روانکاوی و دزدی: روانآسیبشناسی دزدی و جلوۀ حکومتی و اجتماعی آن در ایران
علی شریعت کاشانی − در این نوشته پس از توضیحی مختصر درباره روانکاوی دزدی، به جلوۀ حکومتی و اجتماعی این بزهکاری در ایران امروز و بررسی علل آن خواهیم پرداخت.
دزدی یکی از بزهکاریهای دیرپا و مکرر در تاریخ بشریت است. دامنۀ آن به جوامع امروزین نیز کشیده شده و بنا بر شرایط انسانی و تاریخی، سیاسی و اقتصادی، و اجتماعی حاکم بر این جوامع اشکالی گونهگون به خود گرفته است. در یک دیدگاه کلی چندین عامل را سرچشمۀ دزدی (در معنای کلی و گسترده واژه) میتوان شمرد. از آن جمله است:
- تنگدستی مادی در بین افراد و لایههای تهیدست و نیازمند جامعه.
- تنسپردن به هنجارگریزی و بزهکاری بهمنظور سودجویی و انباشت دارایی که ازجمله در دزدی نمود پیدا میکند.
- افزونخواهیِ توأم با فساد مادی و سستیگرفتن وجدان اخلاقی که برخی افراد یا گروههای دارا و بینیاز را نیز عمداَ و هشیارانه به دزدی وامیدارد. همین دزدی در مواردی در اشکال موزیانه نظیر اختلاس، برداشت خودسرانه و غیرقانونی از اموال خصوصی و دولتی و یا منابع مالی ملی و همگانی خود مینماید.
- وجود فساد در دستگاه سیاسی و حکومتی کشور و نهادها و بنیادهای گردنکش و قانونگریز وابسته بدان، با پیامدهایی شوم و ضربهزننده که ازجمله در اقدام و عمل دزدی به مثابۀ یک بزهکاری نهادینهشده و بهگونۀ ضمنی تشویق و حمایتشده متبلور میشود. امروزه این صورت از دزدی مدیریتشده بهویژه در آن دسته از کشورهای «روبهرشد»، آنهم در ابعادی گسترده، به چشم میخورد که با نظام سیاسی و حکومتی مردمسالار و قانونمند و منطبق بر خواست و ارادۀ ملت بیگانهاند. همین بزهکاری در پریشانسرای ایران امروز جلوهای کمسابقه و بس خیرهکننده دارد.
- سرانجام از عامل روانشناختی باید یاد کرد که در شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خاص «عارضه دزدی» را موجب میشود، عارضهای است که رد پای آن، چنان که خواهیم دید، در اشکال متنوعی از دزدی قابل تشخیص میباشد.
در گفتار فشردۀ پیش رو، پس از گفتوگویی کوتاه و نظریهپردازانه پیرامون «روانکاوی دزدی»، به جلوۀ حکومتی و اجتماعی این بزهکاری در ایران امروز و بررسی عللی چند از آن خواهیم پرداخت.
نکتۀ دیگر این که: در چارچوبۀ این گفتار پدیدۀ دزدی را همچون یک «عارضه» (Symptom) در هردو معنای روانآسیبشناختی و اجتماعی در نظر آوردهایم، یعنی همچون نمود و نشانۀ یک نابسامانی ژرف و بنیانی که در سطوح روانی و منشی، سیاسی و حکومتی، و اجتماعی و تودهای حضوری بحرانآفرین دارد. بدین لحاظ منظور ما از واژۀ «دزدی» و مترادفات آن در این نوشتار همهجا «عارضه دزدی» خواهد بود.
۱. روانکاویِ دزدی : از فروید تا وینیکات و لاکان
در روانپزشکی از «جنون دزدی» (Kleptomania) سخن میرود. این «جنون» درواقع یک «وسواس» توأم با لذتجویی برای دزدیدن اشیاء اغلب کمارزش است، در برخی بیماران روانی نیز دیده میشود، و ریشۀ آن به مراتبِ ابتدایی منش و شخصیت رنجور آنان برمیگردد.
در روانشناسی کودک نیز از دزدی در بین کودکان یاد میشود ولی این رفتار بزهکارانه، اگرچه در نزدیک به هفتاد درصد آنان به چشم میخورد، تا زمانی که روال همیشگی و تکراری نیابد پدیدهای عادی و گذرا (و نه مزمن و عارضهوار یا جنونآمیز) بهشمار میآید.
در ادبیات روانکاوی مسألۀ دزدی (جز در چند مورد البته مهم که در زیر بدان خواهیم پرداخت) در قیاس با دیگرامور هنجارگریز که دامنهای اجتماعی به خود میگیرند، مانند پرخاشجویی، گرایش و اقدام به ویرانگری، تعرض جنسی، آزاردهی و غیره، زیاد مد نظر قرار نگرفته است. با اینهمه نظریۀ روانکاوی مستعد روشنگریهایی در این زمینه است که از آنها یاد خواهیم کرد.
روانشناسی تحلیلیِ بزهکاری دزدی هم در چارچوبۀ روانکاوی فروید میگنجد (وگرچه فروید خود مبحثی مستقل به آن اختصاص نداده است) و هم در حوزۀ روانشناسی تحلیلی دونالد وینیکات و روانکاوی ژاک لاکان. به این سه مورد نظری میاندازیم.
