تصویر ایران: از "کندو" تا "عصبانی نیستم"
مهرداد صمدزاده- دو فیلم داستانی از دو دوره مختلف در تاریخ معاصر ایران با مضمونی یکسان: عصیان و خشم حاشیهنشینان در نظامهایی که بر تبعیض استوارند.
سینما نه تنها تندیس رئالیستی واقعیت، که به پرسش کشیدن آن است تا پدیدهها را آنگونه که دریافت میشوند، و نه آنگونه که شناخته شدهاند، به تصویر در آورد. این ویژگی گاه بُعدی آیندهنگرانه به خود میگیرد بدین سان که آنچه سینماگران به نمایش میگذارند پیشپردهای از واقعیتهای در شرف وقوع است. "کندو" (۱۳۵۴) ساخته فریدون گُله، و "عصبانی نیستم" (۱۳۹۲) به نگارش و کارگردانی رضا دُرمیشیان در زمرهی چنین فیلمهایی هستند که هر یک در زمان خود به رخدادی عظیم در بستر جامعه ایران اشاره دارد.
عصیان در اواخر دوره پهلوی
"کندو" شخصیت به حاشیه رانده شدهای را در سالهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ترسیم میکند که سرخورده از همه جا و همه کس به تخریب مظاهر جامعه بورژوایی برمیخیزد. اِبی (بهروز وثوقی) پس از ترخیص از زندان به همراه همسلولیاش آقا حسینی (داوود رشیدی) خود را در تهران مدرن مییابد، شهری که در آن مناسبات پولی و کالایی بر فرهنگ سنتی چیره گشته و دیگر کمتر نشانی ازصمیمیت، معرفت، و مروت دیده میشود. اِبی نه وجوه نقدی برای مبادلات کالایی دارد و نه امیدی به یافتن کار تا در این دیار غریب خود را باز یابد. او نماد فردی رانده شده است که حتی گزینه بازگشت به "تو" (زندان) را ندارد، چنانکه در پاسخ به آشنایی که او را به این کار ترغیب میکند میگوید "آخه اون تو خیلی بده کارم".
در عین حال، میل به زیستن اِبی را بر آن میدارد تا لذتهای زندگی را به رغم همه موانع موجود و متناسب با خاستگاه اجتماعیاش تجربه کند. نگاه شهوانی او به عکس عریان زنی در راهرو سینما نشان از طبیعت سرکشش برای بهرهجویی از این لذتها دارد، نگاهی که او را به "شهرنو" میکشاند، جایی که خصوصیترین روابط انسانی مبتنی بر مناسبات پولی و کالایی است. او با پرداخت وجهی که از راه جیببری به دست آورده به طرز خشنی که ناشی از محرومیت جنسی اوست با زن روسپی همخوابه میشود. ولی آنگاه که ابی از او میخواهد که یکبار هم او را مهمان کند زن از این کار سر باز میزند. تنها با ارائه ژتونی که آقا حسینی از دیوار اتاق بغل در اختیارش میگذارد ابی میتواند برای دومین بار دقایقی را با زن روسپی بگذراند.
قهوهخانهای که اِبی و آقا حسینی شب و روز در آن اطراق میکنند بارزترین شکل رسوخ مناسبات پولی و کالایی را به سنتیترین نمادهای جامعه عیان میسازد. لحن تلخ و کاسبکارانه قهوهچی هنگام مطالبه پول از بیخانمانهای مفلوکی که شب را در آنجا به سر میبرند موید این واقعیت است: " هی تومن، تومنو رد کن بیاد، تومن... " ندادن تومن همان و پرتاب شدن بیرحمانه به بیرون همان. این مناسبات حاکم بر روابط انسانی آن چیزی است که اِبی به مصاف با آن بر میخیزد. خواست او این است تا خارج از این مناسبات ذرهای از نعمات مادی زندگی را از آن خود و همسانانش سازد. از این منظر، او مظهری از اراده جمعی به حاشیه راندهشدهگان ایران پیش از انقلاب است که رویای سهمی، هر چند ناچیز، از دستاوردهای مدرنیزاسیون عصر پهلوی را در سر دارد.
