فهیمه فرسایی: کتابخانه شخصی من
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ فهیمه فرسایی ما را با کتابخانه شخصی خود آشنا میکند.
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ در روزگاری که شمارگان کتاب در ایران به ۳۵۰ نسخه کاهش یافته، این پرسش به جا به نظر میرسد.
با آداب کتابخوانی و کتابخانه شخصی فهیمه فرسایی، نویسنده آشنا میشویم:
این روزها چه کتابی را میخوانید؟
من اغلب مجبورم چند کتاب را همزمان بخوانم. در حال حاضر ولی در وضعیت اضطراری بسر میبرم و پنج کتاب در دست دارم که چهار تای آن به نوعی "سفارشی" است: "همدستها "Komplizen از آنوشکا روشنی، نویسندهی سوئیسی ایرانیتبار، که باید برای یک روزنامهی آلمانی نقد کنم؛ "بودای وجودت را بیدار کن" از ویلفرید رویتر که دخترم به من هدیه داده و قول گرفته که هر چه زودتر بخوانمش، چون مایل است در بارهی آن با من بحث کند؛ "دخترها" از لوسی فریکه، نویسندهی آلمانی، که باید در جمع همکاران آلمانیام دربارهاش صحبت کنم؛ "قصههای امیرعلی" به فارسی، برای این که از قافلهی "تازههای ژانری" در ایران عقب نمانم و سرانجام کتابی که انتخاب خودم است: "دوست نابغهی من" از النا فرانته، که گویا نام مستعار نویسندهای ایتالیایی است که نمیخواهد شناخته شود.
معلوم است که در درجهی اول به "همدستها" میپردازم. نویسنده در این کتاب ماجراهای کلیدی زندگی خانوادهی خود در ایران و سوئیس را بازگو میکند. "قصههای امیرعلی" را که به سبک "قصههای من و بابام" از اِریش اُزِر نوشته شده، وقتی از افاضات و فضلفروشیهای رویتر خسته میشوم، دست میگیرم و بعد از آن که طنز بیمایهاش حوصلهام را سر برد، چند فصلی از "دخترها" را میخوانم که موضوعی تازه و جالب را در قالب رابطهی پرماجرای یک مادر و دختر، مطرح میکند؛ این دو در حال سفر به سوئیس هستند تا مادر در یکی از کلینیکهای آن با خوردن زهر به زندگی خود پایان دهد. لیلا و النا، دو دوست "جونجونی" فرانته که دوران کودکی و جوانی خود را در یکی از محلههای قدیمی ناپل میگذرانند، اغلب ته صف ایستادهاند تا وقتی من در قطار یا مطب دکتر منتظر نشستهام، داستان دوستی گرم و پر راز و رمزشان را تعریف کنند.
برای اولین بار کی صاحب یک کتابخانه شخصی شدید؟ چند جلد کتاب داشت و در آن زمان کدام کتابها را بیشتر دوست میداشتید؟
در سالهای دههی هفتاد تقلید از معماری آمریکایی در میان قشر خاصی در تهران مد شده بود؛ مثلا اغلب پاسیو برای تامین نور خانه میساختند یا درِ اتاقها به هالی چهار گوش در میان آپارتمان باز میشد. اختصاصدادن اتاقی به عنوان کتابخانه به مجموع اتاقهای خواب و نشیمن و غذاخوری هم، ارزش خانه را بالا میبرد.
خانهی ما که نزدیک "خیابان آریامهر" سابق بود، بر اساس این معماری ساخته شده بود: در اتاقی در طبقهی دوم آن کتابخانهای از چوب گردو تعبیه کرده بودند که تنها کتابهای یادگار خواهر بزرگم را در خود جا میداد: دیوان حافظ، شاهنامهی فردوسی، مثنوی مولوی، کلیات وحشی بافقی، رباعیات خیام و ... او رشتهی ادبی خوانده بود و بعد از گرفتن دیپلم به آمریکا رفته بود. بههر حال، کسی از این "کتابخانه" نفیس استفاده نمیکرد، جز من که کلاس دهم- یازدهم رشتهی طبیعی را میگذراندم و وقتی از درسخواندن در اتاقم خسته میشدم، برای تنوع تغییر جا میدادم و به آنجا میرفتم.
