دُن کیشوت اسلامی
داریوش شایگان - ایدئولوژیمند کردن مذهب چیست؟ مذهب نمیتواند وارد روند تاریخ شود بی آن که توسط آن نابود شود. زیرا ناخودآگاهانه خویش را بلشویزه میکند. انقلاب اسلامی ایران مثال خوبی از این پدیده را به ما عرضه میکند.
* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
غربزدگی ناآگاهانه
ویژگی بارز تمدنهای موسوم به سنتی، از قبیل ایرانی، اسلامی، هندی و غیره این خصیصه است که همگی این تمدنها در قرن هفده میلادی متوقف و در حین گذر از این عصر، دچار تصلّب شده و از آفرینش دست کشیدهاند و شروع کردهاند به واپسنگری. اروپا به عکس در همین قرن ۱۷ میلادی، فصل بزرگ شکوفایی خویش را میزید که عصر دکارت است و این مصادف است با زمانی که فلسفهی ایرانی با ملاصدرا پایان میپذیرد و درست هنگامی که وی آخرین خشت بنای فلسفهی ایرانی را مینهد، اروپا دارد درهمین زمان به تعریف خط مشی مدرنیته میپردازد و جوامع سنتی، در مواجههی با این دیدگاه نو، به نسبت، وضعیت از همه نظر ویژهای را به خود میگیرند و در میان دو جریان باقی میمانند. در بین؛ ودر وضعیتی معلق میان هرگز و هنوز؛ و موقعیتشان موقعیتی است گذرا و بینامعرفت شناسانه. انقلاب اسلامی ایران هم میتواند از این منظر، کاملا ً مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد. امّا به راستی این ایدئولوژی مند کردن مذهب چیست؟ من متوجه شدهام که مذهب نمیتواند وارد روند تاریخ شود بی آن که توسط آن نابود شود. زیرا ناخودآگاهانه خویش را بلشویزه میکند. انقلاب اسلامی ایران مثال خوبی از این پدیده را به ما عرضه میکند. در واقع در انقلاب ایران ساختارهای انقلابی از مارکسیسم سرچشمه میگیرند. هرچند این مارکسیسم، مارکسیسمی باشد عامه پسندانه و پیش پاافتاده؛ و گرچه درونمایهاش اسلامی است، امّا ریختار و قالب، غربی و مارکسیستی است وهمواره این قالب است که درونمایه و محتوا را محدود میکند و نه بر عکس. پس این اسلام نیست که جهان را تقدّس میبخشد. بلکه این محتوای جهانی و سکولار است که اسلام را ایدئولوژیزه میکند و اسلام به رغم تمایلش به تقدس بخشی به جهان، خویش را سکولاریزه میکند. من این پدیده را غربزدگی جاهلانه نامیدهام. زیرا اسلام متناقضا ً از سویی خواسته تا غرب را در هم بکوبد و از سویی دیگر غربزدگی جاهلانه را تولید کرده. با بررسی زبان سیاسی و انقلابی، میتوان این غربزدگی اسلامی را آشکارا مشاهده کرد. یکی از این اندیشمندان باب طبع روز در ایران پیش از انقلاب، علی شریعتی، این مدرن شدگی اسلام را به خوبی نشان میدهد. متون وی هیچ گونه جای تردیدی باقی نمیگذارند. او حتا به این مرحله رسیده بود که به ما بگوید: به محض این که امام معصوم دیگرباره بازآید، انقلابی جهانی رخ خواهد داد و ذکر ترکیب” به محض این که ” خود به معنای نوید دهی آخرالزمان است. (و این همان مضمون شیعی امام است که میباید همچون مسیح روزی بازآید). به اعتقاد علی شریعتی تا انقلابی وجود نداشته باشد، آخرالزمانی هم نخواهد بود و ما میتوانیم در این تفکر، اندیشهی فراموقعیت ِ میان اسطوره و تاریخ را به وضوح ببینیم. ما شرقیان باید بیاموزیم که چیزها را در ذهن خویش از هم مجزا کنیم و نیاز به یک بازسازی انگارهها داریم و این وظیفهای است که من بر خودم فرض میدانم. گرچه فراموقعیت موجود در میان اسطوره و تاریخ میتواند باعث غنای ادبیات شود، اما در اندیشه ویرانگرانه ظاهر خواهد شد. در واقع اندیشیدن مقولهای تحلیلی است. در حالی که ادبیات جزء مقولات ترکیبی محسوب میشود. کتاب گابریل گارسیا مارکز” صد سال