این نبود ای کوچهسازان، آرزوی کوچهها
مریم قهرمانی − عکسی را که میبینید به دلیل بار نمادین آن میتواند شاخص این نوشته باشد. سیرِ درزمانیِ تغییر نامهای پیشا-پساانقلابی در قالب تصویر خیابان پهلوی-مصدق و ولیعصر بازنمایی شود.
در زیر عکسی را میبینید که به دلیل بار نمادین آن میتواند شاخص این نوشته باشد. سیرِ درزمانیِ تغییر نامهای پیشا-پساانقلابی در قالب تصویر خیابان پهلوی-مصدق و ولیعصر بازنمایی شود.
مردمانی که اولین بار گذرهایشان را به نام خواندند، به کارکرد صرف مکانیابانهی این نامها و نشانها میاندیشیدند و تصور نمیکردند روزی این نامها و نشانها به رسانه و ابزار قدرت تبدیل شود و فضای عمومی را به خدمت صاحبان قدرت درآورد و برای حفظ منافع آنها بهکار گرفته شود. اگرچه باید گفت این اتفاق از همان ابتدا افتاده بود؛ چراکه نامهایی که برای مکانها و گذرها انتخاب میشدهاند، نمیتوانستهاند بینشان از تعلقات اجتماعی و فرهنگی ساکنان آن منطقه باشند و به رنگ تعلقات و سوگیریهای آنها درمیآمدهاند. بدیهی است در این انتخاب، قدرت تصمیمگیری کسانی که از جایگاه برتر اجتماعی برخوردار بودهاند، بیش از کسانی بوده که به پائیندستها تعلق داشتهاند و اینگونه بود که پای قدرت به کویها و گذرها باز شد و با روزمرگیهای جاری در آنها آمیخت و تا به امروز پیش آمد.
این نبود ای کوچهسازان، آرزوی کوچهها عنوان مقاله مصرع غزلی از مژگان صانعی است در بیت: پشت این دروازهها بنبستها گل کردهاند/ این نبود ای کوچهسازان، آرزوی کوچهها |
امروزه دیگر نمیتوانیم نامگذاری معابر و اماکن عمومی را عاری از ارجاعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در نظر بگیریم و صورتی خنثی و بینشان برایشان قائل باشیم. در هیچ ناحیهی جغرافیایی که تن به نام و نشانه داده باشد، نمیتوان جائی را سراغ گرفت که نامی خنثی و بیجهت به خود گرفته باشد و این نام، رو به سوی دغدغهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نداشته باشد و از قواعد سلسلهمراتبی تبعیت نکند. البته شدت و حدت مداخلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در نامگذاری معابر و اماکن در یک ناحیه، بسته به عوامل تاثیرگذار منطقهای و فرامنطقهای متغیر بوده و نمیتوان برای تمامی نواحی جهان، نسخهای مبتنی بر فرمولی یکسان نوشت. اگرچه میتوان از قاعدهای کلی خبر داد که در آن فضای عمومی به تقسیمات سلسلهمراتبی نشاندار شده و به دوگانههای اصل و فرع، مرکز و حاشیه و پائین و بالا تن داده و نامها و نشانها نیز متناسب با این تقسیماتِ سلسلهمراتبی، بر پیشانی معابر نشستهاند و بهمثابهی ابزاری برای تحکیم مناسبات قدرتی که در پس این سهمبندیها ایستاده، به خدمت گرفته شدهاند.
فضای شهری
اجازه بدهید این فضای عمومی را فارغ از بزرگی مساحت و فراوانی جمعیتش، شهر یا فضای شهری بنامیم. معابر و اماکن عمومی از جمله عناصری هستند که فضای شهری را شکل دادهاند. معابر عمومی از جمله میادین، پلها، تونلها، بزرگراهها، بلوارها، خیابانهای اصلی و فرعی، کوچههای اصلی و فرعی و بنبستها و اماکن عمومی همچون مدارس، مراکز درمانی، موسسات و نهادهای دولتی، عبادتگاهها، آرامستانها و... و اماکن تفریحی از جمله بوستانها، سینماها، ورزشگاهها و.. از بازوهای یک فضای شهری برای بازنمایی تعلقات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی متولیان آن به حساب میآیند. با مطالعهی نامگذاریها و بازنامگذاریهای این بازوهای شهری، میتوان به سیر تغییرات درزمانی که تاریخ و فرهنگ یک سرزمین از سرگذرانده، پیبرد و رویدادها و تعلقات تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نشاندار آن سرزمین را در آنها رصد کرد. در واقع این نامها، شبکهای بهمپیوسته از نشانهها هستند که در تعاملی پویا به بافت تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی یک سرزمین پیوستهاند و به مجرد ظهور تحولات درزمانی، به این تغییرات واکنش نشان میدهند و به رنگ تعلقاتِ متناسب با این تحولات درمیآیند. در واقع باید گفت معابر و اماکن شهری، بارِ خدمتگزاری فضای شهری به گفتمانها را به دوش میکشند و در شبکهای از دلالتها و ارجاعات معنایی، این خدمتگزاری را به معرض نمایش میگذارند و در منازعات و کشاکشهای گفتمانی به این سو و آن سو کشیده میشوند.
با این حساب باید گفت فضای شهری عرصهای برای تجلی سازوکارهای جذب و طرد گفتمانهایی است که درصدد برجستهسازی "پسند"ها و حاشیهرانی "ناپسند"های خود هستند. هر ساختار گفتمانی بهپشتوانهی مناسبات قدرتی که در پس آن ایستاده موجودیت دارد و هر مناسبات قدرتی، بهپشتوانهی گفتمانی که به آن مشروعیت میبخشد، پایدار میماند. به این ترتیب حفظ وضعیت موجودی که منافع مناسبات قدرت را تامین میکند، در گرو استحکام گفتمانی است که به آن مناسبات مشروعیت بخشیده است.
این مناسبتِ میان قدرت و گفتمان است که میل به تملک و بهخدمتگرفتن هر آن چیزی را دارد که به تحکیم و تثبیت صورتبندیهای گفتمانی بیانجامد که به پایداری مناسبات قدرت موجود یاری رساند. فضای شهری نیز یکی از همان رسانههایی است که گفتمانها درصدد بهخدمتگرفتن آن هستند تا به بازتولید منافع خود و به تبع آن تحکیم وضعیت موجود کمک کنند. به این منظور معابر و اماکن عمومیِ این فضای شهری بهمثابهی امکانی برای نمایش پسندهای این گفتمانها و طرد ناپسندهایشان بهکار گرفته میشوند و بهمانند تریبونی، به رسانایی صدای قدرت و نفوذش در روزمرگیهای شهروندان یاری میرسانند؛ چراکه شهروندان با این نامها و نشانها مراوداتی روزمره دارند و بیراه نیست اگر بگوئیم این نامها و نشانها نمایشی از اعمال اقتدار بر فضای عمومی هستند، در فراخواندن شهروندان به خواندن گذرگاهی به نامی آغشته به دغدغههایی که منافع گفتمان مسلط را پشتیبانی میکنند. ناگفته پیداست که این شکل از اعمال قدرت، نه با توسل به قهر و اجبار، بلکه به شیوهای نرم شهروندان را با خود همگام و همصدا میکند و از صدای آنان برای قدرت بخشیدن به صدای خود کمک میگیرد.
رابطهی میان قدرت و نامگذاری معابر شهری
معابر و اماکن عمومی در مختصات سلسلهمراتبی فضای شهری در دوگانههای اصلی و فرعی، مرکزی و حاشیهای، و بالائی و پائینی، وزنهای نشانهای متفاوتی پیدا میکنند و ارادهی قدرت بیشتر به سوی بهخدمتگرفتن آنهایی است که از وزن نشانهای بالایی برخوردار هستند. بدیهی است که در این دوگانهپردازیها، وزن نشانهای بالا به اصل، مرکز و بالا و وزن نشانهای پائین به فرع، حاشیه و پائین میرسد. از این روست که قدرت، معابر و اماکن حامل وزن نشانهای پائین را رسانهی چندان قدرتمندی برای تثبیت صدای خود نمیبیند و غالبا تصمیمگیری درباره آنها را به دست ساکنان این معابر میسپارد و متمایل به از آن خودسازیِ قلب شهرها و معابر فراخ و کلیدی آنها است. معابر حاشیهای و نحیفی که قدرت از آنها دست کشیده اما، عرصهای برای پژواک صدای ساکنان خود و امکانی برای نمایش اراده و مقاومت آنان هستند و غالبا انتخابهایی بر پیشانی آنها نشسته که با معیارهای قدرت در تنازع است؛ اگرچه حدود این تنازع را قواعدی که از سوی قدرت وضع میشود، تعیین میکنند و نمیتوانند به تمامی با آنچه مورد خواست قدرت است، در تضاد باشند. در ادامه با ارجاع به شواهد عینی خواهیم دید که امکان مقاومتی شهروندان برای نمایش ارادهشان، چیزی بیش از این معابر حاشیهای و نحیف است.
مطالعهی رابطهی میان قدرت و نامگذاری معابر شهری، موضوع پژوهشهای بسیاری در خارج از ایران بوده است. خوشبختانه مقالات مربوط به این پژوهشها در فضای مجازی در دسترس بوده و با جستجوی کلیدواژههای مرتبط، به سادگی قابل دریافت است. در ایران اما، تامل چندانی بر موضوع نامگذاری معابر صورت نگرفته و تعداد پژوهشهای انجام شده در این زمینه بسیار ناچیز است. از میان پژوهشهای صورتگرفته شاید بتوان پژوهش پاپلی یزدی را که مطالعهای درزمانی از نامگذاری معابر شهری تهران صورت داده، از بهترین کارهای انجام شده در این زمینه به شمار آورد. همچنین مطالعه دیگری توسط مرجان بدیعی، با موضوع بررسی نامهای پیشا/پساانقلابی معابر تهران انجام شده است. از دیگر مطالعات انجام شده در این رابطه میتوان به مطالعه فردین علیخواه و رضا اقامتی با موضوع بررسی فرایند نامگذاری پیشا/پساانقلابی معابر شهر رشت اشاره کرد. همچنین مطالعهای در شهر قم با موضوع بررسی روند نامگذاری پیشا/پساانقلابی معابر شهر قم صورت گرفته که بدون ارجاع به نام پژوهشگر در وبگاه مجلهی نامه قم منتشر شده است.
موضوع نامگذاری معابر و اماکن عمومی تهران
من در این مقاله پرداختی درزمانی به موضوع نامگذاری معابر و اماکن عمومی تهران خواهم داشت، اما نتایج بحثم را به شهر تهران محدود نخواهم کرد. طبیعتا چون نگاهم به مسئله درزمانی است، ناگزیرم به گذشته بازگردم و تغییرات درزمانی نامگذاریها و بازنامگذاریهای معابر و اماکن عمومی تهران را در سیری تاریخی به بحث بگذارم؛ اگرچه بیشترین تاملم بر اوضاع حال حاضر این کلانشهر خواهد بود. در بازگشت به گذشتهی پیشاپهلوی تهران، مقالهی پاپلی یزدی امکان خوبی برایم فراهم خواهد کرد.
پاپلی با مراجعه به نقشههای گذشتهی تهران، مطالعهای درزمانی از نامگذاری معابر تهران از آغاز سلطنت ناصرالدین شاه تا اولین سالهای پس از انقلاب ۵۷ انجام داده و روند تغییرات نامگذاری معابر عمومی تهران را به بحث گذاشته است. او در این مطالعه به این مسئله میپردازد که چگونه نظامهای سیاسی در ایرانِ پس از ناصرالدین شاه، برای تملک فضای شهری، به رقابت با یکدیگر پرداختهاند و نامگذاری این معابر، بهشیوهی هر یک از آنها بیانگر تصویری بوده است که آنها از پایتختِ زمان خود داشتهاند و خواستهاند بهواسطهی این نامها این تصویر را متجلی سازند.
نکتهی حائز اهمیت مطالعهی او توجه به دوران پیشاپهلوی این نامگذاریها است. همانطور که پیشتر اشاره کردم، در معدود مطالعاتی که در ایران بر موضوع بررسی نامگذاری معابر شهری متمرکز بودهاند، تغییرات درزمانیِ نامگذاریها با انقلاب ۵۷ نشاندار بوده و بررسی این روند، تنها محدود به پیش و پس از انقلاب بوده است. در مطالعهی پاپلی این زمان به پیش از پهلوی اول و به طور مشخصتری به دوران ناصرالدین شاه بازمیگردد. انتخاب این بازهی زمانی به این دلیل بوده که مبدا روند تغییرات معنادار نامگذاری معابر تهران را میتوان در همین زمانه جست.
پاپلی تاریخ شهر تهران را در دوران سلطنت ناصرالدین شاه به دو دورهی متمایز بازشناخته است. این دو دوره که با تصمیماتی برای نوسازی و توسعهی شهر تهران نشاندار است، به قبل و بعد از سال ۱۸۶۷ تقسیم میشود. در دورهی اول، نامهای بارگذاری شده بر معابر تهرانی که تنها به چهار محلهی سنگلج، بازار، عودلاجان و چالهمیدان محدود بوده، برگرفته از نام گروههای اجتماعی و اشخاص یا نامهای جغرافیایی بوده است. گروههای اجتماعی میتوانستهاند شامل گروههای هویتی همچون ترکمنها، افشارها، خلجها و..، یا اقلیتهای مذهبی همچون ارمنیها، یهودیها و..، یا ساکنانی که به سایر شهرهای ایران تعلق داشتهاند، همچون شیرازیها، قمیها، کرمانیها و..، یا صنوف اجتماعی از قبیل خدمتکاران، غلامان، شاهغلامان و... یا مشاغل و فعالیتهای حرفهای مانند دباغها، مالفروشها، کاهفروشها و... باشند. همچنین در این زمان نامهای مرتبط با موقعیت جغرافیایی نیز به معابر نسبت داده میشدهاند؛ از جمله محل چشمهها که به سرچشمه خوانده میشده است یا دروازههایی که راه تهران را به سوی شهرهای دیگر بازمیکردهاند از جمله دروازه شمیران، همچنین این نامها میتوانستهاند توصیفی از شکل زمین منطقه مورد نامگذاری داشته باشند مانند چالهمیدان که ارجاع مستقیم به چالهای در منطقهی موردنظر داشته است یا گذر شتر گلو. روش دیگر نامگذاری معابر در آن زمان استفاده از نامهای خاص افرادی بوده است که در منطقهی موردنظر ساکن بودهاند. البته این افراد میبایست از پایگاه اجتماعی درخوری برخوردار میبودهاند مانند کوچهی آقا موسی تاجر، ضیاءالسلطنه، عینالدوله، میرزا آقاخان و...
