ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

● دیدگاه

در بابِ کُشتارِ نوخاستگان در ایران

محمود صباحی- آن‌چه نظام‌های سیاسی و اجتماعی هنوز آیینی در کار آنند، همانا توجیه خشونت است بر پایه‌ی خشونت. انسان قربانی می‌شود: یک بار به نام شهید و یک ‌بار به نام جنایت‌کار؛ در همان حالی که شهید و جنایت‌کار هر دو قربانی‌اند. قربانی نظامی مقدس‌!

۱

پدرم دوبار امکان زندگی به من داده است: یک بار شبی که با مادرم همبستر شد و یک بار هم روزی که من نوجوان را ــــ با خشم و اشک ــــ از صف اعزامیان به جبهه‌ی جنگ به‌درآورد و به خانه بازگرداند؛ صفی از نوجوانان که هرگز بازنگشتند مگر دو یا سه نفری که پس از دیدن چهره‌ی واقعی جنگ و جنگاوران این نظام الهی، فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. جنگی که به فرصتی برای تثبیت این نظام تازه‌پای الهی بدل شد و همزمان به مناسکی آیینی برای بلعیدن نیروهای هنوز ناشکفته‌ای که هرگز فرصت آن را نیافتند زندگی خود را چنان که می‌باید، شکوفا کنند: آنان اعدام شدند، یا در جبهه‌ها در مغاکِ تیره‌یِ مرگی ناروا و زودهنگام فرو افتادند.  

چند سال بعد که جنگ تمام شد و من هم بزرگ‌تر شدم، این پرسش در ذهنم جان گرفت که چرا این نظام الهی، منِ هنوز کودک (و هم‌سن و سالانم) را به جنگ می‌بُرد و به راحتی به کشتن می‌داد؟ ــــ مگر راهی (و نیرویی) تخصصی و حرفه‌ای برای جنگیدن وجود نداشت که این همه جان هنوز ناشکفته را به آن سادگی و بیهودگی در خاک می‌کرد؟ ـــ هنوز هم این سخن زیاده شگفت را در خاطر خود دارم که بر در و دیوارِ مدرسه‌ نقش بسته بود: «رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است با نارنجک خود را زیر تانک انداخت و آن را منهدم کرد و خود نیز شربت شهادت نوشید …»!

و این برای من به راستی حیرت‌انگیز بود! ـــ این همه ارزش‌گذاری برای رفتاری بس کودکانه و هرگز نیندیشیده؟ ـــ آخر چگونه طفلی ۱۳ ‌ساله می‌توانست تا به آستانه‌‌ی «رهبر ما» بر کشیده شود؟ ـــ و قلب کوچک‌اش از «صدها زبان و قلم» بزرگ‌تر باشد؟ ـــ و اصولاً چه نسبتی است در میان میدان جنگ و این به اعتراف خودشانْ «طفل»؟

بنا بر تجربه‌ی شخصی من، برای این نظام گویا آن‌چه بیش از همه اهمیت داشت، «قربان‌گری» یا همان گرفتن و دادن قربانی بود (و هنوز هم بساط همین است)؛ و ‌این رفتار هیستریک و آدم‌خوارانه،‌ خود را نخستْ در آزمندی برای اعدام نوجوانان و جوانان در آن سال‌های آغازین انقلاب آشکار کرد، و سپس، این آزِ از کفْ رها در تداوم جنگ با عراق با روی آوردن به پسران مدرسه‌ای به بیش‌ترین طعمه‌های خود دست یازید. ــــ آزی که امروزه در هیأت رویه‌ای قضایی در این نظام الهی در حال خشنود کردن خویش است.

ایران − قربانی سر بر سینه جلاد نهاده است

۲

اما خاستگاه این خشنودیِ خشونت‌بار چیست؟ ــــ خواستی در ژرفا آیینی که در این نظام اجتماعی نیروهای نوباوه و نوخاسته را در دو بسملگاه «قربانی» می‌کند و بدین‌سان نیروی‌ آینده ‌(و دگرگون‌ساز) را از خودشکوفاییِ نهایی‌اش بازمی‌دارد چندان که هر باره این جامعه از تحقق خود به مثابه تاریخ باز می‌ماند: جامعه‌ای آکنده از داستان‌های «پر آب چشم» اما در نهایت بدون تاریخ! ـــ جامعه‌یِ سهراب‌کُش! ـــ جامعه‌ی متجاوز به نوجوانان و نوجویان! ـــ جامعه‌ی امردبازان! ـــ جامعه‌ی بچه‌بازان! ـــ جامعه‌ی شاهدبازان! ـــ جامعه‌ای که هر کیش و هر اندیشه‌ی نوین را چونان ابژه‌ی تجاوز، چونان قربانی خود، می‌نگرد!

