به مناسبت چاپ چهارم کتاب چالشگری زنان علیه نقش مردان
فمینیسم سکولار در ایران رویکردی واقعگرایانه است
مهرداد درویش پور − "چالش گری زنان علیه نقش مردان" کوشیده از منظری جامعه شناسانه تحولات در موقعیت زنان ایرانی در داخل و در مهاجرت را بررسی کند.
با فروپاشی هرچه فراگیرتر مشروعیت اسلامگرایی سیاسی در ایران و رشد باورهای سکولار و اعتراضات زنورانه نظیر «دختران خیابان انقلاب»، همانگونه که در پیشگفتار آمده است، امروز بسیاری از اعتقادات دیروزین درباره «نسبیت فرهنگی»، «فمنیسم اسلامی»، «فمینیسم بومی»، مترادف خواندن صیغه با آزادی جنسی دفاع از حجاب به مثابه امکانی برای گسترش حضور «بدون مزاحمت» زنان در بازار کار و اجتماع و... از رونق افتادهاند. باورهایی که در دهههای گذشته گاه توسط برخی زنان پژوهشگر یا کنشگران حوزه زنان تبلیغ میشد و به چالشی بر سر راه رشد فمینیسم سکولار در ایران بدل شده بود. امروز اما خوشبختانه باور به جهانشمولی حقوق برابر زنان و مردان، فمینیسم سکولار، نقد صیغه و حجاب اجباری چنان فراگیر شدهاند که کمتر کسی از میان مدافعان پیشین آن نظرات حاضر است حتی درباره آن باورها سخن بگوید.
در این میان کتاب چالشگری نقش زنان علیه مردان یکی از زمره آثاری بود که در دفاع از فمینیسم سکولار همچون رویکردی واقعگرایانه به نقد آن باورها پرداخت و کوشید از منظری جامعهشناسانه تحولات در موقعیت زنان ایرانی در داخل و در مهاجرت را بررسی کند که بسیاری از بحث های آن به قوت خود باقیاند.
در آستانه روز جهانی زن پیش گفتار چاپ تازه این کتاب که توسط انتشارات باران به چاپ رسیده، برای اطلاع بیشتر خوانندگان از مضمون این کتاب در اینجا منتشر میشود.
پیشگفتار چاپ چهارم کتاب
از چاپ نخست کتاب ۱۶ سال و از چاپ سوم کاغذی آن هشت سال میگذرد. در عصر شتابان مدرنیسم پسین و انقلاب اطلاعاتی و دیجیتالی، نه تنها بسیاری از متون به سرعت کهنه شده و جای خود را به آثار نوینی میسپارند، بلکه تجدید چاپ آن دسته از کتابها که موضوعیت خود را حفظ کردهاند، به ویژه در جامعه مهاجر و تبعیدی با دشواریهای بسیار روبهرو است. با این همه کتاب "چالشگری..." از این بخت برخوردار بوده که به رغم سه بار چاپ کاغذی و یک بار چاپ اینترنتی همچنان از مخاطب درخوری برخوردار باشد. پرسشی که هنگام چاپ چهارم کتاب پیش روی من قرار گرفت این است که تا چه اندازه میبایست دادههای کتاب تازه و رویکرد علمی و تخصصی آن بیشتر شود یا آیا این اثر از آن کم وکیفی به روز و درخور برخوردار است که بتوان آن را به همان صورت سابق و برای عموم منتشر کرد؟ به عبارت دیگر کمتر متنی را میتوان یافت که در تجدید چاپ نیاز به تازه شدن نداشته باشد، چه برسد به اثری که از چاپ سوم آن نیز هشت سال سپری شده باشد! با این همه چاپ جدید این کتاب بدون هیچ تغییر انتشار مییابد. تنها در پیش گفتار به برخی جنبههای نیازمند بازبینی و به روز شدن اشاره میکنم.
