•شعر زمانه
مجید نفیسی: دیدار خمینی
شعری از شاعر برجسته ایران درباره دیدار پدرش با خمینی. پزشکی به بالین بیماری می شتابد که سالها بعد فرزند او را به جوخه اعدام میسپرد.
در سالگرد انقلاب بهمن ۵۷ شعری از مجید نفیسی، شاعر برجسته ایران: از دیدار پدر او، دکتر ابوتراب نفیسی با روحالله خمینی. مجید نفیسی در پانویس این شعر شرح این دیدار را به این شکل توضیح میدهد:
«روح الله خمینی در نامهای که به تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۴۹ از نجف به جلال الدین طاهری در اصفهان نوشته به دیدار خود با پدرم دکتر ابوتراب نفیسی اشاره کرده است:
"... از خبر کسالت شما خیلی نگران بودم. امید است انشاالله تعالی به کلی رفع نقاهت بشود. ولی رجوع به دکتر اعصاب خوب است، و در اصفهان آقای دکتر نفیسی که اینجانب یک وقت که اصفهان بودم و مبتلا شدم و به ایشان رجوع کردم خوب ایشان تشخیص دادند. در هر صورت مسامحه نکنید و مراجعه نمایید. " ("صحیفهی امام"، جلد دوم، صفحهی۳۰۱، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۸.)
دیدار خمینی
پدرم هیچگاه به ما نگفت
که خمینی به دیدارش آمده (۱)
به درمان دردی، در سالهای دور
وقتی خمینی فقط یک "خمینی" بود
و هنوز جانشین خدا نشده بود.
شاید بیمار از تپش قلب نالیده
پدر، بارِ زبانش را سنجیده
تهِ چشمهایش را دیده
نبضش را گرفته
و به صدای قلبش گوش داده.
بیمار، دستار سیاه و نعلین کهربایی
عبای نازک و قبای بلندش را درآورده
و فارغ از تعلق روی تخت خوابیده
و خود را به دست پزشکی کاردان سپرده.
آیا پدر از "اسفارِ" صدرای شیراز پرسیده (۲)
و بیمار از "شرح اسبابِ" نفیس بن عِوَض؟ (۳)
آیا بیمار از غزلهای عرفانیاش خوانده
و پدر از شعرهای آزاد پسرش؟
آیا بیمار از افراشتن عَلَم دین گفته
و پدر از افروختن چراغ عقل؟
نه! نه! محکمه جای این حرفها نیست
با انبوه بیماران پشت در.
بیمار رختهایش را پوشیده
پدر نسخهای به دستش داده
و او را تا دم در بدرقه کرده.
ده سال دیرتر، در دههی پنجاه
وقتی که برادر کوچکترم سعید
تنها به خاطر خواندن جزوهای
دو سال در زندان شاه بود
و خمینی به تبعید در نجف
و من شبها در زیرزمین به "صدای انقلاب" گوش میدادم
پدر یک بار از پلهها پایین آمد
تا به بیمار قدیمش گوش دهد
که از شکنجهگاههای شاه میگفت
و نویدِ داد از بیداد میداد.
