از «فقر به خشم»، از «خشم به خنده»
نادر فتورهچی- همه نیروها امتحانشان را پس دادهاند، همه جریانها کارنامهای تیره دارند، همه وعدهها شکست خوردهاند، همه راهحلهای کوتاه مدت و میان مدت به بن بست رسیدهاند.
همه نیروها امتحانشان را پس دادهاند، همه جریانها کارنامهای تیره دارند، همه وعدهها شکست خوردهاند، همه راهحلهای کوتاه مدت و میان مدت به بن بست رسیدهاند، همه درها بستهاند و همه دلهای شما شکستهاند.
وعدههای «انقلاب مشروطه» کماکان مغفول و موقوف ماندهاند،حال آنکه شما یک انقلاب و دهها خیزش و جنبش را از سرگذراندهاید و حرکتی فشرده را در ملغمهای ناسازگار از ضرب آهنگهای ناموزون از «عصر گاوآهن» به «عصر اتم و کیلوبایت»، آنهم در کشاکش خروارها ایدئولوژی متخاصم با یکدیگر سپری کردهاید.
راه زیادی آمدهاید، اما انگار همنجا که بودید، هستید.
هم شما را دواندهاند و هم عقب نگهداشتهاند.
هم به شما گفتهاند «مردم» و هم در حقتان «نامردمی» کردهاند.
هم باختهاند و هم بازاندهاند.
هم سوختهاند و هم سوزاندهاند.
هم هدر دادهاند و هم طمع کردهاند.
شما مردم ناامید، دو سلسله پادشاهی، یک انقلاب سیاسی-اجتماعی، دو برنامه رفورم (انفلاب سفید و اصلاحات ۷۶) و …را در ذیل عنوانی کلی به نام «دوران معاصر ایران»سپری کردهاید، اما اکنون از همه آنها سرخورده و روگردانید.
سلطنت به شکلی عینی شکست خورده است.
جمهوری در تجربه عینی، در بازی هم اکنون سراپا بیاعتبار شدۀ «بد و بدتر» به گل نشسته است.
انقلابی که با نام «مستضعفان» به پا خاست، به واردات پورشه و مازراتی رسیده است.
«آقازاده»، نام جدید «شاهزاده» شده و«طاغوت»، از نو با نام «کارآفرین»،«دولتمرد»،«بخش خصوصی»،«مقام عالیرتبه» و … به صحنه بازگشته است.
مناسبات «ارباب-رعیتی»، در هیاتی جدید و در بستهبندیهایی به ظاهر خیرخواهانه و لوکس چون «کارورزی» و … احیاء شده است.
«مستضعفان» شدهاند « آسیب اجتماعی» و «توسعه» چیزی جز «تراژدی» بیکفایتی، بیسوادی، فساد عمیق، تبعیض، رانتخواری، آبادی مناطق اعیاننشین و نادیده گرفتن استانها، شهرستانها، روستاها ، اقوام، ایلات، طوایف، زبانهای مادری و … نبوده است. به طوریکه به کنایه میتوان گفت حجم ثروت و آبادانی که در خیابان اندرزگوی تهران (پاتوق پولشویان و مالسازان) اعم از خانه و ماشین و زر و زیور و پاساژ و مال و … وجود دارد، معادل کل زیرساخت مابقی نقاط تهران و حجم فرصت و مکنت تهران، معادل کل استانهای دیگر کشور است.
«جامعه مدنی»، پس از بارها غربال توسط قدرت، به مشتی موش کور موذی که چاشت و دستمزد حقیرانهشان را در کاسه سر جسدی از «امید کاذب» سر میکشند تقلیل یافته است:مضحکهای به نام«جامعه مدنی قلابی» که پستترینها و حقیرترینها را به صدر آورده و هر روز بساط ملعبه و مطالبهای جعلی و دروغین را از طریق رقاصکها و شومنها و هنرپیشهها و مطربها و فوتبالیستها و «خیرین» و …در اینستاگرام و توئیتر و منوتو و بی.بی.سی و نسیم و جم و …عَلَم میکند.فرصت طلبان «دستآموز» و «جَلد»ی که از قضا در چنین لحظاتی یا «گیج»اند، یا قایم میشوند، یا ماله به دست در کار ترمیم دیوارهایی هستند که از پیش فروریختهاند.
«اصلاحات» مرده است و مرده باد اصلاحات!
«برجام» چیزی جز فرصتی یک شبه برای رقص باباکرم طبقه «انگشت بنفش» چشم دوخته به کَرَم از ما بهتران نبوده است.
