محمدرضا نیکفر: کتابخانه شخصی من
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ محمدرضا نیکفر ما را با کتابخانه شخصی خود آشنا میکند.
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ در روزگاری که شمارگان کتاب در ایران به ۳۵۰ نسخه کاهش یافته، این پرسش به جا به نظر میرسد.
با آداب کتابخوانی و کتابخانه شخصی محمدرضا نیکفر، نویسنده، آشنا میشویم:
این روزها چه کتابی را میخوانید؟
گفتنش سخت است! پیش از آن نیز که دانشجوی فلسفه شوم، همزمان چند کتاب میخواندم، یکی اصلی بود و بقیه را، هر یک لابد به دلیلی، در دست داشتم. در دوره دانشجویی خود به خود مجبور میشوید، همزمان چند کتاب بخوانید. تقریبا از حدود پایان دوره دانشجویی در رشته فلسفه این کار قاعدهمند شد. قاعده اصلی را آموزش یک استاد ارجمند پیش گذاشت. در خاطرم مانده که به شاگردانش چنین آموخت:
- به صورت دورهای باید کارهایی از افلاطون، مابعدالطبیعه ارسطو، کارهایی از دیوید هیوم، کارهای اصلی کانت، به ویژه سنجش خرد ناب، پدیدارشناسی و منطق هگل، پژوهشهای منطقی ویتگنشتاین و ... را بخوانید. کانت نباید از روی میزتان کنار برود.
- در هر دوره روی یک فیلسوف متمرکز شوید.
- در هر دوره به یک رشته فلسفه (مثلا فلسفه سیاسی، شناختشناسی ...) یا یک دوره از تاریخ فلسفه بپردازید.
- کتابهای مهم تازه منتشر شده را هم در دستور کار خود بگذارید.
- دو-سه نشریه تخصصی را مشترک باشید.
- شعر و رمان بخوانید.
- و افزون بر همه اینها به شکلی مقتضی دستاوردها و بحثها در رشتههای دیگر را (روانشناسی، جامعهشناسی، فیزیک، کیهانشناسی، زیستشناسی...) دنبال کنید.
آدم اگر ۲۴ ساعت در روز هم کتاب بخواند طبعا نمیتواند چنین برنامهای را به نحوی کیفیتآور دنبال کند. با وجود این من توصیه استاد را درست میدانم، آن را به صورت مجموعهای از تأکیدها میفهمم و صورت ساده و اجراشدنیای از آن را به کار میبندم. از میان این تأکیدها، به ویژه بر روی تأکید بر خواندن متنهای کلاسیک و کلا متنهای دست اول انگشت میگذارم. اساس کل توصیه را میتوان این تأکید دانست که باید به صورت پیوسته و پیگر مطالعه کرد و در انتخاب کتاب سختگیر بود. کلاسیکها مهماند. آنها زیرساخت فکر و مطالعهاند.
هانس گئورگ گادامر در یک مصاحبه گفته بود که کار دانشکده فلسفه آموزش کتاب خواندن و تربیت شهروندانی کتابخوان است. رواست که سخن او را تعمیم دهیم و بگوییم که کار رشتههای ادبیات، علوم انسانی و اجتماعی تربیت کتابخوان حرفهای است. کتابخوان که شدی بقیه چیزهای خوب در پی آن میآیند. اندیشیدن یعنی کتاب خواندن، یعنی در حال گفتوگو بودن با کسی که اندیشیده و خود اوکتابش را در گفتوگوی اندیشمندانه با دیگران نوشته است.
اما این روزها: کتابی میخوانم با عنوان "ساختارهای پیشاسرمایهداری در اقتصاد ایران" به قلم کاووس واضحی. تصمیم دارم به دنبال آن چند کتاب تازه دیگر را درباره اقتصاد ایران امروز بخوانم. روی میزم کاپیتال مارکس جای ثابتی دارد. در رابطه با آن مدام به مجموعهای از کتاب و مقاله درباره مفهوم کالا رجوع میکنم و به خاطر توجهم در این دوره به وجه نشانهشناختی کالا به کتابهایی با موضوع معناشناسی و نشانهشناسی سر میکشم. به تازگی منتخب آثار ویلیام اهل اکام، فیلسوف پایان سدههای میانه را به پایان رساندم. چه کیفی کردم! رمان "آریا" به قلم موسی اکرمی نیز، که محیط داستانش را میشناسم، در فهرست خواندنیهاست.
