخ گذشته ایران و حضور در مراسم پاسارگاد منع می کند. اما همین حکومت بظاهر ایرانی، با هزینه کردن هزاران میلیارد تومان و فراهم نمودن امکانات و تسهیلات فراوان مردم ایران را تشویق می کند تا برای بزرگداشت آنچه که قریب به ۱۴ قرن پیش در شبه جزیره عربستان رخ داد، مویه کنان و سینه زنان و حتی با پای پیاده به کربلای معلی بروند؟
در طول تاریخ پژوهشگران فراوانی در جستجوی سبب عقب ماندگی و علل پریشان حالی ایرانیان کتاب های فراوانی نوشته اند. قصد نگارنده تکرار مکررات و یا بازخوانی متون گذشته نیست. سه سال پیش شخصیت های شناخته شده از جمله مرحوم عبدالعلی ادیب برومند، دکتر عطاالله مهاجرانی و مسعود بهنود هویت ایرانی را بر اساس مولفه های مذهب شیعه و زبان فارسی تعریف کردند. نگارنده که خارج از این دو مولفه (مذهب و زبان) بدنیا آمده است می تواند نه تنها از زاویه ای متفاوت بلکه مافوق و خارج از چهارچوب مرسوم و متداول جعبه موروثی (out of the Box) با فکر و اندیشه ای باز به ریشه مشکلات بنگرد. اتفاقا سه اتفاق مقارن در طی روزهای جاری انگیزه نوشتن را برای نگارنده بوجود آوردند. اول تجمع عاشقان روز کوروش در پاسارگاد که اتفاق نیفتاد، چون همه راه ها بدانجا بسته بود. دوم تجمع بیش از صد نفر از فعالان سکولار دمکرات در کلن آلمان. سوم اربعین عاشقان حسین در کربلای معلی که بصورت حتمی در شرف وقوع است، چون ظاهرا راه میلیونها ایرانی به آنجا ختم می شود.
آرمانگرایی نقطه مشترک هر سه این تجمعات می باشد. پاسارگادی ها که خود را فرزندان کوروش می خوانند با نوعی خودشیفتگی “گذشته ـ محور” و تاریخی معتقدند که “هنر نزد ایرانیان است و بس”، و عظمت ایران را نه در آینده که در گذشته های دور و افسانه های شاهنامه جستجو می کنند. عاشقان حسین نیز بدون زره ای آگاهی از پیشینه اسلام در ایران در رهنوردی ربانی گمگشته تاریخی خویش را در کربلای معلی و در آنسوی مرزها می جویند. در کنگره سکولار دمکرات در کلن آلمان که نگارنده نیز در آن حضور داشت، و قرار بود که همایش وحدت در کثرت باشد، متاسفانه علیرغم زحمات فراوان و تلاش بیدریغ برگزارکنندگان، رگه های خودمحوری و پریشان حالی ایرانیان توسط برخی از پارسانماهای حق بجانب غیر مذهبی و عمدتا کمونیست متعصب نمایان شد. حتی در خارج از کشور نیز می توان پریشانی و سرگردانی این ملت را شاهد بود. ملتی که خود را سیاسی می دانند، اما در عمل در کربلاهای خونین ۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن یا در “جنگ طبقاتی” بیهوده و پسمانده از شکست کمونیسم همچنان گیج و گرفتار باقی مانده اند.
تاریخ ما پاشنه آشیل ماست. ما ملت مصلوبی هستیم که با نیایش صلیب ویژه خود را بر دوش، و زنجیرهای اسارت اسطوره ای افسانه های کهن را بر پاهای خویش تقدیس می کنیم. افسانه های مذهبی و باستانی که توسط افسونگران عیار منش با طراری برای افسون کردن ما در گذرگه تاریخ طولانی ما نوزایی و به شیوه های مختلف بازتولید می شوند. افسانه اغواگر و میل انگیز پاسارگاد و اسطوره عاشورا و کربلای معلی فقط دو نمونه از غل و زنجیرهایی هستند که عاشقانه و مطیعانه بر گردن نهاده ایم. بی آنکه بدانیم چه سوءاستفاده هایی از انقیاد احساسات ما می شود. حتی اگر فردوسی فریاد بزند ” رستم یلی بود از سیستان، منش کردمی رستم داستان”؛ دیگر دیر شده است زیرا در فرهنگ اسطوره ـ محور ما افسانه ها حسرت گذشته هایی را که نبودند برای ما زنده می کند تا در فراق امروز به دیروزمان چنگ بزنیم و برای التیام دردهایمان به گذشته های دور سیاحت کنیم. این زوال تدریجی تعقل در عرصه های گوناگون که در گذر زمان فرجامی جز امتناع اندیشه برای جامعه ما نداشته است توسط برخی از فیلسوفان و صاحبان اندیشه معاصر اینگونه توجیه شده است که اساسا فرهنگ دینی با ایرانیان همواره همراه بوده است.
