● دیدگاه
و اگر در سوریه انقلاب نشده بود؟
سوریها پیش از انقلاب، به مدت چهل سال، سرکوبی بیسابقه را تحمل کرده بودند. انداختن پیامدهای جنگ به گردن آنها، مبرا کردن رژیم از جنایاتش است.
سوریها پیش از انقلاب، به مدت چهل سال، سرکوبی بیسابقه را تحمل کرده بودند. انداختن پیامدهای جنگ به گردن آنها، مبرا کردن رژیم از جنایاتش است.
میلیونها سوری و عرب با خود میگویند: «نه، نباید شعله انقلاب روشن میشد». وسعت فاجعه و وحشتی که مردم سوریه متحمل شدند، باعث شده بعضاً مردم این کشور به چنین ایدهای پناه ببرند. تضاد میان رؤیای طرفداران انقلاب و پیامدهای آن تا این اندازه بزرگ است.
حتی تخیل آن هم وسوسهآمیز است که نه ۵۰۰ هزار سوری کشته میشدند، و نه دو میلیون نفر با گلوله یا انفجار، زخمی... نه ۲۵۰ هزار زندانی شکنجه میشدند و نه ۵ میلیون نفر، پناهنده و تبعیدی،... نه ۶ میلیون آواره میشد و نه دهها شهر و صدها دهکده تخریب و ویران.
اگر سوریها به این انقلاب لعنتی دست نمیزدند، میشد جلوی هفت سال درد، اشک، گرسنگی، مهاجرت و ترس را گرفت. زندگی میتوانست به روند پیشین خود ادامه یابد، همچون نسلهای قبل که از یک سوریه زیبا و سرشار از زندگی و ثروت و آرامش بهرهمند بودند. حتی زندگی تحت یک استبداد وحشیانه هم به طرزی غیر قابل مقایسه از زیستن در کشوری ویران، تکهپاره و ازدسترفته بهتر بود.
نیروی چنین استدلالی بر احساسات انسانی تکیه دارد. رژیم سوریه و طرفدارانش بر این استدلال پا میفشارند تا اکثریت مردم را به خاطر انقلاب سرزنش کنند. این شهروندان که ابتدا با شورش مدنی جرأت کردند سبعیت رژیم را به چالش بکشند، قطعیت و تواناییهای آن را دست کم گرفتند و سپس با به دست گرفتن اسلحه برای دفاع از خانه، خانواده و فرزندانشان، زندگی و کشورشان را نابود کردند.
ریاکاری اخلاقی
سرزنش سوریها— در چارچوب رئال پولتیک و – به خاطر انقلابی که به ویرانی و تراژدی انجامیده، در واقعیت اما بر یک ریاکاری اخلاقی استوار است. رژیم را نمیتوان با توجه به ماهیت وحشیاش متهم کرد، پس نوک پیکان تقصیر به سوریهایی بازمیگردد که آن رژیمی را که میشناختهاند و دههها تحمل کردهاند، تحریک کردهاند. نتیجه چنین منطقی این است که رژیم اصلاً مسئول این جنگ ویرانگر برای کشور و شهروندانش نیست.
سوریهایی که از آغاز انقلاب در مارس ۲۰۱۱ شرمندهاند، در واقع کسانیاند که ترجیح میدهند تحت یوغ استبداد گذران زندگی کنند تا با مرگی مواجه شوند که از هفت سال پیش در کشور بالهای خود را گسترده است. آنها اما از یاد بردهاند که از سال ۱۹۷۰ [با به قدرت رسیدن حافظ اسد، پدر بشار اسد]، سوریها بارها و بارها از یک سو مخاطرات انقلاب و از سوی دیگر بهای تسلیم را در کف ترازو قرار دادهاند. و بیش از چهل سال با ارجحیت سکوت و ترس به چوبه دار، با پذیرش این حکم زیستهاند که رژیمی نفرتانگیز بهتر از جنگ و ویرانی است. آنهایی که امروز افسوس میخورند، از یاد بردهاند که در تمام دوران حکومت حزب بعث، مردم سوریه به «تحقیر به جای قبر» و «تسلیم به جای مرگ» تن داده بودند.