تنهایی” نمونهی اعلای این ترکیب است. امّا آنچه آن کتاب را زیبا میسازد، نمیتواند برای اندیشیدن ارزشی داشته باشد. زیرا ما در این کنش نیاز به خرد کردن و تجزیه و تحلیل داریم. اما در سطح فردی، این فراموقعیت معرفت شناسانه، منجر به نوعی شیزوفرنی خواهد شد. میشل فوکو در کتاب بسیار زیبای خود ” واژگان و اشیاء” به مطالعهی تفاوت میان گونههای مختلف شناخت پرداخته است. یعنی معرفت رنسانسی، معرفت کلاسیک و معرفت مدرن. باری فوکو دن کیشوت را همچون انسانی گرفتار در میان دو جهان تعریف میکند. انسانی که در نتیجهی قیاس خویش با جهان، از خود بیگانه شده. با بهره گیری از این مثال میتوانیم بگوییم که ما شرقیان همگی مانند دن کیشوت هستیم. یعنی گرفتار در میان دو نوع معرفت. معرفت اساطیری و معرفت تاریخی. ما همواره تاریخ را با اسطوره و اسطوره را با تاریخ فرو کاستهایم؛ و خویش را تنها در این فروکاهی مضاعف است که باز مییابیم و اگر از این موقعیت بینامعرفت شناسانه آگاه باشیم، گذر از آن برایمان جالب خواهد بود. زیرا میدانیم که در میان این دو سطح قرار گرفتهایم. اما اگر در تملّک هر یک قرار گیریم، دیوانه میشویم. مثالی که آوردم، همان مورد شریعتی، نمونهی کسی است که کاملا ً در تملّک این فروکاهی مضاعف سکولار و مذهبی در آمده است. یکی از وظایفی که ما در درون جهان اسلام، بعنوان روشنفکر باید بر خود فرض بدانیم تمرکز بر شاخهای از روانشناسی فرهنگی است. ما نیاز فراوانی به شناخت همهی این عقدهها و درک مکانیزم و مذاهب داریم و با وجود این فروکاهی مضاعف از سطح اسطوره به تاریخ و از سطح تاریخ به اسطوره، داریم وارد گسترهای از تحریف میشویم که در آن از همهی انگارهها ریخت زدایی میشود و این به مانند آن است که ما دو گیرندهی تلویزیون داشته باشیم و تصویر را از دو منبع مختلف دریافت کنیم. باری ما امروزه در دنیای فن آوریهای چند منظوره به سر میبریم که همگی مان را دچار پریشیدگی چندگانه میکنند. اما مشکلی که این جهان ایجاد میکند، مسالهی هویت است. ما همه دارای یک هویت جمعی هستیم. یک هویت چندگانه. هیچ کس واقعا ً منحصر به فرد و مثلا ً ایتالیایی صرف نخواهد بود. زیرا ایتالیاییها دیگر همگی اروپایی و کمی امریکایی و اندکی ژاپنی نیز هستند. چرا که همگی روی یک سیاره ساکن و در حکم اعضاء مکمل آنیم. اما مشکل اینجا است که ما چگونه میتوانیم فضاهای متفاوت خویش را سازمانمند کنیم؟ در واقع نیز همهی ما از لحاظ تاریخی فرزند زمان خویشتن نیستیم و مشکل از اینجا ناشی میشود که ما باید بتوانیم تفاوت سطوح نمایش و عرضه را زندگی کنیم بی آن که دچار آشفتگی و سردرگمی شویم و اتفاقا ً در همین نکته که من آن را مالکیت مینامم است که تعصب ایجاد میشود. اینگونه است که ما به مفهوم بنیادگرایی اسلامی میرسیم که اتفاقا ً به هیچ وجه یک مورد اسلامی نیست. زیرا بر فروکاهی اسلام به سطح قانون ِصرف صحه میگذارد. اسلام در تاریخ خود که بیش از یک هزاره دوام آورده، همواره به دنبال جهانی از اقشار بوده که در ساده سازیهای بنیادگرایانه از بین میرود. زیرا با گزینش اقشار، خویش را به سطح نازلی به نام حکم تقلیل میدهد. طبیعتا ً در قرآن میتوان همه چیز یافت و اتفاقا ً ضد آن را هم. مثل عدالت برای کشتار و بر عکس آن؛ که طبیعتا ً همان منزلت را در انجیل نیز داراست. امّا این فروکاهی، فرایندی ست ذهنی که با گذر از یک ساده سازی سهل الوصول، سطح اسطورهای را با سطح سکولار منطبق میکند و این همان چیز خطرناکی است که ممکن است روی دهد. زیرا سهل الوصول و ساده و در آن واحد فریبا ست.
