نمودهای کُنشی یک انقلاب بیکُنش
محمدرضا نیکفر – در ایران چه میگذرد؟ آیا یک انقلاب تازه آغاز شده است؟ بررسیای فراتر از خبرهای روز.
این نوشته به این پرسشها میپردازد:
- معنای رخدادهای خیزش دیماه چیست؟
- آیا ادامه خواهند یافت؟
- آیا یک انقلاب آغاز شده است؟
- آیا میتوانند حرکتهای اعتراضی را مهار و سرکوب کنند؟
نوشته برمینهد که آنچه در اوایل دیماه ۱۳۹۶ در خیابانهای ایران جریان یافت کنشگری یک "انقلاب بیکنش" است که منظور از آن تحولات عمیق در جامعه ایران از زمان انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون است.
در ادامه این ایده مطرح میشود که تحولات پیش رو به احتمال بسیار طبق الگوی کلاسیک انقلاب پیش نخواهد گرفت. ما پا در روند یک "دگرگشت" پیچیده و طولانی گذاشتهایم.
دگرگشت به نقطه تعیینکنندهاش میرسد آنجایی که به رژیم تحمیل شود که مشروعیتاش را به رأی بگذارد. برای تحمیل چنین چیزی به رژیم ابتدا باید یک نبرد سنگر به سنگر را پیش برد. تنها اتکا به نبرد خیابانی، خطرناک است. باید همه سنگرهای مدنی را تصرف کرد.
در عمق چه میگذرد؟
رخدادهایی که با تظاهرات در مشهد در روز ۶ دی ۱۳۹۶ آغاز شدند، ناگهانی و بیمقدمه نبودند. به مجموعهای از حرکتهای دیگر گره میخورند که به صورت بیواسطه واکنشهایی هستند به مشکلات فقر و گرانی و بیکاری. صدای اعتراض مردم علیه تبعیض و فساد و سوءمدیریت از هر سو به گوش میرسد، حتا در رسانهها و مجامع حکومتی.
فقر و گرانی و بیکاری به صورت خردکنندهای بر توده مردم فشار وارد میکند. تبعیض و فساد و سوءمدیریت هم واقعیاتی انکارناپذیرند. اما همه اینها کیفیت و عمق فاصله نظام ولایی را از مردم توضیح نمیدهند. حوادث کنونی از آن دستی نیستند که هر روزه در گوشه و کنار دنیا رخ میدهند. آنها تمام معنای خود را از انگیزههای بیمیانجی خود نمیگیرند و از این رو بجاست که بپرسیم در عمق چه میگذرد.
دوره پایانی یک انقلاب بیکنش
آنچه در ایران میگذرد و ما از حوادث ۱۳۸۸ و حتا پیشتر از آن نمودهایش را دیدهایم، پیامدهای یک "انقلاب بیکنش" (منفعل: passive) است که مقصود از آن یک تغییر کند و طولانی ساختاری است، انقلابی به قول گرامشی "بدون انقلاب"[1]، در مورد ما بدون تحول محسوس در قدرت سیاسی.
ایران از ۱۳۵۷ تا امروز به صورتی اساسی متحول شده، اما این تحول در سیاست بازتاب نیافته است. رژیم همان بنای کهنه است که اینجا و آنجایش شکستهبندی و تعمیر شده است. احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان، به راستی نماد این رژیم است. او نماد آن سازوکار قدرت است که تعیین میکند چه کسان و گروههایی در حیطه قدرت حضور داشته باشند. او پیر فرتوتی است که میخواهد برای جوانان تصمیم گیرد، و بخشی از جوانان عاصی فرزندان همان مردمی هستند که حکومت اسلامی بر آنها اتکا داشته است.
ایران از ۱۳۵۷ به لحاظ میزان جمعیت، به هم خوردن نسبت میان شهر و روستا، بسط مناسبات سرمایهداری، تحرک اجتماعی، ساختار خانواده، رابطه فرد و جمع، زن و مرد و جوان و پیر، ارزشها و باورها، الگوهای مصرف، ادراک زمان، رابطهگیری با جهان و تصور از خود دستخوش تغییراتی اساسی شده است − تغییراتی انقلابی، قابل مقایسه با تغییرات ساختاری در کشور از دوره پایانی قاجار تا زمان تثبیت حکومت پهلوی. در آن دوران حکومت با تغییرات ساختاری همراهیهایی داشت و حتا در عرصههایی آن را همدلانه پیش میراند. اکنون حکومت عقب افتاده است، و اگر در جایی عملا تغییرات را پیش میبرد، با عواقب آن مشکل دارد. مثلا مناسبات سرمایهداری را بسط میدهد که نتیجه آن کشاندن روستاییان به شهرها و توسعه شهرنشینی است، اما با فرهنگ شهری مشکل دارد و الزامات شهرنشینی را درنمییابد؛ و آنجایی که درمییابد، کوشش میکند در پی رویارویی با شهروندان از آنان چیز دیگری بسازد، از آن کسانی که سِنخ مطلوب او نیستند و نیازهای و توقعهای دیگری دارند. اما این تلاش شکست میخورد و مشکلات دیگری را از پی میآورد. رژیم شاه هم به نوعی این مشکل را داشت. مدرنیزاسیون را پیش میبرد، اما نمیفهمید که باید به الزام دموکراتیزاسیون هم گردن بگذارد. نمیشود که مثلا همپای گسترش شهرنشینی و باسواد شدن مردم، سانسور و کنترل سیاسی را هم گسترش داد.
تغییر ساختاری به صورت بیواسطه بحرانزا نبوده است. بحران به یک مشکل اساسی در ایران برمیگردد که انقلاب ۱۳۵۷ نتوانست آن را حل کند، و اکنون بر زمینه دگرگونی ساختاری دوباره به یک منبع آتشفشان اجتماعی تبدیل شده است.
مشکل به تجمیع و مشارکت برمیگردد، به انتگراسیون. در دوران شاه جامعه ایران متحول شد، از جمله به صورتی برنامهریزی شده زیر عنوان "انقلاب سفید". ساختهای کهن به هم خوردند اما آن توده مردمی که از آنها بیرون آمدند به تمامی در ساختار جدید سرمایهدارانه جذب نشدند، به اصطلاح انتگره نشدند. نمود مشکل انتگراسیون را در انبوه روستاییان میبینیم که به شهر پناه آوردند اما در آن شانس کمی برای ادغام مییافتند. حاشینهنشینی گسترش یافت و حاشیهنشین مسئله آفرید. حاشیهنشینی فراگیر شد، از جمله در عرصه فرهنگ. ارزشهای نیرومند هم حاشیهنشین شدند. حاشیه نیرومندتر از مرکز شد.
اما از طرف دیگر گروههای اجتماعی متجدد هم مشکل انتگراسیون، یعنی مشارکت داشتند. مقوله "رژیم"، در معنای بنیادیتر خود، به نوع تجمیع و ساختاربندی و منش نهادها و کانونها در قدرت سیاسی، اشاره میکند. رژیم شاه در این معنا بسته بود، از جمله به روی گروههای اجتماعی متجدد. تنها بخشی محدود امکان مشارکت مییافتند. مشارکت با منطق قدرت استبدادی تعیین میشد. این مشکل از زمان پهلوی اول وجود داشت. او هم حوزویان را سرکوب میکرد، هم متجددان را: از یکسو امثال داور و تیمورتاش را میراند و از سوی دیگر "۵۳ نفر" را محاکمه میکرد که نماد روشنفکری و تجددخواهی چپ بودند.
