سکس و سکولاریسم؛ بخشی از کتاب
جون والاک اسکات − تحلیل من از تاریخ گفتمان سکولاریسم نشان میدهد که سیاست چه طور جنسیت را فرامی خواند و جنسیت نیز متقابلا چه طور توسط سیاست تامین میشود.
جون والاک اسکات، یکی از تاریخنگاران مطرح در زمینه مطالعات جنسیت است. کتاب تازه او، که در سال ۲۰۱۷ زیر عنوان "سکس و سکولاریسم" انتشار یافته بسیار بحثانگیز شده است، آن هم از این نظر که او در این کتاب علیه این تز برخاسته که سکولاریسم تضمینکننده برابری جنسیتی است و خواست برابری دو جنس در بنیاد آن بوده است.
با نظر به اهمیت پیوند میان بحث سکولاریسم و آزادی زن، در بخش اندیشه زمانه به کتاب خانم جون والاک اسکات توجه ویژهای خواهیم کرد. ابتدا با خود کتاب آشنا میشویم، آن هم از زبان خود نویسنده. پیشتر بخشهایی از مقدمه آن را منتشر کردیم. اینک چند صفحه از کتاب را میخوانیم (صص ۱۷۹-۱۸۳) که به توصیف رابطه سکس و سکولاریسم از منظر رابطه جنسیت و سیاست اختصاص دارد. پس از آن نقدی به قلم عبدی کلانتری بر کتاب جون والاک اسکات منتشر میشود. سپس گفتوگویی را خواهیم خواند میان جون والاک اسکات و جودیت باتلر.
سکس و سکولاریسم
همانطور که در این کتاب بحث کردهام، سکولاریسم نه توصیف عینی نهادها و سیاستها که اصطلاحی جدلی است و معنای آن بسته به زمینههای مختلف کاربردش، تغییر میکند. من در این کتاب معناهای مختلف و کاربردهای سیاسی گفتمان سکولاریسم را بررسی کردهام. پرسشهایی که تاریخدانان و دیگران باید بپرسند این نیست که معنای ازلی سکولاریسم چه بوده و در کجا یافت میشود، بل باید بپرسند که مطالبهی سکولاریسم در شرایط خاص تاریخی چه کاری انجام میدهد و درک ما را چگونه و در راستای چه اهدافی سازمان میدهد؟
پرسش جنسیت (gender) نیز به همین قرار است؛ زیرا مقولههای مردانه/زنانه و نرینگی/مادینگی نیز تغییرپذیر هستند و در زمینههای خاص ملتسازی و هویتهای نژادی و آموزههای مذهبی و جنبشهای اجتماعی و سیاسی تعریف میشوند. جنسیت و جنس و سکسوالیته (و معناهایی آنها) مفاهیمی تغییرپذیر هستند چون همگی به یک معمای پیچیدهی روانی اشاره دارند: از این تفاوتهای سکس نهایتا هیچ معنایی برنمیآید. مطالبهی تفاوتهای ازلی یا طبیعی یا ثابت بین مردان و زنان، برای تسکین دادن اضطراب برآمده از این بلاتکلیفی [در یافتن معنای نهایی جنسیت] است و [این مطالبه] میخواهد الگویی برای سازمان اجتماعی و سیاسی فراهم کند. الزامات بدن نیست که نقشهای اجتماعی را بر جنسیت سوار میکند؛ بل، جنسیت همانا اقدامی (از نظر تاریخی و فرهنگی متنوع) است برای ایجاد نقشهای برای فهمپذیری سکس و ورای سکس؛ برای فهمپذیری نظامهای حاکمیت سیاسی. اینگونه نیست که جنسیت و سیاست چیزهایی ثابت باشند که با هم برخورد کرده و یکدیگر را تحت تاثیر قرار میدهند. بل، همین تغییرپذیری و بی ثباتی آنهاست که برای [دستیابی به] قطعیت، به یکدیگر چشم میدوزند: نظامهای سیاسی به تغییرناپذیری جنسیت متوسل میشوند تا نابرابریهای قدرت را مشروع سازند؛ همین توسل به تغییرناپذیری جنسیت است که تفاوتهای سکس را به شیوهای «تثبیت» میکند که آن بلاتکلیفی ای که سکس و سیاست را آشفته میسازد، انکار شود.