«اپوزیسیون»های شناخته شده یا مشتی شیاد و «فروشنده»اند یا مشتی وابسته و ابنالوقت. مابقی نیز حلقههایی ده نفره و وادادهاند که حتی اگر بخواهند هم نمیتوانند دوازده نفر شوند، حال آنکه اصلا نمیخواهند.
«لیبرال دموکراسی» این رویای شیرین «منتو»یی –آمریکایی که زمانی نه از طریق مشتی «بچه نُنُر»، بلکه توسط جنتلمنها در هیات واژگان پرطمطراق و دهان پُرکنی چون «پایان تاریخ» وعده داده میشد، اکنون تمام جوامع را مجددا به فکر «تولد دوباره تاریخ» انداخته است.
«خصوصی سازی»؛ در مقام «دستورالعمل اجرایی» این وعده، در ایران و جهان به یک نتیجه واحد رسیده است: تاجر شدن حکومتها،بیرحم شدن پلیسها یا همان نگاهبانان سرمایه،فاسد شدن رسانهها، برآمدن طبقه «ابرسرمایهدار»، ریاضت اقتصادی برای اقشار مزدبگیر، قطع بیمه درمان، شانه خالی کردن دولتها از دادن سوبسید و تعهدات اجتماعی، گرانی، مقروض کردن مردم ، بالاکشیدن و جیببری از آنها توسط «بانک»ها و به طور خلاصه تبدیل کردن جوامع به جهنمی برای ۹۹ درصد از مردم که «۱درصدیها»، «آقازادگان» و «گنگسترها و گردن کلفتِ متکی به رانت و لطف خدا» آنرا به شکل بهشت تجربه میکنند.
این چنین است که منظره اطراف پر از یاس و ناکامیست و مبین آن است که ما ناامیدان، در «عصرپایان وعدهها» به سر میبریم.
دیکتاتوری لشگر کورها
سالها بود «انگشت جوهری»ها در مقام «زائده چسبیده به دولت» خود را به جای «همه مردم» بر دیگران تحمیل کرده بودند.
رسانهها و جامعه مدنی قلابی فقط از آنها حرف میزد؛ «مردم» آنها بودند، «خواست مردم» خواست آنها بود، «بهبود اوضاع مردم» بهبود اوضاع آنها بود، «باورها و مقدسات مردم» باورها و مقدسات آنها بود.
اولویتها را آنها تعیین میکردند: یوز تا ابد، پخش ربنای استاد، حضور زنان در استادیوم، برگزاری کنسرت، یاوه، یاوه، یاوه.
دیکتاتوری کور آنها بخشهای وسیعی از جامعه را در اقصی نقاط کشور نادیده گرفته و خفه کرده بود.
ما در اینجا درباره «طبقه متوسط» حرف نمیزنیم. ما درباره یک «زائده» حرف میزنیم . زائدهای که عاملیت سیاسی-مدنی خود را نه از سر استیصال، بلکه با عشق وعلاقه و «عکس سلفی در پای صندوق» به دست قدارهبندانِ «اصلاحطلب شده»ای سپرده است که طی این روزها بارها اعلام کردند حاضرند کت و شلوارها را از تن درآورند، پیراهنها را روی شلوارها بیاندازند، ژستهای آبدوغخیاریشان با عینک پنسی و در حالت مطالعه و نوشیدن کاپوچینو(فرم قالب عکسهای انتخاباتی اصلاح طلبان) را کناری بگذارند و بر سر «سیب زمینی خورها» که بازی را خراب کرده اند، هجوم آورند.
آنچه که در خیابانهای اقصی نقاط کشور در طی روزهای گذشته به وقوع پیوست، واکنشی به کوری و کری و همدستی حاکمان و این زائده ایدوئولوژیک بود: حکومت، دولت، رسانهها، روزنامهنگاران مالهکش، بوبوهای وسط شهری، اصلاحطلبان، اصولگرایان،اتاق بازرگانی، سپاه پاسداران، سلبریتکها، نهادهای مذهبی و… جملگی مخاطبان کسانی بودند که تا کنون «هیچ» بودند، اما اکنون میخواهند «همه» شوند.
به دو شعار بیاندازه مهم معترضان در روزهای نخست اعتراضات باید بیش از این حرفها توجه کرد:
«رسانهها کر شدن، از دزدا بدتر شدن»
«اصلاح طلب اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا».
این دو شعار به وضوح خشم «نابرخورداران» از بازی« پیشرفت»،«بخش خصوصی»،«تغییرات ملموس»،«ارزشها و باورها»های دیکته شده توسط دیکتاتوری لشگر کورها را نشان میدهد.
