● دیدگاه
جنبش فرودستان: گوشسپردن به آنها که سخن نمیگویند
تنها با تربیت عاطفی میتوان جنبش فرودستان را فهمید: با تربیت گوشهای نو؛ پس از آنکه آگاهی روشنفکری و نخبهگرا به تعلیق دربیاید و لحظهای به نیروهای ناشنیدنی آن جنبش گوش فرادهد.
ویدئوها مرور میشوند: حاشیهها، شهرهایی که نامشان را برای نخستینبار میشنوی، شعارها با لهجههایی که صداوسیمای دولتی ایران تا کنون در سریالها و فیلمهایش به کار نبرده بود، جوانهای زیر ۲۵ سال، زنان چادری که شعار نه به جمهوری اسلامی میدهند، طیف وسیعی از شعارها.
معترضان مثل فوج زنبورها حرکت میکنند: بیرهبر، مبتنی بر هوشی جمعی، یک لحظه اینجا پیدایشان میشود و یک لحظه آنجا، یک آن هجوم میبرند و یک آن عقب میکشند[i].
آنچه از پی این صحنهها نوشته و گفته میشود، همهمهای از حیرت و سردرگمی در میان نمایندگان گفتارهای رسمی را نشان میدهد. روشنفکران رسمی و اصلاحطلبان احساس خطر کردهاند؛ بخش دیگری ترسیدهاند و نمیفهمند چه خبر است. تحلیلها همه بر این مبتنی است که این جنبش مطالبه مشخص مطرح نمیکند، رهبری نیرومند ندارد، و خلاصه اینکه «کله سخنگویی» در کار نیست.
در اولین نگاه، این حیرت نشان غیرعادیبودن غیابِ رژیمِ نمایندگی/بازنمایی برای آنهاست. نمایندگی یک رابطه قدرت با جهتی یکسویه است: من قدرتام را به نماینده/بازنماییکنندهام تفویض میکنم. بدنهایی که این رابطه یکسویه را نقض و تمام نمایندگان حاضر در سلسلهمراتب قدرت را یکجا طرد میکنند، در بدن آن حیرتزدگان هراس میافکنند؛ هراس از امیر غیرعادی، هراس از امرِ غریب. اما این تنها یک سویه عاطفهشناختی از این اعتراضها است.
بازنمایینشدهها، بازنماییناپذیرها
کسانی که به خیابان آمدهاند، در گفتارهای غالب جایی نداشتند، هرگز بازنمایی نمیشدند، و تصویری که از آنها داده میشد، تصویر مردمان «بیسواد» و «ناآگاه» بود؛ اغلب برای خنداندن طبقه متوسط در سریالهای کمدی صداوسیما. آنها بخشی از زبانِ نظام نبودند که حالا فهمیده شوند و چیزی که از آنها به گوش مقامها و کارشناسهای رسمی میرسد، سروصدای آشوبناکی است که در جریان گفتار رسمی جمهوری اسلامی اختلال میآفریند و زبان رسمی را به لکنت میاندازد. سروصدایی تهدیدگر، غریبه با هر آنچه در ایران به طور رسمی بازنمایی میشود. سروصدایی از پایینترین رده سلسلهمراتب قدرت برساخته نظام.
به همین معنا، آنهایی که به خیابان آمدهاند، فرودستان، «سخن نمیگویند.» آنها از یک سو با طرد بازنمایی، دیگر قدرت برساخته و مراجع اقتدار را «خطابِ» خواسته خود نمیدانند و از سوی دیگر، گفتار رسمی با طرد پیشاپیش آنها، زبانِ فهمیدنشان را ندارد. واقعیتی که اصلاحطلبان مدعی را آشفته کرده؛ کسانی که تا امروز تنها سخنشان این بوده: چرا با ما سخن نمیگویید؟ چرا خواستهتان را خطاب به ما صورتبندی نمیکنید؟
اما این عدم بازنمایی بخشهای دیگری از روشنفکری طبقهمتوسطی را نیز حیرتزده کرده است. آنها هم هنوز به خاطر امتناع اعتراضها از قبول نماینده، رهبر و دستگاهی برای بازنماییشان، و نیز امتناع از صورتبندی خواستهها خطاب به مرجعی بیرون از مردم برای حلوفصلشان از آریگفتن به این خیزش سرباز میزنند و آن را نقد میکنند. آنها درنیافتهاند که مهمترین تکانه این جنبش امتناع از پذیرفتن "کله" است و بدنی که بدون "کله" حرکت میکند همیشه هراسناک است.
