معضل انقلاب بهمن
محمدرضا نیکفر − این نوشته یادداشتی است در حد طرح مسئله. به نظر نویسنده ما با انقلاب بهمن هم مشکل عاطفی داریم هم مشکل نظری. پیشنهاد این است که با صدای بلند در این باره صحبت کنیم.
این نوشته یادداشتی است در حد طرح مسئله. به نظر نویسنده ما با انقلاب بهمن هم مشکل عاطفی داریم هم مشکل نظری. پیشنهاد این است که با صدای بلند در این باره صحبت کنیم.
درباره انقلاب ۱۳۵۷ کار نظری به صورت شگفتانگیزی اندک است. انقلاب در یکی دو ساله نخست پس از استقرار قدرت تازه، از این زاویه که ماهیت این قدرت چیست، مورد بحث قرار گرفت و پس از آن بحث فروکش کرد. و هر بار بحثی شد، به روال گذشته ماهیت نیروی اسلامی قدرتیافته به موضوع کانونی تبدیل شد. در زبانهای اروپایی، در درجه نخست انگلیسی، نسبت به زبان فارسی، به مراتب آثار بیشتری در باره انقلاب ۱۳۵۷ وجود دارد، آثاری سنجیدهتر و با عمق نظری بیشتر.
سازمانهای چپ در مقایسه با دیگر سازمانهای سیاسی توجه بیشتری به ماهیت انقلاب داشتند. دستگاه مفهومی آنان ایجاب میکرد که انقلاب زیر یک مقوله معین قرار گیرد و بر این پایه با آن تعیین تکلیف شود. بورژوایی-دموکراتیک: انقلاب بهمن میبایست در این دسته از انقلابها وارد شود. اما این چه انقلاب بورژوایی و دموکراتیکی است که رهبری آن در دست یک جریان دینی سنتگرای متعصب است؟ ولایت فقیه چه نسبتی با این مقولهبندی دارد؟ به دو صورت مشکل حل میشد: یا میگفتند انقلاب شکست خورده یا اینکه همچنان ادامه دارد. مشترک در میان هر دو نظر این باور است که مسئله اصلی انقلاب رهبری آن است. آنکه میگفت انقلاب شکست خورده، با نظر به رهبری آن چنین حکمی میداد، و آنکه میگفت انقلاب ادامه دارد امید داشت به تداوم جریان انقلاب، یا در پایین و مقابله پایینیها با قدرت مستقر یا از راه نبرد جناحی در بالا.
در میان نیروهای مذهبی، ادعای تئوریپردازی نسبت به نیروهای چپ کمتر و ضعیفتر است. در حالی که زبان نیروهای چپ به زبان تئوری، آنسان که در علوم اجتماعی رایج است، نزدیکتر است و نیاز به "ترجمه" ندارد، گفتار نیروهای مذهبی را معمولاً بایستی به این زبان ترجمه کرد. برای این منظور ترجمه ابتدا باید به یک زبان متعارف سیاسی باشد. بر این قرار در گام نخست یک ترجمه ممکن از دیدگاه خود خمینی چنین میشود: انقلاب بهمن برانگیخته شد چون مردم دولتی را برنتابیدند که آنان را از اصالت فرهنگیشان دور میکرد و به زیر فرهنگ بیگانه میبرد و استقلال و ثروت ملیشان را برباد میداد. فرهنگ اصیل در این گفتار تقید به مذهب شیعه است. گفتار جایی هم برای تعبیر "ملی" به جا میگذارد. بیگانه هم کافر تلقی میشود و هم استعمارگر. پس دو تعبیر ممکن است: انقلاب قیامی دینی است و انقلاب قیامی ملی است. تئوری رسمی انقلاب در جمهوری اسلامی، آنسان که مثلا در کتابهای درسی وارد شده است، آمیختهای است از این دو دید دینی و ملی. همه متدینان سیاسی در ایران ملی-مذهبی هستند، هر چند که رسم است ملی-مذهبی به کسانی گفته شود که ایرانیت را بر اسلامیت مقدم میدانند. التقاط ملی−مذهبی امری طبیعی است. در عنصر ملی، مایهای مذهبی و در مذهب، در همه جا در تقدیر تاریخی آن در عصر جدید، یک مایه ملی دیده میشود. این کشش و هممایگی آمیختگیشان را ممکن میکند. الاهیات سیاسی انطباق دوگانهٴ دینی خدایی−شیطانی بر دوگانهٴ سیاسی دوست-دشمن و به تعبیر ملیگرایانه خودی-بیگانه است. تسلیم ناسیونالیستی به آن، چه از سوی ملیگرایان مذهبی و چه از سوی چپگرایانی که گرایش ضد امپریالیستیشان بر سکولاریسم و عدالتخواهی و آزادیخواهیشان میچربید، به این سویه و جلوه بیگانهستیز آن برمیگشت.