پادگزارههای هویّتی
بنیادگرایی اما گره خورده به گسستی است که با مدرنیته تحکیم هم یافته است. اما چرا این گسست تنها در این زمان پدیدار میشود؟ پاسخ را باید در جهانی شدن جستجو کرد. درجهان دو جریان وجود دارد. یکی فرایند جهانی شدن است که خود، شبکهای است که همگان را در بر میگیرد و نمیتوان آن را از حرکت بازداشت؛ و دیگری مقاومت در برابر جهانی شدن. فرایند جهانی شدن در سطوح مختلفی بروز مییابد. سطح نخست آن مربوط به فن آوری است که شبکهی شبکه هاست و نمیتوان مانعی در روند آن ایجاد کرد زیرا در همه جا یافت میشود. سطح دوم سطح هویتی است. در این سطح است که فرایند جهانی شدن، مترادف هویت چندگانه تلقی میشود و در سطح فرهنگی سرانجام به معنای چندفرهنگه بودن ترجمه میشود. مقاومت در برابر روند جهانی شدن از این واقعیتی نشات میگیرد که مردم نمیخواهند جهانی شوند. این مقاومت منجر به ظهور ناسیونالیسم، فاشیسم و مخصوصا ً ناسیونالیسم نژادپرستانه میشود. همان گونه که ما در یوگوسلاوی شاهد بودیم که در آنجا حتا به مرحلهی پاکسازی نژادی هم رسید. از طرفی این مقاومت منجر به بنیادگرایی هم میشود که واقعیتی مذهبی است. آری بنیادگرایی خطرناک است زیرا واگیر دارد. آغاز این جریان هم با اسلام بوده امّا با این حال در شرق شروع به گسترش کرده، مثل هندوستان که در آنجا بر نوعی بنیادگرایی هندو تاکید میشود و این امر حتا در بین بنیادگرایان مسیحی نیز در حال گسترش است. این بنیادگرایی به عنوان مصداقی از مقاومت در برابر فرایند جهانی شدن را من پادگزارهای هویتی مینامم. آن هم وقتی ما این سو و آن سو افراد ریشویی را میبینیم که دارند از اسلام صحبت میکنند. البته از نظر اکثر مردم این افراد به دنبال احیاء اسلام در غربند. اما اگر به واقع در فرهنگ سنتی اسلام زیسته باشیم، در مییابیم که او برداشت متفاوتی از اسلام دارد. اتفاقا ً در غرب است که ما با افراد ریشویی در صفها بر میخوریم که گفتمانهای طولانی دربارهی مدرنیته، تباهی غرب، انحراف سنتها و بیراهه رویها دارند. البته من نمیدانم که این جهانی شدن به سود همگان است یا نه؟ آن چه من میدانم این است که هر چقدردربرابراین تهاجم، بیشتر مقاومت شود، بیشتر قربانی خواهد شد. قیاس کنید جهان جنوب شرقی آسیا را با جهان اسلام. غربیها ناگهان خود را در قلمرو ایشان یافتند. اما در آسیای جنوب شرقی به شیوههای گوناگونی از امریکائیان بهره برداری شده است. در عوض دنیای اسلام میخواهد با همه بجنگد. چراکه میان اسلام و مسیحیت رقابتی در جریان است. اسلام به ظهور آخرین پیامبر در ادامهی همان سنت یهودی- مسیحی در حوزهی مذهبی سامی صحه میگذارد. مسلمانان دین خود را آخرین دین میپندارند و بنا براین نسبت به مسیحیان برای خویش مزیّتی متافیزیکی قایل میشوند و از همین روی مقاومتی بین این دو در سطح مذهبی در جریان است. پس از شکست ناسیونالیسم عربی جمال عبدالناصر و کمونیسم دیگر چیزی برای مقابله باقی نمانده است و تنها چیز باقی مانده مذهب است که با ساده سازی مفرط خود دیگر به آخرین مقسوم علیه خویش تقلیل یافته است. اما این همه را میتوان در بستری از نیهیلیسم تفسیر کرد. ما وقتی عملیات انتحاری را از سوی شخص یا گروهی میبینیم، از خویش میپرسیم آیا اینان شهیدند یا پوچگرایانی از نمونهی شخصیتهای آثار داستایوسکی. مثل ًرمان ابله او. در واقع نیز این اشخاص بیشتر شبیه تروریستهای داستایوسکیاند تا شهدای اسلام. با این حال این افراد دست به کنش هایی بسیار نظرگیر میزنند. اما در رمان ابله، پروتاگونیستها همه از جرگهی دیوانگانند و میخواهند بیغولهی خویش را منفجر کنند. منطقشان هم دشواری پذیرش مات شدگی است. پس بیش از آن که بپذیرند، رد میکنند. جهان اسلام با درآمدهای نفتی به راحتی میتواند مدرنیته را شبیه سازی کند و با جهان غرب در همان قلمرو خودش مواجه شود. اما به دلیل همین بنیادگرایی با مخالفت هایی روبرو میشود. زیرا تمایل تروریستها در هم کوفتن کامل غرب است. همان غربی که ایشان نمودی از آنند. در عصر عباسیان که دوران عروج فرهنگ اسلامی است، بغداد شگفت انگیز مینماید. تدبیر حکومت تحت هدایت ایرانیان است. جهان اسلام یک امپراتوری عظیم و مداراجو ست و این بیش از همه وقتی خود را مینمایاند که آن را در مقابل سدههای میانه در غرب فرض کنیم. اما پس از عباسیان امپراتوری عثمانی درمی رسد. البته او نیز در آغاز مداراجوست. مثلا ً همانطور که میدانیم پس از بیرون راندن یهودیان از اسپانیا و پرتغال، یهودیان به امپراتوری عثمانی پناهنده میشوند. مسیحیان، یهودیان و مسلمانان در آن دوره هم زیستی کمابیش مسالمت آمیزی داشتهاند. در حالی که در اروپا