۱. در مورد نخست نظریهای دربارۀ دزدی میتوان از فرویدیسم برآورد. بنا بر این نظریه عمل دزدیدن با «کمداشت» و «نیاز» عاطفی نسبت خواهد داشت، دیرینهشناسی روانی این «کمداشت» و «نیاز» و جوهر عاطفی آن به نخستین دورۀ کودکی فرد میرساند، بهویژه به زمانی که در آن شاهد ازدسترفتن یگانگی کودک ـ مادر، غیاب تهیآفرین و سردرگمیزای مادر، و برآمدن احساس کمداشت و نیاز و جستار در کودک هستیم. به این اعتبار عمل دزدی کنشی ناخودآگاه برای بازیافتن مادر دیرینه، تجربۀ یگانگی مادرـ فرزندی، و خلاصه برطرف ساختن تهیِ نفسانی و نایلآمدن به خودبسندگی و بینیازی (استغناء) خواهد بود. نیز موضوع بیواسطۀ دزدی (چیزِ دزدیده شده) جایگزینی برای مادر یا جانشینان مهربان او مانند نامادری، دایه و غیره میتواند باشد. پس دزدیدن با «سایقه خواست» یا تمایل ناشکیبا ارتباط دارد، و برانگیختگی این «سایقه» گویای وجود یک «کمداشت» و «نیاز» عاطفی و انفعالی بنیانی است که سایۀ وسوسهگر آن همواره در ناخودآگاهِ عنصر عامل («سوژه»، فرد یا گروه رباینده) بهسر میبرد. از سوی دیگر هدف اساسی دزدی، که از میانبردن کمداشت و نیاز و تهیِ یادشده است، به رضایتمندی و آرامش خاطر یا بهتر بگوییم به ارضای خودشیفتگی میانجامد. بنابراین در وجه عاطفی و ناخودآگاهِ عملِ دزدی بهترتیب با چهار موردِ «کمداشت»، «نیاز»، «خواستِ» توأم با جستار و دستبرد، و ارضای «خودشیفتگی» روبرو میشویم. لذا در این دیدگاه احساس کمداشت و نیاز در رباینده برابر است با محرومیتِ خودشیفتگی او، و دزدی برابر است با ارضای خودشیفتگی و کسب التذاذ در وی. به توضیحاتی بیشتر پیرامون این موارد میپردازیم:
موضوع دزدی یا چیزِ ربوده شده در حکم پُرکنندۀ تهی یا خلاء روحی و نفسانی است. تبارشناسی این تهی به لحظاتی از حیات کودک خردسال میرساند که طی آن با غیاب مادر (پس از زمانی که او با کودک خردسال تشکیلدهندۀ یک «کل» بوده است) روبرو میشویم.
بنا بر نظریهای که فروید دربارۀ نخستین مراتب رشد شخصیت روانی در میان نهاده است، کودک از بدو تولد تا چندی بعد که نخستین مرحلۀ دورۀ «پیش اودیپی» را تشکیل میدهد در سطوح حسی و عاطفی و حتا ادراکی در یک همآمیزی (Fusion) شدید با مادر بهسر میبرد. این همآمیزی توأم با خودشیفتگی مطلق هم هست که تعبیرپذیر به «خودشیفتگی همآمیزانه» (fusional narcissism) است.[1] با گذشت زمان، همآمیزی اندکاندک جای خود را به گسست و فاصله میان کودک و مادر میدهد، و این رویدادی است که لازمۀ برآمدن استقلال حسی و منشی و شخصیتی در کودک یعنی «دیگری» شدن تدریجی اوست. از اینپس نبودِ مادر در خلوت موجودیت کودک احساس کاستی و کمداشت و تهیبودن میآفریند. این احساس بعدها در برخی کودکان و نوجوانان منشاء گرایشها و رفتارهایی بزهکارانه واقع میشود. یکی از آنها عمل دزدی یا گرایش به دزدی است، و هدف ناخودآگاهانه از این امر واگشت به «مرحلۀ همآمیزانه» (Fusionnal stage) و بازیافتن اتحاد مادرـ فرزندی دیرینه است. پیداست آن مادری که این دسته از کودکان بزرگتر و یا نوجوانان بهگونۀ ناخودآگاه میجویند مادر واقعی و حی و حاضرشان نیست، بلکه آن مادر نخستینِ متعلق به خلوت همآمیزی روزگار گذشته است که به ناخودآگاه سپرده شده است.
۲. روانکاو و کودکدرمانگر انگلیسی دونالد وینیکات (Donald W. Winnicott) نیز زیر تأثیر فروید از پدیدۀ همآمیزی کودک ـ مادر و اهمیت آن سخن میگوید و در پرتو کاربست مفاهیم تازهتری نظریۀ پدر روان کاوی را در این باب گسترش میدهد. وینیکات در نشاندادن کارکرد فرافکنانۀ پدیده همآمیزی مفهوم «آینه» (Mirror) را بهکار میگیرد. او در فرگرد هفتم کتاب بازی و واقعیت (پرداخت ۱۹۷۱) زیر عنوان «آینهـ نقش مادر و خانواده»، رخسار مادر و رخسار کودک شیرخوار را همچون «آینه»ی یکدیگر تلقی میکند و این «آینه» را تماشاگه درآمیزی آنان بهشمار میآورد:
«زمانی که کودک شیرخوار در آغوش مادر به چهرۀ او مینگرد بازتاب خود را در این چهره میبیند. او با نگریستن در چهرۀ مادر و دیدن چهرۀ او چهرۀ خویش را میبیند. کودک برپایۀ این تجربه از فرافکنی به ادراک میرسد.»[2]
این تصدیق روانشناسانۀ وینیکات که بر وجود همآمیزی کودک ـ مادر صحه مینهد یادآور این کلام رازگشای مولوی در دفتر یکم مثنوی (داستان یوسف) است که میفرماید:
«لایق آن دیدم که من آیینهای
پیش تو آرم چو نور سینهای...
آینه آوردمت ای روشنی
تا چو بینی روی خود یادم کنی.»[3]
یک بیت دیگر مولوی (در بخش «ترجیعات» دیوان شمس) از «چهره» بهمثابۀ «آینه» و «دیوانۀ بیخویش» (هویت همآمیزانه و نامشخص) دم میزند:
«درنگر در چهرۀ من تا ببینی خویش را
درنگر رخسار این دیوانۀ بیخویش را.»[4]
حال بگذریم از تعابیر و تفاسیر عرفانی که از دیرباز بر نکات بازگوشده در اینگونه ابیات و اشعار سوار شدهاند.