برای اولین بار کی صاحب یک کتابخانه شخصی شدید؟ چند جلد کتاب داشت و در آن زمان کدام کتابها را بیشتر دوست میداشتید؟
من در کودکی کتابی جز کتابهای کلاسیک فارسی نمیشناختم. مجموعه نه چندان بزرگی از آثار قدیم، شاید ۲۰−۳۰ جلد، عمدتا دیوانهای شعر، در خانه ما وجود داشت که من خواننده اصلی آنها بودم. ادارهای که پدرم در آن کار میکرد، کتابخانهای داشت که بعد از ظهرها به روی عموم باز بود. به کارمندان اداره هم کتاب قرض میداد. من مشتری ثابت این کتابخانه بودم که اکثر قریب به اتفاق کتابهایش کتابهای ادبی قدیم و نیز کتابهای مذهبی بود. تا حدود سال دوم دبیرستان چیزی جز گلستان و شاهنامه و حافظ و نظامی و نظایر اینها و همچنین هزار و یکشب و امیرارسلان نخوانده بودم. جامعالمقدمات را هم میآموختم. انبوهی شعر از حفظ داشتم و در مشاعره حریف میطلبیدم. سیزده−چهارده ساله بودم که با ادبیات اروپایی آشنا شدم. بینوایان، جنگ و صلح، اندکی بعد ژان کریستف و ... چیزی نگذشت که رمانهای ماکسیم گورکی. و تقریبا همزمان شعر نو و صادق هدایت و صادق چوبک. چه دنیایی!
اهل کتاب یکدیگر را پیدا میکنند، مثل اهل دود و اهل توپ و همشهریها در غربت. کتابهایمان دست به دست میشدند. در واقع دیگر کتابخانه شخصی وجود نداشت. در شهر ما اراک، بچههای کتابخوان محل و دبیرستان از طریق کتابخانههای مجیدی و صمصامی و کتابفروشی عقلایی به هم متصل بودند. گرایش اصلی در میان کتابخوانها گرایش چپ بود. اکثر کسانی که من میشناختم، تقریبا همزمان، هم با سلطان آسمانی و هم با سلطان زمینی درافتادند و از دین و دولت رو گرداندند.
در آن روزگار علاقه ویژهای به کتابهای ممنوعه و رونویسی آنها هم وجود داشت. در کتابخانه ذهن من، کتاب ممنوع همچنان ارج ویژهای دارد. آخر خواندن کتاب ممنوع چیز دیگری است و بسیار فرق میکند با خواندن یک کتاب معمولی. تو داری کار خطرناکی را انجام میدهی. داری دانشی خطرناک کسب میکنی. من همچنان شیفته دانش خطرناکم و آنانی که خطرناک مینویسند، خطرناک برای مناسبات سلطه و نظم جاری امور. همین ویلیام اکامی، که در چند ماهه گذشته، در محضر او بودم، آدم بسیار خطرناکی است. دینامیت گذاشته زیر بنای فکر قرون وسطا. نوشتههایش هنوز برآشوبندهاند.
کشف عنصر خطرناک و غیرعادی در کتابهایی که ظاهرا عادی هستند یا عادی شدهاند، نیز شیوه خوبی برای خواندن است. ما اگر مثلا حافظ را به صورت فیلولوژیک با روش بینامتنی و نظایر اینها − یعنی روشهای از بالا که خاص را در عام حل میکنند − بخوانیم، چیز چندان خطرناکی در او نمییابیم. اما او را به عنوان شاعری خطرناک کشف میکنیم، وقتی هر غزلش را بیان یک موقعیت وجودی بدانیم که در بیان، مغلوب گفتمان چیره میشود. اصالت خطرناک او کشف میشود، وقتی مقولات عرفانی و دینی و تمثیلهای رایج عصرش را کنار بگذاریم و گوش دهیم که مشکل شاعر چیست و در اصل چه میخواهد بگوید.
شدت علاقه به دانش ممنوع باعث شد که خیلی سریع انگلیسی یاد بگیرم، آن هم در حد خواندن: گرامر در ظرف دو−سه روز و چند هزار لغت در ظرف چند ماه، اکثراً با تلفظ غلط. امکاناتم گسترش یافت. گنجینهای به دستم رسید از بهترین کتابهای ممنوعه. با آن انگلیسی ناقص همه را خواندم. اما چه فایده!؟ فضا در اختیار فکری خاص بود و من پرسشگری و مقاومت را نیاموخته بودم. تربیت عمومی سرکوب کردن شکها و پرسشها بود. تجربه آن ایام را میتوانم به صورت این سفارش درآورم: پرسشهایتان را جدی بگیرید؛ از پیامد مطالعه خود مهراسید؛ تردیدتان را به بحث بگذارید!