ابی بنا بر حکمی که آقا حسینی در پایان بازی "شاه و وزیر" (تُرنا) اعلام میدارد اراده خود را به آزمون میگذارد. او موظف است که مسیر خیابان لالهزار تا پل تجریش را با حضور شاهدی طی کند و هر جا که کافهای دید توقف کند و "عرق مفت" بخورد. اگر چه انجام چنین حکمی غیر عملی مینماید و جملگی حاضرین در قهوهخانه، به غیر از آقا حسینی، او را از انجاماش منع میکنند، اما او مصمم است تا این راه را تا آخر بپیماید. نخستین نقطه توقف ابی کافهای است محقر در محلهای از جنوب تهران که پس از خوردن نیم چتول "عرق مجانی" محل را بدون هیچگونه پیشامدی ترک میگوید. او سپس سر از کافهی دیگری در میآورد که صاحب آن زنی نیازمند است، بطوریکه ابی پس از خوردن عرق، پاکت سیگاری را که از او اخاذی نموده باز پس میدهد. آخرین توقف اِبی در تهران سنتی جایی است که او در ازای خوردن عرق، خشونت را به جان میخرد، اما خشونتی که از جنس آشنایی است.
پیشروی به سوی شمال شهر و مطالبهی "عرق مفت" در اماکنی که مظاهر جهان مدرن را متجسم میسازند آغاز بروز خشونتی نهادینه شده است که حضور نامتعارف اِبی را آماج قرار میدهد. این وضعیتی است که ابی با قلبی پر از کین که ریشه در تجربهی تلخ کودکی او دارد به استقبالش میرود. او اینک در پی نشانی بینشان از آن بستنیفروشی که در ۸ سالگی او را به خاطر عدم پرداخت پول بستنی به قصد مرگ کتک زده بود به مجللترین و باشکوهترین بارهای تهران مدرن قدم مینهد. ورود اِبی با ظاهری مندرس و قیافهای کتکخورده به اولین کافه پر زرق و برق سر راهش که فضای آن را صدای ترنم گوگوش پر میکند به روشنترین وجهی تضاد نهفته در مدرنیزاسیون دوره متاخر پهلوی را آشکار میسازد، تضادی که با حذف خشونتآمیز راندهشدهگانی چون او در خفا نگاه داشته میشود. ابی به طرزی بیرحمانه مورد ضرب و شتم گماشتگان گردنکلفت کافه قرار میگیرد و آنان پیکر آش و لاش شدهاش را بسان موجود بیارزشی (با شاش خود) "نجس" و سپس به بیرون پرتاب میکنند.
به رغم این واقعه ناگوار، ابی لنگلنگان به راه خود ادامه میدهد، انگار که او در عزمش راسختر شده و دیگر هیج نیرویی قادر به منصرف ساختن او نیست. او در اندک زمانی به قلب بورژوانشینان شهر قدم مینهد، جایی که جلوههای زیبای دنیای مدرن در کنار و در تقابل با زشتیهایش به نمایش گذاشته میشوند. کاباره باشکوهی که او به آن وارد میشود با فضایی آغشته به طنین صدای حزنآور خواننده مکزیکی که گویا سوژه خود را در چهره رنجکشیده اِبی جستجو میکند حکایت از زیباییهای دنیای مدرنی دارد که راندهشدگان را به خود راه نمیدهد. درست در همین هنگام گارسونی نجواکنان به او هشدار میدهد: " بزن به چاک، جات اینجا نیس... " اما ابی بدون خوردن یک چتول "عرق مفت"عزم به رفتن ندارد، و همینجاست که زشتیهای نهان دنیای مدرن خود را آشکار میسازند. نماد این زشتیها محوطه توالت مردانه است که عدهای گردنکلفت ابی را به آنجا برده و وحشیانه به او حملهور میشوند، در همان حال که نغمه دلنواز موسیقی مکزیکی فضای سالن را پر میکند. نمایش پی در پی دو صحنه از فیلم به شیوهای که هر یک هم پس زمینه و هم پیش زمینه دیگری به نظر میآید نشان از تضادی دارد که ایران مدرن را در چنبره خود قرار داده بود.