مرگ در انتظار کاتارها و آلبیاییها بود و کشتار وقتل ساحرگان و ملحدان عادی مینمود. اما با گذر از دورهای که با قرن ۱۳ آغاز و با قرن ۱۵ پایان مییابد دگرگونی ژرفی دراروپا رخ میدهد. این دگرگونی از ایتالیا آغاز میشود. هرچند مقدمات این دگرگونی پیشتر در قرن ۱۳ میلادی در پاریس فراهم شده که در آنجا پیروان ابن رشد که تقریبا ً از طرفداران ولتر محسوب میشوند، یافت میشوند. مثل ” ژان ژاندون “. پس میتوان گفت نطفهی انگارهی واقعیت مضاعف قبلا ً درجدایی میان علم و فلسفه پیشینه داشته است و همین گزاره در پاریس مورد بررسی قرار میگیرد. دربین استادان رشتههای هنری؛ و پس از آن رشد بورژوازی است در اروپا که بانکهای فلورانس و ایتالیا در این میان نقش مهمی را بازی میکنند. تا قرن پانزدهم که جهان دیگر شکوفا شده است. تا عصر کشف امریکا توسط کریستف کلمب در سال ۱۴۹۲ تمام فرهنگهای دنیا اعم از ژاپنی و چینی و هندی و امریکای لاتینی ِ پیش از ورود اسپانیائیان و غیره، خویش را در همان سطح اساطیری باز مییافتند. فقط در فرهنگ غرب بود که چیزی تغییر یافته بود. لئوناردو دا وینچی به آناتومی بدن مینگریست. او به ماهیچهها و سرخرگها و به مکانیک علاقه مند بود. دگرگونی بزرگ در ایتالیا روی داده بود و در فرانسه و در آلمان. درحالی که دیگر فرهنگها هیچ روی خوشی به این تحول نشان نمیدادند و تا پایان قرن ۱۹ هم در جهان خود باقی ماندند. طبیعتا ً این دیدگاه تازه نسبت به جهان دیدگاهی توسعه طلبانه و سلطه جویانه بود و اینگونه است که استعمار آغاز میشود وهمان گونه که در امریکای لاتین با طرح مسالهی فرضی اما غیر انسانی بومیان رخ داد، ما به ادراکی که فرهنگ غرب بدان دست یافته بود تا بتواند با آن فرهنگ غالب باشد، واقف میشویم. بقیهی فرهنگها خارج از این جرگه باقی ماندند تا وقتی که سرانجام در پایان قرن ۱۹ بر محاصره شدن خود آگاهی یافتند. ناگهان فرهنگهای آسیایی چین، هند و اسلام دریافتند که کاملا ً خارج از جریان قرار گرفتهاند و به تکاپو افتادند و به شیوههای متفاوتی بر احیاء سرزمین از کف رفته همّت گمارده یا این که مثل مورد اسلام به مقاومت پرداختند. میتوانیم دو دوره را در طول این جریان، در دنیای اسلام از هم متمایز کنیم. دورهی نهضه (نوزایی) که از پایان قرن ۱۹ آغاز شد و تا سالهای دههی ۴۰ از قرن ۲۰ به طول انجامید. این همان دورهای است که از آن با عنوان عصرخیزش دوبارهی اسلام و نیز لیبرالیسم، که اسلام خود را با آن تطبیق داده بود، یاد میشود. در پی آن جنبش ثوره یا انقلاب است که همراه با حرکتهای ضداستعماری ودر جریان حرکتهای ملی گرایانه با انقلاب که با انگارههای چپی گره خورده بود، درآمیخته و به همان میزان هم سردرگم مانده بود. اما وقتی همهی اینها فروریخت، بازگشتی به گذشتهی خیالی و بنیادگرایی صورت پذیرفت. نکتهای که لازم است امروزه نسبت به آن توجه بیشتری داشته باشیم مَجازپراکنی است. این مجازپراکنی جلوهای است از جهانی شدن و خود یک شبکه است. شبکهی شبکهها. چراکه ما همه به هم درپیوستهایم. این شبکه در همه جا هست. فضای سایبرنتیکی یک فراسو است. در ناکجاست. چیزی شبیه جهان خیالی عرفا. جهان دیدگاهها و رویا و ظهور منجی و تجلی خداست بر آدمی. جهان خیالی در همه جا هست و درهیچ کجا. دیگرنمی توانیم بدانیم واقعیت کجاست و مَجاز کجا. میان ِ دو چیز است و این مَجاز همهی آن چیزی است که هست و در آن واحد نیست هم. همانطور که عرفا همواره از بودن سخن راندهاند که هست و نیز هم نیست. پل ویریلیو و ژان برادریلار آثار منفی این تسرّی را بر شمردهاند. برادریلار از فراواقعیت سخن میگوید و از فروکاهی همه چیز در آن. در جهان مجاز در واقع هیچ چیز اصیلی موجود نیست. همه چیز نمود است. بورخس روایتی دارد از ساکنان آینهها که روزی از آینههایشان خارج شدند تا جهان را بگیرند. اما اگر موفق میشدند سایه واقعی تر از واقعیت میشد. سایههای متشابه را ما میتوانیم همان تروریسم بینگاریم. اما بخش اعظم جوانان ایرانی هیچ مشکلی با غرب ندارند. البته حتا هویت آنان نیز هویتی چندگانه است. همهی جوانان ایران در فضایی سایبرنتیکی به سر میبرند و به سطحی سیاره مدار میاندیشند. ایران تنها کشور اسلامی است که در آن فرایند سکولار شدن رواج عام یافته. پس از ۲۷ سال از زمان انقلاب که ما در عالم خیال زیستهایم، دیگر این روح پلید را از خود دور کرده و به سوی مدرنیته حرکت کردهایم. کشورهای عربی در حال ورود به تونلاند. حال آن که ما به عکس داریم از آن خارج میشویم و تنها مزیّت ما بر آنها تجربهی تلخ ۲۷ سال گذشته است و از همین روی ایران احتمالا ً یکی از کشورهای پیشرفته و لائیک منطقه خواهد شد.