از پرسش دور شدم و حاشیه رفتم برای طرح این موضوع: مشاهدات و تجربیاتمان در رابطه با کتاب را میتوانیم ببریم زیر مقوله تاریخ سیاسی-اجتماعی کتاب. با روشهای مکتب "آنال" و تاریخنویسی از پایین میتوان پهنه پژوهشی تازهای را گشود برای فهم جهان تاریخی خود. داستان کتاب به شرح احوال و آثار نویسندگان و همچنین سانسور محدود نمیشود. باید به شرح حال صنف نساخ و صحاف و حروفچین و چاپچی و کتابفروش و کتابدار و ناشر هم پرداخت و حال و منش و رفتار طیف کتابخوان را هم به تفصیل بررسی کرد. در اکثر پاسخهایی که به پرسش درباره کتابخانه شخصی خود در سایت زمانه آمده است، آشکارا میتوان دید که موضوع کتاب چه نیکو سرنوشت دورههای تاریخی را بازتاب میدهد. پس آرزو کنیم پژوهشگرانی همت کنند و در ایران باب تاریخ سیاسی-اجتماعی کتاب را بگشایند.
الآن کتابخانه شما چند جلد کتاب دارد؟
نشمردهام، اما باید سه هزار جلد باشد. دست کم ۳۰ هزار مقاله و کتاب دیجیتالی هم دارم.
این همه فایل دیجیتالی! چگونه جمع کردهاید و برای چه؟
برای چه ندارد! کِرم جمع کردن است. من چون سابقه تحصیل مهندسی دارم، کمی از دنیای دیجیتال سر در میآورم و از ابتدای رواج اینترنت داستان آن را دنبال کردهام، و فکر میکنم مقاله من با عنوان "اینترنت و پیامدهای آن" (نگاه نو، ش. ۳۰، آبان ۱۳۷۵) جزو اولین مقالهها به فارسی درباره موضوع تأثیر اینترنت بر خواندن و کسب اطلاع باشد. از همان آغاز داستان من شروع به جمع کردن کردم. کتابدار بخش فلسفه دانشگاه خبرم میکرد چه درآمده، و من هم پیگیرانه کپی میکردم (برای استفاده شخصی اشکالی نداشت و "پروژه گوتنبرگ" و نظایر اینها هم که اوج لطف و بخشندگی بودند.) ابتدا تنها منابع اصلی را جمع میکردم. یادم میآید چه سعادتمند شدم وقتی دارای سی-دی مجموعه آثار کانت شدم. همین طور جمع کردم و جمع کردم، و زمانی تصمیم گرفتم برای استفاده بهتر آنها را فهرستبندی کنم. دیدم ناممکن است. چند ماه هم تمام وقت کار کنم نمیتوانم نظم و ترتیب مطلوبی بدهم. اما به هر حال حس خوبی است این که میدانی به احتمال بسیار کتابهای یک فیلسوف گمنام دوره کهن را هم در خانه داری و با مقداری تلاش میتوانی آن را پیدا کنی.
خیلیها میگویند که کتاب دیجیتالی تنها به درد پیدا کردن لغتها و عبارتها میخورد، نه مطالعه. نظر شما چیست؟
من از کتاب دیجیتالی بسیار راضی هستم. باید ابزار خوب داشته باشیم. روی مانیتور لپتاپ واقعا نمیتوان مطالعه کرد. اما با کمک "ریدر"های دارای صفحه بزرگ سیاه-سفید، A4 و بزرگتر، به خوبی میشود کتاب خواند؛ میتوان با قلم مخصوص خط کشید و حاشیهنویسی کرد و در سفر هم به یاددشتها دسترسی داشت. به این بیفزایم مشکل خواندن حروف ریز را که برای کسانی با چشمان کمسو چون من با کتاب دیجیتال حل میشود. من حتا یک "بوک اسکنر" تهیه کردهام، تا کتابهای دارای حروف ریز را اسکن کنم و سپس آنها را با "ریدر" بخوانم.
ما به راستی در بهترین دوره تاریخ بشریت از نظر امکانهای دسترسی به کتاب هستیم. اما متأسفانه قدر این نعمت را نمیدانیم و کتاب نمیخوانیم. اکثرا به خواندن سرسری خبر و مقاله در اینترنت بسنده میکنیم. این چیز بسیار بدی است. روزها و شبهای متوالی هم که در اینترنت بچرخیم، درکمان آن حد گشوده نمیشود که با خواندن باحوصله یک کتاب خوب باز میشود. کتاب یک چیز دیگر است. کتابخوانی یک نوع مواجهه با جهان است که خیلی فرق میکند با رویارویی اینترتی یا مجلهای با آن.
