خودکشی دو نوجوان − نهنگ آبی و فرهنگ کتمان
گفتوگو با چهار کارشناس: ناهید کشاورز، مصطفی کاظمیان، حسن مکارمی و نازی اکبری
شاید خبر خودکشی دو دختر نوجوان در اصفهان را شنیده و ویدئوی آنها را پیش از اقدام به خودکشی دیده باشید. هم خبر تکاندهنده بود و هم آن ویدئو. گفتوگو درباره این فاجعه با چهار کارشناس: ناهید کشاورز، مصطفی کاظمیان، حسن مکارمی و نازی اکبری.
شاید خبر خودکشی دو دختر نوجوان در اصفهان را شنیده و ویدئوی آنها را پیش از اقدام به خودکشی دیده باشید. هم خبر تکاندهنده بود و هم آن ویدئو. در همه جا بحث برانگیخته شد، اما حکومت آشکارا جلوی بحث جدی در این زمینه را گرفته است. برای امام جمعهها که درباره هر چیزی حرف میزنند و برای دیگر ملاها، و رهبرشان، که کافی است چیزی را خلاف شأن اسلامشان ببینند تا به فغان درآیند، چنین فاجعهای خبر نیست.
ویدئوی دو دختر نوجوان به راستی حیرتانگیز است. با دیدن چهرههای خندان و شاد و رفتار سبکبال آنان که گویی راهی شرکت درجشنی هستند، گفتههای آنان بیشتر به یک شوخی و سربه سر دوستان گذاشتن میماند. حتی برای بینندهای که از پیش از ماجرا خبر دارد به سختی میتواند باورکند که اینها لحظاتی دیگر خود را از زندگی کردن و زنده بودن ساقط میکنند.
ابتدا اعلام شد که بازی آنلاین "نهنگ آبی" دخترکان را به سوی مرگ رانده است. بعدا خبر تکذیب شد. پس از آن دیگر خبری نیامد. چند مقاله در رسانههای داخل منتشر شد و مثل همیشه بازی کتمان از سر گرفته شد. آنچنان که در ادامه از زبان یک کارشناس میخوانید: فرهنگ "کتمان" بزرگترین نهنگ آبی ماست.
برای آگاهی بیشتر درباره علل و انگیزههای فاجعه، زمانه در تماس با چند کارشناس این پرسشها را با آنها درمیان گذاشت:
- شما از ویدئوی دو دختر نوجوانی که اخیرا خودکشی کردند، چه برداشتی دارید؟
- چرا دو نفر چنان شاد و خندان، چنان که انگار دارند به مهمانی میروند، به استقبال مرگ میروند؟
- این ویدئو چه تصویری از درون آن دو نوجوان و جامعهای که در آن زندگی میکنند، به دست میدهد؟
■ ناهید کشاورز، روان درمانگر و مشاور امور مهاجران (آلمان)
خودکشی در اقدامی مشترک متأسفانه اولین بار نیست که در ایران روی میدهد، قبل از آنهم چند بار شاهد آن بودیم ولی این بار به دلیل پخش فیلمی از اقدام آنها در رسانه ها و در سطح جامعه انعکاس دیگری داشت.
فیلم کوتاه ویدیویی دو دختر جوان تکان دهنده است. میخواهند ما را تکان دهند، خطاب به همه کسانی است که فیلم را میبینند. این ویدیو همه آنچه را که مرسوم است را درهم میشکند. به قول خودشان وصیت نامهای در کار نیست ولی در خطابشان به همگان وصیت هم میکنند، نزدیکان به عمد مورد خطاب قرار نمیگیرند و آنجا که نامی از آنها برده میشود بیشتر ترحم است تا محبت. همه تابوها در این ویدیو شکسته میشود. به راحتی از رابطهشان با دوست پسرشان حرف میزنند بی آنکه احتمالاً پیش از این در فضای خصوصی چنین کاری کرده باشند. فضای عمومی مورد خطاب موضوعاتی قرار میگیرد که به خصوصیترین بخش فضای خصوصی تعلق دارد.