وینیکات معتقد است که میان تأثیرات برجامانده از تجربۀ همآمیزی در دورۀ آغازین کودکی و گرایش به رفتارهای هنجارگریز نظیر دزدی در سنین بالاتر رابطهای علت و معلولی وجود دارد. او میاندیشد که کودک در مرحله همآمیزیِ رشد عاطفی همهچیز را از خود و جداناپذیر از خویش میداند. هماو معتقد است که در بین کودکان بزرگتری که «گرایش ضد اجتماعی» (Antisocial tendency) در خود میپرورند شماری به دزدی روی مینهند، و این دزدی در دنیای ویژۀ آنان بهمعنای واگشت ناخودآگاه به تجربۀ همآمیزی و از آنِ خود دانستن همهچیز ازجمله وجود مادر است. چنین است که او، در گفتوگو از دزدی در بین کودکان و نوجوانانِ «ضد اجتماعی»، تأیید میکند که رباینده آن چیزی را که میرباید در ناخودآگاهی خود بازآفرینی میکند و از آنپس متعلق به خویش میگرداند. نیز او براین نظر است که کودک یا نوجوان با دزدیدن یک چیز درواقع «مادر خویش را میدزدد». جذابیتی نیز که موضوع یک دزدی (شئ، پول، دارایی...) برای کودک یا نوجوان دارد از جذابیت و جوهر عاطفی و خودشیفتگانۀ همآمیزی بدوی در آغوش مادر بارور میشود.[5]
بنا بر آنچه که از نظریات فروید و وینیکات برمیآید باید گفت که موردِ ربوده شده در زمان حال جایگزین مادر دیرینه و ناخودآگاهنشین است، و دراختیار گرفتن آن در حکم واکنشی است همزمان روانی و عاطفی، ناخودآگاه، و نمادین در برابر نبودِ تهیآفرین و دلهرهزای مادر. همین واکنش بدین معنا است که آنچه در عالم واقع متعلق به رباینده نیست در دنیای ناخودآگاه، که جلوهگاه جابهجاییها و درآمیختگیها، بازآفرینیها، و خودشیفتگیهای زشت و زیبا است، از آنِ او میشود.
۳. در چارچوبۀ روانکاوی لاکان بزهکاری دزدی را از دو دید و در دو سطح که کموبیش مکمل یکدیگرند میتوان توضیح داد. یکی برپایۀ مفهوم «رابطۀ موضوعی» (Relation d’objet) و دیگر در پرتو مفهوم «فالوسمحوری» (Phallocentrisme) یا نرگی و نرینهگرایی است، مفهومی که بخش بزرگی از روانکاوی لاکان و گفتمان روانشناسانۀ او استوار برآن است. در مورد فالوساندیشانۀ اخیر لاکان خود نظری ابراز داشته است که از آن یاد خواهیم کرد.
از دید لاکان «رابطۀ موضوعی» (در معنای کلی واژه) رابطهای است تمتعجویانه که عنصر عامل (سوژه) را بهیاری فرایندهای اودیپی (که در بطن روابط کودک ـ مادرـ پدری پای میگیرند) به مطلوب عاطفی یا «دیگری» میپیوندد و از دید تکوینی ریشه در همآمیزی کودک ـ مادر در نخستین دورۀ حیات کودکانه دارد. مفهوم لاکانی «رابطه موضوعی» سه مورد «موضوع عشق» (Objet d’amour)، موضوع خواست» (Objet de désir)، و رابطۀ متقابل این دو «موضوع» را به میان میآورد. ریشۀ این رابطه به زمان و لحظاتی برمیگردد که «موضوع محرومیت» (Objet de Privation) دوقطبی میشود، یعنی هم به «نیاز» مرتبط میشود و هم به «عشق». بنابراین در اینجا با «اصل لذت» و تمتعجویی یا «التذاذ» (Jouissance) بهگفتۀ لاکان سروکار مییابیم، و به «نیاز»ی که «عشق» میطلبد. اینها همه نشانۀ وابستگی شدید «منِ» کودک به «جزمن» (مادر بهمثابۀ عنصر تمامیتبخش و متمتعکننده) است.
از این دستۀ مفاهیم و آرای نظری لاکان نظریهای یا خردهنظریهای دربارۀ وجه روانشناختی امر دزدی میتوان استخراج کرد: دنیای دزدی، فرد رباینده را چه در کودکی و چه در بزرگسالی به دنیای روابط دیالکتیکی یادشده برگشت میدهد و منطق آن نیز منطبق بر منطق این دنیا و روابط همآمیزانۀ خام و دستنخوردۀ جاری در آن است. چنین است که در دنیای ویژه دزدی، از آنجا که تابع «اصل لذت» و تمتعجویی و نیز خودشیفتگی حاد است، میان «حق من» و «حق جزمن» فرق و فاصلهای نیست. آنچه «از آنِ دیگری» است همانا «از آنِ من» است. پس آمادۀ ربودن چیزی از «دیگری» و متعلق دانستن آن به «من» هستیم. در این دیدگاه نظری میبینیم که ماجرای دزدی تصویرکنندۀ واگشت به گذشته است، به گذشتهای دور که در آن کودک خردسال هنوز مشتاق دراختیارداشتن مادر و بهسربردن با او در خلوت وحدت حسی و عاطفی و خودشیفتگانه است. از یاد نبریم که از دید لاکان در پیِ ظهور «مرحله اینهای» (Stade de miroir) است که کودک به استقلال حسی و هویتی میرسد و خویشتن را رفتهرفته یک «دیگری» یا شخص مستقل از مادر و دیگران در نظر میآورد.