پرداختهای تئوریک کتاب در سه فصل نخست «زن ایرانی در برزخ سنت و مدرنیته» و «نسبیت فرهنگی و جهان شمولی حقوق برابر زنان و مردان» و «پدرسالاری، اسلام و فمینیسم» همچنان از نظر نگارنده معتبرند. با این همه به دو تحول مهم بومی و جهانی و پیامدهای آن باید اشاره کرد. نخست آن که باور به نسبیتگرایی فرهنگی و فمینیسم اسلامی در ایران هر دو به شدت از رونق افتادهاند. در گذشته در پی گسترش نظریههای پست مدرنیستی از یک سو و از سوی دیگر در پی گسترش اسلامگرایی در ایران و منطقه، ارزشهای جهانشمول مورد تردید قرار گرفتند و «فمینیسم اسلامی» نیز همچون رهیافتی برای «تطبیق» و در واقع عقبنشینی گفتمان فمینیستی در جهان اسلامی از جمله در ایران تبلیغ شد. حال آن که امروز با کمتر شدن نفوذ پست مدرنیسم و به ویژه با گسترش تب سکولاریسم و تمایل به فرهنگ غربی در ایران به گونهای بالا گرفته است که دیگر کمتر کسی به بهانه «رهیافت بومی» از نسبیت فرهنگی یا فمینیسم اسلامی دفاع میکند. از جمله برخی از کسانی که در این کتاب بهعنوان مدافعان فمینیسم اسلامی یا نسبیت فرهنگی مورد نقد قرار گرفتهاند، از باورهای پیشین فاصله گرفته و امروز دیگر خود را فمینیست سکولار و طرفدار جهانشمولی حقوق برابر زنان و مردان میخوانند. دیگر آن که با گسترش هر چه بیشتر فرهنگ بومی/جهانی یا «گلوکال» (که از در هم آمیختگی فرهنگ گلوبال و لوکال آفریده شده)، دوگانهسازیهای بومی/جهانی و جستوجوی رهیافت یکسره «بومی» از فمینیسم نیز بیش از پیش فاقد موضوعیت است. بررسی این دگردیسیها و کم و کیف و پیامدهای گسترش فرهنگ بومی/جهانی بر موقعیت گوناگون و چندگانه زنان ایرانی نیازمند بررسی گسترده دیگری است که در حوصله این کتاب نمیگنجد.
در حوزه دادههای آماری نیز بخشهایی از کتاب -به ویژه در دو فصل «نگاهی به جمعیتشناسی ایران» و «زناشویی و طلاق در اسلام و ایران اسلامی» – نیازمند بازبینی و به روز شدن هستند. دادههای نوین در جمعیتشناسی ایران و تغییرات یک و نیم دهه اخیر در میزان تحصیلات، اشتغال، باروری، طلاق و ازدواج و تاثیر آن بر موقعیت زنان، چنان گسترده است که بررسی نوین و جداگانهای را می طلبد. برای نمونه ایران امروزه نه با افزایش جمعیت بلکه با کاهش چشمگیر آن روبهرو است. گذشته از کاهش چشمگیر باروری در ایران و پیشی گرفتن درصد حضور زنان در تحصیلات دانشگاهی در مقایسه با مردان، کاهش همزمان میزان ازدواجها و افزایش طلاقها در سالیان اخیر و تاثیر آن بر موقعیت زنان، نیازمند بررسی تازهای است که ویرایش فصلی از کتاب پاسخگوی آن نخواهد بود. همچنین، با وجود آن که بررسیهای مربوط به "زناشویی و طلاق در اسلام" یکسره به قوت خود باقی است، اما با گسترش انقلاب جنسی، رواج "ازدواج سفید"، افزایش سن ازدواج، افزایش سن فرزند دار شدن، کاهش تعداد ازدواجها، دیر تر شدن سنین ازدواج و همزمان رواج بیشتر طلاقها، الگوهای زندگی خانوادگی در ایران دستخوش دگردیسیهای جدی شده است که نیازمند بررسی نوینی از پویش ازدواجها و طلاقها درایران و نوع خانوادههای ایرانی است. با این همه، این دو فصل همچون درآمدی بر جمعیتشناسی ایران و در بررسی قوانین ازدواج و طلاق در اسلام و ایران، همچنان قابل استفاده هستند.