کشمکش نیروها در زمان شاه در یک مثلث جریان داشت: کانون قدرت – سنتگرایان – متجددان. این مثلث، انقلاب ایران را دوبنی کرد: از یک سو متجددان علیه شاه شوریدند، از سوی دیگر سنتگرایان.[2] در جامعه دیوار وجود ندارد و طبعا در میان سنتگرایان کسانی متأثر از تجدد و در میان متجددان کسانی با تمایل به سنتگرایان یافت میشوند. ایدئولوژی ایرانی، یعنی آن چیزی که شاخص یک جهانبینی به نسبت فراگیر در جامعه در حال گذار ماست، ملغمهای از عناصر مدرن و سنتی است.
سنتگرایان در انقلاب ۱۳۵۷ به پیروزی رسیدند. این امر مقدر نبود و نشانههای آن در سالهای پیشتر وجود نداشت. این امکان وجود داشت که ائتلافی با رهبری متجددان، هدایتکننده انقلاب شود. در این صورت اکثر اشراف حوزوی جانب سلطنت را میگرفتند.
انقلاب دوبُنی به یک رهبری یکبُنی ختم شد. خمینی و گروهش متجددان را راندند و پس از کوتاه کردن دست آنان از عرصه قدرت به سرکوب خونین گروههای مقاوم رو آوردند. کشتار تابستان ۱۳۶۷ نقطه پایان این مرحله از تثبیت قدرت اسلامی بود.
قدرت تازه از ابتدا انتگره کردن حاشیهنشینان کنده از ساختارهای سنتی را در برنامه اجتماعی و اقتصادی خود قرار داد. نوعی "دولت اجتماعی" تشکیل شد. کارخانهها مدیران تازهای یافتند. در ادارات چهرههای تازهای بر کرسی ریاست نشستند. تغییر رادیکالی در کادر گرداننده مملکت رخ داد. کسانی به طبقات بالای برج اقتدار راه یافتند که خواب چنین عروجی را هم نمیدیدند.
با تغییر نظام امتیازوَری قاعده مناسبات سرمایهداری گستردهتر شد. در زمان شاه برای "ممتاز" شدن نیاز به کسب کمینهای از سرمایه اقتصادی یا سرمایه نمادین (مدرک و تخصص) وجود داشت و عبور از دیواری کمابیش نامرئی که در حکم گزینشِ مَنِشی و سیاسی بود و داشتن سرمایه اجتماعی لازم (روابط و پارتی) آن را تسهیل میکرد. جمهوری اسلامی تغییرات مهمی در این نظام امتیازوری ایجاد کرد. در سالهای اول انقلاب در را به روی بخشهایی از "مستضعفین" گشود، و به جای دیوار نامرئی گذشته دیوار مرئی گزینش ایدئولوژیک را نهاد. سیستم جدید با تغییرهای اساسی در سیستم امتیازوری پیشین مستقر شد، همهنگام عناصر و سازههایی از آن را حفظ کرد. نیاز سیستم جدید از یک طرف و تلاش طبقه متوسط و مرفه برای بقای خود باعث شد که متجددان هم تا حدی در سیستم حضور داشته باشند. بخش مذهبی آنها از برانگیزندههای جریان اصلاحطلبی شدند. نظام امتیازوَری جدید شرایط مساعدی را برای رشد سنخی از سرمایهداران پدید آورد که به دلیل بهرهگیری ویژه از رانت حکومت دینی و منش خود آنان، "بورژوازی اسلامی" خوانده تواند شد.
ساز و کار صورتبندی سرمایهداری ایرانی، استوار بر صورتبندیِ فراگیر و زمینهساز و جهتدهندهٴ نظام امتیازوری است. این داوری، هم در دوره پیش از انقلاب ۱۳۵۷ صادق است هم در دوره پس از آن. این حکم که بهرهوری از امتیاز موجب بهرهکشی میشود، مقدم است بر این حکم که بهرهکشی است که پایگاه طبقه ممتاز را میسازد. نظام امتیازوری جامعتر از آنی است که با بهرهکشی در معنایی اقتصادی توضیح داده شود. یک شاهد این مدعا دین به عنوان ارز یا به قول معروف "سکه دین" است.
برپایه نظام امتیازوری است که دین در ایران به عامل مؤثری در اقتصاد سیاسی تبدیل شده است. ارز دینی قابل تبدیل به ارز اقتصادی است. این ارز هم مثل ارزهای دیگر ممکن است بیارزش شود، اگر دچار تورم گردد. و اکنون این بلا بر سر آن آمده است. اسلامی کردن را به معنای چاپ انبوه اسکناس دین فهمیدند. آنقدر چاپ کردند که بیارزش شد. بیارزش شدن آن به معنای نارضایتی "خودی"هاست. خودی کسی بود که مقدار فراوانی ارز دینی در اختیار داشت و آن را میتوانست به ارز اقتصادی تبدیل کند یا در نظام جایگاهی بیابد. اما دیگر نه قدرت تبدیل مانده است و نه جایگاهی که بتوان اشغال کرد. خودیها بر سر جایگاهها میجنگند اما دیگر نمیتوانند تنها با پشتوانه سرمایه دینی جنگ قدرت را پیش برند. بنگاه دین ورشکسته شده است. امکان این که نظام با خرج دین مشکل مخارجش و مشکل بحران عمومیاش را حل کند، بسیار محدود شده است.
ارزِ به یکباره پرارزششدهٴ دین، جماعتهای متدین را هم از درون منفجر کرد. در صدد تبدیل آن برآمدند، به پول، به مدرک تحصیلی، به سرقفلی پست و مقام. دین به بانک تبدیل شد، به انواع و اقسام مؤسسههای اقتصادی، ایدئولوژیک، رسانهای، امنیتی. و بر همه این تبدیلها قوانین سخت اقتصاد سرمایهداری حاکم شد. کالای دین تابع عرضه و تقاضا شد. دکان کنار دکان گشوده شد. جنس تقلبی هم رواج یافت.
و کل این چرخه اگر میچرخید، در درجه نخست به یمن پول نفت بود. تا زمانی که درآمد بالای نفت وجود دارد میتوان چرخه را چرخاند با همه قراضگیاش. اما تعادل خرج و دخل به هم خورده است. دولت اسلامی یک بوروکراسی عظیم است و در اطراف خود انبوهی سازمان ایدئولوژیک و امنیتی دارد که چاه ویلاند و اشتهایی سیری ناپذیر دارند.