این کتاب با بررسی گفتمان سکولاریسم از سدهی نوزدهم (با خاستگاههای کلیساستیزش) تا وضعیت فعلی اش (در کارزارهای اسلامستیز)، میخواهد نشان دهد که جنسیت و سیاست چه طور متقابلا یکدیگر را میسازند. همین که زمینههای تاریخی و اهداف سکولاریستی تغییر کردند، بازنماییهای تفاوت جنسی نیز تغییر کرد. این به ویژه دربارهی جایگاه و وضعیت زنان صادق است. در سدههای نوزدهم و اوایل سدهی بیستم، برتری فرهنگی و نژادی زنان دولت-ملتهای غربی بر همتایان شان در گذشته و در مستعمرهها به رضایت دوستانهی ایشان به انقیاد و پذیرش نقششان به عنوان بچهآور و مدیر خانه ربط داشت؛ به این ربط داشت که ایشان نوشدارویی («مامنی در جهان سنگدل») برای زخم و رنجی فراهم میکردند که پدران و شوهران و پسران ایشان در اثر تاخت و تاز سیاست و بازار متحمل میشدند. تمایز بین امر خصوصی و امر عمومی، فضای زنانه و مردانهی فعالیت، در مرکز این بازنمایی قرار داشت چون اصرار بر این بود که سکسوآلیتهی زنان محدود به تولیدمثل شود. تباین [سکسوآلیتهی زنان جوامع سکولار] با سکسوآلیتهی ولنگارانهی زنان دیگر نژادها و فرهنگها (برده ها، «هندوها»، عرب ها، آفریقایی ها، مسلمانان)، به تامین برتری اخلاقی زنان سفیدپوست مسیحی کمک کرد. در سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم، جنبهی «ابتدایی» بیطرفی مذهبی دولت-ملتهای مدرن غربی، نه برابری جنسیتی که نابرابری جنسیتی بود.
در سدهی بیست و یک، تقسیم عمومی/خصوصی ناپدید شده و تصویری که از زنان در غرب ارایه میشود ایشان را از نظر جنسی آزاد نشان میدهد که آزادند تا تمایلات خویش را هر جور خواستند ارضا سازند، و گفته میشود همین نیز معیاری است برای برابریای که ارمغان «سکولاریسم» است؛ که منظور از آن گاهی گشودگی زیاد در قبال تنوع کنشهای جنسی است («دمکراسی جنسی»)، گاهی موضعی دینستیزانه، گاهی یک اعتقاد پروتستانی، و معمولا نیز مفهوم لیبرال آزادی است که کنش خودگردان و خودخواسته و فردی را دلالت میکند. اما دقیقا روشن نیست که این [گشودگی جنسی] چه طور (و در چه قلمروهایی) برابری را ایجاد میکند.
من بحث کرده ام که این نگاه به رهایی جنسی، تحقق آزادی جهانشمول نیست، بل یک برساختهی مشخص تاریخی است: تصور طبقهی متوسط غربی از آزادی است. افزون بر آن، آن آزادی از نوعی است که ضرورتا برابری را تفویض نمیکند؛ عدم تقارن تفاوت جنس، هم در خصوصیترین رابطهها و هم در بازار کار و ایدهها ادامه دارد. فقط در تقابل با وضعیت زنان مسلمان است که این ایده معنایش را به دست میآورد؛ زیرا تصویری که از زنان مسلمان ارایه شده ایشان را از نظر جنسی سرکوبشده و قربانی خشونت مردانه و محروم از عاملیت در مسایل شخصی و مذهبی نشان میدهد. نمونهی افراطی آن مورد فرانسه است؛ گفته شده که کل تصور هویت ملی بر این اساس بنا شده که بدن جنسیشده زنان در معرض نگاه مردان قرار دارد. با این که به سختی میتوان این را نشانگر برابری ساختاری [جنسیتی] دانست، اما همین ایده حتی از سوی برخی سیاستمداران سوسیالیست نیز تصدیق شده است.