سه فصل مربوط به «بررسی علل جداییها در خارج از کشور»، «چالشگری زنان مهاجر علیه نقش مردان: نبرد قدرت در خانوادههای مهاجر ایرانی» و «بررسی خشونت در خانوادههای مهاجر ایرانی» به لحاظ نظری و دادههای تجربی همچنان معتبر و کمابیش موضوع روز هستند. به گونه ای که در ۸ مارس سال گذشته نیز روزنامه صبح کشور سوئد- اسونسک داگ بلادت- با انتشار گزارش «مهاجرت امکانی برای زنان» به درج دوباره نتایج پژوهشهایم که بخش هایی از آن در این کتاب آمده است، پرداخت. با این همه، این سه فصل نیز نیازمند به روز شدن در دو زمینه است. به لحاظ نظری این فصول - هرچند هرگز آشکارا به آن اشاره نشده است- با بررسی نقش طبقه، جنسیت و قومیت در بررسی تضادها و نوع حل آن در خانوادههای ایرانی بر پایه تئوری میانبرشی (اینترسکشونالیتی) استوار است. رویکردی تلویحی که با آشنایی بیشترم با نظریه میانبرشی، آشکارا بنیان نظری تمام پژوهشهای بعدی من به شمار میرود. از این رو به روز کردن این فصول با پرداخت عمیقتر به نظریه میانبرشی میتوانست تصویر روشنتری از چرایی بروز این تضادها و چگونگی حل آن در خانوادههای مهاجر ایرانی به دست دهد.
به لحاظ آماری نیز به رغم وجود برخی کمبودها به ویژه در فصل «بررسی علل جداییها...»، دادهها تا سال ۲۰۱۵ همچنان نشاندهنده آن است که ایرانیان مهاجر و برخی گروههای مهاجر دیگر همچنان بیشتر از خود سوئدی تبارها طلاق میگیرند. با این همه بررسی های جدید نشان میدهند که در «نسل دوم» گروههای مهاجر میزان جدایی و طلاقها تفاوت چندانی با سوئدیتبارها ندارد. امری که موضوع مطالعات پیشین من نبوده است. به نظر میرسد علاوه بر جنسیت و طبقه، مسئله نسل و سن بیش از پیشینه قومی در نوع بروز تضادها و چگونگی حل آنها در جامعه جدید موثر است. فرضیهای که نیازمند درنگ و بررسی گسترده و جداگانهای است که در چهارچوب این فصل ها نمیگنجد.
و بالاخره دو فصل پایانی کتاب «خانواده، کودک و فرهنگ دمکراتیک» و «ناپایداری خانواده پدرسالار در جامعه مدرن». گرچه همچون فصلهای پیشین بر شالودههایی نظری استوار است که همچنان به باور نویسنده معتبرند، اما آنها نیز در صورت ویرایشی نوین، گسترش و تغییر مییافتند نه تنها بسط مفهوم «چشم انداز کودک» بلکه «خانواده کودکمحور» همچون شالوده بخشی از خانوادههای مدرن، برابر، دمکراتیک و اختیاری، دستمایه بهتری برای بررسی نگاه و روابط با کودکان در خانواده و اجتماع بدست میدهد. همچنین مطالعه شدت یافتن تضاد نسلی بین والدین مهاجر ایرانی و فرزندانشان با تکیه بر وارونه شدن نقش پرورش اجتماعی و تبدیل شدن نسبی فرزندان به «والدین والدین خود» در برخی از این خانوادهها و چرایی طغیان همزمان گروهی از این فرزندان علیه خانواده و جامعه، میتوانست تصویر روشنتری از این پویش دراماتیک به دست دهد.
فصل آخر نیز با تکیه بر دیدگاههای گیدنز و نقدهای فمینیستی بر آن از یکسو و از سوی دیگر با بررسی بیشتر کوئرفمینیسم و بررسی ساختار خانواده های همجنسگرا و بالاخره بررسی الگوهای گوناگون مردانگی و نقش آن در تنوع خانوادههای امروزین، میتوانست تصویر روشنتری از جایگاه و پویش خانواده در جهان امروز به دست دهد.
از آنجا که به پاره ای از این موضوعات در آثار بعدیام پرداختهام، بر آن شدم این کتاب را بیکم و کاست منتشر کنم و در کنار آن در اندیشه چاپ فارسی دیگر آثارم برآیم.
چاپ چهارم کتاب را همراه با یادی از زنده یاد مادرم سیمین درویش پور به پسرم ماتیار تقدیم میکنم.
نظرها
نظری وجود ندارد.