دادگاه بینالمللی کیفری یوگسلاوی سابق – دستاوردها و شکستهای دادخواهی
دادگاه بینالمللی کیفری یوگوسلاوی سابق نخستوزیران، وزیران، فرماندهان نظامی و دیگر افراد بلندمرتبه حکومتی را به خاطر جنایتهای جنگ بالکان محاکمه و زندانی کرد، اما این دادخواهی جنبه مردمی نیافت.
دادگاه بینالمللی کیفری یوگسلاوی سابق (ICTY) چهارشنبه ۲۹ نوامبر ۲۰۱۷ آخرین دادگاهش را برگزار کرد و در آن، واپسین حکم قضایی را علیه فرجامخواهی در پرونده شش فرمانده کروات صادر کرد. ICTY پس از نزدیک به ربع قرن فعالیت اعلام کرده است که تا آخر سال جاری میلادی، یعنی یکماه دیگر رسماً منحل خواهد شد، زیرا به هدف خود برای تعقیب جنایتکاران جنگهای پس از فروپاشی یوگوسلاوی سابق دست یافته است.
آخرین حکم این دادگاه ویژه در لاهه، ثابتماندن حکم ۲۰ سال زندان برای اسلوبودان پرالیاک و احکام ۱۰ تا ۲۵ سال زندان برای پنج کروات دیگر همپرونده او بود. اما این آخرین دادگاه رسیدگی به جنایت علیه بشریت در جنگهای بالکان با صحنهای دراماتیک خاتمه یافت: اسلوبودان پرالیاک پس از تأیید حکم ۲۰ سال زندانش، ایستاده و با اشاره به خود در مقام سوم شخص، گفت که «قضات، اسلوبودان پرالیاک جنایتکار جنگی نیست» و زهری نوشید و کمی بعدتر نیز مرد.
آخرین نمایشِ یک جنایتکار
پرالیاک قبل اعلام استقلال کرواسی در ۱۹۹۱ و آغاز جنگ استقلال، کارگردان تئاتر و تلویزیون بود و برای دفاع از کرواسی در برابر ارتش خلق یوگوسلاو به رهبری صربها و دیگر شبهنظامیان متحد صرب گروهی از روشنفکران و هنرمندان را به یک گروه شبهنظامی بدل کرد. درامِ آخر او، نمایشی که با عبور از واپسین مرزهای نمایش به واقعیت مرگ بدل شد، میخواست صحنه دادگاه رسیدگی به جنایتها را به یک صحنه وقوع جنایت قلب کند و خود را در همان سنت دراماتیک «نوشیدن زهر برای حقیقت» سقراط قرار دهد. او از اد وولیامی، خبرنگار گاردین و یکی از شاهدان دادگاه در ۲۰۰۶ پرسیده بود که «آیا حق دفاع و حق آزادی از حقوق یک ملت حاکم نیست؟ » و وقتی زهر مینوشید، احتمالاً به تصویر خودش در مقام قهرمان یک ملت حاکم میاندیشید.
اما باید سنگدل بود و نباید تن به چنین نمایشی داد: فاصله بین ناسیونالیسم تدافعی و ناسیونالیسم تهاجمی از مو نیز نازکتر است. پرالیاک پس از فرماندهی آن گروه شبهنظامی، به سرعت در ارتش ارتقاء درجه یافت. بخشی از این ارتقاء درجه به خاطر مشارکت در کارزارهای نسلکشی بود که خودکشی او در دادگاه رسیدگی به آنها، نمیتواند صدای قربانیاناش را خاموش کند. ناسیونالیسم کروات امثال او، ملت کروات را کل یکپارچه و همگونی تخیل میکرد که برای دستیابی به آن باید به جای سقراط، روشی شبیه به داموکلس پیش گرفت و با شمشیر هر آنچه را از قاب این هویت تخیلشده بیرون میزند، قطع کرد.
