محسن نامجو: مویه بر غرقشدگان، در دفاع از حق زندگی
یادداشتی در باره آلبوم «بر چله کمان اشک»
حمید جامی اصل− این یادداشتی است در باره آلبوم جدید محسن نامجو: «بر چله کمان اشک. نامجو در این اثر به تجربههای موسیقیایی تازهای رو آورده است. تأمل درباره آنها.
«برچله کمان اشک» آخرین آلبوم محسن نامجو که در فوریه ۲۰۱۸ (۱۳۹۶) منتشر شده است در مقایسه با تصنیفات قبلی او اثری متفاوت است. از زمان انتشار اولین قطعات نامجو در فضای مجازی در سال ۱۳۷۸ تا امروز، آثار و تصنیفات او در ۱۰ آلبوم مستقل منتشر شده و به دست مخاطبانش رسیده است. علاوه بر آن دهها قطعهی دیگر هم تصنیف کرده که هیچگاه بطور رسمی و در قالب آلبوم انتشار نیافتهاند اما اتودهای مختلفی از آنها در فضای مجازی وجود دارد.
نامجوی جویا
عمده آثار محسن نامجو بر اساس جستوجوهای عمیق و دیرپای او در موسیقی اقوام و نواحی و فرهنگهای مختلف در ایران و جهان ساخته شدهاند. این جستوجوها از گوشهها و نواها موسیقی دستگاهی ایران و سپس موسیقی فولک یا موسیقی مقامی اقوام ایرانی آغاز شد و در ادامه به موسیقی سایر کشورها اعم از راک و جاز و بلوز و انواع موسیقیهای ملل در گوشه و کنار دنیا رسید، جستوجویی که با توجه به پهنه لایتناهی هنر موسیقی در دنیا میتوان آن را جستوجوی ناتمام نامید. در این جستوجوها گویی هدف او بازشناسی پیوندهای نامرئی بین فرهنگهای موسیقایی مردمان دنیاست که در قلمروهای فرهنگی متکثری زندگی میکنند و هرکدام نشانههای متفاوتی از تاریخ و جغرافیای سرزمین خود را در آثار خود حمل میکنند. حاصل این جستوجوها کنار هم نشاندن نواهایی است که اگرچه گاهی نرمها و عادات شنیداری ما را به هم میریزد اما به تدریج انگاردریچهای نو از جهان به روی ما میگشاید و افق دید ما را گسترده میکند. موسیقی هر کشور اگر چه درجات، فواصل، معیارهای زیباشناختی، سبکهای بیانی و ترکیببندی سازی متفاوتی دارد اما از آنجا که ریشه در احساسات و درک ودریافت آدمی از هستی دارد و از انگارهها و حسهای تجربه شدهای حرف میزند لاجرم بردل نشسته و ذهن ودل ما را با خود همراه میکند. در واقع این هنر و ذوق نامجوست که از آن دریای بیکرانی قطعهای برمیگیرد که به گوش ما نیز زیبا و دلخواه است و با آن نواها و لحنها احساس قرابت میکنیم و گاهی اصلا رفت و برگشتهای او از یک گوشه یا مقام درموسیقی ایرانی به موسیقی غیر ایرانی و فضاهای نا آشنا را متوجه نمیشویم.
موسیقی تلفیقی؟
جالب است که موسیقیهای روستایی و بومی در نقاط مختلف دنیا همسایگی و نزدیکیهای بیشتری دارند تا موسیقیهای رسمی و به اصطلاح شهری. به باور محسن نامجو این نزدیکی بدلیل خواستگاه مشترک آنها است و اینکه از رنجها و غمها و نامرادیها یا از عشقها و حسهای همانندی حرف میزنند و نزدیکی بیشتری با خود خود زندگی دارند.
این کنار هم نشاندن نواهای مختلف را تلفیق مینامند و از این رو به آثار نامجو عنوان موسیقی تلفیقی دادهاند. شاید این عبارت خیلی دقیق نباشد. در واقع منظور ازتلفیق کنار هم نشاندن دو یا چند مقوله یا پدیده ایست که هریک به تنهایی هویت مستقلی دارند و مدتها با همان هویت بی هیچ کمک و عصایی برپای خود ایستادهاند و از جداسازی احتمالی واهمهای ندارند. اما آنچه در موسیقی نامجو میبینیم همیشه با تغییراتی هر چند اندک در آیتمهای پایهای است. در این تلفیق نوعی تغییر یا واریاسیون و یا ابداع خوانشهای جدید هم مستتر است. این را مکررا دیدهایم که نامجو با تغییر گام یک ملودی آنرا به قطعهای همانند در یک فضای موسیقایی متفاوت تبدیل میکند.
جستوجوهای محسن نامجو سویهها یا رویکردهای فراوان دیگری نیز دارد که شرح وبسط آنها از حوصله این گفتار خارج است. مواردی همانند بررسیدن ارتباط شعر و موسیقی ایرانی، بررسی موقعیت خواننده یا آوازه خوان در موسیقی ایرانی در قیاس با موسیقیهای دیگر نقاط جهان، اهمیت پیام ومعنا در موسیقی سنتی ایران و در مقابل آن معنا زدایی از موسیقی همراه با کلام، ساختار شکنی و تقدس زدایی از موسیقی دستگاهی ایران. بنیان و تاریخ مفهوم سنت در موسیقی دستگاهی. طنز در موسیقی. معنای هیجان و اندوه در موسیقی و موارد دیگری از آین قبیل.
