منصور کوشان: " کل ادبیات و هنرها، آفریده میشوند برای اعتراضها"
<p>دفتر خاک در گفت‌و‌گو با منصور کوشان به مناسبت انتخابات مجلس شورای اسلامی – منصور کوشان نامی شناخته‌شده در ادبیات معاصر ایران است. از او چند رمان، چندین داستان بلند (نوول)، نمایشنامه، مجموعه اشعار، و چند اثر پژوهشی، از جمله "فراسوی متن، فراسوی شگرد" در بررسی زندگی و آثار هنریک ایبسن منتشر شده است.</p> <!--break--> <p><br /> منصور کوشان در دهه ۷۰ خورشیدی سردبیر مجله تکاپو به مدیرمسئولی سکینه حیدری بود. بسیاری از نمایشنامه‌های او در طی آن سال‌ها توقیف و اجرای آن‌ها متوقف می‌شد. کوشان یکی از فعالان جمع مشورتی‌ کانون نویسندگان و از اعضای هیئت هفت نفره‌ احیای این کانون بود و هم‌زمان با قتل‌های زنجیره‌ای، به دلیل بودن نامش در صدر فهرست کشتار جمهوری اسلامی، بعد از دعوت به نروژ جهت سخنرانی در پنجاهمین سالگرد اعلامیه‌ جهانی‌ حقوق بشر (دسامبر ۱۹۹۸)، دیگر به ایران بازنگشت. <br /> </p> <p>او سال نخست زندگی در تبعید را با سفر به کشورهای اروپایی گذراند و از آوریل سال ۲۰۰۰، به عنوان نویسنده‌ مهمان در شهر استاوانگر، جنوب غربی‌ نروژ زندگی می‌کند. در این سال‌ها آثاری از او به نروژی منتشر شده و هفت نمایش‌نامه از خود و نویسندگان جهان را به زبان نروژی طراحی و کارگردانی کرده است.</p> <p> </p> <p>منصور کوشان تا سال ۲۰۰۶مدیر هنری‌ تاتر سولبرگ شهر استاوانگر بود و از آن پس، تنها به نوشتن در قلمروهای پژوهش، نقد و بررسی، شعر، داستان، رمان و نمایش‌نامه مشغول است و از بهار سال ۱۳۸۸، فصل‌نامه‌ فرهنگی، ادبی و هنری "جنگ زمان" را نیز سردبیری می‌کند. کوشان همچنین بنیانگذار و از اعضای هیأت دبیران "خانه آزادی بیان" است. به مناسبت نهمین انتخابات مجلس شورای اسلامی با او پیرامون موضوعاتی مانند مرجعیت ادبی و سیاسی، تورم اقتصادی و فرهنگ متورم، نهادهای مدنی و جز آن گفت‌‌و گویی انجام داده‌ایم که اکنون بخش نخست آن را می‌خوانید: <br /> ------------</p> <p> </p> <p><img align="bottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />پس از کودتای ۲۲ خرداد نخستین انتخابات در شرایطی برگزار می‌شود که سید علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ته‌مانده مشروعیت سیاسی‌اش به عنوان یک مرجع مذهبی و سیاسی را از دست داده است. پیش از درگذشت احمد شاملو و هوشنگ گلشیری، در شعر و در داستان‌نویسی ظاهراً مرجعی برای تشخیص خوب از بد، زشت از زیبا وجود داشت. به نظر شما آیا بحران مرجعیت سیاسی در قلمرو فرهنگ هم تأثیرگذار است یا این دو، دو مقوله جداگانه‌اند و گفتمان‌های سیاسی از جمله گفتمان مرجعیت، بر گفتمان‌های فرهنگی اثرگذار نیستند؟</p> <p> </p> <p><strong>منصور کوشان -</strong> اصل مرجعیت، که در ایران به دلیل مرجعیت روحانیان مکار و روباه‌صفت، دست‌کم از دوره‌ی صفویه تا امروز بیشتر بار منفی داشته است و این بار منفی را متأسفانه به قلمروهای نادینی نیز گسترش داده است، یکی از کهن‌ترین اصل‌ها یا داوری‌های کدخدامنشانه است. به این معنا که مرجعیت می‌توانست مانع از کار اضافی یا رفتن راه بیهوده باشد. مرجعیت کمک می‌کرد تا جوینده بهتر و سریع‌تر به هدف و مقصد خود برسد. این سنت، که تا چند دهه‌ی پیش حتا در معتبر‌ترین صنف و قشرهای فرهنگی دنیا هنوز اعتبار سیاسی بسیاری داشت و به هر حال سودش بیشتر از زیانش بود، متأسفانه، به چند دلیل، از جمله فروپاشی احترام‌های خانوادگی، فامیلی، صنفی و سیاسی، امروز بیشتر کاربرد‌هایش را ازدست داده است و بسیاری عطایش را به لقایش بخشیده‌اند. به عنوان نمونه، تا وقتی هنوز شخصیت‌های مهمی چون ژان پل سار‌تر، آرتور میلر و... در جهان فرهنگ و ادبیات جهان حضور فعال داشتند، کمتر دولت‌مردی به خود جرئت می‌داد در امور فرهنگی و ادبی و هنری دخالت‌های نا‌به‌جا بکند یا در برابر کمبود‌ها یا تهدید‌ها و فروپاشی‌های فرهنگی ساکت باشد. هویت غنی، استقلال فکری، منش انسانی و عدالت‌خواهی بی‌چون و چرای کسانی مثل سار‌تر، اعتباری را فراهم کرده بود که اگر نگوییم میلیون‌ها نفر، دست‌کم در هر موردی هزاران نفر درخواست‌هایش را پاسخ می‌دادند. <br /> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/koushan.jpg" />منصور کوشان:همه‌ دست اندرکاران جمهوری اسلامی، نه تنها از بطن فرهنگ ایران و از میان همین مردم برخاسته‌اند که هیچ‌کدام هم صاحب درایت یا سیاست خارق‌العاده نبوده‌اند. آن‌ها به ویژه خمینی، با وجود همه‌‌ امکان‌هایی که تا امروز در اختیار داشته‌اند نه ذره‌ای بر قدرت اسلام افزوده‌اند و نه ذره‌ای از شأن آن کاسته‌اند.</p> </blockquote> <p>با این تفاصیل شما در مجموع به مرجعیت فکر و اندیشه به عنوان یک نهاد جهت‌دهنده اعتقاد دارید.<br /> این امر، به خودی خود، حائز اهمیت است و کمبود آن در جامعه‌ی جهانی امروز، به ویژه برای جامعه‌هایی مثل ایران، که درصد آگاهی، دانش و فرهنگ در آن هم کم است و هم متأسفانه تهی از ژرفا، بسیار محسوس است. به بیان دیگر، اگر چه مرجعیت دینی، با ظهور و سقوط روح‌الله خمینی، آب پاکی را روی دست همه ریخته و فجایع بازمانده‌ی آن چنان وحشتناک و مخوف است که هر کس حق دارد از هر گونه مرجعیت، حتا در بیرون از قلمرو دین و سیاست و جامعه، دوری بگزیند و چون تا بن استخوان گزیده شده است، از هر گونه نخ سپید و سیاهی بترسد، اما باز هم وجه مثبت مرجعیت در قلمرو کیفیتِ «چیز‌ها» را نمی‌توان نادیده گرفت و نبود آن در ایران امروز، به ویژه برای جوانانی که رهرو راه‌های سهل و ممتنع و پر و پیچ و خم فرهنگ و ادبیات و هنر هستند، بسیار حائز اهمیت است. به ویژه که در این روز‌ها نه تنها مرجعیت شخصیت‌هایی مثل شاملو وجود ندارد، که نهادهایی هم چون مجله‌ها، ماه‌نامه‌ها و فصل‌نامه‌های معتبر وجود ندارند که نقش مرجعیت نامستقیم را ایفا می‌کردند و هر شاعر و نویسنده و پژوهنده‌ای با ارایه‌ی اثرش به آن‌ها و انتشار یا عدم انتشار آن، با گونه‌ای داوری در باره‌ی کیفیت نسبی اثر خود آشنا می‌شد و بهتر می‌توانست راهش را ادامه بدهد.