در محافل آکادمیک خارج از کشور در مورد انقلاب ایران در آغاز نظریاتی رواج داشت که با دیدگاههای چپ در داخل از یک جنس بود. تأکیدی میشد بر روی اختلافهای طبقاتی، بحران اقتصادی و سلطه آمریکا. چارچوب معمولا "تئوری وابستگی" بود که کاربرد وسیعی داشت به ویژه در تحلیل اوضاع آمریکای لاتین. تئوری وابستگی، که مسائل را از زاویه وابستگی به امپریالیسم و بحرانهای ذاتی سرمایهداری وابسته توضیح میداد با تئوری مدرنیزاسیون که امر نوسازی را در کشورهایی چون ایران پی میگرفت، در بحثهایی چون تجدد آمرانه درهمآمیختگی داشت. از وجه مشترک آنها بحث سنت و مدرنیته برون زد که جای پارادایم تحلیل طبقاتی را گرفت و به گفتمان مسلط تبدیل شد. این امر با سرکوب چپ و بحرانزدگی گفتمان چپگرا همراه بود. هم سنتگرایان دینی و هم اصلاحطلبان به این پارادایم گرویدند. در چارچوب آن هم میتوان نقد مدرنیته را از زاویهای محافظهکارنه پیش برد و هم از ملیگرایی تعبیرهایی عرضه کرد که در چارچوب "نظام" بگنجند.
چپ درباره سنت، تحلیلی طبقاتی-تاریخی داشت و به دلیل تفکری تکـبعدی در این عرصه درباره جنبه فرهنگی آن کمتر اندیشیده بود. مفهوم کلیدی اکثر چپگرایان ایران در سال ۱۳۵۸ برای تحلیل قدرت تازه "خردهبورژازی سنتی" بود. "سنتی" در این تعبیر باری داشت هم اقتصادی هم فرهنگی؛ به یک صورتبندی کهنه اقتصادی−اجتماعی اشاره میکرد و طبقه متوسطی که در آن ریشه داشت و متناسب با خاستگاه و جایگاهش به لحاظ فرهنگی سنتگرا بود. چپ ایران به دلیل غلبه مارکسیسم−لنینیسم حزبی بر آن، تئوری مستقلی درباره مدرنیزاسیون نداشت و ندارد و درباره این مقوله نیندیشیده و از این رو در بحث سنت و مدرنیته وارد نشده است.
بحث سنت و مدرنیته هم تا جایی پیش رفت و متوقف شد. جهت انتقادیای که یافت نقد عقبماندگی بود. آثاری منتشر شد در این باره که چرا غرب پیش رفت و ما عقب ماندیم. در این آثار بیشتر به انقلاب مشروطه اشاره میشد تا انقلاب بهمن و به تعبیری "انقلاب اسلامی".
به ویژه در دهه دوم پس از انقلاب نظر میرسید که علاقه به تحقیق درباره انقلاب مشروطه بیشتر از انقلاب بهمن است. ممکن است گفته شود بحث درباره انقلاب بهمن به دلیل فشار و سانسور حکومتی نمیتواند به سادگی پیش رود، اما درباره انقلاب مشروط کار نسبتا آسانتر است. اما در خارج هم چنین است. نگارنده آمار نگرفته است، اما این حس را دارد که پژوهشگران ایرانی در خارج از کشور نسبت به انقلاب مشروطیت علاقه بیشتری نشان میدهند تا انقلاب بهمن.
کلاً نسبت به انقلاب بهمن بیعلاقگی و شاید هم بیزاری حس میشود. در میان نیروهای چپ دیگر از "انقلاب شکوهمند" و "خلق قهرمان ایران" که دست به آن انقلاب بزرگ زد، سخنی در میان نیست. اکنون تنها حکومتیان سالگرد انقلاب را جشن میگیرند. گروههای طیف "فدایی" اگر یادمانی داشته باشند، درباره ۱۹ بهمن است، نه ۲۲ بهمن، و در مراسم یادبود "قیام سیاهکل" دیگر معمولاً یادی از "قیام بهمن" نمیکنند. در طرف دیگر سلطنتطلبان را داریم. آنان دیگر یکسر منکر وقوع یک انقلاب در ایران شدهاند. آخرین نظر رایج در میان آنان این است که آنچه انقلاب خوانده میشود مجموعهای از پرفورمانسها بوده که خطی خاص در دفتر فرح پهلوی آنها را سازمان میداده تا اعصاب شاه را خُرد کنند و او را وادارند متنی خودزنانه در باره "شنیدن صدای انقلاب" بخواند، از کشور خارج شود و میدان را خالی کند.