نکته حائز اهمیت در نامگذاری معابر با نام خاص افراد این بوده است که فرد مورد نظر میبایست در قید حیات میبوده و در آن گذر بنایی همچون باغ، عمارت بزرگ، کاروانسرا، حمام عمومی و.. احداث میکرده است. ناگفته پیداست که چنین افرادی میبایست به طبقات بالای اجتماعی و اقتصادی تعلق میداشتهاند. در آن زمان این افراد متعلق به طبقه اشراف، شاهزادگان، صاحبمنصبان عالیمقام یا تجار بودهاند. در واقع میتوان آنها را مناسبات قدرت زمانه به حساب آورد. پاپلی در صفحه ۵۱ مقاله مینویسد "به خلاف آنچه امروز معمول است، هرگز نام شخص غایب یا متوفی را بر محلی که افرادِ در قید حیات ساخته بودند، نمیگذاشتند. بنابراین اگر گذری نام یک شاهزاده را بر خود داشت، از این جهت نبوده که او فرزند شاه است؛ بلکه از این رو بود که در آنجا سکونت داشت و یا در آن محل بنایی احداث کرده بود. بنابراین آنچه اهمیت داشت رابطهی انتزاعی یا معنوی با یک شخص مشهور، اما غایب (شاه، شاهزاده، شاعر، قهرمان ملی، کتاب، عقیده یا گل) نبوده؛ بلکه رابطهی مستقیم و واقعی با یک شخصِ حی و حاضر بوده است." اینکه چگونه طی زمان، معیار نامگذاری معابر در ایران، از گرامیداشت افرادِ در قید حیات به یادبود افراد درگذشته رسیده است، خود مسئلهای قابل تامل است و نگاهی نزدیکتر به مسئله میطلبد و به مطالعهای جامعهشناختی و فرهنگی نیازمند است. آنچه در بدو امر مورد توجه قرار میگیرد این است که به نظر میرسد در آن زمان، زندهگان بیش از درگذشتگان مورد احترام و توجه بودهاند و اگر بنا بود کسی بزرگ داشته شود، بهتر دانسته میشد که در زمان حیاتش این اتفاق بیافتد، نه پس از درگذشتش. البته همانطور که گفتم اثبات این فرضیه نیازمند پژوهش درزمانی جامعهشناختی- فرهنگی است.
پاپلی به نکته قابل تامل دیگری نیز اشاره دارد و آن این است که در آن زمان، برخلاف آنچه امروز معمول است، اصلا قابل تصور نبوده که یک گروه اجتماعی خاص بخواهد نام خود را به مجموعهای متشکل از هویتهای گوناگون تحمیل کند. به همین دلیل بوده است که معابر به نام گروههای اجتماعی مربوط به اصناف، اقوام یا مذاهبی نامگذاری میشدهاند که متعلق به منطقهی موردنظر بوده و هویتشان به آن منطقه گره خورده بوده است. نکتهی دیگر اینکه در فضاهای وسیع، نامگذاریها دستهجمعی بوده و هرگز از نام یک شخص برای این فضاها استفاده نمیشده است. در واقع در این شیوه از نامگذاری، هویت جمعیِ افرادِ ساکن یا شاغل در ناحیهی موردنظر ارجح دانسته میشده، نه شخص خاصی که از پایگاه اجتماعی یا اقتصادی بالایی برخوردار بوده باشد. بنابراین برخلاف کویها و گذرها، نامگذاری فضاهای وسیع از سطح فرد فراتر میرفته و به جمع ساکن یا شاغل در آن فضا تعلق پیدا میکرده است.
در واقع باید گفت این شیوه از نامگذاری، فضای شهری را به دست مردم کوچه و بازار سپرده بوده و مقامات حکومتیِ آن زمان تصمیمات خود را به ارادهی مردم تحمیل نمیکردهاند. همین مسئله سبب شده که به استثنای دروازه دولت یا دروازهی محمدیه، محله یا گذرگاه دیگری از تهران به نامی وابسته به دولت یا حاکمان وقت یا شخصیتهای تاریخی نامگذاری نشود. پاپلی از این مسئله چنین نتیجه میگیرد که تهرانیها در آن زمان "فاقد هویت جمعیِ تاریخی یا سیاسی بودهاند و با مفهوم دولتِ ملی بیگانه بودهاند و فضای بینالمللی در نظرشان مبهم و نامشخص بوده است"ص.۵۱. البته چنین نتیجهگیری باید تمامی عوامل دخیل در مسئله را لحاظ کند و نیازمند نگاهی تاریخی، فرهنگی و جامعهشناختی به مسئله است. به نظر میرسد این شیوه از نامگذاری، نشان از حاکمیت مردم بر فضای زندگی روزمرهی خودشان و کوتاه بودن دست حاکمان زمان از این فضای هویتی دارد. در واقع میتوان گفت در آن زمان، هنوز حاکمان به فکر بهخدمتگرفتن فضای شهرها و بارکردن تعلقات گفتمانی خود بر آنها نبودهاند و این تمایل به تدریج در تعامل با دولتهای غربی در آنها شکل گرفته است. این شکل از مواجهه با فضاهای عمومی، نمود دیگری نیز داشته است از جمله اینکه مختصات شهری آن زمان فاقد تمایزات طبقاتی بوده و صاحبمنصبان و افرادِ دارای پایگاه اجتماعی و اقتصادی، در کنار دیگر افراد جامعه زندگی میکردهاند و میان محلهی ثروتمندان و تهیدستان مرزی وجود نداشته است و اعیان و اشراف و خاندان سلطنتی و حتی خود شاه همانند افرادی عادی در نظر گرفته میشدهاند.
پاپلی از دورهای میگوید که از نوسازی شهر تهران از سال ۱۸۶۷ به بعد آغاز میشود. ظاهرا از این دوره به بعد است که نامگذاری معابر شهر تهران به تدریج از دست ساکنانش خارج میشود و به دست حاکمان میافتد و همزمان تمایزات اجتماعی و تبعیضات سلسلهمراتبی، محلههای تهران را نشاندار میکنند و شهر را به پائین و بالا تقسیم میکنند و حاکمان، خود را صاحب این حق میدانند که گذرگاه یا محلهای را با نام خود نشاندار کنند. خاستگاه این تغییراتِ بارگذاری شده در مختصات شهری را باید در تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاصل از تعامل با غرب جست؛ تحولاتی که بازتعریفی از مناسبات حاکمان با شهر و مردمانش به دست دادهاند. در این دوره، قاعدهی نامگذاری محلات با نام اقوام، اقلیتهای مذهبی یا مشاغل به تدریج به دست فراموشی سپرده میشود؛ اما قاعدهی نامگذاری به نام افراد و شخصیتهای زندهی خاص مانند امینحضور، امینالدوله و... همچنان برقرار میماند و این قاعده به تثبیت و تحکیم جایگاه اجتماعی صاحبمنصبان دولتی و مقامات سلطنتی یاری میرساند.
نکته حائر اهمیت دیگری که پاپلی به آن اشاره میکند این است که معابر مناطق بالادست و پائیندست تهران، به شیوهی معنادار دیگری نیز نشاندار میشوند. معابر شمال شهر با نام افراد زنده نظیر ظهیرالدوله، امینالسلطان و.. و مناطق جنوبی و شرقی که محل سکونت افراد عادی و پائیندست جامعه بوده، به نام اشخاص درگذشته بهویژه شخصیتهای مذهبی نشاندار میشوند یا نام آرامستانها را به خود میپذیرند. مانند گذرگاه قبرستان چهارده معصوم، محلهی شاه عبدالعظیم یا محله سر قبر آقا. به این ترتیب باید گفت در مختصات سلسلهمراتبی تهرانِ آن زمان دوگانههای پائیندستی و بالادستی در توجه و احترامشان به اشخاصِ درگذشته یا زنده متمایز میشدهاند. اینکه چرا ساکنان پائیندست متمایل به نامیدن معابرشان به نام درگذشتگان یا آرامستانها بودهاند، نکتهای است که به سادگی نمیتوان از آن گذشت، بهویژه اینکه این مسئله در تقابل با تمایل ساکنان بالادستی قرار میگیرد که نامیدن معابرشان به نام زندهگان را بر نام درگذشتگان ترجیح میدادهاند.
مطابق با آنچه پاپلی میگوید از اواخر سلطنت ناصرالدین شاه است که شهر تهران به کشف هویت خود بهمثابهی پایتخت و مرکز قدرت نائل میآید و صاحبان قدرت، کنترل شهر را از دست اقلیتها و اصناف و مردم کوچه و بازار سلب میکنند. این روند با گذر از عصر پهلوی اول تا به امروز ادامه یافته و به شکل روزافزونی بر شدت آن افزوده شده است. پاپلی دوران پهلوی اول را زمانهای میداند که تهران تن به تغییرات گستردهای از جمله احداث معابر فراخ و بلند و بنای عمارتهای بزرگ دولتی میدهد و از این پس دولت خود را به عنوان مالک و سازندهی معابر و اماکن عمومی، صاحب این حق میداند که این معابر و اماکن را به نامی که دلخواه اوست، بخواند. از همین زمان است که دولت، حدود اقتدار خود بر نامگذاری معابر شهری را تعریف میکند و نامگذاری کوچهها و بنبستها را به مردم واگذار میکند. در این زمان نامگذاری معابر قدیمی دچار تغییر نمیشوند و تنها معابر جدید هستند که با نامهایی نشاندار به تبیینی تازه از رابطهی میان شاه و ملت تن میدهند و به بیان پاپلی، "تهران شهر شاه میشود" و دو خیابان اصلی شهر به نامهای پهلوی و شاهرضا خوانده میشوند. روند بهخدمتگرفتن معابر و اماکن شهر تهران در دوران پهلوی دوم ادامه مییابد و آنگونه که پاپلی میگوید ۶۶ خیابان و میدان اصلی در این دوران، به نام شاه یا القاب او یا نام اعضاء خاندان سلطنتی یا پیروزیهای سیاسی و عناوین منتسب به سلطنت نشاندار میشوند.
در این زمان توجه به شخصیتهای تاریخی، ادبی و مشاهیر فرهنگی و علمی نامهایی همچون فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، ناصر خسرو، خیام، داریوش، کورش، لقمان ادهم، امیرکبیر، ابوریحان، بوعلی، سینا و.. را بر معابر و اماکن مینشاند. در این رابطه ۱۷ گذرگاه تهران به نام شخصیتها یا پادشاهان قبل از اسلام و ۳۱ گذرگاه به نام شخصیتها و پادشاهان پس از اسلام نامگذاری میشود. مناسبات با کشورهای خارجی نیز سبب شده نام شخصیتهای سیاسی همچون روزولت، چرچیل، کندی، استالین، آیزنهاور، آتاتورک و.. بر روی معابر عمومی بنشیند و ۱۷ گذرگاه تهران را نشاندار کند. آنگونه که پاپلی میگوید تهرانِ نشاندار به نامها و نشانهای سلطنتی، بیشتر تهرانِ مناطق شمال و غرب است و بنا به الگوئی که از زمان پهلوی اول تعریف شده، تهرانِ جنوب و تهرانِ معابرِ نحیف و کوچکی همچون کوچهها و بنبستها همچنان در دست مردم است، به شرط آنکه با خواست صاحبان قدرت در تضاد نباشد.
انقلاب به کوچهها میآید
انقلاب ۵۷ دگرگونی بزرگی بود که تاریخ معاصر ایران را نشاندار کرد و تبعات آن خیلی زود در نامگذاری معابر و اماکن عمومی رخ نمود. در واقع باید گفت انقلاب، ماهها پیشتر از آنکه محقق شده باشد، پایش به معابر ملتهب تهران باز شده است. پس از رویداد ۱۷ شهریور است که انقلابیون نام میدان ژاله را به نام شهدا تغییر میدهند. نام خیابان کورش (شریعتی فعلی) نیز از آن جهت که محل سکونت آیتالله طالقانی بوده، توسط انقلابیون به نام ایشان نامگذاری میشود. البته این تغییر نام چندان نمیپاید؛ چراکه در قید حیات بودن کسی که نامش بر گذرگاهی نشسته، با ضوابط شورای نامگذاری که اندکی بعد در اردیبهشت ۵۸ تصویب میشود، همخوانی ندارد و این خیابان به ناچار به تغییر دیگری تن میدهد و از آن جهت که حسینیه ارشاد در همین خیابان واقع شده و با نام علی شریعتی نشاندار بوده، به نام ایشان نامگذاری میشود. اگرچه عمر آیتالله طالقانی نیز چندان نمیپاید و به زودی مشمول ضوابط شورای نامگذاری معابر میشود و اندکی بعد نامش بر خیابان تخت جمشید مینشیند. نام خیابان پهلوی نیز پیش از انقلاب با ارادهی انقلابیون به مصدق تغییر مییابد. این تغییر نام قابل تامل است و سوالی را به ذهن میآورد: چرا انقلابیونی که منتظر ورود آیتالله خمینی به ایران هستند، گذرگاه نشاندار به عنوان سلطنت شاهنشاهی وقت را به نام مصدق و نه آیتالله خمینی میخوانند؟ آنهم گذرگاهی که هم موقعیت کانونی در پایتخت دارد و هم بلندترین گذرگاه تهران به حساب آمده و به مانند شاهرگی جنوب و شمال آن را به هم متصل ساخته و در نظام سلسلهمراتبی شهر تهران از وزن نشانهای بسیار بالایی برخوردار است. در واقع باید گفت در این تغییر نام، انقلابیون دست روی بخش مهم و معناداری از پایتخت گذاشتهاند و با این انتخاب، زخمی که از ۲۸ مرداد ۳۲ فروخوردهاند را فریاد کردهاند؛ نه گفتن به پهلوی و آری گفتن به مصدق. البته زخم دیگری نیز از رویداد ۱۵ خرداد در سینهها پنهان مانده بود و در آن زمستان بنا بود کار آن یکسره شود و انقلابیون داشتند خود را برای استقبال از آیتالله خمینی و برچیدن نظام پهلوی آماده میکردند. با اینهمه آنها میان دو گزینهی مصدق و آیتالله خمینی ترجیح داده بودند خیابان پهلوی را با نام مصدق نشاندار کنند و نه آیتالله خمینی. شاید به این دلیل که مخالفان نظم سیاسی حاکم در آن روزگار، آنچنان به همگرایی و همصدایی رسیده بودهاند که تفاوت معناداری میان مصدق و آیتالله خمینی نمیدیدهاند و به این تصمیم رسیده بودهاند که هر دو زخم را با هم فریاد کنند و با یکی در خیابان پهلوی و آن دیگری در فرودگاه مهرآباد تجدید دیدار کنند.