</p> <p> </p> <p><img align="bottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />در واقع به نظر شما به این دلیل که مرجعیت سیاسی در ایران مشروعیت خودش را راز دست داده، در زمینه‌های فرهنگی ما با مشکلاتی مواجه شده‌ایم. می‌پرسیم به نظر شما معیار مرجعیت "سالم" چیست؟</p> <p> </p> <p>اگر چه مرجعیت‌های دینی، مثل عمل آیات عظام، مرجعیت‌های سیاسی، مثل عمل رهبران حزب‌های سیاسی، مرجعیت‌های اجتماعی مثل عمل رییس‌جمهورهای منتخب یا کارکردهای روشنفکران سیاسی، نشان داده است که ایران بدون مرجعیت، سالم‌تر و رستگار‌تر از داشتن آن است و تأثیر سوء آن را نمی‌توان بر قلمروهای دیگر نادیده گرفت، اما هنوز بر این باورم که بودن مرجعیت کیفی، اگر همراه با کورذهنی نباشد، اگر به وحی منزل نینجامد، اگر به مراد و مریدی کشیده نشود، اگر تنها در قلمرو شناخت کیفیت «چیز‌ها»، به ویژه در امور فرهنگ، ادب و هنر، باقی بماند، بهتر از نبودن آن است. <br /> </p> <p><img align="bottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />در دوران دولت نهم و دولت دهم، به ویژه در قلمرو داستان‌نویسی با انبوهی از کتاب‌های کم‌حجم مواجه‌ایم و نام‌هایی که چند صباحی بر سر زبان‌ها می‌افتند و سپس فراموش می‌شوند. از سوی دیگر، دست‌کم در لحظه‌ای که این مصاحبه را انجام می‌دهیم، از ارزش پول ملی مدام کاسته می‌شود. آیا به نظر شما تورم در اقتصاد می‌تواند در پیوند در تورم در عرصه‌های فرهنگی باشد؟ اگر چنین است، پیامد آن در درازمدت برای ادبیات معاصر ایران چیست؟ <br /> </p> <p>در سخن شما چند پرسش به موازات هم مطرح شده‌اند که ناگزیرم برای پاسخ‌گویی صریح، آن‌ها را از هم تفکیک کنم. پس، نخست به اصل کم حجم بودن کتاب‌ها می‌پردازم که به گونه‌ای مربوط می‌شود به هر سه وجه پرسش شما. یکی، توجه به وضعیت روزگاری که در آن به سر می‌بریم، که از دوره‌ی دولت نهم و دهم در ایران فرا‌تر می‌رود، یکی به مسئله‌ی پول و سوم تورم اقتصادی که امروز به ‌‌نهایت حضیضش در ایران رسیده است و در پیش از این، ملت‌های دیگر هم کم و بیش با آن، اگر چه نه در این اندازه، درگیر بوده‌اند. <br /> </p> <p>فرهنگ، به ویژه ادبیات، یکی از شاخص‌ترین برآمدهای تاریخی هر دوره است.‌‌ همان طور که فرهنگ پویا بر شکوفایی اقتصادی تأثیر می‌گذارد، اقتصاد سازنده نیز بر شکوفایی فرهنگی دامن می‌زند. پس، اگرچه متوجه‌ی نظر شما و تأکیدتان بر کیفیت کتاب‌ها هستم، اما برای روشن‌تر شدن مفهوم، ناگزیرم یادآوری کنم که حجم کم یا زیاد کتاب، نمی‌تواند نقش مهمی در کیفیت اثر داشته باشد. در واقع، حجم کم کتاب یکی از برآیندهای شتاب جامعه‌ی مدرن و رو به رشد سریع است. دیگر عصر رمان‌های کلاسیک چند جلدی به دلایل بسیاری گذشته است. از مهم‌ترین آن‌ها، رشد زبان، شتاب زمان و نقش اقتصاد است. در دوره‌ی معاصر، نویسنده با توجه به تجربه‌ی پیشنیانش و امکان‌های فراوانی که در کنار اثرش وجود دارد، گستردگی رسانه‌ها مثل تلویزیون، سینما و سهل‌شدن سفر به هر مکان ناشناخته، از سویی ناگزیر نیست وصف‌های چند صفحه‌ای برای انتقال فضا و مکان و... اثرش ارایه دهد و می‌تواند با گزیده‌گویی و صیقل‌یافته‌تر کردن نشانه‌ها در اثر، نظرش را منتقل کند، از سوی دیگر، با کوتاه‌نویسی فرصت بیشتری به خواننده‌ای می‌دهد که زمان در برنامه‌های زندگی او اهرم اصلی و تعیین‌کننده‌ی همه چیز است و در سوی سوم، با در نظر گرفتن نقش مسلط اقتصاد در زندگی امروز و رابطه‌ی تنگاتنگ آن با بازار عرضه و تقاضا، برای کتاب کم‌حجم، هم امکان انتشار و هم امکان خرید و هم امکان نگهداری ممکن‌تر است. چرا که درست همانند زبان و زمان، اقتصاد هم دوشادوش رشد جامعه در تار و پود زندگی انسان دمیده شده است و هرگونه تصمیمی بدون در نظر گرفتن آن‌ها، اگر نادرست نباشد، مخدوش و معیوب خواهد بود.</p> <p> </p> <p>حال در نظر بگیرید که این سه عامل در جامعه‌ای در قهقرا باشد. کیفیت زبان ناسنجیده بماند، سرعت زمان دیده نشود و نقش اقتصاد به بازی گرفته شود، معلوم است که بستر ادبیات معاصر، نه در دراز‌مدت، که حتا در کوتاه‌مدت نیز دچار خسران‌های جبران‌ناپذیر خواهد شد چنان که شاهد عینی آن در همین دو دهه بوده‌ایم. <br /> </p> <p><img align="bottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />آیا اعتقاد دارید که ادبیات داستانی و شعر می‌تواند از یک سویه اعتراضی برخوردار باشد؟ <br /> </p> <p>اگر نگویم نفس نوشتن، دست کم کنش آفرینش، اعتراض است. برای من هضم‌نشدنی یا ناباورانه است اگر کسی بگوید شعر یا داستان یا نمایش‌نامه می‌نویسد بدون اینکه به چیزی، کسی، موقعیتی، باوری، بودنی اعتراض نداشته باشد. آفرینش، در هر شکلی، انکار چیزی کهنه و جایگزین کردن چیزی نو به جای آن است. پس، کل ادبیات و هنر‌ها، آفریده می‌شوند برای اعتراض‌ها.</p> <p><img align="bottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />این امر که شما به‌درستی اشاره می‌کنید، ذاتی ادبیات است. بحث ما این است که در سایه استبداد، به‌ویژه پس از کودتا، آیا این امر ذاتی، یعنی اعتراض را از ادبیات خلاق سلب نکرده‌اند؟