فاجعهای که اتفاق افتاده فریاد تلخ نسل جوانی است که درجایی رشد میکند که خشونت قبح خود را از دست داده است. آنها با خشونت برخود و نام بردن از کسانی که آنها را باور نکردند یا تنها گذاشتند به نوعی آنها را هم غیرمستقیم در این خشونت سهیم میکنند. وقتی به دنبال توجه باشی و آن را از جایی یا جاهایی که باید بهدست نیاوری، به یاد میآوری که صحنههای اعدام و مرگ آدمها توجه عموم را به خود جلب کرده است.
در مورد گذشته این دو دختر جوان اطلاعات کمی وجود دارد، آنچه هم که گفته میشود همراه با شایعات و پنهان کاریهاست. بنابراین سخت میشود بهطور خاص به زندگی آنها که به یک فاجعه تبدیل شده است، چیزی گفت اما آنها فریادی سر دادند که این فریاد میباید مورد توجه قرار گیرد و در سطحی گستردهتر به آن پرداخت شود.
ناهماهنگی وفاصله زیاد میان زندگی خصوصی و اجتماعی از یکسو و از سوی دیگر زندگی در فضای مجازی که قواعد خودش را دارد و نبود جایی که هماهنگی لازم میان این دنیاها را به وجود آورد میتواند از هم گسیختگی روانی به وجود آورد. شاید اگر آنها این امکان را مییافتند که در مورد تصمیمشان با کسی صحبت کنند که حرفهای آنها را جدی بگیرد میشد از خودکشی آنها جلوگیری کرد.
■ مصطفی کاظمیان، پزشک و دستیار ارشد روانپزشکی– روان درمانی (سوئیس)
این پرسش سختی است، برای من نوشتن درباره این موضوع چندان کارِ ساده ای نیست. این بخصوص کار را سخت تر میکند وقتی شما از داستان و گذشته زندگی این دو انسان و یا پس زمینه اجتماعی شان چیزی نمیدانید. اینطور فکر میکنم که هر قضاوتی، هر تعمیم دادنی یا هر نتیجهگیری دلبخواهی می تواند تا حدی غیر محتاطانه باشد.
شاید ما به عادتِ رایج میکوشیم به شتاب از این تصاویر- البته اگر آنها واقعاً متعلق به آن دو دختر جوان باشند - رمزگشائی کنیم. گفته هایشان آزارمان میدهد، اندوهگینمان می کند و به سختی قابل تفسیرند. تلاشِ بیهوده ما برای پیدا کردن نشانههای افسردگی بالینی در چهره یا حرفهای آنها ناکام میماند.
آنچه آنها دقایقی بعد انجام میدهند میتواند بین یک بازیگوشی سرخوشانه، یک روبرو شدن بی ملاحظه با مرگ، تا به بازی گرفتن خود و همه شاهدان داستان وتا یک ماجراجوئی سهل انگارانه و ... متفاوت باشد.
این ظاهراً یک مرحله نهایی از یک «بازی» ست که بر مبنای «خودآزاری» بنا شده، اینجا بازیگران مرحله پایانی را که «خودکشی» ست اعلام می کنند و به تمامی قواعد بازی تن میدهند.
تصویر غمگنانه و تکان دهندهای ازهمهٔ آن دیگرانی که مدتهاست به شکل دیگری به قواعد بازیهای دیگری تن دادهاند و پیشتر بی آنکه اعلامش کنند از دست رفته اند...
شاید هم این تلاشِ ناکامی برای پیدا کردن معنا در روزگار - یا سرزمینی- ست که پوچی بیش از هروقت آزارش میدهد.
تنها میتوان در این مرحله سکوت کرد، به «خودزنی» آنها و بخشی از نسلی که آن دو شاید نمایندگی شان میکنند بهت زده نگریست و خاموش به چرای این از دست رفتگی اندیشید.
■ حسن مکارمی، دکتر در خدمات راهبردی، روانکاو بالینی و پژوهشگر (فرانسه)
پرسش شما مرا به یاد این شعر (ضربالمثل) میاندازد: "ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت".
