قتلهای زنجیرهای؛ جنایاتی که بوی «ادبیات» میدهند!
دماوند - به جز چهار قتلی که با عنوان «پرونده قتلهای زنجیرهای» شناخته شده، نزدیک ۱۰۰ قتل دیگر از ابتدای دهه ۷۰ انجام شد. بسیاری فعالان حوزه ادبیات بودند.
به جز چهار قتلی که در افکار عمومی با عنوان «پرونده قتلهای زنجیرهای» شناخته شده، نزدیک ۱۰۰ قتل دیگر از ابتدای دهه ۷۰ انجام شده که بسیاری از آنها فعالان حوزه ادبیات بودند؛ به جز قتل رهبران اهل تسنن و البته چند قتل داخی و خارجی از رهبران اپوزیسیون جمهوری اسلامی.
پرونده قتل مجید شریف که در همان پاییز ۷۷ روی داد به دلیل آن چه «طبیعی» بودن مرگ از سوی مأموران امنیتی اعلام شده بود از روی میز قاضی پرونده قتلهای زنجیره ای برداشته شد.
از محمد جعفر پوینده گرفته که نویسنده و مترجم آثار فلسفه و ادبیات بوده تا بسیاری دیگر از قربانیان «قتل درمانی» سعید امامی به ویژه از سال های ۷۳ تا ۷۷ که ۴ پرونده معروف قتلهای زنجیره ای شکل گرفت، اکثراً در میان نویسندگان ادبی ایران بودند. ما در این گزارش به معرفی برخی از این روشنفکران خواهیم پرداخت که کمتر در پرونده قتلهای زنجیره ای از آنها نام برده می شود.
خشم دری نجف آبادی از کانون نویسندگان
قربانعلی دری نجف آبادی وزیر اطلاعات دولت محمد خاتمی همزمان با افشای قتلها با اصرار بر این که هیچ گونه دخالتی در جنایتها نداشته از سمت خود استعفا کرد.
این در حالی بود که بر اساس اظهارات متعدد متهمان در بازجویی ها، دستور قتل «فعالان فرهنگی» و اعضای «کانون نویسندگان» را نجف آبادی چند ماه قبل از شروع قتلهای پاییز ۷۷ صادر کرده بود.
مصطفی کاظمی از متهمان اصلی این پرونده راجع به چگونگی حذف مقتولین به بازپرس خود این گونه توضیح می دهد: « اواخر تابستان ۷۷ کنار زمین فوتبال نشسته بودم که آقای درّی قدم زنان آمدند و دستم را گرفتند و در مورد انجام عملیات در مورد عناصر فرهنگی صحبت نمودند. اعلام کردند با مهرداد عالیخانی هماهنگ باشم.»
باز در جای دیگری از بازجویی ها مصطفی کاظمی درباره اصرار زیاد دری نجف آبادی بر حذف نویسندگان حتی بیشتر از فعالان سیاسی می گوید: « درّی به صادق(یکی دیگر از ماموران) خیلی تأکید کرد کار کانونی ها ناقص نماند.» همین متهم در ادامه می گوید: « قرار بود خسرو سیف را به جای فروهر در لیست قرار دهیم که با خسرو سیف موافقت نشد ولی باز هم بر روی تمام کردن کار کانونی ها اصرار کردند.»
این اظهارات و برنامه ریزی ها به قتل محمد جعفر پوینده و محمد مختاری از اعضای کانون نویسندگان در سال ۷۷ مربوط می شود.
بنابر برخی آمارها قربانیان قتل های زنجیره ای از ابتدای دهه ۷۰ تا سال ۷۷ که بنا به ادعای حکومت، زنجیره این قتل ها پاره شد، حدود ۱۰۰ نفر بودند که شمار زیادی از آنان امضا کنندگان بیانیه ۱۳۴ امضایی اعضای شورای مشورتی کانون نویسندگان ایران بودند.