تباین شرق/غرب، جنبهای از گفتمان سکولاریسم است که از ابتداییترین صورت سکولاریسم تا صورت فعلی آن حضور داشته است. تغییراتی در این زمینه وجود داشته اما خود این تباین تداوم یافته است. تداوم آن به مرکزیت تفاوت جنسی (من در جای دیگری از این مرکزیت تفاوت جنسی با عنوان «سکسوآلاریسم» یاد کرده ام)، تمرکز خاص روی جایگاه زنان، و به باور لیبرال به انتخاب یا رضایت فردی ربط دارد. در این گفتمان همچنین جنبهی پایدار مسیحی نیز حضور دارد. تغییرات گفتمان سکولاریسم اما به محتوای واقعی این مفاهیم مربوط میشود: تغییر محتوای واقعی سکس از چیزی که در راستای بازتولید خانواده و نژاد و ملت است به چیزی که ارضای میل فردی است؛ تغییر محتوای واقعی زنان از موجوداتی محرم و عاطفی به عاملهای عمومی که حق انتخاب دارند؛ تغییر تاکید بر مکمل بودن جنسها به تاکید بر «برابری» بین آنها. ضمانت این دیدگاههای آرمانیشده، بیش تر با ارجاع به تباین بین [«خودی» و] «دیگری» ناخودی خیالی («زن مسلمان شرقی») تامین میشود تا با ارجاع به واقعیتهای روانی و ساختاری زیست مردان و زنان. این زن [مسلمان شرقی] که همیشه عاری از عاملیت فردی است، در ابتدا تحت عنوان تجسم سکسوآلیتهی اسرافی ارایه شد و حالا تحت عنوان سرکوب غیرطبیعی سکسوآلیته. در بازنماییهای سدهی نوزدهمی، او سلطهجو و ولنگار است و حالا بیشتر به عنوان ابزار منفعل پدران و برادران تروریستاش تصویر میشود. وضعیت ذلیلبودنی که به وی نسبت داده میشود، آنتیتز همان چیزی است که در غرب «برابری» معنا میدهد؛ به راستی نیز ذلیل بودن مفروض زنان مسلمان کارش تعریف کردن برابری غربی در معنای کل آن است؛ تاکید بر برخی چیزها (حق رای، دسترسی به تحصیلات، آزادی انتخاب جنسی) و نه چیزهای دیگر (نابرابری اقتصادی، سقفهای شیشهای [یا موانع ساختاری برای ارتقای حرفهای زنان]، زنستیزی، خشونت خانگی).
به رغم وجود ادبیات غنی ای که سعی در مبارزه با این انگارههایی دارند که کلیشهای هستند و تجربه و عاملیت زنان مسلمان و آزادی زنان در غرب سکولار مسیحی را به درستی بازنمایی نمیکند، گفتمان سکولاریسم همچنان دارد سند برتری شیوهی زندگی «ما» را برای این انگارهها فراهم میکند. قدرت این گفتمان اهمیت مییابد چون تاثیر نیرومندی بر سیاستمداران و رسانهها و همچنین مردم عادی میگذارد.
هدف این کتاب آن بوده که فهم دقیق تری از کارشیوهی گفتمان سکولاریسم ارایه کند و ادعاهای اغراقآمیز و دلالتهای سیاسی آن ادعاها را نقد کند. به خصوص این که من فکر میکنم مهم است ببینیم گفتمان کنونی سکولاریسم چه طور از تباین [«غرب»] با «شرق» کاریکاتوری شده منتفع شده و ببینیم در صورتی که ادعاهای سکولاریسم را از این تباین جدا کرده و آنها را همچون فرآوردههای تاریخ به شمار آوریم، چه درکی از این ادعاها خواهیم داشت. حالا که مبهم شده [و از تباین شرق و غرب خالی شده]، چه میبینیم؟ چه دشواریها و چه ناسازگاریهایی پدیدار میشود؟
اول از همه خواهیم دید که سکولاریسم مجموعهای از اصول ازلی نیست، بل اصطلاحی جدلآمیز است که در زمینههای مختلف کارکرد مختلفی پیدا کرده است. در درجهی دوم جنسیت را اقدامی مصرانه اما نهایتا بیهوده برای حل چیستان دیرپای تفاوت جنس خواهیم دانست. ارتباط جنسیت با سیاست نیز راه حل مرجحی برای آن چیزی میشود که کلود لفور بلاتکلیفی حکومت نمایندگی مینامد.