در اغلب آثار محسن نامجو میتوان نشانههای این جستوجوگری و نتایج بدست آمده را شناسایی کرد. به همین دلیل هریک از آثار او به پهنه متفاوتی تعلق دارد و بر جنبههای خاصی از حس و ذهن ما تاثیر میگذارد. و باز به همین دلیل تا امروز نمیتوان موسیقی نامجو را متعلق به یک سبک و چهارچوب معین و یا مبدع یک سبک جدید دانست. چون مکررا به جهانهای مختلف سرک میکشد و با ایدههایی نو، بر ایدههای قبلی پا میگذارد و میگذرد.
آلبوم جدید، تجربهای جدید
آلبوم «در چله کمان اشک» اگرچه به نوعی در ادامه همان جستوجوهای قبلی محسن نامجو است اما در عین حال با آلبوهای قبلی فاصله زیادی دارد. انگار نسبت به آنها گامی بسیار بلند در قلمروی کاملا تازه نهاده است. قبل از پرداختن به دریافتهای حسی و توصیف دریچههایی که این اثر برروی ما میگشاید و معناهایی که در ذهن تداعی میشود به ویژگیهای شکلی و فرمی این اثر میپردازیم.
«درچله کمان اشک» یک قطعهی هفتاد و پنج دقیقهای است، اثری که در قیاس با سایر قطعاتی که پیش از این از نامجو شنیدهایم بسیار بلند محسوب میشود.
محسن نامجو پیش از این در مصاحبهای اشاره کرده بود که علاقه و آرزوی خودش از ابتدا ساخت قطعات بلند مثل سمفونی و سونات بوده و چند اتوود برای ساخت آثاری بلند آماده دارد. اما ضرورتهای زمانه از یک طرف و محدودیتها از طرف دیگر او را به سمت ساختن قطعات کوتاه در قالب تصنیف و ترانه کشانده است. او همانجا اظهار امیدواری کرده بود که بتواند روزی طرحهای بلند موسیقاییاش را با ارکستر بزرگ اجرا کند. البته ایدههای این طرح چنانکه در کتابچه همراه آلبوم اشاره شده در حدود چهار سال قبل به ذهنش رسیده است ومدتها با آن کلنجار رفته تا در نهایت در سال ۲۰۱۷ در قالب امروزی شکل گرفته است و ارتباطی با اثار قبلی و مورد اشاره ندارد.
بدیهی است که بلندی و کوتاهی یک قطعه موسیقی خودبخود معنایی ندارد. گاهی یک ایده یا یک حس عمیق و پیچیده است و هنرمند برای بازنمایی تاثرات خودش یا به اصطلاح بازگویی قصهاش به فضا و زمان بیشتری نیاز دارد. این را در آثار موسیقی کلاسیک به عینه میبینیم و آهنگسازبه زمان بیشتری برای صحنه آرایی و شخصیت پردازی آثارش نیازدارد. و بدون این فضا سازی و صحنهپردازی آهنگساز نمیتواند احساسات پیچیده و رنگارنگ شخصیتها را بیان کند. با وجود این، بلندی و کوتاهی اثر میزان ارزشهای زیبایی شناسانه یک اثر نیست اما رعایت تناسب هست.
موسیقی شتاب، موسیقی تأمل
امروزه ما در جهانی زندگی میکنیم که هر دم بر شتاب جریان زندگی افزوده میشود. ارتباطها و جابجاییها هر لحظه سریعتر شده و بر حجم دادهها (دیتا) افزوده میشود. آدمها فرصت کمتری برای فراغت بال و غوطهوری در حال دارند. اندیشیدن و تامل کردن اما نیاز به زمان دارد. این چیزی است که با زندگی پرسرعت امروز تعارض دارد. هرچه بر سرعت اتومبیلها و ساخت و سازها و ارتباطات افزوده میشود، بجای آنکه فرصت بیشتری برای تامل کردن باقی بماند، این زمان را کاهش میدهد. امروزه قریب به اتفاق مردم موسیقی مورد علاقهٴشان را در اتومبیل یا در تاکسی و مترو و یا در حال ورزش کردن و یا چک کردن ایمیل و اینستاگرام میشنوند. کمتر آدم شهرنشینی پیدا میکنیم که ساعتی از اوقاتش در روز یا در هفته به شنیدن موسیقی اختصاص دهد. یعنی کارهای دیگرش را ساعتی تعطیل کند و از موسیقی لذت ببرد.
محدود شدن فرصت تامل کردن و غور کردن باعث شده که تولید کنندگان موسیقی هم متناسب با مقتضیات زندگی مخاطبان آثارشان را عرضه کنند. شاید به همین دلیل است که اغلب آهنگسازها به این سمت هدایت شدهاند که بجای تصنیف یک اثر تامل برانگیز قطعاتی کوتاه و سبک و آرام بسازند که فقط لحظاتی کوتاه از زندگی را بخود اختصاص دهند. وقتی بخشی از یک قطعه یا ترانه را صبح در حال رفتن به سرکار میشنویم وبخشی دیگر را بعدازظهر، این بدان معنی است که آن اثر ذهن و روان و احساسات ما را درگیر نمیکند و میتوانیم به راحتی فراموشش کنیم و در فرصتی دیگر به سراغش برویم. در حالی که یک اثر هنری عمیق میتواند ما را از فضا و زمان جدا کند و رهایمان نکند. بدیهی است که چیز زیادی در باره این آثار نمیتوان گفت. بسیار معدودند آثاری که در عین کوتاه بودن لذتی و یا تاثیری عمیق برجای گذارند.