بعد از انتشار این بیانیه سعیدی سیرجانی در آذر ماه ۷۳ بعد از چند نامه سرگشاده به علی خامنه ای در اعتراض به عدم صدور مجوز انتشار کتابهایش، به وسیله شیاف پتاسیم و به دستور سعید امامی کشته شد.
قتل سعیدی سیرجانی که از سوی شخص علی خامنه ای در پاسخی که به نامه اش داد «مرتد» اعلام شده بود، در ارتباط مستقیم با کتابهای ادبی او بود.
«شیخ صنعان»، نقد تیز او به جمهوری اسلامی در مخلوط کردن دین و دولت است که انتشارش در مجله نگین در سال ۵۸ ان را به توقیف کشاند.
بعدها از او آثار تمثیلی دیگری مانند «آستین مرقع»، «سیمای دو زن»، «ای کوته آستینان» و «ضحاک ماردوش» در جمهوری اسلامی به زیر چاپ رفت که هیچکدام اجازه چاپ نگرفت. تقریباً همه این آثار انتقاد از استبداد دینی جمهوری اسلامی با بیانی کنایی و تمثیلی بود.
مأموران وزارت اطلاعات قتل سعیدی سیرجانی را به گفته اعضای شورای مشورتی کانون نویسندگان هشداری به خود آنها دانسته اند.
احمد میر علائی؛ مرگ در نهایت سرخوشی
بسیاری از نویسندگان قربانی قتل های زنجیره ای مانند سعیدی سیرجانی آثار فراوانی در نقد جمهوری اسلامی نوشته بودند؛ از این میان ولی احمد میر علائی یکی از اعضای شورای مشورتی کانون نویسندگان و از امضا کنندگان «نامه ۱۳۴ امضائی» بود که اگر چه دیدگاههای انتقادی خود را داشت ولی هیچ فعالیتی غیر از دیدار با نویسنده برنده جایزه نوبل ادبی نداشت.
اعتراض به دستگیری و قتل علی اکبر سعیدی سیرجانی نیز از عمده فعالیت های انتقادی او پیش از مرگ بود.
میرعلائی از جمله مترجمانی بود که خوانندگان ایرانی را برای نخستین بار با آثار میلان کوندرا، بورخس، اکتاویوپاز، گراهام گرین و ویلیام گولدینگ آشنا کرد.
او همچنین مترجم کتاب «هند تمدن مجروح» بود که دیدار با نویسنده همین اثر در اصفهان نیز در آخر تیم سعید امامی را برای قتل او قانع می کند.
فرج سرکوهی در کتابی با عنوان «یاس و داس» که به سرگذشت قتلهای زنجیره ای پرداخته اشاره می کند که حکومت اجازه دیدار مستقل نویسندگان ایرانی با «وی.اس.نایپل» را نمی دهد اما خود این نویسنده برای دیدار با میرعلائی به اصفهان می رود.
در این دیدار او علائی تصویری متفاوت از ایران برای نویسنده مطرح هندی ارائه می کند. این دیدار به علاوه امضای نامه «کانون نویسندگان» باعث می شود سیل نامه های تهدید آمیز وزارت اطلاعات با آدرس فرستنده «بهشت زهرا، قطعه ….» به کتابفروشی او ارسال شود.
یکی از دوستانش روایت مرگ مظلومانه او را این گونه بیان می کند: « او را در کوچه ای در اصفهان، کنار یک دیوار گذاشته بودند، تکیه داده به دیوار، نشسته مرده بود. یقه کت اش درست در حالتی بود که در ماشین را باز کنند و یقه کت مرده ای را بگیرند و کنار دیوار بگذارند.دو بطری وودکا هم کنارش بود. صحنه را طوری ساختند که انگار احمد رفته بود وودکا بخرد سکته کرد و مُرد. بعدها معلوم شد الکل در رگ هایش تزریق کرده اند.»
احمد تفضلی؛ سرگذشت ایران شناسی که قدر ندید!