این تضاد دیگر بار در هتل ۵ ستارهی کنتیننتال و در تقابل بین ابی "دربدر" و ابی خواننده، محبوب اقشار ممتاز، به وضوح دیده میشود. اِبی اینبار نیز پس از خوردن "عرق مفت" توسط گمشاشتگان گردنکلفت به محوطه توالت مردانه کشانده میشود و در همان حال که اِبی خواننده وسیله تفرج حاضران متمول در سالن هتل را فراهم میآورد به وحشیانهترین شکلی زیر ضربات مشت و لگد آنان قرار میگیرد. در اینجا نیز تکرار متناوب دو صحنه فیلم نشانگر تقابل زیباییها با زشتیهاست که در تقابل دو شخصیت متضاد نمود مییابد: اِبیِ خواننده که در متن قرار دارد و اِبیِ "مفتخور" که به حاشیه رانده شده است.
اما در ایران پیش از انقلاب پاسخ به تضاد موجود خشونت نهادینه شدهای بود که در قوه قهریه نظام حاکم تجلی مییافت. اعتلا و تسلط این قوه بر نهادها و ارگانهای مدنی راه هرگونه سیاست مبتنی بر انتگراسیون و عدالت اجتماعی را مسدود میساخت، تا بدان حد که حامیان چنین سیاستی خود به حاشیه رانده میشدند. این نکتهایست که فیلم با ظرافتی هنرمندانه بر آن انگشت مینهد. سکانسی که در آن مدیر جنتلمن هتل با گماشتگان مواجه میشود، گویای این واقعیت است. او به رغم آنکه آنان را به خاطر این شیوه برخورد با شدیدترین لحنی مورد شماتت قرار میدهد، نظارهگری بیش نیست. او نماد سیاستمداری است با بصیرت اما منفعل که نه توان مهار کردن ارگان سرکوب دولت را دارد و نه توان پیشگیری از وقوع خشونتی که محرومان به پا خاستهای چون اِبی به بار میآورند.
اِبیِ مضروب و منکوب قد علم مینماید و افتان و خیزان به تخریب هر آنچه که در دسترس اوست میپردازد. او با این عمل نمادین به عصیان علیه دنیایی برمیخیزد که او را در آن جایی نیست. او در این راه همپالان خود را که تاکنون در کنج قهوه خانهها به سر میبردند منسجم و متحد میسازد. اِبی پس از بازگشت به قهوهخانه به خاطر گزارشی که صاحب آن به پلیس داده است دستگیر و راهی زندان میشود و آقا حسینی نیز به انتقام رفتار صاحب قهوهخانه او را به قتل میرساند و به یار دیرینه و همسلولیاش ملحق میشود. قهوهخانه از وجود آنها تهی است، اما فضای آن دیگر فضای گذشته نیست. قهوهخانهنشینان دگرگون گشتهاند، انگار که سیمای دگرگون شده آنان از زایش رخداد عظیمی حکایت دارد که جامعه ایران آبستن آن بود: عصیان راندهشدگان که در انقلاب ۱۳۵۷ ایران تجسم یافت.
عصیان در نظام ولایت فقیه
"عصبانی نیستم" آینهی تمامنمایی است از واقعیتهای ایران معاصر که شکل دیگری از به حاشیه رانده شدن و عصیان را در نظام ولایت فقیه به نمایش میگذارد. در این فیلم نوید (نوید محمد زاده)، شخصیت اصلی فیلم، نه فردی دربدر از نوع اِبی، بلکه جوانی است سرشار از امید و انرژی که با انگیزه کسب منزلت اجتماعی دیار خود کردستان را ترک نموده و به تهران آمده است. او یگانه راه حصول به این هدف را تحصیل در دانشگاه، بویژه در زمینه موضوعات روشنفکری مورد علاقهاش مییابد، غافل از اینکه در نظام عقیدتی حاکم بر ایران آموزش به عنوان ابزار ارتقاء در سلسله مراتب اجتماعی رسالت تاریخی خود را از دست داده است. جایگزینی عملی مفهوم ملت با امت و تمیز میان "خودی" و "غیر خودی" از سوی سران جمهوری اسلامی به منزله مهر بطلانی بود که بر نقش فرازنده آموزش در چهارچوب نظری دولت-ملت زده شد، تحولی که تبعیض علیه طیف عظیمی از جامعه ایران، همچون نوید، و به حاشیه رانده شدن آنان را به همراه داشت.