دیدگاه فالوسمحور لاکان مورد دیگری است که توضیحاتی روانشناختی دربارۀ دزدی بهویژه وحه دلالتگر موضوع دزدی یا چیز ربودهشده (شئِ مسروقه) در دسترس مینهد. در این دیدگاه دزدی بهمثابۀ بازیافتن فالوس است، و یا بازیافتن هرچیز دیگری که با فالوس نسبت دارد. به همین ترتیب چیز ربوده شده «دلالتگر فالوس» (فالوس بهمثابۀ اصل و مبدا و مقصد) است. لاکان برای فهمپذیر گردانیدن این روابط در ۱۹۶۶ در درسگفتاری با عنوان «درسگفتار دربارۀ نامه ربوده شده» به داستان کوتاهی از ادگار پو (Edgar Allan Poe) گریز میزند.[6] این داستان زیر عنوان نامه ربوده شده (The Purloined Letter) در ۱۸۴۴ نگارش یافته است.[7] داستان از نامۀ عاشقانه و محرمانهای میگوید که یکی از دلباختگان شهبانو برای او میفرستد. ولی طی ماجرایی پرافت و خیز از دید شهبانو پنهان میماند و این مسأله به «دزدیده شدن» آن تعبیر میشود. از اینپس کوششی سخت برای بازیافتن آن درمیگیرد. لاکان از سرگذشت دزدیده شدن (درواقع از دید گریختن) این نامه چند نتیجه میگیرد. یکی از آنها این است که جستار «نامۀ ربوده شده» بهمنزلۀ جستار «حقیقت» است، و این «حقیقت» چیزی نیست مگر فالوس که از «نگاه کور شهبانو» میگریزد. نیز بازیافتن نامه در پایان ماجرا در حکم «بازیافتن فالوس» است.[8]
برداشت فالوسگرای لاکان از سرگذشت نامۀ یادشده، وگرچه با ایراد و انتقاد کسانی چون اندیشمند همروزگار وی ژاک دریدا (J. Derrida) روبرو شده است،[9] به هرحال گوشهای از روانشناسی دزدی را بازمیشناساند. میدانیم فالوس که نماد ترّگی و نرینگی است در دیدگاه لاکانی یک عنصر تمامیتبخش است و بدین لحاظ نمود قدرت و اقتدار نیز هست (به ویژه در جوامع مردسالار). از سوی دیگر، چنانچه پیشتر از نظر گذشت، وجه نمادین و روانشناسانۀ دزدی به مسألۀ کمداشت و نیاز و جستار میرساند که ریشههایی در موارد مشابه در دورۀ کودکی فرد دارند. بنابراین اقدام یا عمل دزدی در حکم کوششی است برای برطرف ساختن کمداشت و نیاز و نیز بازسازی تمامیت نفسانی از رهگذر به چنگآوردن موضوع دزدی (شئ، دارایی...). این در حالی است که این تمامیت، بهدلیل پیوند جوهری که با عنصر فالوس (نماد و نمود نرّگی و چیرهجویی) دارد، منشاء احساس قدرت و اقتدار واقع میشود.
۲. برداشتی رواناجتماعی از بزهکاری دزدی و دامنۀ آن در ایران امروز
« از این سَموم که بر طَرْفِ بوستان بگذشت\nعجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی!» (حافظ)[10]
در این بخش از گفتار برآنیم تا علل و چگونگی خودنمایی پدیدۀ دزدی را در ایران امروز بنا بر دیدگاهی رواناجتماعی مد نظر قرار دهیم. این دیدگاه آمیزهای خواهد بود از دیدگاه پیجویانۀ روانکاوی و دیدگاهی کمابیش جامعهشناختی، البته تا جایی که این دیدگاه اخیر رو به سوی پارهای از مهمترین و تأثیرگذارترین واقعیات سیاسی و اجتماعی روز داشته باشد و همزمان با «روانشناسی تودهها» همسویی و هماهنگی از خود نشان دهد.
در ایران امروز کلاهبرداری و دزدی در اشکال گونهگون، درست همانند رواننژندی و یا پرخاشگری و آزاردهی (خودآزاری و خودکشی، و دیگریآزاری و قتل و جنایت)، حضوری بیشازپیش برجسته و رو بهگسترش دارد. این بزهکاری نهتنها در حدود اقدامات فردی که نیز در اشکال گروهی (دار و دستههای تبهکار اصلاحگریز) و بهگونۀ آشکار و ضمنی مدیریتشده خود را نشان میهد. اشکال گروهی یا جناحی همین بزهکاری در شرایط سیاسی فسادآوری که سالها است بر جامعه چیره است با جنون قدرت و امتیازجوییهای سیاسی و اقتصادی درمیآمیزد و بدینگونه در نهاد قدرت سیاسی و سامانۀ حکومتی نمودی برجسته مییابد. بنابراین نشانههایی بس بامعنا از آنچه که در چارچوبۀ روانشناسی بالینی تعبیرپذیر به «عارضه دزدی» است، عارضهای که در این دانش معمولاَ موضوع مطالعات «موردی» (و نه گروهی) واقع میشود، در سطح جامعۀ ایران آشکارا به چشم میخورد، منتهی در قیاس با صورت صرفاَ بالینی آن در اشکالی متنوعتر و رایجتر، اجتماعیشده و یا در سطوح حکومتی و دولتیْ نهادینه شده، و نیز سازگار و همنواشده با شرایط و وضعیت موجود، خود را نشان میدهد. این مسأله و گستردگی نگرانکنندۀ آن ما را برآن میدارد تا وجود بزهکاری دزدی را در ایران پیش از هرچیز در دنیای بزرگسالان در نظر آوریم و بررسیم (بزرگسالان بهمثابۀ عناصر فعال در عرصۀ زندگانی شغلی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، و یا همچون عناصر بیکار و نیازمند). گو این که در روشنگری پیجویانه و جامعتر پیرامون علل دزدی در این افراد، افزون بر درنظرگرفتن عوامل حی و حاضرِ اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، نیازمند مد نظر قراردادن عامل روانشناختی و شناسنامۀ حیات عاطفی و انفعالی آنان نیز هستیم.
در دنیای بزرگسالان تنگدستی و نیازمندی در بین افراد تهیدست، و همچنین طمع مادی و افزونخواهیِ آمیخته به فساد اخلاقی در برخی دیگران، بهترین بهانه را برای واگشت به مراتب ابتدایی زندگانی روانی و انفعالی، بیدارشدن عقدههای حلناشدۀ ناشی از کمداشت و نیاز و ناکامی، و سرانجام ارتکاب بزهکاریِ دزدی فراهم میآورند. ولی تظاهرات این واگشت، بهخصوص زمانی که واگشت در شرایط سیاسی و اجتماعی فسادآور بهکار میافتد، سمت و سویی ویژه در پیش میگیرند و متناسب با چشمداشتهای این شرایط در عرصۀ جامعه خود مینمایند. اینها همه از دگرگشتی منفی منش و شخصیت عامل دزدی زیر تأثیر شرایط موجود حکایت دارند. بنابراین در وضعیتهای بزهکارانه ازجمله در وضعیت دستبرد و دزدی از یکسو شاهد واگشت به مراتب بدوی و لحظات عقدهآفرین حیات روحی و روانی کودکانهایم، و از دیگرسو با برآمدن منش و شخصیتی نوخاسته زیر تأثیر شرایط موجود روبرو میشویم.