سوریها به خوبی از شورشهای حمات، جسرالشغور و حلب در اوایل دهه ۱۹۸۰ درس گرفته بودند [شورشهایی که به حمامهای خون رژیم ختم شدند]. اما آتشبسی که به نام صلح و ثبات با اسد منعقد کردند، در آب و هوایی فراتر از قابل تحمل ادامه یافت. فراموش کردهاید آیا که سوریها در همین مدت دو بار از شورش سر باز زدند؟ یک بار در سال ۲۰۰۰ [مرگ حافظ اسد] و بار دیگر در سال ۲۰۰۵ [خروج اجباری نیروهای سوریه از لبنان]... هر دو بار آنها پذیرفتند که «بهار دمشق» به جای آنکه کشور را بسوزاند، خاتمه بیابد.
گسترش خشم
میتوان حتی این طور فکر کرد که خود رژیم بود که انقلاب را راه انداخت؛ رژیم اسد تمام تلاشش را کرد تا مردم درعا، حمص و حومههای دمشق دیگر سکوت نکنند؛ از فرصت اعتراضات استفاده کرد تا خشم مردم را شعلهور کند و آن را بگسترد؛ جنبش را با چنان شدتی سرکوب کرد تا تمام مردم سوریه را جریحهدار کند. به بیان دیگر، انقلاب را میتوان «ساخت» رژیم تصور کرد؛ لحظهای که رژیم انتظارش را میکشید تا در کشور اعلام جنگ کند.
با پیگیری گفتههای وفاداران رژیم، دخالتهای بشار اسد و ستایشهای «شاعران» و «هنرمندان» آن در تمام این هفت سال، به روشنی میتوان دریافت که تا چه حد آنها سوریها را تحقیر میکنند، و تا چه عمقی نسبت به این مردم نفرت میورزند و تمایل دارند این مردم را ریشهکن کنند.
رژیم و هوادارانش میخواهند از «همزیستی اجباری» با اکثریت مردم خلاص شوند. از نظر رژیم، سزای انقلاب جنگ بود. و این فرصتی غیرمنتظره بود تا سوریه را اشغال و حتی «استعمار» کند. جنگ کنونی جنگی تماماً استعماری و با هدف قلع و قمع، تصفیه جامعه و تغییر جمعیتی است.
امروز، هفت سال پس از آنچه به زبان مودبانه دیپلماتیک «بدترین فاجعه انسانی از زمان جنگ جهانی دوم» نامیده میشود، هواداران اسد نه تنها میخواهند سوریها به نام توقف حمام خون و حفظ آنچه از کشور باقی مانده، تسلیم شوند و شکست را بپذیرند، بلکه فراتر از آن، به دامان رژیم بازگردند. بازگشتی به دو شرط؛ اول، با بیگناه شناختن رژیم و با فراموش کردن هر جنایتی که ارتش، شبهنظامیان و متحدانش مرتکب شدهاند؛ و شرط دوم، بدتر از سکوت، پشیمانی، ندامت و توبه، اجبار مردم به دوست داشتن این رژیم است. قدرت پیروز دیگر راضی به مردمی ترسخورده و تسلیمشده نسیت، چون وفاداری این مردم عمری ندارد. هر بازگشت احتمالاً اجباری به دامان رژیم به شدت مجازات خواهد شد. قدرت مجبور به تفتیش ذهن و ضمیر افراد است تا اطمینان پیدا کند که امکان هیچ گونه شورشی در آینده وجود نخواهد داشت.
