عصر سیاست نمایشی: دختران خیابان انقلاب در کار نمایش
کنشگران سیاسی امروز از هر عرصۀ حضوری یک صحنۀ نمایشی میآفرینند تا خود را آنگونه که میخواهند به نمایش در آورند. آخرین نمونه این تحول، جنبش یا حرکت موسوم به دختران خیابان انقلاب است.
عصر سیاست نمایشی فرا رسیده است. بیان نمایشی وجود، باورها و خواستهای خود به غایتی مهم در عرصه سیاست تبدیل شده است. مهم برای انسانها اکنون آن است که چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی، با تأثیرگذاری بر احساسات و عواطف دیگران آنها را به واکنشی از دید خود مطلوب بر انگیزند. کنشگران سیاسی امروز از هر عرصۀ حضوری یک صحنۀ نمایشی میآفرینند تا بتوانند خود را آنگونه که میخواهند به نمایش در آورند. فاصلۀ تاریخی بین هدف و مبارزه بهسان وسیلۀ تحقق هدف دیگر وجود ندارد. نمایش هم هدف و هم شیوۀ مبارزه و حضور در گسترۀ زیست اجتماعی است. در این پس زمینه، جلب توجه مخاطب اهمیتی روز افزون یافته است و برای این کار انسانها حاضر هستند به رقابت و مبارزه با یکدیگر بپردازند. رسانهها نیز با جایگاهی که در جهان جدید به دست آوردهاند، تبدیل به یکی از مهمترین عرصههای فعالیت سیاسی شده اند تا هیچکس دستکم از تماشای رقابت و ستیز کنشگران سیاسی محروم نماند.
آخرین نشانۀ این تحول، جنبش یا حرکت موسوم به دختران خیابان انقلاب است. دختران (یا زنانی) روسری خود را بر سر چوبی زده با آرامش کامل بر سکویی در مکانی از لحاظ سیاسی شناخته شده میایستند تا اعتراض خود را به حجاب اجباری به نمایش بگذارند. صحنۀ نمایش ساده و کوچک است. جعبۀ تقسیم به سان یک سکو تا کنشگر در ارتفاعی قابل دید رهگذران و ماشینسواران قرار گیرد. نقش اصلی را نیز یک تن ایفا میکند، بدون همراه، بدون یار، بدون تماشاچیِ پیشتر سازماندهی شده. تنهای تنها. پوششی که نقش را موضوعیت میبخشید به روزمرگی و سادگی آمیخته است. پوششی انتخاب شده که تأکیدی باشد بر کوچکی، بیتکلفی و بیادعایی - هر چند در پس پشت نمایش ادعایی به عظمت رهایی نهفته است. زن کنشگر مجسمه وار میایستد. نگاه او بر جایی یا نقطهای تمرکز ندارد. گویی در جهانی دیگر سیر میکند، جهانی که در آن فقط یک امر وجود دارد و آن ارزش یا هدفی است که او بدان پایبند است. پوشش، سیما و حرکت، همه، وجهی هنری به نمایش میبخشند ولی این کم و بیش ویژگی هر کنش نمایشی است. نمایش به هدف تأثیرگذاری حسی بر تماشاچی اجرا میشود و زیبایی هنری آرایشی است که نمایش به خود میگیرد تا بر میزان و دقت تأثیر بیفزاید.
سیاست طبقاتی/سیاست نمایشی
سیاست طبقاتی، سیاستی متکی به نیروهای بزرگ اجتماعی، هدفهای والای دربرگیرندۀ کلیت زندگی اجتماعی و اقدامات نمادین به پایان خط رسیده است. نیروهای بزرگی همچون پرولتاریا یا طبقۀ متوسط، صف زنان، دانشجویان و حتی گروههای نژادی و قومی دچار از همپاشیدگی شدهاند و دیگر نمیتوانند به شکل یک نیروی متحد و یگانه دست به کنش زنند. آن حزب و سازمان قدرتمندی که بتواند به سان عامل نظم دهنده و متحد سازنده عمل کند، دیگر وجود ندارد. از اتحادیههای صنفی گرفته تا احزاب قدرتمند تاریخی یا دچار تشتت شدهاند یا توان خود را در جذب و بسیج نیرو از دست دادهاند.