</p> <p> </p> <p>باید بگویم دست کم در دهه‌ی گذشته، هیچ اثر ادبی توانا یا پویایی نخوانده‌ام؛ چه در آن نشانی از عنصرهای حکومت در پیش یا بعد از کودتا باشد یا نباشد. چرا که اگر ادبیتی وجود داشت، به یقین این اعتراض یا کنش و موقعیت‌های پیرامونی آن نمود می‌یافت. اما اگر، از نفس اعتراض بنیادی، که در بطن تمامی گونه‌های روایت‌های ادبی و هنری نهفته است، فرا‌تر برویم، به قلمرویی بسیار حساس وارد می‌شویم که مرزبندی آن بسیار سخت و ‌گاه ناممکن است. یعنی گذر از اعتراض نهادینه شده در لایه‌ی درونی ادبیات و رسیدن به اعتراض بیان شده در لایه‌ی بیرونی ادبیات. من، اگر چه به نقش مقطعی و گذرای این گونه اعتراض از طریق ادبیات و هنر باور دارم و به عینه تأثیر آن را در زمان و مکان‌هایی دیده‌ام، اما آن را به هیچ‌کس پیشنهاد یا توصیه نمی‌کنم. چون هم تجربه‌ی بسیار لازم دارد تا نویسنده یا هنرمندی بتواند قلمرو ادبیات و هنر را به قلمرو شعار تبدیل نکند و هم به این دلیل که هر اثر ادبی یا هنری کاملی، دست‌کم با زیبایی‌اش، قادر است از هر شعاری گویا‌تر و پویا‌تر باشد. ‌‌</p> <p> </p> <p>نهایت اینکه وقتی یک اثر ادبی یا هنری کامل، می‌تواند کل یک ایدئولوژی یا یک عقیده‌ی گوسفندپرور را انکار کند، می‌تواند آدمی را از پل میان حیوانیت و انسانیت عبور بدهد، چه لزومی به بیان وضعیت «قارچ‌هایی» است که به چند دلیل روشن، حاکم بر سرنوشت ملتی شده‌اند؟ البته باز می‌فهمم که پاسخ این پرسش، ناگزیری شرایط حیاتی یا گذر از مرحله‌ی بودن یا نبودن را می‌طلبد. در واقع، به شکلی باز برمی‌گردیم به این مفهوم که روزگاری ژان پل سار‌تر طرح کرد و با گفتمان «رمان تهوع در برابر گرسنگی کودک بیافرایی چه ارزشی دارد؟» التزام نویسنده و تعهد ادبیات را مطرح کرد. بله، بدیهی است که در چنین وضعیتی نویسنده در کنار کنش آفرینش و نوشتن، ناگزیر است که کنش‌های اجتماعی دیگری هم داشته باشد. حضور خود را به عنوان یک شهروند شاخص، در همه‌ی عرصه‌های اعتراض نشان بدهد و حتا اگر لازم شد، چند صباحی آفرینش فردی و حضور در خلوت را کنار بگذارد و به آفرینش جمعی و حضور در جامعه روی بیاورد و کانون اعتراض را پویا نگه دارد. <br /> </p> <p><img align="bottom" alt="" src="http://www.zamaaneh.com/pictures-new/Communicate-icon.png" />شما از سارتر مثال آوردید. چگونه است که پیش از انقلاب، در آثار نویسندگانی مانند آل‌احمد و ساعدی و در شعر شاعرانی مانند اخوان ثالث، فروغ و البته احمد شاملو ما عامل اعتراض را به‌روشنی درک می‌کنیم، اما بعد از انقلاب هر دم بیش از پیش ادبیات خلاق ما از عرصه اجتماع دور شده و در پیله دغدغه‌های شخصی و آپارتمانی گرفتار آمده؟ با گوشه چشمی به تاریخ ایران سهم سانسور و سیاست‌های دولت چیست؟<br /> </p> <blockquote> <p><img align="middle" alt="" src="http://zamanehdev.redbee.nl/u/wp-content/uploads/koumanse02.jpg" />منصور کوشان:وقتی یک اثر ادبی یا هنری کامل، می‌تواند کل یک ایدئولوژی یا یک عقیده‌ی گوسفندپرور را انکار کند، می‌تواند آدمی را از پل میان حیوانیت و انسانیت عبور بدهد، چه لزومی به بیان وضعیت «قارچ‌هایی» است که به چند دلیل روشن، حاکم بر سرنوشت ملتی شده‌اند؟</p> </blockquote> <p>چند علت مهم را در گریز از ادبیات اعتراض، که به دلیل کنش آشکارش به موقعیت، ادبیات اعتراض نام بامسمایی است برای آن، می‌توان در نظر گرفت. یکی سرکوب بسیار شدید و بی‌رحمانه‌ی حکومت اسلامی که در همه‌ی دوره‌های بر مستد قدرت بودنش ضد فرهنگ بوده است، دیگری گستره‌ی عرصه‌ی اعتراض یا آگاهی نسبی مردم نسبت به موقعیت خود که نسبت آن در این دوره بسیار بیش‌تر از دوره‌های پیش از انقلاب ۱۳۵۷ است و دیگری سرخوردگی از برایند کنش اعتراض از سوی خواننده یا به طور عام مردم این دوره که به همه چیز بهاء می‌دهند مگر فرهنگ که بدون آن هر نهادی حتا خانواده هم با خوی و بینش استبداد رشد می‌کند. برای شناخت این سه عامل، ناگزیریم روند رشد جامعه‌ی ایران یا مسیری را که تا امروز آمده و استبدادخو و عافیت‌جو شده است، دست کم به صورت گذرا و نمادین مرور کنیم. چون برای همه‌گان آشکار است که حاکمان فعلی و همه‌ی دست اندرکاران جمهوری اسلامی، نه تنها از بطن فرهنگ ایران و از میان همین مردم برخاسته‌اند که هیچ‌کدام هم صاحب درایت یا سیاست خارق‌العاده نبوده‌اند. آن‌ها به ویژه خمینی، با وجود همه‌‌ی امکان‌هایی که تا امروز در اختیار داشته‌اند نه ذره‌ای بر قدرت اسلام افزوده‌اند و نه ذره‌ای از شأن آن کاسته‌اند.</p> <p> </p> <p>حاکمان امروز ایران مجریان همان چیزهایی هستند که در طی سال‌های گذشته‌ی پیش از انقلاب، مردم و دولت‌ها به آن‌ها وفادار بوده‌اند و آن‌ها را چون ودیعه‌ای گران‌بها در اختیارشان گذاشته‌اند. به بیان دیگر، آن چه بر اسلام و مسلمانان در پیش از انقلاب ۱۳۵۷ رفته، همه ظلم و ستم بوده است و نه اکنون. چون نمی‌توان معتقد به دینی بود که بنیاد و تحقق و تداومش بر حکومت نظامی و سیاسی و انکار هر گونه فرهنگی بنا شده است و باز ناراضی از ساختار وجودی حاکمیت آن بود. جامعه‌ی ایرانی، اگر چه کهن است، اما به عنوان پدیده‌ای نو مردم‌شناسان و جامعه‌شناسان را به حیرت می‌اندازد. گریه بر گوری که قاتل مقتول در آن خود ما هستیم، به راستی که باید حیرت‌انگیز هم باشد. برای روشن‌تر شدن این سخن؛ ناگزیریم کمی به عقب برگردیم و به قول شما دریابیم که چه گونه کسانی مانند جلال آل‌احمد هم در عرصه‌ی زندگی اجتماعی و هم در قلمرو فرهنگ، آن چنان وقت و نیرو برای اعتراض می‌گذاشتند و پاسخ لازم را هم می‌گرفتند و امروز حتا شناخته‌ترین یا متعهدترین چهره‌های فرهنگی ما، نه آن همیّت را برای کنش‌های اجتماعی نشان می‌دهند و نه آن واکنش لازم را از مخاطبان خود دریافت می‌کنند. تجربه‌های تاریخی جامعه‌ی روشنفکری ما، دست کم چند فراز و فرود مهم را نشان می‌دهد. <br /> </p> <p>شکست ملی‌گرایان یا به تعبیر دیگر شکست آزادی‌خواهان