بخت اما چندان با مصدق یار نمیماند. چراکه همگراییها و همصداییهای پیش از انقلاب، به واگراییها و واصداییهای بعد از آن میانجامد و یارانِ موافقِ پیشاانقلابی را در امواجِ طوفانهای پساانقلابی در برابر هم صف میکند و هزینهی این واگراییها گریبان مصدق را هم میگیرد؛ چنان که گریبان خسرو گلسرخی، محمد حنیفنژاد، مهدی رضائی، فاطمه امینی، محبوبه متحدین و دیگران را هم.
پس از تحقق انقلاب، تهران به دست مردم انقلابی افتاده و درگیر التهاب پس از انقلاب است. نمادهای نظم سیاسی پیشاانقلاب از جمله سردیسها و تندیسها یکبهیک از معابر و اماکن عمومی برچیده میشوند. دیوارهای شهر که تا پیش از انقلاب، نوشتن بر آنها با دلهره و واهمه همراه بود، حال سینههایشان را به سوی مردم گشودهاند و عرصهای برای بازنمایی صدای آنانند و در هیجانهای انقلابی رنگبهرنگ میشوند. در این روزهای پرالتهاب، نام کشتهشدگان انقلابی با ارادهی انقلابیون یکبهیک بر معابر و اماکن عمومی مینشیند. خسرو گلسرخی یکی از محبوبترین آنهاست. پارک فرح (لاله فعلی) به نام او نشاندار میشود. نام رهبران و اعضاء کشتهشدهی سازمان مجاهدین خلق نیز در همین روزهای پرالتهاب، بر دیگر معابر و اماکن عمومی تهران مینشیند: نام محمد حنیفنژاد از رهبران اعدامی سازمان بر خیابان شاهپور (وحدت اسلامی)، مهدی رضایی از رهبران کشتهشدهی سازمان بر بیمارستان قلب تهران، مجید شریفواقفی از رهبران تصفیهشدهی سازمان بر دانشگاه آریامهر، محبوبه متحدین از اعضاء کشتهشدهی سازمان بر دانشگاه فرح پهلوی (الزهرا فعلی) و فاطمه امینی از دربندان زیرشکنجه جانباختهی سازمان بر خیابان اشرف پهلوی (دستغیب فعلی).
اما این دوران چندان نمیپاید و عمر آن به زودی به پایان میرسد و این نامها یکبهیک جایشان را به نامهایی همسو با جریان غالب میدهند. در میان این نامها، بخت تنها با شریفواقفی یار میماند و صفآراییهای پساانقلابی نیز نمیتواند دانشگاهِ محل تحصیل او (آریامهر سابق) را به نام دیگری جز نام او نشاندار کند و این دانشگاه امروزه نیز همچنان به نام او خوانده میشود. دلیل اینکه نام شریفواقفی توسط نظم سیاسی موجود همچنان معتبر شناخته میشود این است که او در تحولات درونسازمانی که به طرد کامل اسلام و گرایش بیشتر به مارکسیسم رسیده بود، بر مواضع اسلامی خود پایدار میماند و اصرارش بر این موضع از جانب رهبران مارکسیستشدهی سازمان (تقی شهرام و بهرام آرام) ستیزهجویی به حساب آمده و زمینه را برای تصفیه و سربهنیست کردن او هموار میکند.
در بهار سال ۶۰ است که تعارضات موجود میان گروههای انقلابی بالا میگیرد و پایتخت پساانقلابی را به میدان جنگ تبدیل میکند. در واکنش به این رویدادها، نام گلسرخی از پارک فرح برداشته میشود و به جایش لاله مینشیند که نمادی از شهادت باشد. به جای نام حنیفنژاد هم وحدت اسلامی مینشیند که بر همگراییهای پیش از طوفان تاکید کند؛ نام محبوبه متحدین را الزهرا و نام فاطمه امینی را نیز دستغیب میگیرد. در همین سال است که در خطبهای از نماز جمعه، نامیدن خیابانی به نام مصدق توسط آیتالله فلسفی مورد اعتراض قرار میگیرد و از آن پس طرح تغییر نام این گذرگاه به بحث گذاشته میشود و نام مصدق از این خیابان برچیده شده و ولیعصر به جای آن مینشیند. در واقع باید گفت این خیابان، از زمان احداث تا به امروز در هر دورهای تن به دلالتها و ارجاعات سیاسی و اجتماعی متفاوتی داده تا به رنگ پسندهای غالب زمانه درآید و هم به همصداییهای پیشاانقلابی نشاندار است و هم به واصداییهای پساانقلابی و اهمیتی بیش از آنچه مینمایاند را در خود دارد و یکی از اولین نشانههای شهری بازتولیدکنندهی نظم حاکم پس از انقلاب به شمار میرود. نظمی که در آن زمان دیگر مرزهای خود را با مخالفانِ پیشتر موافقش بازشناخته و دارد اولین گامها را برای بهخدمتگرفتن نمادهای شهری از جمله نامها و نشانهای معابر و اماکن عمومی برمیدارد و با سازوکار جذب و طردی که به کار انداخته، روز به روز فاصلهاش را با همسویانش کم و با ناهمسویانش برجستهتر میسازد و با هر گام، بیش از پیش جایگاه خود را تحکیم و تثبیت میکند.
در این سازوکار جذب و طرد، مصدق چنان کنار گذاشته میشود که دیگر حتی میان او و رویداد سی تیر هم مناسبتی دیده نمیشود و ترجیح داده میشود خیابان قوامالسلطنهی سابق، همان سی تیر خوانده شود و نه مصدق. در آن زمان از جبهه ملی نامهای دیگری جز مصدق بر معابر پساانقلابی نشسته بود که بعدها جای خود را به نامهای همسو با جریان غالب دادند ازجمله امیرمختار کریم پورشیرازی که جایش را به کمیل داد و محمود نریمان که بعدها سلیمان خاطر جای او را گرفت. در واقع میتوان تغییر نامهای پساانقلابی تهران را به چهار دوره تقسیم کرد. دورهی اول از پیش از انقلاب آغاز شده و تا اندکی پس از انقلاب، یعنی تا اردیبهشت ۵۸ ادامه مییابد. مشخصهی بارز این دوره غالب بودن اراده و عاملیت مردم بر فضای شهر است. در این دوره چندصداییها هنوز به یکدستی تن ندادهاند و مفهوم ایدئولوژی به سوی تعاریف متکثر باز است و شهر در دست مردم است و هنوز انتقال قدرت به تمامی صورت نگرفته و نظم سیاسی پساانقلابی در وضعیت سیال و موقت قرار دارد و هنوز فضای شهر را به تملک خود درنیاورده است. این دوره چندان نمیپاید و در اردیبهشت ۵۸، دولت موقت نهادی را با عنوان شورای نامگذاری شهرداری تشکیل میدهد و نامگذاری معابر تهران را به دست میگیرد. این دوره با دوره اول از آن جهت همپوشانی دارد که همچنان بازتولیدکنندهی التهابات ناشی از انقلاب است و تمامی گروههای انقلابی، کمابیش در تصمیمات این نهاد سهیم هستند و هنوز همگراییهای انقلابی شکاف چندانی برنداشته است. در این دو دوره، بخشی از جامعه که خود را انقلابی میداند و تمایزش را با بخش دیگر جامعه که برچسب ضدانقلاب، طاغوتی و ایادی امپریالیسم خورده است، برقرار کرده و با حذف و حاشیهرانی صداهای برچسبخورده، مسیر خود را در حرکتهای شتابزده و خودجوش پیش میبرد. در این دو دوره، نامهای نشاندار به نظم سیاسی پیشاانقلابی به سرعت تغییر میکنند و با دغدغههای گفتمان انقلابی همسو میشوند. گفتمان انقلابی را گفتمانی میدانم که از همصدایی تمامی گروههای انقلابی شکل گرفته و هنوز به شکافهای پساانقلابی تن نداده است. نامهای نشاندار به نظم سیاسی پیشاانقلابی، طیف وسیعی از نامها و نشانها از جمله نام شخص شاه، اعضاء خاندان پهلوی، وابستگان دربار، رویدادها و پیروزیهای سیاسی، دوستان خارجی، پادشاهان ایران باستان از جمله کورش، داریوش، اردشیر، جمشید و.. و هر چیزی که به نوعی نشاندار به سلطنت و پادشاهی است از جمله تخت طاووس، تخت جمشید و... را در برمیگیرند. در این تغییر نامها حتی نام امیرآباد هم از آن جهت که نشاندار به عنوان امیری است، کنار گذاشته میشود و نام کارگر به جای آن مینشیند. تغییر نام این دو دوره، به معابر تهران محدود نمیماند؛ چراکه تهران به عنوان کانون تغییرات، الگویی برای تغییر نامگذاری معابر شهرهای دیگر به حساب میآید و این تغییرات، به شکل گستردهای در تمامی شهرهای ایران اعمال میشود و حتی نام برخی شهرها را هم در برمیگیرد؛ شهرهایی که در نام ترکیبیشان عنوان شاه یا پهلوی وجود دارد از جمله کرمانشاه (به باختران)، شاهرود (به امامرود)، بندر پهلوی (به بندر انزلی)، شهر شاهی (به قائمشهر)، شاهپور (به سلماس)، آریاشهر (به فولادشهر)، بندر شاه (به بندر امام) و... حساسیت به نام شاه و شاهزاده کار را به جایی میکشاند که نام شاه عبدالعظیم نیز به عبدالعظیم تغییر مییابد. این حساسیتها حتی عناوینی همچون شازده کوچولو و شاهداماد و... را هم از تغییر بینصیب نمیگذارد و شازده
کوچولو را به مسافر کوچولو و شاهداماد را به مهداماد و.. تبدیل میکند. در واقع تغییراتی از این دست درصدد سلطنتزدایی از نامها و نشانهای بهجایمانده از گذشته و تلاش برای بنای خاطرات جمعی تازهتر بودهاند.
این تغییرات گسترده حتی نام معابری که به نام شهرهای ایران نشاندار هستند را هم در امان نمیگذارد و به انکار ملیت، هویت و تاریخ میانجامد. این انکار را شاید بتوان واکنشی تلافیجویانه در برابر نظم سیاسی پیشاانقلابی دید که به تاریخِ باستان و هویتِ ملی، اهمیتی بیش از آنچه معترضین میخواسته اند، داده بوده است. در واقع انقلابیون، آن گذشته و تاریخ را نمادی از حاکمیت پیشین دانسته و در مواجههای تهاجمی با هویت ملی خود، به نظم سیاسی که از آن بیزاری جستهاند، نه گفته و به گسست با هویت ملی و تاریخشان متمایل شدهاند. در این تغییر نامهای مبتنی بر هیجانات انقلابی، حتی اسطورههای ادبی و نامها و نمادهای ایرانی نیز از خشم و نفرت انقلابی در امان نماندهاند. مسئلهای که برای ما نسلهای پساانقلابی که آن التهاب و هیجان گذرا را تجربه نکردهایم، شگفتآور به نظر میرسد. بدیعی در پژوهش خود به فهرستی از این تغییرات ارجاع داده است از جمله تغییر نامهای پساانقلابی امیرارسلان، ایرج، بیستون، جم، داریوش، آرش تیرانداز، شاهین، شهرزاد، فرزانه، کامبیز، گشتاسب، سیروس، نادر شاه، جمشید، شاهرخ، جمشیدآباد، خشایارشاه، کورش، منوچهر، اردشیر، نادری، اوستا، خراسان، خوزستان، تهران، شیراز و.. و با گذشت زمان، به تدریج نام مشاهیر علمی و فرهنگی از جمله خیام، سینا، بوعلی، لقمان ادهم، قاآنی، گوته و.. را نیز از پیشانی معابر برمیدارد.
به طور کلی باید گفت در نظام پیشاانقلابی، گفتمان اسلامگرا در تنازع با گفتمان ملیگرا وضعیتی حاشیهای داشته و این وضعیت در نامی که معابر و اماکن پیشاانقلابی را نشاندار کرده بود، بازنمایی شده است. دگرگونی در نظم سیاسی، این نسبت را برعکس کرده و این بار در نظم پساانقلابی، این گفتمان ملیگراست که در حاشیه بوده و گفتمان اسلامگرا در وضعیت کانونی و غالب قرار گرفته است. در واقع در نظم پیشاانقلابی، هویت جمعی در ارتباط تنگاتنگ با پیشینهی ملی و تاریخی پیش از اسلام تعریف میشد و تاریخ پس از اسلام حاشیهرانی شده بود؛ اما نظم پساانقلابی این رابطه را برعکس کرده و تاریخ پسااسلامی ایران را برجستهسازی کرده و پیش از اسلام آن را به حاشیه راند. طبیعتا این نسبت نیز به نشانداری دیگرگون معابر و اماکن عمومی شهر تهران رسیده است. از این رو غالب نامها و نشانهایی که در نظم پساانقلابی به معابر و اماکن عمومی نسبت داده شدهاند، بار مذهبی داشته و به اشکال متفاوتی به بازتولید و تحکیم گفتمان اسلامگرا دست زدهاند.
دوره سوم از زمان شدت گرفتن تعارضات میان گروههای انقلابی آغاز شده و به تدریج معابر تهران را به سمت و سویی میکشاند که صدای گفتمان غالب پساانقلابی در آنها شنیده شود. در این زمان، رد گروههای سیاسی زاویهدار از جمله جبهه ملی و مجاهدین خلق از معابر عمومی تهران پاک شده و نامهایی به جای آنها مینشیند که بازنماییکنندهی همسوئی با گفتمان غالب هستند. در واقع باید گفت در این زمان، گفتمان انقلابی به تدریج و در مواجهه با تنازعات گفتمانی و تنشهای پساانقلابی که از تعارضات میان گروههای انقلابی ناشی شده بود، به تحولاتی تن داد و گفتمانی از دل آن بیرون آمد که با جذب همسویان و طرد و حاشیهرانی ناهمسویان با برچسبهای معاند، منافق، ضد انقلاب و آمریکائی، مرزهای خود را با خودیها و غیرخودیها تبیین کرده و طی زمان به وضعیت مسلطی دست یافت. به مجرد بروز تغییرات گفتمانی، معابر عمومی نیز به این تغییرات نشاندار شده و به خدمت ارزشهای گفتمان مسلط درآمدند و اینچنین بود که نامهای ناهمسو از پیشانی معابر پاک شدند و جایشان را به نامهای همسو با جریان مسلط دادند. از این دوره به بعد است که چندصداییها تحت حاکمیت یک صدا در میآیند و نامها و نشانهای معابر یکدست میشوند. این یکدستی اما با رویدادی که همچون جراحتی بر تاریخ معاصر ایران باقی میماند در مسیری میافتد که از آن با عنوان دورهی چهارم نامگذاری معابر یاد خواهم کرد.