ماهیت اقتدارگرا و سرکوبگر رژیم جمهوری اسلامی عامل دیگری است که بطور مضاعف درهای ترقی را بر روی جوانان آزاداندیشی چون نوید مسدود ساخته و آنان را هر چه بیشتر به حاشیه رانده است. این نکتهای است که فیلم با ارائه برخی از سیاستهای تهاجمی رژیم در برابر خواستههای دمکراتیک و مدنی مردم به نمایش میگذارد. نوید پیش از آنکه بخت خود را برای رسیدن به هدف فوق بیازماید به خاطر مشارکت در جنبش اعتراضی تابستان ۱۳۸۸ ستارهدار و از دانشگاه اخراج میشود. او اینک انسان شکستخوردهای است با امید و آرزوهای بر باد رفته و سرگردان در تهران بزرگ که او را با آن الفتی نیست.
بدینسان فصلی از زندگی نوید پایان مییابد و فصلی دیگر آغاز میشود. او دیگر بلندپروازیهای گذشته را ندارد و تنها آرزویش ازدواج با ستاره (باران کوثری)، دوست و همکلاسی دوران دانشگاهی اوست که در پی یک بحث و گفتگو در کلاس درس عاشق و شیفتهاش میشود. اما همین آرزوی ساده نیز در نظام ولایی مبتنی بر تبعیض و امتیاز که در آن دین و سرمایه به طرز تفکیکناپذیری با هم عجین شده، برای "غیر خودی"هایی مانند نوید قابل تحقق نیست. او نه از مال دنیا بهره دارد و نه از قالتاقبازیهای رایج در فرهنگ بازاری حاکم بر ایران تا امکانات مالی ازدواج با ستاره را فراهم سازد. او اساسا تابع عواطف و احساسات درونی است و آنچه را که احساس میکند بر زبان میآورد، درست همانطور که عشق خود را به ستاره ابراز میدارد: "میخوامت، دوست دارم، عاشقتم، دیونتم، میمیرم برات، خرتم، سگتم، برایت تکه تکه میشوم... "
این ویژگی شخصیت نوید در نظامی که در آن، کذب، ریا، و تظاهر به دینداری مولد سود و سرمایهاند، خود عاملی است که افراد پایبند به اصول اخلاقی چون او را هرچه بیشتر به حاشیه میراند. او به عنوان فردی با خصایل روشنفکری و منتقد ذهنیت و توهمات رایج در میان عامه مردم، از هر عمل بیربط و هر "حرف مفت" کلافه میشود، از جمله وقتی که کسی در پشت چراغ قرمز بیدلیل بوق میزند، یا که دوستی در بحث سیاسی از "یک سیاستمدار بیارزش" دفاع یا تمجید میکند. اینگونه مسایل روح و روان نوید را به هم میریزد تا بدان حد که میخواهد همان لحظه کله طرف را بکند. در عین حال بنا بر توصیه رواتپزشک، او در همه برخوردهایش با آدمهای گوناگون باید عصبانیتاش را فروخورد و زیر لب سه بار بگوید: "عصبانی نیستم". از همینروست که نوید هر گاه که عصبانیت بر او چیره میشود دردو شخصیت و در دو سناریوی متفاوت ظاهر میشود: او درعالم خیال با مشت به سر و کله طرف مقابل میکوبد، ولی در دنیای واقعی بر خود نهیب میزند که "عصبانی نیستم".