میانه‌رو و روشنفکران صدر مشروطیت، به دنبال یک فرود، جهش چشمگیر ادبیات اعتراض دوره‌ی رضا شاهی را به وجود می‌آورد که چهره‌های مشهور آن عارف، صوراسرافیل، محمد مسعود، فرخی یزدی، عشقی و بسیارانی دیگر بودند. بعد ازاین فرود و به دلیل ضعف آشکار محمدرضا پهلوی در آغاز پادشاهی‌اش، و وضعیت ویژه‌ای که جنگ جهانی دوم در همه‌ی جهان به وجود می‌آورد و رشد و فراز ناگزیر در همه‌ی عرصه‌ها را به دنبال خود می‌کشد، ایران نیز بار دیگر از سرخوردگی دیکتاتوری پهلوی اول رهایی می‌یابد و با امید بسیار به سوی آزادی و رشد حرکت می‌کند. در این دوره، جامعه‌ی ایران تا پیش از کودتای ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲، به رغم ناکارآمدی حزب‌های سیاسی و وابستگی ایدئولوژیک حزب توده، در مجموع و به ظاهر در حال پیشرفت است. دقت که می‌کنیم هم از نظر فرهنگی و هم از نظر سیاسی، درمی‌یابیم جامعه‌ دارای یک رشد عمومی، اما در سطح است. به همین دلیل هم در مرجعیت، کسی مثل آیت‌اله کاشانی بر اساس تقوای دینی‌‌اش و رهبران حزب توده بر اساس تقوای حزبی‌اشان می‌توانند مردم را هم له و هم علیه چهره‌ی برجسته و کارآمدی مثل دکتر محمد مصدق بشورانند. به طوری که همان گروهی که زنده باد مصدق می‌گفته‌اند، در بازگشت شعارشان می‌شود مرگ بر مصدق. چرا که مردم با نمادهای شهروندی آشنا شده‌اند اما کاربردهای آن‌ها را نمی‌شناسند. اینان کسانی‌اند که تا پیش از این دوره در ده زندگی می‌کرده‌اند و حالا با ورود به شهر به یک شناخت ظاهری رسیده‌اند و آن‌ها را می‌خواهند اما راه‌هایش را نمی‌شناسند. پس متوسل به مرجعیت می‌شوند. چون از خودشان هیچ اراده‌ای ندارند کورکورانه به دنبال مرجعیتند. این است که هم رهبران حزبی آن‌ها را فریب می‌دهند و هم رهبران دینی.</p> <p> </p> <p>این فریب دو سویه‌ی سنگین دیگر امکان پشت راست کردن را بسیار سخت می‌کند. می‌دانیم که از بعد از کودتای ۱۳۳۲، دو نیروی مهم و برجسته‌ی ایران، یعنی هم سیاسیان و هم فرهنگیان، که نقش مهمی در روند هر جامعه‌ای دارند،از دو سو، فشارهای وقیحانه‌ی آمریکا و خیانت‌های مفتضحانه‌ی شوروی، به چنان سردرگمی و یأسی درمی‌غلتند که تا سال‌ها نمی‌توانند خود را از زیر فشار آن آزاد کنند. در این دوره‌ی حضیض که تا اعتراض روح‌الله خمینی در سال ۱۳۴۲ و نهایت تداوم اصلاحات ارضی ادامه پیدا می‌کند، با سرریز شدن پول نفت و رفاه اجتماعی امکان بازسازی نیروهای سیاسی و فرهنگی حتا به صورت منفرد و مستقل به سختی ممکن می‌شود. چون جامعه به کلی از سیاست بری شده است، دیگر به قول اخوان ثالث همه‌ی سرها در گریبان است و آن کس هم که سر برمی‌دارد و سلام می‌کند یا می‌خواهد حسابش را پاک کند، پاسخ‌گویی نمی‌یابد. پس فعالیت‌ها در این دوره، یعنی دهه‌ی ۴۰، همه محفلی می‌شود. حتا حزب‌های رسمی هم عضوهای چندانی ندارند.</p> <p> </p> <p>عضوهای بزرگترین جبهه‌ی متحد سیاسی، یعنی جبهه ملی، که مغلمه‌ای است از ملی‌گرایان سنت‌گرا و متجدد و دین‌گرایان بنیادگرا و متجدد، از زمان تأسیس آن، یا از دوره‌ی دکتر محمد مصدق هم کم‌تر است و روز به روز کم‌تر می‌شود. همراه با گذر زمان جامعه هم بیشتر بری از رویکردهای فرهنگی و سیاسی ژرف و درگیر یا کنش اعتراض است. همه به فکر زندگی رو به رفاه و قسطی هستند و کسی تره‌ای برای فرهنگ و هنر اعتراض و به ویژه سیاست براندازی خرد نمی‌کند. همه به دنبال نان و آب خویشند و البته، نذر و زیارت و حفظ دین در سایه‌ی سلطنت ظل‌اللهی محمدرضا شاه پهلوی. از این رو نیروهای سیاسی مستقل معترض با توجه به شمارگان ناچیزشان، جدا از شناخت الگوهای استوره‌ای هم چون چه گورا، راهی جز تشکیل سازمان‌های چریکی نمی‌یابند و نیروهای فرهنگی مستقل معترض راهی جز غنا بخشیدن به شگردهای نمادین و بهره‌ بردن از آن‌‌ها در برابر سانسور. <br /> </p> <p>پس از این دوره‌ها، دوره‌ی پیش از انقلاب آغاز می‌شود. با ورود به دروازه‌های تمدن بزرگ، از سویی امکان رشد دادن به بنیادهای سنت‌ آغاز می‌شود و از سویی با امکان رشد دادن به جلوه‌های تجدد. برای تسریع این دو اهرم، یعنی دین و سنت در زیر چهره‌ی تجدد، ناگزیر باید طرح‌های آمریکایی یا همان کمربند سبز اجرا شود. نخست سرکوب کامل هر گونه اندیشه‌ی مستقل و مدرن و سپس تعطیلی همه‌ی حزب‌ها، همه‌ی نشریه‌های آزاد، خرید یا سرکوب شدید هر گونه چهره‌ی مستقل آزاد و بها بخشیدن به سنت‌های عقب افتاده، تشویق و ترویج و تضمین نفوذ دین در همه‌ی عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و خلاصه کردن هر گونه اعتراض و پیروزی در نمادهای دینی. این است که ناگهان از آخرهای دهه‌ی چهل به بعد، شاخص‌ترین و مهم‌ترین چهره‌های معترض فرهنگی می‌شوند جلال آل‌احمد بعد از سفر حج، علی شریعتی بعد از تأسیس حسینه‌ی ارشاد، داریوش شایگان بعد از بت‌های ازلی، احسان نراقی بعد از آسیا در برابر غرب، احمد فردید بعد از من من کردن‌های متوهّمانه‌اش و هر کس که به گونه‌ای مجیزگوی سنت و دین است. جشن هنر شیراز هم می‌شود بستر تجلی سنت‌ها، آیین‌ها و دین‌ها در کنار نمادهای مدرن. مثل ده‌ها برنامه‌‌ی دینی - آیینی و تعزیه‌. جشن توس در خراسان می‌شود تضمین عقب‌افتادگی‌ها، جشن مردم در اصفهان می‌شود ترویج خرافات. در رادیو و تله‌ویزیون و تئاتر و سینما هم الویت با نمادهای مذهبی سقاخانه، امامزاده، نذر، نیاز، زیارت و روضه است و رهبری سیده
دفتر خاک در گفتوگو با منصور کوشان به مناسبت انتخابات مجلس شورای اسلامی – منصور کوشان نامی شناختهشده در ادبیات معاصر ایران است. از او چند رمان، چندین داستان بلند (نوول)، نمایشنامه، مجموعه اشعار، و چند اثر پژوهشی، از جمله "فراسوی متن، فراسوی شگرد" در بررسی زندگی و آثار هنریک ایبسن منتشر شده است.
