● دیدگاه
شکستِ سکوت
کمال خسروی − سکوت شکسته شده است. اکنون باید با تمام توان از تسلیم شدن به تئوریهای توطئه و فروغلتیدن به تخطئهی جنبش پرهیز کرد؛ نه از اینرو که ممکن است این تئوریها خطا باشند، بلکه به این دلیل که دشمنان هر جنبش آزادیخواهانه و انقلابی واقعی، از هیچ کوششی برای بیاعتبار کردن آن، حتی از اختراع و شایع کردن توطئههای دروغین اِبا نخواهند داشت.
۱- ستیغ
چهار هفتهی پیش، هفدهم آذرماه، نیروهای امنیتی و یکانهای سرکوب رژیم، مانع برگزاری یادبود محمد مختاری و محمدجعفر پوینده شدند و دبیران و اعضای کانون نویسندگان را که به بزرگداشت این عزیزان روشناندیش و مبارز ــ کسانی که حتی بهروایت ("قضایی") رژیم نیز قربانی جنایت و سرکوباند ــ فراخوان داده بودند، بازداشت کردند. صدای دادگری و آزادیخواهی محکوم به سکوت است. کانون نویسندگان ایران بیانیه صادر کرد. یکی از دبیران کانون نوشت: «سکوت نمیکنیم، هرگز سکوت نمیکنیم». اینجا و آنجا در دنیای مجازی، آه و افسوس و پرخاش و دشنامی. سپس، سکوت.
ده روز پیش، ربابه رضایی، همسر کارگر زندانی رضا شهابی، که به دادخواهی به وزارتخانهی (سرکوب) کار و کارگر مراجعه کرده بود، همراه با گروه کوچکی که به یاری و پشتگرمی او گرد آمده بودند، مورد اهانت و ضرب و تعدی یکانهای سرکوب رژیم قرار گرفتند و بازداشت شدند. تصویری که از حملهی ماموران به یکی از شرکت کنندگان در این جمع در رسانهها منتشر شده بود، گواهی جگرخراش بر درندهخویی و خشونتی است که بر دادخواهان روا میشود. صدای دادخواهی، حق طلبی و آزادیخواهی محکوم به سکوت است. کانون نویسندگان، برخی از دستگیرشدگان و چند گروه مدافعان حقوق کارگران، بیانیههایی صادر کردند. اینجا و آنجا در دنیای مجازی، فریادی و پرخاشی و دشنامی. سپس، سکوت.
انفجار جنبش مردمی علیه رژیم فقر و فشار و سرکوب، سکوت را شکست. انفجاری با غریوی چنان رعدآسا که بانگش بیدرنگ هزاران فرسنگ دورتر از کانونش شنیده شد و شعلهای چنان دامنگستر که در چشم بهم زدنی، به هر سامان و شهر و شهرک رسید. بدیهی است که هیمهای خشک، آمادهی جرقهای کوچک بود. آشکار است که این، رعدی در آسمان بیابر نبود. تحلیلها، تفسیرها و یادداشتهای سیاسی این چند روزه، و برخی از آنها بادقت و ژرفنگریِ درخور، زنجیرهی رویدادها و رد و اثرهایی را که زمینههای مادی و عینی این انفجارند، نشان دادهاند. تأکید من بر شکستِ سکوت و اهمیت آن بخودی خود، بهمثابه ترک برداشتن دیوارههای هولناک و رعبانگیز رژیم است؛ بر: اهمیت هستیشناختیِ اجتماعیِ همین شکل.ِ
درست است که این انفجار رعدی در آسمان بیابر نبود، اما بانگ رسایش سکوت را شکست. صدای متهورانهی اعتراض و آزادیخواهی هیچگاه خاموش نبوده است؛ دو نمونهی ویژه و بسیار نزدیکش را آوردم. اما آیا انبوه مردم خشمگین و جان بر لب رسیدهای که در تویسرکان، ملایر، ایذه، قهدریجان و... به خیابان ریختند، از سرکوب بزرگداشت مختاری و پوینده، چهار هفتهی پیش، یا دستگیری همسر شهابی و عزیزان همراهش، ده روز پیش، خبر داشتند؟ جنبش و خروش دیماه، با ریشههایش در اعماق، این سکوت مرگبار را شکست و گَردهی خیزش علیه فقر و ستم را به دست طوفان داد.