اما به رغم توصیه روانپزشک و مصرف قرصهای آرامبخش، خشم سرکوب شده نوید در مواردی که شخصیتاش جریحهدار میشود نمود بیرونی مییابد. او به عنوان فردی تحصیلکرده و واقف به ارزش و استعداد خود تاب و تحمل شنیدن هیچ حرف ناسزایی را از هر کس و ناکسی ندارد، چنانکه پس ازبرخورد اهانتآمیز باقری، صاحبکار بددهن و خلافکارش، او را لت و پار میکند و به کار خود پایان میدهد. این رخداد که فیلم با آن آغاز میشود در واقع شروع دربدریهای نوید را رقم میزند. او اکنون به جمع همخانهایهای راندهشدهاش میپیوندد، انگار که سرنوشت همه آنها به هم گره خورده و هر یک به نوعی عمر خود را در نظام موجود تباه شده میپندارند. این موضوع به تلخی در کلمات بغضآلود وحید، همخانهای مستعداش که پس از هشت سال تلاش و دوندگی هنوز مجوزی برای اجرای موسیقیاش دریافت نکرده انعکاس مییابد: "جواب هشت سال زندگی از دست رفته مرا چه کسی میدهد؟ ". این کلمات با آنچه نوید پیشتر در حضور روانپزشک بر زبان رانده همخوانی غریب دارد: " من دوست دارم که ریتم زندگیم سریعتر باشه، تندتر پیش بره. سنم داره میره بالا، ولی هیچ اتفاقی نمیافته... "
نوید و همخانهایهایش "آواره" آن چیزی هستند که وحید آن را "ایدههای خوب" میداند، ایدههایی که در نظام عقیدتی، فرهنگستیز، و رانتخوار حاکم بر ایران هم تحققناپذیر و هم بیحاصلاند. این نکتهای است که دُرمیشیان با ظرافت هنرمندانهای در رابطهی بین فقر و تنگدستی هنرمند و تنزل جایگاه اجتماعیاش به بیننده انتقال میدهد، به خصوص آنگاه که مامور تخریب خانه اجارهای آنها هنگام نزاع با وحید او را با لفظ تحقیرآمیزِ "مطرب" خطاب میکند. او نیز همانند نوید حاضر نیست تا ارزشهای والای خود را فدای مال و منال کند و در این مورد تا آنجا پیش میرود که رضا بندری، همخانهی گیتاریستاش را که به زعم او "خالطور" شده از خانه بیرون میکند.
اما نوید که در آرزوی وصال ستاره به سر میبرد باید هم بر اعصابش مسلط باشد و هم از خود انعطاف نشان دهد. او گرچه در دیدار با پدر ستاره برای جلب رضایتاش با ازدواجشان تحقیر و از او خواسته میشود تا دور دخترش را خط بکشد، همچنان عصبانیتاش را فرومیخورد. حتی آنجا که پدر ستاره شهرام بیست و سه ساله، صاحب یک برج مسکونی را به رخاش میکشد، نوید به جای پیروی از آنچه که در ذهنش میگذرد او را زیر ضربات مشت و لگد نمیگیرد و تنها میخواهد که یک ماه به او مهلت دهد تا کار و مکان مناسبی پیدا کند.
در اینجاست که فیلم یکایک معضلات اجتماعی و اقتصادی جوانانی چون نوید را در ارتباط مستقیم با ماهیت نظام عقیدتی و رانتخوار حاکم بر ایران قرار میدهد. نوید پس از آنکه از طریق خانوادهاش اطمینان حاصل میکند که خدا به آنها چیزی نداده که از آن با خبر باشد، به سراغ پسر عمویش دکتر حمید میرود تا به یاری او دست به کار شود. مشخص نیست که تخصص دکتر حمید چیست، اما قدر مسلم او معاملهگری بینظیر است که از قِبَل تحریمها سود هنگفتی به دست آورده، به طوریکه نوید او را "دکترای تحریم" مینامد. نوید پس از بیاعنتایی پسرعمو و سلب امید از کمک او به فکر دوستان گذشتهاش میافتد.
