لیلا سامانی: کتابخانه شخصی من
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ لیلا سامانی ما را با کتابخانه شخصی خود آشنا میکند.
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ در روزگاری که شمارگان کتاب در ایران به ۳۵۰ نسخه کاهش یافته، این پرسش به جا به نظر میرسد.
با آداب کتابخوانی و کتابخانه شخصی لیلا سامانی، نویسنده و منتقد آشنا میشویم:
این روزها چه کتابی را میخوانید؟
مشغول خواندن کتابی از ناباکوفام با نام «خاطره! سخن بگو». این کتاب در حقیقت زندگینامهی خودنوشت ناباکوف است و شرح رویدادهایی از زندگی این نویسنده طی مدت سی و هفت سال را روایت میکند. برههای از زمان که از چهارسالگی او و خاطرات شطرنجیاش در روسیه تا چهل و یک سالگی و هنگامهی مهاجرتش به ایالات متحده را در برمیگیرد. در همین حین کتاب «اسلام رادیکال مجاهدین ایرانی» به قلم یرواند آبراهامیان را هم مطالعه میکنم.
برای اولین بار کی صاحب یک کتابخانه شخصی شدید؟ چند جلد کتاب داشت و در آن زمان کدام کتابها را بیشتر دوست میداشتید؟
معنی کتابخانه شخصی برای من، با کتابخانه خانه پدریام مرادف بود. جایی که مامن اولین کتابهای مهم زندگیام بود. از همان کودکی و وقتی تازه خواندن یاد گرفتهبودم، اوقات زیادی روبروی آن کتابخانه میایستادم و عنوان کتابها را یک به یک میخواندم و سعی میکردم آنها را با نام نویسندههایشان به خاطرم بسپارم. آن بازی کودکانه در کنار کتابخانه، باعث شد کتابهایی که در سالهای بعد به گوشم میخوردند همراه اسم و رسم و حجمشان به یادم بیایند.
کتابهای شخصی اما از سنین ده یازده سالگی به بعد به این کتابخانه اضافه شدند و بعدها با زندگی مستقل یک کتابخانه پانصد ششصد جلدی شخصی از آن خودم داشتم. یادم هست که در آن زمان کتاب «آناکارنینا»تولستوی را بسیار دوست میداشتم و بارها و بارها خواندهبودمش.
الان کتابخانه شما چند جلد کتاب دارد؟ کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟
اوضاع فعلی کتابخانهی من شاید مربوط باشد به قصهای که برای هزاران آدمی که خواسته و ناخواسته تن به مهاجرت دادهاند و هنوز یکجا نشین نشدهاند رخ میدهد. ما آدمها خانه به دوشیم و کتابخانهها با وجود الفت و انسشان با ما خانهنشین. با همهی اینها خواهی نخواهی کتاب و کتابخوان در هر شرایطی جذب هم میشوند و دوباره کتاب دور و بر آدم اهلاش را پر میکند.اما از میان کتابهایم در حال حاضر، بیش از همه شیفتهی آثار ناباکوفام و مبهوت هنر کلمهبازی و قصهپردازیاش. آنقدر که بیشتر وقتم به خواندن و نتبرداری از کتابهای او میگذرد. و این علاقه آنقدر بالا گرفته که علاوه بر مرور چندباره رمانها و سعی بر ترجمهی شعرهایش، به بررسی زندگی شخصی ناباکوف هم رسیدهاست از مرور نامههای عاشقانه به همسر الهامبخشاش تا رصد کردن میزان دلباختگی او به پروانهها.
معمولاً کتابخوانها به یک یا چند عنوان کتاب علاقه ویژه دارند تا آن حد که آن کتابها، به اصطلاح کتاب بالینیشان است. کتابی که همیشه دم دست دارند. کتاب بالینی شما کدام کتاب است؟
معمولا رمانهایی بودهاند که به تناوب، کتاب بالینیام بودهاند. اما کتابی که سعی کردهام از آن دور نشوم گلستان سعدی بوده که حکایتهایش را بارها و بارها خواندهام.
چه چیزی در این کتاب برای شما قابل توجه است؟
نثر بی بدیل این کتاب. آنقدر که به ازای حسرت تمام کتابهایی که زبان اصلیشان را نمیدانم و باید به ترجمه رضایت بدهم، خشنودم که میتوانم سعدی را به زبان خودش بخوانم.
چه کتابی در زندگی شما اثر ویژهای داشته؟
کتابی بود از ادبیات کودک روسیه نوشته لیوباو ورونکوا با عنوان «مادر»؛ که آن را در سن هشت سالگی خواندم . کتاب درباره دختربچهی جنگزدهای بود که حین جنگ جهانی دوم خانوادهاش را از دست داده و حالا خانوادهای روستایی سرپرستیاش را به عهده گرفتهبودند. نقش «مادر» این کتاب و این قصه را اگرچه بعدها در اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی بسیار دیدم اما تاثیر خواندن آن کتاب و تاثیر کاراکتر مادر بر شخصیتم را تا سالها بعد از آن احساس میکردم. کتاب «موبی دیک» هرمان ملویل هم یکی از تاثیرگذارترین کتابهای زندگیام بودهاست.
