محمود فلکی: کتابخانه شخصی من
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ محمود فلکی ما را با کتابخانه شخصی خود آشنا میکند.
چه کتابهایی میخوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ در روزگاری که شمارگان کتاب در ایران به ۳۵۰ نسخه کاهش یافته، این پرسش به جا به نظر میرسد.
با آداب کتابخوانی و کتابخانه شخصی محمود فلکی، نویسنده و شاعر آشنا میشویم:
این روزها چه کتابی را میخوانید؟
- مشغول خواندنِ رُمان "آتنا" (Athena) از نویسندهی ایرلندی، جان بانویل (John Banville) هستم. نمیدانم که این رمان به فارسی ترجمه شده یا نه. به گمانم برخی از حرکتها و پیوندهای زبانی- مفهومی این رمان را نمیشود به فارسی برگرداند. اگر هم برگردانده شود، چیز دیگری خواهد شد. با خواندن رُمانهایی از این دست آدم بیشتر متوجه میشود که ادبیات جهانی یعنی چی و چرا رمان فارسی توان جهانی شدن را ندارد.
برای اولین بار کی صاحب یک کتابخانه شخصی شدید؟ چند جلد کتاب داشت و در آن زمان کدام کتابها را بیشتر دوست میداشتید؟
- وقتی حدود چهارده – پانزده سالم بود و در شهر زادگاهم رامسر زندگی میکردم، اتاقی داشتم که با برادرم شریک بودم. هر کدام یک کمد داشتیم. من که در آن زمان به کتاب علاقه داشتم کم کم چند کتاب خریدم که آنها را در آن کمد جا میدادم. کتابهایی که بیشتر افسانهها و قصههای مخصوص کودکان و نوجوانان بودند. همچنین چند کتاب خطی و چاپ سنگی (بوستان یا گلستان سعدی و ...) که از پدرم برای ما به جا مانده بود. البته نمیشود اسمش را کتابخانه گذاشت، ولی برای من عزیز بود. بهویژه اینکه در آن زمان نوشتههایی از من در اطلاعات کودکان که بعدن به اطلاعات دختران و پسران تغییر نام داد، و در مجلهی صبح امروز چاپ میشد و من همهی این نشریات را داده بودم جلد کرده بودند و آنها را هم به عنوان کتاب در این کمد جا داده بودم. متأسفانه با خروجم از ایران همهی آنها و بسیاری دیگر نابود شدند. حالا کمی به حاشیه میروم تا بگویم که پرسشهایی از این دست این خوبی را دارند که خاطرههای مدفون شده دوباره زنده میشوند. و چه خوب که زنده میشوند.
الان کتابخانه شما چند جلد کتاب دارد؟ کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟
- فکر میکنم بیش از سه هزار جلد بشود. کتاب مشخصی را نمیتوانم نام ببرم. اگر بخواهم کتابهای مورد علاقهام را نام ببرم، باید لیست بلندبالایی را به دست بدهم.
معمولاً کتابخوانها به یک یا چند عنوان کتاب علاقه ویژه دارند تا آن حد که آن کتابها، به اصطلاح کتاب بالینیشان است. کتابی که همیشه دم دست دارند. کتاب بالینی شما کدام کتاب است؟
- در گذشته چند کتاب بود که جزو کتابهای بالینی من به حساب میآمدند، اما سالهاست که دیگر هیچ کتابی آنقدر مرا مجذوب نمیکند که کتاب بالینیام بشود.