همپای بیعلاقگی به انقلاب بهمن تا حد بیآزاری از آن، علاقه به دوره شاهنشاهی فزونی گرفته است. سخن گفتن از جنبههای مثبت دوران شاه در میان مخالفان سلطنت هم رواج دارد. در میان حکومتیان هم گاهی سخنان ستایشآمیزی درباره آن دوران شنیده میشود. هر چه این ستایشها بیشتر شود، انقلاب بهمن بیشتر به صورت یک گسست عمیق جلوه میکند. بیالتفاتی به آن تقویت میشود. انقلاب شکوهمند به یک دره سیاه سرگیجهآور تبدیل میشود. همه اظهار تعجب میکنند که چرا مردم ایران کفران نعمت کردند و پشت پا به بخت خود زدند.
پژوهشهایی که تا کنون در مورد انقلاب بهمن انجام شده، چون بدان به چشم گسست رادیکال مینگرند، کمتر به روشها و دیدگاههایی که در گسست هم پیوستگی میبینند توجه نشان میدهند. از این زاویه نگاه میشود که یک گروه جای یک گروه دیگر را میگیرد و یا سنت در برابر مدرنیته میایستد. نگاه نهادگرا، که پیوستگی را نشان دهد – در تداوم سیستم امتیازوری، در سرکوب و ارشاد و در مدیریت – کمتر به کار گرفته نمیشود.
بهار عربی و نیز جنبش سبز که درگرفت، انتظار میرفت که در جریان بررسیهای مقایسهای انگیزهای پدید آید برای توجهی دوباره به انقلاب بهمن. اما توجه چندانی نشد. به نظر میرسد که تک بودن و از چارچوبهای معمول مقایسهای خارج شدن – چیزی که تدا اسکوسپول (Theda Skocpol) ، انقلابشناسِ آمریکایی، بر آن تأکید کرده بود – باور عموم شده است.
اما از موردی که یگانه است و قاعده را برنمیتابد، بیشتر میتوان آموخت تا از نمونههای بقاعده. در اینجا یک امر به اصطلاح روبنایی یعنی مذهب خود زیربنایی میشود، اسلامی بورژوایی میشود، آن هم البته در یک نظام امتیازوری که جای نظام پیشین را میگیرد و در عین حال آن را ادامه میدهد. در نظام جدید، سنت مدرنیزاسیون را پیش میبرد. سنت جهشی مدرن میکند. در آن اراده به قدرت، ایمان را با تکنیک درمیآمیزد.
توضیح انقلاب از طریق تضاد سنت و تجدد از مسیری که برای خود ترسیم میکند خارج میشود، اگر ساختار سخت و به روی هم بسته مقولههای اصلی آن شکسته شود. اراده به قدرت، اراده به افسونگری میشود، اما از سوی دیگر اراده به افسونگریای که اراده به قدرت باشد، به جادوزدایی از جادو راه میبرد. جهان افسونشده، مادیتر، عینیتر و عریانتر از پیش رخ مینماید. باز هم نظر ماکس وبری جادوزدایی جهان متجدد ثابت میشود، اما ما در اینجا با حالتی پیشبینی نشده مواجه میشویم: جادو حکمفرما میشود و تا سلطه مییابد باطل گشته و امری عادی و تابع حسابگری معمول میشود. دین سکه شاهی را از اعتبار میاندازد و خود به سکه تبدیل میشود. یک نظام امتیازوری چارچوب مبارزه طبقاتی را تبدیل میکند، به جای آن که نظام طبقاتی تعیینکننده نظام امتیازوری باشد. روابط تولیدی مبنا نیست، مبنا نظام امتیازوری است که جایگاهها را در روابط تولیدی تعیین میکند.