پیش از پرداخت به دورهی چهارم باید به دستهای از نامگذاریها اشاره کنم که به یادبود قربانیان خشونت و ترور نشاندارند و محدود به دورهی مشخصی نبوده و تمامی دورهها را در برمیگیرند. از این جمله میتوان به تغییر نام معابری همچون تخت طاووس به آیتالله مطهری، عباسآباد به آیتالله بهشتی، روزولت به آیتالله مفتح، نیاوران به آیتالله باهنر و... اشاره کرد.
جنگ به کوچهها میآید
آخرین روز تابستان ۵۹، ایران پساانقلابی به ناگهان از شهر مرزی خرمشهر مورد تهاجم نظامیان عراقی قرار میگیرد؛ زمانیکه دانشآموزان خرمشهر به خواب رفتهاند تا صبح اول مهرشان را در مدرسهها آغاز کنند. این تهاجم، سرآغاز بحرانی میشود که هشت سال به طول میانجامد و مرزهای جنوبغربی و غربی ایران را به قربانگاه تعداد قابل توجهی از جوانان و نوجوانان ایرانی و عراقی تبدیل میکند. قربانگاهی که هنوز پس از سه دهه، جراحت استخوانهای جامانده از جنگ را در دل خود پنهان کرده است. بدیهی است معابر تهران (و به تبع آن دیگر شهرها) در برابر این رویداد تروماتیک ساکت نمیمانند و فضایی برای بازنمایی این جراحت تاریخی میشوند. به ناگهان جنگ، دیوارهای معابر را نشاندار به اعلامیه قربانیان میکند. قربانیانی که یکی پس از دیگری نامشان بر پیشانی کوچههایی مینشیند که زمانی در آن زندگی و کودکی کردهاند. اینچنین است که قدرت، کوچهها و پسکوچهها را هم به تملک خود درمیآورد و معابر نحیفی که پیش از آن به خواست ساکنانشان به نام گلها و پرندهها خوانده میشدند، نشاندار به جراحت جنگ میشوند و خون قربانیانی که در بهار زندگیشان پژمردهاند، به پیشانی کوچهها و بنبستها میپاشد.
از باز شدن پای قدرت به معابر نحیف گفتم. پیشتر به این مسئله اشاره کردم که معابر نحیفی همچون کوچهها و بنبستها از وزن نشانهای پائینی در نظام سلسلهمراتبی مختصات شهری برخوردارند و از این رو چندان به کار بازتولید صدای قدرت نمیآیند و مالکیتِ نامها و نشانهای آنها غالبا به خود مردم واگذار میشود و بازتولیدکنندهی صدای آنان است. تهرانِ پیش از جنگ نیز با نظر به چنین قاعدهای در هر دو دورهی پیش و پس از انقلاب، نامگذاری معابر نحیف را به دست مردم سپرده بود؛ اما جنگ، صورت دیگری به این قاعده داد. حال دیگر هم میشد عاملیت نامگذاری این کوچهها را به ساکنانشان سپرد و هم به پژواک صدای قدرت در آنها رسید؛ چراکه این نامها و نشانها به بازتولید گفتمان شهادتطلبی و به تبع آن تثبیت گفتمان اسلامگرای پساانقلابی یاری میرساندند.
حال دیگر جنگ، نامها و نشانهای کوچهها و بنبستهامان را یکدست کرده و از هر سو که بروی گریزی از نگاه کردن به گذشته نداری. خاطره ترومای جنگ با این نامها و نشانها و تصاویر قربانیان به شهرها بازگشته تا به تاریخی خونین عینیت ببخشد و روزمرگی ساکنان شهرها را به این خون آغشته کند. میا سوارت این شکل از مواجهه با قربانیان جنگ و یادبودسازی از نام آنها را پرداخت غرامت نمادین (Symbolic Reparation) به آنها و خانوادههایشان میداند و این یادبودسازیها را عینیتبخشی به نسخهای سیاسیشده از تاریخ و کشاندن آن به عرصههای عمومی میبیند.
در این دوره معابر دیگری که به نام اسطورههای ادبی، مشاهیر ایرانی، نامها و نمادهای ایرانی و نام شهرهای ایران نشاندار بودند، نام قربانیان جنگ را به خود میپذیرند، یا به نام شهرهای زخمی از جنگ نشاندار میشوند و نامهای آمل، گلشهر، کاشمر، دامغان، شیراز، گرگان، اردوان، اسفندیار، سهراب، جمشیدیه، خوارزمشاه، بابک، سورنا، پارس، آپادانا، ساسان، هخامنش، خیام، سینا، گلستان، شیرین، مهران، مدائن، نادر، بوعلی، خیام، قاآنی، نظام وفا، عارف، خواجه نظامالملک، فروغی و... و حتی وطن و ایرانمهر به نام قربانیان جنگ تغییر نام میدهند.
باید به این مسئله توجه داشت که طبق قاعدهای مرسوم، در نامگذاریهای یادبودی نیز نسبت میان فردی که بناست گذرگاهی به یادبود او نشاندار شود و وزن نشانهای آن گذرگاه، رعایت میشود. به بیان دیگر برای کسانی که از جایگاه اجتماعی، فرهنگی، سیاسی یا نظامی بالائی برخوردارند، معابری با وزن نشانهای بالا در نظر گرفته میشود و در این نسبت، ارتباطی مستقیم میان جایگاه افرادِ موردِ یادبود و وزن نشانهای معابرِ یادبودی برقرار است. به همین دلیل است که معابری که به یادبود مقامات ارشد نظامی همچون محمدابراهیم همت، مهدی باکری، محمد جهانآرا، عباس بابائی، علی صیاد شیرازی، منصور ستاری و... نشاندارند، در مختصات شهر تهران از وزن نشانهای بالائی برخوردارند و در رابطهای تقابلی با کسانی قرار میگیرند که نامهایشان بر کوچهها و بنبستهای نحیف و فرعی نشسته است. از این جهت باید گفت مناسبات سلسلهمراتبی نظامی در مختصات شهری نیز رعایت میشود و تقریبا ناممکن است نام سربازانی که به مراتب پائین نظامی تعلق دارند، بر معابری بنشیند که وزن نشانهای بالائی دارند و در مختصات شهری به اصل، مرکز و بالا تعلق دارند و یا برعکس. در این رابطه البته استثناهایی وجود دارد از جمله نشانداری اتوبان تهران-کرج به نام حسین فهمیده که دلیل اختصاص جایگاه درخور به او در مختصات شهر تهران، به سخنی از آیتالله خمینی بازمیگردد که او را به مرتبهی رهبری ارتقاء داده است.
نکتهی دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که در ظاهر امر رابطهی معناداری میان بالا و پائینبودگی نواحی شهرها و نشانداری معابرشان به نامهای یادبودی جنگ ۸ ساله وجود دارد. به طور مثال در تهران، اغلب معابر نحیفی که به یادبود قربانیان جنگ نشاندارند، در نواحی پائیندست شهر قرار دارند و معابر نحیف بالادست غالبا به نام گلها، نامهای خاص، مشاهیر علمی و فرهنگی و یا صرفا اعداد و ارقام نشاندارند. یک دلیل این تمایز میتواند به تعلق قربانیان جنگ به محلههای پائیندست جامعه مربوط باشد. دلیل دیگر میتواند به این امر مربوط باشد که برخی نوحی بالادست که غالبا در غرب و شمالغرب تهران واقعاند، در دهههای پس از جنگ رشد و گسترش داشته و به نسبت نواحی جنوبی یا جنوب غربی نوسازترند و تعلق کمتری میان آنها و جنگی که در سه دهه پیش اتفاق افتاده، وجود دارد. البته عوامل دیگری نیز در این تمایز دخیلاند از جمله اینکه ممکن است بالادستنشینان به نسبت پائیندستنشینان، مقاومت بیشتری را در عدم پذیرش نامهای یادبودی جنگ از خود نشان داده باشند. در هر حال بهتر این است که عوامل تاثیرگذار در این تمایز معنادار در پژوهشهای موردی به بحث گذاشته شود تا بتوان با تکیه بر یافتههای مستندتری در این زمینه بحث کرد.
چنین تمایز معناداری در پژوهشی که علیخواه و اقامتی بر نامهای معابر شهر رشت انجام دادهاند به بحث گذاشته شده است. این دو با رویکردی توصیفی، فرایند نامگذاری معابر شهر رشت را مورد بررسی قرار داده و با دستهبندی موضوعی این نامها، به دنبال یافتن سهم هر موضوع در نامگذاری معابر شهر رشت بودهاند. یافتههای پژوهش این دو حاکی از آن است که نواحی کانونی شهر رشت، بیش از نواحی حاشیهای آن متاثر از انقلاب ۵۷ بوده است. همچنین آنها رابطهی معناداری میان سطوح اقتصادی و اجتماعی مناطق شهرداری و نام معابر عمومی از جمله معابر یادبودی جنگ ۸ ساله مشاهده کردهاند. یافتههای پژوهش این دو میتواند در پژوهشهای دیگری در تهران و دیگر شهرها پیگرفته شود.
جامعه و نامهای پساانقلابی
پیشتر به این مسئله اشاره کردم که در نظم پیشاانقلابی، گفتمان ملیگرا در وضعیت کانونی و گفتمان اسلامگرا در وضعیتی حاشیهای قرار داشت و تنازع میان این گفتمانها، در نهایت به غلبهی گفتمان اسلامگرا در انقلاب ۵۷ انجامید و گفتمان ملیگرا را به حاشیه کشاند. حاشیهرانی گفتمان ملیگرا و غلبهی گفتمان اسلامگرا در جامعهی پساانقلابی در بازنامگذاری معابر و اماکن عمومی تهران و دیگر شهرها تجلی عینی یافت و روز به روز بر شدت غلبهی گفتمان اسلامگرا و حاشیهرانی گفتمان ملیگرا در آنها افزوده شد. البته آنچه اتفاق افتاده بود تنها در سطح محتوا قابل بحث است؛ چراکه گفتمان مسلطِ پساانقلابی، برای بازنامگذاری معابر و اماکن عمومی از همان الگوئی استفاده کرد که گفتمان پیشاانقلابی؛ و تنها تعلقات یک گفتمان بود که جای خود را به تعلقات گفتمانی دیگر داد، بیآنکه در الگوی نامگذاریها تغییری صورت گرفته باشد. به این ترتیب، بهقاعدهی الگوئی مشترک، نامهای نشاندار به تعلقاتِ گفتمان پیشاانقلابی از معابر و اماکن عمومی زدوده شده و نامهای پساانقلابیِ معادل به جایشان نشست: نامهایی از جنس گرامیداشت شخص اول حاکمیت و خاندان و وابستگان او، پیروزیهای سیاسی نظام، یارانِ موافقِ قربانی ترور، خشونت و جنگ، دوستان خارجی، شخصیتهای تاریخی صدر اسلام و ایرانِ پسااسلام، مفاهیم قرآنی و.. که در نسبتی مستقیم با وزن نشانهای، معابر و امکان عمومیِ غالبا کانونی شهر را نشاندار کردند.
اما چه شد که تمامی این نامها از سوی جامعهی پساانقلابی پذیرفته نشد و تنها برخی از آنها میان مردم رواج یافت؟
در شهر تهران کم نیستند معابر بازنامگذاری شدهای که همچنان به نام پیشاانقلابیشان خوانده میشوند و جامعه رغبتی برای نامیدن این معابر به نامهای پساانقلابی نشان نمیدهد. در واقع میتوان گفت برخی از نامهای پیشاانقلابی از تغییرپذیری بالاتری برخوردار بودهاند؛ درحالیکه برخی دیگر در برابر تغییرات مقاومت کردهاند. از جمله نامهای پیشاانقلابی که از تغییرپذیری بالائی برخوردار بودهاند، میتوان به نامهای حامل ارجاعات سیاسی اشاره کرد که بازتولیدکننده و تحکیمکنندهی نظم سیاسی پیشاانقلابی بودهاند. نامهایی همچون پهلوی، ۲۴ اسفند (زادروز رضاشاه)، ۲۵ شهریور (آغاز سلطنت محمدرضا شاه)، شهیاد، آریامهر، فرح، شاهرضا، کاخ، ثریا، شهناز، فرحناز، ولیعهد، شیر و خورشید، شاه، شاهآباد، سلطنتآباد، شاهنشاهی و.. در همان روزهای ابتدایی از سوی جامعهی انقلابی کنار گذاشته شده و به نامهای پساانقلابیشان خوانده شدند. این تغییرپذیری بالا میتواند به دلایلی از جمله انزجار جامعهی انقلابی از نظم پیشاانقلابی و نامها و نمادهای وابسته به آن اتفاق افتاده باشد؛ جامعهی انقلابی که با همهی توان درصدد زدودن میراث سیاسی گذشته از معابر و اماکن عمومی شهرها بود. البته نمیتوان جامعهی پساانقلابی را جامعهای همگن و یکصدا، با خواستهایی یکسان تلقی کرد. بدیهی است بخشی از جامعهی پساانقلابی را حامیان و طرفداران نظم سیاسی پیشاانقلابی تشکیل داده بودهاند. بخشی که در ناگزیرِ دگرگونیهایِ سیاسیِ صورتگرفته، دو انتخاب پیش روی خود داشته است: ترک ایران یا ادامهی راه در جامعهای انقلابی با سرسپردن به نظم موجود. بخشی از این جامعهی ناهمسو در روزها و ماههای ابتدایی پس از انقلاب ایران را ترک کردند و بخش دیگر ماندند و برای طرد نشدن از سوی جامعهای که غرق در التهابات و هیجانات انقلابی بود، سکوت پیشه کردند و خود را با صدای غالب زمانه همصدا کردند تا برچسب طاغوتی یا ضدانقلاب بر پیشانیشان ننشیند. در واقع به این شکل، بخش ناهمسوی جامعه، تن به اجبار و تحمیلی داد که نه لزوما بهواسطهی خشونت و رویههای قهرآمیز؛ بلکه به شیوهای نرم اعمال میشد و بخشهای ناهمسو و همسو را همصدا میکرد. این همصدایی سبب شد نامهای نشاندار به نظم سیاسی پیشاانقلابی خیلی زود از خاطرها شسته شود و نامهای پساانقلابی جایشان بنشیند.