این تکانه و حیرت و هراس متقابل آن مخصوص ایران نیست، بلکه از اواخر دهه ۹۰ میلادی و به طور خاص در جریان بهار عربی و جنبشهای اشغال مشابه آن را در دیگر کشورها دیدهایم. پس از نخستین تظاهرات جنبش ضدجهانیسازی (۱۹۹۸ – ۲۰۰۳) در مه ۱۹۹۸ علیه اجلاس گروه ۸، روزنامه فایننشال تایمز تیتر زد: «این یاروها دیگر که هستند؟»؛ سرگیجهای که دو سه سال ادامه یافت و طی آن رئیس صندوق جهانی حیات وحش به تظاهرکنندگان گفت «جماعت فریادکش بیشکل» و رئیس یوروپل، پلیس اروپا، به خبرنگاران توضیح داد که «آنها را تروریست نمیدانیم، اما مطمئن نیستیم چه لقبی برایشان بگذاریم.»[ii] برای یک نمونه دیگر میتوان به حزب کمونیست یونان (KKE) اشاره کرد که در مورد جنبش اشغال میدان سینتاگما بیانیه داد این جنبش «هیچخطری برای حاکمیت ایجاد نمیکند و هیچ پیشنهاد سیاسی بدیلی ورای طرد بیواسطه حکومت ارائه نمیدهد»[iii].
اما روششناسی آن دسته از نظریهپردازان جنبشهای اجتماعی که جنبشهای مختلف در ایالات متحده، مصر، ترکیه، تونس، بحرین، یونان، اسپانیا و غیره را با یک زبان و نظریه بررسی کردهاند، سادهسازانه و غالباً اروپامحور است. آنها با تکیه بر ارزشهای بهاصطلاح جهانشمول غربی تفاوتهای تعیینکننده بین این بسترهای مختلف را نادیده میگیرند و همه آنها را یکدست میکنند و بهجای تحلیل فرآیندها و دینامیک خاص هر جنبش، تصویری استاتیک از آنها استخراج میکنند و با تکیه به آن دست به تطبیق و استنتاج میزنند.
مسئله یکیبودن یا مشابهبودن جنبشها نیست، بلکه تشخیصدادن نیروها و عاطفههایی در آنها است که وقتی در میان مردم مختلف سرایت مییابد، نیروها و عاطفههای آنان را تشدید میکند و کنشهایی خاص بستر منحصر به فرد آنها را موجب میشود[iv]. به همین خاطر بود که سوریها، یونانیها، اسپانیاییها و آمریکاییها هر یک به فاصله چندهفته تا چندماه از انقلاب مصر جنبشهایشان را آغاز کردند و آن را التحریر خودشان معرفی کردند. خواستهها، شکل مبارزه، هدف اصلی آن و تاریخ مقاومتی که به جنبش انجامیده بود، در تمام این کشورها منحصر به فرد بود، اما بخشی از تکانهها، نیروها و عاطفهها مشترک بودند: امتناع از کله و بازنمایی (یونانیها و اسپانیاییها درباره سیاستمدارانشان فریاد میزدند «همه باید بروند»، درست همانطور که در ایران ماجرا برای اصلاحطلب و اصولگرا، هر دو تمام شده است)، سازماندهی غیرسلسلهمراتبی که تقسیمبندیهای هویتی ملی را برهم میزند، حرکت فوجی و استفاده از شبکهها برای سرایت عاطفه اعتراضی، خواستِ آمدن نظامی دیگر و تخیل نوع دیگری از باهمبودن و رابطه اجتماعی. در واقع سرگیجه دستگاههای امنیتی آمریکا با کتابی از یک اندیشکده نظامی آمریکا، انستیتو راند (RAND Institute) در اوایل ۲۰۰۲ پایان یافت؛ گزارشی که جنبشهای ضدجهانیسازی و شورش زاپاتیستا را به فوج (swarm) تشبیه و پیشبینی کرد که فوجشدن شکل اصلی مبارزه اعتراضی در آینده باشد[v].