اد وولیامی ۱۹۹۳ از زندانهای تحت فرمان پرالیاک بازدید کرده بود؛ محصول مستقیم حاکمیت آن ملت تخیلی. در اردوگاه «درتلی» (Dretelj)، مقر سابق ارتش یوگوسلاوی که به اردوگاه مرگ تحت کنترل شبه نظامیان کروات به فرماندهی کل پارلیاک بدل شد، مردان بوسنیایی مسلمان شکنجه میشدند، کشته میشدند، و گرسنگی میکشیدند. این روایتی وولیامی از بازدید درتلی است:
در یک انبار صدها مرد هراسیده توی هم پیچیده بودند، نشسته یا چمباتمهزده؛ کمی پیش از این، درها ۷۲ ساعت به رویشان بسته بوده و آنها داخل گرما و کثافت داشتند خفه میشدند و مجبور شدند ادرارشان را بنوشند. [بعد آنجا] به دو سوله کندهشده داخل تپهها رسیدیم. درها باز، اما داخلشان تاریک تاریک بود. زندانیها وضعیت مخوفی داشتند ــ پوستِ روی استخوان بودند، چشمهاشان ازحدقه درآمده بود، و پوستشان گرفتار انواع بیماری.
ICTY نیز در آخرین حکم خود که ۱۸ صفحه است، با ذکر جزئیات، شواهد و اسناد تکتک موارد فرجامخواهی پارلیاک را رد میکند و مسئولیت جنایی او را اثبات میکند.
کولیندا گرابار-کیتاروویچ، رئیسجمهوری کرواسی پس از خودکشی دراماتیک پارلیاک به خانواده او تسلیت گفت و او را «قهرمانی» دانست که نمیخواست به خاطر «جرایمی که مرتکب نشده بود» محکوم شود. آندره پلنکویچ، نخستوزیر کرواسی از فرصت تبلیغاتیـعاطفی بهوجود آمده بهره گرفت، بر طلب ملیگرایی کوبید و از فرآیند رسیدگی به جنایات کرواتهای سابق در جنگ بوسنی انتقاد کرد. او گفت که «به این شش تن و به کل ملت کروات ظلم شده است». اصلیترین توجیه او هم اتحاد ابتدایی کرواتها و بوسنیاییها علیه صربها و ارتش خلق یوگوسلاوی بود که به ادعای او «از رخدادن جنایتهای عظیمتر جلوگیری کرد.»
اما تمام جنبشهای ناسیونالیستی و رهبران ملیگرا در صربستان و مونتهنگرو و کرواسی و بوسنی و هرزگوین در جنگهای بالکان دست به جنایت زدند. اگرچه پس از جنگ سرد، از میان ملتهایی که یوگسلاوی را تشکیل میدادند، صربها با ادعای برتری اقتصادی و «قومی» پیشروی حرکتهای قومی برای تخیل ملتی همگون و پس از آن تشکیل «صربستان بزرگ» بودند، اما در ژوئن ۱۹۹۱ با شروع جنگ از اسلوونی، سرتاسر یوگسلاوی درگیر تنشها و جنگهای قومیتی شد. «کرواسی بزرگ» و «آلبانی بزرگ» هم پروژههایی تخیلی و اسطورهای بودند که در رقابت با «صربستان بزرگ» در ابعاد کوچکتر پی گرفته شدند.
در این میان، بوسنی و هرزگوین که دولتش به صراحت اعلام کرده بود «این جنگِ ما نیست» و درخواست بیطرفماندن داشت، صحنه اجرای کینهتوزانهترین و وحشیانهترین تاکتیکهای پاکسازی قومی به نفع «ملت واحد» هویت کروات یا هویت صرب شد و نهایتاً به بستر مناسبی برای ظهور اسلامگرایان راست افراطی بدل گشت. یک هفته پیش از تأیید حکم شش کروات مذکور، راتکو ملادیچ، فرمانده ارتش منطقه خودمختار «جمهوری صرب» بوسنی و هرزگوین به اتهام نسلکشی و جنایت علیه بشریت به حبس ابد محکوم شده بود؛ کسی که به قصاب بوسنی معروف بود.