به نظر شما چرا باید کتاب خواند، آن هم در عصر اینترنت و رسانههای اجتماعی؟
درباره لزوم کتاب خواندن البته حرف بسیار است و دربارهاش فلسفهها بافتهاند و یا کسانی مثل کالوینو رسالههای مفصل نوشتهاند. از موضوع تخیل و همراه شدن با زندگی های متفاوت تا تجربهآموزی یا به قول قدما تذکر و عبرت و تعقل .
به هر روی اگر مقصود کتابهای اینترنتیست شاید در ذات فرق چندانی با کتاب کاغذی نباشد و بیشتر به عادات و سلایق شخصی مربوط باشند؛ اما درباره برتری کتاب به یادداشتها و مقالات اینترنتی و مطالب شبکههای اجتماعی، به نظرم دامنهاش از فرق ابتذال تا حکمت گسترده است. حتی در اندازه سرگرمی هم فرق بزرگی ست میان مشغول شدن با فیسبوک تا سرگرمی ولو با کتابهای بازاری دانیل استیل. آن هم در زمانهی پرهیاهو و پرشتاب امروز و حالا که گزیدهخوانیهایی مثل «قطعهای از یک کتاب»، جایگزین کتاب خواندن شده و عباراتی نامفهوم با سنجاق شدن به نام نویسندگان و فلاسفه به نام «کلام قصار و سخن بزرگان» به خورد مخاطب داده میشود و مطالعه، جزیی نگری و تعمق، جایش را به تیترخوانی و کلیکزنی دادهاست، شاید عادت به کتابخوانی و پناه بردن به ادبیات یگانه راه گریز از این فریبکاری رسانهای و این آفات اندیشه عمومی باشد که دامنگیر همهی جهان شده. این که بدانیم برای باخبر شدن از یک رویداد نیاز است تاریخچه و عقبه و تمام مسائل تاثیرگذار بر آن را مطالعه کنیم تا بتوانیم مضامین خارج از متن (context) را تشخیص دهیم و سره را از ناسره سوا کنیم.
اما در مقیاسی عمیقتر کتابخوانی اسباب کسب تجربه و درک بستر زندگی مردمان سرزمینهای دور و نزدیک است و به مثابه ابزاریست برای کوتاه کردن مسیر یادگیری. شاید آرمانگرایانه به نظر بیاید اما به نظرم از دریچه همین درک متقابل میشود به سوی مدارا و رواداری راه برد.
از سوی دیگر کتابخوانی میتواند وسیلهای باشد برای آشنا شدن با خود حرفه نویسندگی؛ دقیق شدن در نثر و شیوه نگارش تا دقت در استعارات و صور خیال.
آیا پیش آمده کتابی را دور بیندازید؟
کتاب نه اما آرشیو کاملی از مجله «کیهان بچهها» داشتم که خاطرم هست محض سبکبار شدن دورریختمشان.
از این مجموعه:
- مجید نفیسی: کتابخانه شخصی من
- مسعود کدخدایی: کتابخانه شخصی من
- مسعود نقرهکار: کتابخانه شخصی من
- یورگن هابرماس: کتابخانه شخصی من
◄ کتابخوان هستید و مایلید کتابخانه شخصی خود را در این مجموعه معرفی کنید؟
پس لطفا تماس بگیرید با culture (at) radiozamaneh.com
نظرها
هاشم حسینی
با درود و آفرین به آن همه همت بلند، خوهشمندم سپاسم را به خانم لیلا سامانی هگ برسانید که برنامه هایش هوای تازه ایست، وزان در این خراب آباد. این سروده تقدیمش راد: پیش درآمد/ Prelude کبوتران کلماتند که پیشا خورشید انگشتانِ بیدار باشِ بیدِ مجنون پشت پنجره ام را به خشاخش وا می دارند تا دور مانده از لعنت ابلیس نداهایِ شناور در سیّاله ی صبح را بر بومِ دکّه ی میدان بنگارم... آن گاه دور از چشمِ دوشکاها و خشمانیش دشنه ها رج رج دیوارها را از صفحات بی انتهای روزنامه ی آینده بیارایم پیاله های شب را به پستو پنهان دارم فنجان های روز را بیرون در آورم و در سرانجامی سرآغاز به سویِ شهرِ ایستاده در آستانه بشتابم.../ هاشم حسینی، از دفترِ "پرنده هنوز می خواند"