اردوگاهی در ساحل رودخانه آنگارا
حمید نامجو - نگاهی به رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» نوشته گوزل یاخینا به ترجمه زینب یونسی. اثری درباره تلاش یک زن روستایی سختکوش برای زنده ماندن.
رمان «زلیخا چشمهایش را باز میکند» اثری درخشان و گیرا است. از آن دست کتابهایی که میشود یک نفس آن را بلعید. راوی آنقدر به زندگی قهرمان اصلی رمان یعنی زلیخا نزدیک میشود که خواننده احساس میکند این زلیخاست که تجربههای بیواسطه و باورنکردنیاش را روایت میکند.
زمان وقوع داستان یک دورهی شانزده ساله است که از سال ۱۹۳۰ آغاز میشود و تا پایان جنگ دوم جهانی یعنی سال ۱۹۴۶ به طول میانجامد. این محدوده زمانی به دلایلی که اشاره خواهد شد در تاریخ حکومت «اتحاد شوروی» و حیات اجتماعی مردم روسیه اهمیت زیادی دارد.
بعد از شکست «ارتش سفید» از «ارتش سرخ» در سال ۱۹۲۱، دولتهای اروپایی و آمریکا تحریمهای گستردهای را علیه حکومت تازه تاسیس شوروی وضع کردند که مهمترین آنها تحریم صادرات گندم به روسیه از طرف بود. ادامهی این تحریم باعث شد که در سالهای منتهی به ۱۹۳۰ عملا در سفره شهرنشینان روسی نانی به هم نرسد. در همان حال این قحطی در روستاها چندان محسوس نبود. تنگتر شدن این تحریمها سبب شد که حکومت شوروی اجرای سیاست ایجاد تعاونیهای کشاورزی دولتی که به «سالخوز» معروف بودند و همچنین تعاونیهای کشاورزی متشکل مردمی که «کالخوز» نامیده میشدند را بیشتر پیگیری کند. هدف از ایجاد تعاونیها مدیریت کردن زمینهای زیر کشت، افزایش تولید و مکانیزه کردن کشاورزی بود. بدیهی است که دهقانان زمین دار نه تنها با واگذاری زمینها، احشام و ابزارآلات کشاورزی خود به کالخوزها مخالف بودند بلکه علیه اجرای آن مقاومت میکردند و این مقاومتها گاهی به درگیری مسلحانه میانجامید. در مقابل نیروهای ارتش سرخ با همکاری اعضای حزب کمونیست سرکوب گستردهای را علیه کشاورزان خرده مالک که «کولاک» نامیده میشدند آغاز کردند. در چنین شرایطی کولاکها ضد انقلاب، جیرهخوار امپریالیسم و دشمن شماره یک مردم شوروی قلمداد شده و میبایست از صحنه روزگار حذف شوند.
از سال ۱۹۳۰ جنگ خانه به خانه با کولاکها آغاز شد. نیروهای اعزامی حزب بعد از ورود به روستاها متینگی تبلیغاتی برگزار کرده و سخنرانیهای پرشوری علیه دشمنان مردم و انقلاب ایراد میکردند. این نطقها و همچنین مقالات آتشینی که آن روزها علیه کولاکها در روزنامههای حزبی انتشار مییافت در واقع «آتش تهیه» این جنگ نابرابر بود. سپس فتح خانه به خانه جبهه دشمن آغاز میشد. در خانههای دهقانان را میشکستند و اموال و احشام و انبار کشاورز را خالی کرده و واگذاری زمینش را به کالخوز صورتجلسه میکردند و کشاورز و خانوادهاش را هم به عنوان زندانی و ضدانقلاب با خود به شهر میبردند تا به جزای اعمالشان برسند.
در چنین شرایطی هر کولاکی که مقاومت میکرد یا از واگذاری اموالش خودداری میکرد حکمش درجا با شلیک گلولهای اجرا میشد و زن و فرزندش عقوبت گناه او را میکشیدند.
کولاکها برای بازپروری و آبدیده شدن در شرایط کاری سخت و از دست دادن خوی و خصلتهای بورژوامآبانه و بالاخره تبدیل شدن به انسان طراز نوین جامعه سوسیالیستی به سرزمینهای یخزده سیبری و جنگلهای تایگا اعزام میشدند تا یاد بگیرند که در سختترین شرایط زیستی نان خود را به دست آورند و مشارکت در زندگی جمعی و کمک به همنوع را بیاموزند.