اما در برابر خودقربانیسازیِ رئیسجمهوری کرواسی، ادو باتلاک، یکی از زندانیان سابق اردوگاههای پرالیاک و از دادخواهان این پرونده، پاسخ ساده و سرراستی به این اتفاق داد: «پرالیاک حرفهاش کارگردانی تئاتر بود. این کار هم به حرفهاش میخورد. میخواست با این کار به خاطرش بیاورند.» به همین خاطر نباید تسلیم نمایش او شد. و البته پرالیاک تنها کسی نیست که برای رویارونشدن با اتهامهایی همچون «جنایت علیه بشریت» به خودکشی پناه برد.
میلان بابیچ، رئیس «جمهوری صرب کاراینا» و دندانپزشک سابق هم خودکشی کرد که در واقع رئیس بخشی از شبهنظامیان صربی بود که پس از اعلام استقلال کرواسی برای استقرار «صربستان بزرگ» به کمک اسلوبودان میلوشویچ، رئیسجمهوری سابق آمدند. اسلاوکو دوکمانویچ، شهردار صرب «ووکار» هنگام کشتار کرواتها، پس از دادگاه به زندگیاش پایان داد. و حتی مرگ میلوشویچ که به خاطر «سوء مصرف دارو و تجویز شخصی» اعلام شد، گاه خودکشی تعبیر شده است.
بسیاری از این جنایتکاران با ایدههای ملیگرایانهای بر سر کار آمدند که پیش از آن تنها در عرصه فرهنگی و ادبی و هنری در یوگوسلاوی سابق مجال ظهور مییافت و تعداد نیز دانشآموخته پزشکی و دندانپزشکی بودند.
بخشی از سیاستمدارانی که میخواستند ایدههای زیستشناختی آن زمان در مورد «سیستم ایمنی» و «بدن سالم» را در مورد ملتهایشان پیاده کنند، از جمله پزشکان سابق بودند؛ برای مثال، «کمیته اتحاد و پیشرفت» که بعدها بخشی از ترکهای جوان شد و آغازگر سیاستهای رسمی بهنژادی در اوایل جمهوری مدرن ترکیه بود، ابتدا به دست چند دانشجوی پزشکی تشکیل شد. ملیگرایان و استقلالطلبان روشنفکر در بسیاری از کشورها دنیا برای رسیدن به ملت تخیلی و زدودن آن از عناصر بیگانه و ناپاک و ناسالم، شمشیر داموکلس در دست گرفتند یا دستکم در کنار حاکمان نظامی این مدرنیزاسیون ایستادهاند.
رادوان کاراجیچ، رئیس «جمهوری صرب» بوسنی هم شاعر و نویسنده و متخصص اعصاب و روان تحصیلکرده دانمارک و نیویورک بود. اما بعدتر لقب قصاب بوسنی را با ملادیچ مشترکاً به دست آورد و نخستین کسی بود که در جملاتش به روشنی نشان داد برای رسیدن به ایدههای ملیگرایانهاش هراسی از «نسلکشی» ندارد:
کاری نکنید که بوسنی و هرزگوین به جهنم بدل شود. مسلمانها به سمت انقراض سوق داده خواهند شد. زیرا اگر جنگی رخ دهد، مسلمانها نمیتوانند از خودشان دفاع کنند.
او این جملات را ۵ اکتبر ۱۹۹۱ بر زبان آورد. بهار سال بعد شبهنظامیان صرب در حال پاکسازی قومی مسلمانها در بوسنی بودند. کاراجیچ به جرم نسلکشی، جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت به ۴۰ سال زندان محکوم شد.
نامهایی که تا کنون آوردیم، مقامهای ارشد حکومتی در کشورهای حاصل از فروپاشی یوگوسلاوی بودند اما ICTY توانست در جریان دادخواهی قربانیان جنگی که ۱۳۰ تا ۱۴۰ هزار کشته بر جای گذاشت و سه و نیم میلیون تن را آواره کرد، آنها را به پای میز محاکمه بکشاند. در ادامه به این دادگاه و روند محاکمه در آن میپردازیم.