تصنیف و ارائه اثری بلند اگرچه خودبخود ملازم عمیق بودن و پیچیده بودن نیست اما میتواند به مثابه طرح تقاضایی از جانب مصنف باشد که میخواهد این اثر یکجا و بدون وقفه شنیده شود. و برای یکباره شنیدن اثری هفتاد و پنج دقیقهای میبایست که استثنائا این بار وقتی را برای شنیدن موسیقی اختصاص دهیم. ودر مکانی بدون صداهای مزاحم. دعوتی است به شنیدن فقط موسیقی و پیشنهادی برای درست شنیدن موسیقی شاید.
در چله کمان اشک، روایت یک سفر
آلبوم «در چله کمان اشک» چنانکه در دفترچه آلبوم آمده است روایت یک سفر است. یک سفر ادیسه وار از مغولستان تا ایتالیا و سپس بازآمدن تا جنوب ایران، در معیت جنازه یا تابوتی که بر سر دستهاست و از میان هر قومی که گذر میکند گروهی به آنها میپیوندند و انگار که مردهای آشنا را تشییع میکنند. در همراه شدن با این سوگواران است که نه تنها حسی عمیقتر از اثر میگیریم بلکه متوجه تفاوتهایی میشویم که در جهان واقعی بیرون از ذهن ما وجود دارد. تصور میکنم که آنچه مورد تاکید محسن نامجو در شنیدن یکباره این اثر است توجه بیشتر شنونده به تفاوت بین آنها در قیاس با یکدیگر است. وگرنه میشد هر بخش را با شناسنامهای معین اجرا نمود و نامش را مثلا گذاشت مراسم سوگواری در باری ایتالیا. که در این صورت معناهای مورد نظر نامجو با آنچه اکنون به ذهن متبادر میشود یکسره متفاوت بود. من در ادامه دوباره به این بحث باز خواهم گشت.
نامجو در دفترچه منضم به آلبوم از نقطه شروع ساخت این آلبوم صحبت کرده است. او اشاره میکند که این کار از یک ایده فرمال آغاز شد، ایدهای که با شیرین نشاط هنرمند شهیر ایرانی در میان گذاشته بود. نامجو میگوید که طرح اولیهاش یک «پرفورمنس آرت» بوده و نشان دادن چهرههای مختلفی دورتا دور صحنه که نتهای مختلف یک قطعه را از بم تا زیر میخوانند. نامجو پیش از این هم در قطعات بسیاری سعی کرده بود یک بند از یک آواز را باصدای مختلف اجرا کند. بعنوان مثال قطعه «زلف» که براساس شعری از حافظ ساخته شده برخی ابیات را از حنجره چند شخصیت با سنین مختلف اجرا کرده است. همچنین قطعه «چشمی و صد نم». اما در قطعه «صنما» این کار به اوج خود میرسد و در این قطعه صدای کثیری را میشنویم که عبارت «صنما جفا رها کن» را میخوانند. عبارتی که به زعم نامجو زبده پیامهای مختلفی است که در شعر کهن فارسی از زبان شاعر خطاب به معشوق میشنویم. البته زبدهای تقلیل یافته با تاکید بر یافتن اشتراکات.
کثرت صداها و تغییر نقش آوازخوان
به نظر میرسد این ایدهی به گوش رسیدن چند صدای مختلف که یک مصرع را میخوانند بر اساس دو نگره مختلف صورت بندی شده باشد:
− نگره اول ایده فروکاستن جایگاه خواننده از کسی است که مرکز یک گروه موسیقی است و پیام را همچون رسول بر شنوندگان عرضه میکند (چنانکه در موسیقی سنتی ایران وجود دارد)، به جایگاه یک منبع ایجاد صوت، مثل هر ساز دیگری که نت یا نتهایی را مینوازد. این نوعی ساختار شکنی در عادات شنیداری ماست. نامجو قصد دارد آن ساختار هرمی متاثر از ساختار طبقاتی یا ساختار پدرشاهی در موسیقی ایرانی که خواننده را بر راس هرم مینشاند را فرو بریزد. و نقش و تاثیر حنجره خواننده را در حد هریک از دیگر سازها تلقی نماید. توان خواننده به عرض باند صدایی و اجرای نیم تا دو نیم اکتاو باشد نه پیامی که در شعر عرضه میشود. پیامی که تولید کننده اصلی آن شاعر است و خواننده متقلبانه خود را در جای شاعر مینشاند.