( زیر نظر جووانی پراتزولی)
*برگردان مقاله از متن ایتالیایی است.
نظرها
جهانگرا
1- بنظر می رسد این مقاله مرحوم داریوش شایگان در دوران " طلایی" پرزیدنت حجت الاسلام والمسلمین دکتر حاج سید محمد خاتمی نگاشته شده است. از این روی است که در پاراگراف آخر، با خوش خیالی و در تب و تاب توهم اصلاحات، نوید ایرانی پیشرفته و لاییک را در آینده می دهد. 2- اگر بدبینانه قضاوت نکنم و این مقاله آناکرونیک (Anachronic ) را در راستای پروپاگاندای آن دوران رژیم برای عشوه گری در مقابل غرب و یا در چارچوب توهمات اینتلیجنسیای (intelligentsia ) ایرانی- شیعی در نظر نگیرم، در خوش بینانه ترین حالت ، حداقل میتوان اثار استثنا گرایی (Exceptionalism) ایرانی را در آن یافت. 3- وقایع پس از نگارش این مقاله نشان از آن دارند که تحلیلها و پیش بینی های او محلی از اعراب ندارند. 4- ایران کماکان مذهبی ترین کشور جهان است و پایین ترین شاخصهای توسعه ایی را درمیان کشورهای اسلامی دارا می باشد و اگر وضعیتش بهتر از سومالی است، صرفا به دلیل رانت " الهی" سوختهای فسیلی است. 5- نویسنده توضیح نمی دهد که چگونه ملتی که با قیامی یکپارچه و با همراهی اینتلیجنسیایی استالینسیت- شیعی-ناسیونالیست، در آخرین دهه های قرن بیستم راه خود را مفتخرانه بسوی اعماق تاریک تاریخ گشود و کماکان بعد از چهل سال هنوز بر انتخاب خود پایبند است، می تواند به پیشرفته ترین و لاییک ترین کشور منطقه تبدیل شود. 6- ایشان حتما شاهد بودند که در همین انتخابات ریاست جمهوری اخیر چه استقبال پرشوری از انتخابات شد و نماد آن یک مائوییست 90 ساله ساکن آلمان بود که ظاهرا هیچ ارتباط عقیدتی- سیاسی و یا حتی اقتصادی با رژیم ندارد، ساعتها در صف ایستاد تا به پرزیدنت حجت الاسلام والمسلمین روحانی رای دهد.
جهانگرا
ادامه مطلب : 7- ایشان شاید نمیدانست که حکومت اسلامی ایران تنها حکومت مذهبی تاریخ بشریت است. البته ناگفته نماند که روشنفکران استالینیست-شیعه-ناسیونالیت ایرانی در یک شبیه سازی ناشیانه، معمولا حکومتهای قرون وسطای اروپا را حکومت مذهبی میدانند. 8- با کمی تسامح، شاید افتخار" اولین حکومت مذهبی" نصیب حکومت اصولگرا (puritanical ) در دولت-شهر فلورانس باشد که توسط کشیش جیرولامو ساوونارولا در سال 1494 بمدت فقط چهار سال در آن شهر تاسیس شد. او سرانجام پس از محاکمه به آتش کشیده شد. هر چند، در مقام مقایسه از نظر گستردگی حکومت و مدت زمان ، آن حکومت با این حکومت اسلامی قابل قیاس نیست و بنظر میرسد، افتخار اولین حکومت مذهبی تمام عیار در تاریخ باید به نام ایران ثبت شود. 9- ضمنا منظور او از ایدئولوژیزه کردن مذهب مشخص نیست و ارتباط این واژه را با اسلام که برای همه مراحل و امور زندگی از تولد تا مرگ و قضای حاجت و اعمال زناشویی و چگونگی نماز فضانوردان برنامه دارد، توضیح نداده است. شاید این واژه خاص، بیشتر در مورد مسیحیت که دینی رهبانی است و پیامبر آن پیروانش را به تقدیم گونه دیگر صورت خود برای سیلی سیلی زدگان تشویق میکرد، موضوعیت داشت باشد.
هوشنگ
محترمانه عرض شود که خود این مرحوم شایگان نیز دست کمی از "دون کیشوت علوم اجتماعی" نداشت. مثلا در کتاب "شیزوفرنی فرهنگی: مقابلهء اسلام و غرب" نمونه ای از گفت و گو میان یک ملای متعصب و یک شخص سکولار ارائه می شود, که در آنجا استاد داریوش شایگان ذکر می کند که این ملا برایش نمونهء یک روشنفکر انداموار (Organic Intellectual) می باشد. در حالیکه گرامشی به ما یادآوری میکند که خاستگاه روشنفکران انداموار تنها از طبقات سرمایه دار و کارگر می باشد, و نه دانشجویان مذهبی که کارشان فقط حاشیه نویسی بر متون کهن مذهبی است, و هیچگاه اساس و هستی شناسی تفکر مذهبی و دین را به پرسش نمی کشند. اما استاد ما با این جزئیات و شروط اصلا کاری ندارد. اینجا هم ناگهان مطرح میشود که: "من متوجه شدهام که مذهب نمیتواند وارد روند تاریخ شود بی آن که توسط آن نابود شود. زیرا ناخودآگاهانه خویش را بلشویزه میکند."!!!! حالا این چندین و چند هزاران سال قبل از رنسانس و روشنگری که تمدن بشری شدیدا مذهبی بوده و در روند تاریخ ثبت شده را چگونه میشود ارزیابی کرد ؟ این "بلشویزه" یعنی چه؟ بلشویزم در آغاز صرفا به عنوان یک سیاست و سبک کار (ایدئولوژی) مطرح بود, حدود سیزده, چهارده سال یک جنبش سیاسی-اجتماعی عمدتا کارگری بود و در آخرین مرحله پس از یک دوره ای پیچیده از فراز و نشیب ها تبدیل شد به یک "دولت منحط کارگری" (تروتسکی ) نوعی اشتراک دیوان سالارانه. حالا منظور استاد کدام یک از مراحل بلوشوویزم است؟ و چرا؟ و نکاتی دیگر برای فرصتی دیگر. این متصل کردن آخوند ها به جنبش کارگری روسیه مقداری یادآور رابطه آقای گودرزی و خانم شقیقه بود!
