زندگی سگی پناهندگان
بنا به خصلت استثمارگرانه سرمایه جهانی، خوشبخت بودن اروپا و آمریکا به قیمت بدبخت شدن جهان سوم حاصل میشود.به هرحال این دعوای پیچیدهای است که جنبههای مختلف دارد و ما هم به تنهایی نمیتوانیم آن را حل کنیم. ما همه دردمندیم و سادهترین کار این است که با هم درد دل کنیم. حرفهای یوسف، پناهنده آفریقایی حرف و درد خیلیها است.
اکبر فلاحزاده – به تازگی، دو پناهجوی ایرانی در کوههای یونان یخ زدند. یک کشتی حامل حدود ۲۵۰ پناهجوی ایرانی، افغانی و عراقی هم چندی پیش غرق شد که فقط ۳۳ نفرشان نجات یافتند، اما آنهایی هم که غرق نشدند، نجات نیافتند و دوباره در شرایط دشوار زندگی غرق شدند.
“تاتس” از روزنامههای چپ آلمان چندروز پیش مصاحبهای انجام داده است با یک پناهنده آفریقایی که بدون پاسپورت در آلمان زندگی میکند. تجربیات او دردآور است، اما به درد همه میخورد. به ویژه به این دلیل که او صادقانه و بدون اغراق حرف زده است.
او در زمره پناهجویانی است که اصطلاحاً به آنها “اقتصادی” میگویند. پناهندگان سیاسی چنان که میدانیم، وضعشان به مراتب بدتر است. چون در صورت اخراج، دستگیری و زندان در انتظارشان است. با این حال اگر منصفانه قضاوت کنیم، پناهندگان اقتصادی نیز مشکلاتشان مستقیم یا غیرمستقیم، “سیاسی” است. منتهی کشورهای پناهندهپذیر این استدلال را نمیپذیرند، چون میترسند کشورشان چنان از پناهنده پر شود که دیگر برای خودشان جا نباشد.
آنها این نکته را فراموش میکنند که بنا به خصلت استثمارگرانه سرمایه جهانی، خوشبخت بودن اروپا و آمریکا به قیمت بدبخت شدن جهان سوم حاصل میشود.به هرحال این دعوای پیچیدهای است که جنبههای مختلف دارد و ما هم به تنهایی نمیتوانیم آن را حل کنیم. ما همه دردمندیم و سادهترین کار این است که با هم درد دل کنیم. حرفهای یوسف، پناهنده آفریقایی حرف و درد خیلیها است.
***
یوسف یکی از صدها هزاری است که بدون هیچ برگه قانونی، پنهانی در آلمان به سر میبرد و از زندگی سگی جانش به لب رسیده است. با این حال، سبک و سنگین که میکند، میبیند همین زندگی هم دست کم از نظر اقتصادی خیلی بهتر از زندگی در آفریقاست. یوسف به شکل “سیاه” کار میکند. صبح کله سحر پا میشود و میرود سر کار و تا بوق سگ در آشپزخانه جان میکند و نیمههای شب له و لورده به خانه برمیگردد. “خانه” اتاقکی است که با یک مستأجر عیالوار در آن بهطور شریکی زندگی میکند.
میگوید: “من راستش اسمم یوسف نیست، اما از این اسم خوشم میآید. یوسف پسر یعقوب بود و به مصریها فروخته شد. او باید در سرزمین غریب با زندگی دست و پنجه نرم میکرد. عین خود من در آلمان. نه ماه است که اینجایم، هیچ برگه هویتی هم ندارم. ۳۰ سالم است و زن و دو بچهام در آفریقا هستند. دخترم سه ساله و پسرم دوساله است. چون اجازه اقامت ندارم، خانه هم ندارم. پیش یک خانواده پناهنده دیگر که دوتا اتاق اجاره کردهاند، زندگی میکنم.