− نگره دوم ناشی از نگاهی هنرمندانه به جهان است که در بسیاری از کارهای نامجو و جستوجوهایش میبینیم. بی تردید هنر یکی از ابزارها و امکانات شناخت جهان است. تامل در آثار هنری یک قوم، شناخت خوبی از درجهان بودگی و کیفیات زندگی و جوهر انسانی آحاد آن قوم میدهد. هنر و بخصوص موسیقی دریچهای است رو به روح و روان آدمها. وقتی در موسیقی یک قوم در مرکز آفریقا یا یک روستای ایران بیان درد، رنج، فراق، عشق، سرخوشی و حسهای دیگر انسانی را میشنویم، از نزدیکی روح وحس آن آدمها با روح وحس یک شهروند اروپایی یا آسیایی به حیرت میافتیم. همچنانکه امروز در هرجای دنیا هرکس اشعار تراژدیهای یونانی را بخواند یا بشنود از قرابت آنها با دنیای امروز شگفت زده میشود. تا صد سال قبل به گواهی اسناد موجود استعمارگران اروپایی تصور میکردند که مردم کنگو یا آفریقای جنوبی درکی از درد، از دلتنگی وغربت، از عشق، از محبت به فرزندان، و حتی از تنبیه و تحقیر و تحمیق ندارند. کافی بود فقط به موسیقی انها با دقت گوش میکردند و میتوانستند بفهمند که از نظر احساسات و تاثرات هیچ تفاوتی بین انسان آفریقایی و آمریکایی نیست. در حقیقت جوهر انسانی یگانه است و ربطی به قومیت و جغرافیا ندارد. شنیدن پیام یا بیان هر حسی از زبان آدمهای مختلف با تجربهها و درجهان بودگیهای متفاوت بر بیان آن حس و ضعف و غنای آن موثر است. و شنیدن صداهای متکثری که تنها یک مصرع یا یک عبارت را بیان میکنند میتواند تعبیری کلی تر از آن حس را در ذهن ما شکل دهد.
پس ایدهی اجرای چند نت از چند حنجره مختلف یا از چند شخصیت مختلف را پیش از این در کارهای نامجو شنیده بودیم. اما در آلبوم اخیر این ایده توسعهء بیشتری پیدا کرده است. نامجو در ابتدا میخواسته هربخش از یک قطعه از زبان شخصیتهای مختلف شنیده شود. درواقع خواننده هر بخشی را که اجرا میکند، در قالب شخصیت دیگری میرود.
نمونه «هیچی»
نامجو خواسته به هربخش از صداها یک شخصیت انسانی بدهد. او قطعه «هیچی» را از زبان آدمهای مختلفی بیان کند.
این قطعه بر اساس ایده واکاوی و در نهایت انحلال باور متبلور در شکلهای مختلف اعتقاد به قدرت قاهر آفریننده جهان و ناظر چشم وگوش باز اداره آن است. این باور در نزد متشرعان لباس احکام جزمی را میپوشد و در نزد صوفیان و عارفان لباس عشق و ایمان بی پرسش را. نامجو با همانند سازیهای شوخطبعانه و مثلا قیاس سربازی که عمرش به رایگان در اتاقک نگهبانی حرام میشود اما دلخوش به یک روز مرخصی است با موقعیت مومنان وموبدان که با ایمان آوردن عملا خودشان را به موقعیت همان سرباز فروکاستهاند سعی در معنا زدایی از استدلالهای مومنان دارد. اساسا بعضی از عبارتهای شعر بی معنا هستند و نامجو در طی این روند همان روند منطق احکام جزمی را بازنمایی میکند. نکته مهم در این قطعه آنست که همه مومنان و موبدان در تمام ادیان اعم از سامی وابتدایی و غیرسامی یک جور استدالال میکنند. استدلالی که اگر ادامه پیدا کند در نهایت به «هیچی» خواهد رسید.
محسن نامجو میگوید که قصد داشته صدای این گروه موبدان را از اسپیکرهای مختلف پخش کند و خودش بجای تک تک آنان آنچه را که دوست دارد از زبان آنها بشنود، اجرا کند. این یک نوع بیان دیگر است، متفاوت از آنچه در قطعات «زلف» و «چشمی و صد نم» شنیده بودیم.
نمایشگاه صوتی
آنچه نامجو بر آن تصریح دارد برپایی یک نمایشگاه صوتی است. درواقع یک جور همانند سازی با یک نمایشگاه نقاشی. بجای تابلوهای آویخته به دیوار، اسپیکرهایی نشسته که تصویری از شخصیتهای مختلف روی آن دیده میشود و صدایی متناسب با تصویر از آن پخش میشود. بدیهی است هر حنجرهای صدایی با فرکانس و شدت خاص خود تولید میکند. این اسپیکرها میتوانند آواهایی را جدا جدا پخش کرده و یا همه با هم یک آوا را بخوانند. ترکیببندی صدا بنا به نظر آهنگساز تعیین خواهد شد.
اما نکته محوری این ایده در واقع میکس کردن صدا با تصویر است. به نظر میرسد که در ذهن نامجو صدای هر انسانی کاراکتر و شخصیت خاصی را تداعی میکند. وهر شخصیتی با تاثرات حسی خاص خودش یک آوایی را تکرار میکند. که آن خاصگی در صدای او متجلی است. درواقع نشان دادن تصویر تاثیر صدا را غنی تر میکند.
بیاییم این نکته را از جنبه دیگری بازنگری کنیم: فرض کنید چند تا آدم مختلف از خبر مرگ یک آشنایی متاثر شدهاند. اینها شروع به مرثیهخوانی برای آن مرده میکنند. بدیهی است که تاثرات هریک از این افراد بنا به نسبت شان با مرده و میزان نزدیکی به او و البته ویژگیهای شخصیتی خودشان که چقدر سن و تجربه دارند و چقدر احساساتی یا منطقی باشند از این مرگ متفاوت است و آین تاثرات در صدای آنها بازتاب خواهد داشت. یا فرض کنید یک خواننده باریتون اپرا بنا به نقشی که دارد که مثلا آیا شاهزادهای است یا یک عاشق دلباخته، همچنانکه که لباسش یا حرکاتش در صحنه متفاوت است آن شخصیتی را که به ما نشان میدهد در نوع و رنگ صدایش تاثیر میگذارد.