ایران ایرانِ ۱۳۵۷ نیست. پویش اجتماعی فراگیر شده، قشربندی اجتماعی پیش رفته، و سرمایهداری همه روستاها را هم شخم زده است. ولایات به تهران وصل شدهاند، اما از آن جدا افتادهاند. در نظام ارزشی پول نقشی محوری یافته و هر جا تعیین کننده شده طمع و بیرحمی را بر روابط حاکم کرده است. جامعه پارهپاره شده و گسلهایی در سرتاسر آن پدید آمده که هر یک به تنهایی میتواند باعث زلزله عظیمی شود. در این میان یک گسل اساسی و تعیینکننده شده است: گسل میان دولت و مردم. در گذشته از خطر این گسل کاسته میشد به دلیل وضعیت ویژه نظام حاکم. گرد کانون قدرت هالهای پهن وجود داشت از مردمی که حامی نظام بودند. این هاله حایل میان نظام و بقیه مردم بود و از این رو گسل به چشم نمیآمد. در ایران توده کثیری از افراد را میدیدیم که در نقشی دوگانه ظاهر میشوند: حامی نظام بودند، وقتی در مقام گیرنده امتیاز ظاهر میشدند، و مخالف نظام میشدند وقتی که خود را محروم از امتیازهایی میدیدند. این نقش دوگانه منبع دوروییای شد که اخلاق اجتماعی در ایران را آلوده کرد.
اینک اما آن هاله هم ترک برداشته است. بازیگران نقشهای دوگانه، از جمله اصلاحطلبان، مجبورند حرف و عملشان را یکی کنند و معلوم کنند کجا ایستادهاند. دورههای جنبشی همواره دورههای تزکیه اخلاقی است. مردم همبستهتر و با هم مهربانتر میشوند. خشمشان را متوجه دشمن مشترک میکنند.
تحول ساختاری، آنچه از آن به عنوان "انقلاب بیکنش" نام بردیم، دیوار میان بخش سنتی و بخش متجدد جامعه ایران را برداشته؛ و اگر باز دیواری باشد، پارهدیواری در اینجا و آنجاست. این به معنای متجدد شدن جامعه نیست؛ بههمخوردگی و آشفتگی دوران گذار در همه جا محسوس است. دوپارگی را در ذهنها میتوان دید؛ دیوار شکستهای در ذهنها وجود دارد که آواربرداری آن هنوز نیازمند گذشت زمان است. در دوران جنبش زمان زود میگذارد. لازم نیست زیاد منتظر بمانیم.
جنبش سبز، جنبش دِی
جنبش سبز را با بهار عربی مقایسه میکردند، در حالی که این دو ساختار متفاوتی داشتند. جنبشهای عربی بیشتر به انقلاب ۵۷ ایران میماندند. در آنها نیز الگوی مثلثی را میبینیم: "رژیم−اپوزیسیون سنتگرا−اپوزیسیون متجدد". در جنبش سبز به دوگانگی "آنها-اینها" برگشتیم و این خود نمودی بود از تحول ساختاری. در جنبش سبز، "انقلاب بیکنش" نمود کنشگرانه یافت. علایمی از پیش دیده شده بود، در دوره به اصطلاح "سازندگی"، در دوره خاتمی، به ویژه در خیزش دانشجویی تیر ۱۳۷۸.
در جنبش سبز نقش طبقه میانی شهری برجسته بود. اکنون نقش محرومان برجسته است. گسل، گسلی است در عمق نظام امتیازوری. پیشدرآمدِ جنبش آغاز شده در آغاز زمستان امسال حرکتهای اعتصابی و اعتراضی مداوم کارگران از حدود دو سال پیش بود، و نیز تظاهرات اعتراضی مالباختگان مؤسسههای اعتباری ورشکسته. رنجبران و باختگان در مسابقه بیرحمانه در نظام امتیازوری ولایی: اینان پیشقراولان جنبش دیماه هستند.
آیا جنبش ادامه خواهد یافت؟
"انقلاب بیکنش" کنشگر شده است. میخواهد برشناخته شود؛ زیربنا میخواهد روبنا را متناسب با خود کند. پس جنبش ادامه خواهد یافت؛ به طور عینی ظرفیت و توان تداوم دارد.
آیا ممکن است سرکوب شود؟
سرکوب آن شروع شده بود، پیش از آنکه خودش شروع شود. و سرکوب ادامه خواهد یافت و تشدید خواهد شد.
در مورد مهار یا فروکش موقتی آن نمیتوان پیشبینی قاطعی داشت. همه چیز ممکن است. آشفتگی درونی رژیم به نفع جنبش عمل میکند اما از طرف دیگر جنبش باعث میشود که بخش کانونی قدرت خود را فشرده و متحد کند تا بتواند در برابر جنبش بایستد.
جنبش در همان روزهای اول قدرت خود را نشان داد: نه در حرکتهای خشمگینانه و شعارهای تند، بلکه در سرایتش به گوشه و کنار کشور. در شهرهای کوچک هم مردم به پا خاستهاند. آن انقلاب ساختاری یک نتیجهاش را در این پیوستگی و سرایتپذیری نشان میدهد.
پس مطمئن باشیم که جنبش ادامه خواهد یافت؟ نه. شرط دارد.
یک انقلاب تازه؟
ابتدا برای بررسی شرطهای تداوم، لازم است تکلیف خودمان را با مفهوم "انقلاب" روشن کنیم: آیا آنچه در دی ۱۳۹۶ رخ داد، شروع یک انقلاب است؟ منظور از "انقلاب" اگر یک تحول اساسی باشد که منجر به تغییر رژیم و به هم خوردن نظام امتیازوری حاکم باشد، بله، ما پا در راه انقلاب نهادهایم. اما اگر منظور این باشد که دو صف به مصاف هم روند و در یک ۲۲ بهمن کار یکسره شود، ممکن است روند حوادث طبق این الگوی کلاسیک پیش نروند.
الگوی کلاسیک در مورد رژیمهای مشهور به "پوشالی" کاربرد روشنی دارد. رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم پوشالی نیست. این، تمجید از آن و دادن امتیازی مثبت به آن نیست؛ توجه به پایگاه اجتماعیای است که نباید دست کم گرفته شود. در برآورد از میزان محبوبیت رژیم مبنای قضاوت را نباید آن چیزی گرفت که مردم در خلوت و حتا کوچه و خیابان درباره آن میگویند. مبنای قضاوت، نظام امتیازوری است. بخش وسیعی از اهالی نان و نمک رژیم را خوردهاند، با اتکا به آن به امتیازهایی دست یافتهاند، و از طرف دیگر مردمی هستند که بر اساس تجربه تلخ انقلاب بهمن فکر میکنند ممکن است وضع از این چه هست بدتر شود. آنها شاید طرفدار حکومت نباشند، اما طرفدار جنبش هم نیستند.
نکته مهم این است که گروههای مختلف اجتماعی در ایران بسیار خودآگاهتر از دوران ۱۳۵۷ هستند. آنان تجربه یک انقلاب بزرگ، تجربه سازمانهای سیاسی مختلف، تجربه جنگ هشت ساله، تجربه مبارزات انتخاباتی در چارچوب حکومتی، تجربه دوران اصلاحات، تجربه فشار تحریمهای خارجی و تجربه جنبش سبز را دارند، و ۴۰ سال است که دارند بحث میکنند. آنانی که امتیازهایی گرفتهاند، از نظر کمیت و روحیه همانند هزار فامیل دوران شاه نیستند. سران نظامی هم به ژنرالهای پخمه شاه نمیمانند. کسانی که در شرکت سهامی جمهوری اسلامی سهم دارند، خودآگاهتر و مصممتر از الیت شاهی هستند. مذهب هم هنوز نقش خود را ایفا میکند. تاریخ مذهب تاریخ پناه بردن از این خدا به آن خدا و از این پیغمبر به آن پیغمبر است. چتر مذهب هم چنان گشوده است و حتما دوباره در زیر آن پناه و نقطه اتکایی و سنگری وجود خواهد داشت.