تحلیل من از تاریخ گفتمان سکولاریسم نشان میدهد که سیاست چه طور جنسیت را فرامی خواند و جنسیت نیز متقابلا چه طور توسط سیاست تامین میشود. جنسیت و سیاست از یک دیگر استفاده کرده تا مشروعیت خودشان را برقرار ساخته و قوانین خود را اعمال کرده و نابرابریها را پدیدههایی طبیعی توجیه کرده (نابرابریهایی که ورای جنسیت رفته و با نژاد و طبقه و قومیت و دین ارتباط پیدا میکنند). از نظر من، کارشیوهی این ارتباط متقابل در گفتمان سکولاریسم یک پروژهی انتقادی است؛ البته نه فقط به این خاطر که افشا میکند ادعاهای خاص دربارهی برابری چه طور به دایمی شدن نابرابری کمک میکنند. مسئلهی دیگری که اهمیت دارد تاکید بر تاریخیت این گفتمان و بر بلاتکلیفی معانی جنسیت و سیاست دمکراتیکی است که جنسیت بر آن [سیاست دمکراتیک] تکیه زده؛ این معناها به طور دایم و به طور مقاومت ناپدیری در حال تغییر هستند. به این نحو، نقد سکولاریسم به ما اجازه میدهد تا دربارهی رابطهی گذشته با اکنون و دربارهی دشواریهایی که ما در درک آیندهی منصفانه تر و برابرگرایانه تر با آنها رو به رو هستیم، جور دیگری بیاندیشیم.
در همین زمینه
- مصاحبه با کریستینا لافونت: دین در پهنهی همگانی
- رنه شوی: نسبیتباوری فرهنگی و مقابله با روشنگری
- مهرداد صمد زاده: جنبش برای طرد ولایت
- س. اقبال: مردم معترض با نفی دینِ دولتی سکولار شدهاند
- رضا جاسکی: آزادی دینی در پرتو آمار
- محسن کدیور: سکولاریسم و نواندیشی دینی
- سروش دباغ: سکولاریسم – ملاحظاتی نظری
- مصاحبه گاهنامه فلسفی "خرمگس" با محمدرضا نیکفر: چند پرسش درباره سکولاریسم
- مصاحبه سایت «مدرسه فمینیستی» با محمدرضا نیکفر: سکولاریزاسیون یعنی آزادی زن
نظرها
داود بهرنگ
(1) با سلام در این نوشته به درستی گفته می شود که «جنسیت و جنس و سکسوالیته مفاهیمی تغییرپذیرند چون همگی به یک معمای پیچیدهی روانی اشاره دارند.» در ادامه گفته می شود: « دقیقا روشن نیست که این [گشودگی جنسی] چه طور (و در چه قلمروهایی) برابری را ایجاد میکند.» و نیز [ به نقد] گفته می شود که: «این نگاه به رهایی جنسی، تحقق آزادی [در معنای] جهانشمول نیست، بل یک برساختهی مشخص تاریخی است. تصور طبقهی متوسط غربی از آزادی است.» من [بهرنگ] این نگاه [ به غایت] همدلانه [و به نظرم نادرست] را می شناسم. نوشتۀ من اما این جا از موضع نقد نیست. من برای این که در هم بافتگی موضوع و سردرگمی [در حد کلافگی] زن غربی در رویارویی با "زن با حجاب" را روشن کنم و هم به حجم این در هم بافتگی بیفزایم و تفاوت دید و درک "غربی ـ غیر غربی" را در بارۀ "جنسیت" مورد اشاره قرار دهم این نوشته را می آورم تا گفته باشم که سبب دافعۀ [حتی ناخودآگاه و گاه هیستریک] در رویارویی با درک "دینی ـ اسلامی" از زن در غرب به سبب "پیشاعقل" بودن این درک و دریافت است. وقتی می گویم "پیشاعقل" مرادم این است که بگویم: آدمی میلیون ها سال مبنی بر "تصدیق ـ تکذیب" مغزی زیسته است. آنگاه "تصدیق ـ تکذیب" دینی را منش و روش زندگانی خود قرار داده است و سپس [در غرب] به "تصدیق ـ تکذیب" عقلی رسیده است. ادامه در 2