در اجرای قطعه «هیچ» گروهی از موبدان که بین شک وایمان به آن نیروی مطلقی که اس و اساس همه هستی است، جملهای را تکرار میکنند. جمله یا مصرع برای همه یکی است اما از حنجره هرکدام بنا به شخصیت و پیشینه و مقام و موقعیتش صدای متفاوتی خارج میشود. این تفاوتها را نامجو سعی میکند در هنگام اجرا متحقق کند. اما واقعا این تفاوتهای برای مخاطب و شنونده قابل دریافت است؟ ایده محسن نامجو بر وضوح و عینیت بیشتر احساسات متباین است و گمان میکند به کمک تصویر این تفاوتها آشکارتر میشود.
شنیدن و دیدن − گذرگاهی به جهان
چنانکه اشاره شد قبل از کار متمرکز برای خلق «آلبوم درچله کمان اشک»، محسن نامجو و شیرین نشاط اثری را با نام «گذرگاهی به جهان» با کمک گروه فارولا اجرا میکنند. در این کار همان ایده به تصویر درآوردن یک کارصوتی یا یک تثر موسیقایی پیاده میشود. شاید بتوان این کار را تلفیقی از نوع دیگر دانست. تلفیق تاتر و موسیقی. از قدیمیترین آثار دراماتیک یعنی تراژدیهای یونانی تا امروز در بسیاری از نمایشها موسیقی و آواز و گروه همسرایان در تاتر وجود داشته است. این را در نمایشهای موزیکال نیز به صورت پر رنگتر تجربه کردهایم، نمایشهایی که موسیقی بخش جدایی ناپذیر آنهاست. در این آثار اجزاء و آیتمهای صوتی نظیر فرکانس صدا و شدت آن و بم وزیر بودن صدای بازیگران بخشی از خاصگیهای هر اجراست. همچنین در اپرا نیز شخصیتهای یک نمایش سرگذشت و احساسات خود را با آواز و همراه با موسیقی بیان میکنند.
در کار محسن نامجو نیز تصویر و حرکات نمایشی در جهت غنی ترکردن و عمق بخشیدن به کل اثر است. هدف نامجو شاید تاکید بر جزئیاتی است که از ما پنهان میماند. به تصویر کشیدن چیزهایی است که او در هنگام تصنیف اثرش میبیند و ما نمیبینیم. و از آنجا که چشم آدمی مهمترین حس در میان خواس پنجگانه اوست و به تعبیری ۹۰ درصد دریافتهای ما از جهان بیرون از طریق چشم است و مابقی از طریق دیگر حواس، نامجو میکوشد با نشان دادن اسلاید یا حرکات گروه خوانندگان ما را به دقایقی در آثارش توجه دهد که احتمالا گوشهای آموزش ندیده از آن غافلند. بدین ترتیب در این آثارما با تجربهای متفاوت از موسیقی او مواجه هستیم.
تنها نکته باقی مانده در مورد ایده کنار هم نشاندن موسیقی و تصویر این است که اولا هر اجرایی احتمالا اجرایی یکه و غیرقابل تکرار است. هربار که این کار اجرا میشود گویی ما به تماشای اثری تازه مینشینیم و هر اجرایی خاصگی خود را دارد. همیشه کاری نو بر صحنه میبینیم. اهمیت این امر در این است که اولا خود هنرمند با ما در این تجربه تازه شریک است. از این گذشته هیچگاه به دام تقلید و تکرار نمیافتد. تقلید و تکرار که هنر سنتی وبخصوص موسیقی سنتی بر آن استوار است همواره از فراروی و تغییر واهمه دارد. به همین دلیل ذاتا محافظه کار و واپسگراست و نمیتواند جز ایجاد خلسه موجد هیچ گونه هیجان و حسی تازه باشد. اما موسیقیای که هربار به شکلی تازه بر ما عرضه میشود همواره نو باقی میماند.
با این توضیحات باید بین اجرای زندهی این قطعه بر روی صحنه با شنیدن آلبوم آن تفاوت قائل شد. همچنانکه در هر اثر موسیقایی دیگر بین اجرای زنده و شنیدن رکوردی از آن تفاوت وجود دارد. شاید به همین دلیل است که محسن نامجو ترجیح داده که در این آلبوم یک سی دی بلو- ری نیز ارائه کند تا شنیدن صداهای مختلف از کنار و گوشه صحنه همان اجرای صحنهای را تداعی کند. شنیدن صدایی از پشت سر یا از گوشهای که چشم به آن نداریم غیر مترقبه بوده و خود مولد هیجان وتازگی خواهد شد.
***
نکاتی که به آن اشاره شد ویژگیهای شکلی آلبوم درچله کمان اشک بود. همچنانکه اشاره شد برخی از این ویژگیها به شکلی دیگر در آثار قبلی او قابل بازشناسی است و در این آلبوم توسعه پیدا کرده ویا بر آن تاکید بیشتری شده است. برخی دیگر هم برای اولین بار تجربه میشوند. همچنانکه که در ابتدای این یادداشت اشاره شد تجربهگری و جستوجوی مدام شاخص کارهای محسن نامجو ست.
در ادامه این یادداشت جدا از حوزه تجربههای فرمی و شکلی، به انگارههای ذهنی یا معناهایی اشاره خواهیم کرد که این اثر به آن اشاره دارد. گرچه محسن نامجو در دفترچه آلبوم به این انگارهها اشارهای نمیکند اما این عبارت بر روی جلد آلبوم گویای برخی از این انگاره هاست. «این اثر تقدیم میشود به تمام غرق شدگان در دریای مدیترانه. از ترووا تا سوریه». در واقع این عبارت دریچه ایست به معناهایی که موجد خلق این اثر شدهاند.