شرط بقای مردم سوریه عشق مطلق به رژیم است. و حتی بدتر، قربانیان میباید از خاطر محو شوند. مردگان مرگ خود را پنهان کنند و شکنجهشدگان از شکنجهگران خود تشکر کنند و دستشان را ببوسند. بازماندگان نیز میباید از زنده ماندن خود شرم کنند. رژیم از سوریها میخواهد که جنایات رئیس جمهورشان نسبت به خود را یک برکت قلمداد کنند، به این دلیل که آنها را از گناه و خودکشی نجات داده است.
از همین رو، این ایده که انقلاب نمیبایست آغاز میشد، چیزی جز پیشنهاد بردگی نیست. پاسخ ابدی به پرسشی است که سربازان رژیم اسد هنگام خُرد کردن سر تظاهرکنندگان با چکمههای خود میپرسیدند: «این آزادیای است که میخواهید؟»
منبع: SYRIA TV
نظرها
فرزاد
هیچ از خود پرسیده ایم که چرا آمریکا، آمریکا شد؟ چرا مردم ژاپن پس از جنگ و فاجعه بمب اتم اینچنین رشد و ترقی کردند؟ اروپا چه شد که اینچنین پس از جنگ جهانی دوم رشد کرد؟ گاهی لازم است تا دوباره از صفر شروع کرد. گاهی باید تمام قواعد را بهم ریخت و از نو دوباره ساخت. در ایران هرساله چندین هزار نفر در جاده ها می میرند، بیش از 1500 نفر اعدام می شوند، بیش از 200 هزار زندانی در زندانها در حال مرگ تدریجی اند، زنان و دخترانمان نازا شده اند، جوانانمان بیکارند، نسلمان در حال انقراض است، هوای آلوده و خشکسالی ریشه مان را سوزانده، بهترین مغزهایمان در ولایت غربت پیر شدند و فرزندانشان زبان مادری را بلد نیستند. گاهی باید از نو همه معادلات را ساخت، گاهی باید با مشت آهنین دهان قدرت را نوازش داد، گاهی باید از خاکستر برخاست. دیکتاتورها هم درس می گیرند! همه جا سوریه نیست، و مردم مناطق مختلف جهان راهکارهای منحصر بفرد خود را دارند.
ناراضی
دردناکترین قسمت همین است که براحتی مردم سوریه متهم و مسءول این وضع فاجعه یار شناخته می شوند.
کارو
7 سال پیش زمانی که هنوز جنگ داخلی سوریه آغاز نشده بود و یا در مراحل ابتدایی بود، می شد از انقلاب سوریه حرف زد، اما اکنون مدتهاست که شرایط تغییر کرده و واقعاً دیگر انقلابی در کار نیست. در آن زمیان مردم هنوز در کشور بودند و شراط به گونه ای نبود که مردم اواره و یا در حال فرار به خارج باشند. ترکیه و عربستان و ایران هنوز مداخله نکرده بودند، امرکیا و روسیه و اتحادیه اروپا سر و کله شان پیدا نشده بود و درگیری میان دولت مرکزی و نیروهای مردمی برقرار بود. بهار عربی هنوز به خزان تبدیل نشده بود و فکر جوانان سوریه پر از راه هی نرفته و سرخ بود. اما اکنون می توان گفت که دیگر چیزی به نام «مردم سوریه» به عنوان پارامتری در جنگ وجود ندارد. جنگ ابتدا میان نایبان حکومت ها در گرفت و سپس از حالت نیابتی خارج شده و به رویارویی مستقیم دولت ها انجامید. پرچمی را که در بالای مطلب نصب کرده اید پرچم ارتش آزاد است که شاید در ابتدای جنگ برای برخی معنای دیگری داشت، اما اکنون به معنای قتل عام مردم عفرین و همدستی با اردوغان و قتل و غارت و تجاوز است. متأسفانه چپ نتوانست در این شرایط خود را متشکل کند و تنها در روژاوا بود که تحت رهبری حزب اتحاد دموکراتیک، مراحل نخستین یک انقلاب اجتماعی طی شد که آن هم با دخالت آمریکا و اشغالگری ترکیه و کارشکنی روسیه متوقف مانده است. افق انقلاب هنوز پابرجاست، اما باید دنبالۀ این نیروها را گرفت و انقلاب را در ترکیه و عراق و ایران و لبنان و حتی اسرائیل هم جستجو کرد. همۀ خاورمیانه نیازمند انقلاب است و سوریه تاکنون در این مسیر موفق نبوده است.