از فقر به خشم
از میان تمامی «مهملات» و «لاطائلات» به ظاهر «کارشناسانه» ای که اینروزها در رسانههایی که فقط صدای « زائده دولت» را بازتاب میدهند ، آنچه که بیش از همه نشانه «کوری» بود، تقلیل هویت سیاسی-اجتماعی معترضان به «فقیر» بود.
«فقیر» یک انگِ دولتیست. یک هویت تحمیل شده توسط دولت به حذفشدگان و نابرخورداران از رانت و ارزشها.
از نظر حکومت و «زائده »اش، «فقر» یک «گناه» است. بارها از زبان ملیجکهای توئیتری و اسکایپی شبکههای بی.بی.سی و من و تو و شرق و شبکه خبر و … شنیده ایم که میگویند «کسانی که فقیرند، خودشان مقصرند. کار نمیکنند. تنبلاند. جنم و جربزه پول در آوردن ندارند».
آنها هرگز نمیگویند:«آنها فقیرند، چون فرصتها و امکانات در اختیار آقازادهها، چاپلوسها و سرسپردههاست».
«فقر» یعنی «وضعیت طبیعی محذوفان». این وضع «طبیعی» در روزهای اخیر «غیرطبیعی» شد. چرا؟ چون «بیچیز»ها خواستند «چیزی شوند».خواستند «صدا داشته باشند». خواستند بگویند «ای رسانهها و ای کارشناسان ابله! ای خوشحالانی که نگران خودکشی نهنگها هستید! ای کسانی که همه چیز جز زندگی و سرنوشت ما برایتان اولویت دارد! ما زندگی و سرنوشتتان را از اولویت میاندزیم!».
این شکل از اعلام حضور، بیترید به جهت بیدرایتی ۴۰ ساله جمهوری اسلامی در لت و پار کردن تمامی مخالفان، جلوگیری از تشکیل سندیکا، جلوگیری از هر شکلی از سازمانیابی غیردولتی و غیر وابسته، بستن مطبوعات آزاد، دستکاری «جامعه مدنی»، محدود کردن حق انتخاب به «بد» و «بدتر» و …به شکلی اجتناب ناپذیر به شکل «خشم» بروز میکند.
حکومت (هر حکومتی، چه ایران، چه آمریکا، چه فرانسه) به واسطه ماهیت محافظهکارانه و ارتجاعیاش، بلافاصله این خشم را که مرحله طفولیت هویتیابی محذوفان است، به «اغتشاش» تفسیر میکند.
تمام حرف همینجاست، آنها به دلیل نداشتن تربیت سیاسی، یعنی فرصتی که بیست سال است اصولگرایان و اصلاحطلبان از آنها دریغ کردهاند، این خواست را به شکلی بیان کردهاند که از قضا تمام توجهات را به سمت «فرم بیان»(لحن) سوق داده و محتوا را کماکان «نادیده» گرفته است.
از خشم به خنده
گذار از «فقر به خشم» مرحله طفولیت هویتیابی معترضان است. حال آنکه نام مرحله بلوغ آن «گذار از خشم به خنده» است.
سیاست چیزی جز «کل غیر قابل تقلیل به جزء» نیست. سیاست بر خلاف مدیریت نمیتواند در دست یک طبقه،یک گروه خاص و یک باند با منافع مشترک و… باشد. سیاست، مثل مدیریت نیست که مردم را به «فقیر»،«متوسط»،« آرام»،« اغفال شده» و … تقسیم بندی کند. سیاست به روی همه گشوده است، صدای همه را بازتاب میدهد. در آن خبری از «دیکتاتوری مستضعفان» یا «دیکتاتوری انگشت جوهریها» نیست.
پیام سیاست این است: همه، در هرجا، و در هر زمان میتوانند بخندند.
این خنده جمعی، این جشن باشکوه، باید با گذار اعتراض از طفولیت به بلوغ و گذار قدرت از مدیریت به سیاست توام باشد.
بیصداشدگان باید صدای خود را بیابیند. انتخابات باید آنقدر آزاد باشد که همه بتوانند به قول مقامات رسمی «با شناسنامه» در آن شرکت کنند، بازی مضحک و مندرس «بد و بدتر»، «عبدی و توکلی»، «خاتمی و رئیسی»،«تاجزاده و رسایی» تمام شود. همه بتوانند نشریه خود را بزنند، حزب خود را تاسیس کنند و بدون لکنت زبان همه آنچه را که تا این لحظه سخت و استوار مینمود را دود کنند و به هوا بفرستند.
همه درباره روندهای سیاسی،اقتصادی،اجتماعی، برنامههای توسعهای، فرهنگی و … با صدای بلند و حتی با فریاد حرف بزنند.