اهداف والایی که زمینهساز همدلی و اتحاد نیروهایی بزرگ را فراهم میآورد نیز دیگر یا وجود ندارند یا از جذابیت تهی شدهاند. خواستی همچون عدالت امروز پژواک گذشته را ندارد چرا که از یکسو دلالت بر امور متفاوتی، از عدالت جنسی و اجتماعی گرفته تا عدالت قضایی و آموزشی دارد و از سوی دیگر تقابل و تناقض آن با خواستهای مهم دیگری همچون پویایی، آزادی و فردیت آشکار شده است. همین نکته را در بارۀ آرمانهایی همچون آزادی، برابری یا همبستگی نیز میتوان ابراز کرد. از یکسو، آنها اشاره به مسائل و خواستهایی گوناگون دارند و هیچ خواست یا به عبارت دیگر معنای معینی را در بر نمیگیرند. مفاهیم به صورت آرمان چنان گسترده و در نتیجه مجرد شدهاند که از معنای معین تهی شدهاند. از سوی دیگر، این آرمانها در تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاند. برآورده ساختن هر یک به سان نقض جدی دستاوردها در زمینههای دیگر جلوه میکند.
همزمان، اقدامات نمادین، در جهانی آکنده از معنا و ارجاع، مرجع و در نتیجه موضوعیت خود را از دست دادهاند. در جهانی به سر میبریم که چندین لایه معنا را میتوان برای هر نماد ردیف کرد و هر لایه به لایهای دیگر اشاره دارد. برای درک هر لایه و فراتر از آن کلیت لایهها، ارتشی از متخصصین شکل گرفته است که در خدمت رسانهها و دستگاههای پژوهشی کار میکنند و وظیفۀ تبیین معنا و ارجاع را به عهده دارند. سیاست تبدیل به عرصۀ حضور دو دستۀ کنشگران یکی سازمانده کنش ولی در جستوجوی معنا و دیگری ناکنشگر مجهز به دستگاه معنایی شده است. سر درگمی و احساس وابستگی بسیاری را، چه در حد و قواره کنشگر و چه در هیأت مفسر، از پای در آورده است و به تبعیدی خود خواسته از عرصۀ سیاست کشانده است.
سیاست نمایشی بدیلی است شکل گرفته در مقابل سیاست به آخر خط رسیدۀ طبقاتی. در سیاست نمایشی، انسانها خواستهای خود را با کنش خویش به طور مستقیم باز مینمایند. آنها پردۀ حائل بین خودی که خواست را پی میگیرد و مخاطبی را که باید به آن واکنش نشان دهد، میدرند. صحنهای میآفرینند که بتوانند خود را در آن به نمایش بگذارند. کنش هم میتواند جمعی باشد و هم فردی. ولی حتی آنگاه که کنش جمعی است باز هر کس در آن دارای نقش معین فردی است. خواست افراد درست آن چیزی است که در قالب امری معین به نمایش در میآید. خواستهایی بزرگ، مجرد و پیچیدۀ نمایش ناپذیر در چارچوب آن نمیگنجند و به سپهری دیگر تعلق دارند. همزمان کنش در فوریت خود، در وجه رخدادی و انضمامی خود، دارای معناست. نمادی بین کنش و مخاطب قرار نمیگیرد. نیازی به فرهنگنامه، یک دستگاه تفسیری، برای فهم کنش وجود ندارد. کنشگر آمده تا باورهای و خواستهای خود را آنگونه که هستند دقیق و سرراست به دیگران بنمایاند و آنها را متأثر سازد: همدل خود سازد، بترساند، خشمگین کند، شوری را در او بر انگیزند یا افسرده و دلزده از زندگی و کنش سازد. در تمرکز بر سازماندهی واکنش تماشاچی کنش نمایشی پا به عرصۀ سیاست نمایشی مینهد.
صحنۀ نمایش
مهم در سیاست نمایشی صحنه است. صحنهای که قرار است همه چیز، از ابتدا تا انتها، در آن رخ دهد. با ورود به صحنه کنش آغاز و با خروج از آن کنش پایان میپذیرد. آرایشِ صحنه میزان تأثیرگذاری نمایش را مشخص میسازد. نه فقط نوآوری در هنر که نوآوری در سیاست و طرح خواستهای نو با ابداع و آفرینش صحنههای نو مرتبط است.