«هیولا» در خیابان
معترضان در ایران نیز دارند در برابر ارگانیسم طبیعیپنداشتهشده اجتماعی، یعنی «دولتـملت» برساخته پس از جمهوری اسلامی مبارزه میکنند. دولتـملت همهجا در گفتار سیاست غالب، یک سازماندهی «طبیعی» تبلیغ میشود که سلسلهمراتب اندامها در آن ضروری و طبیعی است و بعضی نهایتاً در برابر مغز و قلب و چشم و گوش و دهان، باید نقش انگشت کوچک پا یا موی زاید را ایفا کنند. معترضان خیابانها اما اکنون این سلسلهمراتب را دیگر نمیپذیرند. فرآیند دولتـملتسازی در ایران به طور عام و پس از استقرار جمهوری اسلامی به طور خاص، مبتنی بر همگونسازی حول موضع متعالی اقتدار، یعنی مقام رهبری کنونی بوده و شاید تصادفی نیست که شعارها از همان آغاز این موضع قدرت را هدف گرفتند[vi]. منتقدان این جنبش که بحث «امنیت ملی» را پیش میکشند، در واقع وجود این سلسله مراتب قدرت استبدادی را تأیید میکنند.
از آنجا که این معترضان فرم «طبیعیانگاشته» بدن اجتماعی را نمیپذیرند، بدل به عنصر «غیرعادی» میشوند، به منحرفانی که از طبیعت نظام تخطی کردهاند. ارسطو در کتاب فیزیک «هیولا» را تخطی از نظمِ طبیعی تعریف کردهبود. اینجا نیز تخطی معترضان از نظم طبیعی آنها را به «هیولا»ی نظام و حامیانش بدل کرده است. وقتی در ۲۰۱۱ نیز شورشهای حومهنشینان در لندن و برخی دیگر از شهرهای بریتانیا آغاز شد، رسانههای این کشور و سیاستمداران از هر دو حزب محافظهکار و کارگر این شورشها را محکوم کردند، آن را «خشونت کور» و «اقدامات مجرمانه محض» خواندند و گفتند «هیولاها خیابانهایمان را گرفتهاند.» [vii]
در واقع بین شورشهای لندن که اسلاوی ژیژک از موضع چپ نخبهگرا آن را به «لمپنپرولتاریا» نسبت میداد تا بیاهمیت جلوهشان دهد، با شورشهای کنونی ایران از یک نظر شباهتی وجود دارد: هر دو از سوی فرودستان و بهحاشیهراندهشدگان آغاز شدند و بیش از هرچیز، از نبردی طبقاتی خبر میدادند. حالا برخی به معترضان میگویند «سیبزمینیخورها» تا به آنها «توهین» کرده باشند و نمایندگان رژیم سابق سلطنتی هم در گفتگوهای تلویزیونی هشدار میدهند نگویید «جنبش فقرا» تا توهین نکرده باشید. هر دو گروه فقر را خوار میشمرند و به همین خاطر، سیاستهای هر دو رژیم در مورد فقرا همواره جمعآوری آنها از مکانهای عمومی و غیرمرئیکردنشان در حواشی شهرها بوده است.