تاریخچه ICTY: از «نورنبرگ، همین حالا» تا همین حالا
دادگاه بینالمللی کیفری برای رسیدگی به جنایات فروپاشی یوگوسلاوی سابق ۱۶۱ تن را متهم کرد، ۱۱۰۰۰ روز جلسه رسیدگی و دادگاه به خود دید و شش بار بالاترین حد مجازات، یعنی حبس ابد را برای متهمان این پرونده به کار برد.
دادگاه بینالمللی کیفری مربوط به جنایات در یوگسلاوی سابق بنا بر قعطنامه مجمع عمومی سازمان ملل در مه ۱۹۹۳ در لاهه تاسیس شد و مسئولیت رسیدگی به جنایات جنگی و جنایات علیه بشریت در جریان جنگ کرواسی از ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵ و در جنگ بوسنی از ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ را برعهده گرفت. پس از جنگ کوزوو در ۱۹۹۹، جنایتهای رخداده در این بخش از جنگهای جداییطلبانه یوگسلاوی سابق نیز در دستور کار قرار گرفت. نهایتاً سال ۲۰۰۱ و پس از درگیریهای خونین در مقدونیه، جنایتهای بهوقوعپیوسته در آنجا نیز در حیطه وظایف ICTY قرار گرفت.
میرکو کلارین، روزنامهنگار یوگوسلاو اهل کرواسی، پیش از همه در مه ۱۹۹۱ هشدار داد که جنگی هولناک در راه است. او مقالهای با عنوان «نورنبرگ، همین حالا! » مینویسد، نسبت به اوجگرفتن ناسیونالیسم فاشیستی هشدار میدهد و خواستار تشکیل دادگاهی شبیه نورنبرگ میشود که پس از جنگ جهانی دوم به جنایتهای سران نازی رسیدگی کرد.
هدف یوگوسلاوی «تیتو»، رهبر کاریزماتیکی که ۱۹۸۰ درگذشت، ارائه تصویری همگون و متحد از مردم یوگوسلاو بود، اما به قیمت انکار تفاوتها و اختلافها، به قیمت دادخواهینکردن کامل از جنایتهایی که فاشیستها، بهویژه فاشیستهای کروات در جنگ جهانی دوم انجام داده بودند.
از ۱۹۹۰ به بعد، حملات رسانهای و تبلیغاتی ناسیونالیستها از اقوام مختلف علیه دیگر ملتهای یوگوسلاوی سابق در حال اوج گرفتن بود، زخمهای قدیمی جنگ جهانی دوم بهانه فاشیستهای جدید برای تحریک به خشونت و نفرت علیه دیگری شده بود و کلارین همان زمان میگفت باید دادگاه بینالمللی جنایی تشکیل شود و این تحریککنندگان ملیگرا را پیش از دستزدن به جنایتهای گسترده به پای میز محاکمه بکشاند.
با این حال پیشنهاد کلارین عملی نشد و دادگاهی که فراخوانش را داده بود، نهایتاً دو سال بعد تشکیل شد. هرچند سازمان ملل ایده ICTY را به کلارین نسبت میدهد.
در این دادگاه بینالمللی کیفری، به جرایمی همچون نسلکشی، جنایت علیه بشریت، قتل عام، قتل، شکنجه، بدرفتاری، تغییر عمدی جمعیتی و دیپورت ساکنان رسیدگی شد.
دادگاه خود دارای یک زندان با استانداردهای حقوق بشری است. اما ۱۸ کشور دیگر نیز تعهد دادند که محکومان این دادگاهها را در زندانهای خود نگهداری کنند.