نخستین دوستی که نوید برای کاریابی به نزدش میرود ساسان است که با مدرک مدیریت در مؤسسهای مشغول به کار است. او خیلی زود با گفتن این جمله که "وضع خراب است، مردم یا کلاه دارند یا کلاه بردار" ناتوانی خود را در به کارگیری دوستش اعلام میدارد. تنها کمکش به نوید این توصیه است: "نون تو دلالیه توام باید دلال بشی یا بچسبی به یکی از این آقازادهها. " نوید سپس به دیدن دو آشنای قدیمیاش محسن آنتن و نادر سگباز میرود که هر دو قصد دارند تا او را خلاف اصول اخلاقیاش به راه دزدی بکشند. منزجر از اینگونه پیشنهادها، او به این صرافت میافتد تا کاری در خور شأ ن خود بیابد. تدریس از جمله کارهایی است که سراغ آن میرود، اما همین کار نیز که درآمد آن حتی هزینه رفت و آمد او را تضمین نمیکند، به علت داشتن پیشینه سوء (اخراج از دانشگاه) امکانپذیر نیست.
فکر گرفتن وام با بهره ۲۷ درصد و ارائه دو ضامن و سند مالکیت نیز خارج از تصور اوست. پس تنها چاره را در فروش کلیه خود میبیند. سالن انتظار برای فروش کلیه پر از آدمهای بدبخت و بیچاره است. مردی میخواهد برای بار دوم کلیه خود را بفروشد و چون تقاضایش مورد قبول واقع نمیشود شروع به خودزنی میکند و فریادکنان میگوید: "من به پول نیاز دارم به پیر به پیغمبر، ندارم، ندارم. " نیروهای امنیتی این مرد را کشانکشان به بیرون میبرند. نوید با دیدن این صحنه منقلب میشود، انگار با خود میاندیشد که نباید نسبت به این واقعیت تلخ که همچون ویروسی در جامعه شیوع یافته بیتفاوت بود، باید کاری کرد.
نوید سرانجام در یک بنگاه معاملاتی که پیشتر برای اجاره خانه رفته بود بر اساس پورسانتاژ مشغول کار میشود، ولی تبعات فرهنگی نظام حاکم دیگر بار مداخله نموده و او را از داشتن همین کار نیز باز میدارد. نوید زنی را که از همسرش جدا شده و قرار است با برادرش خانهای را مشترکا اجاره کند پای امضای قولنامه میبرد. اما آقای طالبی، مالک خانه که به نظر میآید از حاجی بازاریهای حکومتی است از اجاره خانه به زن مجرد، علیرغم وساطت نوید و بنگاهدار، سر باز میزند. از نظر او زنِ بیشوهر نشاندهنده آلودگی است، چنانکه او صراحتا برادر را اسم دیگری برای روابط جنسی نامشروع میداند، توهینی که زن را وامیدارد تا او را طالبان بنامد. این سکانس از فیلم به نحو شایستهای اتصال دین و سرمایه را برجسته میسازد. اگر ایدئولوژی اسلامی همچون اوراق بهاداری برای وابستگان رژیم عمل نموده، آنها نیز خود را موظف میدانند تا این ایدئولوژی را با پاسداشت سنتهای فرهنگی و با کنترل بر اندام زن باز تولید نمایند.
پس از این واقعه نوید خود را سرخوردهتر و درماندهتر از همیشه مییابد و دیگر نه به کار میاندیشد و نه به حل مشکلاتاش. او خطاب به ستاره میگوید: "بابات میخواد من دزد باشم. من نه دزدم، نه خلافکارم، نه دلالم، نه زورگیرم.... نمیتونم باشم. اصلا من آدم بیعرضهایم... " او "بریده" است و دیگر قادر نیست عصبانیتاش را فروخورد یا آنطور که روانپزشک از او میخواهد دنیا را "مثبت" ببیند. او به نقطه انفجار نزدیک شده و آماده است تا علیه همه چیز و همه کس عصیان کند. ترسِ از دست دادن ستاره روح عصیانگر او را به اوج میرساند، به خصوص که پدر ستاره خواستگار پولداری را برای دخترش در نظر دارد. نوید به محض اطلاع از این خبر یکراست به محل کار پدر ستاره میرود و با مشت بر او حملهور میشود. او سپس آقا شهرام بیست و سه ساله میلیاردر را که بالقوه میتواند همان خواستگار ستاره باشد از ماشین پورشهاش بیرون میکشد و به قصد کشت کتک میزند.