چه کتابی در زندگی شما اثر ویژهای داشته؟
- تأثیر ویژهی یک یا چند کتاب در زندگیام در دورههای مختلف زندگیام متفاوت بوده. در نوجوانی متأثر از پاورقینویسهای مجلات بودم. حتا متأثر و به تقلید از پرویز قاضی سعید شروع کردم رُمانی بنویسم. در آغاز جوانی که عاشق شعر بودم کتاب شعر چند شاعر کلاسیک و مدرن تأثیر ادبی بر من گذاشتند. مثل حافظ و مولوی و شعرهای نیما، فروغ، شاملو و ... و در نثر کارهای هدایت، همینگوی، چخوف، سارتر و ... در دورههای بعد که با تحول اندیشگی من پیوند دارد، دیگر شعر و نوشتهی برخی از شاعران و نویسندگان پیشین برای من جذبهیی نداشت. بهمثل مولوی را که زمانی تحت تأثیرش پانصد بیت مثنوی سروده بودم، به خاطر اندیشهی متعصبانهی صوفیانهاش که به گمانم یکی از بازدارندگان تحول اندیشهی ایرانی است، بهکلی کنار گذاشتم. در دورههای بعد، نویسندگانی مثل کافکا و مارکز روی من تأثیر گذاشتند، یعنی زمانی که کم کم از شعر دورتر و به ادبیات داستانی نزدیکتر شدهام. یا برخی از نویسندگان دیگر و کم شناختهتر در ایران مثل نویسندهی آلمانی ویلهلم گناسینو (Wilhelm Genazino) یا نویسنده و شاعر هلندی نوته بوم (Cees Nooteboom) و ... این نویسندگان افق تازهیی در چگونگی نگاه به پیرامون و پرداخت داستانی از جزئیاتِ به ظاهر ساده و نادیدنی پیش رویم گشودند. اما تأثیر اندیشگی را همچنین مدیون برخی از کتابهای فلسفی از فیلسوفانی چون دکارت و نیچه و هابر ماس هستم. آثار آرامش دوستدار به لحاظ شناخت بهترِ گذشتهی تاریخی- فرهنگی ایران کار ساز بودهاند.
به نظر شما چرا باید کتاب خواند، آن هم در عصر اینترنت و رسانههای اجتماعی؟
- به گمانم آدمی که کتاب نخوانَد خنگ میشود. منظورم از کتاب تنها کتاب کاغذی نیست، چون حالا کتابهای الکترونیکی، به اصطلاح ای بوک (E-Book) هم هستند که در غرب خوانندگان فراوانی دارند. در هر حال، انسان در زندگی روزمرهاش دچار عادتهای روزمره یا روزمرگی میشود. او چنان به عادتهایش خوگر میشود که دیگر خودش نمیاندیشد، بلکه برایش اندیشیده میشود. این مسئله، امروز با وجود رسانههای مختلفِ کنترل و تحریفِ اینترنتی شدیدتر عمل میکند، تا جایی که انسان به مهرهی بیارادهی نظامها و دستگاههای مختلف سیاسی، مالی، تکنیکی و ... تبدیل میشود، بهگونهیی که ارادهی شخصی، به خود بودن، فردیت رهای برآمده از خودآگاهی کم کم فراموش میشود، چیزی که هایدگر آن را "فراموشی هستی" مینامد. کتاب میتواند انسان را با جهان دیگری آشنا کند که با هستی روزمره تفاوت دارد. این آشنایی از سویی در جهت تلطیف فشارهای عصبی روزمره عمل میکند، از دیگر سو اما میتواند انسان را به اندیشیدن وادارد. منظورم اندیشهی مستقل، پرسشگر و نقاد است، نه هر اندیشهیی. البته منظورم این نیست که هر کسی که کتاب میخواند، لزومن اندیشهورز میشود. کتابخوانی میتواند به شخص در اندیشهورزی یاری برساند، در صورتی که آن شخص توان تحول اندیشگی را داشته باشد. چه بسا آدمهایی هستند که کتاب هم زیاد میخوانند، اما ذهن پرسشگر و نقاد ندارند. بهمثل کسانی هستند که حتا نامدارند و تمام تاریخ ادبیات فارسی را از برند و همه جا، از جمله در برنامههای تلویزیونی هم دعوت میشوند، ولی از خودشان عقیدهی مستقلی ندارند و از تفکر و تحلیل نقادانه عاجزاند. حرف هایشان تکرار مکررات است و خوشایند ذهن سادهگیر و سادهپسند. اینها تنها معلومات خود را به رخ دیگران میکشند. باید بین معلومات یا محفوظات داشتن و دانشورزی یا اندیشهورزی تفاوت قائل شد. و این، کار هر کسی نیست.