تیم مجری و آمر قتلهای زنجیره ای بیشتر سوژه های خود را در دهه ۷۰ از میان نخبگان فرهنگی کشور انتخاب می کرد.
معلوم نیست آیا این به دلیل سخنرانی های خامنه ای با موضوع «تهاجم فرهنگی غرب» به جمهوری اسلامی بود یا پیام های رهبر جمهوری اسلامی تنها بخشی از پروژه حذف فعالان فرهنگی کشور به حساب می آمد.
یکی از مهم ترین نظریات مطرح شده در باب انتخاب قربانیان قتل های زنجیره ای از میان اعضای «کانون نویسندگان» یا همان نخبگان فرهنگی کشور، کامل شدن پروژه حذف مخالفان سیاسی داخلی و خارجی در دهه های ۶۰ و ۷۰ و رسیدن نوبت به منتقدانی بود که با «واژه»ها به جنگ با جمهوری اسلامی رفته بودند.
با این وجود درک فلسفه برخی از این قتلها بسیار دشوار است. یکی از این قتلها، قتل احمد تفضلی، ایرانشناس عضو دانشنامه ایرانیکا و متخصص زبان پهلوی در دوره های اشکانی و ساسانی.
تفضلی نخستین فرد از کشورهای مشرق زمین بود که موفق به اخذ دکترای افتخاری از دانشگاه سن پترزبورگ روسیه شد.
آکادمی کتیبه ها و ادبیات فرانسه، یکی از پنج آکادمی تشکیل دهنده انستیتو فرانسه نیز جایزه گیرشمن را به احمد تفضلی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران اختصاص داد.
قتل دکتر احمد تفضلی که هیچ گونه سابقه سیاسی و حتی صنفی را در کارنامه خود نداشت، هیچ گاه از سوی جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته نشد و پرونده آن نیز به سرانجامی نرسید.
احمد تفضلی ۲۴ دی ماه سال ۷۵، در اوج قتل نویسندگان و دگر اندیشان مذهبی، در حالی که دفتر کار خود در دانشگاه تهران را برای رفتن به منزل در خیابان شمیران تهران ترک می کرد، در یک تصادف ساختگی قربانی قتلهای زنجیره ای شد.
غفار حسینی؛ تنها قربانی «اتوبوس ارمنستان»
اما سال ۷۵ با قتل احمد تفضلی ایرانشناس مشهور جهنم نشد. کینه سعید امامی از نخبگان فرهنگی کشور بابت امضای نامه کانون نویسندگان، موسوم به « ما نویسنده ایم» تا تابستان این سال ادامه یافت تا یکی دیگر از این نخبگان این بار در منزل خود به کام مرگ برود.
غفار حسینی که جرم او لو دادن پرونده معروف به «اتوبوس ارمنستان» پیش از وقوع آن در مرداد ماه سال ۷۵ می نمود، سه ماه بعد از ناکامی این توطئه از سوی مأمورانی که در لباس مشتری وارد منزل او شده بودند، کشته شد.
ناصر شاهین فر، دوست صمیمی او در پاریس اخیراً در گفتگو با یکی از شبکه های تلویزیونی فارسی زبان فاش کرده که قتل او از طریق آمپولی رخ داده که سکته مغزی غفار و خونریزی شدید از ناحیه دهان را موجب شده است.
همسر سابق او فرنگیس، برای شاهین فر روایت کرده وقتی به بالین او در خانه فقیرانه اش در خیابان میرداماد تهران رفته، با پتو و فرشی که از خون غفار حسینی قرمز شده رو به رو گشته است.
از این فارغ التحصیل چپ گرای کارشناسی ادبیات انگلیسی دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد و دکترای جامعه شناسی دانشگاه سوربن فرانسه،کتابها و مقالات متعددی در حوزه جامعه شناسی ادبیات، تئاتر و سینما منتشر شده است.
شکل و شیوه بازگشت غفار حسینی به کشور بعد از سالها اقامت اجباری در پاریس، از نکات مناقشه برانگیز سالهای اواخر عمر او بود.