از اینپس فرایند واگشت به مراتب ابتدایی رشد شخصیت و دگرگشتی و مسخشدگی در زمان حال پیامدهایی متناسب با اندیشه و عمل دزدی بهویژه در اشکال دار و دستهای و سازماندهی شده با خود میآورد. به این معنا که همآمیزی دیرینۀ مادرـکودک (که پیشتر از آن سخن رفت) جای خود را به همآمیزی عناصر بزهکار خودی و همکردار میسپرد؛ کمداشتها و نیازهای عاطفی روزگار گذشته در هیأت افزونخواهی و انحصارجویی خود مینمایند، و همزمان به جنون قدرت و اقتدارگرایی (بهمثابۀ واکنشی در برابر کمداشت نفسانی و احساس حقارت) سوق میدهند؛ این درحالی است که خلاء روحی و روانی دیرینه نیز به گود عریض و عمیق طمعورزی بدل میگردد، گودی پرناشدنی که هردم به دستبرد و سرقت میکشاند.
اشکال حکومتی و دولتیِ دستبرد و دزدی مورد بحث در ایران امروز چنیناند: اختلاس یا دزدهای سرپوشیده و مزورانه؛ مصادرۀ غیرقانونی داراییهای منقول و نامنقول خصوصی و همگانی؛ زمینخواری و جنگلخواری و از چندی پیش دریاخواری؛ دستبرد به ثروتها و درآمدهای ملی؛ در اختیارگرفتن داراییهای شماری از شهروندان (یا بهاصطلاح «اقلیتها») که بهدلیل تعلقات دینی و اعتقادی خاص خویش از سوی حاکمیت قشری و متعصب و خودکامه طرد شدهاند و به تبعیض و اجحاف گرفتار آمدهاند؛ نابودسازی گورستانهای این دسته از شهروندان و مصادرۀ زمین آنها؛ دستبرد به آثار و اشیاء باستانی که جزء میراث ملی و معنوی مملکت بهشمار میآیند؛ تخریب آثار معماری حتا متعلق به دوران اخیر بهمنظور بهچنگ آوردن و فروش غیرقانونی زمین و محوطۀ مربوط بدآنها (مانند آنچه که تا کنون شامل شماری از بناهای دورۀ قاجار شده است)؛ دخل و تصرف در «بیتالمال» یا سوء استفاده از آن؛ اخذ یا افزایش ناموجه مالیاتها و نیز افزایش بیرویه بهای کالاهای مصرفی که این خود صورتی از دزدی بهسود قدرت حاکمه است (که در اینجا «قوه مجریه» یعنی دولت نیز بهگونهای مسؤول و مقصر است)؛ و سرانجام تسلط بر معادن و ذخایر طبیعی مملکت و سپردن انحصار و مدیریت آنها تا جایی که ممکن است به دار و دستههای خودی و هماندیش و همکردار نظیر «سپاه» و «بسیج»، «جهاد سازندگی» و غیره. هدف از این دزدیهای گستردۀ آشکار و پنهان تراکم و انباشتِ بیشترین بخش از ثروت ملی در چنگ حاکمیت و اقمار و زیرمجموعههای آن است. تردیدی نیست که این تراکم و انباشت به تضعیف بنیۀ اقتصادی کشور و بهخصوص کاهش توان و ظرفیت تولیدی بخش خصوصی (که در شرایط عادی تضمینکنندۀ اقتصاد رقابتی و آزاد و شکوفا است) میانجامد. مجموعۀ همین بزهکاریها، گذشته از سرشت و کارکرد ضد اخلاقی و ضد انسانیشان، به فاجعۀ بیکاری و درماندگی و دریوزگیْ در جامعه دامن میزند، گرانی و گرانترشدن پیاپی همهچیز را در پی میآورد، زندگانی تودۀ مردم را در وضعیتی دشوار و جانفرسا قرار میدهد (تظاهراتی که اخیراَ از پنجشنبه هفتم دیماه سال جاری بهپس در چندین شهر ایران به راه افتاد از جانبهلب رسیدگی طغیانبرانگیز مردمی تهیدست و سخت نیازمند حکایت دارد)، و همزمان آسیبپذیرترین و نیازمندترین لایههای این توده را مستعد ارتکاب بزهکاری دزدی میگرداند. پیداست که اینهمه دزدی کلان و فقرآور متناسب با یک دید و تفکر مسلکی و عقیدتی، جناحی و فرقهای، و خلاصه طایفهای صورت میگیرد، و نیز هماهنگ با یک ایدئولوژی واپسگرا و تیره و تار، خودکامه، و تمامیتخواه و غارتگرای بهکار میافتد که سراپای هرم حکومت و حاکمیت خودشیفته را از رأس تا قاعده دربرگرفته است. در چنین شرایطی است که شماری از تشکلها و گروههای وابسته و جیرهخوار (مثلا در اشکال تشریفاتی «حزب» و «کمیته»، «بنیاد» و «حوزه» و «حسینیه»، «کانون خیره»، «اوقاف» و «بسیج»...) همرنگ و همداستانِ تشکیلات ازمابهتران صدرنشین و درازدست میگردند، با مسؤولان و مدیرانی که، همچون بزهکاران کهنهکار، به قانونگریزی و سلب مسؤولیت انسانی و اخلاقی از خویش خو گرفتهاند و از همینرو عذاب وجدان را نیز وقعی نمینهند. بهگفتۀ فردوسی (در توصیف روزگار یورش تازیان ثروتجوی به ایران و بزهکاری غارتگران داخلی):
«ربایند همی این از آن، آن ازین
ز نفرین ندانند بازآفرین...
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند...»