زندگی که چه عرض کنم: دوتا بچه دارند و من شبها گوشهای از اتاق کنار آنها میخوابم. برای آنکه صبحهای زود بیدارشان نکنم موبایلم را میگذارم زیر سرم. چهار و نیم صبح پا میشوم، یواشکی رخت و لباس میپوشم و پاورچین از خانه میزنم بیرون تا کسی بیدار نشود. در آشپزخانه رستورانی در هامبورگ کار میکنم. کارم تا نیمههای شب طول میکشد. فقط یکشنبهها تعطیلم.
مشکل بزرگم این است که وقت استراحت و سر خاراندن ندارم. اگر عیالوار نبودم اینجور پدر خودم را در نمیآوردم. همیشه فکر میکردم آدم در اروپا زود پولدار میشود. کسانی که از اینجا به آفریقا برمیگردند با پولشان پز میدهند. کلی هم خالیبندی میکنند. مدعی میشوند که در تعمیرگاه ماشین یا کارخانه پارچهبافی کار کردهاند، اما حالا که خودم اینجا هستم، میفهمم که دروغ میگفتهاند تا خودشان را از تنگ و تا نیندازند.
در آفریقا دستم به کار بند بود. در نخلستان کار میکردم، اما بدبختی این بود که مزد بخور و نمیری میگرفتم و کفافم را نمیداد. از پس شهریه مدرسه دخترم هم بر نمیآمدم. تازه گذشته از بچههای خودم، بار خرج هفت تا خواهر و برادر ریز و درشت هم روی دوش من بود، چون پدر مادرم مردهاند و من فرزند ارشد و نانآور خانواده بودم.
صاحبکارم اینجا در هامبورگ گفته فقط چهارهفته میتوانم پیشش کار کنم. چون میترسد مأموران کنترل کار سیاه سر و کلهشان پیدا بشود و جریمهاش کنند. بههرحال باز خدا پدر او را بیامرزد که تا به حال روزی یک خانوده ۱۱ نفره را داده است. من هرماه هرچه در میآورم میفرستم برای خانوادهام در آفریقا.
در آفریقا همه بچهها فکر و ذکرشان مهاجرت به اروپا و آمریکاست. پسرعموهای خودم در کانادا هستند. هفت، هشت سالم بود که یکبار یکی از همین پسرعموها به من گفت: “درست را تمام کن، خودم میآیم میبرمت”، اما قالم گذاشت. پسرعموهای دیگرم هم خالی بستند و به من وعده سر خرمن دادند.
چندسال پیش یکی دیگر از اقواممان که در ایتالیا زندگی میکند، شنیده بود مستأصل شدهام و راه و چاه پیش پایم گذاشت. گفت برو لیبی، از آنجا با کشتی بیا ایتالیا. شال و کلاه کردم که راهی بشوم، اما خانوادهام مخالفت کرد. تا اینکه بالاخره یک سال پیش دلم را زدم به دریا. چون دیگر طاقتم تمام شده بود. بلیت و گذرنامه جعلی برای سه ماه اقامت در اسپانیا برایم شش هزار یورو آب خورد. عمهام مزرعه کاکائواش را پیش بانک گرو گذاشت و این پول را قرض کرد تا اقساطش را پنج ساله پس بدهد.
زنم اول از ماجرا خبر نداشت، اما یکبار که داشتم تلفنی با قاچاقچی حرف میزدم، به اصطلاح گوش ایستاد و از ماجرا بو برد. از آن به بعد تو لک رفت. به او گفتم اگر درست شود و کارم راه بیافتد خوشبخت میشویم و دیگر خنده از لبت نمیرود. حالا هم خوشبخت است. چون من هرماه برای خانواده پول میفرستم.
ما آفریقاییها خیلی خرافاتی هستیم. آفریقاییها از طرحهایی که در کلهشان دارند با کسی حرف نمیزنند، چون میترسند اجنه بو ببرند و چوب لای چرخشان بگذارند. من خودم حتی به خواهر و برادرانم موضوع را نگفتم. گفتم یک هفته میروم جایی در یک معدن دورافتاده کار میکنم و برمیگردم. پایم که به اسپانیا رسید، به آنها زنگ زدم و همه شاخ درآوردند.