معمولاً کتابخوانها به یک یا چند عنوان کتاب علاقه ویژه دارند تا آن حد که آن کتابها، بهاصطلاح کتاب بالینیشان است. کتابی که همیشه دم دست دارند. کتاب بالینی شما کدام کتاب است؟
من هم به برخی کتابها مدام رجوع میکنم. بیشترین رجوع طبعا به کتابهای مرجع است و از میان آنها واژهنامههای عمومی و تخصصی. من علاقه خاصی به ریشه لغات و تاریخ مفهومها دارم و تا با بُعد تاریخی مقولهای آشنا نباشم، با کاربرد آن مشکل دارم. از این نظر مجلدات فرهنگهای بزرگ، از دهخدا گرفته تا "واژهنامه تاریخی فلسفه" (به آلمانی)، مدام روی میزم میآیند. رجوع به برخی فیلسوفان برنامه ثابت است. کانت، هگل، مارکس و ارسطو از جمله آنهایند. معمولا یک کتاب ادبی کلاسیک را هم کنار دست دارم.
اما در بستر معمولا مجله میخوانم.
چه مجلهای؟
چند مجله تخصی مشترک هستم که آنها را با لذت ورق میزنم و اینجا و آنجا را میخوانم. بخش جذاب در این مجلات بخش معرفی کتابهای تازه است. از طریق آنها میفهمیم که چه درآمده و در دنیای کتاب چه خبر است.
چه کتابی در زندگی شما اثر ویژهای داشته؟
تعدادشان خیلی زیاد است. اما برخیها طبعا فراموش نمیشوند، محتوایشان شاید فراموش شود اما آن لذت خواندن و آن شگفتی مواجهه به جا میماند.
من در عنفوان جوانی گیر کرده بودم میان شعر و هندسه. علاقه خاصی به ریاضیات و فیزیک و کیهانشناسی داشتم و هنوز در ته ذهنم اثر کیف خواندن کتابهایی خوب در این زمینه به جا مانده است: خواندن اولین کتاب درباره نسبیت، خواندن بوف کور هدایت، ژان کریستف رومن رولان، نمایشنامههای سارتر، تولدی دیگر فروغ فرخزاد، کتابهای مختلف در مورد تاریخ ایران و جهان، مقدمه ابن خلدون، مانیفست که انگلیسی را با خواندن آن یاد گرفتم، رد تئوری بقای پویان، کتابهایی که از روی آنها رونویسی کردهام از جمله لودویگ فوئرباخ انگلس – اینها دوران تینایجری را رنگین کردهاند.
دانشجوی فلسفه که شدم انبوهی از کتابهایی را شناختم که هر کدامشان قلهای است در یک کوهستان پهناور. از هر کوهی که بالا میرویم، چشمانداز ویژهای در برابر ما گشوده میشود. از این نظر سخت است که بگویم کدام کتاب تأثیر ویژهای گذاشته. همه آثار کلاسیک به جهت اینکه معرفهای اصلی جهان تاریخی هستند مهماند. اما اگر بخواهم انتخاب کنم و بگویم چه کارهایی تکانم داد، میتوانم اشاره کنم به پدیدارشناسی روح هگل، فلسفه حق او، کانت، به ویژه سنجش خرد ناب و سنجش نیروی داوری، ایدئولوژی آلمانی و کاپیتال، تأملات دکارتی و بحران ادموند هوسرل، هستی و زمان مارتین هایدگر و درسنامههای پیش از آن، پژوهشهای منطقی ویتگنشتاین، درسنامه جان آستین درباره نظریه کنشی زبان، حقیقت و روش گادامر، جامعهشناسی دین ماکس وبر، پساتر آثار کوزِلک و بلومنبرگ، همچنین پیر بوردیو.