جنبۀ ناخودآگاه و طبیعت قهقرایی این دزدیها نیز درخورد اعتنا است. منظور دقیقاَ واگشت عاملان این بزهکاریها به مراتب تحولنیافتۀ رشد شخصیت روانی و گرفتار آمدنشان در دایرۀ نیازها و کمداشتها، عقدهها، و اوهام کودکانه است. پیشتر دیدیم که وینیکات با اشاره به دزدی در بین کودکان و نوجوانانِ «ضد اجتماعی» یا هنجارگریز، خاطرنشان میکند که رباینده آنچه را که میدزدد در ناخودآگاهی خود، و برپایۀ خواست و خودشیفتگی خویش، بازآفرینی میکند و سپس از آن خود میانگارد. در گفتوگو از مفهوم لاکانی «رابطه موضوعی» نیز دیدیم که چگونه کودک خردسالی که دستخوش کمداشت و نیاز است میان «حق من» و «حق دیگری» فرق و تمایزی قایل نیست و از اینرو همهچیز را از آنِ خود میشمرد. منشاء روانی خودشیفتگی، زیادهخواهی، و درازدستی خداوندان زر و زور یادشده را در عارضۀ واگشت به چنین دنیای ابتدایی و وهمآمیز باید دید.
در وضعیت فسادآلوده و فسادگستری که از آن سخن رفت، وضعیتی که نمایشگاه عقدهگشاییها، خودشیفتگیها، و خودباختگیهای جنونآمیز هم هست، از دل تودۀ مردمان بیرهنما و بیمشعل نیز سودجویانی سر برمیآورند که خود را در کلاهبرداریهای خرد و بزرگ «معذور» و «نامسؤول» میشمرند. گسترش دامنۀ حنون و عارضۀ دزدی از خلوتسرای حاکمیت فاسد و اقمار بنیادوار و نهادگونۀ آن به قلمرو تودۀ مردم به این معنا است که این توده الگوی سیاسی و حکومتی پاکیزه و «ابرمنِ» فرمانفرمای پاکدامن و سرمشقواری در میانه نمیبیند. همین تودۀ دلسرد و سرخورده در بین مسؤولان و مدیران اغلب انتصابی قوای حتا نظارتگر و دادگزاری چون «قوۀ قضاییه» تصمیمگیرندگانی بهچشم میبیند اخلاقگریز، آلوده به فساد و تبانی، و در مواردی نیز صحهگذار بر غصب و تصاحب داراییهای خصوصی و ملی. روشن است که نبودِ الگوی سیاسی و حکومتی پاکدامن و ابرمنِ رهنموندهندۀ پاکنهاد بهترین و مؤثرترین بهانه را برای همانندشدگیهای منفی در دل توده مردم فراهم میآورد، یعنی برای همرنگ و همنواشدنِ (اغلب ناگزیر و ناخواستۀ) این توده یا دستکم افراد و خردهگروههایی از آن با متولیان قدرت حاکمه، و با فرمانفرمایان تازه بهدوران رسیده و سرمستی که در طمعورزی و افزونخواهی و فسادگرایی و فسادگستری سر از پای بازنمیشناسند.
چنین است که ما با واگیری و فراگیری صورتی از عارضۀ دستبرد و دزدیِ نهادینهشده مواجه میشویم که از یک دستگاه حکومتی فاسد و فسادپرور میآغازد، ارکان و تار و پود آن را درمینوردد، به جوهر نهادها و بنیادها و دیگرتشکیلات تحت حمایت آن رخنه میکند، و سرانجام به سطح جامعه و مناسبات تودهای بال میگسترد و وسوسه میآفریند. در این میان فاجعۀ بزرگتری که جامعه و مناسبات بینانسانی را میتواند تهدید کند همانا همانندشدگی و همداستانی افراد خود توده با یکدیگر در بزهکاری دزدی یا اشکال سرپوشیدۀ آن است (نمونۀ دیگری از این همانندشدگی تودهای منفی و متقابل را در ایران امروز در تنسپردن افرادی پرشمار به اختلالات عصبی و روانی، پریشانی و رواننژندی، و یا به خشونتگرایی و ارتکاب قتل و جنایت بازمیبینیم، با عللی که تا حدود زیاد در وضعیت سراسیمهکنندۀ سیاسی و امنیتی، فرهنگی، و اقتصادی موجود نهفتهاند). در این صورت از اقدام و عمل دزدی در بین توده مردم، چونان در کانون حکومت و حاکمیت و فرمانفرمایی، بهمثابۀ یک «عادت» و «قاعده»ی معمول و فراگیر با عواقبی مسخکننده و ازخودبیگانهساز میشود یاد کرد.
«چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد!» (فردوسی)
در این آشفتهسرای ترکتازی و بزهکاری و فسادگستری، آثار حتا باستانی و هنری از دستبردها در امان نمیمانند، از دستبردهایی که پروندههایشان درکل، و بنا بر »محظورات» و «ملاحظات» و «مصلحت»هایی، پیگیری نمیشوند و خاموش میمانند! همین بس از چند نمونه تازه بهمثابۀ مشتی از خروار یاد شود که از سوی برخی خبرگزاریهای حتا رسمی کشور نیز گزارش شدهاند. در مردادماه ۱۳۹۴ «سنگنبشتۀ سه هزارسالۀ سمیرم» (یادگار دورۀ ساسانی) را در منطقۀ قلعه سنگی (واقع در نزدیکی شهر سمیرم/ استان اصفهان) «به صورت کاملاَ حرفهای و با استفاده از تجهیزات و امکانات» از کوه جدا میسازند و با خود میبرند.[11] نمونۀ دیگر ناپدیدشدن شماری از پیکرهها در سطح شهر تهران است که داستان آن بر شهروندان تهرانیمان پوشیده نیست. همچنین در گزارشی (پایگاه تارنمایی «معماری نیوز») میخوانیم: «... در ماههای اخیر، حرکت های تازه ای برای دزدی آثار تاریخی در تهران دیده شده است. هدفِ دزدی ها این بار کاشی کاری ها و تزیینات بناها و دروازه های دوره قاجارند. مسجد حاج قنبرعلی خان کُرد مافی و سردرِ خانه مخروبه عیسی صدیق، سومین رییس دانشگاه تهران، از جمله بناهایی هستند که کاشی کاری های ورودی آنها دزدیده شده اند.»[12] در گزارش دیگری از «معماری نیوز» به شمۀ دیگری از این دزدیهای پرشمار پی میبریم: «ناپدید شدن یک کتیبه سنگی از موزه ملی در سال ۸۰، سرقت ۴۰۰ سکه طلا و نقره، یک گردنبند و شش قلمدان از موزه ملی در سالهای ۷۰ و ۷۱، سرقت شش قلم شی فرهنگی از کاخ نیاوران در سال ۷۴ و سرقت ۲۱ اثر عتیقه از موزه آبگینه و سفالینه در سال ۷۹... [که پرونده آن ها] پس از سالها هنوز به نتیجه نرسیده است...»