اینجا بعضی زنهایی که حامله هستند، حاضرند ده هزار یورو بدهند تا کسی گردن بگیرد که پدر بچهشان است. اینجوری آدم اوراق هویت و اجازه کار هم گیرش میآید. اگر هم اداره و این جورجاها، آزمایش خون بخواهند، میشود پدر واقعی را پیدا کرد و برای آزمایش فرستاد تا گندش در نیاید.من یکی که حاضرم در ازای اوراق هویت قانونی، ماهانه بخشی از درآمدم را دودستی تقدیم کنم. بالاخره شما هم در کشورتان مالیات لازم دارید دیگر!
به اسپانیا که رسیدم فقط دودست لباس، یک مسواک، یک حوله و یک انجیل همراهم بود. آنجا چندبار در مزرعه هندوانه کار کردم. پدرم درآمد. زندگی بهقدری سخت بود که خیلی از کارگران آفریقایی برای کاستن از رنج به اعتیاد روی آورده بودند. من سه ماهی آنجا کجدار و مریز طی کردم و بعد با اوراق جعلی سوار قطار شدم و به هامبورگ آمدم. چون منطقه شنگن بود کسی جلویم را نگرفت.
برداشتی که من از آلمان داشتم، یک چیز بود، آلمانی که دیدم یک چیز دیگر. آنچه در تلویزیون دیده بودم از زمین تا آسمان با آنچه دیدم فرق داشت. پیش خودم حساب کرده بودم اینجا در آلمان یک زن سفید بگیرم و بچههای قد و نیمقد سیاه و سفید درست کنم و ماندنی بشوم، اما فرهنگ اینجا را که دیدم، دیدم نه، جور در نمیآید. اینها خدا نشناسند. آدمها در این ولایت جوری بار میآیند که خودخواه باشند. یکبار سر کار در آشپزخانه دستم روی اجاق سوخت و تاول زد، اما صاحب کارم اصلاً نپرسید حالت چطور است؟ تنها چیزی که برای او اهمیت دارد این است که با سرعت، خرکاری کنم.
به هرحال اگر بتوانم سه سال اینجا بمانم و کار کنم و خودم را ببندم، خیلی خوب میشود. کسانی که اینجا بچهدار میشوند در بازگشت مشکل فرهنگی پیدا میکنند، چون بچهها به زندگی اینجا عادت میکنند و نمیتوانند ترک عادت کنند.
اگر همه چیز رو به راه باشد، یکساله میتوانم بدهی عمهام به بانک را تسویه کنم و آن وقت همهچیز روی غلتک میافتد. هفته آینده هم قرار است برای کار با صاحب یک کیوسک ساندویچ فروشی حرف بزنم. مشکلم اجازه کار است. یک بنده خدایی را پیدا کردهام که ۱۵۰ یورو میگیرد و اوراق و برگههای اقامت، کار و بیمهاش را به من میدهد. مشکلش این است که قیافهام به عکس او نمیخورد. او سفید است، من سیاه. آخر این هم قیافه است، شماها دارید؟!(میخندد(
اینجا بعضی زنهایی که حامله هستند، حاضرند ده هزار یورو بدهند تا کسی گردن بگیرد که پدر بچهشان است. اینجوری آدم اوراق هویت و اجازه کار هم گیرش میآید. اگر هم اداره و این جورجاها، آزمایش خون بخواهند، میشود پدر واقعی را پیدا کرد و برای آزمایش فرستاد تا گندش در نیاید. زنی را میشناسم که سه تا بچه دارد از سه آدم مختلف. حساب کنید چقدر برایش آب خورده. چه کار باید کرد؟ بالاخره کار باید یک جوری راه بیافتد. من یکی که حاضرم در ازای اوراق هویت قانونی، ماهانه بخشی از درآمدم را دودستی تقدیم کنم. بالاخره شما هم در کشورتان مالیات لازم دارید دیگر!