منصور کوشان در دهه ۷۰ خورشیدی سردبیر مجله تکاپو به مدیرمسئولی سکینه حیدری بود. بسیاری از نمایشنامههای او در طی آن سالها توقیف و اجرای آنها متوقف میشد. کوشان یکی از فعالان جمع مشورتی کانون نویسندگان و از اعضای هیئت هفت نفره احیای این کانون بود و همزمان با قتلهای زنجیرهای، به دلیل بودن نامش در صدر فهرست کشتار جمهوری اسلامی، بعد از دعوت به نروژ جهت سخنرانی در پنجاهمین سالگرد اعلامیه جهانی حقوق بشر (دسامبر ۱۹۹۸)، دیگر به ایران بازنگشت.
او سال نخست زندگی در تبعید را با سفر به کشورهای اروپایی گذراند و از آوریل سال ۲۰۰۰، به عنوان نویسنده مهمان در شهر استاوانگر، جنوب غربی نروژ زندگی میکند. در این سالها آثاری از او به نروژی منتشر شده و هفت نمایشنامه از خود و نویسندگان جهان را به زبان نروژی طراحی و کارگردانی کرده است.
منصور کوشان تا سال ۲۰۰۶مدیر هنری تاتر سولبرگ شهر استاوانگر بود و از آن پس، تنها به نوشتن در قلمروهای پژوهش، نقد و بررسی، شعر، داستان، رمان و نمایشنامه مشغول است و از بهار سال ۱۳۸۸، فصلنامه فرهنگی، ادبی و هنری "جنگ زمان" را نیز سردبیری میکند. کوشان همچنین بنیانگذار و از اعضای هیأت دبیران "خانه آزادی بیان" است. به مناسبت نهمین انتخابات مجلس شورای اسلامی با او پیرامون موضوعاتی مانند مرجعیت ادبی و سیاسی، تورم اقتصادی و فرهنگ متورم، نهادهای مدنی و جز آن گفتو گویی انجام دادهایم که اکنون بخش نخست آن را میخوانید:
------------
پس از کودتای ۲۲ خرداد نخستین انتخابات در شرایطی برگزار میشود که سید علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی تهمانده مشروعیت سیاسیاش به عنوان یک مرجع مذهبی و سیاسی را از دست داده است. پیش از درگذشت احمد شاملو و هوشنگ گلشیری، در شعر و در داستاننویسی ظاهراً مرجعی برای تشخیص خوب از بد، زشت از زیبا وجود داشت. به نظر شما آیا بحران مرجعیت سیاسی در قلمرو فرهنگ هم تأثیرگذار است یا این دو، دو مقوله جداگانهاند و گفتمانهای سیاسی از جمله گفتمان مرجعیت، بر گفتمانهای فرهنگی اثرگذار نیستند؟
منصور کوشان - اصل مرجعیت، که در ایران به دلیل مرجعیت روحانیان مکار و روباهصفت، دستکم از دورهی صفویه تا امروز بیشتر بار منفی داشته است و این بار منفی را متأسفانه به قلمروهای نادینی نیز گسترش داده است، یکی از کهنترین اصلها یا داوریهای کدخدامنشانه است. به این معنا که مرجعیت میتوانست مانع از کار اضافی یا رفتن راه بیهوده باشد. مرجعیت کمک میکرد تا جوینده بهتر و سریعتر به هدف و مقصد خود برسد. این سنت، که تا چند دههی پیش حتا در معتبرترین صنف و قشرهای فرهنگی دنیا هنوز اعتبار سیاسی بسیاری داشت و به هر حال سودش بیشتر از زیانش بود، متأسفانه، به چند دلیل، از جمله فروپاشی احترامهای خانوادگی، فامیلی، صنفی و سیاسی، امروز بیشتر کاربردهایش را ازدست داده است و بسیاری عطایش را به لقایش بخشیدهاند. به عنوان نمونه، تا وقتی هنوز شخصیتهای مهمی چون ژان پل سارتر، آرتور میلر و... در جهان فرهنگ و ادبیات جهان حضور فعال داشتند، کمتر دولتمردی به خود جرئت میداد در امور فرهنگی و ادبی و هنری دخالتهای نابهجا بکند یا در برابر کمبودها یا تهدیدها و فروپاشیهای فرهنگی ساکت باشد. هویت غنی، استقلال فکری، منش انسانی و عدالتخواهی بیچون و چرای کسانی مثل سارتر، اعتباری را فراهم کرده بود که اگر نگوییم میلیونها نفر، دستکم در هر موردی هزاران نفر درخواستهایش را پاسخ میدادند.
منصور کوشان:همه دست اندرکاران جمهوری اسلامی، نه تنها از بطن فرهنگ ایران و از میان همین مردم برخاستهاند که هیچکدام هم صاحب درایت یا سیاست خارقالعاده نبودهاند. آنها به ویژه خمینی، با وجود همه امکانهایی که تا امروز در اختیار داشتهاند نه ذرهای بر قدرت اسلام افزودهاند و نه ذرهای از شأن آن کاستهاند.
با این تفاصیل شما در مجموع به مرجعیت فکر و اندیشه به عنوان یک نهاد جهتدهنده اعتقاد دارید.
این امر، به خودی خود، حائز اهمیت است و کمبود آن در جامعهی جهانی امروز، به ویژه برای جامعههایی مثل ایران، که درصد آگاهی، دانش و فرهنگ در آن هم کم است و هم متأسفانه تهی از ژرفا، بسیار محسوس است. به بیان دیگر، اگر چه مرجعیت دینی، با ظهور و سقوط روحالله خمینی، آب پاکی را روی دست همه ریخته و فجایع بازماندهی آن چنان وحشتناک و مخوف است که هر کس حق دارد از هر گونه مرجعیت، حتا در بیرون از قلمرو دین و سیاست و جامعه، دوری بگزیند و چون تا بن استخوان گزیده شده است، از هر گونه نخ سپید و سیاهی بترسد، اما باز هم وجه مثبت مرجعیت در قلمرو کیفیتِ «چیزها» را نمیتوان نادیده گرفت و نبود آن در ایران امروز، به ویژه برای جوانانی که رهرو راههای سهل و ممتنع و پر و پیچ و خم فرهنگ و ادبیات و هنر هستند، بسیار حائز اهمیت است. به ویژه که در این روزها نه تنها مرجعیت شخصیتهایی مثل شاملو وجود ندارد، که نهادهایی هم چون مجلهها، ماهنامهها و فصلنامههای معتبر وجود ندارند که نقش مرجعیت نامستقیم را ایفا میکردند و هر شاعر و نویسنده و پژوهندهای با ارایهی اثرش به آنها و انتشار یا عدم انتشار آن، با گونهای داوری در بارهی کیفیت نسبی اثر خود آشنا میشد و بهتر میتوانست راهش را ادامه بدهد.
در واقع به نظر شما به این دلیل که مرجعیت سیاسی در ایران مشروعیت خودش را راز دست داده، در زمینههای فرهنگی ما با مشکلاتی مواجه شدهایم. میپرسیم به نظر شما معیار مرجعیت "سالم" چیست؟
اگر چه مرجعیتهای دینی، مثل عمل آیات عظام، مرجعیتهای سیاسی، مثل عمل رهبران حزبهای سیاسی، مرجعیتهای اجتماعی مثل عمل رییسجمهورهای منتخب یا کارکردهای روشنفکران سیاسی، نشان داده است که ایران بدون مرجعیت، سالمتر و رستگارتر از داشتن آن است و تأثیر سوء آن را نمیتوان بر قلمروهای دیگر نادیده گرفت، اما هنوز بر این باورم که بودن مرجعیت کیفی، اگر همراه با کورذهنی نباشد، اگر به وحی منزل نینجامد، اگر به مراد و مریدی کشیده نشود، اگر تنها در قلمرو شناخت کیفیت «چیزها»، به ویژه در امور فرهنگ، ادب و هنر، باقی بماند، بهتر از نبودن آن است.