کنشگران پویا و رادیکال، کنشگرانی هستند که صحنه نمایشی جدیدی میآفرینند. در چنین صحنههایی، آنها میتوانند پویا و سرزنده نمایش خاص خود را پیش برند. صحنۀ بدیع، نمایش بدیع و ایفای نقشهایی بدیع را ممکن میسازد. صحنۀ بدیع امکان تعریف موقعیت را برای کنشگران فراهم آورده، آنها را از بار گران سنت و هنجارها میرهاند. صد البته، امکان سازماندهی صحنۀ بدیع به ندرت پیش میآید و تعریف موقعیت بدیع امری به شدت کمیاب است. نقش در صحنه نسج میگیرد. از آن روح میگیرد و در چارچوب آن تعین پیدا میکند. نقش اما نه فقط از صحنۀ نمایش که از هنربازی کنشگر سر بر میآورد. هر چه کنشگر نقش خود را پرمایه تر و صمیمی تر ایفا کند تا همان حد نمایش (نقش) کارآمد در زمینۀ تأثیر خواهد بود. به عبارت فنی مشهور هوخشیلد، هر چه هنربازی بیشتر از سطح فاصله گیرد و به عمق احساسات نزدیک شود تا همان حد تأثیر بیشتری بر تماشاچیان خواهد داشت.
صحنۀ نمایشی اولیۀ دختران خیابان انقلاب به شدت بدیع بود. سکویی بر فراز جعبۀ تقسیم در خیابانی با بار گران تاریخ سیاسی. کوچک و ساده ولی به گستردگی توجه هر مخاطب فرضی در پیاده رو و خیابان. برآمده از کار و فن آوری مدرن اما وصل به زندگی روزمره. بر سکوی جعبۀ تقسیم، جای کنش و حتی نقش آفرینی چندانی نیست. آنجا فقط میشود ایستاد. ولی آنگاه که کسی آنجا ایستاد، خود به خود در کانون توجه قرار میگیرد. سیاست مدرن همواره با اعلام موضع عجین است. سکوی تقسیم یکی از بهترین جاها برای آن است. آنگاه که کسی بر فراز آن ایستاد تبدیل به یک تریبون میشود. تریبونی که نه متعلق به زرادخانۀ فرهنگی رسمی دولتی و شبه دولتی است و نه کرسی (یا صندلی) خطابۀ سیاست رسمی سیاستمداران و متخصصین. سکوی تقسیم تریبون تودهای است. تریبون نمایش خود و اعتراض است. تریبون بیان خواستهایی است برآمده از وجودی پنهان مانده در زندگی روزمره. با ایستادن بر فراز آن ناگهان کنشگر خود را بر فراز روزمرگی قرار میدهد.
ویژگیهای نمایش دختران خیابان انقلاب
نمایش دختران خیابان انقلاب نمایش طمأنینه است. کنشگر با سکوت و آرامش اندامی، خواست خود را بیان میکند. تمامی هنربازی کنشگر عبارت از یک جا به جایی پوششی ساده است. روسری به جای آنکه بر سر کنشگر باشد، بر فراز چوبی در دستان او قرار میگیرد. به این شکل روسری که در حالت معمولی جزئی از پوشش و بدن به شمار میآید، به شیء ای مجزا و مستقل تبدیل میشود. روسری بر فراز چوب به سان پرچمی به اهتزاز در میآید. کنش اما اینحا نمادین نیست، نمایشی است. روسری پرچم نیست. پوششی است که از تن جدا شده است و وجودی مستقل یافته است. کنشگر جدایی خود را از روسری به نمایش میگذارد. البته جدایی رخ نداده که در حال رخداد است. همۀ هنربازی زنان تأکیدی بر این نکته است. «بنگرید! من زنی بر آمده از روزمرگی محض، بر فراز سکویی برخاسته از زندگی مدرن و در کنار زندگی و کار شما پوششی تحمیل شده بر خود را از تن خویش از وجود خویش دور میسازم. من در سادگی وجود خویش، با سیما، تن و پوششی ساده، خُرد و شکننده، بدون خشم، بدون فراخوانی کسی به کاری شگرف، شما را به تماشای خود، به توجه به حضور خود فرا میخوانم. این نمایشی در دست اجراست. آن را خوب تماشا کنید.» تاریج اینجا در حال رقم خوردن است. کنشگری فردی با نمایشی ساده، در صحنۀ نمایشی به غایت کوچک رخدادی را در ابعاد تاریخ یک کشور رقم میزند. کنش او نماد تحول نیست، نماد تحولجویی نیز نیست. نمایش تحول و خود تحول است. این فقط در سیاست نمایشی است که فردی در تنهائی، در سادگی نمایش و در خُردی صحنۀ نمایش میتواند امری تاریخی را رقم زند.