این نظام، بازتابِ چنین کهن‌الگویی است؛ کهن‌الگویی که دو «بسملگاه» آن را نمادینه می‌کند:

بسملگاه نخست: تبدیل فرد به ابژه (بنده)‌یِ بد (جنایت‌کار) و سپس قربانی کردنش از طریقِ اعدام؛ و بسملگاه دوم: تبدیل فرد به ابژه (بنده)‌یِ خوب و سپس قربانی کردن‌اش در مقامِ شهید.‌ ــــ اما این دو در نهایت یک ابژه بیش‌تر نیستند: قربانی!

این جامعه‌‌ی سیاسیِ به ‌تنگ‌آمده از خشونت (در حالی که نمی‌داند خودِ این رفتارِ آیینی بازتولید کننده‌ی خشونت است) می‌خواهد به زعم خود با قربانی کردن انسان نوخاسته تقصیرِ همه‌ی نابه‌سامانی‌ها و اغتشاشات را بر گردن او بیاویزد و او را همچون بز بلاگردان به ته دره بیفکند. این بز هر کسی می‌تواند باشد اما بی‌گناه‌ترین و بی‌پناه‌ترین باید باشد: کودک‌ترین و ناشکفته‌ترین و نوخاسته‌ترین ــــ یک نوبر، یک نخست‌زاد ـــ باید باشد تا خون جوانش نیروی فروکاهیده‌یِ خدایان را باز بیفزاید!

ذهنیت آیینی جهان را محضر خدا یا نیروهای نادیدنی و نشناختنی درمی‌یابد و از این رو، آن‌ها را خاستگاه خشونت اجتماعی و حتا بلایای طبیعی تعبیر می‌کند. بنابراین، باید به گونه‌ای این خدا یا خدایان نامریی را با تقدیم تُردترین و لذیذ‌ترین گوشت‌ها آرام و سرگرم کند. چنین ذهنیتی که اینک در این نظام الهی چونان منشی سیاسی خود را آشکار می‌کند، بیش از همه، ریشه در ژرف‌ساخت‌های فرهنگ ایرانی دارد. فرهنگی که بنیان آن بر باژ دادن یا همان قربانی دادن ــــ و نیز باژستاندن یا همان قربانی گرفتن ـــ است: فرهنگی هنوز به شدت آیینی که هر باره نونوارترین نیروهایش را پیش پای آن «نرّه گاوِِ پیرِِ مقدس» قربانی می‌کند تا مگر از خشم و خشونت او بگریزد در همان حالی که هر باره خود را در دریایی از خشونت می‌افکند.

محمود صباحی

در نظام‌های اجتماعی و سیاسیِ آیینیْ خشونت را چونان بازدارنده‌ی خشونت درمی‌یابند و از این رو، ممکن است از خشونت مشروع در برابر خشونت نامشروع سخن بگویند. اما خشونت، خشونت است و خشونت امری است نامشروع. ــــ و آن‌چه این نظام‌هایِ سیاسی و اجتماعیِ هنوز آیینی در کار آن‌اند، همانا توجیه خشونت است بر پایه‌ی خشونت. انسان «قربانی» می‌شود: یک بار به نام شهید و یک ‌بار به نام جنایت‌کار؛ در همان حالی که شهید و جنایت‌کار هر دو قربانی‌اند: هر دو قربانی نظامی مقدس‌اند!

دقت کنید: وقتی که نیروی هنوز ناشکفته در راستای منویات این نظام آیینی (و به فرمان‌ آن) دست به خشونت برآورد شهید نامیده می‌شود و آن‌گاه که نه به فرمانش اعمال خشونت کند، به جنایت‌کار بدل خواهد شد.

برای نمونه: جوان یا نوجوان اگر در سوریه به هنگام آدم‌کشی کشته شود، شهید محسوب می‌شود اما اگر در ایران از سر ناچاری دست‌درازی یا دست‌کجی کند، جنایت‌کاری است که باید او را از چوبه‌ی‌ دار آویخت.

مشخصه‌یِ کلیدیِ چنین نظام‌هایی این است که انسان‌ را قربانی (باژ، ابژه، بنده و بچه و صغیر) در نظر می‌آورند و جهان هستی را نیز «باژگاه» یا همان قربان‌گاه! ـــ و از این‌رو، کشتن (که اعدام تنها یکی از کهن‌ترین روش‌های آن است) یا کشته‌شدن (شهادت) را چونان امری بدیهی و حتا ضروری درمی‌یابند: چونان امری آیینی!

۳

این درک کلاسیک از جامعه‌ی سیاسی که خشونت را پایه‌گذار دولت می‌پندارد و اعمال خشونت را حق آن می‌داند، یک پیشینه‌ی آیینی دارد که امر سیاسی را چونان امر قدسی درک می‌کند.

راست این است که جامعه‌ی سیاسی و دولت شکل می‌گیرد تا چرخه‌ی خشونت را درهم شکند و از امکان بازتولید آن پیش‌گیری کند. دست‌کم فهم سیاسیِ امروزین ما چنین می‌گوید: خشونت به مثابه اعمال زور و سرکوب نمی‌تواند موجد و موجب حق بشود اما در نگر فلسفه‌ی سیاسی کلاسیک امر مقدسْ سکولار (و از دین پیراسته) می‌شود و به نهاد دولت انتقال می‌یابد اما هر کجا که امر مقدس خزیده باشد، خشونت هم از همان‌جا سرچشمه‌ی خود را بازمی‌یابد.