فکر، آمادهسازی و اقدام به خودکشی، در سنین گوناگون، در شرایط خانوادگی و اجتماعی متفاوت، به ویژه به گونهای فردی یا گروهی از نظر روانی نمیتوانند یکسان تلقی گردند. بهویژه در سنین بلوغ برداشت نوجوان و گاه حتی جوان از مقوله مرگ و زندگی میتواند از واقعیت فاصله بگیرد. گوش دادن به سخنان این دو نوجوان با فرض به اینکه در شرایط زمانی و مکانی دستکاری نشده باشد، که تمامی سخنان آنها باشد، چند نکته را میتواند یادآوری کند. با کسانی سخن میگویند که گویا در اراده این دو برای خودکشی شک داشتند، پس، پیش از این با دیگرانی در این مورد سخن گفته بودند. نفس سخن گفتن از تصمیم به خودکشی با دیگران، این اقدام را در دستهبندی "خودکشیهای یاریطلب" جای میدهد که الزاماً با خودکشیهای محصول افسردگی به عنوان آسیب روانی متفاوت است. اقدام به خودکشی گروهی آن هم در سنین نوجوانی به نوعی شجاعتی دروغین را به همراه میآورد. در گفتوگوی این دو تصویرشان از مرگ به نوعی "غایب-حاضر" است، چه به خواب مخاطبین آمدن را تکرار میکنند. نگرشی که شاید بیشتر زیر تأثیر فضای آموزشهای مذهبی است. اینکه برائت از درس خواندن و وصیتنامه نوشتن با نوعی سربلندی مطرح میگردد، میتواند مرحله سرپیچی از ساختار خانواده و جامعه را تداعی کند. اشاره مستقیم یکی از این دو نوجوان به تنهایی برادرش که نه مادر خواهد داشت و نه خواهر میتواند نهفتهترین پیام این گفتوگو باشد. اگر این گفته را با دگر گفتهای که بازگشت به خواب نزدیکان را به یاد میآورد همراه کنیم، شاید بتوان با قید احتیاط بسیار، صدای شادی پرواز به سوی مادر از دست رفتهای را که بدون جانشین مانده است، شنید.
درک دقیق تر این حادثه ، چگونگی آمادگیها ، روابط ، فضای خانوادگی ، اجتماعی به واقع نیازمند وقت، امکان مطالعه و در دست داشتن گزارشات رسمی دارد.
گفتوگوی این چند دقیقه را نمیتوان مشتی از خروار دانست. اما میتوان آن را در فضای آنچه که از بهداشت و روان امروز جامعه ایران می دانیم، دوباره نگری کرد. آنچه از آمار و دادههای وزارت بهداشت، سازمان بهزیستی و مسئولین بیمههای درمانی، و نیز مقالاتی که در نشریههای داخل ایران درج میشود و یا از مقالات تحلیلی دانشگاهیان، در مورد سلامت روان مردم ایران مستفاد میشود، تابلوی بسیار سیاهی است از سلامت روان این مردم و این اجتماع و امکانات بهداشتی و روانی موجود. در این راستا، آنچه که از برنامهها، طرحها و بودجه بندیهای رایج در این دو زمینه از سوی مسئولین بیان میشود و انعکاس این تابلو در ذهن فعالین اجتماعی امروز ایران، یادآور مفهوم "غفلت همگانی" است. چرا از "غفلت همگانی" حرف میزنیم؟ چرا بهداشت و سلامت روان در ایران امروز فاجعه است و چرا از بیان و یافتن راه حل این درد بزرگ غافلیم؟ به چند گفتهٔ دستاندرکاران امروز در جامعهٔ ایران بپردازیم و با هم چند فراز از سند (برنامهٔ جامع ارتقاء سلامت روان کشور ۱۳۹۴-۱۳۹۰) را مرور کنیم :