اما نامهایی همچون آریاشهر (صادقیه)، تخت طاووس (مطهری)، پل تاج (ستارخان)، امیرآباد (کارگر شمالی)، شاهپور (وحدت اسلامی) و... اگرچه نشاندار به ارجاعات فرهنگی- سیاسی نظم پیشاانقلابی هستند، همچنان توسط شهروندان بهکار گرفته شده و به نامهای پساانقلابیشان ترجیح داده میشوند. در ارتباط با آریاشهر باید به شباهتهای انکارناپذیر این نام با آریامهر اشاره کرد. با این وجود ساکنان این ناحیه از تهران، همچنان ترجیح میدهند محله خود را آریاشهر و نه صادقیه بخوانند. این مسئله سبب شده که اغلب شهروندان و حتی رانندگان تاکسیِ تهران این منطقه را به نام آریاشهر و نه صادقیه بشناسند؛ علیرغم اینکه نام نوشتهشده بر روی تاکسیهای رسمی این منطقه صادقیه است. موارد قابل تامل دیگر عدم رواج نامهای پساانقلابی معابر توپخانه (آیتالله خمینی)، سیروس (مصطفی خمینی)، عباسآباد (آیتالله بهشتی)، وزرا (خالد اسلامبولی)، نیاوران (آیتالله باهنر)، کشتارگاه (بهمن) و.. هستند؛ نامهایی که حامل بار سیاسی و بازتولیدکنندهی نظم سیاسی پساانقلابی هستند؛ با این وجود شهروندان ترجیح میدهند این معابر را به نام پیشاانقلابیشان بخوانند (نام میدان توپخانه پیش از انقلاب نیز به سپه تغییر داده شده بود، اما ترجیح شهروندان به نامیدن این میدان به نام توپخانه بوده است.)
در مواردی اینچنین باید گفت به نظر میرسد بخش ناهمسوی جامعهی پساانقلابی در عدم پذیرش نامهای پساانقلابیِ این معابر، طی زمان بخش همسو را با خود همگام کرده است. البته بهتر این است که برای پیبردن به موانع رواج این نامهای پساانقلابی، در مراجعهی عینی به آراء شهروندان، پژوهشهایی صورت گیرد تا بتوان با اتکاء به یافتههای مستندتری در این زمینه اظهار نظر کرد.
نامهای پساانقلابی رواجنیافتهی شهر تهران طیفی از انواع نامها را دربرمیگیرند و پذیرفتهنشدن آنها توسط جامعهی پساانقلابی سبب شده همچنان این معابر به نامهای پیشاانقلابیشان شناخته شوند و جامعه در برابر نامهای پساانقلابی این معابر مقاومت از خود نشان داده است. از این جمله میتوان به نامهای شاخصی همچون شهرک غرب (شهرک قدس)، گیشا (کوی نصر)، گرگان (نامجو)، دولت (کلاهدوز)، ظفر (وحیدی دستجردی)، آپادانا (خرمشهر)، جردن (آفریقا-ماندلا)، پارک وی (چمران)، زعفرانیه (سرلشگر فلاحی)، جهان کودک (حقانی)، نظامآباد (مدنی)، امیربهادر (بشیری)، گلبرگ (جانبازان)، هفتحوض (نبوت)، یوسفآباد (سید جمال الدین اسدآبادی)، فرشته (فیاضی)، دربند (قدس)، توانیر (عباسپور)، ویلا (استاد نجاتالهی)، شهرآرا (آرش مهر)، فلاح (ابوذر)، مدائن (بابایی) و.. اشاره کرد.
پژوهش انجامشده در شهر قم به مسئله تغییرناپذیری تعداد قابل توجهی از نامهای پساانقلابی از سوی شهروندان قمی پرداخته است. این مقاله از آن جهت حائز اهمیت است که شهر قم یکی از کانونهای انقلاب ۵۷ به شمار میرود و نامناپذیری پساانقلابی معابر عمومی این شهر در میان شهروندان قمی، چالشی را پیشروی پژوهشگر گذاشته و سبب شده پژوهشگر با نگاهی نقادانه و مشفقانه، نهادهای تصمیمگیرنده را به تامل در مسئله فرابخواند و از آنها بخواهد پیش از اتخاذ تصمیم و اقدام در نامگذاری گذرگاهی، جنبههای مختلف مسئله را با نگاهی کارشناسانه بررسی کنند و به موانع پذیرفتهشدگی و رواج نامها توجه داشته باشند و آنها را در تصمیمگیریهای خود لحاظ کنند. پژوهشگر در این مقاله به بررسی عوامل و دلایل رواج و پذیرفتهشدگی تعداد اندکی از نامهای پساانقلابی و موانع رواج تعداد قابل توجهی از آنها پرداخته و به دنبال پاسخگویی به این سوال بوده است که چرا اغلب نامهای پساانقلابی که از سوی نهادهای تصمیمگیرنده بر معابر عمومی شهر قم بارگذاری شدهاند، توسط مردم پذیرفته نشده و رواج نیافتهاند و شهروندان، نامهای پیشاانقلابی این معابر را به نامهای پساانقلابی آنها ترجیح میدهند؟ پژوهشگر دغدغه دیگری را نیز از انجام پژوهش خود دنبال میکند. او درصدد این است که بداند آیا عدم پذیرش نامهای پیشاانقلابی از سوی شهروندان قمی، دلایل و انگیزههای سیاسی- مقاومتی دارد، یا عوامل دیگری در رایج نشدن این نامها دخیل بودهاند؟ رویکرد محتاطانهی پژوهشگر مانع از آن میشود که طی پژوهش، پاسخ درخوری به این سوال داده شود. این پژوهش، با مراجعهی عینی به آراء شهروندان قمی یکی از دلایل تغییرپذیری برخی نامهای پیشاانقلابی را نفرت و انزجار شهروندان قم از نظم سیاسی پیش از انقلاب شناخته است.
پژوهشگر بر این مهم تاکید میکند که نباید مسئلهی نامگذاری و بازنامگذاری معابر، امری ساده از سوی نهادهای تصمیمگیرنده تلقی شود. چراکه نمیتوان صرفا با تصویب یک نامگذاری و تغییر تابلوی نام یک محل، مردم را به مشارکت در بکارگیری آن نام فراخواند. به باور او عدم آگاهی از پیچیدگی مسائل فرهنگی و اجتماعی سبب شده است که نهادهای تصمیمگیرنده، امر نامگذاری معابر را سهلالوصول تلقی کنند. او با ارجاع به یافتههای پژوهش خود نهادهای تصمیمگیرنده را به تامل در این مسئله فرامیخواند که چرا از چهل نام پساانقلابی مورد پژوهش در شهر قم، فقط چهار مورد از آنها با موفقیت همراه بوده و ۳۶ مورد از آنها از سوی جامعه پذیرفته نشده است؟ از میان نامهای پساانقلابی پذیرفتهنشده از سوی مردم، پژوهشگر به مواردی از جمله آذر (طالقانی)، چهارمردان (انقلاب)، باجک (۱۹ دی)، نیروگاه (توحید)، دورشهر (فاطمی) و صفائیه (شهدا) و... ارجاع داده است. پژوهشگر در توضیح مسئلهی عدم پذیرش تغییر نامهای مکرر و متعدد از سوی شهروندان قم، به مثالهایی اشاره میکند از جمله میدان و خیابان باجک که قبل از انقلاب به نام بهروز و پس از انقلاب به نامهای ۱۹ دی و جهاد تغییر نام داده شده است؛ ولی شهروندان قم بدون توجه به این تغییرنامها از گذشته تا به امروز این میدان و خیابان منتهی به آن را با نام باجک خوانده و میخوانند. همچنین یکی دیگر از میدانهای شهر قم که با نام سر شهرک شناخته میشود، به شهید مدرس و سپس شهید رجائی و پس از آن به شهید زینالدین تغییر نام داده شده است؛ اما مردم از گذشته تا به امروز این گذرگاه را با نام سر شهرک خوانده و میخوانند.
پژوهشگر با مراجعه به آراء شهروندان قم به این نتیجه رسیده است که در اولویتبندی نامگذاری شهروندان قم، شخصیتهای علمی و ادبی و شخصیتهای تاریخی در اولویت نخست، نام گلها در اولویت دوم، اعداد و ارقام در اولویت سوم، نام فصلها در اولویت چهارم و نام شخصیتهای سیاسی در اولویت آخر قرار دارند. این نتایج با ضوابط و معیارهای کمیسیون نامگذاری معابر شهری در تعارض است؛ چراکه مطابق با بند یک مادهی اول آئیننامه نامگذاری معابر و اماکن شهری، نام شخصیتهای مهم تاریخ صدر اسلام و شخصیتهای انقلابی همسو با جریان غالب و حوادث مهم تاریخ مبارزات اسلامی ایران در اولویت اول و نام شخصیتهای فرهنگی، ادبی، علمی و تاریخی ایران و اسامی مرتبط با اندیشه و هنر و نیز مظاهر طبیعت در اولویت دوم قرار دارند. بهتر است پژوهشهای مشابهی با مراجعه به آراء شهروندانِ دیگر شهرها از جمله تهران نیز صورت گیرد تا بتوان شکاف موجود میان خواست شهروندان و خواست نهادهای تصمیمگیرنده را با ارجاع به یافتههای مستند به بحث گذاشت و شاید بتوان به کمک یافتههای چنین پژوهشهایی، مسئولین امر را متوجه خواست شهروندان و اولویتهای انتخابی آنان در نامگذاری معابرشان نمود.
پژوهشگر با ارجاع به یافتههای پژوهش خود نهادهای تصمیمگیرنده را به تامل در این مسئله فرامیخواند که بزرگداشت شخصیتهای سیاسی و تاریخی، صرفا بهواسطهی تغییر نام یک گذرگاه و نوشتن نام وی بر روی تابلوی آن گذرگاه تامین نمیشود؛ بلکه چه بسا این نام با بیاحترامی از سوی شهروندان نیز مواجه شود. بعلاوه او به این مسئله اشاره میکند که نهادهای تصمیمگیرنده میبایست با آگاهی از مباحث روانشناختی اجتماعی، جامعهشناختی و فرهنگشناختی و با نگاهی کارشناسانه و تحلیلی در این زمینه تصمیمگیری و اقدام کنند.
در این رابطه مسئلهی قابل تاملی که چندان توسط نهادهای تصمیمگیرنده مورد توجه قرار نمیگیرد و تاثیری در تصمیمات آنها ندارد این است که شهروندان بسیار به ندرت در ارجاع کتبی و شفاهی به نام معابر از عنوان شهید استفاده میکنند. البته عدم تمایل به بکارگیری این عنوان میتواند به دلیل سهولت و اختصار در بیان باشد؛ اگرچه نمیتوان عوامل دخیل در مسئله را تنها به این دلیل محدود کرد. چراکه ممکن است برای بخشی از جامعه، نامیدن گذرگاه محل سکونتشان به نام کشتهشدگان جنگ، چندان مورد اقبال نباشد و عدم بکارگیری عنوان شهید در محاورات و آدرسدهیهای آنها دلایل مقاومتی در پس خود داشته باشد. این موضوع نیز از مسائلی است که میبایست با مراجعهی عینی به آراء شهروندان دربارهی آن بحث کرد و به احتمالات بسنده نکرد. در مواردی حتی ساکنان معابری که پیشتر نام دیگری داشته و بعدها به نام کشتهشدگان جنگ نشاندار شدهاند، متمایل به بکارگیری نامهای پیشین این معابر هستند. مواردی از این دست بهاندازهای هستند که بتوانند تامل مسئولین امر را به خود جلب کنند. مسئولین به این مسئله بیتوجهند که احترام و بزرگداشت کسانی که میبایست در افکار عموم بهمثابهی قهرمانان یک سرزمین تلقی شوند، به روشی که چندان مطلوب شهروندان نباشد، نه تنها آنها را گرامی نمیدارد؛ بلکه موجبات کمانگاری و بیاحترامی به آنها را فراهم میآورد. اینکه شهروندان از بکاربردن نام کسانی که معابر به یادبودشان نشاندار شدهاند اجتناب میکنند، چه مفهومی میتواند برای نهادهای تصمیمگیرنده داشته باشد؟ چرا تصمیمگیرندگان به عدم مشارکت شهروندان در نامیدن معابر به نام برگزیدهی آنان توجهی نمیکنند و خواست آنها را در محاسبات خود لحاظ نمیکنند؟
بیشوَزنان و کموَزنان
پیشتر به مسئلهی توزیع سلسلهمراتبی نامها و نشانهای شهر در نسبت با جایگاه اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و نظامی افرادِ موردِ یادبود اشاره کردم و گفتم هر چه جایگاه فردِ موردِ یادبود در سلسلهمراتب قدرت بالاتر باشد، نام او در معابر حامل وزن نشانهای بالا مینشیند و برعکس. در سال گذشته دو طرح نامگذاری روی میز کمیسیون نامگذاری معابر شهر تهران رفت: طرح نامگذاری معابری به نامهای علیاکبر هاشمی رفسنجانی و محمد مصدق؛ یکی بیشوزن و آن دیگری کموزن.