سالها پیش، خیابان شعار «نترسید، نترسید؛ ما همه با هم هستیم» را در تنش بین شوق و دلهره آفرید: به نوجوان و جوانی که خود را در برابر چهرهی عبوس اوباش برگماشته، تنها میدید و دلش میرفت تا تسخیر هراس شود، نهیب میزد: «نترس، نترس؛ ما همه با هم هستیم». خیابان به خود قوت قلب میداد. امروز نیز این شعار تکرار میشود؛ با یک فرق اساسی. شعار «نترسید، نترسید؛ ما همه با هم هستیم» در گوش حاکمان «بترسید، بترسید؛ ما همه با هم هستیم» شنیده میشود؛ و آنکس که در خیابان با این شعار بهخود و همراهانش نهیب تهور میزند، شاید نداند که حاکمان نیز بهنجوا و در خلوت ترسهای خود، این شعار را تکرار میکنند: نجوایی که، در پیامهای سران نظامی رژیم و سیاستمداران دور و نزدیک به یکدیگر و در پیامهای اصولگرایان به اصلاحطلبان و برعکس، شنیده میشود؛ آنها هم بههم دلداری میدهند: «نترسیم، نترسیم؛ ما همه با هم هستیم»!
«خودداری» نسبی رژیم از سرکوب گسترده و شدید در دو روزهی نخست جنبش، که با خوشبینی به ناتوانی یا سراسیمگی رژیم تعبیر شد، آرزو را جایگزین واقعیت میکرد. بیتردید توان ساختاری و ایدئولوژیک دستگاههای سرکوب رژیم بهمراتب بزرگتر از اینهاست و رژیم از بکاربستنش، آنجا که موجودیتش بهطور واقعی بهخطر افتد، کوچکترین ابایی ندارد. این شیوهی سرکوب میتواند جمعهای کوچک تظاهرکنندگان را پراکنده کند، میتواند به تحصنها و اجتماعات پایان دهد، میتواند به دستگیریهای وسیع دست بزند، میتواند حتی جمعی را به گلوله و رگبار ببندد، اما آیا میتواند در برابر اعتصابات کوچک و بزرگ منطقهای و سراسری هم کارا باشد؟
۲- شالودهها و ژرفا
آتشفشانی که فورانش را در ستیغ جنبش میبینیم، گدازههای آتشینش را از اعماق ژرفتر زندگی اجتماعی بیرون میکشد. نابرابری در توزیع درآمدها و تقابلهای وقیح بین گورخوابی و «پورشه»رانی، تنها جلوههای بیرونی کشاکشها و تضادهایی است که در اعماق سازوکار تولید و بازتولید سرمایهدارانهی کلِ زندگی اجتماعی، چه در چارچوب «ملی» و چه در تعامل با پیرامون و جهان سرمایهداری دست درکارند. معضل اساسی دستگاههای ایدئولوژیک شاهنشاهی و اسلامی و دستگاههای سرکوب آریامهری و ولایتی فقط این نیست که هرکدام بهنحوی فضای تنفس زندگی روزمره را تنگ و آلوده میکنند، بلکه، و مهمتر، این نیز هست که با سرکوب و سترون کردن فضای گفتگویی آزاد، ظرفیتهای اجتماعی و تاریخی عاملینی را که تصور میرود بهحل آن تضادها توانا باشند، آرمانی، خیالی و اسطورهای میکنند. اینکه این فضای آزاد برای اندیشه و بیان، حتی در ظرفهای دمکراتیک بورژوایی نیز ممکن نیست، فقط ناشی از دستگاه سرکوب سیاسی و ایدئولوژیک نیست، بلکه ناشی از فقدان نهادهایی است که تصور میشود، بورژوازی ("ملی" و "مستقل") میتوانست در فضایی آزاد برای خود و دیگران