با خانوادهام در آفریقا خیلی بهندرت حرف میزنم. اولاً که وقتش را ندارم، دوماً هم تماس تلفنی خیلی گران است: یک ربع تماس تلفنی دو و نیم یورو تمام میشود که من امکانش را ندارم.نمیدانم کی برمیگردم. بعضیها را میشناسم که وقتی برگشتهاند، بچههایشان آنها را نشناختهاند. من هم از همین میترسم! اگر اوراق هویت داشتم میتوانستم زن و بچهام را دعوت کنم. آنها روحشان هم خبر ندارد که من در چه شرایطی دارم سر میکنم.
دخترم پشت تلفن میپرسد: “بابا کی میآیی؟” میگویم: درسهایت را بخوان، بزرگ که شدی میآیم برت میدارم و میآورم اروپا. او هم دلگرم میشود و بهتر به درس و مشقش میرسد. به هرحال بچههایم باید خودشان تصمیم بگیرند. من فقط دوست دارم بهتر آموزش بیبند تا خودشان راه خودشان را بیابند.
بعضی وقتها دوستان و بچهمحلها زنگ میزنند. پول و موبایل و… میخواهند. دلشان خوش است! فکر میکنند اینجا دارند مرا باد میزنند!
منبع: روزنامه آلمانی تاتس
در همین زمینه:
نظرها
hasan
منم موافقم با این مطلب . منم متأثر شدم از زندگی این پناهنده . در اصل منم قبول دارم که تفاوت زیادی بین پناهندههای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نیست . هیچ کس داوطلبانه کشور خودشو ترک نمی کنه . ولی دوستان، رفقا باید یه چاره اساسی کرد ، اینجوری نمیشه که همه مهاجرت کنند . یه فکری باید سازمان ملل بکنه که به کشورهای پناهنده پذیر هم زیاد فشار نیاد. این مقاله خیلی خیلی خوب بود چون با زبون ساده مشکلاتو صادقانه گفته بود. خواهشم اینه که این مقاله ها ادامه پیدا کنه تا با بحث و گفتگو بشه یه راه حلی پیداد کرد برای کمک به پناهنده ها
کاربر مهمان
وقتی در کشورها بدبخت عالم نان برای خوردن ندارند اما مثل ویروس در حال تکثیر جمعیت هستند باید چه کسی را شماتت کرد. وقتی دیوانه هایی مثل احمدی نژاد توصیه به 2 برابر کردن جمعیت میکنند در حالی که بیکاری در کشور 25 درصد است مقصر کیست.
کاربر مهمان
با خواندن این مطلب،کمی یاد خودم افتادم که سال گذشته پس از یک سال به ایران رفتم و همه تصور می کردند که من در چه بهشتی زندگی می کنم؛اما واقعیت چیز دیگری است...حالا خدا را شکر قانونی وارد شدم و یک سال دیگر هم مانده تا اقامت؛اما وای به حال کسی که قانونی نباشد.چون ما با شرایط قانونی مان،مشکلات زیادی داریم چه برسد به آنها...
tofir
البته به مسایل مهاجرت و پناهجویی در کشورهایی که دچار مشکلات اقتصادی و سیاسی نیستند معمولا نمیتوان نگاهی عام یا منصفانه داشت ... کافیست برای این سوالات پاسخی عقلانی یافت ؛ آیا باید این مرد فقیر آفریقایی (مرد فقیر ایرانی) را با آقای خاوری در یک جایگاه قرار داد؟ و اگر نه چرا ؟ آیا در جوامع مدرن عامل و معلول فقر در جهان سوم در کنار هم زندگی نمیکنند؟ چه مقدار از داراییهای ملی این مرد آفریقایی در بانکهای سوییس و ... مدفون شده و ...؟ آیا یک ایرانی را در حال زندگی در اروپا یا ... میتوان تجسم کرد که برای بدست آودن زندگی بهتر به مهاجرت روی نیاورده است ؟ ...