در اواخر سال بود که موضوع نامگذاری گذرگاهی به نام مصدق در شورای شهر مطرح شد؛ اگرچه این اولین بار نبود که پیشنهاد چنین نامگذاری مطرح شده بود. در موارد پیشین، چنین پیشنهادهایی در مواجهه با چالشهای پیشرو بینتیجه کنار گذاشته شده بود. پیشتر به موضوع بازنامگذاری خیابان پهلوی به نام مصدق در روزهای انقلاب و عمر اندک این تغییر نام اشاره کردم. از آن روز که نام مصدق از خیابان پهلوی سابق و ولیعصر فعلی برداشته شد، سازوکار طرد نام و نشان مصدق از معابر تهران با قدرتی مثالزدنی دستبهکار شد تا هر تلاشی برای قدردانی نمادین از مصدق را بینتیجه بگذارد. تا سال گذشته هر طرحی که در ارتباط با نامگذاری گذرگاه یا مکانی با نام مصدق پیشنهاد میشد، بدون بررسی و اقدام کنار گذاشته میشد. در نهایت در ماههای آخر سال بود که طرح نامگذاری خیابانی به نام مصدق، به شکل جدی برای بررسی و اقدام روی میز کمیسیون نامگذاری معابر شورای شهر تهران رفت و پیشنهادهایی هم در این راستا مطرح شد از جمله تغییر نام بخشی از خیابان کارگر شمالی که در نقطهای با خیابان فاطمی در تلاقی است و این تلاقی نامها هم میتوانست به شکل نمادینی بازنمایی بخشی از تاریخ باشد. بعلاوه کارگر شمالی از معابر مرکزی تهران بهشمار میآید و به میدان انقلاب که بهمثابهی قلب طپندهی تهران است، ختم میشود. انتخاب این خیابان میتوانست جایگاه نمادین کانونی را در مختصات شهری به مصدق اختصاص بدهد، اما در مواجهه با چالشهای پیش رو ناکام ماند و در نهایت سهم مصدق از جنجال پایانسالی، خیابانی نهچندان فراخ در شمال تهران شد و نام او نه در قلب تهران و در نزدیک یارِ موافقش فاطمی، بلکه بر سر خیابانی فرعی در میرداماد نشست. این انتخاب در مقایسه با انتخاب قبلی، جایگاهی حاشیهایتر در سلسلهمراتب مختصات شهری به مصدق داد؛ چراکه خیابان مورد اشاره نه بهاندازهای فراخ و بلند است که در سلسلهمراتب مختصات شهری از وزن نشانهای بالائی برخوردار باشد و نه بهاندازهای بااهمیت و کلیدی که بتواند جایگاهی درخور به مصدق اعطاء کند. در این محاسبات، جایگاه مصدق در قیاس با کسانی مانند احمد قصیر، خالد اسلامبولی، سلیمان خاطر و.. که نواحی از مرکز تهران را به خدمت گرفتهاند، فرعی و ناچیز است.
اوضاع آیتالله هاشمی رفسنجانی، اما روبهراهتر از مصدق بود. طرح نامگذاری گذرگاهی به یادبود او از زمستان سال ۹۵ یعنی اندکی پس از درگذشتش به شورای شهر ارائه شد. مهمترین مسئله این بود که گذرگاهی که بنا بود به یادبود ایشان نشاندار شود، میبایست از وزن نشانهای بالایی برخوردار باشد. یعنی یا باید موقعیتی کانونی داشته باشد و یا از جمله معابر کلیدی و فراخ به حساب بیاید. کمیسیون نامگذاری معابر در این رابطه به چندین پیشنهاد رسید از جمله تغییر نام خیابان انقلاب، بلوار کشاورز یا بزرگراه رسالت. هر سه این انتخابها حامل وزن نشانهای بالائی در مختصات شهر تهران هستند. هر کدام از این انتخابها را استدلالهایی پشتیبانی میکردند. به طور مثال انتخاب خیابان انقلاب را این استدلال پشتیبانی میکرد که هاشمی رفسنجانی از چهرههای تاثیرگذار انقلاب ۵۷ بوده و سزاست که نام انقلابی که او نقشی اساسی در پیروزی و تحکیم آن داشته، به یادبود او تغییر یابد. پیشنهادهای مطرحشده هر یک در مواجهه با چالشها کنار گذاشته شدند و در نهایت قرعه این تغییر نام به بزرگراه نیایش رسید و به سرعت این تغییر انجام شد. اگرچه این بزرگراه وضعیتی کانونی ندارد، اما از دو مزیت در سلسلهمراتب مختصات شهری برخوردار است که سبب میشود حامل وزن نشانهای بالائی باشد. اول اینکه از بزرگراههای شمال تهران به حساب میآید و در قیاس با بزرگراههای جنوب تهران یا اصطلاحا پائینشهر از درجه اهمیت بالائی در نظم نشانهای پایتخت برخوردار است و وزن دلالتی سنگینتری دارد. بعلاوه با توجه به بزرگراه بودنش بلند و فراخ است و این عوامل نیز بر میزان اهمیت و سنگینی وزن این بزرگراه در نظم دلالتی پایتخت میافزاید. مسئله مهم دیگر این است که در این جایگزینی، عنوانی به نفع این بازنامگذاری کنار گذاشته شده که بار مذهبی دارد و کنار گذاشتن این عنوان بهنفع هاشمی رفسنجانی، از میزان اهمیت ایشان برای تیم تصمیمگیرنده خبر میدهد. بنابراین باید گفت در نظم دلالتی پایتخت، نام هاشمی رفسنجانی در قیاس با نام مصدق، از وزن نشانهای بالاتری برخوردار بوده و جایگاه برتری را در این سلسلهمراتب به خود اختصاص داده است. البته باید گفت این وزن تا اندازهای نبوده است که بتواند نقطهی کانونیتری از پایتخت را به خدمت نام هاشمی رفسنجانی درآورد؛ نظیر آنچه در بزرگراه مدرس میبینیم که از شمال تهران آغاز شده و به یکی از میادین مرکزی و کلیدی تهران ختم میشود و از سهمی که به هاشمی رفسنجانی تعلق گرفته نیز بلندتر است؛ یا بزرگراه نواب صفوی که از یکی دیگر از میادین کلیدی و مرکزی تهران آغاز شده و به نقطهای در پائین تهران ختم میشود و یکی از شاهرگهای ارتباط مرکز به جنوب تهران به حساب میآید؛ بعلاوه یکی از ایستگاههای مترو در محل تلاقی خطوط یک و هفت نیز به همین نام نشاندار است و شهروندانِ هر دو خط، طی شبانه روز بارها و بارها با این نام مورد خطاب قرار میگیرند؛ یا بزرگراههای چمران، یادگار امام و همت که بلندی قابل توجهی دارند و از شمال تا جنوب و غرب تا شرق تهران ادامه یافتهاند و...
این نمونهها نشان از مواجههی سلسلهمراتبی نهادهای تصمیمگیرنده با نامها و نشانها دارد. طبیعتا اعضاء شورای شهر و تصمیمگیرندگان طرح نامگذاری گذرگاهی به نام هاشمی رفسنجانی، نمیتوانستهاند بازنامگذاری گذرگاهی نهچندان بااهمیت و نهچندان فراخ را برای این طرح در نظر بگیرند. اگر هم آنها به این سلسلهمراتب توجه نمیکردند، بودند کسانی که این مهم را به یاد آنها بیاورند و به چیزی کمتر از بزرگراهی در شمال شهر قانع نشوند. بدیهی است که در این سلسلهمراتب، مصدق نمیتوانست جایگاه درخوری کسب کند و سهمش به اندازه خیابانی نهچندان فراخ و نهچندان بلند و نهچندان مهم بود. مشخص نیست اگر نام خیابانِ موردِ جایگزینی، نفت نبود باز هم دست مصدق به بالادستهای شهر میرسید، یا آنچه به او تعلق میگرفت وزنی پائینتر از سهم کنونیاش داشت؟
مترو و نهادینهسازی قدرت
ایستگاههای مترو یکی از امکانهای نهادینهسازی قدرت و پژواک صدای آن در معابر شهری تهران به حساب میآیند. اولین و مهمترین خط متروی تهران که بهمثابهی شاهرگی، مناطق کلیدی مرکزی و بالادست تهران را به مناطق پائیندست آن متصل کرده، بیش از سایر خطوط، به خدمت ارزشهای گفتمان مسلط پساانقلابی درآمده و صدای قدرت در آن موکدتر و رساتر به گوش میرسد. این خط از یک سو ایستگاه کهریزک را به تجریش و از دیگر سو به فرودگاه بینالمللی تهران متصل کرده است و چندین ایستگاه آن مشخصا به نام آیتالله خمینی نشاندار هستند؛ ایستگاههای فرودگاه آیتالله خمینی، حرم آیتالله خمینی، آیتالله خمینی و مصلی آیتالله خمینی. در واقع باید گفت در این مسیر چهار بار نام آیتالله خمینی در ترکیبات اسمی متفاوتی مورد تاکید قرار میگیرد. در این مسیر ایستگاه آیتالله خمینی از آن جهت که محل تلاقی خطوط یک و دو مترو میباشد، بر این نام تاکیدی دوچندان دارد. این خط، گذشته از ارجاع صریح و مکرر به نام آیتالله خمینی، به واقعه ۱۵ خرداد نیز اشاره دارد و یکی از ایستگاههای آن به این نام نشاندار است. همچنین در این خط، نام محمد بخارایی، عامل ترور حسنعلی منصور، نیز شنیده میشود. ایستگاه دیگری از این خط نیز به نام وحدت اسلامی نشاندار شده است. بعلاوه در این خط نام روحانیون انقلابی شاخصی از جمله آیتالله طالقانی، آیتالله مفتح و آیتالله بهشتی از قربانیان ترورهای پساانقلابی نیز شنیده میشود. البته نام آیتالله بهشتی در این خط دو بار مورد تاکید قرار میگیرد. یکبار در ارجاع صریح به نام ایشان و بار دیگر در ارجاع گروهی به قربانیان واقعهی هفتم تیر. ایستگاه شهدای هفتمتیر با خط ۶ و ایستگاه آیتالله بهشتی با خط ۳ مترو نیز تلاقی دارند. از این رو باید گفت تاکید بر واقعهی هفتمتیر در هر سه خط یک، سه و شش صورت میگیرد. این واقعه، بار دیگر در تکرار نام یکی دیگر از قربانیان، یعنی غلامحسین حقانی، در ایستگاه حقانیِ خط یک مورد تاکید قرار میگیرد. از این رو باید گفت مسافران خطوط یک، سه و شش مترو، طی شبانه روز بارها و بارها در ارجاع به نامهای نشاندار به واقعهی هفتمتیر، به یادآوری این واقعه و قربانیان شاخص آن فراخوانده میشوند. در این خط همچنین نام آیتالله صدر نیز مورد تاکید قرار میگیرد. بازتولید ارزشهای گفتمان مسلط در ارجاع به نامها و وقایع شاخص انقلابی در این خط، غالبا به نواحی مرکزی و بالادست شهر تعلق داشته و نواحی پائیندست این خط اغلب به نام محلات (باقر شهر، شهر ری، علیآباد، شوش و..) یا اشخاصی همچون جوانمرد قصاب نشاندار هستند. در واقع باید گفت ایستگاههای پائیندست مترو، غالبا به دست شهروندان سپرده شدهاند و در پائینِ خطوط سه و شش نیز اوضاع به همین منوال است و ایستگاهها به نام محلاتی همچون نعمتآباد، عبدلآباد، زمزم، جوادیه، راهآهن، شاهعبدالعظیم، ابنبابویه، چشمهعلی، دولتآباد، کیانشهر و میدان خراسان و.. نشاندار هستند.
خط دو مترو نشاندار به نام یکی از روحانیون مبارزِ شاخصِ همسو با ارزشهای گفتمان مسلط، یعنی مجتبی نواب صفوی است. ایستگاه نشاندار به نام او با خط هفت نیز تلاقی دارد و تاکید بر این نام و فضای شکلگرفته حول این نام را دو چندان میکند. خط دو در مسیر خود، دو ایستگاه نشاندار به نام امامان اول و سوم شیعیان و یک ایستگاه نشاندار به نام فدک دارد. خط چهار ایستگاههای انقلاباسلامی، میدان شهدا و پیروزی را یکجا جمع کرده و بر همبستگی پیروزی انقلاب و واقعهی هفده شهریور تاکید میکند. خطوط ۶ و ۷ نیز هر دو ایستگاههایی نشاندار به نام فرزند آیتالله خمینی (یادگار امام) دارند (پیشتر به وزن نشانهای بزرگراه تعلق گرفته به ایشان اشاره داشتهام). در تمامی خطوط، نام کشتهشدگان جنگ و ترور از جمله اسدالله مدنی، حسن باقری، علی قدوسی، علی صیاد شیرازی، مهدی زینالدین، فضلالله محلاتی، محمدجواد باهنر، یوسف کلاهدوز، عطاءالله اشرفی اصفهانی، محمدابراهیم همت، حسن آبشناسان و.. ایستگاههایی را نشاندار کرده و طی شبانه روز بارها مسافران مترو را به بازخوانی خاطرات انقلاب و جنگ دعوت میکنند و به بازتولید و تحکیم صورتبندیهای گفتمان مسلط یاری میرسانند. در واقع باید گفت بازتاب صدای قدرت در مترو ملموستر از معابر دیگر تهران است. به این دلیل که مترو امکان احداثی پساانقلابی بوده و نام ایستگاههای آن پیشینهی پیشاانقلابی ندارند و به تمامی توسط شهروندان مورد پذیرش قرار گرفته و در محاورات روزمرهی آنان به کار میروند؛ اگرچه در ارجاع به نام ایستگاهها، بسیار به ندرت عنوان شهید به زبان میآید و تنها به گفتن نواب، بهشتی، حقانی، همت، کلاهدوز، صدر و.. اکتفا میشود و نام آیتالله خمینی نیز تنها در یک مورد (تلاقی خطوط یک و دو) به زبان میآید و سایر ایستگاهها در محاورات روزمرهی مسافران به اختصار مصلی، حرم و فرودگاه خوانده میشوند.
محذوفان و بهحاشیهراندهشدگان
پیشتر با ارجاع به بند یکِ مادهی اول آئیننامهی نامگذاری معابر و اماکن شهری، به این مسئله اشاره کردم که شخصیتهای فرهنگی، ادبی، علمی و هنری و اهالی قلم و اندیشه در تصمیمات کمیسیون نامگذاری معابر شهری در اولویتی حاشیهای و فرعی قرار دارند و اگر بنا باشد معابر یا اماکنی به یادبود آنها نشاندار شوند، طبیعتا نمیتوانند از جمله معابر یا اماکن با وزن نشانهای بالا باشند و غالبا توجه به این شخصیتها از سوی خود شهروندان و در حدود معابر نحیف صورت میگیرد. در واقع باید گفت مشاهیر علم، ادب، فرهنگ و اندیشه از جمله بهحاشیهراندهشدگان و محذوفان تصمیمات کمیسیون نامگذاری معابر هستند و بهندرت در تصمیمات آنها مورد توجه قرار میگیرند و غالبا با بیاعتنایی از سوی آنان مواجه میشوند. اگر هم بنا باشد توجهی به این شخصیتها معطوف شود، اغلب محدود به کسانی خواهد بود که با نظم سیاسی حاکم همسوئی بیشتری دارند. به طور مثال از میان شاعران معاصر درگذشته که نامهایی همچون نیما یوشیج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری، حسین منزوی و.. را دربرمیگیرند، نام قیصر امینپور است که میدانی مرکزی از سعادتآباد را به یادبود خود نشاندار کرده است (این میدان، پیش از درگذشت ایشان به نام شهرداری خوانده میشد). مابقی شاعران یا با بیاعتنایی کامل از سوی نهادهای تصمیمگیرنده مواجه شدهاند و یا اگر معابری به یادبودشان نشاندار شده، محدود به حدود انتخاب و اختیار شهروندان و در اندازهی معابر نحیف، فرعی یا حاشیهای بوده است. نمونههایی که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد، از نقشهی مجازی تهران استخراج شدهاند.