انگاره کلی اثر: مرگ
در ابتدا باید اشاره کرد که در عمل بخش بندی حوزههای فرم و محتوا در یک اثر هنری و ان هم در دوران معاصر کاری ناممکن است و این دو حوزه چنان در هم تنیده شدهاند که جدا سازی و پر رنگ کردن مرزهای آنان هیچ کمکی در درک عمیقتر اثر نخواهد داشت. بعبارت دیگر هر اثر هنری اثری منحصر بفرد است و هر کوشش برای خلق کاری نو وتازه میبایست با فرا روی در حوزه فرم اتفاق بیافتد. بر همین مبنا فرمهای نو به طریق اولی بر نگاهی متفاوت و بر «نوعی دیگر دیدن» شکل میگیرند. و این نوعی دیگر دیدن، تعبیرهای تازهای از جهان را رقم میزنند. یعنی آنچه را میتوان پیام یا محتوا نامید دچار تغییر شده است. تعبیر تازه یعنی محتوای تازه. به عبارت دقیقتر فرم ومحتوا در یک تعامل فعال هستند. حرف و تعبیر تازه مستلزم فرم بیانیی تازه است و فرم تازه مبتنی بر درک ودریافت و یا نگاهی متفاوت است. به همین دلیل تعیین مرز و تعین برای هر دو عملا ناممکن است و بحث در باره آنها بطور مستقل و بدون ارجاع بدیگری بحثی ناتمام است. با این وجود در بحث محتوا میتوان از یک انگاره کلی حرف زد و نه نشانههای نظیر به نظیر.
انگاره کلی در این آلبوم مقوله مرگ است. اینجا نیازی به برشمردن نگرههای مختلف فلسفی در باره مرگ نیست گرچه مطمئنا تاملی بر آنها در کارها مشهود است. با وجود این، مرگ بعنوان حقیقتی کتمان ناپذیر و به تعبیر لاکان تنها میلی که به تمامی و بطور کامل ارضاء میشود، نه نقطه پایان بلکه مبدا و نقطه شروع نگاه آدمی به زندگی است. زندگی در سایه قطعیت مرگ معنایی تازه مییابد. اعم از آنکه به عالم پس از آن یا به نگرهای مثل «تناسخ» اعتقاد داشته باشیم یا نه. انسان تنها موجودی است که به مرگ آگاه است و همین امر مرگ را امری تاسف بار و رنج آور میکند. مرگ بعنوان پایان زندگی و بعنوان رفتنی غیر قابل بازگشت موجب اندوه آدمی است. مرگ علیرغم قطعیت آن همیشه باید دلیلی داشته باشد و مرگ بی دلیل حتی به علت پایان یافتن عمر و کهنسالی هم برای هیچ آدمی پذیرفتنی نیست.
این خصلت بی بازگشت بودن گذر از زندگی به سوی مرگ اندوه زاست. آدمیان از گذشتههای بسیار دور بر مرگ دیگران زاری کرده و میکنند. شکلهای این زاری یا این مشایعت مردگان در فرهنگهای مختلف متفاوت است. از دیرباز تاکنون در هرجای جهان مراسمی برای مرگ و شاید برای پاسداشت خاطره مردگان و یا حتی مقابله با نیستی و فراموشی وجود داشته ودارد. این مراسم تقریبا در اغلب فرهنگهای دنیا با هر تعداد از جمعیت مراسمی است حزن انگیز همراه با رودها و سرودها و مراثی که بصورت نواهایی همراه با همراهی ساز و یا بدون آن وجود دارد. محسن نامجو این مراثی را از شرق آسیا تا جنوب اروپا کنار هم نشانده است. این برکنارهم نشاندن این اواها گاهی شباهتها و گاهی تفاوتهای جالبی دارند. از کل اثر، آنچنانکه خود نامجو نیز اشاره کرده، میتوان این تعبیر را به دست داد که جنازهای بر سر دستها از سرزمینها و قلمروهای فرهنگی مختلفی گذر میکند و هر قوم وفرهنگی بر این جنازه حملشونده بر روی دستها به زبان و لحن و اصوات و اوراد خودش با ملودیهای مختلف زاری میکند. در مراسم سوگواری زنان جنوب ایران، بخصوص زنان عرب، شیونها توام با نوحه سرایی است. این مرثیه سرایی را شروه خوانی میگویند. اغلب این نوحهها بدیههسرایی هستند و ویژگیهای زبان عربی وبازتکرار آن نوعی موسیقی ایجاد میکند. زنی شعری برزبان میآورد و بقیه تمام ویا بخشهایی از آن را تکرار میکنند. این اشعار بدیهه دفعتا بر زبان او جاری میشود. گویی تمام این زنان که اغلب بیسواد هستند شاعربه دنیا آمدهاند؛ درک آنان از وزن وقافیه و استعاره و تشبیه حیرت آور است. از آن جالبتر ریتم متکثر این مراثی و اشعار است. بند به بند این اشعار ریتم تغییر میکند. اشعاری که ظاهرا در رثای شخص مرده سروده میشوند اما نشان از اندوهی کهن دارند. مشابه همین مرثیه خوانی را نامجو در نزد زنان کاتولیکی که در شهر باری ایتالیا نوحه سرایی میکنند میبیند و در جستوجوی این مشابهت به فرهنگهای و اقوام دیگر میرسد. نامجو کوشش میکند آنها را دریک اثر بلند تنظیم و بخشهایی را خودش بازخوانی کند.