غفار در پاریس، درست مانند سالهای بعد که به تهران بازگشت، فقر بسیار شدیدی را تحمل کرد. برای رهایی از این فقر او مدتی یک مغازه محقر روزنامه فروشی برای خود دست و پا کرد که به گفته ناصر شاهین فر دوستش، این شغل به دلیل نبود عقل معاش در او شکست خورد.
با وجود فقر شدید و اختلاف با همسر، صحبت از انقلاب خلق ها در ایران از زبانش نمی افتاد.
از تدریس بی صدا تا مصاحبه جنجالی
به دلیل همین فقر شدید، با اصرار شدید دوستش به سفارت جمهوری اسلامی رفته و از مسئولان آن می خواهد که اجازه دهند در برابر اختیار کردن سکوت مطلق در امور سیاسی، به زندگی عادی و تدرس خود در دانشگاه بازگردد.
غفار حسینی در بازگشت به تهران در نامه ای ۱۷ صفحه ای برای دوست خود، از استقبال محترمانه مأموران وزارت اطلاعات در «هتل» و شروط آنها برای تدریس بی سر و صدا در دانشگاه سخن گفت.
این اما پایان ماجرای غفار حسینی با مأموران «مودب» وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی نبود. بازجویی ها و دیدارها با فشار و اصرار «وزارت» ادامه می یابد. غفار حسینی که می خواست از خاظره تلخ زندگی سخت در پاریس رهایی یابد، به گفته دوستش حتّی برای جلب اعتماد دستگاه امنیتی، روزهای قبل از برگزاری تجمعات دانشجویی، به مسافرت شمال می رفت تا هیچ ردی از همراهی با این اعتراضات به جای نگذارد.
همین ارتباط غفار حسینی با مأموران وزارت اطلاعات، از او در نهایت تنها قربانی «اتوبوس ارمنستان» را می سازد؛ اتوبوسی که البته خود او مسافرش نبود و حتی به چندین نفر از اعضا کانون نویسندگان هشدار داد که از این سفر منصرف شوند.
محمد علی سپانلو، فرج سرکوهی و منصور کوشان از نویسندگان و شعرا و روزنامه نگارانی بودند که بعدها فاش کردند «غفار» به صورت خصوصی آنها گفته بود سوار اتوبوس ارمنستان نشوند، چون ممکن است به ته درّه سقوط کنند!
این سرنوشتی بود که باند سعید امامی برای ۲۱ نفر از اعضای کانون نویسندگان در مرداد ماه ۷۵ تدارک دیده بود ولی با ناشی گری راننده اطلاعاتی، محقق نشد.
معلوم نیست، نویسنده نقد «مرگ یزدگرد» بهرام بیضائی در بازجویی های مکرّر وزارت اطلاعات در آن «هتل»، چه شنیده بود که نمی توانست سناریوی کامل آن را هم برای یاران بیان کند ولی هر چه بود، اعضای «کانون» به گفته های اعتماد نکردند و تا لب درّه رفتند؛ اگر چه به ته آن سقوط نکردند.
ولی هر چه بود مرگ او در آپارتمان محقر خیابان میرداماد تهران، به احتمال فراوان بر اثر فاش شدن این سناریو رخ داد.
چرا که اولاً جز دو سه نفر از سرنشینان «اتوبوس ارمنستان» که بعدها بر اثر مرگ طبیعی از دنیا رفتند، دیگران هیچ آسیبی ندیدند. تنها این غفار حسینی بود که درست سه ماه بعد از این حادثه در آبان ماه ۷۵ و در شرایطی که بیشترین احتیاط را در فعالیت سیاسی اعمال می کرد به قتل رسید.
از طرف دیگر، این تنها غفار حسینی بود که به شهادت اعضای کانون نویسندگان، پیش از وقوع حادثه، از سناریوی طراحی شده وزارت اطلاعات برای اتوبوس ارمنستان با خبر بود.