گفتنی است که دزدی اشیاء و آثار باستانی و هنری در مقیاس گسترده نخستینبار در هفتهها و ماههای نخست پس از «انقلاب» ۵۷ رخ داد. در آن برهۀ زمانی ناخجسته عناصری از «انقلابیون» به غارت گنجینۀ آثار باستانی کشور پرداختند، از عناصر هیجانزدۀ «حزباللهی» گرفته تا عناصر پُرتب و تاب و خودباخته گروه «مجاهدین خلق» (که بنا بر شواهد موجود آثار باستانی و هنری ارزشمندی را ازجمله در مناطق کردستان دزدیدند و سپس به کشورهای بیگانه فروختند). باری، هماکنون نیز میبینیم که همان شیوۀ دستبرد و غارتگری کماکان دنبال میشود و فاجعه میآفریند.
حقیقت این است که این دزدیهای مدیریتشده و پایانناپذیر دستکم به سه دلیل عمده عواقبی جرمشناختی دارند، و این عواقب آمران و عاملان آنها را ملزم به پاسخگویی در برابر دستگاه عدالت میگرداند. نخست اینکه عمدی و هوشیارانهاند و از اینرو از حدود یک دزدی کودکانه بس فراتر میروند. دوم اینکه موضوع آنها نه دارای ارزشی نمادین (آنگونه که در دنیای کودکان و نوجوانان میبینیم) بلکه برخوردار از ارزش «کالا» و «دارایی» است، بهویژه که این بزهکاریها به صورت گروهی و سازمانی انجام میگیرند و نیز پای تقسیم موارد دزدیشده یا تقسیم بهایشان به میان میآید. و سوم متعلقبودن موارد ربوده شده، گذشته از ارزش تاریخی و مادی و معنوی بیبدیلشان، به میراث فرهنگی ملت و مملکت است، که این مورد خود بهتنهایی مسؤولیتی بس خطیر به میان میآورد. حال بگذریم از نقش مستقیم و تشویق و ترغیبکنندهای که ایدئولوژی ظلمانی حاکمیت، و چگونگی ارزشگذاری این حاکمیت بر جلوههایی از خلاقیت و هنروری و هنرگستری، در دزدی آثار هنری یادشده دارد: هرآنچه که، از هنر روزگار باستان گرفته تا جلوههای دیداری و تجسمی هنر امروزین، با جوهر ناپویا و قهقرایی و عنصر عقیدتی نهفته در ایدئولوژی این حاکمیت و حامیان و ملازمان آن ناسازگار باشد همانا مردود و مطرود خواهد بود. پس چه باک که درازدستان بدانها دست بیازند و یا در تخریب و نابودیشان همت گمارند!
برپایۀ چنین دید و تفکر فرومایه و اهریمنی است که در مثال چندی پیش پیکره آریو برزن را در شهر یاسوج، که نماد روحیۀ دلاوری و سلحشوری و میهندوستی در ایران باستان (دورۀ هخامنشی) است، تاب نمیآورند و بهرغم اعتراضات مردم شهر از بلندجایش به زیر میکشند،[13] و یا تندیس زیبای آرش کمانگیر را (که سرگذشت اساطیریاش از اوستا به شاهنامۀ فردوسی، آثارالباقیه ابوریحان بیرونی، و برخی تاریخنامهها راه یافته است) با بیشرمی و وحشیتی تام و تمام در شهر ساوه میدزدند و سراپا قطعهقطعه و نابود میکنند.[14]
نتیجهگیری
با توجه به نکاتی که در این نوشتار آمد باید گفت: که دزدی در کودکان و نوجوانان در حکم واگشت به عاطفیترین دورۀ زندگانی حسی و روانی یعنی زمان همآمیزی کودک ـ مادر است، و هدف از این واگشت بازیافتن مادر استغنابخش و رهیدن از چنگ احساس کمداشت و نیاز عاطفی ناشی از غروب روزگار همآمیزی است. گو این که مورد دزدیده شده نیز برای کودکان جز جایگزین مادر دیرینه چیز دیگری نیست. برعکس، دزدی در بزرگسالان، درعین تغذیه از عقدهها و خودشیفتگیهای بدوی، به معنای یک بزهکاری است، با مشخصات و پیامدهای جرمشناختیای که در متن برشمردیم. این بزهکاری با خودشیفتگی و اشکال انحرافی التذاذجویی نسبتی بسیار نزدیک دارد، حتا زمانی که علت و انگیزۀ بیواسطۀ دزدی کمداشت مادی و بینوایی باشد. راز التذاذجویی مورد بحث در دو چیز نهفته است: یکی در ارضای خودشیفتگی رباینده است، و دیگر در گرایش شدید او به تخطی از «امر ممنوعه» (دستبرد و دزدی) است، امری که بهسبب ممنوعیتاش رباینده را سخت مجذوب و فریفتۀ خود میکند و ناگزیر وجدان اخلاقی، احساس مسؤولیت، و حتا بازتاب امر و نهیهای دینی را (چنانچه دزد دینباور باشد) در او خنثی و بیاثر میگرداند. در این مورد مرزشکنی و پشت سر نهادن پیروزمندانۀ مخاطرات موجود و ممکن به هدف مورد نظر (از آنِ خود شمردن حق و دارایی دیگران) میرساند و بدینسان منشاء آرامش و التذاذی خودشیفتگانه و انحرافی واقع میشود.