اهمیت تاریخی ICTY
۱. به محاکمهکشاندن مسئولان ارشد حکومتی
در ابتدای فعالیت دادگاه، متهمانی که فراخوانده میشدند، جنایتکاران ردهپایینتر بودند. تریبونال یوگوسلاوی در ابتدای کار حتی برای تأمین هزینه خطوط تلفن، حقوق کارمندان و دیگر موارد به تقلا افتاده بود. کشورهای برآمده از یوگسلاوی سابق نیز متهمان را به راحتی تحویل دادگاه لاهه نمیدادند. اما در نهایت تمام اشخاص مسئول، فارغ از مرتبه و رتبهای که در قدرت اشغال کرده بودند، هیچکدام نتوانستند از محاکمه قضایی در امان بمانند.
در مجموع دادگاه اتهاماتی را علیه ۱۶۱ تن مطرح کرد که این افراد شامل نخستوزیران، وزیران، فرماندهان نظامی، روسای اداری و سایر افراد عالیرتبه میشد. ۸۴ تن از متهمان – شامل ۶۰ صرب، چندین کروات، آلبانیاییهای کوزوو، و بوسنیاییها—محکوم شدند.
۲. شنیدهشدن صدای بیصدایان
وقتی ابتدا قربانیان و بازماندگان جنگ یوگوسلاوی برای شهادت فراخوانده میشدند، هنوز تحت حکومت مسئولان جنایتهای آن دوران بودند. برای آنها مهمترین چیز شنیدهشدن صدایشان و دادخواهی از بیداد رفته بر آنها بود. چهار هزار و ۶۵۰ شاهد به این دادگاه آمدند و جنایتهایی با ابعادی تصورناپذیر را روایت کردند. حتی در برخی موارد نجاتیافتگان توانستند از خلال توضیحات متهم از سرنوشت آشنایان خود مطلع شوند. حتی در یک نمونه، متهمی که یک شاهد را شخصاً میشناخت، به او گفت که چه بر سر پسرانش آمده است.
به گفته یکی از روانشناسانی که خود در مقام یک بازمانده جنگ به عنوان شاهد به دادگاه فراخوانده شده بود و با بسیاری از قربانیان جنگ در ارتباط بود، روند دادخواهی در ICTY توانست تأثیر بسیار مهمی بر زندگی شخصی بازماندگان بگذارد و بهطور خاص، پاسخی به تروماهای فردی آنها باشد.
۳. تجاوز به عنوان جنایت جنگی
یکی از مهمترین نتایج دادگاه بینالمللی کیفری یوگوسلاوی سابق، درنظرگرفتن جرایم جنسی رخداده در جنگها به عنوان جنایت جنگی بود. گامی مهم برای دادخواهی از رنجی که عموماً (هرچند نه منحصراً) بر زنان در جنگها تحمیل میشود و هنوز نیز در تمام مناطق جنگزده ادامه دارد.
سازمان ملل ۲۰۰۸ تجاوز را در نتیجه مباحثات دادگاه یوگوسلاوی به عنوان جنایت جنگی به رسمیت شناخت. همچنین این دادگاه کیفری توانست برای اولین بار خشونت جنسی را در قانون جزایی بینالمللی به عنوان ابزار شکنجه وارد کند.
۴. آرشیوسازی برای قربانیان
ICTY به ساختهشدن آرشیوی بزرگ در مورد جنگ و جنایات جنگی انجامید. این دادگاه هزاران ساعت کار تحقیقی انجام داد و انبوهی از مدارک را به شیوهای کاملاً شفاف مستندسازی کرد. این مدارک اکنون به شکل آنلاین در دسترس هستند.
و آنجا که دادخواهی شکست خورد
کارلا دل پونته، دادستان ارشد دو دادگاه بینالمللی رسیدگی به جنایات جنگی در یوگوسلاوی و رواندا زمانی گفتهبود که «صربها ICTY را ضد صرب میدانند، کرواتها آن را ضدکروات مینامند، و بوسنیاییها معتقدند که تریبونال ضد مسلمان است». در واقع بر اساس نظرسنجیها، تا بیش از ۶۵ درصد مردم در کشورهای صربستان و مونته نگرو و کرواسی این دادرسی را ناعادلانه میپندارند.