همه بدانند سهمشان از ۸۰۰ میلیارد دلار درآمد نفت که خرج گنده شدن شکم و کلفت شدن گردن و دراز شدن زبان مشتی غارتگر و مفسد و چاپلوس و گنگستر پر رو شده است، کجاست.
«خصوصی سازی» یا همان واگذاری «اموال عمومی» به «نورچشمی»ها و «ژن خوب»ها در هیاتی متشکل از کسانی که مردم آنها را بدون نظارت و دخالت هر نهادی انتخاب میکنند، تعیین تکلیف و «ملی» اعلام شود.
تکلیف «مالها» و «بانکها و موسسات مالی»ای که مثل قارچ روییدهاند، واردکنندگان و مصرفکنندگان خودروهای لوکس، سهامداران عمدهای که بدون رعایت تشریفات همواره برنده رقابت با مردماند روشن شود.
گریبان مفتخورهایی که دولت با آنها مهربان است و به جای «مفسد اقتصادی»، به آنها «بدهکار بانکی» میگوید و هم اکنون بیش از هزاران هزار میلیارد تومان از داراییهای مردم را بالا کشیدهاند، به دست مردم سپره شود.
نه تنها بودجه نهادهای مذهبی و … قطع، بلکه آنچه تا این لحظه انباشت کردهاند نیز به مردم بازگرداننده شود.
بساط «چاپلوسی» و «گزینش بر اساس تعهد و نسبت فامیلی و سابقه بسیج و …» در استخدامها، مناقصهها، پروژهها، پیمانکاریها برچیده شود.
روی تک تک انتصابهای و پستهای ملی و محلی، نظارتی مردمی و سندیکایی حاکم شود که دیگر شاهد آن نباشیم که فلان نماینده مجلس با زدوبند ۵ عضو فامیل و آقازادهاش را به سمت شهردار و فرماندار و … بچپاند.
تکلیف سیاست خارجی و هزینههایی که صرف پیشبرد اهداف ایدئولوژیک در کشورهای منطقه میشود، روشن شود.
دانشگاهها، به جای جشنواره غذا و استندآپ کمدی، به مرکزی برای اعلام نظر همگانی (نه فقط زیباکلامها و حسین شریعتمداریها) تبدیل شود.
در یک کلام، آنچه که تا دیروز ناممکن مینمود، ممکن شود….
آنچه که دربالا آمد ایدههای سردستی و نه چندان دقیق من در بطن تحولات اخیر بود.
بدیهیست «ایدهها»همواره، هم به روی خود گوینده و هم به روی دیگران گشودهاند.
ما باید بلوغ و پختگی سیاسی را مستقل از «بدها و بدتر»ها مشق کنیم.چیزی که از ما دریغ شده است. ما باید بتوانیم همه، درهرلحظه و در هرجا بخنیدم.
تجسم کنید که همه ما ناامیدان و محذوفان در یک لحظه مشترک خنده سردهیم؛ وه، چه صدای مهیبی، چه جشن باشکوهی.
نظرها
روزبه
مقاله شما را به یک جمله خلاصه میکنم تلاش ناکام صد سال و هفت ساله برای فرار از جهنم و ساختن بهشت در ایران زمین. به امید آن روز.
چریک فدایی ایران
مواردی که مطرح کردید را همه میدانند. ای کاش راهکاری میدادید که مواردی که در بخش «از خشم به خنده» مطرح کردید، چگونه توانایی عملی شدن دارند؟ آیا این در چارچوب نظام حاکم ممکن است؟
Mike
اللان ميشه براي من. روشن كنيد كه تفاوت شما با يك بسيجي چيست؟ شما هم عملا از 70 درصد جمعيت ايران متنفريد.
بیژن
با کلیت حرفها موافقم. فرق ایشان با بسیجی در این است که ایشان فکر میکند و تحلیل میکند . اما بسیجی ها آقا بجایشان فکر میکند.. آنها فقط از ایمانشان به رهبری و تقلید کورکورانه از ایشان مراقبت میکنند. اگر کسی به مردمی که دنبال آین سلبریتی ها تقلبی و این اصلاح طلب ها ی قلابی حقیقت را بگوید بسیجی است؟ بسیجی نراقب حفظ نظام است و نمیداند از چه دفاع میکند. او با هرچه جز آقا مخالف است. اما اینجا نه حرف ایمان است و نه حرف تقلید. اینجا منطق حکمفرماست که میگوید این سرگرمیها و بازیها و سریالها و جشنها و عنعنات ملی در واقع خفه کردن صدای عدالت خواهی است . و در این مسیر سلبریتی ها با صدا و سیمای غیرمردمی همراه شده اند برای فریب مردم. برای محو کردن صداهای واقغی. امیدوارم فرق بسیجی و متفکر را متوجه شده باشید