اما بعقیده نگارنده برای درک پیچیدگی فرهنگ دینی در ایران و پریشان حالی امروز ما باید به دوران قبل از صفویه بازگشت. زیرا صفویه برای مقابله با اعراب و رقابت با امپراطوری عثمانی، مظلمه خون سیاوش فرزند کاووس شاه را در قالب و نگاره مظلمه خون حسین فرزند امام اول شیعیان در ملغمه ای عوام پسندانه “باز زیستی” نموده و حیات جدیدی به آن داد. فردوسی در وصف سیاوش می گوید ” سیاوش چنان شد که اندر جهان، بمانند او کس نبود از جهان”. اگر رستم نام آورترین چهره اسطوره ای شاهنامه را ترسیم کنیم که با گرز خویش قادر بود در نبردی روزانه صدها نفر را هلاک کند، آنگونه که حضرت علی با شمشیر ذالفقار می کرد، باید اذعان داشت که ترا ریختی باستانی سیاوش و بازتولید اسطوره ای شهادت امام حسین در کربلای معلی یکی از شاهکارهای موفق و فقهیی فقهای دوران صفویه بوده است. زیرا قبل از آن شیعیان غالی (غلو کننده) یک اقلیت ناچیز و ناموفق و نسبتا مطرود بودند. در بحارالانوار آمدهاست، شمشیر ذوالفقار یکی از هدیههای بلقیس به حضرت سلیمان است که به دست حضرت علی میرسد.
تا قبل از سلسله صفویه (۸۸۰ تا ۱۱۰۱ هجری خورشیدی، برابر با ۱۷۲۲–۱۵۰۱ میلادی) اکثریت قاطع مردمان ایران سـُـنی مذهب بودند. بیش از دو قرن طول کشید تا صفوی ها با کشتار و قتل عام های بیرحمانه و مغول منشانه بسیاری از مردم ایران را از بین بردند و “داعش وار” بازماندگان را با زور سرنیزه به تبعیت از مذهب شیعه اثنی عشری وادار نمودند. از آنجایی که در ایران عالم و مجتهد شیعه وجود نداشت، پادشاهان صفوی تعداد زیادی آخوند شیعه را از سرزمین های فعلی لبنان و عراق و سوریه برای ترویج از طریق شمشیر “مذهب حقه شیعه” به ایران آوردند. در روایات آمده است که نصف جمعیت ایران به دستور شاه اسماعیل قتل عام شدند؟ نه تنها مسلمانان ایرانی که سـُـنی بودند، بلکه زرتشتی های ایران نیز قتل عام شدند. در حالیکه ایرانیان سـُـنی مذهب بیش از ۹ قرن با هموطنان زرتشتی و دیگر ادیان همزیستی مسالمت آمیزی داشتند. بیش از نود درصد دانشمندان، عالمان و مفاخر تاریخ ایران زمین و زبان فارسی از جمله فردوسی، حافظ، سعدی، عطار نیشابوری، مولانا، عمر خیام، بوعلی سینا، ذکریای رازی، ابوریحان بیرونی و بسیاری دیگر سـُـنی مذهب بوده اند و حقا شانس آوردند که در دوران صفویه نزیسته اند، یا وگرنه همانند دیگر مشاهیر قتل عام می شدند.