مصادره اموال کولاکها و محکوم کردن آنان به زندگی و کار در سیبری عملا پاکسازی قومی بود و سرنوشت سوگناکی برای میلیونها نفر از جمعیت روسیه رقم زد. اعزام کولاکها به سیبری باید هرچه سریعتر انجام میشد. سوار کردن این افراد در واگنهای حمل احشام بیهیچ روزنی برای نفس کشیدن و بدون کمترین امکانات بهداشتی، و تغذیه آنان با شوربای چغندر و شلغم باعث شد که تعداد زیادی از کولاکها در این سفر در اثر بیماری و گرسنگی تلف شوند. اولین قربانیان کودکان بودند. این کوچ دادن اجباری در واقع پاکسازی قومی بود که در عمل به نسل کشی انجامید.
همزمان با قلع و قمع کولاکها مبارزه علیه تکنوکراتهای رژیم تزاری، روشنفکران، نویسندگان، تروتسکیستها، سوسیالیستها، منشویکها و شهرنشینانی که گرایشهای بورژوایی داشتند در جریان بود. دو سال بعد از آن تصفیههای خونین «استالین» از میان اعضای حزب کمونیست یا به اصطلاح خودیها نیز آغاز شد و تا ۱۹۳۹ ادامه یافت. اکثر قریب به اتفاق این قربانیان اگر اعدام نمیشدند به اردوگاههای کار فرستاده میشدند و اغلب با کولاکها همسفر بودند.
رمان زلیخا ماجرای زندگی و سرنوشت همسر جوان یکی از این کولاکها در «جمهوری تاتارستان» است. توالی زمانی وقایع این رمان خطی است و از روزی آغاز میشود که افسری بنام «ایگناتوف» برای مبارزه با کولاکها به روستای «یولباش» میآید و اولین برخوردش با اهالی روستاها مواجهه با مرتضی همسر زلیخاست. این مواجهه به کشته شدن مرتضی میانجامد. فردای آن روز اموال زلیخا و مرتضای مرده را مصادره میکنند و زلیخا به «غازان» اعزام و زندانی میشود تا پس از چندی به سیبری فرستاده شود.
در طول داستان زلیخا مصیبتهای فراوانی را تجربه میکند که هرکدام از آنها برای از پا درآوردن هر انسانی کافی است اما زلیخا چغر و محکم است و در بدترین شرایط از پا نمیافتد. زلیخا زنی روستایی است و خوگرفته به فرمان بردن و اطاعت کردن. او دلیل زندانی شدن و تبعیدش به سیبری را نمیداند. پرسشی هم نمیکند. اعتراضی هم ندارد. دنیای بیرون از روستا برای او نا آشناست و نمیداند دارد به کجا میرود و چرا؟ مثل خوابگردها به هر فرمانی تن میدهد. اما در درونش میل به زندگی بسیار قوی است. مثل هر موجود زندهای میخواهد زنده بماند. پس تا حد ممکن خودش را با شرایط زیستی جدید تطبیق میدهد. در عین حال به دیگران هم کمک میکند. نه به عنوان وظیفه یا توقع دریافت ستایش و قدردانی. بلکه صرفا برای اینکه چنین واکنشی را طبیعی میداند. به همین دلیل هم مورد توجه و احسان دیگران قرار میگیرد. در همان حال در او باوری وجود دارد که او را راهنمایی میکند. گرچه این باور به تدریج و با آشنایی بیشتر با جهان بیرون از روستا رنگ میبازد.
زلیخا مثل همه تاتارها سختکوش و مقاوم است. برعکس تصوری که تبلیغات رژیم درباره کولاکها راه انداخته بودند شکمسیر و ظالم و استثمارگر و حقهباز نیست. همسر کشاورزی است که در سرما و گرما پا به پای شوهرش میدویده و در مقابل او مطیع بوده. علاوه بر این مادر شوهرش را تر و خشک میکرده. پیرزنی کر و کور و زمینگیر. اما بد جنس و بددهن. و دور از چشم شوهرش برای راضی کردن ارواح خبیث نذر و نیاز میکرده. به هر حال او متهم به جرمی است که هیچ درک ودریافتی از آن ندارد. او کولاک است. و همین کافی است که اموالش رامصادره کنند و خودش را به سیبری بفرستند.