سناریوی قتل غفار حسینی امّا دقیق تر از این حرفها چیده شده بود. ناصر شاهین فر دوست صمیمی او روایت می کند که «غفار»، درست پس از سناریوی ناکام «اتوبوس ارمنستان» با «یکی از رادیوهای خارجی» گفتگو کرده و از دست داشتن حکومت در این حادثه پرده برداری می کند.
«ناصر» و «فرنگیس» همسر سابق غفار وقتی بعد از مرگ او درباره هویت این «رادیوی خارجی» پیگیری می کنند، هیچ اثری از آن نمی یابند. تا که بعد از قتل، به گفته ناصر، «نوار این مصاحبه در پرونده وزارت اطلاعات پیدا می شود.» امری که خانواده غفار حسینی را به این نتیجه می رساند که «مصاحبه» ساختگی و کار خود وزارت اطلاعات برای گیر انداختن او در طعمه بوده است.
روز حادثه ۵ مأمور با بنزی سفید به کوچه محل اقامت غفار حسینی در خیابان میرداماد وارد شده و از مغازه دار محل پلاک خانه او را می پرسند.
آنها در جواب سوال بقّال، که « با او چه کار دارید؟» از قصد خود برای خرید خانه می گویند؛ خانه ای که غفار حسینی مستأجر آن بود!
وقتی «فرنگیس» همسر سابق غفار حسینی، چند ساعت بعد از مرگش به محل حادثه آمد، اتاقی غرق خون را دید که جسد این همراه پر شور کانون نویسندگان روی تخت رها شده و چند زخم نیز روی صورت و دستهایش به چشم می خورد؛ نشانه هایی از مقاومت او در برابر تزریق آمپول پتاسیم از سوی مأموران.
حمید حاجی زاده؛ یک جنایت ساده
قتل منخصر به فرد حمید حاجی زاده دبیر کرمانی ادبیات و شاعر متخلص به «سحر» به همراه پسر ۹ ساله اش کارون، یکی دیگر از سر رشته های قربانی گرفتن قتلهای زنجیره ای به سرکردگی سعید امامی از میان اهل «واژه» و «شعر» بود. حمید حاجی زاده و پسرش کارون، نیمه شب ۲۱ شهریور ۷۷ با بیش از ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسیدند.
روزنامه نگاران بررسی کننده این قتلها همان زمان گفتند که نحوه انجام جنایت، شباهت بسیاری با کارد آجین کردن داریوش فروهر وپروانه اسکندری، در همان روزها در تهران داشت.
وزارت اطلاعات بعدها به خواهر آقای حاجی زاده اعلام کرد این یک «اشتباه ساده» بوده و دستور داد پرونده را پیگیری نکنند. حمید حاچی زاده دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه شهید بهشتی بعد از انقلاب فرهنگی به معلمی ادبیات روی آورد. قتل او که کتابهای شعر زیادی با عنوانهای «کارون در من است»، «کنکاش نامه افیون» و «کولی عاشق نمی شود» نوشته بود، درست دو ماه پیش از قتل محمد جعفر پوینده و محمد مختاری انجام شد.
در مورد قتل او نیز مانند نزدیک به صد قتل سیاسی دیگر هیچ گاه پرونده ای باز نشد.
منبع: دماوند
نظرها
کوین
"شاید" اولین جنایت از این دست در اسفند ۵۸ صورت گرفته باشد . محقق سرشناس ایرانی مرحوم اسماعیل رائین گفته شد که براثر سکته قلبی فوت کرده اما روال بسیار عجیب کارها نظیر عدم ثبت نام وی در دفتر اموات و تلاش بسیار برای دفن سریع و پنهانی ایشان و ناشناس ماندن محل دفن و ... نشانه های آشکاری بود که البته در هیاهوی آن دوران گم گشت و پنهان ماند . ده ها نمونه دیگر را می توان ذکر کرد ، قبل از آنکه وزارت اطلاعاتی باشد و یا حتی به دههء ۷۰ رسیده باشند .