در ایران شهرهایی که دستخوش اعتراض شدهاند، شهرهای حاشیه هستند. و مهمترین بخش جمعیتی آن، جوانان زیر ۲۵ سال که بیکاری در میان آنها بیش از ۴۰ درصد گزارش میشود. وقتی این بدنهای بهحاشیهرفته، این محذوفان از روند تصمیمگیری که همواره به «سادگی» و «نادانی» متهم شدهاند، همچون بدنی بیسر حرکت فوجی میکنند، از همیشه هراسآورتر میشوند و البته، سرسختتر. در ۲۰۱۱ نیز معترضان یونانی در میدان سینتاگما خودشان میگفتند ما با مقاومت در برابر انبوه گازهای اشکآور و خشونت پلیس دیگر «سوسک» شدهایم؛ همان حشرهای که از تمام گونهها دیرتر در سیانور میمیرد و تنها بازمانده احتمالی حمله اتمی است. دو فعال و پژوهشگر یونانی مینویسند: «حالا که داریم سوسک میشویم، فهمیدهایم بیآنکه متوجه باشیم داریم تاکتیکهای پابرجایی و استقامت را میآموزیم ــ چیزی که قبلاً نمیدانستیم.» و سپس توضیح میدهند که روشهای مبارزه سنتی چپ را به نفع این استحاله جدید کنار گذاشته اند.
جالب آنکه یکسال پس از جنبش اشغال در یونان نیز جنبش «سیبزمینی» به راه افتاد؛ جنبشی که طی آن فعالان چپ توانستند در عدم توجه دولت به کشاورزان، سیبزمینی و دیگر محصولات دهقانها را بدون دخالت دلالها به مشتری برسانند تا سود بیشتری عاید آنها شود.
تربیت عاطفی
وقتی روشنفکران نخبهگرا از چپ و راست به شکوه میافتند که چرا معترضان مطالباتشان را به صورت مشخص صورتبندی نمیکنند، در نظر نمیگیرند که بازنمایینشدگان برای مطالبه هر حقی باید ابتدا حق مطالبهکردن را به دست بیاورند. در واقع جنبش فرودستان نقطه شکست بخشی از سیاستورزی را نشان داد که حق را به مثابهی امری حقوقیـقضائی و از خلال مکانیزمهای دشوار و کند پارلمانتاریسم در ایران پیگیری میکند. شعار «تا حقمو نگیرم/هر شب همین بساطه» حق را به حیطه مبارزه جمعی میکشاند.
در واقع این روشنفکران و فعالان سیاسی هستند که باید وابستگی طبقاتی خودشان را نقادانه بازبینی کنند و گوشهایشان را برای شنیدن امر ناشنیدنی و چشمهاشان را برای ردگیری نیروهای مرئینشده اعتراض فرودستان تربیت کنند. جنبشی که در چهار روز ۷۰ شهر ایران را درنوردید، به واسطه منطق سرایت گسترش یافت. عاطفه شورشی همچون ویروس از شبکهها بین بدنها منتشر شد و اعتراض را فراگیر کرد. برای فهمیدن این عاطفه، روشنفکر و فعال سیاسی طبقه متوسط نیاز به تربیت عاطفی دارد.
گایاتری اسپیوک که در نقد روشنفکران اروپامحور تز «فرودستان نمیتوانند سخن بگویند» را مطرح کرد، نوعی روششناسی «ارزیابی سکوتها» را پیشنهاد میدهد. این سکوتهای جنبش یا «شورش» فرودستان تنها در آن صورت شنیدنی میشوند که به گفته اسپیوک، تاریخنگارِ این شورش «بانگ آگاهی خودش (یا همان معلول آموزش حرفهای به مثابهی آگاهی) را به تعلیق درآورد (دستکم تا جایی که میتواند) تا بدینترتیب تشریح شورش و آگاهی شورشی همبسته آن، به "ابژهی تحقیق" یا بدتر به "مدلی برای تقلید" فروکاسته نشود»[viii]. به عبارت دیگر تنها در صورتی میتوان شورش فرودستان را فهمید که آگاهی روشنفکری و نخبهگرا به تعلیق دربیاید و لحظهای به نیروهای ناشنیدنی آن جنبش گوش فرادهد.