بسازد. از همین روست که گاه سادهترین خواستهای اجتماعی، خواه خواست دانشجویان در مشارکت در امر راهبری دانشگاه باشد، خواه خواست آزادی پوشش زنان و مردان یا خواست تشکیل انجمنی صنفی، بلافاصله و بلاواسطه بنیادیترین تضادهای جامعه را فعال میکند. از همین روست که کارگر در زندان میمیرد، یا با زنجیر به تخت بیمارستان بسته میشود یا با شدیدترین آزارها و شکنجهها و سلب بدیهیترین حقوق انسانی، عامدانه و آگاهانه به سوی مرگ رانده میشود، آنهم فقط به این دلیل که میخواهد انجمن صنفیاش را بسازد یا اصرار دارد که خواستهی مشروعش، «اقدام علیه امنیت کشور» تلقی نشود. نکتهی اصلی اما دقیقاً همین تطابق این دو جرم در واقعیت است. اینکه خواست تشکیل انجمن صنفی، «اقدام علیه امنیت کشور» تلقی میشود، خود سرشت متناقض این واقعیت را آشکار میکند.
جنبش دیماه، اگر راه آوندهای و دهلیزهایی که گدازههای اعماق را به ستیغ میرسانند، بسته نشود، و این بسته نشدن، تنها امید و آرزو نیست، بلکه وظیفه نیز هست، آنگاه این توان را دارد که به زلزلهای چنان مهیب مبدل شود که کوچکترین خاکریزش، سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است.
۳- مغاک
نگاه واقعگرایانه، از پراتیک واقعی اجتماعی و تاریخی انسانهای واقعی در زمان و مکان معین، از اینجا و اکنونِ آنها، عزیمت میکند؛ اما اگر واقعگراییای انتقادی و انقلابی نباشد، به واقعیتِ انتزاعات پیکریافته، به ایدئولوژیِ وضع موجود، تسلیم میشود و در غوغا، آشفتگی و بهمریختگی «واقعیتِ بلاواسطه و مشخص» گم خواهد شد. در نگاه به جنبشِ اعتراضی کنونی و در رویکرد و مداخلهای که به نسبت جایگاه کنشگر، ممکن است، دو معیار اهمیتِ تعیین کننده و بنیادین دارند:
الف) رویکردی که از پراتیک عزیمت میکند، هرگز نباید خودزایندگیِ پراتیک را نادیده بگیرد. جنبش موجود را نه میتوان، و نه باید، در چشماندازها و چشمداشتهای ایدئولوژیک اسیر کرد.
ب) باید با تمام توان از تسلیم شدن به تئوریهای توطئه و فروغلتیدن به تخطئهی جنبش پرهیز کرد؛ نه از اینرو که ممکن است این تئوریها خطا باشند، بلکه به این دلیل که دشمنان هر جنبش آزادیخواهانه و انقلابی واقعی، از هیچ کوششی برای بیاعتبار کردن آن، حتی از اختراع و شایع کردن توطئههای دروغین اِبا نخواهند داشت. برعکس، با جدی گرفتن اینگونه شواهد و با افشای آنها باید نشان داد که حتی آنجا که واقعیت دارند، آتشی را افروختهاند، که دیر یا زود، دامنگیر خود آنها نیز خواهد شد. دلنگرانان پروسواس و دلسوزی که بنا بر تجربههای بسیار، هراس دارند جنبش تهیدستان از سر ناآگاهی بازیچه و قربانی طرحها و توطئههای داخلی و خارجی شود، باید بکوشند به وظیفهی روشنگرانهشان در راستای اعتلای همین جنبش و در خدمت آن عمل کنند؛ مبادا در انکار مشروعیت و حقانیتش.