بیژن
دوستان عزیز توجه بفرمایند که این مقاله حدود 13 سال قبل منتشر شده است. در زمانی که نشانی از داعش وجود نداشت. ایشان میکوید این بنیاد گرایی مخرب در تاریخ جایی نخواهد داشت. این بنیاد گرایی واکنشی است در برابر جهانی شدن و در برابر گسترش شبکه های ارتباطی گسترده و تبدیل شدن دنیا به دهکده جهانی. و البته این واکنشی نهیلیستی است. بنیاد گرایی اسلامی که به روایتی از انقلاب اسلامی شروع شد نتیجه درکی ایدئولوزیک از دین است. درواقع از آنجا که به عرصه عمل میخواهد وارد شود شباهتی به بولشویزیم دارد .گرچه بهتر بود که میگفت به لنینیزم دارد. به این معنا که لنینیسم درواقع مارکسیسم است در عمل سیاسی. در تشکیل قدرت و در راهبری دولت. در اسلام برای بسیاری از جزئیات زندگی شخصی و شریعت راهکار وجود دارد اما تئوری سیاسی قدرت وجود ندارد. به همین دلیل هم هیچکس از علمای دین ورهبران انقلاب درکی از حکومت اسلامی نداشتند. فقط میدانستند که چه نمی خواهند. اصلا آمادگی برای کسب قدرت نداشتند. پس شروع کردند از لنینستها و مائوئیست ها خط گرفتن. تشکیل کمیته و سپاه. بند ج و تقسیم اراضی . انقلاب فرهنگی. زندگی کوپنی . ملی کردن و مصادره ها. و بسیاری از کارهای دیگری همه از روی تفکر و آرمانهای چپ گرته برداری شد و از همان اول با برداشت سنتی از دین در تعارض بود. شریعتی هم بعنوان معلم انقلاب بسیار تحت تاثیر ایدئولوزی نهضت ها و جنبش های چپ در جهان آن سالها بود فرق مرحوم شایگان با بقیه این است که دنیای ما و تفکر ما را در محدوده تاریخ فکر و بعنوان جزیی از جهان در حال تغییر میدید. او موضع گیری سیاسی به طرفدار یا برعلیه این وآن نداشت. شکستن کاسه کوزه دولت خاتمی یا دیگران بر سر او و او را مسبب ناکامیهای جمهوری اسلامی دانستن نارواست من ایده های تفکر مثلا ضد استعماری او با عنوان آسیا در برابر غرب و برنشاندن تفکر اسلامی یا هندو را بجای مدرنیته زاییده یک توهم میدانم. آوردن جهان گذشته به امروز برای حل مسایل دقیقا نتیجه اش همین انقلاب اسلامی است. اما او را آدمی قابل احترام ویک متفکر مستقل میدانم که حکومت اسلامی نتوانست مثل بسیاری از اساتید مرکز حکمت وفلسفه او را بفریبد. روانش شاد
مرادی
استاد محترم دین را به مذهب خاص تقلیل داده است...مذهب - سفارشی شده دین اصیل است توسط قدرتمندان سرزمین خاص مطابق با شیوه های نفوذ در میان ناآگاهان آن سرزمین...سفارش داده شده به مکارترین افراد در لباس مقدس... مطالعه عمیق و دقیق مرجع اصلی دین جایزه نوبل که سهل است زندان و دار و درفش دارد و به درد سرش نمی ارزد...قضاوت از روی مذهب دست به نقد و مطالعه موردی و سطحی کفایت میکند... چرا که دین اصیل درس مساوات میدهد و آنرا اجتناب ناپذیر و بر خلاف تصور اولیه قدرتمندان مایه خیر و سعادت همگان میداند..وعده پاداش الهی در ازای کمک به ضعیفان میدهد ...برای کمک به این باور معجزه دارد...آخرین و بهترین معجزه معجزه کلمات و اعجاز بیان است...و این از جان گذشتگی و همت بیدریغ استادان ادب را میطلبد... quranmizan.com
هوشنگ
این افاضات و کلی گویی ها, تحریفات و اشتباهات استاد شایگان را اگر دانشجویی (بی خبر و نامطلع) جرات داشته باشد و بنویسد, مسلما نمرهء قبولی نخواهد آورد. در اساس همون هچل هف بافی فردید با رنگ و لعابی پسین مدرن و تاکید بر "فراموقعیت معرفت شناسانه". استاد می فرمایند: " درجهان دو جریان وجود دارد. یکی فرایند جهانی شدن است که خود، شبکهای است که همگان را در بر میگیرد و نمیتوان آن را از حرکت بازداشت؛ و دیگری مقاومت در برابر جهانی شدن.... این مقاومت منجر به ظهور ناسیونالیسم، فاشیسم و مخصوصا ً ناسیونالیسم نژادپرستانه میشود." حالا تکلیف "جنبش های ضد-سرمایه داری" که در پنج قاره فعال هستند و نیروهایی مانند "زاپاتیستها" در مکزیکو و غیره, که همگی مخالف به اصطلاح "تجارت آزاد" (نفتا,...) می باشند, ولی ناسیونالیسم، فاشیسم و مخصوصا ً ناسیونالیسم نژادپرستانه که نیستند هیچ, بلکه بسیار دموکراتیک, مشارکتی(Participatory), تصمیم بر اساس مشورت جمعی, تکیه بر خرد جمعی... تکلیف این نیروها چیست؟ چنین نیروهایی اتفاقا خواهان یک زندگی بهتر و دنیایی دیگر هستند نوع دیگری از جهانی شدن, جهانی شدنی انسانی بر اساس کمک متقابل و همبستگی . شعار معروف این جنبشها (از اوائل دههء ۹۰ قرن پیش, پس از قیام مسلحانهء زاپاتیستها) "دنیایی دیگر ممکن است" نه تنها در "نبرد سیاتل" (۱۹۹۹) تکرار شد, همچنین در جنبش "اِشغال" نیز استفاده داشت. سایت مترقی ایرانی "روشنگری" نیز با الهام از آن نبشتند "ایرانی دیگر ممکن است", که کماکان بسیار مناسب و الهام بخش است. اگر وقتی بود مقولهء "معرفت شناسی اسلام" نیز میطلبد!! جناب جهانگرا این حکومت مذهبی فلورانس را تا به حال نشنیده بودم. تشکر بابت معرفی. جالب است که حکومت کودتایی سلطنت اظهار داشت که مذهبی نیست, اما روزنامه نگار آزاده (و بد دهن) کریم پور شیرازی را بدون محاکمه در زندان به آتش کشید. حداقل در این مورد و شاید در زمنیه های دیگر نیز, حکومت شاه حتا از یک حکومت قرون وسطی نیز متحجر تر و عقب افتاده تر بود. شاد باشید.
جهانگرا
جناب هوشنگ، خواهش می کنم. بله کشیش Girolamo Savonarola ، با استفاده از خلا قدرت ناشی از سقوط خاندان مدیچی ، حکومت ترور و وحشت مذهبی را به مدت چهار سال در دولت-شهر فلورانس برقرار کرد که شاید مینیاتوری از حکومت مذهبی فعلی ایران بود. شاه نیز فردی مذهبی و فاسد بود و خود یکی از عوامل بوجود آمدن این نکبت و تبهکاری و فساد و تباهی محسوب می شود. کافی است به محصولات دانشگاههای او و بورسیه هایی که به مذهبیون اعطا میکرد، تاسیس انجمن حجتیه، آزاد گذاشتن ورود اعضای موتلفه و حجتیه به ارتش ، کمک به تاسیس حسینیه ارشاد، ورود شیوخ به آموزش و پرورش، کتب درسی مملو از چرندیات مذهبی، ولخرجی در جنوب لبنان برای شیعیان، مطلا کردن بقاع متبرکه در کربلا، پاپوسی مراجع، بزرگداشت تعزیه، پناه آوردن به مذهبیون برای مقابله با کمونیستها و غیره صرفا به عنوان مصادیقی از اعمال او توجه کرد.
هوشنگ
جناب جهانگرا ارامش دوستدار در بسیاری از نبشته هایش اشاره دارد به نقش مرکزی و مخرب کاست روحانی در سلسله های هخامنشی و ساسانیان، طبق چنین شواهد و استدلالی تفکر و ذهنیت مذهبی و دینی در ایران مختص به قرن بیستم و رژیم کودتایی پهلوی و جمهوری جهنمی اسلامی نیست و متاسفانه چندین هزار سال سابقه .
farid
«سیدصادق حقیقت»، استاد علوم سیاسی دانشگاه دربارهی تحول اندیشه داریوش شایگان که در شمارهی ۱۴۸ هفته نامهی «صدا» منتشر شده بود را بازنشر کرد. در این یادداشت آمده است: شایگان، قبل از بستری شدن، شخصاً بر مساله تحول فکری اش مهر تأیید زد: «مسایل دیگری برایم مطرح شده و متحول شدهام. خب، آدم متحول میشود دیگر! به قول فرانسویها فقط ابلهان متحول نمیشوند!». مهم تر آن که او به جای توجیه سابقه روشنفکری خویش با صدای بلند فریاد می زند که «ما گند زدیم!». هر روشنفکری جرأت بیرون آمدن از لاک خود و نقد بی رحمانه خویش را ندارد: «ایران در سالهای دهههای چهل و پنجاه داشت جهش میکرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم. علت عدم موفقیت ما این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم!. یکی دیگر از آسیبهای جامعهی ما در آن هنگام چپزدگی شدید بود که با اتفاقات بیستوهشتم مرداد هم تشدید شد، و قهرمانگرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد!».