در این صورت، شاید دیگر مطالبات ــ برای مطالبه محوران ــ مبهم نباشد؛ مطالبهای که درخشانترین صورتبندیاش همین شعار است: «نان، کار، آزادی».
به علاوه، در وضعیت طرد بازنمایی گروههای زیادی میتوانند به لحاظ رسانهای مدعی بازنمایی تظاهرکنندگان باشند و رسانههای جریان رسمی نیز در این سردرگمی گفتاری، با تریبوندادن به «نمایشیترین» آنها توضیحات سادهسازانه برای مخاطب خود فراهم میکنند. از این رو نباید تعجب کرد که سلطنتطلبها و مجاهدین خلق، تنها بخشهایی از اپوزیسیون تبعیدی که از حمایتهای مالی و سیاسی گسترده برخوردارند، در غیاب اصلاحطلبان مدعی بازنمایی شوند؛ بهخصوص که با دستکاری عاطفی در سالهای اخیر به دنبال جلب توجه ناراضیان در ایران بودهاند. اما این بازنماییها در حال حاضر ربط چندان قابل توجهی به واقعیتهای مادی رخداده در خیابانها ندارد.
مسئله زمان
نبرد بر سر کنترل زمان مرکز جنبشهای رهاییبخش است؛ زمانی که دولت مرکزی با تحمیل زمانبندی خطی و رو به جلوی ایدئولوژی «پیشرفت» برای سوژههایش میسازد. زمان قدرت، زمان سلسلهای از واحدهای کمی است که به عنوان «سنجه ارزش» در منطق نظام کار مزدی در نظر گرفته میشود. این همان زمان تقویمی (کرونولوژیک) است که والتر بنیامین میگفت برای توقف آن، انقلابیهای پاریس در ژوئیه ۱۸۳۰ همزمان اما مستقل به ساعتهای برجهای شهر شلیک کردند.
اما همه ما تجربه کیفی از زمان از پس توقف زمان تقویمی را میشناسیم: تجربهای که در آن دیگر گذشته، حال و آینده درونماندگار یکدیگر میشود و زمان سلسلهای بیتفاوت و یکدست از لحظهها نیست، بلکه نیروی خلاقیت است. موریس بلانشو در جزوهای که مه ۶۸ نوشت، این تجربه را برای شورش آن سال چنین صورتبندی کرد: «فردا، مه ۶۸ بود»[ix] ـ آینده؛ حال و گذشته؛ تجربه بازگشت به آینده در زمان حال.
شاید جنبش اعتراضی و سراسری ایران این ساعت تقویمی تحمیلشده از سوی حکومت را برای یک آن متوقف کرده باشد. اما ماشینهای انقلابی از مفصلبندی سه زمانبندی متفاوت تشکیل میشوند. یکم، زمانبندی مقاومت، نوعی تلاش برای کندکردن پیشرویهای اقتدار مرکزی و سرمایهداری وابسته به آن. این زمانبندی در پیشینه اعتراضهای صنفی و محلی قبل از آغاز فراگیر تظاهرات تجلی یافته است. زمانبندی دوم، زمانبندی قیام است: زمانِ شورش ناگهانی برای متوقفکردن کارکرد سیستم؛ کارکردی که ادامه آن حیات معترضان را به خطر میاندازد. این زمانبندی شورشهای روزهای اخیر این جنبش بود. آنهایی که در عین مشکلات اقتصادی، در هراس ناشی از آلودگی هوا و آلودگی محیط زیست، زلزله، سوء مدیریت منابع آبی، سیاست خارجه جنگافروز و ... جانشان را در معرض خطر میدیدند. اما زمانبندی سوم مربوط به زمان تدریجی عمل جمعی برسازنده است؛ ساختن بدیل ممکن و ازشکلدرآوردن یک رابطه اجتماعی جدید با حفظ و اصرار بر «سنگرهایی که تا کنون فتح شدهاند.» این بخش در جنبشهای اشغال با ساختن چادرشهرها در مکانهای عمومی و اصرار بر ماندن در آنها محقق شد. فرم تحقق آن در ایران اما هنوز مشخص نیست. و نیز اینکه آیا سرکوبهای شدید توان جلوگیری از ادامه تدریجی عمل جمعی برسازنده را خواهند داشت یا نه، قضاوتی مربوط به آینده است.