گفته دل پونته بیش از آنکه نشاندهنده تبعیضآمیزبودن یا ناعادلانهبودن روند قضایی ICTY باشد، نشانهای است از مردمینشدن روند دادخواهی و زندگی ادامهدار ناسیونالیسم در آن کشورها.
شکی نیست که دادگاه بینالمللی کیفری یوگوسلاوی سابق توانست به هزاران شاهد و قربانی امکان شهادت علیه جنایات جنگی کسانی را بدهد که ردههای بالای حکومتی را اشغال کرده بودند. قدرت آنها نتوانست مانع تعقیب قضائیشان شود و تریبونال نشان داده است که بلندپایگی یک شخصیت دیگر او را از تعقیب قضائی مصون نمیدارد.
اما از سوی دیگر، دادگاه بینالمللی کیفری یوگوسلاوی یکی از ایدههای اصلی این دادگاه را چنین توضیح میدهد: «دیگر میتوان آنها را که گمان میرود بیشترین مسئولیت را در مورد جنایتهای مرتکبشده بر عهده داشتهاند، پای میز حسابرسی کشاند. گناه باید فردیسازی شود و نباید سرتاسر یک اجتماع را در مورد چنین جنایاتی "دارای مسئولیت جمعی" خواند.»
به خاطر همین تمرکز بر مسئولیت فردی، هیچ کدام از دولتهای ملی وادار به عذرخواهی و قبول مسئولیت به طور رسمی بابت نسلکشی و پاکسازی قومی نشدهاند. علاوه بر واکنشهای اخیر مقامهای ارشد کرواسی پس از خودکشی پرالیاک، این دولت پیش از این نیز قبول مسئولیت نکرده است. حتی وقتی ایوو یوسیپوویچ، رئیس جمهوری سابق کرواسی در بازدید از بوسنی و هرزگوین از نقش کرواسی در «رنج مردم بوسنی و هرزگوین و تفرقهافکنی بین آنها» عذرخواهی کرد، یادرانکا کوسور، نخستوزیر سابق این عذرخواهی او را نقض قانون اساسی کرواسی و آسیب به حسن شهرت دولت خواند و آن را محکوم کرد.
در مورد صربستان نیز اگرچه دولت خود میلوشویچ را تحویل ICTY داد، اما هرگز رسماً اتهام درسرداشتن ایده «صربستان بزرگ» و نسلکشی برای رسیدن به آن را نپذیرفت. اکثریت جامعه نیز یا خود را به فراموشی زدهاند و یا دستکم سکوت درباره جنایتهای آن جنگ را نمیشکنند.
قبول رسمی مسئولیت از سوی دولتها، خواسته اساسی فعالانی است که اکنون به سکوت فضای عمومی نسبت به جنایتهای فجیع جنگ یوگوسلاوی معترضند. در واقع جنایتهای رخداده حول شهر پرییدور در بوسنی که نیروهای شبهنظامی صربتبار آن را اشغال کردند، نمونه خوبی برای پرداختن به ناکامی مسئله دادخواهی در اصلیترین مناطق رخدادن این جنایتها است.
بهار ۱۹۹۲ نیروهای جمهوری صرب بوسنی شهر پرییدور و مناطق پیرامونش را اشغال کردند. آنها تمام مقامهای محلی غیرصرب، یعنی بوسنیاییهای مسلمان و کرواتها را از کار برکنار کردند و سی هزار شهروند عادی را به سه اردوگاه موقت در اطراف شهر پرییدور فرستادند. اومارسکا، مجتمعی معدنی برای استخراج سنگ آهن، کراترم، یک کارخانه سرامیک، و روستای ترنپولیه بدل به این اردوگاههای مرگ شده بودند. بین آوریل تا اوت ۱۹۹۲، هزاران اسیر این سه اردوگاه به مناطق دیگر بوسنی دیپورت شدند و هزاران تن دیگر نیز به دست نیروهای صرب کشته شدند. سه هزار تن نیز مفقود شدند و از سرنوشتشان اطلاعی در دست نیست.