جذابیت نمایش اینجا در سیاسی بودن آن یا حتی در اعتراضی بودن آن از همان آغاز نیست. فقط آن هنگام که عکس و فیلمی آن از در سطحی وسیع به دست شهرندان رسید جنبۀ اعتراضی مطرح و جذابیتی برای آن فراهم آورد. جذابیت اولیۀ نمایش برای کنشگران در کسب مقام خداوندگاری بود. برخی از ناظرین به مجسمه وارگی شکل ایستادن زنان بر سکوی اعتراض اشاره کردهاند. این اما بیان مبتذل پدیده ای است که دارای عمقی بس بیشتر است. مجسمه اینجا به شکل صورت بنیادین مجسمه یعنی الهه و ربالنوع جلوه میکند. دختران خیابان انقلاب در هیأت مجسمه خود را خداوندگار صحنۀ نمایش جلوه میدهند. زنان بر فراز سکو بنیانگذار صحنۀ نمایشی و آفریدگار نقش خود هستند. رخدادی را رقم میزنند و با ایفای نقشی معین رقم زنندگی خود را در حد آفرینندگی به نمایش میگذارند. این را میتوان شهامت نیز نامید. شهامت، به صورت امری خارقالعاده که به تعبیر جامعه شناسی مانند دروکهایم ویژگی امر قدسی است، اعتباری ویژه به فرد میبخشد... زنان بر فراز سکو شهامتی را به نمایش میگذارند که در حد و حدود امری قدسی است و این را در اندام، پوشش و حالت اندامی خود تثبیت میکنند. جذابیت نمایش آنها در این امر قرار دارد، در دگردیسی انسان به خداوندگار. بر فراز سکو، رو سری از سر برگرفته و آن را بر چوب آویزان کرده ما با هنربازی (و نه هنر پیشه ای) روبه رو هستیم که با شهامتی خداوندگار گونه، اجباری را به چالش میخواند.
پر مایهترین نمایش سیاسی نمایشی است که تماشاچیان را درگیر سازد و برای آنها نقشی بس فزونتر از تماشاچی محض در نظر گیرد. به این شکل تماشاچی نه فقط حذب که درگیر نمایش شده از آن شور و هیجان میگیرد. در گردهماییهای انتخاباتی، به طور نمونه، به حضار اجازه داده میشود تا هم با تشویق و حتی گاه فریاد انزجار خود را نشان دهند و هم با طرح پرسش و ابراز نظر نقشی بیش از یک جمعیت سیاهی لشکر گونه ایفا کنند. در حرکت دختران خیابان انقلاب نیز تماشاچیان قرار نیست در موقعیت تماشا، در حد دیدن محض یک حادثه، باقی بمانند. انتخاب جا، گزینش صحنه، تمرکز بر هنربازی و اهتزاز روسری همه به قصد در گیر ساختن تماشاچیان است. غایت آن است که تماشاچی خود را از موقعیت تکینه (singular) رهانیده خود را به موقعیتی جهانشمول (universal) ارتقا بخشد. دوربین موبایل امروز این امکان را برای همه فراهم آورده که از یک حادثه عکس و فیلم تهیه کرده آن را در شبکه جهانی اینترنت در اختیار همگان قرار دهند. یک تماشاچی تکینۀ محدود به تجربۀ فردی خود که پس از حادثه فقط میتواند داستانی افسانه مانند از تجربۀ شخصی خود حکایت کند به صورت تماشاچی جهانشول تاریخ سازخواهد شد. او میتواند داستانی را به صورت یک واقعیت در سطحی جهانی روایت کند و خود را در قامت یک روایتگر تاریخی به دیگران بازشناساند.