یادداشتها:
[i] ویدئوی زیر نمایی از این هوش جمعی و ابتکارعملهای آن است:
[ii] برای برخی واکنشها از این دست نگاه کنید به:
Notes from Nowhere (editors). We Are Everywhere: the Irresistible Rise of Global Anticapitalism. Verso: 2003.
[iii] Marina Prentoulis and Lasse Thomassen. “Autonomy and Hegemony in the Squares” in Radical Democracy and Collective Movements Today; Routledge: 2016, pp. 213-234
[iv] درباره سیاست عاطفه و سرایت مراجعه کنید به: عاطفه، سیاست، سرایت: نمونه ریاستارت
[v] John Arquilla and David Ronfeldt (editors). Networks and Netwars: The Future of Terror, Crime, and Militancy. RAND Corporation. here: https://www.rand.org/pubs/monograph_reports/MR1382.html
[vi] در این مقاله این موضوع با تبارشناسی گفتار حاکمیت در ایران نشان داده شده است: در سرزمین محکومان: قانون اساسی و مسئله اقلیتها
[viii] Gayatry Chakravorty Spivak. “Can the Subaltern Speak?” in Colonial discourse and post-colonial theory: a reader. edited by Chrisman and Williams. Harvester Wheatsheaf: 1993, pp. 66-111.
[ix] Blanchot, Maurice. “Disorderly Words” in The Blanchot Reader; edited by Michael Holland; Blackwell: Oxford and Cambridge, 1995, pp. 200-205.
بیشتر بخوانید:
- محمدرضا نیکفر: چه رُخ داده؟ چه باید کرد؟
- کمال خسروی: شکست سکوت
- رضا جاسکی: سقوط
- کاوه منافی: وضع از چه قرار است − چند نکته
- امین ریاحی، رضا عرب: در لزوم تشکیل شورا
- کاظم علمداری: چه نمی خواهیم ، و چه می خواهیم
- امید کشتکار: زمستان ۹۶: خیزشی که سرکوب نخواهد شد
- محمدرضا نیکفر : نمودهای کُنشی یک انقلاب بیکُنش
- فرج سرکوهی: آینده و شاخصههای خیزشی که به شورش فرا رفت
- کاوه منافی: تراکم رنج، برآمد اعتراض
- امیر کیانپور: آغاز جنبش خشمگینان و پایان دوران اصلاحطلبان
- در ایران چه میگذرد؟- تحلیلگران پاسخ میدهند
نظرها
کامنتهایی که امثال رادیو زمانه دوست ندارد!