داود بهرنگ
(2) زیگموند فروید بخش اول کتاب "توتم و تابو" خود را با این عبارت آغاز می کند که: «ما راهی را که انسان ما قبل تاریخ در سیر تکاملی خود پیموده است می شناسیم. (1) به سبب بناها و آلات و ادواتی که کشف می کنیم. (2) در پرتو هنر و مذهب و نیز روایات و اساطیری که بدان ها دست می یابیم و (3) "بازماندۀ روحیات انسان ما قبل تاریخ که در آداب و رسوم ما منعکس است.» این را دکتر خنجی در ترجمۀ خود از این کتاب چنین آورده است. در متن انگلیسی گفته می شود: " And through the remmants of his ways of thinking that survive in our own manners and customs. " ترجمۀ درست تر این است که بنویسیم: ""بازماندۀ "ways of thinking" انسان ما قبل تاریخ که در [حالات و حرکات و] آداب و رسوم ما منعکس است." و توجه داشته باشیم که این "ways of thinking" تلفیق میان دو "تصدیق ـ تکذیب" مغزی و دینی است و دارای جنبۀ مجاز است. ما گذشتۀ انسان را چنان که باید نه تنها نمی شناسیم؛ بلکه ـ به سبب خطای ذهنی ـ متوجه آن نیز نیستیم. من اجازه می خواهم به متن دینی استناد کنم و بگویم: این درست است که در قرآن در آیۀ اول "سورۀ انسان" گفته می شود: "زندگی انسان در طی روزگارانِ بسیار دراز در خور اعتنا نیست." همچنین گفته می شود: "انسان در آغاز خلقت به اندازۀ کلاغ هم فهم نداشت. قابیل وقتی برادرش هابیل را کشت نمی دانست که می شود آن را زیر خاک پنهان کرد. آن را از کلاغ آموخت!" ادامه در 3
داود بهرنگ
(3) انسان [یا درست تر بگویم: مغز انسان] برای این که این شود که اکنون است میلیون ها سال طول کشیده است. آنچه ما "انسان ما قبل تاریخ" می نامیم قدمتی در حدود ده هزار سال دارد. تعبیر "ways of thinking" و نیز دین در معنای امروز در محدودۀ این ده هزار سال می گنجد. مغز اما چیزی به اسم "ways of thinking" را همیشه نداشته است. غرایز بشری و دستگاه "تصدیق ـ تکذیب مغز بشر" که هیچ ارتباط به "ways of thinking" هم ندارد عمری چند میلیون ساله دارد؛ که ما در بارۀ آن هیچ نمی دانیم. جنسیت و نوع نگرش ما به این موضوع به درجات زیاد به این "ways of thinking" [ که به نظرم باید آن را مجازی شمرد] مربوط است. من تنها برای آن که عمق موضوع جنسیت برجسته شود و معلوم شود که "حجاب" چندان به خدا و پیغمبر هم مربوط نیست و رابطه با "تصدیق ـ تکذیب مغزی بشر" دارد و نسبت با تطور مغزی بشر دارد و آدمی النهایه به این جا می رسد که غربی رسیده است و اسمش ایستگاه "تصدیق ـ تکذیب عقلی" است؛ برخی گزارش های مردم شناختی منعکس در کتاب "توتم و تابو"ی فروید را این جا می آورم. ادامه در 4
داود بهرنگ