در دوران دولت نهم و دولت دهم، به ویژه در قلمرو داستاننویسی با انبوهی از کتابهای کمحجم مواجهایم و نامهایی که چند صباحی بر سر زبانها میافتند و سپس فراموش میشوند. از سوی دیگر، دستکم در لحظهای که این مصاحبه را انجام میدهیم، از ارزش پول ملی مدام کاسته میشود. آیا به نظر شما تورم در اقتصاد میتواند در پیوند در تورم در عرصههای فرهنگی باشد؟ اگر چنین است، پیامد آن در درازمدت برای ادبیات معاصر ایران چیست؟
در سخن شما چند پرسش به موازات هم مطرح شدهاند که ناگزیرم برای پاسخگویی صریح، آنها را از هم تفکیک کنم. پس، نخست به اصل کم حجم بودن کتابها میپردازم که به گونهای مربوط میشود به هر سه وجه پرسش شما. یکی، توجه به وضعیت روزگاری که در آن به سر میبریم، که از دورهی دولت نهم و دهم در ایران فراتر میرود، یکی به مسئلهی پول و سوم تورم اقتصادی که امروز به نهایت حضیضش در ایران رسیده است و در پیش از این، ملتهای دیگر هم کم و بیش با آن، اگر چه نه در این اندازه، درگیر بودهاند.
فرهنگ، به ویژه ادبیات، یکی از شاخصترین برآمدهای تاریخی هر دوره است. همان طور که فرهنگ پویا بر شکوفایی اقتصادی تأثیر میگذارد، اقتصاد سازنده نیز بر شکوفایی فرهنگی دامن میزند. پس، اگرچه متوجهی نظر شما و تأکیدتان بر کیفیت کتابها هستم، اما برای روشنتر شدن مفهوم، ناگزیرم یادآوری کنم که حجم کم یا زیاد کتاب، نمیتواند نقش مهمی در کیفیت اثر داشته باشد. در واقع، حجم کم کتاب یکی از برآیندهای شتاب جامعهی مدرن و رو به رشد سریع است. دیگر عصر رمانهای کلاسیک چند جلدی به دلایل بسیاری گذشته است. از مهمترین آنها، رشد زبان، شتاب زمان و نقش اقتصاد است. در دورهی معاصر، نویسنده با توجه به تجربهی پیشنیانش و امکانهای فراوانی که در کنار اثرش وجود دارد، گستردگی رسانهها مثل تلویزیون، سینما و سهلشدن سفر به هر مکان ناشناخته، از سویی ناگزیر نیست وصفهای چند صفحهای برای انتقال فضا و مکان و... اثرش ارایه دهد و میتواند با گزیدهگویی و صیقلیافتهتر کردن نشانهها در اثر، نظرش را منتقل کند، از سوی دیگر، با کوتاهنویسی فرصت بیشتری به خوانندهای میدهد که زمان در برنامههای زندگی او اهرم اصلی و تعیینکنندهی همه چیز است و در سوی سوم، با در نظر گرفتن نقش مسلط اقتصاد در زندگی امروز و رابطهی تنگاتنگ آن با بازار عرضه و تقاضا، برای کتاب کمحجم، هم امکان انتشار و هم امکان خرید و هم امکان نگهداری ممکنتر است. چرا که درست همانند زبان و زمان، اقتصاد هم دوشادوش رشد جامعه در تار و پود زندگی انسان دمیده شده است و هرگونه تصمیمی بدون در نظر گرفتن آنها، اگر نادرست نباشد، مخدوش و معیوب خواهد بود.
حال در نظر بگیرید که این سه عامل در جامعهای در قهقرا باشد. کیفیت زبان ناسنجیده بماند، سرعت زمان دیده نشود و نقش اقتصاد به بازی گرفته شود، معلوم است که بستر ادبیات معاصر، نه در درازمدت، که حتا در کوتاهمدت نیز دچار خسرانهای جبرانناپذیر خواهد شد چنان که شاهد عینی آن در همین دو دهه بودهایم.
آیا اعتقاد دارید که ادبیات داستانی و شعر میتواند از یک سویه اعتراضی برخوردار باشد؟
اگر نگویم نفس نوشتن، دست کم کنش آفرینش، اعتراض است. برای من هضمنشدنی یا ناباورانه است اگر کسی بگوید شعر یا داستان یا نمایشنامه مینویسد بدون اینکه به چیزی، کسی، موقعیتی، باوری، بودنی اعتراض نداشته باشد. آفرینش، در هر شکلی، انکار چیزی کهنه و جایگزین کردن چیزی نو به جای آن است. پس، کل ادبیات و هنرها، آفریده میشوند برای اعتراضها.
این امر که شما بهدرستی اشاره میکنید، ذاتی ادبیات است. بحث ما این است که در سایه استبداد، بهویژه پس از کودتا، آیا این امر ذاتی، یعنی اعتراض را از ادبیات خلاق سلب نکردهاند؟
باید بگویم دست کم در دههی گذشته، هیچ اثر ادبی توانا یا پویایی نخواندهام؛ چه در آن نشانی از عنصرهای حکومت در پیش یا بعد از کودتا باشد یا نباشد. چرا که اگر ادبیتی وجود داشت، به یقین این اعتراض یا کنش و موقعیتهای پیرامونی آن نمود مییافت. اما اگر، از نفس اعتراض بنیادی، که در بطن تمامی گونههای روایتهای ادبی و هنری نهفته است، فراتر برویم، به قلمرویی بسیار حساس وارد میشویم که مرزبندی آن بسیار سخت و گاه ناممکن است. یعنی گذر از اعتراض نهادینه شده در لایهی درونی ادبیات و رسیدن به اعتراض بیان شده در لایهی بیرونی ادبیات. من، اگر چه به نقش مقطعی و گذرای این گونه اعتراض از طریق ادبیات و هنر باور دارم و به عینه تأثیر آن را در زمان و مکانهایی دیدهام، اما آن را به هیچکس پیشنهاد یا توصیه نمیکنم. چون هم تجربهی بسیار لازم دارد تا نویسنده یا هنرمندی بتواند قلمرو ادبیات و هنر را به قلمرو شعار تبدیل نکند و هم به این دلیل که هر اثر ادبی یا هنری کاملی، دستکم با زیباییاش، قادر است از هر شعاری گویاتر و پویاتر باشد.
نهایت اینکه وقتی یک اثر ادبی یا هنری کامل، میتواند کل یک ایدئولوژی یا یک عقیدهی گوسفندپرور را انکار کند، میتواند آدمی را از پل میان حیوانیت و انسانیت عبور بدهد، چه لزومی به بیان وضعیت «قارچهایی» است که به چند دلیل روشن، حاکم بر سرنوشت ملتی شدهاند؟ البته باز میفهمم که پاسخ این پرسش، ناگزیری شرایط حیاتی یا گذر از مرحلهی بودن یا نبودن را میطلبد. در واقع، به شکلی باز برمیگردیم به این مفهوم که روزگاری ژان پل سارتر طرح کرد و با گفتمان «رمان تهوع در برابر گرسنگی کودک بیافرایی چه ارزشی دارد؟» التزام نویسنده و تعهد ادبیات را مطرح کرد. بله، بدیهی است که در چنین وضعیتی نویسنده در کنار کنش آفرینش و نوشتن، ناگزیر است که کنشهای اجتماعی دیگری هم داشته باشد. حضور خود را به عنوان یک شهروند شاخص، در همهی عرصههای اعتراض نشان بدهد و حتا اگر لازم شد، چند صباحی آفرینش فردی و حضور در خلوت را کنار بگذارد و به آفرینش جمعی و حضور در جامعه روی بیاورد و کانون اعتراض را پویا نگه دارد.