۱۵ دیماه ۱۳۹۶
بیشتر بخوانید:
- رضا جاسکی: سقوط
- کاوه منافی: وضع از چه قرار است − چند نکته
- امین ریاحی، رضا عرب: در لزوم تشکیل شورا
- کاظم علمداری: چه نمی خواهیم ، و چه می خواهیم
- امید کشتکار: زمستان ۹۶: خیزشی که سرکوب نخواهد شد
- محمدرضا نیکفر : نمودهای کُنشی یک انقلاب بیکُنش
- فرج سرکوهی: آینده و شاخصههای خیزشی که به شورش فرا رفت
- کاوه منافی: تراکم رنج، برآمد اعتراض
- امیر کیانپور: آغاز جنبش خشمگینان و پایان دوران اصلاحطلبان
- در ایران چه میگذرد؟- تحلیلگران پاسخ میدهند
نظرها
نیما ایرانشهری
نویسنده محترم آیا دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی و رژیم شاهنشاهی در یک. مقیاس هستند که شما آنها را هم ردیف کرده اید؟؟؟ خدا ایران ما را از شر روشنفکران بی اطلاع حفظ کند که مسبب بسیاری از بدبختی های ما این اشخاص هستند. امیدوارم رادیو زمانه کامنت مرا به بهانه توهین حذف نکند
نیما ایرانشهری
بنده از ترس ادیتور رادیو زمانه جرات انتقاد از مقاله ها را ندارم. امیدوارم که مجبور نشوم با مراجع ذیصلاح در هلند تماس بگیرم و سانسور شما را تحت سیاست عدم توهین به اطلاع شان برسانم. کسی که مقاله مینویسد باید اماده پذیرش نقد باشد هرچند که توهین آمیز تلقی شود. رادیو زمانه نقدی را میپسندد که خدای نکرده به کسی برنخورد
نیما ایرانشهری
آیا به اصطلاح دستگاه ایدئولوژیک محمد رصا در اعلب قریب به اتفاق موارد کاری به جز زنده کردن محد و عظمت ایران و ایرانیان و ارایه تصویری مطلوب از جهان در ایران و اشنا کردن مردم با گذشته افتخارامیزشان و تشویقمان به نیل مجدد به آن کار دیگری انجام میداد؟ آیا دستگاه ایدئولوژیک محمدرصا شاه فکر دیگری به لیر از احیای عظمت ایران و تشویق مردم به حرکت به انسو داشت؟؟؟ البته من معتقدم که دستگاه ایدئولوژیک رزیم سابق بسیار صعیف عمل کرد. من سلطنت طلب نیستم و حتی در برهه انقلاب بر ضد شاه بودم . نویسنده محترم اگر چپی نیستید و اگر معتقد نیستید که حرف مرد یکی است لطفا کمی مطالعه کنید و بعد دست به قلم ببرید و اظهار فصل کرده و خوانندگان را گمراه کنید
نیما ایرانشهری
در متن بالا منظور من ارایه تصویر مطلوب از ایران در جهان بود و نه بالعکس
حسینی
نیما جان، از کدوم مجد و عظمت حرف می زنی؟ از شاپور کتف سوراخ کن، از مزدک کش ها، از مانی کش ها، از صوراسرافیل کش ها، از عین القضات کش ها؟ از «باب» کش ها؟ از خسرو پرویزش با 12 هزار پریوش دربارش؟ از نظامی که ارزش اضافی رنجبران اش مصروف این دستگاه عظیم زن بارگی می شده؟
حسینی
