چگونه دموکراسی میمیرد؟
استیون لوینسکی و دانیل زیبلت، دو استاد دانشگاه آمریکایی در یک اثر پژوهشی این پرسش را بررسی کردهاند و به یک الگوی تکرار شونده رسیدهاند.
برای از بین بردن نظامهای دموکراتیک در جهان نیازی به کودتا یا انقلاب نیست. انتخابات دموکراتیک کفایت میکند. فقط کافیست که یک نامزد پوپولیست و تمامیتگرا در انتخابات با رأی مردم بر سر کار بیاید. به این شکل میتوان همواره دموکراسی را با روشی خزنده اما مطمئن از میان برداشت.
استیون لویتسکی و دانیل زیبلت، دو استاد دانشگاه آمریکایی در یک اثر پژوهشی با عنوان «چگونه دموکراسی میمیرد؟» مشخصاتی را که براساس آنها میتوان رفتار تمامیتگرای سیاستمداران را تشخیص داد، بررسی و مشخص کردهاند: بیاعتبار کردن مخالفان سیاسی، به چالش کشیدن قواعد دموکراسی و بیاثر کردن رسانهها از ترفندهای رایج برای از میان برداشتن نظامهای دموکراتیک در روزگار ماست.
تصوری که معمولاً وجود دارد، تصویری از یک کودتاست: تانکها در خیابانها به راه میافتند، نظامیان، شهروندان مخالف را که از قبل شناسایی کردهاند شبانه بازداشت میکنند و به زندانهای بینام و نشان انتقال میدهند و سرانجام با اعمال خشونت و احیاناً اعدامهایی، نظام دموکراتیک سرنگون میشود و یک دیکتاتوری نظامی قدرت را به دست میگیرد.
لوینسکی و زیبلت اعتقاد دارند که دوران کودتاهایی اینچنین سپری شده است. اکنون روش مؤثرتر و البته بیسر و صداتری برای از میان برداشتن نظامهای دموکراتیک وجود دارد. دانیل زیبلت، استاد دانشگاه هاروارد مینویسد:
«بعد از پایان جنگ سرد، نظامهای دموکراتیک به روش دقیقتر و پیچیدهتری، پای صندوقهای رأی در شعب اخذ رأی از بین میروند. بسیاری از سران کشورها در انتخاباتی قانونی انتخاب میشوند اما با دستیابی به قدرت سیاسی، در وهله نخست نهادهای دموکراتیک را با کمک قانونگزاران از بین میبرند.»
مثالهای متعددی وجود دارد: فوجیموری در پرو، چاوز در ونزوئلا، پوتین در روسیه و اردوغان در ترکیه. همه این سیاستمداران در انتخاباتی قانونی به قدرت رسیدهاند و همه آنها در وهله اول و پیش از هر کار دیگری، تلاش کردند نهادهای دموکراتیک و جامعه مدنی را تضعیف کنند. زیبلت مینویسد:
«این امر اغلب در یک پروسه خزنده اتفاق میافتد. در ونزوئلا برای مثال ده سال بعد از به قدرت رسیدن چاوز هنوز اکثر شهروندان اعتقاد دارند که در یک جامعه دموکراتیک زندگی میکنند. بسیاری از شهروندان وقتی متوجه میشوند حقوق مدنیشان از دست رفته که کار از کار گذشته است.»
بر اساس پژوهش لوینسکی و زیبلت «یکهسالاری» یا اتوکراسی همواره بر اساس یک الگوی مشخص شکل میگیرد و سرانجام به چیرگی فرمانروا بر سلسه مراتب اداری و بر رسانهها و نهادهای قانونگزاری چیره میشود و حکومت تمامیتخواه خود را اعمال میکند. این ویژگیها عبارتاند از:
۱-به چالش کشیدن قواعد دموکراسی. برای مثال زیر سئوال بردن پدیده انتخابات و تردید در قانون اساسی که متضمن مردمسالاری است.
۲-به چالش کشیدن مشروعیت مخالفان سیاسی. (با آنها مانند «دشمن» مردم و «قانونشکن» رفتار میشود.)
۳-ترویج خشونت و ترویج اعمال خشونت در سطح جامعه
۴-آمادگی نقض آزادی شهروندان و حقوق بشر، برای مثال از طریق نقض آزادی بیان و حملات مکرر به رسانهها
لوینسکی و زیبلت راهکاری هم برای مقابله با «یکهسالاری» پیشنهاد میدهند. بعد از جنگ سرد و به ویژه در سالهای اخیر بین احزاب سیاسی و مردم فاصله افتاده و جوامع دوقطبی شدهاند، بیش از همه به این دلیل که ملاکهای نانوشته دموکراسی زیر پا گذاشته شده. زیبلت مینویسد:
«برای مثال ملاک احترام متقابل به یکدیگر و اینکه رقیب سیاسی را به چشم یک رقیب دید و نه یک دشمن. ما میتوانیم با یکدیگر بحث و حتی جدل کنیم. اما باید در همان حال بپذیریم که از حقوق یکسانی در پیشگاه قانون برخورداریم. ملاک دیگری هم وجود دارد: خویشتنداری در اعمال قدرت. بنا نیست که یک سیاستمدار همه قدرتی را که قانون در اختیار او گذشته به هر قیمت اعمال کند. عاقلانهتر است که کمی هم خویشتندار باشد.»
بیشتر بخوانید:
نظرها
نظری وجود ندارد.