یعنی
انقلاب یعنی سرنگونی. مبارزات منجر به سقوط امپرالیسم بریتانیا در هند، تسامحا می تواند گفت انقلاب بود. سرنگونی رژیم آپارتاید افریقای جنوبی انقلاب بود. سقوط باتیستا در کویا ،نقلاب بود. انقلاب (به معنی سیاسی اش)، با شورش و قیام مردم است، لزوما همه شرکت نمیکنند. برخلاف تصور بسیاری، اکثر انقلاب ها با اقلیت شروع و گاه با اقلیت پیروز می شوند. اما ویژگی انقلاب سرنگونی است. اسد همچنان برقدرت است، پس انقلابی در کار نیست. شکست انقلابی شاید نام دهیم یا اصطلاحی بهتر ولی انقلاب نبود. انقلاب شاه و ملت، انقلاب بود، چون نام خاص داشت، محمدرضاشاه تحولاتی شگرفی تحت انقلاب سفید راه انداخت، چون تعریف شده بود و باعث تحولاتی شد، تسامحا انقلاب می توان گفت مثلا حق رای زنان و تقسمیات ارضی و سهام به کارگران حقیقتا تحول سریع و عجیبی بود. انقلاب صنعتی هم اصلا اول کسی به دنبالش نوبد، اما ظرف مدت کوتاهی اتافق اقتادو بعدها بدان انقلاب صنعتی گفتند، چون شیوه تولید کالا را دگرگون کرد. انقلاب جت، عصر پرواز سریع با هواپیماها را رقم زد، انقلاب کامپیوتر، انقلاب دیجتیال، انقلاب فناروی اطلاعات IT، … همه اینها انقلاب بودندف چون باعث تحول شگرف شدند و معمولا در بازه کوتاه، بارها گفته اند، بازه زمانی امروزه بین نسلی است. انقلاب بیشتر یک نسل بشری قابل تصور نیست. یک نسل بشری حداقل ۱۰ سال و حداکثر ۴۰ سال در نظر بگیرند اما عموما حدود ۱۰-۱۵ سال را نسل بشری می گیرند. انقلاب بیشتر از زمان دیگر انقلاب نیست / انقلاب ابدی نیست !، بیشتر از این دوران گذار می شود، گذار می تواند هزاران سال طول بکشد، اصطلاح “گذار به دمکراسی” برخی از کسانی خود را مخالف جنگ مینامند و صلح طلب، از گذار به دمکراسی سخن می گویند، گذار انها می توانند هزاران سال طول بکشد! چون تعریف ندارد!