در نقشهی تهران سهم نیما یوشیج که از شاعران جریانساز معاصر بوده و اهمیت او در ادبیات معاصر بر کسی پوشیده نیست، تنها دو گذرگاه فرعی و حاشیهای و یک بوستان محلی در غرب و شمالغرب تهران است و به نظر میرسد همین توجه اندک نیز با ارادهی شهروندان و با انتخاب آنها صورت گرفته باشد. سهم سهراب سپهری از نیما نیز ناچیزتر است و نام او تنها بر گذرگاهی حاشیهای و فرعی در حوالی چیتگر نشسته است. احمد شاملو، مهدی اخوان، فروغ فرخزاد و.. نیز از جمله مغضوبان و محذوفان هستند. از غزلسرایان معاصر نیز حسین منزوی که او را پدر غزل معاصر نامیدهاند، به تمامی از معادلات نهادهای تصمیمگیرنده در کمیسیون نامگذاری معابر کنار گذاشته شده است؛ حتی در نقشهی مجازی شهر زنجان نیز که زادگاه حسین منزوی است، اثری از نام و نشان او بر معابر و اماکن شهری دیده نمیشود.
از میان نثرنویسان همسو با نظم موجود نیز کسانی همچون جلال آل احمد و محمدعلی جمالزاده، گشادهدستانه مورد توجه نهادهای تصمیمگیرنده واقع شدهاند. جایگاهی که به جلال در مختصات سلسلهمراتبی شهر تهران اختصاص داده شده، در قیاس با جایگاه نمادین مشاهیری همچون ابنسینا و مولانا که از شاخصترین چهرههای علمی و فرهنگی ایرانی در جهان هستند، قابلتوجهتر است. در تامل بر این مسئله میتوان دلایلی را برای این اندازه از توجه به شخصیت جلال در نظم پساانقلابی سراغ گرفت. شاید بتوان گفت جلال در رویکرد غربستیزانهاش، با ارزشهای گفتمان غالب پساانقلابی همسوئی پیدا کرده است؛ تا اندازهای که آیتالله خامنهای به صراحت همدلی خود با ادبیات و اندیشهی او را ابراز میکند. بعلاوه جلال از خاندانی روحانی برآمده و اغلب اطرافیانش از جمله پدر، برادر و پدربزرگش روحانی بودهاند و پسرعموی او نیز آیتالله طالقانی، از چهرههای شاخص انقلابی بوده است. جایگاه نمادین تعلق گرفته به محمدعلی جمالزاده در نقشهی تهران نیز قابل تامل است. شاید بتوان همسوئی او با گفتمان پساانقلابی را به تعلقات نسبیاش نسبت داد. پدر او سید جمالالدین واعظ اصفهانی، ملقب به صدرالواعظین، از روحانیون به نام مشروطه بوده و تبار لبنانی داشته و تعلقات نسبیاش به خاندان صدر میرسیده است. در نقشهی تهران سهم این نویسندگان، معابری با وزن نشانهای بالا بوده است: بزرگراه و خیابان جلال آل احمد در غرب تهران و خیابانهای جمالزاده جنوبی و شمالی در قلب تهران. حال اینکه همسر جلال، که نویسندگی زنان ایرانی با او آغاز شده، هیچ سهمی در مختصات شهر تهران ندارد (به موضوع حاشیهرانی دانشور در ادامه خواهم پرداخت). دیگر نویسندگان معاصر از جمله بزرگ علوی، غلامحسین ساعدی، صادق هدایت، غزاله علیزاده و.. نیز از جمله مغضوبان و محذوفان هستند. توجه به ادیبان کلاسیک از جمله حافظ، سعدی، مولانا، خیام، فردوسی و... نیز میراثی است که از گذشتهی پیشاانقلابی برجای مانده است و خوشبختانه توانسته از تغییرات بیامان پساانقلابی در امان بماند؛ وگرنه مشخص نبود در معادلات پساانقلابی و اولویتبندی کمیسیون نامگذاری معابر شهری، سهم درخوری به آنها تعلق میگرفت یا نه.
اوضاع نخبهگان علمی معاصر نیز چندان تعریفی ندارد. به طور مثال سهم محمود حسابی تنها کتابخانهای محلی در جنوب تهران است که به نظر میرسد این نامگذاری نیز با عاملیت و ارادهی خود شهروندان صورت گرفته باشد. هیچ یک از معابر تهران، حتی نحیفترینشان به یادبود او نشاندار نیست. خوشبختانه توجه به مشاهیری همچون ابنسینا، ابوریحان، دهخدا، لقمان ادهم (لقمانالدوله) و... نیز میراثی بهجایمانده از گذشتهی پیشاانقلابی است. اگرچه در مواردی تغییر نامهای پساانقلابی، گریبان این مشاهیر را نیز گرفته و در چند مورد خیابانهای بوعلی را به نامهای شهید نیکنام و شهید کریمی و خیابان سینا را به نام شهید محبوبمجاز تبدیل کرده است؛ اما سهم ابنسینا در مختصات شهری امروز تهران به نسبت دیگر نخبهگان علمی خوب است و معابر و اماکن متعددی از جمله دو مرکز درمانی (بیمارستانهای سینا و ابنسینا) به نام اوست؛ همچنین ایستگاهی شرقی از خط ۴ مترو نیز به یادبود ایشان نشاندار است. معابر نامگذاری شده به یادبود لقمان ادهم نیز در مواردی تغییر پساانقلابی داشته و در موارد دیگر همچنان به این نام خوانده میشوند. بعلاوه یکی از بیمارستانهای تهران نیز از گذشته به نام لقمانالدوله نشاندار است و همچنان به همین نام باقی مانده است.
قاعدهی حاشیهرانی درباره هنرمندان تمامی حوزههای هنری صدق میکند و بسیار به ندرت اتفاق میافتد که هنرمندان صاحبنام، سهمی در تصمیمات کمیسیون نامگذاری معابر داشته باشند. البته توجه به هنرمندانی از جمله کمالالملک و میرعماد، میراثی بهجایمانده از گذشتهی پیشاانقلابی است. پس از انقلاب نیز معابر نحیفی در پائیندست تهران با عاملیت شهروندان به نام کمالالملک نشاندار شدهاند. از میان سینماگران صاحبنام، علی حاتمی است که گذرگاه فرعی از جنوب تهران را با ارادهی شهروندان به نام خود نشاندار کرده است. بزرگان موسیقی همچون غلامحسین بنان، ابوالحسن صبا و... نیز سهمی در مختصات شهر تهران نداشتهاند و همانطور که گفتم اوضاع برای تمامی چهرههای هنری شاخص، به همین منوال بوده است. البته کسانی همچون مرتضی آوینی، به دلیل همسوئی با نظم سیاسی حاکم، از این قاعده مستثنی هستند. نام ایشان بر معابری همچون بزرگراه و بلوار و اماکنی همچون مراکز فرهنگی و چندین بوستان نشسته است.
دیگر بهحاشیهراندهشدگان معادلات کمیسیون نامگذاری معابر را زنان تشکیل میدهند. در واقع باید گفت نامهای یادبودی معابر از گذشته تا به امروز در انحصار نام مردان بوده و به ندرت زنان سهمی از نام و نشانهای معابر و اماکن شهری ایران داشتهاند. با نگاهی گذرا به نقشهی مجازی تهران، میتوان ناچیزی سهم زنان در تصمیمگیریهای کمیسیون نامگذاری معابر را رصد کرد. در معادلات این کمیسیون، شخصیتهای مذهبی مورد احترام تشخیص داده شدهاند؛ اما شخصیتهای علمی، فرهنگی، ادبی، سیاسی و نظامی (جز در موارد خاص)، در حاشیه قرار داشته و یا با بیاعتنایی کامل مواجه بودهاند.
از مغضوبانی همچون قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی، فروغ فرخزاد یا طاهره قرهالعین اگر بگذریم، نویسندهای همچون سیمین دانشور که از چهرههای حائز اهمیت ادبیات معاصر بوده، مورد بیمهری نهادهای تصمیمگیرنده قرار گرفته است؛ حال آنکه همسر او جلال آل احمد در تصمیمات این نهادها، سهمی با وزن نشانهای درخور به خود اختصاص داده است. در محاسبات کمیسیون نامگذاری، همچنین چهرههای شاخصی همچون پوری سلطانی، قمر آریان، رقیه چهرهآزاد، طاهره صفارزاده و.. از جمله محذوفان هستند. پروین اعتصامی، اما زنی است که چندین خیابان فرعی که یکی از آنها در کانون پایتخت (خیابان فاطمی) واقع شده و چندین بوستان محلی به یادبود او نشاندار است. او کسی است که گفتمان پساانقلابی، از همان ابتدا نسبت به ادبیات و اندیشهاش همسوئی و همدلی نشان داده و پای او را به کتب درسی مدارس باز کرده و همواره جایگاه والایی برای او درنظر گرفته است. در ادبیات رسمی، نام او غالبا در تقابل با کسانی همچون طاهره قرهالعین، فروغ فرخزاد و حتی سیمین بهبهانی که ملقب به "شاعرههای معلومالحال" هستند، مورد ارجاع قرار میگیرد.
درباره حاشیهرانی نخبهگان علمی معاصر گفتم. مریم میرزاخانی تلاقی نخبهگی و زنانگی است و هم به خاطر نخبهگی و هم به خاطر زنانگی به حاشیه رانده شده است. سال گذشته پس از درگذشت مریم، پیشنهاد نامگذاری گذرگاه یا مکانی به نام او در رسانهها مطرح شد، اما با بیاعتنایی از سوی نهادهای تصمیمگیرنده مواجه شد و طرح مسئله در کمیسیون نامگذاری معابر به نتیجهای نرسید. سهم این نخبهی ریاضی که توجه جهان را به خود جلب کرده بود، در مختصات سلسلهمراتبی شهر تهران حتی بهاندازهی گذری نحیف و حاشیهای یا مدرسهای ابتدائی هم نبود و توجه به او تنها به سردیسی واقع شده در کتابخانه ملی محدود شد، سردیسی روسری به سر که هیچ تناسبی با مریم و پوشش انتخابی او نداشت و با هویت او در تضاد بود.
در حوزهی سیاست نیز زنان سهمی در معادلات کمیسیون نامگذاری معابر نداشتهاند. پیشتر دیدیم که زنان انقلابی کشتهشدهای همچون محبوبه متحدین و فاطمه امینی، که به دلیل تحمل شکنجههای تا پای جان نماد مقاومت انقلابی به حساب میآمده، در همان ماههای ابتدایی انقلاب به مدت کوتاهی مورد توجه نامگذاران پساانقلابی قرار گرفتند؛ اما بعدها به دلایل سیاسی نام آنها از معابر برچیده شد. اگر از زنان انقلابی کشتهشدهی مورد غضب که تعدادشان کم نیست، بگذریم؛ میتوان به محبوبه دانشآشتیانی که از زنان انقلابی همسو با جریان غالب بوده، اشاره کرد. او در واقعه ۱۷ شهریور کشتهشده است. از او هیچ نام و نشانی بر معابر و اماکن شهری دیده نمیشود. مرضیه حدیدچی (طاهره دباغ) نیز از چهرههای انقلابی مورد احترام نظم سیاسی موجود بوده، اما پس از درگذشتش سهم یادبودی در مختصات شهر تهران نداشته است. این معادله درباره قربانیان جنگ نیز صدق میکند. سهم زنان جنگ از نامگذاریهای یادبودی بسیار ناچیز و محدود به معابر و اماکن حامل وزن نشانهای پائین است. مهدی افروزمنش در مطلبی که با عنوان "سهم زنان رزمنده از خیابانهای تهران" در روزنامه اعتماد منتشر کرده، از سهم ناچیز تنها ۵ تن از قربانیان جنگ گفته است: مرضیه ترکستانی، صدیقه رودباری، شوکت مراد، سمیه کنجه و ثمره سواریان.
اوضاع شخصیتهای مذهبی زن تا اندازهای متفاوت است. از چهرههای تاریخی صدر اسلام سمیه زنی است که سهمی در اندازه خیابانی اصلی در نقطهای کانونی از شهر به خود اختصاص داده است؛ همچنین برخی معابر فرعی و مدارس دخترانه نیز به نام او نشاندار است. از دیگر چهرههای اسلامی، فاطمه دختر پیامبر، سهم قابل توجهی در نظم نشانهای سلسلهمراتبی پایتخت به خود اختصاص داده و بزرگترین آرامستان تهران (و ایران) و بزرگراه منتهی به این آرامستان به یادبود او نشاندار است. نام او همچنین بر یکی از دانشگاههای صاحبنام (الزهرا) نشسته است. البته معابر فرعی و اماکن دیگری از جمله مساجد، مدارس دخترانه، مراکز درمانی، موسسات دولتی و کتابخانهها نیز به گرامیداشت او نامگذاری شدهاند. اوضاع درباره زینب دختر امام اول شیعیان قدری متفاوت است. در نقشهی تهران، معابر نشاندار به یادبود او از وزن نشانهای پائینی برخوردار هستند. نام او همچنین بر چند مسجد یا مدرسهی دخترانهی محلی نشسته است. سهمی که در مختصات سلسلهمراتبی شهر تهران به او اختصاص داده شده، در قیاس با نقش تاریخی که شیعیان برای او قائلاند، ناچیز است. در گفتمان شیعه، زینب دختر امام اول شیعیان، نقش کلیدی در ماندگاری واقعهی عاشورا و انتقال آن به نسلهای بعد ایفا کرده است. شخصیتهای مذهبی همچون آسیه و خدیجه که از زنان برگزیدهی قرآن هستند نیز جایگاه نمادین چندانی در مختصات شهر تهران ندارند. آمنه، مادر پیامبر اسلام از جمله زنانی است که در مختصات سلسلهمراتبی شهر تهران سهمی بهاندازهی نشانداری مرکز نگهداری کودکان بیسرپرست داشته است.