این که امر مقدس را هر باره در لفافه‌های تازه‌تر می‌پوشانند و آن رویِ مرگ‌آسا و «مردم‌خواره»‌اش را به سرمه و سرخاب‌ و سفیدآب‌ بزک می‌کنند، سبب نمی‌شود که ما «او» یا «آن» را دگرباره به جا نیاوریم و به بانگ بلند نگوییم که هیچ‌کس و هیچ‌‌چیز مقدس نیست و این سرآغاز فرارفتن از این دریافت بدوی (و آیینی) از زندگی است.

در جامعه‌ و فرهنگ آیینی، این مقدسِ جانور (یا همان جانورِ مقدسِ پیشین) به دو پوزه قربانیان‌اش‌ را می‌بلعد: پوزه‌ای با نشان مجرم و گناه‌کار و تَردامن، و پوزه‌ای با نشان نذر و نیاز و شهید ـــــ و این همه را یک‌جا به پای این نسناس نابه‌کار می‌ریزند و او را با گوشت و خون نوجوانان و نوباوه‌گان و نوخاستگان و نوخواستگان پروار می‌کنند.

هدف دولت و یک جامعه‌ی سیاسی باید این باشد: تولید موقعیت‌هایی که هر عمل خشونت‌بار را ناممکن می‌سازند و این درستْ مخالف عنصر سرکوب است که دربردارنده‌ی جوهر جنایت و شهادت است.

باید این روح معامله‌گری که خود را به عباها و رداهایِ معنویت می‌پوشاند و نهان می‌کند، رسوا کرد.

باید هر داعیه‌ی تقدسی را، حتا آن زمان که خود را بسیار مدرن جلوه می‌دهد، بی‌نقاب کرد تا چهره‌یِ خشونت‌بارش برای همگان هویدا شود: چهره‌یِ راستینِ این «پیرمردِ خنزرپنزری» که هر باره با آن انگشتر‌های عقیق رنگارنگْ بساطش را در گوشه‌ای از این بازار‌ مکاره پهن می‌کند.

۴

نظامِ اجتماعی بدین منظور مستقر می‌شود که تضمینی علیه خشونت به مثابه مرگ باشد، نه تولید کننده‌ی آن. تا بدان‌جا که رفتارِ یک نظام سیاسی به مثابه بخشی از یک نظام اجتماعی با جنایت‌کاران نیز نباید دربردارنده‌ی خشونت باشد.

نظامِ اجتماعی و مناسبات آنْ باید چون نیرویِ بازدارنده‌یِ خشونت عمل کند؛ نیرویی که مرگ را پیش از فرا رسیدن‌اش فرا نمی‌خواند، بلکه چون پزشکی تلاش می‌کند آن را تا حد ممکن به تأخیر بیفکند بی ‌آن‌که از تبار و سگال و گمان و گرایشِ افراد بپرسد.

مسأله‌ی بنیادی جامعه‌ی سیاسی باید قطع زنجیره‌ی خشونت باشد و نه خلاف آن؛ اما جامعه‌ی سیاسی و نظام‌ِ (آیینیِ) کنونی (با نقاب‌های مدرن) از طریق گرفتن یا دادن قربانی، این زنجیر خشونت را هر باره درازتر و درشت‌تر می‌بافد. ـــــ و این هرگز پذیرفتنی نیست، اگرچه حتا بخش بزرگی از افراد جامعه به آن چونان واقعیتی بدیهی یا طبیعی آری گفته باشند.

شرط تحقق یک نظام سیاسی یا اجتماعیِ فراآیینی باید این باشد که به چرخه‌ی خشونت در جامعه (و حتا به چرخه‌ی خشونت در طبیعت تا حد ممکن) پایان دهد، نه آن که بدین‌‌وسیله طناب دار و ریسمان بندگی بتابد و ببافد، چندان که دورِ تباهِ تولید جنایت‌کار (و اعدام آن) و شهید (در مقامِ جنایت‌کارِ خودی) یک دم از چرخش نیاساید.

سخن‌کوتاه: به زبان آن مردِ سنجیده‌یِ ایرانی، آن مردِ هنوز ناشناخته، شرط تحقق یک نظام سیاسی و اجتماعیِ برتر و به راستی مدرن، بیش از هر چیز، باید «رَفعِ سیف» باشد و نه آختن‌اش؛ چرا‌ که بی‌تردید هرگونه گرایشی به سیف چونان نمادی از خشونت ـــ در هر طراز‌ و به هر فرازی ـــ نشانه‌ی تباهی و تبهگنی است، و این را نه مگر اینکْ همه‌ی ما به تماشا «نشسته‌ایم»؟ ــــ این تباهی و تبهگنی را! ــــ و چه‌بسا خود تکه‌ای از این تباهی و تبهگنی باشیم؟ ــــ تماشاگری توأمانْ بازیگر؟

  • در همین زمینه
  • مجموعه مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.