"بر اساس مطالعهٔ به عمل آمده در ابتدای دههٔ ۱۳۸۰ اختلالات روانی، از نظر میزان بیماریها، پس از حوادث، در کشور رتبهٔ دوم را به خود اختصاص داده. مجموعهٔ برنامههای سلامت روان در دو دههٔ گذشته در بهترین شرایط پوشش معادل جمعیت روستائیان را داشته است و عموماً شهرها از این خدمات محروم ماندهاند". در قسمت دیگری میخوانیم: "... دیدگاه خبرگان و ذینفعان، روند این بیماریها رو به فزونی بوده است و مداخلات قبلی و فعلی پوشش و اثربخشی کافی نداشته و اقدام عاجلی را میطلبد. در جمع بندی از تحلیل نظام سلامت روان به روش اصلی زیر نتیجه گیری میشود: محیط درونی نظام سلامت روان، تولیت، منابع و ارائهٔ خدمات در اغلب موارد در موقعیت ضعف است. محیط بیرونی برای دستیابی نظام سلامت روان به اهداف خود، هم در محیط نزدیک و هم دور در شرایط تهدید قرار دارد. تحلیل اولیهٔ برنامههای سلامت روان، مشخص میکند که از حدود ٢٣ برنامهٔ ارتقاء سلامت روان فقط پنج برنامه کشوری است و اغلب برنامهها در مرحلهٔ پایلوت یا مطالعه و تدوین قرار دارد و هنوز برای استقرار در کل کشور ارزشیابی و تصمیمگیری نشده است. با این که در قانون برنامهٔ چهارم و سوم توسعه بر کاهش بار بیماریهای روانی تأکید شده است اما محقق نشدن هدف قانونگذار را ابتدا باید در ارادهٔ سیاسی مجریان در اجرا و قانونگذاران در نظارت جستجو کرد، ضمن این که بر اساس آسیبشناسی برنامههای توسعهٔ پنج ساله در کشور مشخص شده است که عملیاتی شدن برنامهها و تصمیمات ملی بهطور کلی نیازمند ارتقاء سواد" استقرار و عملیاتی کردن برنامهها و سیاستها" در مجریان است."
در این بخش به خوبی مشاهده میشود که دستاندرکاران کاملاً به شرایط بهداشت روان امروز ایران آشنا هستند. از این آشکارتر نمیتوان به وخامت وضع و ناتوانی در روبرویی با آن سخن گفت. بیماریهای روانی در ایران امروز به گونه ای مستقیم بیست و هشت درصد سهم از دست دادن روزهای مفید کاری را به خود اختصاص میدهنددهند (نگاه کنید به این منبع). میبینیم که اختلالات روانی دومین عامل پس از حوادث است و کارشناسان، طبق سند رسمی، محیط درونی و بیرونی را ضعیف و در خطر تهدید میدانند. از هر چهار طرح تنها یک طرح به مرحلهٔ اجرا گذاشته شده است. بدون آن که نتایج این طرحها را بدانیم و از همه مهمتر بررسی همین سند ما را متوجه میسازد که اراده و خواست سیاسی در این مورد وجود ندارد، ناظران بی توجهاند و عوامل اجرایی فاقد دانش مدیریت طرحها هستند.
از طرفی، محمدحسین قربانی، سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس میگوید:
"سهم سلامت ایران در بین ۱۹۰ کشور دنیا رتبهٔ ۱۱۷ است... در بسیاری از شاخصهای بهداشتی از کشورهای منطقه عقبتر هستیم... نگاه حاکمیت در حوزهٔ سلامت باید از اولویت برخوردار باشد، اما جزو اولویت هشتم قرار دارد. در حالی که بیشتر کشورهای توسعه یافته حوزهٔ سلامت و بهداشت را اولویت دوم و سوم خود قرار دادهاند."
یکی دیگر از دستاندرکاران میگوید:
"از سوی دیگر در حالی که در برخی از کشورهای پیشرفتهٔ دنیا بین ۱۰- ۵ درصد و در برخی دیگر بین ۱۵-۱۰ درصد از بودجهٔ سلامت به بحث سلامت روان اختصاص دارد اما بنا بر اظهارات دکتر احمد حاجبی [دیرکل دفتر سلامت روانی، اجتماعی و اعتیاد وزارت بهداشت] در آخرین بررسی چند سال قبل، این عدد برای کشور حدود سه درصد بوده است."