پرییدور پیش از جنگ شهری بود با اکثریت بوسنیاییهای مسلمان، کرواتها و سپس اقلیت صرب. اکنون ۹۰ درصد جمعیت آن را صربها تشکیل میدهند. جنایتهای جنگی در سه اردوگاه مرگ این شهر از سوی سازمان ملل «نسلکشی» شناخته نشد، چرا که برای نسبتدادن الفاظ حقوقی کیفری همچون «نسلکشی»، «قتل عام»، «جنایت علیه بشریت» یا «جنایت جنگی» به یک واقعه، سرتاسر بوروکراسی دستگاه حقوقی بینالمللی به کار میافتد و هزاران نکته ریز و درشت در آن در برابر نامیدن حقیقت قدم علم میکنند. تنها جنایت سربرنیتسا بود که به عنوان «نسلکشی» شناخته شد و اکنون اگرچه همه سربرنیتسا را میشناسند، اما کمتر کسی پرییدور به گوشش خورده است.
با این حال، قبرهای دستهجمعی در اطراف پرییدور کشف، و صدها جسد از آنها بیرون کشیده شده است. اما شهر که هنوز تحت کنترل «جمهوری صرب» بوسنی است، انگار تاریخ جنایت را فراموش کرده. اردوگاه مرگ کراترم اکنون کارواش خودرو است. تنرپولیه نیز به یک مدرسه تبدیل شده و تنها نماد یابود در آن، نماد یابود سربازان صرب است که نسلکشی را مرتکب شدند. و معدن اومارسکا اکنون به عنوان معدن فعال است.
دادخواهیهای بدیل
وقتی دادگاههای نورنبرگ برای رسیدگی به جنایتهای نازیها در جنگ جهانی دوم برگزار شد، فرآیند دادخواهی در آلمان پایان نیافت. در واقع جنبشهای دانشجویی و نسل جوان آلمان در دهه ۱۹۶۰ واکنشی بود به سکوت فراگیر جامعه، به سکوت پدران و مادرانشان در برابر هولوکاست و نوعی دادخواهی بود که میخواست سرتاسر جامعه را برای تکرارنشدن چنین اتفاقی هدف قرار دهد. جنبش دهه ۱۹۶۰ باعث شد تا تاریخ هولناک نسلکشی به فضای عمومی آلمان وارد شود.
اکنون نیز گروههای چپگرایی در صربستان و کرواسی و بوسنی و هرزگوین قرار دارند که با فعالیتهای سیاسی و هنریشان به دنبال شکستن سکوت اجتماعی هستند. در واقع تلاش عظیم دادخواهان پرییدور باعث شد تا سران جمهوری صرب، علیرغم در اختیار داشتن حکومت محلی، به عنوان جنایتکار در دادگاه محکوم شوند. دادخواهی بازماندگان و قربانیان اردوگاه اومارسکا نمونهای از این جریانها بوده است.
مجتمع معدنی سنگ آهن اومارسکا پیش از فروپاشی از مجتمعهای صنعتی متعلق به دولت یوگوسلاوی بود و با فروپاشی آن از کار افتاد. این معدن در ۱۹۹۲ به اردوگاه بدل شد و پس از پایان جنگ و آغاز خصوصیسازی و ورود نولیبرالیسم، به شرکت چندملیتی «آرسلور میتال» (ArcelorMittal)، بزرگترین شرکت تولید فولاد جهان تعلق گرفت و استخراج آهن از آن سر گرفته شد، درحالیکه زیر سازههای مختلف این مجتمع صنعتی، گورهای دستهجمعی پنهان بودند.
دادخواهان از همان آغاز به دنبال بدلکردن اومارسکا به محلی برای یادبود قربانیان و بازماندگان جنگ بودند. شرکت میتال ۲۰۰۵ با برپایی یادبود در آن موافقت کرد اما با مخالفت مقامهای محلی صرب این یادبود بنا نشد هرچند اجازه دسترسی گاهبهگاه به آن به بازماندگان داده شد. حتی اد وولیامی، خبرنگار بریتانیایی که پیشتر از شهادتش گفتیم، ۲۰۰۶ در آنجا در جمع دادخواهان سخنرانی کرد. او در ۱۹۹۳ گزارشی نیز از وحشتهای این اردوگاه نوشته بود.