کاربر مهمان
<p>بچه ۳ ساله مدرسه میره? درس و مشق داره؟ شهریه داره؟****</p>
کاربر مهمان
"بعضی وقتها دوستان و بچهمحلها زنگ میزنند. پول و موبایل و... میخواهند" حرف این پناهنده درست مثل منه . همه از آدم توقع دارند. فکر می کنند مارو تو کمپهای پناهندگی دارند باد میزنند.
کاربر مهمان
دم شما گرم که به فکر پناهنده های بیچاره هستید. من توی نطرات بالا نگاه کردم دیدم که انگاری بعضی ها بیشتر دلشون برای سرمایه دارهای خارجی می سوزه تا برای پناهنده ها. واقعن که مایه تاسفه .
کاربر مهمان
خدا عمرتون بده که روی این مساله مطلب تو سایتتون گذاشتید. بازم امروز شنیدم یک کشتی دیگه هم غرق شده و یه عده پناهنده غرق شده اند . تو رو به خدا به جای فیلم و سکس و این بازی ها به این موضوعات برسید.
bamdadan
مرسی برای این گزارش. واقعن هنره که آدم با زبان ساده مسائل دشوار رو بگه.
کاربر مهمان
<p>خانم زعفری شما اول متوجه فرق بین پناهجو و پناهنده بشو *****</p>
کاربر مهمان
این پست بیشتر شبیه اخبارهای جمهوری اسلامیه. من خودم یک پناهنده هستم و از بدو ورودم به این کشور از شرایطم راضی هستم و برخورد. مسوولان این کشور خیلی محترمانه و دوستانه بوده و امکاناتی که ازش برخوردار بودم درست مثل سایر مردم این کشور بوده. و احتمالانویسنده این مقاله فرق بین پناهنده وپناهجو رو درک نکرده.
کاربر مهمان
چقدر عجیبه که یه عده که خودشون تا همین دیروز تو کمپهای پناهندگی داشتند می پوسیدند و در به در دنبال کار سیاه بودند ، تا مشکل خودشون حل می شه و پاس میگیرند به دیگران دیگه التفاتی نمی کنند و دیگران رو زیادی می دونند. واقعن که دنیای بیرحمیه.
کاربر مهمان
درود و سپاس که چقدر روان و زیبا ترجمه کرده اید. موضوع هم موضوع مهمیه. بنظر من این پناهنده راستش را گفته. خیلیها راست نمی گویند که پناهنده اقتصادی هستند. این مشکل به این راحتی ها حل بشو نیست. فقط یادمان نره که خیلی از خودمان هم یک وقتی پناهنده بوده ایم . وقتی سختی ها تمام می شود بد نیست که به فکر دیگران هم باشیم.
کاربر مهمان
درود بر شما که به فکر پناهنده ها هستید. راست می گویید که ما همه همدردیم. بدبختانه درد و بدبختی زیاد است اما انسانیت کم است. بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند
کاربر مهمان
خود این فرد باعث مشکلات خوش هست کی اونو مجبور کرده که این تعداد بچه تولید کنه؟ اگه سبک زندگی ممالک پیشرفته هم مثل اینها بود اونها هم الان بدبخت بودند. و به جای ماهی دادن به این افراد باید ماهیگیری یا یاد داد تا با تغییر این فرهنگ منحط شان آنها هم در رفاه باشند اگر اروپا 200 میلیون نفر هم مهاجر وارد کند و به آنها امکانات هم بدهد باز هم این سیل ادامه خواهد داشت و کل تمدن بشر را نابود میکند
کاربر مهمان
این مقاله بعد از خیلی وقت که من هی به این سایت سر میزنم از همه بهتر بود چونکه درد مردم رو میگه . خلاصه که دستتون درد نکنه.
Anonymous
اما آن سیاه آفریقای با اظهارات صادقانه از استثمار خود توسط کارفرمایش در هامبورگ گفته است و اینکه او را در زمره آقازادگان و مواجب بگیران آنها که ولگردان واقعی در تمامی جوامع میباشند محسوب کنیم کمی بوی ... آقا زادگانی که درهر دستکی از جمله (و متاسفانه ) رسانه ها که رکن چهارم ... میباشند هم گماشته دارند تا دکترا از آکسفورد بگیرند و سردار سازندگی دیوار کجی که بزودی بر سر مردم ایران آوار ... و ... آیا شما هم میخواهید با بریدن دست و پای شاه دزدان ! مقصر و دزد حقیقی مالیاتهای پرداخت شده را به سزای عملشان برسانید ! در حالی که دزدان میلیاردی ولگردی با پاسپورت ... دوست دارند ...!