هر دو پارادایم سنت−مدرنیته و مبارزه طبقاتی نیاز به تجدید نظر دارند. بازاندیشی را که در مورد انقلاب ایران پیش ببریم، این امکان واقعی وجود دارد که این پدیده از حالت استثنائی خود خارج شود و به درک تازهای از قاعده راه برد. توضیح استثنا و رسیدن بر مبنای آن به درکی تازه از تئوری کار مشکلی است. لختی و گیجی بر محیطهای روشنفکری غلبه دارد. بحث درنمیگیرد. شوری در سرها وجود ندارد. انقلاب ایران جاذبهای ندارد؛ جدا دیده شده است از انبوهی از مسائل مبرم منطقه و جهان، و از این رو پرونده آن کنار نهاده شده یا به زیر پروندههای دیگر میرود.
در ایران تئوری سیاسی بحرانزده است. این امر بیارتباط با انقلاب نیست، زیرا در کانون این تئوری انقلاب نشسته است. در عصر جدید، انقلاب برای ما مفهوم تنظیمگر پندار و کردار سیاسی بوده است. از این نظر فرقی وجود ندارد میان مظفرالدین شاه، حیدر عمواغلی، احمد کسروی، تقی ارانی، محمد مصدق، محمدرضا شاه (انقلاب سفید!)، بیژن جزنی، روح الله خمینی و محمد خاتمی. در ذهن همه آرایش مقولهها و گزارههای سیاسی با اصل گرفتن مفهوم انقلاب تعیین میشود. از این نظر انقلابی، ضدانقلابی و اصلاحطلب به یکسان "انقلابی" فکر میکنند.
با فکر انقلابی به جوابهای همیشگی درباره انقلاب میرسیم، جوابهایی که دیگر ما را راضی نمیکنند. شاید از جمله به این خاطر باشد که چندان به انقلاب فکر نمیکنیم.
لینک منبع اصلی: نشریه میهن
نظرها
شهروند
درک تشکلهای سیاسی ایران از انقلاب درکی ساده لوحانه و گودکی بود و به مهم ترین و کلیدی ترین عنصر لازم برای تحول بنیادی در جامعه یعنی "آگاهی سیاسی" بها ندادند. نیروهای چریکی از نظر من شورش کور جوانانی آرمانگرا بود که بیشتر برای رستگاری فردی خود وارد جرگه مبارزه شدند تا با به شهادت رسیدن پاک و منزه از این جهان رخت بر بندند و در تاریخ ثبت شوند. یک مشکل کلیدی دیگر شامل تمامی فعالین سیاسی مخالف شاه میشود این بود که هیچ یک از آنان " ازادی خواه" به معنی مطلق نبودند و تنها برای کسب ازادی برای فرقه خود تلاش میکردند. چپ در ایران در هیچ مقطعی ازادی خواه نبوده است و ازادی را در پای عدالت خواهی روستائی خود به مسلخ فرستاد و در بسیاری از موارد هم پای مرتجعین ترین نیروهای مذهبی به اخلاقیاتی پایبند بود که هیچ ربطی به مارکسیسم نداشت. زنان چب مبارزه برای آزادی حجاب را یک شعار بورزوازی میدانستند و به همین دلیل از حق زنان در این رابطه دفاع نکردند. به قول یکی از دوستان که زمانی از فعالین چریکها بوده " شانس آوردیم که قدرت را نگرفتیم اگر نه به همه چیز گند میزدیم" . چپ بدون باور به دموکراسی و ازادی فردی نمیتواند پاسخگوی نیازهای زمان باشد.