لنین، استاد انقلاب، موقعیت انقلابی را با سه مشخصه معرفی میکند: بالاییها نتوانند، کارد به استخوان پایینیها برسد و چنان شود که آنان روحیه و عزم خیزش بیابند. در حالتی که بالاییها یک جمع محدود نباشند و نظام سیاسی جوش خورده به یک نظام امتیازوری باشد، و در حالتی که پایینیها یکپارچه نباشند و حایلهایی با نقشهای متفاوت میان بالا و پایین وجود داشته باشد، و در حالتی که همه پایینها روحیه و عزم یکسانی نداشته باشند، قضیه پیچیدهتر میشود. ممکن است روند تحول طولانی شود، در این حال در تئوری سیاسی از "دگرگشت" (transformation)سخن میرود.[3] دگرگشت به صورت مقولهای با بار تجویزی به اصلاح نزدیک میشود، اما در اینجا کاربردی توصیفی دارد. منظور از آن، بیان وضعیتی است که روند تحول پیچیدهتری از آنی باشد که شطرنج سیاست از الگوی صفآرایی و کیش و مات سریع استفاده کند. بارها ممکن است طرف مقابل از پیاده وزیر بسازد و صحنه دگرگون شود.
"دگرگشت" هم یک نقطه اوج دارد، جایی که تحول بازگشتناپذیر میشود. آن حالتی است که به رژیم تحمیل میشود، مشروعیتاش را به رأی بگذارد و بر این روند رأیگیری مردم کنترل داشته باشند.
چه باید کرد؟
خطر سرکوب شدید وجود دارد. خطر جنگ داخلی هنوز بالا نیست، چون بافت شهری جامعه ایران، فرهنگ عمومی مردم، قوی بودن چسب همبستهساز اهالی، نامحتمل بودن درگیر شدن بخشی از نیروهای نظامی با بخشی دیگر احتمال بروز چنین خطری را پایین میآورد. اما کماحتمال بودن، ناممکن بودن نیست.
اگر بخواهیم این خطر را به طور جدی در نظر بگیریم، اگر بخواهیم عیار مدنی مقاومت را بالا ببریم، اگر موضوع الگوی پیچیده دگرگشت را مبنا بگذاریم − چیزی که باعث میشود به یک حرکت درازمدت فکر کنیم، نه به یک چرخش انقلابی سریع، و درست از همین رو بتوانیم سرکوب را پس زنیم − در این حالت، روش مبارزاتی مقابلهٴ سنگر به سنگر، که ایده آن را آنتونیو گرامشی پرورانده[4]، به عنوان یک روش بهینه جلوه میکند.
جامعه مدنی پر از سنگر است. در همه آنها باید رژیم را پس راند. کارخانه، دانشگاه، اداره، انجمنهای مختلف، حتا پارکها، حتا مسجدها، در ادامه محلات... همه را باید تصرف کرد. حرکت در خیابان اهمیت دارد، اما آنچه سرنوشتساز است، آنچه هر سرکوبی را بیاثر میکند، تصرف سنگرهاست.
در هر سنگری باید از رژیم مشروعیتزدایی کرد. جنبش خودگردانی را برانگیخت تا مردم در هر جایی خود اختیارشان را به دست گیرند.
تجربه کشورهای مختلف نشان میدهد که سنگرهای تصرفشده به هم میپیوندند و عرصه را بر رژیم تنگ میکنند، تا جایی که مجبور شود خود را به رأی بگذارد. آنگاه وارد دورهای میشویم که "دگرگشت" باید خود را تثبیت و پاکیزه کند و به صورت تحول دموکراتیک بازگشتناپذیر درآید.
رهبری در جریان مبارزه سنگر به سنگر شکل خواهد گرفت. اپوزیسیون[5] واقعی آن نیرویی است که سنگری را فتح میکند و میتواند آن را نگه دارد.
پانویسها
[1] درباره نظر گرامشی بنگرید به:
David Forgacs (Editor), The Antonio Gramsci Reader. Selected Writings 1916-1935 NYU Press 2000, p 246ff.
[2] درباره موضوع انتگراسیون و انقلاب دوبنی، توضیح بیشتر در این نوشتهها:
[3] دو کتاب پراطلاع در این زمینه:
Wolfgang Merkel, Systemtransformation. Eine Einführung in die Theorie und Empirie der Transformationsforschung. Wiesbaden 2010.
Raj Kollmorgen, Wolfgang Merkel, Hans-Jürgen Wagener, (Hrsg.) Handbuch Transformationsforschung. Wiesbaden 2015
[4] نگاه کنید به منبع پیش گفته از گرامشی، ص. ۴۳۰.
[5] در باره مفهوم "اپوزیسیون" نگاه کنید به این مقاله:
نظرها
احمد
در میان اینهمه اشوب و دود و فریاد و خون بهترین تحلیلی بود که خوندم واقعا درود بر علم و قدرت تحلیل شما
شهروند
متاسفانه در تمامی این سالها مخالفین سکولار رژیم نتوانسته اند در گرد یک پلاتفورم سیاسی به ایجاد اپوزیسیونی به عنوان بدیل جمهوری اسلامی برسند و این شورش مردم در این شرایط بدن رهبری است و هیچ ضمانتی برای این که از این حرکت یک جنبش دموکراتیک بیرون بیاید نیست.
جنبش مظلومان
مطلب خوبتان را بادقت خواندم. هرچند طولانی است و نیازست دیگران خلاصه و چکیده اش بازنشر دهند. این مطلب خیلی خوبی است. من در این چندساله شاهدم نیکفر هم دارد به سرعت اندیشه و تحلیلهایش بروز و تعالی میبخشد، من صداقتی در این مطلب شما یدم که مثلا در اکثر اصلاحطلبان حکومتی نمیبینم. اصلاح طلب کذایی 20 سالست کلمات ارزشمند جهان سکولاردموکراسی نشخوار میکند و انها متعفن میکند و مردم بدبین. کاری امثال خاتمی با واژگان سکولاردمورکاسی کرد، جنایت علیه اندیشه بود! خاتمی و بقیه اصلاح طلبان کذایی بسیاری از مردم 20 فریب دادن و وازگان ارزمشند تهی کردند، همان طور نظام ولایی 40 سالست سعی دارد معنای وارونه به سکولاریسم بدهد و انرا تبدیل به ضدخودش جلوه دهد. سکولاریسم یعنی جدایی هر نهاد غیرجهانمشول و غیر مردمی از حکومت، دین شخصی ترین خوزه است و بیشترین غیرجهانمشولی را دراد، چنانکه برخی میگیوند هر خداباوری برای خودش یک خدایی متصور است، برای همین دی را بایست در حوزه شخصی نگه داشت، راز مدرنیته و پیشرفت خیره کننده بشریت هم سکولاریسم در چارچوبه دموکراسی بوده است. برای بالیدن اندیشه و تعالی بایست ابتدا اندیشه از قید خرافات دین و مذهب و روحانیت مفتخور آزاد کرد.