یکی از مشهورترین تراژدیهای منسوب به «سنکا» نمایشنامه نامه نویس رومی نمایشی است بنام «زنان تروا». این نمایش درواقع تصویر یا روایتی است از اولین شب بعد از جنگ تروا. وقتی یونانیان بعد از غارت شهر و کشتار جنگجویان و حتی مردم عادی شهر آنجا را ترک گفتهاند. واکنون زنان ماندهاند با خیل بیشمار اجسادی که در کوچه و خیابان بر خاک افتاده است. اندوه این زنان و مراثی و شیونهای آنان بعد از گذشت بیست قرن از زمان نگارشش هنوز لرزه بر تن آدمی میاندازد. زندگیهای بیشماری که بر اثر نابخردی گروهی و شهوت انتقام گیری گروهی دیگر به فنا رفت و فاجعهای چنین عظیم را آفرید. اما این فاجعه با فتح تروا پایان نیافت. ودر سفر بازگشت یونانیان به وطن نیز کمتر کسی جان سالم به در برد. آگاممنون به تیغ انتقام زنش کشته شد. منلائوس بعد از سرگشتگیهای فراوان سر از اسپارت درآورد و اولیس یک عمرآواره دریاها و گردابها شد. فقط گروه اندکی به سرزمین مادری خود بازگشتند. و در این جنگ نفرتآور هزاران نفر در مدیترانه غرق شدند، بی آنکه کسی بر جنازه آنان مویه کند.
اما این نابخردی و انتقام گیری هنوز بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ ونگاه آدمی است و گویی با او عجین شده است. بعد از تروا مدیترانه جنگهای بسیاری بر خود دید که نشان اشتهای سیری ناپذیر اوست. از فتح قبرس و آندولس توسط لشکریان اسلام گرفته تا جنگهای صلیبی برای بازپس گیری بیت المقدس. از کشور گشایی دولت عثمانی گرفته تا جنگ جهانی اول و دوم که یکی از نبردگاه میان دول محور و متفقین بود. از آوارگی مردم فلسطین تا جنگ اخیر سوریه که میخواست نوید بهار دیگر در سوریه باشد. هر تحولی وجنگی در خاورمیانه سبب تحریک اشتهای این دریای آدمخوار شده است. و نصیب او از این جنگها و تعارضات، اجساد بیشماری از آوارگان سوری و عراقی و ایرانی ولبنانی و افغانی و... بوده است. گروهی دیگر هم از جنوب میآیند. لیبیایی ها. مصریها. سودانی ها. الجزایریها و گروه بیشماری از آفریقاییهایی که برای نجان جان خود از جنگ و کشتار و یا به سودای بدست آوردن لقمهای نان برای شکم گرسنه فرزندان بخت خود را با نشستن بر قایقی شکسته میآزمایند. سفری که برای بسیاری سفر بی بازگشت مرگ است. و باز تنور مویه و زاری برای آنان تافته میشود و گروهی از زنان را گردهم میآورد تا بر جنازهای مفقود بگریند. گرچه مویههای جنوبیهای مدیترانه در این آلبوم گنجانیده نشده است.
در دنیای امروز این صدای مرگ است که بیشتر از هر صدایی طنین میاندازد. جنگها، درگیریهای قومی، نزاعها بر سر ثروت و پول و قدرت، بمبها و توپها و تفنگهایی که میغرند، آرمانهای مرگ اندیش، قحطی و گرسنگی، بلایای طبیعی، بیماریها و نامرادیها، اعدامها و قتلها و حتی طلب معاش و... همه اینها مرگ را برای آدمی رقم میزنند.
حضور مرگ در عین دهشتزایی بیشتر از همیشه و همه دورانها با زندگی ما درآمیخته است و اندوهی گران را بر زندگی آدمی بار کرده است، آنچنان که میتوان گفت که احساسات ما با آوار شدن این مصیبت عظیم و غیرقابل جبران تحریک نمیشود، همچون چیزی که در دور دستها اتفاق افتاده است.
در کام امواج مدیترانه
محسن نامجو به عنوان هنرمندی معاصر و آگاه به زمانه خودش، اثری والا خلق کرده که مخاطبانش از مرزهای ایران فراترند. او متاثر از این فجایع جهان امروز و قربانیان بی شمارش در مدیترانه فقط به بازنمایی این فجایع اکتفا نکرده بلکه با خلق اثری متفاوت مخاطبان خود را بر همان قایقهای کهنه و کشتیهای شکسته مینشاند تا همزمان با قربانبان واقعی حس دهشت مرگ و غرق شدن در دریا را تجربه کنیم. او بجای تمام زنان و کودکان و پیر و جوانی که مسافر کشتی هستند فریاد میزند. فریاد دلخراش کودکی بی پناه که بر دیوارهی قایق در حال غرق شدن چسبیده است و میبیند که امواج چگونه آن سفینه سفر به سرزمین خوشبختی را از هم میدرند و با هرموج بلندی گروهی ناگهان به قعر دریا کشیده میشوند.