روند دادخواهی اومارسکا هرگز متوقف نشد. نقطه اوج آن شاید اعتراضاتی بود که در المپیک لندن به ابتکار یک گروه پرفورمنس فعال در جریان دادخواهی اجرا شد. نماد المپیک لندن یک برج فولادی ۱۷۸ متری تولید آرسلور میتال بود. دادخواهان گفتند که از آهن تولیدشده در اومارسکا در ساختن این برج استفاده شده. آنها به طور نمادین و با اجرای اعتراضی در پای برج، آن را به نفع خود تصاحب کردند و در بیانیهشان نوشتند که «در غیاب یادبود وعدهدادهشده در معدن اومارسکا و تا زمانی که چنین یادبودی ساخته شود، برج المپیک لندن ــ برج گردان آرسور میتال ــ را به عنوان یابود اومارسکا در تبعید مصادره میکنیم».
این نکته را به هر صورت نباید از خاطر برد: بخشی از فولادِ نماد المپیک لندن، روی زمینی و با تجهیزاتی ساخته شد که برای کشتار بوسنیاییهای مسلمان به کار رفت. اما مگر المپیک رویدادی نمایشی نیست که نهادهای بینالمللی از آن تصویری برای نشاندادن برابری و اتحاد تمام جهان میسازند؟ شاید این نشانه واقعیتی در مورد دادخواهی باشد: اینکه دادخواهی در مورد جنایتهای بزرگ باید بتواند به ورای نمایش بینالمللی حسن نیت برود و به شکلی فعال مردم و جامعه را درگیر کند تا شرایط وقوع چنین رویدادی را در آینده بر اساس تفاوتهای هنوز موجود قومیتی و ملیتی از بین ببرد.
روند دادخواهی نمیتواند تنها با اتکا به نهادهای بینالمللیای به سرانجام برسد که به هر دلیلی، اعتماد بخشی از مردم را از دست دادهاند. نه تنها ملیگرایان، بلکه بیش از آنها قربانیان و آسیبدیدگان جنایتهای جنگی که بارها از موضع ظاهراً «بیطرف» نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در آنجا انتقاد کردند. دستکم هلند به دلیل سهلانگاری نیروهایش در عدم جلوگیری از نسلکشی سربرنیتسا محکوم شده است.
نمونه یوگوسلاوی برای ادامه روند دادخواهی اعدامهای دهه ۱۳۶۰ و به خصوص قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ نیز سوالی را پیش روی ما قرار میدهد: آیا باید به فردیکردن مسئولیت و پیگیری تریبیونال بینالمللی اکتفا کرد یا باید بتوان در کنار مجازات مسئولان ارشد این جنایتها، راهی برای ورود گفتار دادخواهانه به درون مردم نیز یافت؟
منابع:
۱. گزارشهای اد وولیامی درباره اردوگاههای مرگ در بوسنی و هرزگوین:
۶. درباره ICTY: سایت دادگاه بینالمللی کیفری یوگسلاوی سابق، روزنامه تاگساشپیگل
نظرها
شهروند
جنگ داخلی یوگوسلاوی یکی از زشترین جنگهای داخلی بود که رخ داد. توحش در این جنگ بی پرده و عریان ظهور کرد و هیچ یک از طرفین بهتر از دیگری نبود. آنچه که دردناک است حمایت غرب در این فروپاشی بود و ارسال اسلحه به مخالفان از کانالهای مختلف برای تسریع در فروپاشی یوگوسلاوی بود. آلمان در این ماجرا دستهای خونینی دارد که آن ها را با دستکش سقید پنههان میکند. ایران برای مسلمانان بوسنی اسلحه و نفرات اعزام کرد و همه برای بر افروختن این جنگ هم صدا شدند.