آیا پیش آمده کتابی را دور بیندازید؟
- من بیبلیوفیل (دوستدار کتاب) هستم و بنابراین دلم نمیاید کتابی را دور بیندازم. اما چند سال پیش که اسبابکشی میکردیم، متوجه شدم که من چقدر کتابهای مزخرف دارم. فکر کردم نگهداری این کتابها به چه دردم میخورد. بهویژه اینکه هی روز به روز جا برای نگهداری آنها کمتر میشد. تصمیم گرفتم آنهایی را که به گمانم خیلی مزخرف و بیمصرف بودند در کارتون جداگانهی جمع کنم و دور بریزم. ولی باز هم دلم نیامد. نمیخواستم آنها را به کتابخانهیی مثل کتابخانهی دانشگاه هدیه بدهم، چون کارهای به درد بخوری نبودند. فکر کردم بهتر است آنها را هدیه بدهم به کسی که علاقه دارد. به دو دوست که اهل کتاب بودند، زنگ زدم. یکی از آنها علاقهیی نشان نداد. دومی گفت که میآید و آنها را همراه با نشریات فارسی زبان که در سالهای متمادی جمع شده بودند با خودش میبرد. ولی تا روز اسبابکشی نیامد و من ناچار آنها را در آشغالدانی ویژهی کاغذ ریختم تا دست کم دوباره به عنوان کاغذ، طور دیگری یا شاید به شکل کتاب تازهیی به مصرف برسند.
از این مجموعه:
- محمدرضا نیکفر: کتابخانه شخصی من
- آزیتا قهرمان: کتابخانه شخصی من
- ساسان قهرمان: کتابخانه شخصی من
- احسان عابدی: کتابخانه شخصی من
- علیرضا ایرانمهر: کتابخانه شخصی من
- حسین نوشآذر: کتابخانه شخصی من
- عباس شکری: کتابخانه شخصی من
- رقیه دانشگری: کتابخانه شخصی من
- علی شریعت کاشانی: کتابخانه شخصی من
- فهیمه فرسایی: کتابخانه شخصی من
- مهدی اصلانی: کتابخانه شخصی من
- اسد سیف: کتابخانه شخصی من
- نیلوفر بیضایی: کتابخانه شخصی من
- پرتو نوریعلا: کتابخانه شخصی من
- احمد خلفانی: کتابخانه شخصی من
- مهدی جامی: کتابخانه شخصی من
- لیلا سامانی: کتابخانه شخصی من
- مجید نفیسی: کتابخانه شخصی من
- مسعود کدخدایی: کتابخانه شخصی من
- مسعود نقرهکار: کتابخانه شخصی من
- یورگن هابرماس: کتابخانه شخصی من
◄ کتابخوان هستید و مایلید کتابخانه شخصی خود را در این مجموعه معرفی کنید؟
پس لطفا تماس بگیرید با culture (at) radiozamaneh.com
نظرها
نقی
با سپاس از این گفت و گو, و یادآوری پرویز قاضی سعید (یاد "لاوسون, سامسون و ریچارد" به خیر!) و آن پاورقی های نه چندان نفیس دوران نوجوانی. فقط مانده ام در این که چرا و چگونه "رمان فارسی توان جهانی شدن را ندارد"!!! در این دوران سرمایه داری متاخر, سرمایه داری اطلاعاتی/شناختی قرن بیست و یکم , هر متنی را که شرکت های عظیم انتشاراتی غرب مایل باشند (از هر زبان و از هر فرهنگی را) یک شبه تبدیل می کنند به ادبیات جهانی. متاسفانه در ۴۰ سال گذشته زبان فارسی در سطح جهانی (و در داخل کشور) مقداری یتیم شده, و هیچ پشتیبان داخلی یا خارجی نداشته است (به جز خود نویسندگان و نهادهای مستقل شان). فیلم های ایرانی (که در جهان گل کرده اند) حداقل از حمایت شرکت های مربوط به سپاه در ایران برخوردار بوده اند. نویسندگان ایرانی سهم شان فقط "اتوبوس های مرگ" بوده و قتل های زنجیره ای. رمان "کلنل" دولت آبادی, خیلی هم جهانی است, فقط یک ویراستار از یک شرکت انتشاراتی عظیم/چند-ملیتی کم داشت, که معروفش کند!