از ملت مثلا «فردوسی دار» اش که با این همه «ادعای ما» تقریبا تمام اوباشان بزرگ اش (و تو بخوان تمام سلاطین اش) از تبار برادران ترکتازِ «ترک» بودند (خودم هم ترک ام)، از سلطان محمود سیف الاسلام اش بگیر تا خودِ برادران بزرگوار و مفتخور قاجار. آیا فخر فروشی به آدمخوار های شاه عباس جانِ کبیر، واسه ی من و تو تنبونی می شه؟ این ملت، چند تا وکیل الرعایای واقعی پرورش داد تا بهشون فخر بفروشه؟ همون یه دونه اش هم معلوم نیست دست ساز تاریخ نویسان درباری بوده یا اصیل! داداش! از چی صحبت می کنی؟ از تلاشی مخبطانه برای تجدید مَجدی مخبطانه تر؟
حسینی
که همه «هبایاً منثورا» بودند و برای هیچ فاطی ای تنبون نمی شدند. از این صحبت کن که چرا اصلا این آقای محترم (محمد رضا شاه) ، اوون دستگاه مثلا ایدئولوژیک رو راه انداخته بود ، اما به پشت سرش و زیر پاش نگاه نمی کرد که داره یه چیزی می جوشه، چرا فسادهای خود و دور و برش رو جمع نمی کنه، چرا این همه امکان عمل رو ناشنیده و نادیده باقی می گذاره تا در 15 آبان 1357 (قطبی و نراقی) مجبورش کنند که صدای انقلاب رو خیلی خیلی دیر بشنوه، بعد از تپوندن ده ها جوون «فقط کتابخوون»! توو دانشگاه اوین اش.! باور کنید جَزَنی فقط کتاب خونده بود و یه خورده سوادش از بقیه ی معترضین جوان، بیشتر بود و قلمی داشت و عشق به میهن هم زیاد (من کمی در اوون موقع و الان هم به شدت، با بیشتر نظرات تئوریک ایشون مخالف بوده ام، اما مدافع حقوق او و صد ها جوان دلسوز چون ایشان هستم. )
حسینی
اگه یه کلمه از پروژه های ساخت و ساز بگی، من هم یقه ات رو می گیرم و ازت می پرسم با چند درصد بهره وری و راندمان و غارت؟ درست شبیه همین دزد بازار امروز، همراه با سهم خواهیِ معّین دزد های خودی از هر پروژه ی محلی و ملی. بله با بودجه ای که می شده یه اروپای بعد از جنگ رو بازسازی کنی، ایران شهریور 1357 تحویل مردم داده شده بوده (این ادعا با آمار قابل اثباته. نک. به «طرح مارشال»). اوون مجد و شکوه شاهنشاهی ، همین جَزَنی های دلسوز، دست پاک و کم سواد (و البته با سواد تر از چاکران درباری) ، رو برنمی تابید که «یکی از گل های سر سبد اون روز ملت» بود، ملتی فقیر از نگاه مدنی، آزادمنشی، و سواد مدرن مداراجویانه.
حسینی
و دیدیم که چه کرد با همین مجد و عظمت های واقعی و زنده ی این ملت! بیشترشون رو به فنا داد! آقا جان، یه حرف بزن که بگُنجه! مردم رو نصیحت می کنی که بیشتر مطالعه کنند و همزمان در سخنی بی پایه، از شکوه و مجدی متعفن و پوشالی صحبت می کنی؟ شکوه و مجد فقط در شنوا و بینا بودن مسئول و مدیر در برابر واقعیت ها و راهنمایی های ذخایر زنده ی ملی است؛ و گرنه به یادگار گذاشتن امثال برج بابل، فقط یادگار رنج و درد کارگران و دهقانان خراج دهنده است و بس! (من کمونیست هم نیستم) هر گردن کلفتی، چه شاه و چه شیخ، چه من و چه تو، اگر اینو نداشته باشه، حتما کله پا می شه، دیر یا زود، چون : چون «صدا»ی غلغل ملت رو دیر می شنفه. با احترام.