در اتاقم کتابخانهای به معنای کلاسیک نداشتم و کتابهایی که از پول هفتگی مختصرم میخریدم، در فضای خالی مکعبهایی چوبی که به عنوان "صندلی" از آنها استفاده میکردم، میچیدم. در میان این کتابها، مجموعه شعرهای فروغ فرخزاد "اسیر"، "دیوار" و "عصیان" را بیشتر دوست داشتم. بعد از آن که توانستم به ابتکار انتشارات امیرکبیر، کتابهای بیشتری تهیه کنم، از آنجا که تعداد صندلیهای مکعبشکلم محدود بود، آنها را به "کتابخانه" منتقل کردم و به مرور واقعا صاحب کتابخانهای شدم که تمام کتابهایش، انتخاب خودم بود!
ابتکار انتشارات امیرکبیر این بود که کتاب قسطی میفروخت و سفارشها را هم با پیکی موتورسوار به در خانه میفرستاد. این ابتکار برای من که نه درآمد و نه اجازهی "ولگشتن تو خیابانها" (اصطلاحی که مادرم بکار میبرد) را داشتم، ایدهآل بود. عنوانهای زیر از میان کتابهایی که آن زمان سفارش دادم، به یادم مانده: از فروغ "تولدی دیگر" و "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"؛ از همینگوی "مرد پیر و دریا" و "زنگها برای که بهصدا در میآید؟"؛ از هرمان ملویل "موبی دیک"؛ از لامارتین "نغمههای شاعرانه" ترجمهی شجاعالدین شفا؛ "ترانههای بیلیتیس"، ایضا به ترجمهی شفا؛ از مولیر "مردمگریز"؛ از زاهاریا استانکو "پابرهنهها" ترجمهی شاملو و کتابهای دیگر... .
الان کتابخانه شما چند جلد کتاب دارد؟ کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟ چه چیزی در این کتاب برای شما قابل توجه است؟
بهطور دقیق نمیدانم چند جلد کتاب دارم. تعداد کتابها برایم مهم نیست. مهم این است که بخشی از عمرم را به نیت کشف گوشههای ناشناختهی زندگی صرف خواندن آنها کردهام و حاصل آموختههایم را نمیتوان با هیچ متر و معیاری اندازه گرفت و به عدد و آمار و عنوان تبدیل کرد.
رمان "قربانی" از مالاپارته، نویسندهی ایتالیایی به ترجمهی محمد قاضی، یکی از رمانهایی است که با خواندنش به ژرفای سبعیت کور جنگ و بیهودگی اصیل آن پی بردم. این کتاب روایتی است از رویدادهای خونین جنگ دوم جهانی در کشورهایی که زیر تسلط آلمان نازی و ایتالیا بودند. مالاپارته که خود سروانی در ارتش جبههی متحدین و از "خودیهای" فامیل موسولینی بود، در این رمان ناظری انساندوست است که با قلمی قوی و موثر صحنههای تکاندهندهی پیش و پشت جبههی "نیروهای متحدین" را به تصویر میکشد. من کتابها و فیلمهای زیادی در بارهی جنگ دوم خواندهام و دیدهام، ولی بهجرات میتوانم بگویم که تا به حال به اثری به گیرایی و گویایی "قربانی" برنخوردهام. ترجمهی آقای قاضی هم که جای خود دارد. این رمان و کتاب "نان آن سالها"ی هاینریش بُل، تنها آثاری بودند که بعد از ترک ایران از دوستانم خواستم که برایم پست کنند.
معمولاً کتابخوانها به یک یا چند عنوان کتاب علاقه ویژه دارند تا آن حد که آن کتابها، به اصطلاح کتاب بالینیشان است. کتابی که همیشه دم دست دارند. کتاب بالینی شما کدام کتاب است؟
من سالها است که کتاب بالینی (بنا به تعریف شما) ندارم. در دوران جوانی مجموعه شعرهای فروغ کتابهای بالینیام بودند. در زمان دانشجویی، کتابهای حقوقی و قانونی در "بالینم" جا گرفتند. از همان وقت "شوق یادگیری" به جای "علاقهی ویژه" معیاری شد که بخواهم همیشه کتابی را دم دست داشته باشم. آخرین آنها، رمان "مُدراتو کانتابیله" از مارگرت دوراس بود که باعث دردسرم شد (ساواکیهایی که برای دستگیریام آمده بودند، چون از عنوان رمان سر در نمیآوردند، خیال کردند که "کتاب ضاله" است) .
نکتهای که در این داستان عاشقانه برای من جالب بود، به شیوهی نگارش غیرمتعارف دوراس مربوط میشد؛ این که شرح دنیای بیرون را به خدمت گرفته بود تا تصویری از دنیای درون شخصیتهایش، یعنی زن کارخانهدار و کارگر بیکار به خواننده منتقل کند (اسمهای هر دو را فراموش کردهام!). من این رمان را بارها خواندم تا بتوانم شگردهای تکنیکی دوراس را در این زمینه که زمین تا آسمان با شیوههای کلاسیکها و رمانتیکها فاصله داشت، کشف کنم.