امیرشکاری
آثار خوبی تا کنون در ایران و برون مرز ،چه در زمینه شعر وچه در زمینه رمان و داستان کوتاه به زیور طبع آراسته شده است البته با قید همه محدویت های بازدارنده از نظر نگارش ، بعنوان نمونه سانسور و تیراژ ناچیز و مسئله در آمد زایی یا محدویت های فرهنگی یعنی همان تابو های اجتماعی یک جامعه سنت زده ولی کافی ست یک زبان خارجی را فرا گرفته باشیم ، تا در یابیم زبان فارسی ظرفیت کمی از نقطه نظر ثبت و ضبط خلاقیت در رمان مدرن و جهانی را دارا می باشد.
روزبه
علت اینکه جهانی نمیشه اینه که اولا اکثر نویسندگان ایرانی خود آموخته هستند و اکثرا از فنون حرفه ای نویسندگی نو بهره ای نبردن و آموزش ندیدن.کلا هنر در ایران پشتوانه ای و از عزت و احترامی برخوردار نیست شما کجا. میتوانید با درآمد انتشار ۵۰۰ جلد کتاب زندگی کنید؟ نوشته کدام نویسنده فیلم یا تئاتر شده؟ پس انتظار اینکه کسی به این حرفه رو کنه حتی اگر علاقمند باشه و استعداد داشته. باشه کمه. نکته دیگه زمینه فرهنگی و اجتماعی وعلمی ایران امروزه . جامعه ایرا ن سالهاس منجمد شده هیچ رشدی در هیچ زمینه ای اعم از اقتصادی اجتماعی ورزشی فلسفی علمی فرهنگی یا زمینه دیگه ای نداشته شما کوچکترین نو آوری در هر زمینه ای که باشه بیاد دارید؟ ایران وایرانی امروز هروقت میخواد به چیزی افتخار کنه مربوط به گذشته های صدها و چه بسا هزاران سال قبل. در این بیابان برهوت تمدن ایرانی اگر یک ایرانی در جایی به کوچکترین موفقیتی نایل بشه واقعا شگفت انگیزه و به معجزه نبوغ شخصی شباهت داره. واقعیت تلخ اینه که ما در دنیای امروز حرفی برای زدن نداریم و مصرف کننده ایم در همه زمینه ها.
صمد
چیزیی که برای من جالب بود این بود: "بهمثل مولوی را که زمانی تحت تأثیرش پانصد بیت مثنوی سروده بودم، به خاطر اندیشهی متعصبانهی صوفیانهاش که به گمانم یکی از بازدارندگان تحول اندیشهی ایرانی است." ایرج پزشکزاد با رمان دایی جان ناپلئون، انگشت گذاشت روی یکی از جالبترین خصوصیتهای ایرانیها−حالا چه باسوادها و کتاب خوانها و چه بیسوادهها: من نبودم دستم بود تقصير آستينم بود آستين مال كتم بود كتم مال بابام بود بابام مال خدا بود خدا مال گدا بود پس تقصير گدا بود همین مولوی توی ترکیه تاثیر می زاره روی پاموک ولی توی ایران مولوی بقول ایشان میشه سد مبر! مایستر اکهارت عارف آلمانی که تقریبا با مولوی همزمان بود میگن روی زبان و تفکر آلمان تاثیر شگرفی داشت. دلیلش هم بودن آدمهای متفکر در آلمان بود، مثل هگل و هایدگر. کتاب خواندن، بله ،از کتاب نخواندن بهتره ولی اونم یک هنره، خود فکر کردن هم هنره ومتصفانه مشکل اصلی اینجاست.
هوشنگ
روزبه جان امثال هوشنگ گلشیری, غلامحسین ساعدی, شاملو, فروغ,...اتفاقا خیلی هم حرف برای گفتن داشتند. آثار هر کدام از اینها نیز هیچ چیزی از برجسته ترین آثار جهانی ندارد. خصوصا گلشیری و ساعدی. نسل کنونی نیز هنرمندان برجسته خود را دارد که مورد بی مهری ما قرار می گیرند. شما نگاهی کنید به آثار نقاشان مدرن ایرانی (که بسیاری از آنان در نشریهء طاووس, و یا کتابهای ویژهء طاووس منتشر شده است) و ببینید آیا در سطح جهانی نیستند؟ به قول محسن نامجو موضوع چیزی نیست جز "جبر جغرافیایی".