در ایران عزیز امروز ما، مهمترین آسیب روانی با اثرات مستقیم و غیرمستقیم آن، همچون اعتیاد، خودکشی، کمکاری، بیاعتنایی به جامعهٔ مدنی، کمبود و ضعف شعر و ادبیات، همان افسردگی است. در حال حاضر میزان افسردگی در ایران سه برابر متوسط افسردگی در جهان است. تحلیل و بررسی ما از حضور چنین نرخ بالایی از این بیماری، از ریشههای عمومی افسردگی، چون مشکلات اقتصادی، بی اعتمادی به آینده و فقدان چشم اندازی برای آن، بیکاری، عوامل بسیار عمده و به هم وابسته است. در درجهٔ نخست افسردگی تاریخی، بهویژه پانصد سالهٔ اخیر است که بسیار اهمیت دارد و امروزه نیز فضای فرهنگی بستهٔ فعلی با ارزشهای تحمیلی حوزوی و معممین سی و پنج سالهٔ اخیر به رواج این بیماری کمک میکند. مشکل اساسی افسردگی تاریخی این است که به یک ارزش تبدیل میشود، عزاداری و مرگ و شهادت ارزش میشود حتی در روحیهٔ روشنفکران و حتی در شعر نو و ادبیات نیز این افسردگی حضور مییابد. البته در اعتراض برای مقاومت نیز همین افسردگی حاکم است، نه تنها برای مذهبیون بلکه برای انقلابیون و مبارزین و آزادیخواهان.
بیماریهای نسبتاً غیر عمده شامل رواننژندی یا عصبیت، از دست رفتن توانایی واکنش مناسب در موقعیتهای گوناگون و اختلالات شخصیتی ناشی از تجربیاتتأسف انگیز دوران کودکی، وسواس با حضور متوسط دو در صد جهانی، و گروه اختلالاتی که میتوانند روانتنی، جنسی، خلقی و یا مربوط به خوردن یا خوابیدن باشند. از همه مهمتر که سهم اساسی را در آسیبهای روانی دارد همان افسردگی است با حضور جهانی حدود چهار درصد، و در مورد ایران با رقم بسیار بالایدوازده درصد. جدیدترین آمار وزارت بهداشت از ابتلای بیست و پنج درصدیمردم کشور به اختلالات روانی خبر میدهد که این رقم در پایتخت به سی و چهاردرصد میرسد. بیمارانی که با توجه به جمعیت دوازده میلیونی تهران، بالغ برچهار میلیون نفر میشوند.
فروید در مورد مرگ مادر خود به فرنزی چنین مینویسد: مرگ مادرم تأثیر عجیبی بر زندگی من گذاشته است، نه غمی نه ماتمی هیچ چیزی احساس نمیکنم، کهاحتمالاً این حالات را به خاطر شرایط سنی بالای او و درماندگیاش در پایان زندگی داشتم، میشود توجیه کرد. در کنار اینها از احساسی نیز میبایستی یاد کنم، احساسی مترتب بر آزادی که پس از مرگ او در خودم پیدا کردم. تصور میکنم این نیز برایم قابل فهم است. چرا که مادامی که مادرم در قید حیات بود مرگ برای منغیر ممکن بود و حالا که دیگر اونیست احساس میکنم برای مرگ آمادهام. به نحوی ژرفترین لایههای ارزشی زندگی دچار دگرگونی قابل توجهی شدهاند.
■ نازی اکبری، روان درمانگر و پژوهشگر آسیبهای اجتماعی (انگلستان)
اول باید ابراز کنم که من از دیدن این ویدئو بسیار متأثر شدم و متأثرتر از نظریات کاربران اینترنتی زیر این ویدئوهای منتشر شده در سراسر دنیای مجازی! به نظر میرسید بسیاری از افراد به این دو دختر به شکل دختران "بی بند و بار و سرخوش" نگاه کردهاند و جمعی حتی آنها را انگلهای جامعه و "لایق مردن" خوانده بودند.