کوین
"" تعویض "" بود ، نه "" انقلاب "" به عنوان فردی که در سال های ۵۶ تا ۵۸ کفِ خیابانهای تهران بوده ، این را می گویم. آنچه در سال ۵۷ در ایران اتفاق افتاد: " یک تعویضِ کاملا از پیش طراحی شده" بود . حتی پیش از بهمن ۵۷ متوجه تناقضاتِ متعدد و آشکار در روند اعنراضات بودم . و خیلی زود متوجه شدم که بسیاری از وقایع سال ۵۷ مهندسی شده بود . از یک مقطع به بعد دیگر هرگز از واژهء " انقلاب" برای وقایع ۵۷ استفاده نمی کنم. دلایل به قدری زیاد و روشن است که حداقل باید کتاب در مورد آن نوشت . با احترام به نظر همهء دوستان
داود بهرنگ
(1) با سلام حکومت پهلوی چرا فرو ریخت؟ نیما در شعر "وای بر من" می پرسد: "به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندۀ خود را؟" 1- حکومت پهلوی که به ناچار حکومت از برای زندگانی در یک جامعۀ شهری بود به لحاظ سیاسی یک "شب تیره" بود. حکومت نقد ممنوع، روزنامه ممنوع، کتاب ممنوع، تئاتر ممنوع، سینما ممنوع، موزیک ممنوع، حزب ممنوع، هر گونه تشکل سیاسی ممنوع بود. 2- فرهنگ عمومی جامعه که سنتی بود "قبای ژنده" ای بود که جایی در جامعۀ شهری از برای آویزه گشتن خود نداشت. 3- ممنوعیت های سیاسی مجال تهیۀ هر گونه قبای نو را ـ که در یک جامعۀ شهری اکیداً نیازمند مشارکت اجتماعی است ـ از جامعه می گرفت. 4- دوام و بقای حکومت پهلوی ـ دانسته و به عمد ـ مبنی بر ترس مردم از حکومت بود. علامه طباطبایی در ج 14 تفسیر المیزان در شرح آیات 66 و 67 از جمله می نویسند: «عبادت یا به امید خیر است و یا از ترس شر است.» (ص 455) این گفتۀ علامه ـ که نشانگر درک او از دین نیز است ـ در واقع بیانگر قاعدۀ "حکومت و حکمرانی خدا یا پادشاه" در ایران است. از این جنبه حکومت پهلوی بقایش بسته به ترس مردم از شرارت حکومت و کارگزاران حکومت بود. 5- حکومت پهلوی دانسته و به عمد ایجاد ترس می کرد. مردم نسبت به حکومت بی اعتماد بودند. بدبینی در هر سطحی ریشه دوانده بود. برق اگر قطع می شد دارای جنبۀ سیاسی بود و مردم در پستوی خانه شان در بارۀ آن حرف می زدند. برنج اگر شته می زد همینطور. بربری اگر گران می شد همینطور. تختی اگر می مرد همینطور. صمد بهرنگی هم همینطور. و حکومت هیچ انکار نمی کرد؛ چون که بقای حکومت بسته به ترس مردم از حکومت بود. ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) آنجا که ترس مردم فرو ریخت حکومت پهلوی هم فرو ریخت. این که اسلامی و "روح منی خمینی" شد به سبب آن بود که حکومت پهلوی هم پیمان سیاسی غرب بود و غرب در جنگ سرد با شرق بود و پذیرای هر بیلمز از نوع طالبان بود. بی تردید اگر جای خمینی یک ایرانی ملی گرا و یا کسی که دارای گرایشات غیر مذهبی و به ویژه اگر کمی چپ بود غرب آن را هرگز برنمی تافت. ایران و نیز افغانستان بدین لحاظ به درجاتی قربانی جنگ سرد شدند. من در ادامه مایلم تبیین علی شریعتی ـ به عنوان یک روشنفکر انقلابی ـ از شرایط اجتماعی و سیاسی ایران ـ به ویژه در دهۀ پنجاه ـ را اینجا منعکس کنم تا به آن دیدها، درک ها، دریافت های سراپا بی اعتماد و بدبین به مدرنیته و به بنیادهای انحرافی که پس از فرو پاشی حکومت پهلوی جامعه روشنفکری ایران را در چاه خلاء آخوندی انداخت هم اشاره کرده باشم. ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) شریعتی در صفحۀ اول جزوه ای بیست صفحه ای به نام "قصه حسن و محبوبه" می نویسد: «یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. یک ده کوره ای بود خراب آباد تو گوشۀ کویر، مونده از روزگارهای خیلی قدیم، سوت و کور، آبش خشکیده، باغهایش پژمرده، صحرایش ویران، خانه ها سیاه و دود زده، پنجره ها بسته، نه آبی، نه آبادی ای، نه بانگ مسلمانی ای، فقط گاه به گاه، صدای سگهایی که پارس می کردند و یا شغال هایی که از دور زوزه می کشیدند و احیاناً نیمه شبها، غریو شوم جغد، فقط دور و بر قبرستان ده بیا برو و شور و شری بر پا بود: جمعی و فریادی و شیونی و روضه ای و بیا و بروئی. توی این ده، یک چند تا آخوند و ملا و سید و دعا نویس و جن گیر وجود داشت، یک چند تایی هم دکاندار و خرپول و رباخوار که البته مثل همه جا این دو دسته با هم ساخت و پاخت داشتند. یک خان بد سبیلی هم بالا سر همه. این دو دسته هم دور