من یک دیپلمه هستم اهل مطالعه، عمری مطالعه سیاسی کردم، ولی نمتوانم مثل این اپوریسیون خارج نشین و مدل لفاظهای داخلی از کلمات پرطمطراق استفاده کنم و اصطلاخات عحیب و غریب و نامانوس بکار ببرم که هر مدامش نیاز به کتاب و مدارس مخصوص دارد و بعد هم اصلا 80% مردم هرگز نه ان را میفمند و نه هرگز برای فهمیدنش اقدام میکنند! این کار امثال من است مترجم زبان به اصطلاح فرهیخته این جنابان هستم و با مردم عادی! ، طی سالها من هم متحول شدم و خواستم مفاهیم آزادی و دموکراسی و سکولاریته درک کرده و با زبان عامیانه و نزدیک مردم به بقیه انتقال دهم، من حق دارم از ملیت ایرانی میدانستم و حالا معتقدم نیست تغیر عقیده دهم، از چیزی دیدم و درک کردم بگویم، من نیاز به یک رسانه متعهد به آزادی بیان دارم، و اما تعداد انگشت شمار یافتم، برخی اصلا امکان اعلام نظر نیست و برخی بایست ثبت نام کرد و برخی مبادی اداب نیستند و از طریق کامنت گذارن ناشناس و حتی شناس اهانت به شخص کامنت گذار دیگری میکنند و نمونه مشهورش ایارن گلوبال بود که به فحش نامه آنلاین شهرت یافته بود، بعد انتقادات بسیار، بالاخره ایران گلوبال تغییر رویهه داده، ولی الان از ان ور بام افتاده، امکان درج کامنت در آن تقریبا برای کامنت گذارن ناشناس مثل من که ترس شناسایی دارند نامقدور است! مشکوک هستند، من تنها دو رسانه یافتن طی این یک دهه یکی رادیوز مانه و دیگری رادیوفردا، متاسفانه هر این رسانه اخیرا به شدت دست به سانسور میزنند، من بارها با نامهای مستعمار ئارد شدم و تجربه ده ساله دارم، دقیقا حالا می دانم این رسانه هم کامنت گزین هستند، اصلا مسئله فحاشی یا تهمت نیست، دقیقا اینها گزینش میکنند!
کامنتهایی که امثال رادیو زمانه دوست ندارد!
تراژدی بدتر سانسور داخلی، سانسور و سرکوب آزادی بیان در رادیو زمانه و رادیو فردا است، دو رسانه ای آخرین امید من برای بیان اندیشه و عقایدم بودند و این امید هم از بین رفته می بینم! تنها در عرض چند ماه اخیر بیش از نمی کامنتهای من را این رسانه ساسنور کردند! کامنتهایی که حتی کوچکترین اهانت یا تهعمت نبود و فقط نوع دگراندیشی و عقیده ام خاص خودم وبد و کمتر مشابهش بود گاهی. در واقع این رسانه های اندک که مورد اعتماد بوده اند متاسفانه تحمل آرا و نظرات خاص دگراندیشانه را ندارند! در حالی آقای نیکفر میگیود چکار باید کرد؟ یا آن یکی درخواست نظر دیرگان میدهد، همه شان میدانند راه دموکراسی و نجات از دیکتاوری در خاورمیانه به بن بست خورده، طاقت انتشار عقاید دگراندیاشنه ندارند! حساسیت و نازک نارنجی بودن رادیو زمانه زادیو فردا به قدری بالا رفته که کوچکترنی اعتراض به سانسور توسط این دو رسانه را منتشر نمیکنند! انگار به قول اخوندها امام معصوم هستند و هر گونه ایراد اتهام به سانسور رتوسط آنها همچون گناه است و گویا این رسانه مقدس هستند و نبایست کوچترین نقدی به ساحت مقدسان کرد!
فریده
من این مقاله را دو بار مطالعه کردم . از نویسنده تقاضا دارم اسان بنویسند ک برا همه قابل استفده باشد. البته اموزنده بود متشرکم برای برادمر فرستادم که کمونیست بود الان فرانسه نشسته می گوید این ها کور است انقلاب واقعی نیست چه چه چه
Ali Raha
من گستره ذهنی نویسنده رو می پسندم. ولی نتیجه گیری آنرا محدود، شتابزده و الگو پرداز میدانم. «بدیل سازی» را پدیده شناسانه نباید فهمید. بدیل هم چون خود جنبش، جوهری معرفتی دارد. از اینسان بیشتر فلسفی است تا تجسمی. کاش مبحث «زمان» را اینطور باشتاب به بخش پایانی تزریق نمیکرد. موضوعی ژرف است که ناپرورده رها شده. گفتمان «والتر بنیامین» که تنها منبع موثق آن «هربرت مارکوزه» است، بسیار زیباست.