ناهید
عالی
جنبش مظلومان
بنظرم غیرقابل پیش بینی بودن جنبش مظلومان دی ماه 1396 ، نقطه قوتش است. جنبش بایست غیرقابل پیش بینی از دید دیکتاتوری باشد، مردم نبایست دست بسته باشد و نبایست دستش رو باشد، محرومان چیزی برای از دست دادن ندارند، پس همچنان در صحنه بایتس حضور داشته باشند، حتا شده با دیوارنویسی، از هر طریقی نافرمانی مدنی کنند. 15 یا 20 میلیون بیکار و 50 میلیون فقیر چیزی برای از دست دادن ندارند، این قیام مردمی است که کارد به استخوانشان رسیده، دیکتاتوری با دهها میلیون نفر مردمی طرف است که چیزی از برای از دست دادن ندارند، اما طرف مقابل هم به قول آقای نیکفر پوشالی نیست، این حقیقت تلخ است طرف مقابل یعنی حامیان دیکتاتوری میلیونها نفر رانتخوار و امتیازور هستند که نمیخواهند دستاوردهای ظالمانه شان از دست بدهند، این نقطه ضعف دیکتاتوری است، رانتخورای و فساد و ظلم علیه دیکتاتور یاست.
جنبش مظلومان
اینجاست دستان خالی محرومان حلقه میزند به دستاردهای دزدی و فساد حامیان. از این پس نبایست طبقه حامی رانتخوار احساس امنیت کنند، اعتصاب عمومی، کشیدن پول از بانکها، افزایش مبادلات پولی دستی، تا جایی که استفاده کمتر از عابربانک ها، تحریم تمام منابع ثروتزای حکومتی، تحریم کالاهای روسی و چینی و سایر حامیان خارجی، تحریم خمس و زکات و تحریم رفتن به اماکن مذهبی و تحریم حج و زیارت عتبات، اینها منابع مالی اقتصاد تئوکراسی خائنین مفتخور است. تنها راه پراکندن حامیان دیکتاتوری، تهید منافع آنها است، بایست به آنها فهمان حمایت از دیکتاتوری تاوان سنگینی دارد، روی دیوار خانه حامیان دیکتاتور ضربدر قرمز بزنید و بنویسد حامی دیکتاتور یاست، بنویسد بسیجی ضد مردمی، بنویسد رانتخوار، خائنان به مردم مرعفی کیندف اسمشان بنویسدید، نگذارید ارامش داشته بانشد، تصاویرشان همه جا پخش کنید، تا میتوانید به خائنان سرویس ندهید، اخوندها هر جا شده تحریم تهدید کنید و ارمش ازشان بگیرید، در این صورت حامیان دست از حمایت برخواهند داشت، بایست پدران و مادران جوجه بسیجی هایشان برحذز دارند از عضویت دربسیج / بایست گماشتگی و نوکری برای دیکتاتوری همچون گناه ضد بشری باشد. بایتس تمام دنیا بسیج و سپاه و اطلاعات و قوه قضاییه وبقیه ارکان نظام رسما تروریستی اعلام کرده و مرود تحریم قرار دهد. مبارزه مدنی تند باشد، ما نبایست توهم گاندی واری داشته باشیم، گاندی یک تجربه استثنایی بود، نسلها گذشته، ما دوران گاندی ورا 40 سالست گذراندیم، حالا حرکت تند لازم است. دنیای سکولار دموکراسی هم دیگر دست از مماشات بردارد، دیگر به خیانتش ادامه ندهد. حالا امنیت و تمامیت وجودی دنیای سکولار در تیرس موشکهای قاره پیمای نظام است. تررویستها دور گردن اسرائیل و متحدان غرب حلقه زده اند! دیگر جای درنگ و مماشات نیست. من اگر در دو-سه روز آینده حرکنت جدی از از سوی دنیای سکولار دموکراسی نبینم (محکومیت جهانی، تحریم همه جانبه نظام دیکتاتوری تئرکاسی، تاکید بر اینکه این نظام تئوکراسی است و ضد سکولاردموکراسی/ این بار بایست به مردم گفت چه میخواهند و چه نجاتشان خواهد، راه نجات سکولاردموکراسی است)، دیگر بارو میکنم خیانت این دنیای تمامی نخواهد داشت، آن وقت سزای دنیای سکولار است که توسط اهریمن تئوکراسی نابود شود. امثال ما گفتنی ها اساسی را گفتیم.
داود بهرنگ
(1) با سلام من بر این نظرم که می توان با تئوری "انتگراسیون" عالی جناب نیکفر رویداد سال 1357 و همه رویدادهای پس از آن را در ایران در همه ابعاد ـ تا به امروز و از این پس نیز تا دو سه دهه آینده ـ تبیین کرد. من این جا اما سعی ام بر این است که: (1) با برجسته کردن دو ویژگی "نیست در جهان" که جمهوری اسلامی ایران دارد شرح دهم که چرا این حکومت از بیخ و بن ناتوان از "انتگراسیون" است و چرا تنها ویژگی برجسته این حکومت ویرانگری خود خواسته یا خود ساخته است. (2) بگویم که این دو ویژگی بر تمامی روند "نبرد سنگر به سنگر" ایرانی ها تأثیرگذار ـ بوده، است و ـ خواهد بود. عالی جناب نیکفر به درستی می نویسند که "ایران از ۱۳۵۷ تا به امروز به صورتی اساسی متحول شده، اما این تحول در سیاست بازتاب نیافته است." سبب این "بازتاب نیافتگی" به نظر من این است که جمهوری اسلامی ایران یک روبنای سیاسی غیر متعارف است و معماران و گردانندگان آن ـ مبنی بر ماهیتی که دارند ـ دارای درکی "اصحاب کهفی" از سیاست اند. ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) "حکومت" در معنای متعارف ـ در عصر حاضر ـ یک کلمه "نیست در جهان" است. کلمه ای ایرانی ـ شرقی است که دلالت بر حکمرانی یک حاکم در محدوده ای جغرافیایی دارد. "حکومت" بدین لحاظ دارای مبنایی حقوقی نیست و اساس آن بر زور و قلدری و قشون کشی و توان سرکوبگری است. شاه یا پادشاه در ایران از دورۀ طفولیت احمد جنتی [یعنی حضرت آدم] تا به جنبش مشروطه نُماد چنین حکومتی در ایران بوده است که بدان شاه حاکم است و حکمفرمایی و حکمرانی می کند. تلاش در جنبش مشروطه بر گذار از عصر"حکومت" به عصر "نظام سیاسی" و برخوردار از مبنای حقوقی بوده است. جنبش مشروطه اما بدین لحاظ جنبشی ناکام و شکست خورده است. محمد رضا شاه پهلوی احیاگر حکومت و حکمرانی در ایران تا سال 1357 شمسی است. ما در ایران در سال 57 13 بار دیگر به حکومت ـ و این بار در معنایی [مسخره و] نامتعارف ـ رسیده ایم. از این جا به بعد در ایران خدا [یا جانشین خدا] بر مسند حکومت نشسته؛ حاکم است و حکمفرمایی و حکمرانی می کند. [اسم مستعار خدا در این پرده "ولی فقیه" است.] جمهوری اسلامی ایران یک چنین حکومتی است که دارای مبنای حقوقی در معنای متعارف نیست. در جمهوری اسلامی ایران خدا حکومت می کند. مبنای حقوقی این حکومت قرآن در معنای فرقوی ـ شیعی است. دوام این حکومت بر زور است. [قانون اساسی و بند چند یا چون آن همه کشک است.] ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) این که می گویم درک معماران و گردانندگان این حکومت "اصحاب کهفی" است به این سبب است که مقولۀ "حکومت" دارای نسبت با هیچ معنایی در عصر حاضر [جز ضد بشر] نیست. در این رابطه ما می توانیم [به نظر من] سرنوشت غمبار لیبی، عراق، سوریه و ... را گوناگون تفسیر کنیم. یکی از این تفسیرها بی تردید این است که مقولۀ "حکومت" [آن چه که در لیبی و عراق و سوریه و ... بود] دارای نسبت با هیچ معنایی در عصر حاضر [جز ضد بشر] نیست. جمهوری اسلامی ایران گذشته از این که "حکومت" است دارای یک سری ویژگی های "نیست در جهان" نیز است. یکی از این ویژگی ها این است که تنها حکومت روی کرۀ زمین است که خود را جانشین خدا [و گاه بر عکس] می داند. این جا ما در واقع قذافی و صدام حسین و اسد را نشسته در کنار ولی فقیه خودمان در شام آخر داریم. جمهوری اسلامی ایران نه تنها "حکومت" است و دارای نسبت با هیچ معنای سیاسی در جهان امروز [جز ضد بشر] نیست؛ دارای هیچ گونه سنخیت با جامعۀ جهانی نیز نیست. از این جنبه این حکومت تا زمانی که بر دوام است در خاورمیانه و نیز در سطح جهان دارای عملکردی تنش زا و تشنج آفرین خواهد بود. [این از ویژگی های ذاتی این حکومت است.] آن ها که به "نبرد سنگر به سنگر" می اندیشند ضروری است که چالش های این روند را نیز در نظر داشته باشند که از سنگر های سیاسی تعیین کننده است. [به کلۀ موشک پران ممکن است موشک هم بخورد! در این رابطه تحریم همه جانبه ـ به ویژه پس از اعتراضات و تظاهرات جاری ـ مؤثرتر از موشک عمل خواهد کرد.] ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) عالی جناب نیکفر از جمله می نویسند که "ایران از ۱۳۵۷ به لحاظ میزان جمعیت ... دستخوش تغییراتی اساسی شده است." گفتنی است که در طی حدود چهل سال گذشته جمعیت ایران ـ مبنی بر سیاست شیعه افزایی حکومت جمهوری اسلامی ایران ـ دو برابر شده است. این ویژگی شماره دو از سری ویژگی های "نیست در جهان" حکومت جمهوری اسلامی ایران است. من بر این گمانم که این در تاریخ بشر بی سابقه است. جمعیت هیچ کشوری تا کنون در طی چهل سال دو برابر نشده است. چنین رشدی نیازمند به رشد همه جانبه است. نیازمند دو برابر شدن ظرفیت بهداشت، درمان، آموزش، کار، مسکن و ... است. چنین رشد متوازن با توجه به توان تولیدی و تکنولوژیک ایران و با توجه به کاهش توان تولید نفت و گاز در ایران ـ در حال حاضر و نیز در آینده ـ ناممکن به نظر می رسد. آن ها که به "نبرد سنگر به سنگر" می اندیشند ضروری است که چالش های این روند را نیز ـ چه برای اکنون و چه برای آینده ـ در نظر داشته باشند. از جمله بر این اساس است که دیگر پارامترها هم چون به هم خوردن نسبت میان شهر و روستا، بسط مناسبات سرمایهداری، تحرک اجتماعی، ساختار خانواده، رابطه فرد و جمع، زن و مرد و جوان و پیر، ارزشها و باورها، الگوهای مصرف، ادراک زمان، رابطهگیری با جهان و تصور از خود دستخوش تغییراتی اساسی شده است." در پایان مایلم که عنوان کنم "مجبور کردن حکومت جمهوری اسلامی ایران به این که خود را به رأی بگذارد" اکنون ممکن تر از هر زمان دیگر است. شعار رفراندوم مفید و مؤثر خواهد بود. [می توان به گنجاندن آن در طرح تحریم احتمالی اندیشید.] با احترام داود بهرنگ
bijan
اصلاح طلبان بخشی از این نظام اند و رهبرانشان محمد خاتمی و روحانیون مبارز به این ساختار نظام ولایی وفادار اند و در عین حال از دموکراسی و آزادی حرف میزنند که تناقضی آشکار با نظام ولایی است !این ها اگر حق تعییین سرنوشت توسط مردم را قبول دارند بدون درنگ باید با رفراندم برای تعیین نوع حکومت موافق باشند وگرنه دروغ گو وفرصت طلبند .
ميس سلام
جاى خالى آناركو-مارسيسم حس ميشود و چاره كار آنجاست! آقاى نيكفر عزيز لطفن درباره آناركو-ماركسيست هم مطلب كار كنيد.
درخواست استخدام
من 40 سالمه. هیچی ندارم نه کار، نه پول، نه خانواده، نه اینده! از آقایان و خانمها کارشناس میپرسم ممکن است امیدی باشد ما روزی در باقی عمر احتمالی ام خلاص بشیم از وضعیت نکبتی؟
بیژن
متشکرم آقای نیکفر. گرچه این خیزش با انقلاب 57 فرق دارد و در آن موقع طبقه متوسط که اتفاقا از مواهب بسیاری برخوردار بود مطالبه ازادی و دموکراسی داشت اما حالا فرودستان به تنگ امده از دزدی ها و کلاهبرداری امتیاز داران حکومتی شروع کننده اعتراضات بودند اما رهبری نظام درکی از این تفاوت ندارد . با همان نگاه تبختر آمیز مردم را مسخره کرده یا آنان را به وابستگان به خارج از کشور نسبت میدهد. اما خواهید دید که همان سرنوشت شاه نصیب این حکومت خواهد شد. الان دست روی دست گذاشته و برای سرکوب مردم نقشه میکشد و با ندیدن اعتراضات مردم آنان را تحقیر میکند اما دیر نیست که مثل شاه به التماس و به گریه بیافتد که مردم ببخشنندش. وقتی اینکار را خواهد کرد که بسیار دیر است. الان او به یک مشت دزد تکیه دارد و تصور میکند که آنها برایش جان فدا خواهند کرد. اما این دزدان جان خودشان و اموالشان را بسیار بیشتر از حکومت و رهبری دوست دارند و سربزنگاه خواهند گریخت. برای همین در ایران جنگ داخلی نخواهد شد. باید به نظر ماکیاولی در باره سربازان مزدور مراجعه کنید تا متوجه شوید که این فرماندهان رنگ و وارنگ فقط برای سهم بیشتر است که تظاهر میکنند فدایی رهبرند. تا آنچه اندوخته اند به خطر بیافتد فرار میکنند. اینها حتی از فرماندهان ارتش شاه زودتر در میروند. بعد علی میماند و حوضش
مرادی
در مذهب سنتی آیات قرآن انتگره خوانده نمی شوند بنابراین انتظار انتگره سازی از این مذهب نباید داشت...در حوزه های علمیه باید انقلاب فرهنگی ایجاد شود...انقلابی بر مبنای معتبر دانستن آن دسته از تجارب عقلی و نقلی که با آیات قرآن انتگره میشوند و کنار گذاشتن غیر آنها با نیروی قهریه... باور به خود قرآن و اعتبار چینش فعلی آن با نتایج حاصل از خواندن آن به روش اتصال آیات هر سوره تقویت میشود... بعنوان نمونه اتصال آیات سوره فصلت را ببینید: از طرفی در آیه 7 داریم ....الذین لایوتون الزکاه و هم بالآخره هم کافرون... از طرف دیگر در آیه 10 داریم ....قدر فیها اقواتها فی اربعه ایام سواء للسائلین.... آنچه ابنا بشر برای رفع نیاز طبیعی جستجو کنند در طبیعت وجود دارد...چون طبیعت بست و کلید ندارد و همه تلاش خود را دارند...برخی بیشتر برداشت میکنند برخی کمتر....برخی دچار حوادث میشوند و فقیر میگردند...دیگران باید با دادن زکات جبران رفع نیاز طبیعی خود و نیازمندان را بنمایند...در غیر این صورت فساد ایجاد خواهد شد...چه در سطح افراد یک کشور و چه در سطح بین کشورهای فقیر و غنی... تمام احکام اقتصادی در قرآن بصورت پویا بیان میشوند و همگی هدف فوق الاشاره را دنبال میکنند... اما مذهب رایج هم نوا با احادیث ثابت قرون گذشته با ثابت نگه داشتن احکام بدون هدف خاص (رقابت بدون حد و مرز) در جدایی فقیر و عنی شرکت مقدس نما دارد...انتگره سازی نمی کند...