و برش. چند تا قرتی هم تازگی ها پیدا شده بودند. این ها عده ای شان بچه هائی بودند که رفته بودند شهر و سربازی خدمت کرده بودند یا نوکری تو خانه های اعیانها و یا ولگردی و عیاشی. ادا و اطوارهائی را از شهر سوغات آورده بودند و یا چند تائی هم که دنبال این ها را گرفته بودند و از شهر و شهریگری چیزهائی دم گاراژهای ده از شوفرها و شاگرد شوفرهائیکه می رفتند و می آمدند یاد گرفته بودند. بقیه هم رعیت. یک چیزهائی بین حیوان و انسان. هیچ. نه نوری نه شوری نه امیدی نه ایمانی نه حتی در خواب آرزوی یک زندگی آدمیزادی. در این میان، یک دسته ای از شهری ها آمده بودند ژاندارم ده را دیده بودند و باهم ساخت و پاخت کرده بودند تا ژاندارمه از زورش ، از موقعیتش ، از هارت و پورتی که داره و از ترسی که از چشمها گرفته استفاده کنه، جوون های ده را همه جاکش بار بیاره و زن های ده را ، دخترهای ده را ، همه روسپی و بدکاره. خوب معلوم بود این دسته می خواستند به این ده رخنه کنند، کم کم زمینها را بگیرند ، قنات ها را بگیرند و بچاپند، ملک شش دُنگ خودشون بکنند، کسی هم صداش در نیاد ...» با احترام داود بهرنگ
شهروند
ریشه تحولات اجتماعی را باید در درون روابط اجتماعی هر جامعه کاوش کرد ولی این بدان معنا نیست که دخالت نیروهای استعماری را به طور کلی انکار کرد. آنچه که در رابطه با انقلاب بهمن به ان پرداخته نمیشود نقش سرمایه های بزرگ جهانی در جهت دادن به این انقلاب بود. ایران به خاطر ثروت هنگفت طبیعی و موقعیت سیاسی ـ جغرافیائی آن همواره در زیر ذره بین سازمانهای اطلاعاتی غرب بوده است و همواره برای روز مبادا یک الترناتیو در آستین داشته اند و برای این کار سازماندهی هم کرده بودند و میکنند. انجمن حجتیه در زمان شاه هیچ وقت زیر ضرب واقع نشد و حوزه علمیه به شکلی سازمان دهی شد که به عنوان یک حزب با تعداد بیشمار واعظان و مبلغان تا دور ترین نقاط ایران میرفتند و رابطه ای تنگاتنگ با مردم داشتند. وجود این تشکل ها بود که توانستند بلافاصله هدفمند در راه اجرای سیاستی معین که از جاهای دیگری دیکته میشد و میشود عمل کنند. انجمن حجتیه دادگاه های انقلاب را به دست گرفت و بلافاصله فرماندهی کمیته را در انحصار خود در آورد. وسایل ارتباط جمعی خارجی نقش موثری در جهت دادن به فکر مردم داشتند. وقتی بی بی سی لقب "امام" را برای خمینی انتخاب کرد بی دلیل نبود. سوق دادن نگاه مردم به سوی ماه تا چهره خمینی را در ماه ببیند بدون هدف نبود. باید هشیار بود تا آلت دست نیروهای خارجی قرار نگیریم.
کارگر
بدون اغراق پس از حدود چهار دهه, ما هنوز که هنوزه, فقط و فقط, دو توضیح و تحلیل درست از انقلاب, مرده به دنیا آمدهء, ۱۳۵۷ داریم. یکی از محمد قائد, (روزنامه نگار نشریهء "آیندگان" و سر مقاله نویس "کتاب جمعه" شاملو); تحلیل قائد اشارت بر این دارد که چگونه در حقیقت امر ما در مبارزهء ضد سلطنتی در ایران با دو اردوی متفاوت سر و کار داشتیم: یکی ائتلاف حوزه و بازار و طیف سنتی, و اردوی دوم طیف روشنفکران و کارگران وزنان و اقشار شهری و متجدد. (رجوع شود به سایت محمد قائد, مقالات "داستان آیندگان".) تحلیل درست دیگری از نویسندهء این مقال, محمدرضا نیکفر, مبنی بر دو بنی بودن جنبش ضد سلطنتی است, که احیاناً اگر خوانندگان محترم با آن آشنایی ندارند, میتوانند به مقالات وی در همین سایت رجوع کنند. روایت قائد بیشتر روایتی ژورنالیستی و تاریخی است, و روایت نیکفر فلسفی, سیاسی. اما بدون رودرواسی, مقدار زیادی از این بحث های نظری امروزهء ما, این حقیر را به یاد ضرب المثل قدیمی میندازد, که از طرف پرسیدند: قیمه با قاف یا باغین؟ گفت با گوشت! یک ماه از جدید ترین دور مبارزات مردم علیه رژیم می گذرد, دوری که به اذعان همگان از هر منظر و ساحتی بی نظیر و بی سابقه است. و حالا بحث های ما تبدیل شده به اینکه آیا رهبری چپ جهانی در دست آکادمسین های اروپایی است یا روژاوا! بحث های نظری, تاریخی, فلسفی, سیاسی به جای خود, اما اولویت و دغدغه امروزه ای ما پر واضح است که می بایست, پرداختن به نهادینه کردن خواستهای اعتراضات و تظاهرات این یک ماه اخیر باشد, و پیش برد سنجیده و حساب شدهء این جنگ فرسایشی علیه رژیم. بدون غرق شدن در مباحث انتزاعی و تجریدی.