غایت نمایش
خواست دختران خیابان انقلاب خواستی است که در اقدام آنها به نمایش در میآید. خواستی در ورای آن وجود ندارد. اساسا سیاست نمایشی شکل گرفته تا اعتراضی باشد به وجود هر فرا کنشگری. این فقط کنشگر است که میتواند خواست خویش را در کنش خود بیان کند. تمام. فرا کنشگری حق ندارد بر مبنای دانشی ترافرازنده یا دسترسی به منبعی دیگرگونه غایتی یا هدفی را به کنش یک کنشگر نسبت دهد. کنشگری تهدید زندان و شکنجه را به جان خریده، با استفاده از منابع اندک خود نمایشی را سازماندهی کرده تا بتواند خود خواست خویش را بیان کند. کسی دیگر، نظریه یا دستگاهی دیگر با ادعای بس دانشی یا توانی بزرگتر از او نمیتواند این کار را بکند. خواست دختران خیابان انقلاب حضور بدون حجاب (اجباری) در عرصههای کار و زندگی است. درست همان چیزی که به نمایش میگذارند. آنها مدعی هستند که خلاف گفتمان رسمی دارای شهامت و توان اعمال ارادۀ بر فشای عمومی و تن خود هستند. باز درست به همانگونه که آن را به نمایش میگذراند. آنها بر این نکته تأکید میگذارند که با قرار گرفتن در موقعیت جدید حضور باز و آزاد در جامعه میتوانند در برسازی جهان زیستی متفاوت نقش ایفا کنند. باز درست همانگونه که آن را با برسازی صحنۀ نمایشی جدیدی به نمایش میگذارند.
نمایش دختران خیابان انقلاب به قصد اعتراض انجام میگیرد ولی چیزی بیشتر از آن را در بر میگیرد. نمایش بیش از اعتراض امر رهایی را بنه همایش میگذارد. زن روی سکو خود را از یک اجبار، از حجاب، رهانیده است. درست به همین سادگی. شهامتی که به نمایش در میآید نیز شهامت دستیابی به رهایی است. احساس خداوندگاری در تجربۀ یک خواست دور از دسترس. ولی مشخص است که رهایی امری موقتی است و وابسته به صحنۀ نمایشیای است که به زودی بسته خواهد شد. به این خاطر رهایی با اعتراض در آمیخته است. کنشگر در نمایش بیرغبتی یا در حد رادیکال خود انزجار خویش از حجاب اجباری و خواست رهایی از آن را به نمایش میگذارد. این پدیده (درآمیختگی امر فوری با امر کلی) ویژگی کنش و سیاست نمایشی است: تأثیر گذاری مستقیم حسی و عاطفی برای دامن زدن به تحولی بنیادین. این تو در تویی دو گانه امر فوری و امر بنیادین و رهایی و اعتراض را میتوان به جادوی سیاست نمایشی نسبت داد.
برای برخی نمایش با نمایش شعبده و جادو تداعی میشود. به تئاتر میروند تا سحر نمایش و نقش آفرینی هنرپیشهها شوند. برخی دیگر به تماشای کنسرت یا گردهماییهای نمایشی سیاسی میروند تا جادوی شور جمعیتی پر شور و شرر را تجربه کنند. از سوی دیگر، در دیدگاه دروکهایمی در مراسم آئینی امری جادوئی رخ میدهد. ضرب آهنگ حاکم بر کناکنش مراسم آئینی امکان احساس سرخوشیای را فراهم میآورد که در گسترۀ زندگی روزمره به سختی میتوان به آن دست یافت. در مراسم آئینی میتوان به شور عاطفیای دست یافت که همچون منبعی از نیرو برای برگذشتن از سختیهای زندگی عمل کند. نمایش سیاسی حتی اگر به صورت فردی انجام گیرد باز دارای چنین ویژگیای است. جادویی که هم کنشگر و هم تماشاچی را در بر میگیرد. کنشگر از نمایش خود، از تمرکز بر بازنمایی باورها و خواست خود، از جلب توجه تماشاچیان به احساس سرخوشی میرسد - همه اینها البته به شرطی که نمایش با موفقیت به پیش رود. تماشاچیان در احساس جذابیت نمایش و در آگاهی به نقش خود در شکلگیری (یا به صحنه رفتن) نمایش به شور دست مییابند.
نمایش دختران خیابان انقلاب تماشاچی فوری مستقیم خود، رهگذر پیاده رو را جادو نمیکند. این را از مشاهدۀ عکسهای که مردم (در واقع برخی تماشاچیان) از رخداد گرفتهاند میفهمیم. مردم واکنش خاصی به رخداد نشان ندادهاند. ولی این به جادوی کلی نمایش دختران انقلاب خدشهای جدی وارد نمیکند. نمایش برای تماشاچیان دیگری به صحنه رفته است، برای تماشاچیان ملی، برای تماشاچیان مجازی و در این میان به ویژه برای آنهایی که حجاب را به صورت یک مسئله و مشکل میبینند. در گوشه و کنار کشور، مردم قطعه فیلمی را مینگرند و خود را اسیر افسون نمایش رهایی و شهامت زنان در صحنۀ نمایشی بدیعی مییابند.
نظرها
نظری وجود ندارد.