بسیاری معتقدند که در این فیلم که ما از این دو دختر دیدهایم، شواهدی از افسردگی حداقل در ظاهر مشاهده نمیشود، و حالتهایی دارند که در حالت معمولِ خودکشیهایی که در جامعه اتفاق می افتد مرسوم نیست. آنها ظاهراً شاد و طنازانه به پیشواز مرگ میروند. کلیشه ذهنی ما از پدیده خودکشی انسانهایی هستند که دچار افسردگیاند و از زندگی سیر شدهاند. خودکشی پدیده پیچیدهای است و برای کشف عوامل مؤثر در این پدیده ما تنها نمیتوانیم به رفتار به ظاهر شاد آنها بسنده کنیم. به نظر من اگر ما به جای پرداختن به قالب (خنده و سرخوشی) به محتوای گفتههای آنها بپردازم متوجه میشوم که این رفتارها خود فریادی از استیصال و ناامیدی است که در جامه شجاعت و بیخیالی پوشیده شده. بدون در نظر گرفتن برخی از احتمالات که شاید آن دو از مواد روانگردان استفاده کرده بودند اجازه دهید با نگاهی اجمالی به زندگی این دو دختر جوان به تحلیل صحبتهای آنها بپردازیم.
زهرا (۱۶ ساله) و نیلوفر (۱۵ ساله) هر دو کلاس دهم. گفته میشود که پدر زهرا زمانی که وی ۶ ساله بوده سکته میکند و زهرا از آن زمان جدای از مادر فقط با مادربزرگ ِ پدری خودش زندگی میکرده و سال گذشته مادرش را هم از دست میدهد. در مصاحبهی عمه زهرا خواندم که ایشان معتقد بوده در عین حالی که زهرا دختری سر حال و شاداب به نظر میرسیده اما از جدایی از مادر بسیار رنج میبرده است. از صحبتهای آن دو پیداست خانوادههایی به معنای واقعی نداشتند در جایی یکی از آنها میگوید "مواظب مامانم باشین نی نی داره" دیگری میگوید "مواظب داداشم باشین نه مامان داره و نه آجی". هر دو در عشق شکست خوردهاند. علیرغم صورت خندانشان مشخص است از خلاء عاطفی شدید و فریاد برای دیده شدن رنج میبرند. آنان دو گروه را مورد خطاب قرار دادهاند یکی آنان که به تعبیر این دو دختر "خیلی گوه! خورده بودند" و بعد "امیر (عشق زهرا) و محمد (عشق نیلوفر)". به نظر میرسد لمس هماغوشی با مرگ برای این دو مانند یک بازی در دنیای مجازی است. از صحبتهای آن دو پیداست که قبلاً تهدید به خودکشی کردهاند ولی کسی آن را جدی نگرفته است و شاید حمل بر شوخی شده باشد. با وجودیکه نمیدانند «جایشان در بهشت است یا جهنم یا برزخ» آنها بر این باورند بعد از خودکشی «دلشان برای عشقشان تنگ میشود» و «در جای خوبی خواهند بود» و هرازگاهی «به خواب عشقشان خواهند آمد». در جای دیگری میگویند "وقتی سیاه میپوشید گریه نکنید..." و کارهای بد آنها را یادآوری میکنند. در گفتار آنان خشمی پنهان از نادیده گرفته شدن در زمان حیات موج میزند.
این نوع رویارویی با مرگ به نوع خود منحصر به فرد است اما رفتاری نیست که یک دفعه و ناگهانی و بدون تعمق رخ داده باشد. آنچه بیش از هر چیز میبایست مورد توجه قرار گیرد در اختیار عموم قرار دادن وداع سرزنده این دو نوجوان بدین شکل به معنای عمیق روانشناختی فریاد برای دیده شدن و درخواست محبت و عشق است. برخلاف تصور عموم نمیتوان گفت که آنها به عنوان تفریح و سرگرمی به این عمل دست زده باشند، اما آیا ما به بررسی فشارهای مختلف محیط اجتماعیشان پرداختهایم؟ خانواده، مدرسه، سرگرمیها، امید به آینده، کل جامعه...