نکته دیگر این که : در کنار شرایط سیاسی و مادی و اجتماعی فسادآور، محتویات عاطفی و انفعالی شناسنامۀ روانی فرد، نظیر کمداشت و نیاز، خودشیفتگی، و جستار مستمر و بیرویۀ خودبسندگیِ نفسانی، بهویژه زمانی که اینها منجر به پایگیری یک عقدۀ روانی حلناشده شده باشند، در برانگیختگی و چشمدرانی بزهکاری دزدی در بزرگسالی سهمی چشمناپوشیدنی خواهند داشت. این نیز واقعیتی است که این برانگیختگی در دل شرایط فسادآور یادشده، که بهلحاظی باهم تشکیلدهندۀ یک عامل زمینهساز قدرتمندند، بیشترین مجال و فرصت را برای بهکارافتادن بهدست میآورد.
سرانجام این که: عارضهای که «عارضه دزدی» نام گرفته است فقط موضوع ملاحظات روانپزشکی و یا روانشناسی بالینی که اغلب به بررسیهای «موردی» میپردازند نمیتواند باشد. این مسأله موضوع یک رهیافت مطالعاتی رواناجتماعی نیز میتواند قرار بگیرد، رهیافتی که چگونگی «روانشناسی تودهها» و شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر این روانشناسی را مد نظر قرار میدهد. جلوههای گونهگون «عارضه دزدی» با مشخصاتی که برشمردیم، ریشهدوانی آن در عقدههای روانی حلناشده، نسبت داشتن آن با خودشیفتگی و افزونخواهی و انحصارجویی در ابعاد خصوصی و گروهی و اجتماعی، و سرانجام بالگستریاش به سطوح سیاسی و حکومتی و مراکز فرمانفرمایی و اقتدار، همه تأییدکنندۀ ضرورت درپیش گرفتن یک رهیافت رواناجتماعی تحلیلی در بررسی و بازشناسانیدن این عارضه است.
پانویسها
[1]. Cf. Freud, S. (1914), On narcissism : an introduction, in Psychological Works of Sigmund Freud, Standard Edition, London: Hogarth Press, 1953-74, Vol. XIV.
[2]. Winnicott, D.W. (1971), Playing and Reality, London, Tavistock Pub., reprinted London Routledge, 1991, Chapt. 7: “Mirror-Role of Mother and Family in Child Development”, p. 112 .
[3] . مثنوی، به تصحیح نیکلسون، تهران، امیرکبیر،۱۳۵۰، دفتر یکم، بیت ۳۱۹۷.
[4] . مولوی، جلالالدین محمد، دیوان شمس، به تصحيح و كوشش بديعالزمان فروزانفر، چاپ سوم، تهران، اميركبير، ۱۳۶۳، ترجیعات، ترجیع ۳.
[5]. درباره گرایشهای ضد اجتماعی کودکان و نوجوانان که ازجمله بزهکاری دزدی را به دنبال میآورد بنگرید به گفتاری از وینیکات با عنوان «گرایش ضد اجتماعی» (The Antisocial Tendency) که در بخش سوم کتاب یادشده در زیر آمده است:
Winnicott, D.W. (1958), Through Paediatrics to Psycho-analysis (Collected Papers), Basic Books, Inc., New York, Part 3, p. 306 sq.
[6]. Lacan, Jaques (1966), “Le séminaire sur «La Lettre-volée”, in Lacan, J, Écrits, Paris, Seuil., p. 11.
[7] . مرجع لاکان در اینجا روایت فرانسویزبان داستان نامه ربوده شده (La Lettre volée) اثر ادگار پو به ترجمۀ شاعر فرانسوی شارل بودلر (Ch. Baudlaire) است. بودلر برگردان این داستان را همراه با برگردان چند داستان کوتاه دیگر در ۱۸۵۶ به چاپ سپرده است. برای چاپ تازهتر این مجموعه بنگرید به:
Poe, Edgar Allan, Histoires extraordinaires, trad. par Charles Baudlaire, Paris, Gallimard, nouvel. éd., 2004.
[8]. Lacan, J., “Le séminaire sur …, op. cit., p. 12 sq.
[9] . برای خردهگیری ژاک دریدا بر دیدگاه فالوسمحور لاکان و تعبیر و برداشت او از داستان نامۀ ربوده شده ادگار پو بنگرید به کتاب وی با عنوان کارت پستال: از سقراط تا فروید و فراتر (چاپ 1980، صفحات 439 تا 524) با این مشخصات:
Derrida, Jacques (1980), La carte postale : de Socrate à Freud et au-delà, Paris, Aubier-Flammarion, pp. 439 -524.
[10] . حافظ، شمسالدین محمد، دیوان غزلیات، بهکوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، چاپ دوم، خوارزمی، ۱۳۶۲، غزل ۴۶۸.
[11] . پایگاه تارنمایی خبرگزاری ایرنا، ، ۲۸مرداد ۱۳۹۴.
[12] . «معماری نیوز»، یکشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۵.
[13]. پایگاه تارنمایی خبرگزاری مهر، جمعه ۳ تیر ۱۳۹۰.
[14]. پایگاه تارنمایی انتخاب، ۱۱ تیر ۱۳۹۰.
از همین نویسنده
- ساختار قبیلهای نظام «جمهوری اسلامی» و پیامدهای سیاسی، اجتماعی و مدنی آن
- دو توده و دو روانشناسی تودهای: رویداشتی روانْاجتماعی به خیزش اعتراضی دیماه
- روانکاوی و فاشیسم: از فروید تا اریش فروم
- روانکاوی و «روانشناسی تودهها»: از گوستاو لوبون تا فروید
- روانکاوی و ملیگرایی
- روانکاوی و دهشت افکنی
- روانکاوی و ایدئولوژی: اسلاوُی ژیژک و دیدگاه لاکانی ـ مارکسیستی او
- زن و زنانگی در روانکاوی ژاک لاکان
- جامعه و پیوندهای اجتماعی در روانکاوی لاکان
نظرها
نظری وجود ندارد.