و اینگونه است که فقدان حافظه تاریخی باعث شده تا ایرانیان بخت برگشته با خودشیفتگی نارسیستی و وهم آلود محسور و مجذوب اسطوره های دوران طلایی باستانی اغراق آمیز از نسخه های ملی یا مذهبی شوند و یا آمیخته ای “برتری خواهانه” و مضحک از هردو برای رسیدن به باوری کاذب بین پاسارگاد و کربلای معلی آسیمه و سرگردان تردد کنند. در فرآیند چنین حافظه تاریخی اسطوره زده تعجب آور نیست اگر در سرزمین زرتشت حتی یک زرتشتی را در بین هزاران عضو شورای شهر بر نمی تابند و او را بعنوان “غیر خودی” به بیرون می رانند. تعجب آور نیست اگر در سرزمینی که بیش از ۹۰ درصد مردمان آن برای بیش از ۹ قرن سـُـنی بودند، امروزه حتی یک سـُـنی اثنی عشری ذوب شده در ولایت را هم بر نمی تابند. و اینگونه است که حتی غیر مذهبی ها و کمونیست های بر گرفته از “فرهنگ خودکامگی” بعد از قریب به چهل سال زندگی در کشورهای دمکراتیک غربی، یکدیگر را بر نمی تابند و تکفیر می کنند. ریشه اصلی مشکلات ما در توهم خودبزرگ بینی و تاریخ گریزی و اسطوره پردازی آرمانگرایانه ما است که باعث وجود خلقیاتی از قبیل دروغ و تلون مزاج و نفاق و دورویی و بازی با زبان و غرور و خود شیفتگی و گذشته گرایی همراه با وهم و خیال و غلو در ما شده است. این خصوصیات نه تنها در “پاسارگادی ها” و “کربلای معلی ها” بلکه در کمونیست های ایرانی نیز بغایت بارز است. پس باید اعتراف کرد آب از سرچشمه گل آلود است. اگر چه در پایان باید تاکید کنم که این ادعا در مورد همه هموطنان محترم عمومیت ندارد. زیرا در بین ایرانیان انسانهای منور الفکر و فرهیخته فراوان است که همگی سخت مورد احترام نگارنده می باشند.
نظرها
بهرنگ
(1) آقای عبدالستار دوشوکی عزیز! ما بسیار به جاست که متمرکز بر یافتن "راه حل" نیز باشیم. در این رابطه من این جا به طرح موضوع و مشکل می پردازم. آنگاه راه حل خودم را پیشنهاد می کنم. طرح موضوع: در روزگاران قدیم راهزنی به درون خانه ای شد. مرد خانه سراسیمه سوی راهزن دوید. زن خانه نیز در پی مرد دوید. مرد و زن چون به راهزن رسیدند ناباورانه پرسیدند: موضوع چیست؟ راهزن که پر زور بود خنجر از نیام برکشید و گفت: هر دو این جا بایستید! آنگاه یک تکه کاغذ از جیبش در آورد و آن را دست مرد داد و گفت: این جا را ـ هر دو ـ امضاء کنید. سپس راهزن دور زن و مرد یک خط دایره کشید. آنان را گفت: از این پس پایتان را از این دایره بیرون مگذارید! [این حد و اندازه [و احکام زندگانی] شماست.] راهزن آن گاه از خانه بیرون شد. ادامه در 2
بهرنگ
(2) اگر چناچه طول عمر هر نسل را 25 سال لحاظ کنیم از آن زمان تا کنون 56 نسل [یک هزار و چهارصد سال] گذشته است. ما ایرانی ها امروز و اکنون نسل شماره 56 آن زن و مردی هستیم که آن راهزن در آن روزگاران قدیم دورشان خط دایره کشید. ما از آن روز تا کنون؛ همین که به سن راه رفتن می رسیم؛ به راه آن زن و مرد یعنی راه آباء و اجدادی مان می رویم. یعنی بی آن که بدانیم و متوجه باشیم ـ ناخود آگاه ـ می رویم و در درون آن دایره می ایستیم. اسمش را گذاشته ایم دین اسلام. اسم درست آن دینِ راهزن یعنی "دین فقهی" است. اسلامی هم که ما در ایران تجربه کرده ایم و می کنیم "اسلام فقهی" یا "دین فقهی" است. دینی هم که اکنون بر ما در ایران حکومت می کند اسمش "دین یا اسلام فقهی" است. اسلام فقهی یا دین فقهی یعنی چه؟ اسلام فقهی می گوید: آن روز که آن راهزن به خانه تان آمد؛ شما یا باید او را می کشتید یا باید بدست او کشته می شدید. راه حل دیگر این بود که بگویید "من از اهل کتابم و مایل هستم که به شما جزیه دهم." شما نکشتید! کشته نشدید! به اسارت در آمدید و تکه کاغذی را که بدست تان دادند امضاء کردید. این بنا به قانون "اسلام فقهی" یا "دین فقهی" یک قرارداد ازلی و ابدی است. یعنی "شما ایرانی ها تعهد داده اید که نسل اندر نسل مسلمان باشید!" ادامه در3
بهرنگ
(3) "اسلام فقهی" یا "دین فقهی" می گوید: - فرزند زن و مردِ برده؛ برده است. - فرزند زن و مرد مسلمان؛ مسلمان فطری یا فقهی است. - اگر چنانچه کسی پدر و مادرش مسلمان باشند و بگوید من مسلمان نیستم مرتد و واجب القتل فقهی است. مشکل ما چیست؟ مشکل ما ایرانی ها توجه نکردن به موضوعیت قراردادی است که بنا به روایت فقیه [دوست راهزن ما] دارای موضوعیت یک طرفه است. این قرارداد را فقیهِ راهزن وضع کرده و بدان موضوعیت داده است. راه حل ما چیست؟ ما باید این قرارداد را ـ که همسنگ قواعد و مقررات برده داری است ـ لغو کنیم و به لغو مجامع حقوق بشری و مجامع بین المللی برسانیم. ما باید این قرار داد را پاره پاره کنیم و دور بریزیم. بگوییم: از طلا گشتن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده مارا مس کنید! جناب آقای دوشوکی عزیز! آخوندی که اکثریت مردم ایران را مسلمان شیعۀ دوازده امامی عنوان می کند و سایر هموطنان ما را اقلیت دینی یا مذهبی به شمار می آورد در واقع ایرانیان را مسلمان زاده و مسلمان فطری (یعنی مسلمان موروثی و ژنتیک) به حساب می آورد. این چنین دینی خدا هم نافرید! ما به نظرم بایست جهت لغو این مناسبات مربوط به عصر برده داری از راه های گوناگون ـ حتی از طریق مراجعه به مراجع جهانی دینی معتبر ـ بکوشیم. ما بایست این آزادی را داشته باشیم که به مقام معظم رهبری، شورای نگهبان و مجلس خبرگان "نه" بگوییم و بگوییم: "یاران حسین اگر شمائید! حق بر طرف یزید بادا! با احترام داود بهرنگ
آیدین
مستندات و ارجاعات که ماشالا خبری نیست. نویسنده چنان از درصد کشت و کشتارها و تاریخ چند صد سال پیش می نویسد گویی که به صورت بدیهی باید مخاطب بپذیرد. من از رادیو زمانه انتظار این را نداشتم که چنین نوشته کوچه بازاری و بدون ارجاع و استناد را نشر کند.
آیدین
در مورد افتخار کردن و به عبارتی فخر فروختن به رفتار سنی ها با زرتشتیان، گیرم که ما بدون شواهد و مدارک، زندگی مردمان چند قرن پیش را اینگونه که نویسنده می خواهد، تصور کنیم. مگر شیعیان چه رفتاری با زرتشتی ها داشته اند،؟ قاطبه کسانی که به حمایت از سپنتا نیکنام پرداخته اند شیعه اند و اتفاقا بسیاری شان شیعیان مذهبی و معتقدی هم هستند. ... معلوم نیست که سنی ها در آن سال ها چه گلی سر این مردم زدند که این آخوندها و حزب اللهی های شیعه نزده اند.
سام
دید و گفتههای آقای دوشوکی کاملا به جاست. چیزی که برای من شگفت آوره باورمندی دینی ایشان است. حالا مثلا فرمایشاتِ قرآن و داستانهایی که درباره ی محمد ابن عبدالله روایت میکنند از رفتار شیعیانی که در ایران بر خر مراد سوار هستند بهتر است؟! من نمیدونم چطور کسی که فرهنگ و سواد دارد میتواند خودش رو مسلمان بداند، حالا از هر گونه. این بدبختی مردم ایران است.