از میان کتابهایی که خواندم ضربه مغزی حاصل از خواندن سهتایشان را نمیتوانم فراموش کنم: بوف کور صادق هدایت، کتابی درباره تئوری نسبیت و پژوهشی درباره فهم انسان دیوید هیوم. دوتای اول را در نوجوانی خواندم، سومی را در دوره دانشجویی. دیوید هیوم، همان گونه که کانت گفته، برای نقد تفکر جزمی و کلا نقد ایدئولوژی خیلی مهم است. من مقولات ایدئولوژیک را میگرفتم، همان گونه که دیوید هیوم یاد داده، از پی محتوای تجربی آنها میپرسیدم، و دچارشوک میشدم وقتی میدیدم نمیتوانم به چیزی پرمایه برسم یا به چیزی میرسیدم که آن نبود که ایدئولوژی پیش میگذاشت.
به نظر شما چرا باید کتاب خواند، آن هم در عصر اینترنت و رسانههای اجتماعی؟
راه خلاصی از همهمه و غوغای اینترنت و تلویزیون، کتاب خوب است. همچنین برای پایان دادن به جدلهای بیحاصل بهترین کار کتاب خواندن است. رفقای جوانی من اهل کتاب بودند. با عدهای در تماس هستم یا مقالههایشان را در اینترنت میبینم. حس میکنم چهل سال است کتاب نخواندهاند. تنها مقالات یکدیگر را میخوانند. به این سبب گامی به پیش برنمیدارند. باور کنید وضع همه بهتر میشود اگر این دوستان دوباره کتابخوان شوند.
آیا پیش آمده کتابی را دور بیندازید؟
بله متأسفانه. از سر ناچاری، برای خالی کردن خانه از بیم پلیس سیاسی. پیش آمده که خانه را برای همیشه ترک کنم و کتابهایم را همراه نبرم. چه سرنوشتی یافتهاند آنها؟ و کتابهایی که لای جرز دیوار پنهانشان کردیم؟ میدانم که آن خانه را خراب کردهاند. چه فکر کرد آن کارگری که کلنگ زد و دیوار فرو ریخت و انبوهی کتاب نمایان شد؟
از این مجموعه:
- آزیتا قهرمان: کتابخانه شخصی من
- ساسان قهرمان: کتابخانه شخصی من
- احسان عابدی: کتابخانه شخصی من
- علیرضا ایرانمهر: کتابخانه شخصی من
- حسین نوشآذر: کتابخانه شخصی من
- عباس شکری: کتابخانه شخصی من
- رقیه دانشگری: کتابخانه شخصی من
- علی شریعت کاشانی: کتابخانه شخصی من
- فهیمه فرسایی: کتابخانه شخصی من
- مهدی اصلانی: کتابخانه شخصی من
- اسد سیف: کتابخانه شخصی من
- نیلوفر بیضایی: کتابخانه شخصی من
- پرتو نوریعلا: کتابخانه شخصی من
- احمد خلفانی: کتابخانه شخصی من
- مهدی جامی: کتابخانه شخصی من
- لیلا سامانی: کتابخانه شخصی من
- مجید نفیسی: کتابخانه شخصی من
- مسعود کدخدایی: کتابخانه شخصی من
- مسعود نقرهکار: کتابخانه شخصی من
- یورگن هابرماس: کتابخانه شخصی من
◄ کتابخوان هستید و مایلید کتابخانه شخصی خود را در این مجموعه معرفی کنید؟
پس لطفا تماس بگیرید با culture (at) radiozamaneh.com
نظرها
روزبه
نکات جالب و قابل تاملی داشت.