ما این فریادها را در اولین بخش اثر یا به تعبیر قدما در پیش درآمد کار میشنویم. این فریادها بیش از دو دقیقه روح و ذهن ما را مسخر میکنند. این مقدمهای است بر آنچه بعدا خواهیم شنید. نوعی فضاسازی است. درواقع نامجو وقوع واقعه را اعلام میکند. ما ناظر رخداد مرگ و غرق این کشتی هستیم. اکنون مادران و کسان غرق شدگان از هر قوم و نژادی به صحنه میآیند تا بر این مردگان، تا بر این انسانیت مرده، تا براین مرده بی گور و کفن، زاری کنند. موسیقی نامجو همچون رمان موبی دیک روایت جنگ غالب و مغلوب بین انسان و دریا نیست بلکه روایت انسانی عریان در قفس شیری گرسنه است.
بیانی تازه برای گفتوگو و همدلی
محسن نامجو در «چله کمان اشک» به بیانی تازه در موسیقی دست یافته است. قطعاتی که از شرق دور تا شرق اروپا کنار هم قرار گرفتهاند لاجرم باید از دنیای زبان و واژهها فاصله بگیرند و در واقع زبان مشترک آنها زبان موسیقی است. در هربخش کلماتی یا اورادی شنیده میشود که معنای آنها چندان مهم نیست بلکه موسیقی و بیانمندی آنها مورد نظر نامجوست. در این سفر پدیدار شناسانه از مغولستان به ایتالیا و سپس بازگشت به ایران آنچه این قطعات مختلف را همچون نخ تسبیح به یکدیگر متصل میکند موسیقی و زاری بر مرگ انسان است.
نگرش مدرن در جهت یکپارچه سازی و همانند سازی انسانها و ملل مختلف و برتر نشاندن نگرش خود به انسان و فرهنگ و هنر عملا دست به حذف و امحاء فرهنگهای دیگر زد. اما بسیاری از این خرده فرهنگها در مقابل این تیغ حذف و امحاء مقاومت کردند. متفکران پست مدرن در درجه اول اعتبار معیارهای ارزش گذاری مدرن را ناموجه دانستند و در درجه دوم بجای تاکید بر شباهتها و حذف تفاوتها، چنانکه در نزد مدرنها میدیدیم، بر ارج نهادن و پاس داشتن تفاوتها انگشت گذاشتند. در واقع محترم شمردن تفاوتهاست که از امحاء فرهنگهای کوچکترجلوگیری خواهد کرد. این کار محسن نامجو به نوعی تاکید گذاشتن بر خرده فرهنگهاست و آشنا کردن آنها با یکدیگر و برقراری گفتوگو بین آنهاست. نامجو در این اثر نشان میدهد که علیرغم اینکه شکل زاری در بین اینها مختلف است اما همه آنها در بازنمایی حسی انسانی و بسیار انسانی شریک هستند. زبانها و آیینها اهمیتی ندارند. آنچه در بین تمام آدمها مشترک است آن تجربه حسی است که با شنیدن موسیقی اتفاق میافتد. این زاری به هر زبان و کلمهای احساسات ما را تحت تاثیر قرار میدهد. و این زبان هنر است که بین تمام اقوام وملل زبان مشترک آنهاست.
تأمل بر مرگ برای ارزش نهادن بر حق زندگی
پرداختن و تمرکز« در چله کمان اشک» بر مقوله مرگ نه تقدیس مرگ است ونه مرگ اندیشی، چنانکه در تفکرهای فاشیستی در اروپا و در نگرش بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه میبینیم. مرگ راهی بن بست و غیرقابل بازگشت است و نامجو از طریق بازنمایی اندوه عمیق زندگان را وادارمان میکند تا عمیقتر به مرگ بیاندیشیم. شاید که اندیشیدن در باره مرگ و در باره علت مرگ آدمی را متقاعد کند که در باره حق زندگی و ارزش زندگی بیشتر تامل کند.
مرگهای مختلف نشانهای است از یک تباهی عظیم که زندگی بشر به سوی آن روان است. و این روند هر دم سرعت بیشتری میگیرد. نشانه بیعدالتی است. نشانه رسوایی تمدن مدرن است. بعبارتی تاکید بر مرگ تاکید بر ارزش زندگی نیز هست.
پایان سخن
در پایان باید اضافه کنم که محسن نامجو از موسیقی سنتی ایران برآمده است. در آن مکتب آموزش دیده و به تاریخ آن وبسیاری از نقاط قوت و ضعف موسیقی سنتی آگاه است. او فرزند این موسیقی است اما فرزندی نافرمان که استبداد و تحکم پدری را تاب نیاورده و برعلیه او شوریده است. گرچه این شورش چندان پرعتاب و خطاب نیست. بهرحال در کمتر اثری از آثار نامجو میتوان نقدی یا دخل و تصرفی در گوشههای موسیقی سنتی و باورهای تنیده شده بر اطراف آن را ندید. در عین حال که کارهایش را بخشی از همان موسیقی میداند.
از طرف دیگر محسن نامجو با نشراین آلبوم نشان میدهد که دارد به پهنههای دیگر سرک میکشد در پی تصنیف آثاری که برای گروههای بزرگتری از مردم حرفی برای گفتن داشته باشد. و همچنانکه که زندگی شخصی اش به بیرون از مرزهای وطن کشیده شده آثارش نیز مخاطبان بیشتری را مورد توجه قرار دهد. از این دیدگاه شاید بتوان آلبوم در «چله کمان اشک» را زاری خود نامجو بر موسیقی در حال غرق شدن و درحال احتضار ایران نیز دانست. کسی چه میداند.
نظرها
نظری وجود ندارد.