چه کتابی در زندگی شما اثر ویژهای داشته؟
در هر دورهی زندگیام کتابهای زیادی بودند که به روشن شدن ذهنم کمک کردند. در جوانی کتابهای تئوری هنر و اجتماع از گئورگ لوکاچ از جملهی این کتابها بودند. او در عینحال که نظریهی هنر برای هنر را رد میکند، اصول واقعگرایی سوسیالیستی ژدانفی را هم مورد انتقاد شدید قرار میدهد. کتاب تحلیلی "اتاقی از آن خود" که اواخر دههی هفتاد به انگلیسی در لندن خواندم، مرا با نقد ادبی فمینیستی آشنا کرد. از آن گذشته با خواندن آن دریافتم که مقالهنویسی مدرن، زمین تا آسمان با شیوهی نگارش "گل وبُلبلنویسی" تحلیلگران و نقدنویسان وطنی تفاوت دارد. متاسفانه نتوانستم عناصری از این روش را در مقالههایم بکار ببرم. چند بار که این کار را کردم، مقالههایم چاپ نشد. زعمای قوم میگفتند که خوانندگان ما "مدرن" نیستند!
به نظر شما چرا باید کتاب خواند، آن هم در عصر اینترنت و رسانههای اجتماعی؟
برای این که بتوان چالهها و چاههای "فیکنیوز" و "آلترناتیو فاکتها" را در جهان مجازی و شبکههای اجتماعی تشخیص داد. کتابخواندن کاربر را از دچار شدن به امراض ناشی از تابشهای فرابنفشی مثل سرطان ذهن حفظ میکند که در اثر بیدر و پیکر بودن دنیای اینترنت بهوجود میآید! البته این به معنی چشمپوشی از موهبت استفاده از گوگل و توئیتر و تلگرام نیست.
آیا پیش آمده کتابی را دور بیندازید؟
نه. من هر از گاهی کتابخانهام را خانهتکانی میکنم و کتابهایی که به دلایل گوناگون با آنها "قطع رابطه" کردهام، به دیگران هدیه میدهم یا در اختیار نهادهای فرهنگی میگذارم یا ترتیبی میدهم که در "فلومارکتهای کتاب" به فروش برسند. چند سالی است که در گوشه و کنار شهرهای ایالت نوردراینوستفالن (از ایالتهای دیگر خبر ندارم) "بورس تبادل کتاب" هم برپا شده؛ به این شکل که شهرداری در نقاط پر رفت و آمد، قفسههای کتاب احداث کرده و اهالی محل یا رهگذران میتوانند کتابهای خود را در آن بگذارند یا از کتابهای موجود بردارند. من یکی از مشتریهای پرو پا قرص این "بورس" هستم.
یک بار هم شخصا نزدیک به ۶۰۰ جلد از کتابهایم را به فرهنگدوست شیرپاکخوردهای که کتابفروشی عریض و طویلی در شهر ما داشت، "فروختم". در حال اسبابکشی بودم و میخواستم در خانهی جدید، با کتابهای جدیدی آشنا بشوم. "رفیق" این فرد فرهیخته چندین روز بعدازظهرها برای تهیهی فهرست کتابها مهمانم میشد. روزی که آقای کتابخر برای تحویل گرفتن "اجناس" بر مبنای فهرست تهیه شده آمد، گفت که آنها را به سفارش همکاری در هلند خریده است و پول آنها را پس از انتقال و تصفیهحساب با او به من پرداخت خواهد کرد. او همان شب به هلند رفت، ولی من هنوز منتظرم که برگردد و بدهیاش را بپردازد.
از این مجموعه:
- مهدی اصلانی: کتابخانه شخصی من
- اسد سیف: کتابخانه شخصی من
- نیلوفر بیضایی: کتابخانه شخصی من
- پرتو نوریعلا: کتابخانه شخصی من
- احمد خلفانی: کتابخانه شخصی من
- مهدی جامی: کتابخانه شخصی من
- لیلا سامانی: کتابخانه شخصی من
- مجید نفیسی: کتابخانه شخصی من
- مسعود کدخدایی: کتابخانه شخصی من
- مسعود نقرهکار: کتابخانه شخصی من
- یورگن هابرماس: کتابخانه شخصی من
◄ کتابخوان هستید و مایلید کتابخانه شخصی خود را در این مجموعه معرفی کنید؟
پس لطفا تماس بگیرید با culture (at) radiozamaneh.com
نظرها
نظری وجود ندارد.