شما از سارتر مثال آوردید. چگونه است که پیش از انقلاب، در آثار نویسندگانی مانند آلاحمد و ساعدی و در شعر شاعرانی مانند اخوان ثالث، فروغ و البته احمد شاملو ما عامل اعتراض را بهروشنی درک میکنیم، اما بعد از انقلاب هر دم بیش از پیش ادبیات خلاق ما از عرصه اجتماع دور شده و در پیله دغدغههای شخصی و آپارتمانی گرفتار آمده؟ با گوشه چشمی به تاریخ ایران سهم سانسور و سیاستهای دولت چیست؟
منصور کوشان:وقتی یک اثر ادبی یا هنری کامل، میتواند کل یک ایدئولوژی یا یک عقیدهی گوسفندپرور را انکار کند، میتواند آدمی را از پل میان حیوانیت و انسانیت عبور بدهد، چه لزومی به بیان وضعیت «قارچهایی» است که به چند دلیل روشن، حاکم بر سرنوشت ملتی شدهاند؟
چند علت مهم را در گریز از ادبیات اعتراض، که به دلیل کنش آشکارش به موقعیت، ادبیات اعتراض نام بامسمایی است برای آن، میتوان در نظر گرفت. یکی سرکوب بسیار شدید و بیرحمانهی حکومت اسلامی که در همهی دورههای بر مستد قدرت بودنش ضد فرهنگ بوده است، دیگری گسترهی عرصهی اعتراض یا آگاهی نسبی مردم نسبت به موقعیت خود که نسبت آن در این دوره بسیار بیشتر از دورههای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ است و دیگری سرخوردگی از برایند کنش اعتراض از سوی خواننده یا به طور عام مردم این دوره که به همه چیز بهاء میدهند مگر فرهنگ که بدون آن هر نهادی حتا خانواده هم با خوی و بینش استبداد رشد میکند. برای شناخت این سه عامل، ناگزیریم روند رشد جامعهی ایران یا مسیری را که تا امروز آمده و استبدادخو و عافیتجو شده است، دست کم به صورت گذرا و نمادین مرور کنیم. چون برای همهگان آشکار است که حاکمان فعلی و همهی دست اندرکاران جمهوری اسلامی، نه تنها از بطن فرهنگ ایران و از میان همین مردم برخاستهاند که هیچکدام هم صاحب درایت یا سیاست خارقالعاده نبودهاند. آنها به ویژه خمینی، با وجود همهی امکانهایی که تا امروز در اختیار داشتهاند نه ذرهای بر قدرت اسلام افزودهاند و نه ذرهای از شأن آن کاستهاند.
حاکمان امروز ایران مجریان همان چیزهایی هستند که در طی سالهای گذشتهی پیش از انقلاب، مردم و دولتها به آنها وفادار بودهاند و آنها را چون ودیعهای گرانبها در اختیارشان گذاشتهاند. به بیان دیگر، آن چه بر اسلام و مسلمانان در پیش از انقلاب ۱۳۵۷ رفته، همه ظلم و ستم بوده است و نه اکنون. چون نمیتوان معتقد به دینی بود که بنیاد و تحقق و تداومش بر حکومت نظامی و سیاسی و انکار هر گونه فرهنگی بنا شده است و باز ناراضی از ساختار وجودی حاکمیت آن بود. جامعهی ایرانی، اگر چه کهن است، اما به عنوان پدیدهای نو مردمشناسان و جامعهشناسان را به حیرت میاندازد. گریه بر گوری که قاتل مقتول در آن خود ما هستیم، به راستی که باید حیرتانگیز هم باشد. برای روشنتر شدن این سخن؛ ناگزیریم کمی به عقب برگردیم و به قول شما دریابیم که چه گونه کسانی مانند جلال آلاحمد هم در عرصهی زندگی اجتماعی و هم در قلمرو فرهنگ، آن چنان وقت و نیرو برای اعتراض میگذاشتند و پاسخ لازم را هم میگرفتند و امروز حتا شناختهترین یا متعهدترین چهرههای فرهنگی ما، نه آن همیّت را برای کنشهای اجتماعی نشان میدهند و نه آن واکنش لازم را از مخاطبان خود دریافت میکنند. تجربههای تاریخی جامعهی روشنفکری ما، دست کم چند فراز و فرود مهم را نشان میدهد.
شکست ملیگرایان یا به تعبیر دیگر شکست آزادیخواهان میانهرو و روشنفکران صدر مشروطیت، به دنبال یک فرود، جهش چشمگیر ادبیات اعتراض دورهی رضا شاهی را به وجود میآورد که چهرههای مشهور آن عارف، صوراسرافیل، محمد مسعود، فرخی یزدی، عشقی و بسیارانی دیگر بودند. بعد ازاین فرود و به دلیل ضعف آشکار محمدرضا پهلوی در آغاز پادشاهیاش، و وضعیت ویژهای که جنگ جهانی دوم در همهی جهان به وجود میآورد و رشد و فراز ناگزیر در همهی عرصهها را به دنبال خود میکشد، ایران نیز بار دیگر از سرخوردگی دیکتاتوری پهلوی اول رهایی مییابد و با امید بسیار به سوی آزادی و رشد حرکت میکند. در این دوره، جامعهی ایران تا پیش از کودتای ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲، به رغم ناکارآمدی حزبهای سیاسی و وابستگی ایدئولوژیک حزب توده، در مجموع و به ظاهر در حال پیشرفت است. دقت که میکنیم هم از نظر فرهنگی و هم از نظر سیاسی، درمییابیم جامعه دارای یک رشد عمومی، اما در سطح است. به همین دلیل هم در مرجعیت، کسی مثل آیتاله کاشانی بر اساس تقوای دینیاش و رهبران حزب توده بر اساس تقوای حزبیاشان میتوانند مردم را هم له و هم علیه چهرهی برجسته و کارآمدی مثل دکتر محمد مصدق بشورانند. به طوری که همان گروهی که زنده باد مصدق میگفتهاند، در بازگشت شعارشان میشود مرگ بر مصدق. چرا که مردم با نمادهای شهروندی آشنا شدهاند اما کاربردهای آنها را نمیشناسند. اینان کسانیاند که تا پیش از این دوره در ده زندگی میکردهاند و حالا با ورود به شهر به یک شناخت ظاهری رسیدهاند و آنها را میخواهند اما راههایش را نمیشناسند. پس متوسل به مرجعیت میشوند. چون از خودشان هیچ ارادهای ندارند کورکورانه به دنبال مرجعیتند. این است که هم رهبران حزبی آنها را فریب میدهند و هم رهبران دینی.
این فریب دو سویهی سنگین دیگر امکان پشت راست کردن را بسیار سخت میکند. میدانیم که از بعد از کودتای ۱۳۳۲، دو نیروی مهم و برجستهی ایران، یعنی هم سیاسیان و هم فرهنگیان، که نقش مهمی در روند هر جامعهای دارند،از دو سو، فشارهای وقیحانهی آمریکا و خیانتهای مفتضحانهی شوروی، به چنان سردرگمی و یأسی درمیغلتند که تا سالها نمیتوانند خود را از زیر فشار آن آزاد کنند. در این دورهی حضیض که تا اعتراض روحالله خمینی در سال ۱۳۴۲ و نهایت تداوم اصلاحات ارضی ادامه پیدا میکند، با سرریز شدن پول نفت و رفاه اجتماعی امکان بازسازی نیروهای سیاسی و فرهنگی حتا به صورت منفرد و مستقل به سختی ممکن میشود. چون جامعه به کلی از سیاست بری شده است، دیگر به قول اخوان ثالث همهی سرها در گریبان است و آن کس هم که سر برمیدارد و سلام میکند یا میخواهد حسابش را پاک کند، پاسخگویی نمییابد. پس فعالیتها در این دوره، یعنی دههی ۴۰، همه محفلی میشود. حتا حزبهای رسمی هم عضوهای چندانی ندارند.