(4) فروید می نویسد: «لزومی ندارد که در مباحث مبهم مربوط به اهمیت و منشاء این مناسبات وارد شویم. برای ما همین قدر اهمیت دارد که بدانیم اقوام بدوی در قارۀ استرالیا و در دیگر جاها با چه دقت و توجهی مراقب موارد منع آمیزش جنسی با محارم [توتمی خود] بوده اند. حتی می توان گفت انسان های بدوی بیش از ما در این مورد دقیق و سختگیر بوده اند.» ( توتم و تابو ص 18) «پیامد این "دقت و توجه" یک سری آداب و رسوم است که هدف آن جلوگیری از بروز مناسبات جنسی میان خویشاوندان توتمی نزد اقوام توتمی و دیگر اقوام است. در "ملانزی" وقتی پسر بچه به سن معینی می رسد باید خانه مادری را ترک کند و در خانۀ جمعی بسر برد. محل خورد و خواب او از این پس آنجا خواهد بود. اگر چنانچه به خانۀ مادری بیاید اگر خواهرش در خانه باشد باید برگردد. هنگامی که هیچ یک از خواهرانش در خانه نیست می تواند در آستانه خانه بنشیند و آنجا غذا بخورد. اگر خواهرش را در خارج خانه ببیند باید دور شود یا خود را پنهان کند. اگر جای پای خواهرش را بر زمین ببیند نباید به راه ادامه دهد. خواهرش نیز مشمول همین "بایدها و نبایدها" است. پسر نباید اسم خواهر خود را بر زبان آرد. مادر وقتی برای پسر غذا می آورد نباید آن را به دستش بدهد. باید آن را مقابلش بر زمین بگذارد. مادر نباید با لحن خودمانی با پسرش سخن بگوید. باید از کلمه ای که هم ارز با "شما" است استفاده کند. در یکی از جزیر ه ها در برتانی وقتی خواهر شوهر کرد دیگر نباید با برادرش سخن بگوید و به جای اسم او بایست کنایه و استعاره به کار برد ..." (ص 19) [و من [بهرنگ] محتمل می دانم اگر چنانچه اهالی ملانزی نفت داشتند و آن را می فروختند و اتوبوس می خریدند آن را زنانه ـ مردانه می کردند. اگر پارچه می خریدند احتمالاً سیاهش را می خریدند و زنان را با آن می پوشاندند و اسمش را می گذاشتند دین مقدس اهالی ملانزی! بعد "شورای نگهبان" تشکیل می دانند. بعد "مجلس خبرگان" درست می کردند و بعد کسی از میان آنان ادعای خدایی می کرد و بعد کم کم به فکر بمب اتم می افتادند و ... و ] این آن چیزی است که پذیرشش برای "غربی" دشوار است. غربی این را مصداق [به سخره گرفتن انسان و مصداق]ستم و سرکوب می داند. با احترام داود بهرنگ
طه
چرا نمی فرمایید غربی ها برای برابری جنسیتی، اول آفریقا و آسیا را به غارت بردند، سپس به بهانه های واهی به افغانستان و عراق حمله ور شدند، و قبل از اینها حق وتو را برای خود ساخته و پرداخته کردند. اگر شورای نگهبان ملتی را از حق انتخاب محروم می کند، حق ننگین وتو دنیا را زبون و ذلیل می کند. این حق وتو است که کسی کشتار فلسطینان و لبنایان و سوری ها و یمنی ها را به چشم خود نمی آورد. در این روزگارانی که پول و سرمایه مایه ی حقانیت و ناحقانیت بشر قرار گرفته سخن گفتن از حقوق بشر خود را به بی راهه زدن است. چه بهانه ای واهیتر از استدلال یهودیان به تورات برای غصب سرزمین فلسطین! لابد اگر ما مسلمانان برای تصرف خود بر جایی به قرآن استدلال می کردیم این مورد تمسخر مسخره گرانی قرار می گرفتیم که ناحقی فقط و فقط در رویکرد شرقی ها می بینند، چون از دیر زمان جا خوش کرده که دزدی مال دیگران نزد آنها عمارت و آبادانی به حساب می آید، ننگ بر این وجدانی که خوردن مال دیگران را بر خود روا می بیند!