کاربر مهمان
متاسفانه بسیاری از پناهندگان بعداز انکه در کشور مقصد جا افتادند شروع می کنند یه سو استفاده از سیستم خدمات اجتماعی از ول گشتن و حقوق بیکاری گرفتن تا اوردن پدر و مادر 80 ساله و تحمیل درمان انها به سیستم درمانی کشور مقصد. یک چیزی که درکش برای ما ایرانی ها مشکل است این است که در کشورهای ازاد هزینه اداره کشور به عهده مالیات دهنده است و کسی که ول میگردد و به انواع سو استفاده ها از سیستم قانونی ان کشور دست میزند دارد رسما پول توی جیب مردم ان کشور را سرقت میکند. هزینه هایی که کشورهای اروپایی از پرداخت ان خسته شده اند.
کاربر مهمان
این را حتما برادر استالین گفته: بنا به خصلت استثمارگرانه سرمایه جهانی، خوشبخت بودن اروپا و آمریکا به قیمت بدبخت شدن جهان سوم حاصل میشود. -- پیش خودم حساب کرده بودم اینجا در آلمان یک زن سفید بگیرم و بچههای قد و نیمقد سیاه و سفید درست کنم و ماندنی بشوم،--!!! بله خوب. عجب ادمهای بدی هستند این المانی ها که گذاشتند نطفه تو هدر بره. جالب اینجاست که در موضوع پناهندگی کشور های پذیرنده مورد شماتت هستند. مگه با دعوت رفتیم که حالا از کیفیت غذا شاکی هستیم.
کاربر مهمان
عالی.عالی.عالی.
محمد
متاسفانه ویروس طاعون سرخ از سر بعضی از دوستان نمیرود باید قبول کرد که خود ما مقصر اوضاع سگی خودمان هستیم آیا اوباما مسئول فساد دستگاه حکومتی خامنه ای رذل است خود مقامات این کشورها تا گردن غرق فسادند و این نکبت را به مردمشان تحمیل میکنند برای همین است که من هیچ علاقه ای به این به اصطلاح میهن ندارم به جز درد و رنج و ناراحتی برای من هیچ نبوده است
محسن
احتمالا منظور نویسنده در تمام این مقاله، پناهجو بوده است و نه پناهنده. و مجموعا این گونه نگاه ها بسیار دور از انصاف است. بایستی دید پناهجویان و پناهندگان در کشورهای مقصد چه گلهایی! به سر این کشورها زدهاند، چند درصدشان واقعا مسئله دار بودهاند و بعد از چه مدت یاد گرفتهاند که به نرمهای جامعه مقصد احترام بگذارند، آنوقت مقداری هم حق میدهیم که کشورهای پیشرفته برخی رفتارها را در مقابل پناهجوها و پناهندگان داشته باشند. من طرفدار همه رفتارهای کشورهای اروپایی نیستم اما این طوری یکطرفه به قاضی رفتن را هم کمال بی انصافی میدانم. یک پناهنده سیاسی
کاربر مهمان
خصلت استثمارگرانه سرمایه جهانی???
کاربر مهمان
بسیار ممنون از ترجمه این مطلب. بعضی ها پاسپورت گرفته اند و پولدار شده اند و گاهی وقتها می روند ایران و باز بر می گردند و هیچ به فکر دیگران نیستند.
ghasem
این مقاله خیلی زنده و جوندار نوشته شده و موقعیت رو خوب تشریح کرده . باید قبول کنیم که آلمانها و کلن اروپایی ها هم مشکلات خاص خودشون رو دارند و نمی شه زیاد از شون انتظار داشت .