عضوهای بزرگترین جبههی متحد سیاسی، یعنی جبهه ملی، که مغلمهای است از ملیگرایان سنتگرا و متجدد و دینگرایان بنیادگرا و متجدد، از زمان تأسیس آن، یا از دورهی دکتر محمد مصدق هم کمتر است و روز به روز کمتر میشود. همراه با گذر زمان جامعه هم بیشتر بری از رویکردهای فرهنگی و سیاسی ژرف و درگیر یا کنش اعتراض است. همه به فکر زندگی رو به رفاه و قسطی هستند و کسی ترهای برای فرهنگ و هنر اعتراض و به ویژه سیاست براندازی خرد نمیکند. همه به دنبال نان و آب خویشند و البته، نذر و زیارت و حفظ دین در سایهی سلطنت ظلاللهی محمدرضا شاه پهلوی. از این رو نیروهای سیاسی مستقل معترض با توجه به شمارگان ناچیزشان، جدا از شناخت الگوهای استورهای هم چون چه گورا، راهی جز تشکیل سازمانهای چریکی نمییابند و نیروهای فرهنگی مستقل معترض راهی جز غنا بخشیدن به شگردهای نمادین و بهره بردن از آنها در برابر سانسور.
پس از این دورهها، دورهی پیش از انقلاب آغاز میشود. با ورود به دروازههای تمدن بزرگ، از سویی امکان رشد دادن به بنیادهای سنت آغاز میشود و از سویی با امکان رشد دادن به جلوههای تجدد. برای تسریع این دو اهرم، یعنی دین و سنت در زیر چهرهی تجدد، ناگزیر باید طرحهای آمریکایی یا همان کمربند سبز اجرا شود. نخست سرکوب کامل هر گونه اندیشهی مستقل و مدرن و سپس تعطیلی همهی حزبها، همهی نشریههای آزاد، خرید یا سرکوب شدید هر گونه چهرهی مستقل آزاد و بها بخشیدن به سنتهای عقب افتاده، تشویق و ترویج و تضمین نفوذ دین در همهی عرصههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و خلاصه کردن هر گونه اعتراض و پیروزی در نمادهای دینی. این است که ناگهان از آخرهای دههی چهل به بعد، شاخصترین و مهمترین چهرههای معترض فرهنگی میشوند جلال آلاحمد بعد از سفر حج، علی شریعتی بعد از تأسیس حسینهی ارشاد، داریوش شایگان بعد از بتهای ازلی، احسان نراقی بعد از آسیا در برابر غرب، احمد فردید بعد از من من کردنهای متوهّمانهاش و هر کس که به گونهای مجیزگوی سنت و دین است. جشن هنر شیراز هم میشود بستر تجلی سنتها، آیینها و دینها در کنار نمادهای مدرن. مثل دهها برنامهی دینی - آیینی و تعزیه. جشن توس در خراسان میشود تضمین عقبافتادگیها، جشن مردم در اصفهان میشود ترویج خرافات. در رادیو و تلهویزیون و تئاتر و سینما هم الویت با نمادهای مذهبی سقاخانه، امامزاده، نذر، نیاز، زیارت و روضه است و رهبری سیدها و آخوندها و فریادهای الله اکبر و صلوات، چنان که در فیلم سفر سنگ، سریال دلیران تنگستان، نمایش سنگ و سرنا و دهها برنامه و اثر دیگر شاهد بودیم.
با توجه به پیشینهای که شما روایتی از آن را بهدست دادید، میپرسیم سهم نویسنده و شاعر ایرانی در این میان چیست؟ یعنی ما خودمان چه ویژگیهایی داریم که ما را استبدادپذیر و فرصتطلب و عافیتجو میکند؟
نسل پیش از انقلاب، میراثدار سنت و فرهنگی بود که با همهی توانش نتوانست خود را از تیرهای زهرآگین آن خلاص کند و آن را به نسل من و شما منتقل کرد. مشهورترین شاعران و نویسندگان ما محصور اندیشهی دینی و درستتر اسلامیاند. چه احمد شاملو که در همهی عمر به انکار و مبارزه با دین کوشید و چه سهراب سپهری که در بارهی دین و عرفان متوهم بود. بیشتر نمادهای شعر شاملو برآمدهی دیناند و اوج افتخار و غرور شعر او، شهادت. گیرم شهادت نیروهای چپ یا عیسا و ابراهیم. سپهری هم که تکلیفش روشن است. شعرش به گونهای است که انگار شاعرش هرگز در این جهان نبوده، نزیسته و همهی عمر در توّهم محض منحرفان فلسفهی اشراق یا بودیسم غوطهور بوده است.
با بیان این مقدمهی بسیار کوتاه و ترسیم چهرهی ناکاملی از صد سال گذشته، میخواهم به شما بگویم تا این حد هم که هنوز هستیم، باید بسیار سپاسگزار باشیم. من بر این گمانم که اگر هنوز در میان ایرانیان کسانی هستند که معترض باقی ماندهاند و استبدادخو و عافیتجو نشدهاند، باید بسیار خوشحال باشیم. چون از ملتی که ۹۰ درصد شاعران و نویسندگانش یا پر افتخارترین شاعرانش از سنایی غزنوی و عطار و مولوی تا همین شاعران امروزش، به تمامی مذهبی بودهاند و هستند، یا همهی افتخارات تاریخیاش بر بنیاد دروغ ساخته و پرداخته شده است و به جز در یکی دو دورهی ملی، همهاش در چنبرهی دین و خرافات چرخیده یا همهی قهرمانهای تاریخیاش عبدالله ابن طاهر و ابومسلم و مانندانشان بیرق مذهب و دین علم میکردهاند و ایران و ایرانی را تنها برای منافع شخصی خود میخواستهاند، حضور همین چند نمونهی شاعر و نویسندهی معترض امروزی، جای خرسندی دارد. بیایید واقعبین باشیم. وقتی از میان هزار شاعر در هزار سال تنها ده شاعر خردمند و ملیگرا وجود داشته است و هنوز هم قبر دشمنان ایران و ایرانی زیارتگاه ایرانیان است و از پر رونقترین و پردرآمدترین مکانها برای سوگواری و نه شادی و سرور، وجود این چند شاعر و نویسندهی معترض یا سکولار و لاییک غنیمتی است.
ادامه دارد
در همین زمینه:
ویدئو: منصور کوشان در یک نگاه
نظرها
م.ایرانی
<p>البته بعضی از حرفها وتحلیلهای آقای کوشان درست است ودر برخی می توان اما واگرهای بسیاری آورد.اما نمی توان حدس زد که ایشان از چه موقعیتی این تحلیلها را می گوید آیا پژوهشگر است یا نظریه پرداز یا فیلسوف یا اصولا فعال سیاسی و نویسنده ای که بدون هرگونه آداب وترتیبی سخن می گوید.در گفتگو ومقاله ایشان نشانه هایی از همه این ها هست .علاوه براین لحن سخن آقای کوشان اغلب تند است ودر آن منابع ومآخذ معلوم نمی شود.کل تاریخ وفکر قدیم وجدید ایران را نمی توان با مروری کلی شناخت وتحلیل کرد وبه نتیجه قطعی رسید.در کشورهای غربی با سالها کار تحقیقی فقط در یک رشته ودر یک دوره با احتیاط حکمی صادر می کند. به هر حال نباید دردمندی که بجای خود قابل احترام است ما را به اتخاذ نگاهی غضب الود بکشاند.</p>