ماجرای سفر به سیبری با قطاری با آن فضای تنگ و خفه و پر از تعفن و مسافران عجیب و غریبش و البته با حضور تعدادی تبهکار و اوباش و شرح گرسنگیها و تشنگیها و مرگ و میرها خود به تنهایی میتواند موضوع یک رمان باشد. نمایش عریان سبعیت و بیرحمی به بهانه سرکوب دشمنان ایدئولوژیک طبقه کارگر و مبارزه با سرمایهداری و امپریالیسم. چنانکه یوگنیا گینزبورگ همان قطار و همان سفر و همان مقصد را دستمایه خلق رمانی بانام «سفری در گردباد» کرده است.
قطار مسافران سیبری با پانصد مسافر حدود شش ماه در راه است تا بالاخره به آخرین ایستگاه یعنی «کراسنا یارسک» میرسد. در بین راه بیش از صدنفر از مسافران از گرسنگی و بیماری میمیرند. تعدادی هم در بین راه میگریزند تا شاید بتوانند سرنوشت دیگری برای خود رقم بزنند. باقیمانده مسیر باید با یک کشتی فرسوده پیموده شود. تعداد مسافران چند برابر ظرفیت و توان کشتی است. کشتی در میانه راه درآبهای سرد و خروشان رودخانه «آنگارا» درهم میشکند وغرق میشود و عده زیادی از مسافران را به کام مرگ میکشاند. تنها تعداد اندکی اما نجات مییابند. فرمانده و زلیخا و چند نگهبان.
گروه کوچک لنینگرادیها که با کشتی دیگری سفر میکنند به آنها ملحق میشوند تا هسته اولیه اردوگاه ۲۹نفری «هفتدستان» را تشکیل دهند. فرمانده و ۲۸ محکوم خوششانس. در واقع تنها کولاک نجات یافته از این سفر مرگ زلیخاست. و از آن پس اقامت ۱۶ ساله زلیخا در اردوگاه آغاز میشود و هر روز و هر ساعت آن حکایت غریبی است از ظلم وجنایت و بیرحمی و به بردگی کشیدن انسانهای بی دفاع. قربانیان بیشمار رژیم پلیسی و سفاک استالین.
رمان زلیخا بازنمایی مختصری است از آنچه در اردوگاههای کار در دوران استالین بر مردم روا میداشتند. در سراسر سیبری صدها اردوگاه کار اجباری وجود داشت و قربانیان آن از مرز ۲۵ میلیون نفر هم فراتر میرفت. قدری بیشتر از تمام کشتههای جنگ جهانی دوم در اروپا.
درباره تاریخ مبارزه با کولاکها که برای استالین یکی از افتخارات ملی به حساب میآمد، سالها قبل رمانهای زیادی از نویسندگان روس به فارسی ترجمه شده بود. این رمانها اغلب به جریان مبارزه با کولاکها و ذکر دندانگردی و لئامت آنها و ایدهها و منشهای ضدانقلابی آنان میپرداختند. یک طرف مردم بودند و حکومت و عدالت. و طرف دیگر کولاکها بودند که با انواع توطئهها نه تنها جلوی اجرای عدالت را میگرفتند بلکه با پیشرفت و تکنولوژِی و افزایش آگاهی عمومی مخالف بودند. مذهبی و خرافاتی و همدست کشیشان و اربابان سابق بودند. اما اکثر آنها در این مبارزات شکست خوردند. معروفترین این رمانها «زمین نوآباد» از «شولوخف» و چند رمان دیگر از «فادایف» بود نظیر «شکست» یا «آخرین اودگه». در این رمانها استقبال مردم از برپایی کالخوزها، افزایش راندمان کار و سرانه تولید، بهکارگیری تکنولوژی نوین در کشاورزی، بهبود موقعیت زنان، شادی و نشاط مردم از زندگی جمعی، افزایش انگیزههای کار جمعی و احساس مسئولیت افراد و بالاخره دسترسی آسانتر به بهداشت و تحصیل نشان داده شده بودند. اما در آن رمانهای غالبا معروف و پرتیراژ حرفی از سرنوشت میلیونها کولاکی که در اثر این سیاستها از خانه و کاشانهشان رانده شدند و در اردوگاههای کار یا در راه رسیدن به آنجا هلاک شدند حرفی نبود و کسی به حقوق پایمال شدهی آنان و به بردگی گرفتن آنها در آن اردوگاهها اشارهای نکرد. کما اینکه در تاریخهای رسمی هم نشانی از سرنوشت کولاکها پیدا نیست.