آن زمان هیچکس نمیدانست که او
تا کمتر از پنج سال دیگر
پس از شورش بیخانگان و خانهسازان در "خارج از محدوده"
و گردهمایی روشنفکران و دانشجویان در "شبهای شعر گوته"
و راهپیمایی طلاب در قم و بازاریان در تبریز
و اعتصاب کارگران نفت و روزنامهها
و تکبیرهای شبانه از پشت بامها
با برآمدنِ مشتها و شعارها
و فرو ریختن ترسها و تندیسها
و دست به دست شدن زندانها و پادگانها
بر اریکهی دولت "الهی" خواهد نشست،
و پس از راندن ملیگرایان از صحنه
در میان هورا کشیدنهای چپِ"وابسته"
و هو کردنهای چپِ "مستقل"
پشت دیوارهای "سفارت"
با "شیطان بزرگ" کشتی خواهد گرفت،
و با "صدور انقلاب" به شیعیان عرب
و تجاوز صدام به خاکِ "عجم"
و آغاز جنگ ایران و عراق
از "برکتِ جنگ" نیرو خواهد گرفت
و "رمه" را پشت "شبان" گرد خواهد آورد،
و در دههی خونین شصت(۴)
مردان را به نیمه کردن زنان
زنان را به پوشاندن زنانگی
مسلمانان را به کشتار بهائیان
شیعیان را به جنگ با سنّیان
با خدایان را به قتل بیخدایان
کودکآزاران را به سرکوب همجنسگرایان
دخترکان را به عقد پیرمردان
روسپیان را به مُتعهی عاقدان
"شهیدان زنده" را به سرکوب توانخواهان
آزمودگان جنگ را به نکبتِ چندهمسری
فارس را به برتری بر کرد و ترک و بلوچ
ایران را به بدنام شدن در جهان
ایرانیان را به فراموشیِ نوروز باستان
انسان را به جدایی از بهترین دوستش
نوازندگان را به پوشاندن دف و تار
شاعران را به خاموشی بر سر دار
نویسندگان را به بستن درهای "کانون"
قافیهبافان را به مدح "رهبری"
نوحهخوانان را به شهیدپروری
میگساران را به باده انداختن در زیرزمین
شطرنجبازان را به مهره باختن در پشت بام
معتادان را به مرگ در کوچه و خیابان
گرسنگان را به آش در "شام غریبان"
اقتصاد را به ملکِ درازگوشان
بانکداران را به تبدیل نام "بهره"
وامداران را به وهم "قرضالحسنه"
بیچیزان را به سهم زکات و صدقه
نامزدان را به عشق وامِ ازدواج
کارگران را به امید فطریه
کارمندان را به انتظارِ پول چای
سرداران را به انحصار واردات
نفتخواران را به عقدِ "ولایت"
شورا را به تولید وحشت در کارخانه
انجمن را به اسلامی کردن دانشگاه
"ویژه" را به پاکسازی حوزه
"دایره" را به مغزشویی ارتش
مسجد را به جاسوسی در محلات
همسایگان را به گوش خواباندن به دیوار
مادران را به لو دادن پسران
شاگردان را به تفتیش آموزگاران
شکنجهگران را به دستنماز پیش از تعزیر
بازجویان را به تکبیر گفتن پس از هر تازیانه
بلندگوها را به پخش قرآن به هنگام شکنجه
شکنجهشدگان را به شهادت علیه خود
شریعتمداری را به استغفار در صدا و سیما
"توابین" را به تیرباران همبندان
پاسداران را به تجاوز به دوشیزگان پیش از مرگ (۵)
قاضیان را به قتل عام زندانیان شصت و هفت
گورستانها را به تبعیض میان کافر و مسلمان
نوزادان را به زجر با مادرانِ در بند
خردسالان را به تماشای تازیانه و سنگسار
نوجوانان را به پا گذاشتن در مینزار
جوانان را به حجله رفتن با مرگ
سالخوردگان را به زاری بر گور فرزند
دینداران را به بیزاری از دینِ نبی
خوابدیدگان را به وحشت از "عدل علی"
آقازادگان را به پر کردن جیبها
و دستاربندان را به پایکوبی
بر سنگ گورها واخواهد داشت،
و در کنار هزاران زن و مرد دیگر
سعید را تنها به خاطر خواندن جزوهای
شکنجه و تیرباران خواهد کرد
و به گوری بینام و نشان پنهان
و در یک عصر سرد زمستان
در سرسرای زندان اوین
از زبان فراّش غضب به پدر خواهد گفت:
"پسرت به دَرَک واصل شد. "
اگر پدر این همه را میدانست
آیا میتوانست از درمان بیمارش سر باز زند
یا بی اعتنا به سوگندنامهی بقراط
او را دارویی زهرآگین بنویسد؟
و اگر حکمران به هنگام امضای حکم
به یاد روزی میافتاد که در اصفهان
به دیدار پدرِ سعید رفته بود
آیا میتوانست حکم را پاره کند
و بی اعتنا به "حدودِ" خونین "الهی"
به وسوسهی خشونت، نه بگوید؟
"مرزی که خوب را از بد جدا میکند
از میانهی دل هر آدمی میگذرد. (۶)
۲۳ سپتامبر ۲۰۱۰
نظرها
عجم در رهِ عدم
عجم ما، دیگر نیست آن عجم ، کالبدی بی روان است در رهِ عدم /