سیروس
عالی
شاهد
مقاله جالبی است اما نیکفر در همه مقالات خود شباهت حکومت اسلامی را با پادشاهی پهلوی می بیند که در باره سیستم امتیاز ورزی درست است اما شباهت بین حکومت سکولار و مستبد پهلوی و حکومت شبه توتالیتر اسلامی کنونی را فرا موش می کند. نیکفر هنوز بر امدن حکومت اسلامی شیعی ایران را تداوم انقلاب می داند انگار که انقلاب یکباره توسط مذهبیون و ایت الله خمینی دزدیده شده است .اما بنظر من از نیمه سال 57 جنبش انقلابی بدل به جنبش شبه توتالیتر با همه خصوصیاتی که هانا ارنت می گوید و سپس حکومت شبه توتالیتر اسلامی شیعی ایران شده است .
نرگس
صحيح و منطقي، خط به خط نوشته...
bahram
«انقلابی است علیه انقلاب» علیه انقلاب ۵۷. تحلیل جناب نیکفر هم به درستی مکانیزم بهره وری را بررسی کرده و آشکار شدن انقلاب را ذکر کرده اند. نکته بسیار مهم شکست تابو انقلاب است. روشنفکران و انقلابیون ، حکومت قبل را تابو کردند و آزادیهای اجتماعی و نوسازیهای جامعه قبلی را نادیده گرفتند. حزب را بر مردم مقدم گرفتند. ولی مردم زندگی قبل خود را فراموش نکردند. تاریخ هم فراموش نکرد. به شعارها نگاه کنید و انقلاب علیه انقلاب ۵۷ را تشخیص بدهید . بد نیست درباره تابوهایی که ما را متوقف کردند هم صحبت کنیم: ایرانو پس میگیریم.... رضاشاه روحت شاد... شاهنشاه معذرت... ای شاه ایران برگرد به ایران... هنوز هم برای برخی روشنفکران تابوها تصمیم میگیرند ولی شعاری که دانشجوها در سر در دانشگاه تهران گفتند: اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا... به شکستن تابوی انقلاب اشاره داره.
خوش بین
"جامعه مدنی پر از سنگر است. در همه آنها باید رژیم را پس راند.. در هر سنگری باید از رژیم مشروعیت زدایی کرد." به نظر من مبارزه در جبهه قانون اساسی و تغییر اصل اول که پایه مشروعیت "حکومت مطلقه فقیه" است ، یکی از مهمترین سنگرهای گذار به جامعه ای آزاد و مترقی میباشد. تسخیر این سنگر به صورت مسالمت آمیز مستلزم آمادگی ذهنی مردم به پذیرش اصل "دین بجای خود---اداره کشور بجای خود" میباشد. ================================================================================= اصل اول قانون اساسی "فعلی" چنین نگاشته شده است: " حکومت ایران جمهوری اسلامی است كه ملت ایران،براساس اعتقاد ديرينهاش به حکومت حق و عدل قرآن، در پي انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر تقلید آيتالله العظمی امام خمینی، در همه پرسي دهم و یازدهم فروردین ماه يكهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجري شمسي برابر با اول و دوم جماديالاولي سال يكهزار و سیصد و نود و نه هجري قمری با اکثریت 2 /98% کليه كساني كه حق راي داشتند به آن راي مثبت داد." ================================================================================== اگر قرار است اصل اول اساسنامه کشور ایران بر اساس "اعتقاد دیرینه" مردم این سرزمین بنا شود ، بهتر نیست کمی در زمان فراتر برویم و آئین نیک [یعنی پندار نیک-گفتار نیک-کردار نیک] را مبنای زندگی اقوام گوناگون ایران زمین قرار دهیم؟ توجه داشته باشیم که "آئین نیک" در این اصل به معنی واقعی کلمات اشاره دارد و بیانگر عصاره آموزه های مثبت و جامعه پسند مکاتب گوناگون ایران و جهان از جمله آئین زرتشتی میباشد. استفاده از این واژه ها به معنی نادیده گرفتن دین رایج اکثریت مردم ایران یعنی اسلام نبوده و مزیت ویژه ای برای پیروان محترم آئین زرتشت نیز ندارد. ************************************** این پیشنهاد شاید جرقه شروعی برای نظرخواهی و تبیین "اصل اولی زمانه پسند و قابل قبول اکثریت مردم" از جمله طرفداران نظام حکومت مطلقه دین در اداره کشور باشد. ایرانیان ترقی خواه! پیش کسوتان قلم! وقت آنست که قانون اساسی کشور ایران را با فکری نو مورد بحث و بررسی و بازنویسی قرار دهیم. اصل اول زیربنای شکل دهی ایرانی مترقی و آزاد است. با مشارکت فعال در تدوین و نظرخواهی اینترنتی و سپس رسمی، آینده آرامی برای خود و نسل آینده تضمین کنیم. <<>> به امید ایرانی آزاد و آباد
فرهاد
خوب بود، بویژه، آنجا که از دگرگونیهای ساختاری و در این پیوند نیاز به دگرگونیهای ساختاری نوین، سخن رفت. آنچه در این بررسی نیافتم اثر دگرگونیها و نیروهای جهانی در تند و یا کند کردن این جنبش/ انقلاب است.