شاهد
مشکل درک روشنفکران ایران است که ابتدا انچه بهمن 57 رخ داد را "انقلاب" می نامند سپس می کوشند انرا با مفهومی که از انقلاب به معنای گسترش "فضای عمومی " است تظبیق دهند .در حالیکه پس از بهمن 57 و بر امدن حکومت اسلامی نه فقط فضای عمومی گسترش نیافت بلکه " فضای خصوصی " زندگی مردم نیز سرکوب شد . وجود جنبش انقلابی در مقطعی از تاریخ در یک کشور لزوما به شکل گیری انقلاب نمی ا نجامد . در المان و ایتالیای اویل قرن بیستم جنبش انقلابی سرا انجام به جنبش های توتالیتر و شبه توتالیتری انجامید که با حضور های تود ه های مردم سرانجام دولت های هیتلر و موسیلینی را بر کشید . در ایران نیز از لواخر سال 57 جنبش انقلابی وجود دارد که هدفش به دست اوردن ازادی و شکل دادن به احزاب سیاسی و سندیکا ها و شورا ها بدست گرو ها و طبقات متنوع جامعه ایران است .. اما از نیمه سال 57 با ظهور ایت الله خمینی و رهبری کریزماتیک او و حضور توده های فاقد اهداف طبقاتی جنبش انقلابی در چرخشی اساسی بدل به جنبش شبه توتالیتر شیعی شد .هدف این جنبش زین پس نه باز کردن "فضای عمومی . هانا ارنت انقلاب " بلکه ساختن "انسان نو " شیعی بود که الگوی ان ایت الله خمینی بود . شعار های در خواست ازادی و شکل گیری سازمانهای اجتماعی به شعار هایی یکسره مذهبی بدل شد . سر نمون شعار های از مهر 57 این شعار بود " شعار هر مسلمان -خمینی است و قران ". نتیجه جنبش سال 57بر امدن حکومت شبه توتالیتر اسلامی شیعه ایران با ساختار دوگانه رهبری جنبشی و دولت کارگزار بود که در سرتاسر این سالها ادامه داشته است . بنابراین از روشنفکرانی که به تبیین جنبش سال 57 می پردازند انتظار می رود از نظریه پردازی ها پیرامون جنبش های انقلابی گذر کنند و به نظریه های نیز توجه کنند که بسیاری از متفکران سیاسی و جامعه شناسان پیرامون جنبش ها و حکومت های توتالیتر و شبه توتالیتر سالهای اغازین قرن بیستم نوشتند .
fardaa
آثای نیک فر،آقای گنجی مطالبی نوشته بر سر نزاع مبارزه مسالمت امیز با دیکتاتور یو گذار به دموکراسی، پیشنهاد مهمی در قضیه شهررودی طرح شده، ک فعالان عدالت-دموکراسی خواهی در خراج زا شما جناب نیکفر تا اکبرگنجی، لاقل توقع دارند یکبرا هم شده علاوه بر نوشتن و رحف زدن، عمل راهبردی مبارازتی کنید . پیشنهاد مهم کاربردی و موثر "برنامه پیگرد قانونی-حقوقی جنایتکارن و دزداد امول مردم ایران" در خارج را پیگیر کنید. چرا این پیشنها د پیگیری نمی کنید؟ و اگر کردید گزارش بدهید. خارج نشینان که دائما تئوری و نظریه و دستور العمل برای مبارزه مردم داخل میدهند چه کار مهم و مفید راهبردی در مبارزه عملی با دیکتاتوری ولایی کرده اند؟!