بهرنگ
با سلام! من بر این باورم که نوشته آقای دوشوکی از موضع به حق دفاع از حقوق اهل تسنن در وضعیت فعلی در ایران است. این نوشتۀ قابل تقدیر نیز با عنوان "آی ملت، به داد ما برسید" از ایشان است: "حدود چهارصد هزار نفر در سواحل مـَکّـُران از جاسک گرفته تا گواتر در مرز پاکستان با کمترین امکانات زندگی از جمله فقدان آب، برق، گاز، مسکن، مدرسه، بیمارستان و بیکاری و فقر گسترده روزگار سپری می کنند. حدود صد هزار کودک در بلوچستانی که بیش از نیمی از آنها در سواحل مکران هستند از مدرسه ابتدایی و آموزش محروم هستند. بنا به گفته نمایندگان مجلس بین ۴۰% تا ۵۰% از مردم استان سیستان و بلوچستان بیکار هستند. جمهوری اسلامی در طی بیش از ۳۸ سال گذشته از ارائه بدیهی ترین خدمات اولیه زندگی به مردمان آن سرزمین عاجز مانده است." من درست آن می دانم که تلاشمان دسته جمعی و ملی و در جهت رد و نفی اسلام موروثی و ژنتیک و اسلام اجباری در سراسر ایران باشد. به گمانم شکایت بر علیه "اسلام فقهی" و "اسلام مادر زاد" را می توان نزد جوامع حقوق بشر و حتی حوامع دینی در دنیای حاضر برد. این که "ملت ایران ملت شیعه یا شیعه چند امامی یا سنی مذهب است" یک "توهم ملی" است. ملت ایران همچون همیشه ـ و هنوز ـ عزادار و داغدار صدمات دین و مذهب در ایران است. دین نمی تواند و نباید ـ همچون بردگی در عصر برده داری ـ مادرزاد باشد. بیایید از خودمان و از فقیه و حکومت فقهی توهم زدائی کنیم. با احترام بهرنگ
مهشید
جناب دکتر دوشوکی عزیز. دست شما درد نکند. مطلب بسیار روشنگرانه و پر محتوایی است. اما افسوس که مخاطبان شما همان بازماندگان جنایات صوفیان هستند و امروز به دفاع از قاتلان اسلاف خود پرداخته اند. چقدر این تعصب و نادانی دردآور است؟ چقدر؟ چقدر روشنفکران و پژوهشگران ایرانی باید زجر بکشند و با درد و التماس سینه تاریخ را بشکافند و زخم های کهنه را به بازماندگان به خواب رفته نشان بدهند. اما امان از یک آه. امان از یک عفل ! امان از نبود عقلانیت. آقای دوشوکی شما همیشه از درد می نویسید و بی محابا حقایق تلخ را بر ملا می کنید. سپاس از شما.
bijan
نویسنده معتقد است که ریشه اصلی مشکلات در توهم خود بزرگ بینی و تاریخ گریزی و.... است ! اولا این ها خود معلول شرایط تاریخی اند ثانیا باید پرسید چرا این طور است ؟ آنچه مسلم است در طول تاریخ سرزمین ایران بیش از هر جایی با حوادث و اتفاقات روبرو بوده . چندین بار بکلی از هم پاشید و بعد از حمله اعراب هم همواره در اشغال اقوام بیگانه بوده بنابراین به جز پیوندهای اندک فرهنگی که با وجود شاعران و عرفا ی فارسی زبان به جا مانده بود هرگز نتوانست وحدت سیاسی پیدا کند . مردم ایران که از اقوام و باور های مختلف بودند چگونه و تحت چه قاعده ای میتوانستند هویت یکسان و سازگار داشته باشند .؟ در دوران صفویه مذهب شیعه گرچه توانست وحدت نسبی در میان اقوام ایرانی بوجود آورد ولی باورهای به شدت خرافی شیعه صفوی باعث سقوط و انحطاط بیشتر جامعه ایران گردید که این افیون توده ها هنوز هم در لایه های سنتی مانع اصلی توسعه و پیشرفت کشور است و فقط زمانی متحول خواهد شد که کشور صنعتی شده و طبقات اجتماعی غالبن صنعت گر و مولد اکثریت مردم را تشکیل دهند .
خسرو
نویسنده به نکات ارزشمندی اشاره کردند . ما ایرانیان یک مذهب بیشتر نداریم و آن مذهب اشو زرتشت است. آشو زرتشت خودش را فرستاده کسی نمیدانست. او مردم جهان را به نیکی و درستی دعوت میکرد . هیچ دروغی به مردم زمانش نگفت و کسی را شستشوی مغزی نداد. هیچگاه نگفت من نماینده و فرستاده کسی هستم. در حالی که در سیستم ادیان ابراهیمی داستانهای دروغین و شیادی و فریب و وعده و وعید های کذایی و شستشوی مغزی دادن انسانها برای کشور گشایی رکن اصلی بوده است کما اینکه هنوز هم هست و همگی شاهد آن هستیم.