جهانگرا
جناب هوشنگ ، بله دقیقا همانگونه است که می فرمایید. جهان بینی مذهبی در این سرزمین ریشه ایی دیرینه دارد. کافی است به سرکوب شورشهای متعدد توسط داریوش شاه که به نام اهورمزدا صورت گرفت ( کتیبه بیستون) و همچنین نفوذ موبدان تنسر و کرتیر در دوران ساسانیان اشاره شود. کتیبه های کرتیر و فتاوی او بخوبی سرکوب و نارواداری مذهبی را نمایان می سازد. از سویی دیگر، وضعیت زنان، سیستم طبقاتی و ممنوعیت تحصیل برای طبقه " فرودست" نیز از دیگر نشانه های نفوذ تفکرات مخرب مذهبی هستند. شاید به همین دلیل است که اکثریت قریب به اتفاق نامهای بزرگ در عرصه های معرفتی مربوط می شوند به دوران مابین فروپاشی نظم کهن وعصر صفویان، یعنی دورانی که بدلیل وجود حکمرانان غیر ایرانی، تا حدودی از نفوذ مذهب و مذهبیون کاسته و عرصه برای شکوفایی استعدادها باز شد. رویدادن تنها انقلاب دینی و برقراری تنها حکومت دینی در تاریخ جهان، دلایل محکمی برای درستی نظرات آقای آرامش دوستدار هستند.
هوشنگ
جناب جهانگرا پرسشوارهء (پروبلماتیک) مذهب در ایران (چه باستان و چه مدرن) البته مقداری پیچیده تر و چندین جانبه تر از این است که در این مبادلهء کامنتی در اینجا بگنجد. فقط به چند نکته اساسی اشاره شود: - سرکوب جنبش مزدکیان و انحطاط ناشی از آن در امپراتوری ساسانی, چه بسا یکی از دلایل اصلی نزول ایران باستان در مقابل حملات اسلام بود. مسلما سیستم کاستی (caste system) که در دوران ساسانی غالب بود, که شما از آن به عنوان "ممنوعیت تحصیل برای طبقه فرودست” اشاره می کنید (و شامل محدودیت های بسیاری دیگر نیز می شد) هرگونه تحرک اجتماعی (Social mobility) در آن جامعه را از بین برده بود. تقریبا چیزی مانند وضعیت کنونی در جمهوری جهنمی اسلامی. طنز تلخ تاریخ این است که ایرانیان سیستم کاستی ساسانیان را با سیستم کاست مذهبی اسلام جایگزین کردند (کاست روحانیون و سیّدها و...) با توهم آزادی و رهایی! - یک بخش اساسی پر و بال گرفتن اسلام سیاسی در ایران, از آیت الله کاشانی تا انجمن حجتیه و غیره, همگی برخاسته از سیاستهای جنگ سرد غرب در مقابله با اتحاد شوروی بود, که متاسفانه شما هیچ اشاره ای بدان ندارید. عنصر اساسی در پیاده کردن و به اجرا درآوردن تمامی این سیاستهای جنگ سرد در ایران نظام سلطنتی به رهبری شاه بود. متاسفانه این بردگی و بندگی برای منافع غرب چنان در طیف سلطنت طلب تبدیل به عادت گشته که هنوز هم (حتی در این سایت نیز) بیشرمانه و با رذالت تمام خواهان "کمک نظامی آمریکا" به مخالفین رژیم هستند و از افغانستان و عراق به مثابه نمونه هایی مثبت نام میبرند. که در حقیقت منظورشان تبدیل وضعیت مردم در ایران به چیزی شبیه "جنگ پایان ناپذیر" است.
جهانگرا
جناب هوشنگ، به مطالب شما در مورد جنگ سرد ، بصورت خلاصه تحت عنوان پناه بردن شاه به مذهبیون برای مقابله با کمونیستها ، اشاره کرده بودم. البته مذهبیون خوش شانس بودند که از هر دو سو به عنوان متحد برگزیده شدند. جنگ سرد و مقابله نظام کاپیتالیستی و کمونیستی بسیار گسترده وعمیق بود و ایران تنها بخش کوچکی از این معادله ،که در این مقال نمی گنجد. سلطنت طلبان بعید است منشا اثری باشند و از نیروی سیاسی و اجتماعی برخوردار نیستند.حتی رهبر آنان نیز خودشان را جدی نمی گیرند. ضمنا معتقد به تئوری توطئه ایرانی کمربند سبز نیستم. انقلاب دینی و حکومت دینی، ریشه در تاریخ دیرینه این سرزمین دارد.
هوشنگ
جنگ بین "کاپیتالیزم" و "کمونیزم" در حالی صورت می گرفت که در واقعیت امر طرفین نه چندان حقیقتا کاپیتالیست بودند و نه چندان سوسیالیست, بلکه فقط در نام و لقب. در اوائل قرن بیست و یکم تمامی این برچسب ها و تعریف ها تحلیل و توصیف بسیار دقیق می طلبد, که تحلیل های قرن بیستم چندان اعتباری ندارد. منشاء قدرت سلطنت طلبان هیچگاه از درون ایران نبوده است.