خیانت به سکولاریسم را پایان دهید
آخوند 1400 سالست مردمان اسلام زده و در بند اسلام استثماری را فریب داده (در این دنیا مردم برای یک درصد کمتر دادن مالیات به دولتها چانه میزنند، ولی اخوند شیعی توانسته 1400 سال 20% مالیات از درامد مردم بیگرد! تازه منت میگذارد و در عوضش هیچی نمیدهد جز وعده دورغین بهشت! آیا دست مریزاد نتوان گفت به این شیادان؟! )، ظاهرا با مماشات و خانت تمام نشدنی دولتیان و احزاب و کاسب پیشه گان و سرمایه داران جهان اکثریت سکولاریسم، رژیم تئوکراسی شیعی ولایی در ایران حالا حالا میخواد به حیات ننگین و پر از ظلم و جنایتش ادامه دهد ! شاید این جنبش ستمدیدگان دی ماه 1396 (2018) آخرین شانس باشد و مرحله چاره ای جز حمله نظامی نخواهد بود! احتمالا دیگر رمق آخر مردمی ایران در این دی ماه با مماشات و خیانت دائمی دنیا سکولار (از چین روسیه تا روپا..) گرفته میشود و تنها گزینه برای دنیای سکولار حمله نظامی باقی خواهد ماند. اما دنیا دار مکافات است، دنیای سکولار و دنیای غیر اسلامی، بهای سنگینی برای این خیانت دهها ساله اش خواهد پرداخت، این ترویسم و وضع بد اقتصادی تازه اولش است، این تاوانس نگین چند سال بعد که تئوکراسی ایران موشکای قاره پیما و سلاح هیا شکتار جمعمی و زیردریایی های دروبرد و اتمی اش عملیاتی کرد خواهد دید و آن روز دیگر دیر است.
نگاه
موضوع سنگر به سنگر شدن خوب است اما لازمه اش آگاهی کافی مردم خواهد بود. مردم ایران از دین اسلام ساختگی آخوندها متنفرند اما هنوز نمی داند دین چیست و اصلا چه می گوید و بنا بر باور مزخرفاتی که آخوندها تحویلشان دین گریز شده اند در حالیکه قلبا سرگردانند و نمی دانند در این اوج نا آگاهی دینی حقیقت را در کجا بیابند. سال 57 به امید یک صاحب الزمان ساختگی آخوندها انقلاب کردند و با اشتیاق جان دو میلیون انسان فدای این توهم شد در حالیکه مهدی واقعی در همین تبریز خودمان به شهادت رسید. هنوز در این گمان واهی هستند که امیر کبیر با ریختن خون مهدی موعود به فرمان همین آخوندهای یزید صفت خون آشام کار درستی انجام داده است در حالیکه خود امدرکبیر تنها کلام آخرش بر دیوار حمام فین کاشان این بود که اشتباه بزرگش همین بوده! البته که آخوندها حمام خونهایی که براه انداخته اند را افشا نمی کنند اما آیا با شرایط کنونی جایی برای تغییر این گرگ صفتان وجود دارد؟ اموال ایران در جیب بیست میلیون بسیجی وآخوند تقسیم می شود و بقیه در فقر و نابسامانی محکوم به بردگی هستند. آیا امیدی برای آگاهی در این خفقان می بینید؟ چه تضمینی وجود دارد که هوسرانی ها مجال افزایش آگاهی به مردم بدهد؟ آیا آخوندها از همین گرده بر گردن مردم سوار نیستند؟؟؟
کلو
با سپاس از جناب نیکفر عزیز مقاله ی مفصل و در خور تاملی بود که همچون سایر مطالب ایشان مفید و از ظرافت تحلیل برخوردار میباشد. اما همچنان این پرسش کلاسیک لنینی که جناب نیکفر نیز نقبی به آن زده است باقی میماند: اکنون چه باید کرد؟؟ شاید بتوان با استفاده از یک نوع گرندتئوری یا ابر نظریه دست کم در سطح تئوریک به آن پاسخ داد. ترکیبی از انگاره های گرامشیایی به همراه سازوکارهای فضایی مبتنی بر نظریات هاروی در کتاب شاخص "حق به شهر" و همینطور استفاده از تجربه ی کشورهایی که از نمونه های گذار موفق به دموکراسی هستند. به هر حال راه طولانی ست و مسیر پر از سنگلاخ و آکنده از مار و عقرب هاییکه از عفونت نظام ولایی/استبدادی/ستم شیعی و سرکوبگر تغذیه میکنند و همواره بقایشان را در تداوم نکبت دین دولتی و بحران های خودساخته میابند...
مجيد-ح
با تشكر إز اناليز علمي ودقيق رخ داد اخير،،،،،
کارو
متأسفانه این یادداشت خوب آقای نیکفر را هم با تأخیر بیش از یک ماهه می خوانم. حرف نیکفر درست می نماید، به ویژه دربارۀ فتح سنگر به سنگر، اما باز هم همان مسئلۀ بنیادی یعنی ضرورت حزب و ضرورت سازماندهی مطرح است. گرامشی در شرایطی از فتح سنگر به سنگر صحبت می کرد که اگرچه مبارزات حزبی شکست خورده بود و گرامشی در زندان بود، اما بالاخره انترناسیونال سومی در کار بود و حزب کمونیست ایتالیا هنوز وجود داشت و به حرکت های درون کشور معنا می بخشید. در شرایط کنونی ایران اگرچه اپوزیسیون ایران (نه همۀ احزاب و سازمان ها) اخته و بیهوده اند و به جنبش سیاسی درون کشور ضرر هم می رسانند، اما نمیتوان این را ندید که همین اپوزیسیون بی مصرف بالاخره در قطبی کردن فضا در این 40 سال نقش داشته و اگر نبود، دستکم بخشی از مقاومت هر روزۀ مردم هم نبود و این اندیشۀ جمهوری اسلامی درنهایت با برود را همان اپوزیسیون ایجاد کرد. از طرف دیگر چه بخواهیم و چه نخواهیم فردای روز تحول و رسیدن آن به آن نقطۀ تحول، یکیاز خواسته های مردم عفو عمومی خواهد بود و همین اپوزیسیون می خواهد به ایران بازگردد و همان دفتر و دستکش را در تهران دایر کند. آن زمان تکلیف چه خواهد بود؟ با مجاهد و اکثریتی و کمونیست کارگری و جاموح و الاحواز و جیش العدل و پان ایرانیست و سلطنت طلب چه باید کرد؟ آیا در آن زمان اینها به دلیل برخورداری از سازماندهی و تحزب نخواهند توانست قدرت را در دست بگیرند؟ و آیا در آن زمان هم می توان گفت که مبارزات درون ایران نباید راه حزبی شدن را در پیش بگیرد؟ در شرایط کنونی برایم قابل پذیرش است که سازماندیابی از پایین و به وجود آوردن رهبری ارگانیک از پایین جامعه مسیر درست است و نباید به احزاب چشم داشت، اما این دو در برابر هم قرار خواهد گرفت. هریک از احزاب اپوزیسیون برای خود برنامه ای دارد و از این طرف هم نمی توان فراموش کرد که عفو عمومی و بازگشت اپوزیسیون همواره یکی از خواسته های دموکراتیک مردم بوده است.
وحید اباذری
الان هر چی فکر کردم این مقاله هیچ نکته ای بالاتر از جمله سعید حجاریان فتحسنگر به سنگر نظام را سر دست گرفته بود بیشتر نداشت وقتم تلف شد