یعنی
برنامه دارای چند ویژگی است، از جمله: هدف، راهکار، محدوده زمانی. آنچه تاکنون مشاهده کردم: انقلاب برنامه است، اما گذار بی برنامگی است. انقلاب مسئولیت پذیری است، گذار فرار از مسئولیت است. انقلاب همزمان حرف زدن و عمل کردن است، گذار حرف زدن و سود بردن از حرافی و ولی سودی نرساندن به دیگرانی است که مدعی مبارزه برای آنها هستی. انقلاب، یعنی میوه فاسد را کندن و به انداز دور، گذار یعنی با خجالت و لفافه گفتن (( اینکه بالاخره خودش میپوسه و میفته!، شما صبر کن و پیر شو و بمیر، شما در این ۴۰-۵۰ سال ندیدی، اشکالی نداره، شاید نسلهای بعدی شاهد افتادن این میوه گندیده باشند!))/
روزبه
از این اگر ها تو طول تاریخ زیاده. اگر بابای ممد آن شب با ننه ممد خلوت نکرده بود امروز اسلامی هم. در کار نبود. اگر ننه ما بجای زن بودن مرد بود. آن وقت من و شما. هم اینجا نبودیم . مگر تاریخ را با اگر مینویسند؟
علی
البته بر بر حق بودن مردم سوریه در خواستشان از رهائی از بشار اسد دیکتاتور هیچ شکی نیست ولی نکته تاسف برانگیز ماجرا این است که مردم سوریه به جای درخواست دمکراسی، درخواست رژیم مذهبی اسلامی را دارند که به نظر من و کسانی که زیر وحشت رژیم اسلامی ولایت فقیهی زیسته ایم، از هر دیکتاتوری بد تر است. نباید تجربه انقلاب سال ۲۰۱۱ مردم سوریه منجر به ناامیدی مردم ایران از انقلاب بر ضد دژخیمان ولایت فقیهی شود. نه مردم ایران مردم سوریه هستند و نه نوع حکومت دیکتاتوری مذهبی با دیکتاتوری غیر مذهبی قرابتی دارد. به امید آزادی ایران زمین از جهل و خرافات و مذهب زدگی و به امید پایان درد و رنج و وحشت مردم سوریه و بلوغ فکری ایشان که مانند انقلاب ۵۷ ایران خود را از چاله به چاه نیفکنند
رامین
سوریه شرایط خاص خودش را دارد. چه چیز باعث شده که مطمئن شویم انقلاب در این کشور از اصالت برخوردار بوده و الزاما مردم علیه ستم حکومت قیام کرده اند. گروههای زامبی که بعدها تحت عنوان حاکمیت شریعت اسلام وارد این کارزار شدند و کشورهایی که وارد معرکه شدند بی آن که برای موجودیت یک کشور بنام سوریه اهمیتی قائل باشند...کمی نگاه کنیم به این که چه طرفی سود میبرد و سود برده است. به این که یک خاور میانه با ثبات به چه درد امثال نتانیاهو و شرکتهای اسلحه ساز میخورد، در این منطقه ما مخلوطی از دیکتاتورهای بد ، متوسط و نسبتا خوب داریم. اما دمکراسی تا زمانی که از زیرساخت و نهادهای مستقل و فرهنگ تحمل و دوری از تعصب خبری نیست_ که در صورت عزم راسخ حداقل دونسل زمان میبرد- حتی در خواب هم برای خاورمیانه قابل تصور نیست. اتفاقا مستعد ترین مردم برای چنین اینده ای در ایران حضور دارد که نوانسته حاکمیت ایران را در خیلی زمینه ها به عقب براند....انقلاب اصولا فاقد صلاحیت برای بهبود امور است.
گیلگامیش
(....حتی زندگی تحت یک استبداد وحشیانه هم به طرزی غیر قابل مقایسه از زیستن در کشوری ویران، تکهپاره و ازدسترفته بهتر بود. نیروی چنین استدلالی بر احساسات انسانی تکیه دارد....) در عجبم از عظمت منطق نویسنده درقیاس با این احساسات انسانی ناچیز! احتملا باید آن چند تا دیوار باقی مانده از یک کشور هم ویران میشد تا آسودگی خاطر نویسنده تامین میشد. نقد رژیم به جای خود. کدام گروه و انقلابی سوری الفبای ساختن آموخته بود؟ ما در ایران که هزینه داستانسرایی گروههای " سرخ و سیاه" ایرانی در دیوانگی 57 را هنوز هم می پردازیم و پایانی نمی بینیم.
نازلی
چپ سوریه هم از چپای ایران یاد گرفته. در نقش فیتیله انفجار هستند و در واقع از ماجرا بیرون و بعد از عمل زوزه میکشند گه انقلاب مال ما بود و مذهبیها دزدیدنش و قرار نبود این بشه و از این دست مهملات فرار به جلو.