شخصیتهای مذهبی دیگر از جمله مریم، مادر مسیح از سهمبندیهای سلسلهمراتبی نشانهای شهر تهران بینصیب نمانده است. البته به دلیل محبوبیت نام مریم در بین شهروندان، در تهران معابر نحیف متعددی به نام مریم نامگذاری شدهاند که ارجاع آنها نه به شخصیت مذهبی مادر مسیح، بلکه به نام گل یا نام خاص دخترانه بوده است. معابر یا اماکنی که به یادبود ایشان نشاندارند، همراه با عنوان حضرت هستند که شاخصترینشان بوستانی در خیابان کریمخان است. با اینهمه باید گفت اقلیتهای مذهبی از دیگر گروههای بهحاشیهرانده شده و محذوف در تصمیمات کمیسیون نامگذاری معابر به شمار میآیند و توجه به جایگاه نمادین مریم، مادر مسیح در مختصات شهری، به دلیل اهمیتی است که در اسلام به ایشان داده شده است. در ارتباط با اقلیتهای مذهبی، جز در موارد خاصی مانند خیابان زرتشت، که میراثی بهجایمانده از گذشتهی پیشاانقلابی است، بسیار به ندرت به نام مذاهب دیگر و شخصیتهای شاخص این مذاهب در نامگذاری معابر و اماکن توجه شده است.
بیثباتی هویت شهری
تصمیمگیرندگان کمیسیون نامگذاری معابر به این مسئله بیتوجهند که نامها و نشانهایی که بر معابر و اماکن شهری مینشینند، بخشی از هویت شهر و حافظهی تاریخی مردم را تشکیل میدهند و همچون شناسنامهای ریشههای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی شهر را بازنمایی میکنند و اینگونه نیست که بشود هر روز نامی را با نامی دیگر جایگزین کرد. آنها در تصمیمات شتابزدهی بدون پشتوانهی مطالعاتیشان اندک توجهی به خواست شهروندانی ندارند که روزمرگیهایشان را در معابری که احساس تعلق به آنها دارند، میگذارنند و نامی که بر این معابر مینشیند، ارتباطی ریشهایتر از آنچه مسئولین امر میپندارند، با ساکنان این معابر دارد. معابر برای این مسئولان کارکردی همچون بیلبوردهای تبلیغاتی پیدا کردهاند و در تغییرات بیرویه، هر بار نام و پیامی تازه به خود میپذیرند و به سلایق و علائق تازهای تن میدهند. گاه حتی به رسانهی صرفی برای ابراز مخاصمات دیپلماتیک فروکاسته میشوند. به طور مثال به مجرد بروز بحرانی تازه در مناسبات خارجی، دمدستترین امکان برای ابراز انزجار به کشور مورد اعتراض، تغییر نام معابر نشاندار به نام و نشان آن کشور یا بازنامگذاری یکی از معابر شهری به نامی در تضاد با منافع آن کشور است. مسئولین امر در این تصمیمات تنها نیستند، بلکه دلواپسان همواره گامی پیشتر ایستادهاند و گاه حتی فرصت طرح مسئله به شکل رسمی را هم به مسئولان نمیدهند و به شکل خودجوش به محل مورد نظر مراجعه کرده و دست به کار پائین کشیدن یک تابلو و بالا بردن تابلویی دیگر میشوند.
البته باید به این مسئله توجه داشت که مطابق با قاعدهای جهانی، معابر و اماکن شهری یکی از امکانهای بازنمایی مراودات دیپلماتیک با دولتها هستند و متناسب با اهداف و مقاصد دیپلماتیک و برای ابراز نزدیکی به سایر دولتها، رنگ این دوستیها را به خود میگیرند و این مسئله تنها به ایران محدود نمیشود. آنچه در این بحث مورد نقد است تغییر بیرویهی نامها و نشانهای معابر در واکنشهای هیجانی دیپلماتیک و ابراز انزجار، خشم و دهنکجی به سایر کشورها بهواسطهی این امکانهاست. چیزی که باعث شده هم فاصلهگذاری با دشمنان و هم نزدیکی به دوستان به روشی خصمانه و کینهتوزانه صورت بگیرد؛ چراکه گاه نزدیکی به دوستان نه به روشی مهرورزانه، بلکه بهواسطهی تقبیح دشمنان مشترک صورت میگیرد. در مواردی حتی مواجهات اینچنینی هزینههای بینالمللی برای ایران به دنبال داشته است.
درباره نام اشخاص (داخلی و خارجی) هم اوضاع به همین منوال است. به طور مثال به مجرد درگذشت نلسون ماندلا مسئولین امر بلادرنگ سراغ یکی از معابر بالادستی با وزن نشانهای درخور رفته و شبانه نام ماندلا را بر آن میگذارند. بدون توجه به این مسئله که حتی نام پساانقلابی این منطقه نیز هنوز پس از چهار دهه از سوی ساکنان این منطقه و شهروندان تهران پذیرفته نشده و همچنان به نام جردن شناخته میشود؛ یا زمانی که میدان خوشنامی از سعادتآباد (کاج) پس از درگذشت حسین تهرانی مقدم به نام او نشاندار میشود، اما شهروندان، نام پیشین این میدان را همچنان ترجیح میدهند؛ یا زمانی که دلواپسانِ رفسنجان در واکنش به اعتراضات ۸۸، خواستار تغییر نام میدان سردار سازدگی در این شهر میشوند تا رد آیتالله هاشمی رفسنجانی را از شهرشان پاک کنند و...
در واقع باید گفت این تغییر نامهای گسترده و بیرویه دارند معابر شهری را از پشتوانههای اجتماعی و تاریخی و نشانهای هویتبخش آن تهی میکنند و تعلق اجتماعی شهروندان به شهرشان را متزلزل مینمایند. این نامها با حافظهی جمعی شهروندانی که آنها را زیسته و به خاطره تبدیل کردهاند، عجیناند و به سادگی نمیتوان آنها را از خاطرها زدود و با نامهای دیگری جایگزین کرد.
پژوهش قم در مراجعه به آراء شهروندان، تغییر نامهای متعدد و بیرویهی معابر را از عوامل دلزدگی شهروندان و مقاومت آنان در برابر پذیرش نامهای جدید بازشناخته و مسئولین امر را به تامل در اثرات نامطلوب این بازنامگذاریهای مکرر و بیرویه فراخوانده است. بر مبنای یافتههای این پژوهش، تغییرات بیرویه و بدون پشتوانهی مطالعاتی نامگذاریها، هزینههای غیرضروری را به کسبه و تجار محلات تحمیل میکنند؛ چراکه تغییر در نام معابر، مراکز تجاری و خدماتی واقع در آن معابر را دچار زحمت میکند و آنها ناگزیر به اعمال تغییرات صورتگرفته در سربرگ نامهها و فاکتورها، پاکتها و بستهی کالاها و... میشوند و این تغییرات هزینههایی را بر دوش آنها میگذارد که هیچ نهادی خود را متعهد به تامین این هزینهها نمیداند. پژوهشگر این مسئله را یکی از موانع پذیرش نامهای جدید و مقاومت در برابر تغییر نامها عنوان میکند. پژوهشگر این تغییرات بیرویه را همچنین عاملی برای سردرگمی ماموران پست، آتشنشانی و اورژانس و مسافران غیربومی ناآشنا به شهرها میشناسد.
احمد حکیمیپور از شورای شهریهای منتقد این تغییرات بیرویه بوده است. او به این باور است که محترم داشتن شخصیتهای سیاسی و فرهنگی راههای دیگری جز نامیدن معابر به یادبود آنها هم دارد و بهتر است با تغییر نامهای هموارهای که برای شهروندان ناخوشایند است، کسی بزرگ داشته نشود؛ اما صدای او در همهمهی دیگر شورای شهریهای تهران گم شده است.
در واقع باید گفت این تغییرات بیرویه و بیثباتی نامها و نشانهای معابر، هویت پایتخت را به دست باد سپرده که با هر وزشی نام و نشانهای معابر را از سوئی به سوئی بچرخاند. شهروندان اما اعتنایی به این بیثباتیها نمیکنند و معابرشان را به نامی که دوستتر میدارند و تعلق بیشتری به آن احساس میکنند، میخوانند. مسئولان اما با خواست شهروندان مواجههای ناشنوایانه دارند. هر دو سو نسبت به دغدغهها و خواستهای هم ناشنوا شدهاند. مسئولان به مشارکت و عدم مشارکت شهروندان در بکارگیری نامهای برگزیدهشان بیتفاوتند و بهعوض شهروندان نیز به نامی که از سوی مسئولان بر معابر مینشیند، بیاعتنایند. برندهی این ناشنوا بازی اما شهروندانند؛ چراکه نام معابر آنهایی نیستند که به شکل رسمی بر تابلوها مینشینند، بلکه آنهایی هستند که به زبانها و دلها راه پیدا میکنند و خاطرهها را میسازند و سینه به سینه به نسلهای بعد میرسانند.
منابع
افروزمنش، م. (۱۳۸۶). سهم زنان شهید و رزمنده از خیابانهای تهران. روزنامه اعتماد. ۱۸ بهمن. شماره ۱۶۱۰. اجتماعی. ص. ۱۸.
آئیننامه نامگذاری شهرها، خیابانها، اماکن و موسسات عمومی، مصوب سال ۱۳۷۵.
بدیعی، م. (۱۳۸۸). گفتمان نامگذاری خیابانهای تهرانِ پس از انقلاب اسلامی. فصلنامه ژئوپلیتیک. سال اول. بهار و تابستان. ۱۴: ۱۰۱-۷۲.
پاپلی یزدی، م. ح. (۱۳۷۳). نامگذاری کوچهها و خیابانها در تهرانِ دیروز و امروز. ا. سرو قد مقدم [مترجم]. فصلنامه تحقیقات جغرافیایی. تابستان. ۳۳: ۶۲-۴۷.
پژوهش نگاهی به روند نامگذاری و تغییر نام اماکن عمومی (۱۳۸۰). مجله نامه قم. پائیز و زمستان. شماره ۱۵ و ۱۶. لینک (برگرفته شده در اردیبهشت ۱۳۹۷)
توسلی، م. (۱۳۹۳). شهردار تهرانِ ۵۷: گفتگو با محمد توسلی. روزنامه شرق. شماره ۲۲۲۵. ۱۱ بهمن. جامعه. ص. ۹.
علیخواه، ف. و اقامتی، ر. (۱۳۹۲). تحلیلی بر نامگذاری معابر عمومی شهری: مطالعهای در شهر رشت. فصلنامه مطالعات توسعه اجتماعی-فرهنگی. دورهی دوم. زمستان. ۳: ۱۵۲-۱۳۱.
قهرمانی، م. (۱۳۹۳). ترجمه و تحلیل انتقادی گفتمان: رویکرد نشانهشناختی. تهران: نشر علم.
قهرمانی، م. (۱۳۹۶) تحلیل انتقادی گفتمان: بخش اول و دوم. انسانشناسی و فرهنگ. تیر و مرداد.
قهرمانی، م. (۱۳۹۶) نشانهشناسی گفتمانی انتقادی: بخش اول، دوم و سوم. انسانشناسی و فرهنگ. مهر و آبان.
Azaryahu, M. (1997). German Reunification and the Politics of Street Naming: The Case of EastBerlin. Political Geography. 16: 479-493.
Swart, M. (2008). Name Change as a Symbolic Reparation after Transition: Examples of Germany and South Africa. German Law Journal. 9 (2): 105-120.
از همین نویسنده
در همین زمینه
- چرا ایستگاه حضرت ولی عصر عجّلالله تعالی فرجهالشّریف؟
- بهشت تهران، خیابانی پُرماجرا
- زمین کارخانه چیتسازی ری در مزایده فروش
- مصادره اتوبانها برای نامگذاری به نام آیتاللهها
- نازیآباد علیه نازیآباد
- گشتی در خیابان دکتر فاطمی تهران، قدم زدن در تاریخ
- نام محمد مصدق بهانه عوامفریبی شورای شهر
- مخالفان تغییر نام امیرآباد / کارگر شمالی به مصدق
- قصه مرقد آقا در سالگرد ارتحالش
نظرها
برديا
آفرین به شما
کرماشانی
در شهر کرمانشاه (کرماشان) به جز کشته شدگان جنگ 8 سالۀ رژیم صدام و خمینی، هیچ خیابانی به نام یک شهروند کرمانشاهی یا یکی از مفاخر و چهره های فرهنگی، هنری، سیاسی و تاریخی این شهر نامگذاری نشده است. رژیم ایران نام های کُردی معابر و محلات و شهرک ها را تغییر داده و یا تلفظ فارسی نامشخص و بی معنایی از آن اسامی را ثبت کرده است. خیابان های شهر که در اوایل انقلاب به نام بزرگان فرهنگ و سیاست آن شهر نامگذاری شده بودند همگی جای خود را به نام های مقامات حکومتی متوفا از قبیل مطهری و بهشتی و یا آخوندهایی مانند مدرس دادند. جمهوری اسلامی بیش از هر چیز می کوشد در شهری همچون کرمانشاه با این رفتار به مردم و جوانان آن شهر بفهماند که شهر شما هیچ چهرۀ بزرگ و مفاخر و انسان قابل احترام و افتخاری نداشته و ندارد و شما به عنوان یک کرد می باید در پیشگاه فرهنگ غالب یعنی فرهنگ فارسی-شیعی زانو زده و اقتدار آن را پذیرفته و درونی کنید. رژیم به این ترتیب اعتماد به نفس را از یک جوان کرد کرمانشاهی می گیرد و در فقدان کامل حق تحصیل و زیست به زبان مادری یعنی کردی جنوبی، یک جوان کرمانشاهی تصور خواهد کرد که اهمیت فردوسی (سرایندۀ شاهنامۀ فارسی) از الماس کنوله ای (سرایندۀ شاهنامۀ کُردی) بیشتر است و یا اینکه شیخ امیر، سیدیاقو، سیدصالح، بالول مادی و دیگر شاعران کردزبان آن دیار اهمیت و قدر کمتری نسبت به حافظ و سعدی و حتی شاعران کمتر مطرح فارسی زبان دارند! رژیم ایران به شدت از نامگذاری حتی یک معبر کوچک یا یک مدرسۀ ابتدایی به نام یارمحمدکرماشانی یا ابوالقاسم لاهوتی خودداری می کند و در عوض نام هر آنچه را که غیر کردی و غیر کرمانشاهی است بر آن معابر می گذارد. این آش در آن شهر به قدری شور است که رژیم حتی شاعران و نویسندگان اسلامگرا و شیعه مذهب را نیز غیرخودی دانسته و به هدف اتماد به نفس زدایی از جوان کرد کرمانشاهی از نهادن نام آن ها بر معابر خودداری می کند و این البته یکی از کوچکترین کارهای این رژیم علیه مردم بومی در آن شهر و دیار است.