پرسشهای بسیاری است که مسئولین میبایست از خود بپرسند. عوامل تشدید کننده این آسیب اجتماعی چیست؟ چقدر برای شادی خانوادهها برنامه ریزی کردهایم؟ تا چه اندازه خانوادهها مهارتهای گفتگو با نو جوانان را میشناسند؟ برای اوقات فراغت جوانان و نوجوانان چه برنامه مدونی تنظیم و اجرا کردهایم؟ چه میزان در نظام آموزشی ما به خلاقیت و مهارت آموزی زندگی توجه شده است؟ آیا راه بروز خلاقیتهای فردی و اجتماعی و خودشکوفایی جوانان ما باز است؟ آموزش اهمیت سلامت روان تا چه اندازه برای عموم در دسترس است؟
به نظر من فرهنگ "کتمان" به عنوان قویترین ابزار در کشور ما استفاده میشود. "نمیبینم پس نیست نمیشنویم پس نیست". این فیلم میتواند گویای یک بحران در نسل جدید و بی توجهی به انواع آسیبهای جسمی و روانی آنان باشد. در ابتدا شنیدیم که این واقعه را به دنیای مجازی و چالش نهنگ آبی ربط داده بودند. به نظر من زمان آن فرا رسیده تا به جای لاپوشانی برچسب زنی و یا دنبال مقصر گشتن بررسی کنیم که چه اقداماتی میتوانستیم برای پیشگیری از این وقوع این اتفاق تلخ انجام دهیم که نسبت به آنها بی توجه بودیم و چگونه میتوان از بروز حوادث مشابه دیگر پیشگیری کرد. به دنبال توبیخ نهنگ آبی در دنیای مجازی نگردیم.
فرهنگ "کتمان" بزرگترین نهنگ آبی ماست!
نظرها
نوید
فوق العاده دردآور است! نوجوانان و جوانان مظلوم ما که در دست مشتی مغرور از سیاسیون و علمای متعصب دینی اسیرند. ریشۀ اصلی نابسامانی ها در این دو گروه است: بعضی علمای مذهبی غافل، بعضی سیاسیون و حاکمان قدرت طلب. مغروران و غافلینی که نه تنها درد جامعه را نمی دانند و نمی فهمند، بلکه بر دردها نیز می افزایند. مفاهیم اخلاقی و معنوی را چنان به لجن کشیدند که نوجوانان و جوانان عزیزمان را از هرچه اخلاق و معنویت است زده کردند. متأسفانه در اجتماع امروزی از بعضی رؤسای ادیان گفتار و اعمالی سر زده است که به اعتبار دین لطمۀ فراوانی وارد شده. مشتی خرافات و تعصبّات جاهلانه و تقالید و توهّمات را بجای حقیقت اخلاقی و معنوی دین جا زدند و بنیاد فکری افراد و خانواده و جامعه و مؤسّسات را متلاشی کردند. نور ایمان حقیقی در سراسر جهان رو به خاموشی است. حال ان که دین حقیقی اخلاق حمیده ترویج میدهد، تحمّل و بردباری، شفقت و محبّت، و بخشش و بزرگواری عطا میکند، تفکّری مترقّی و متعالی القا مینماید، آزار و اذیّت به دیگران را بالکلّ نهی میکند و افراد را به جانفشانی در راه خیر عموم دعوت مینماید. دین به افراد میآموزد که جهانبین باشند نه خودبین، از تعصّبات احتراز نمایند، به تأسیس اتّحاد و یگانگی در بین نوع بشر پردازند، در راه رفاه مادّی و معنوی همگان کوشند، سعادت خود را در خوشبختی دیگران بینند، علم و دانش را انتشار دهند، اسباب وجد و سرور حقیقی شوند و عالم انسانی را حیاتی تازه بخشند. دین آیینۀ قلب را صیقل میدهد تا خصایل روحانی مودوعه در وجود را منعکس نماید، قوای منبعثه از صفات الهی در زندگی فردی و جمعی بندگان ظاهر شود و پیدایش نظم اجتماعی نوینی را مدد بخشد. این است مفهوم واقعیِ دین و نه آنچه مغروران مدعی ریاست دینی به خورد مردم داده و می دهند و موجب ازدیاد افسردگی و غم و روان پریشی می گردند. شما را به خدا بیایید فکر نوجوانان و جوانان مظلوممان باشیم و با محبت حقیقی به ایشان آرامششان دهیم تا حس کنند عزیزشان می داریم و سرمایه های ما هستند. الهی فدای همه شان گردم. نوید