رمان زلیخا روایت آن بخش ماجراست که تاکنون روایت نشده است. اینکه کولاکها چه شدند و چه سرنوشتی پیدا کردند. روایتی که از هر تاریخ و تذکرهای واقعیتر و حقیقیتر است. اینکه کولاکها و خانوادههای آنان در چه شرایطی زندگی کردند و یا چگونه مردند؟ و از آن مهمتر اینکه کولاک بودن چگونه بودنی است؟ آیا به همان تیرگی و زشتی است که در آن رمانها و تاریخها میبینیم یا میتوان جز خودخواهی و خست و منفعتطلبی، سویه هایی از انسانیت، از وفاداری، از کمک به همنوع و تجربههایی از عشق و ایثار را هم دید؟ پاسخ این پرسشها را میتوان با تعمق در لایههای زیرین این رمان دریافت.
درباره اردوگاههای کار در سیبری و محکومانی که از این اردوگاهها جان به در بردهاند کتابهای زیادی نوشته شده است. «در ماگادان کسی پیر نمیشود» خاطرات دکتر عطا صفوی یا رمان «در دل گرد باد» از «یوگنیا گیزبورگ» و بخشهایی از کتاب «امید علیه امید» از آن جملهاند. سرمای کشنده، گرسنگی، محروم کردن افراد از ارتباط با دنیای بیرون. رواج چاپلوسی، دروغگویی و چغلی کردن از دیگران به طمع به دست آوردن لقمهای نان یا کاری آسانتر، دزدی از زندگان و از مردگان و... بخشی از تجربیات مشترک ساکنان این اردوگاههاست. وجود چنین اردوگاههایی دلیلی قاطعی است بر فساد پذیربودن قدرت متمرکز در دست یک نفر یا یک گروه خاص. گرچه آرمان آنها عدالتگستری و سعادت آدمیان باشد.
ترجمه رمان زلیخا ترجمهای روان وبی نقص است و میبایست به این کوشش و همت دست مریزاد گفت.
بیشتر بخوانید:
نظرها
فرشته
این کتاب رو در خارج از کشور چطور میشه تهیه کرد؟ ممنون
وحید
قصه اربابانی که کوتاه زمانی از فرمانفرمایی خود به زیرافتاده بودند و کمی هم چون همه مردمان همه عصرها رنج کشیدند. البته الان همه شان دوباره سوارند و پول خوب هم به نویسندگانی می دهند که تبلیغات چی آنها به زبانهای مختلف باشد
بیژن
آقای وحید. کمی منصف باشید. رمان را بخوانید بعد قضاوت کنید. من رمان را خوانده ام و اربابی در کار نیست. کولاک ها ارباب نبودند. دهقانانی بودند با زمین های کوچک. آدمهایی زحمت کش که حاضر نبودند محصول یا ابزاری را که با جان کندن بدست آورده بودند تسلیم دولت استالین کنند. سیاستی که از ابتدا محکوم به شکست بود و علیرغم تبلیغات دولت نتوانست نه کشاورزی را مکانیزه کند و نه محصولات را افزایش دهد. ساستی که دولتهای بعدی به خطا بودن آن اعتراف کردند. بعبارت دیگر یک آدم خود رای که خودش را معیار حقیقت میدانست و میلیونها نفر را بی خانمان کرد و به اردوگاههای کار در سیبری فرستاد را موجه دانستن و از او دفاع کردن هم با این استدلال که امروز کسانی بعد از فروپاشی حکومت بر خر مراد سوار شده اند را چه باید نامید؟ این دقیقا همان حرفهای دوستداران استالین است که نویسنده پول میگیرند و رمان خلق میکنند یا نقد مینویسند. بعد آدمهایی مثل فادایف و شولوخف که اصلا حقوق بگیر دولت بودند برای مردم و برای آزادی و آرمان خودشان مینویسند؟ برای خودتان جالب نیست که عین حسین شریعتمداری و برنامه هویت تلویزیون لاریجانی حرف میزنید و نویسندگان را که بقولی نان خور دولت نشده اند را حقوق بگیر غرب میدانید؟من به شما توصیه میکنم کتاب امید علیه امید را که اخیرا ترجمه شده بخوانید.
بیژن
خانم فرشته. این رمان توسط نشر نیلوفر در ایران منتشر شده و احتمالا کتابفروشی های ایرانی آنرا داشته باشند. به سایت نشر نیلوفر مراجعه کنید. حتما پاسخی برای سئوالتان وجوددارد
شازده
بدبختی روشنفکر ایرانی. .. ....شولوخوف گورکی .....ونویسندگان جیره خوار ستاره هایشان بود