چنین به نظر میرسد که شیوه درمانی روانپزشک تاثیری چندان در کاهش خشم نوید نداشته و انگار دُرمیشیان این نوع روانشناسی بیحاصل را که در آمریکای شمالی رونق دارد هم به استهزا میکشد و هم به عنوان استعارهای برای ورشکستگی سیاسی اصلاحطلبان حکومتی به کار میگیرد. روانپزشک، اصلاحطلبی است که با فراخواندن نوید به صبر و بردباری استمرار نظام فقاهتی را تضمین میکند. او نیز همانند اصلاحطلبان بخشی از سیستم موجود است، خاصه اینکه او هم برای کاهش هزینه دفترش دستیارانش را از کار بر کنار نموده است. کانون توجه او نه معضلات اقتصادی مردم، که پرهیز از خشونت است.
نوید پیش از آنکه به عصیان برخیزد شخصا به دفتر باقری، صاحبکار سابقش میرود و مزد کاری را که برایش انجام داده مطالبه میکند. او مصمم است تا مزد خود را که حق بلامنازع اوست بگیرد، نه از آن جهت که او به پول میاندیشد، بلکه از نظر اصولی. او مزد به تعویق افتادهاش را نهایتا پس از کتک خوردن از گردنکلفتهای اجیر شده باقری دریافت میکند. این سکانس از فیلم انعکاسی از مناسبات کاری رایج در جامعه ایران است، چنانکه گاه و بیگاه مشاهده میشود که کارگران هنگام مطالبه حقوق به تعویق افتادهشان مورد ضرب و شتم نیروهای امنیتی قرار میگیرند.
نوید عاقبت به شیوهای خشونتآمیز دست به عصیان میزند. او به همراه ستاره و به قصد گفتگو با پدرش وارد خانه آنها میشود و ظاهرا با شلیک گلوله پدر ستاره را به قتل میرساند تا ستاره را که مظهر عشق و زندگی است از دست صاحبان زور و زر برهاند. اما آنچه که دُرمیشیان در اینجا به تماشاگر القاء میکند نه یک عمل جنایی بلکه نمادین است که اساسا ماهیت پدرسالارانه نظام کنونی را آماج قرار میدهد. ستاره فاقد مادر است و یگانه کسی که برای او تصمیم میگیرد پدرش آقای جوادی است. او در عین حال تمامی نکات منفی فرهنگ سنتی ایران را که پایه و اساس رژیم حاکم را تشکیل میدهد و تراژدی جوانانی را چون نوید رقم میزند یکجا در خود دارد. او ضمن مخالفت با ازدواج نوید با دخترش میپرسد: "ماشین داری، ویلا داری،... ارث و میراث قلنبه داری؟ " و باز در پاسخ به ذهن پرسشگر نوید که میخواهد بداند شهرام از کجا این پولها را به دست آورد میگوید: "به من و تو چه، آخه ما به این کارا چکار داریم؟" او همچنین نمونه یک دلال و نمودی از اقتصاد ناسالم ایران است. در یک سخن، آقای جوادی نماد رژیم جمهوری اسلامی است که باید ساقط شود.
خیزش اعتراضی دی ماه ۱۳۹۶ نمودی از چنین عصیانی بود که در آن فریاد نویدها و ستارهها علیه بیعدالتیهای نهادینه شده در جامعه به وضوح به گوش میرسید. آنها نه توان و نه میل ترک ایران را دارند و برجا ماندهاند تا با اتکا بر وحدت و همبستگی خود رژیم حاکم را تا مرحله سرنگونی به عقب وادارند. این پیامی است که فیلم از زبان ستاره به مردم ایران عرضه میدارد: "اینجا خونه مونه، مملکتمونه، ما چرا باید بریم؟ باید بمونیم و درستش کنیم."
بیشتر بخوانید:
نظرها
مسعود سفیری
نام زنده اقای گله فریدون است نه مصطفی. نام هتل هم کنتینانتال است نه کنستاتین −−−−−− ویراستار: ممنون از تذکر شما. تصحیح شد.
ایرانی آزاد
به امید سرنگونی رژیم آخوندی