رضا
همچنانکه از نوشته های پرمایه محمدرضا نیکفر حدس می زدم ، او فقط نویسنده مقاله و رساله نیست بلکه کتابخوانی بسیار جدی و پیگیر و منظم نیز بوده است و به داشته های دوره ای خودش اکتفا نکرده است و نمی کند.وجود چنین کسانی با هر طرز تفکر مایه خوشحالی و افتخار است.افسوس که چنین نویسندگانی در داخل و خارج ایران بسیار تعدادشان بسیار بسیار کم شده است. کافی است به مقاله های فضای مجازی مخصوصا شبکه هایی مانند فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام سری بزنید تا میان تهی بودن فکر بسیاری از نویسندگان را دریابید و ازکامنتهای به به و چهچه مخاطبان ساده اندیش ایرانی حیرت زده شوید! آیا این کتاب نخوانی و درجازدن خودش یکی از دلایلی نیست که درچهل سال اخیر توانایی و لیاقت ما را در استقرار و تداوم حکومت کنونی قرار داده است؟
پروین
کتابخوان های اندازه صفحه A4 در ایران قیمتشان خیلی بالاست. مثلا قیمتها را از اینجا ببینی ***
هوشنگ
گفت و گویی بسیار خاطره برانگیز, مفید و پرسش آور. با سپاس بابت ذکر "پروژهء گوتنبرگ" و کتابهای رایگانش, انتشارات "وِرسو" نیز گاهی اوقات برخی از کتابهای الکترونیکیش رایگان است. این لیست کتاب های فلسفی, خصوصا آثار آلمانی که شما نام بردید خاطره برانگیز یک سری ترجمه های انگلیسی (دههء ۸۰ میلادی) از متون فلسفی آلمانی, چاپ دانشگاه ام. آی. تی. بود, که با عنوان "مطالعاتی در افکار اجتماعی معاصر آلمانی" چاپ می شد. اگر اشتباه نشود, منظور شما از بلومنبرگ, اشاره به "هانس بلومنبرگ" بود, که آثار وی نیز بخشی از این سری می باشد. حضور "داس کاپیتال" روی میز شما کنجکاوم کرد که از چه نسخهء "سرمایه" استفاده میکنید: آلمانی, فارسی, انگلیسی؟ این سری مصاحبات "کتابخانه شخصی" بعضی وقتها خیلی خاطره برانگیز می شود و تلنگری است بر حافظهء پیر و مقداری از کار افتاده. شاید بد نباشد که با دوستانی که تجربه های کتابداری و کتاب خانه راه انداختن, یا انتشاراتی و کتاب فروشی هم دارند مصاحبه شود, به هر رو تمامی اینها بخش هایی است از جهان کتاب.
علی میراقا
در این مصاحبه یا نوشته، چند شخص محورند. یکی صاحب کتابخانه که نویسنده متفکر ارجمندی به نام نیکفر است و بعد خاطرات شخصی او. سپس نام گادامر و نیز نام استادی که فهرستی از کتاب های لازم برای خواندن را توصیه کرده و در نهایت این حکم نیکفر که اگر کتاب بخوانید، اندیشمند می شوید. فرض کنیم نیکفر اهمیت بحث اتونومی/خودسالاری را که مدام در مقالات و گفتارهای جدیدش روی آن تأکید می کند، می داند ولی به نظرم درک او از از مفهوم بسیار لاغر و بلکه تهی است. چرا؟ چون گام اول در خودسالاری و خودآیینی که او مدام توصیه می کند این است که «دیگری سالار ذهن من شنونده/خواننده نباشد». حالا ما در اینجا چه داریم؟ داریم نیکفری که سالار است و گادامری که سالار است و استاد توصیه گری که سالار است و نشانه اش هم اینکه نیکفر نقش امام خامنه ای را ایفا می کند که خاطرات عشق ورزی با کتابش برای بقیه باید کیف روحی ایجاد کند و آنها «دگرسالاری» را به اوج برسانند. اگر مطلب برای جناب نیکفر و گرداننده سایت، جا نیفتد، پرسش کند تا توضیح دهم چون مسئول داوری هایی هستم که در این جملات به بیان آوردم. باری خودآیینی و اتونومی که به حق مورد تأکید نیکفر است، در تقابل با محور قرار دادن شخص و اشخاص است چه گادامر باشد چه نیکفر. خود نیکفر به این مشکل مبتنلاست و همان را هم منتقل می کند به خواننده. به این ترتیب اگر نگوییم خودآیینی مورد نظر او فریبکارانه است، تهی است. پس: یک خودسالار می تواند به اندیشه و نظر دیگران(از جمله گادامر) استناد کند ولی بعد از انکه اصل و پایه نظر خودش را موجه و مطرح ساخت و در ادامه امثال گادامر یا هر نام دیگری را به عنوان گواه سخن به میان آورد نه اینکه از اول بگوییم که گادامر چنین گفته و می توانیم سخنش را تعمیم دهیم به ایکس و ایگرگ. چون هم دقیقا عکس خودسالاری است و هم حق آن تعمیم دادن را نداریم. کیش شخصیت به مثابه یک خوی ناپیدا تا بن استخوان جان ما(در مقام فرد و قوم) نفوذ کرده و به این آسانی بیرون نمی رود. می توانم به عنوان یک پیشنهاد این را هم اضافه کنم(نه به عنوان داوری چون واقعا فقط یک حدس است نه بیشتر) که به نظرم زمینه خروج نیکفر از مدعیات مهمی که از فلسفه روشنگری می گیرد، همانا چیزی نیست جز تربیت و علائق چپی او.
یک خواننده
کاش آقای نیکفر در بخش نظرات، هر چند کوتاه، با مخاطبان گفتوگو کنند و دستکم به پرسشهای این دوستان پاسخ دهند.