اکبری
1-متاسفانه هنوزدرجامعه روشنفکری ما کارهای تحقیقی کم صورت میگیرد! انقلاب 57 هم یکی از آن مباحثی است که به علت پیچیدگی آن کمترمورد بررسی قرار گرفته است. 2-در مورد مفهوم "انقلاب" هنوزنظرات متفاوتی وجود دارد.ما به چه چیزی "انقلاب" میگو.ییم؟ اکر منظور تحول ودگرگونی باشد.میتوان گفت که در ایران انقلاب رخ داده. حال بحث برسر جنبه های مثبت و منفی ا نست،که چه شد؟وچه برسر مردم آمد؟ 3-چه عواملی در این انقلاب نقش داشته اند؟ 4-در کشورهای جهان سوم معمولا انقلاب به دست نیروهای چپ انجام میشد واین اولین بار بود که نیروهای مذهبی قدرت را به دست گرفتند!
Nima Azadi
آقای نیکفر عزیز، انقلاب، جنبش، قیام و شورش معضل نیست و باید گفت هر گونه حرکت اعتراضی در جامعه، نشانگر وجود معضلهای پیچیده ی اجتماعی، سیاسی،اقتصادی و فرهنگی است که آن حرکت اعتراضی وجود آنها را آشکار میسازد. هنگامی انسانی تب میکند، تب نشانهای از وجود یک یا چند بیماری در بدن است که برای برطرف کردن آن باید بیماریها را شناخت و درمان کرد. این که امروز نسل جدید، شرکت کنندگان در انقلاب سال ۵۷ را باز خواست میکند که چرا انقلاب کردید و ما را به این روز پر از فلاکت انداختید از این مساله غافل است که انقلاب سال ۵۷ آن چه را که زیر پوست به ظاهر شفاف جامعه پنهان بود آشکار ساخت و نشان داد که این مدرنیزاسیون تقلیدی است که ما را به این روز انداخته در حالی که تصور میکردیم با جامعه ی مدرن جهانی همگام و هم سفریم. آینه گر عیب تو بنمود راست خود شکن آینه شکستن خطاست. هر نوع حرکت اعتراضی آینهای اجتماعی است که زشتی و زیباییهای جامعه را آشکار میکند و این بر ماست که آن را بشکنیم و یا این که از آن بیاموزیم تا گره ی کور معضلهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را با سر انگشت تدبیر باز کنیم.
shima
روشنفکران ما هنوز ضد مشروطه و ضد شاهنشاهی هستند و اگر به سال ۵۷ برگردند باز هم سمت خمینی می ایستند علیه شاه. مشکل درک انقلاب ۵۷ دقیقا همین فاصله روشنفکران چپ ماست که خود را به روز نکرده اند. ریزش زیاد داشته اند ولی آنها که مانده اند باز انقلابی اند و ایدئولوژی برایشان محور است
حسن درويش پور
سلام دکتر نيکفر عزيز! اگر مخاطبان واقعی اين يادداشت بسيار شفاف، عريان و چالشبرانگيز، روشنفکران ايرانی همنسل من باشند [که هستند]، آنها با انقلاب هم مشکل روانی دارند و هم مشکل نظری! در واقع آن وجه نخست مشکل [مشکل روانی] سبب میگردد تا با متن نوشته بالا همان برخوردی را داشته باشند که با انقلاب دارند. يعنی با سکوتی معنادار از کنار اين يادداشت بگذرند! چرايش را میتوانی از محتوای شعار تصويری که آذينبخش متن گرديد، بيرون بکشيد. من نمیدانم که آن عکس بهطور تصادفی بر تارک متن نشست، يا منظور دار بود؟ در هر حال ميان محتوای آن شعار انقلابی_روحانی_آسمانی «اين جهان زندان و ما زندانيان / همتی بنما و خود را وارهان» با ديدگاه نظری و شهيدپروری شخصيتهای تاريخی مانند اميرپرويز پويان ... ملاحسين بُشريه بابی بگيريد و برويد تا ... حافظ [مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک / چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم] ... تا «مزدک» و طراح اصلی اين نظريه يعنی «مانی»؛ ارتباط تنگاتنگ و جدايیناپذيری وجود دارند. واقعن کار بسيار سختی است که روشنفکر ايرانی جرئت کند و با صدای بلند و رُکوراست بگويد که: من نيز همنظر و همسو و حلقهای از آن زنجير طويل بودهام.