● دیدگاه
احمد شاملو: شاعر ملی ما
سالگرد درگذشت احمد شاملو
مجید نفیسی - زمینه پیدایش مفهوم "شاعر ملی" در دوران مشروطه فراهم آمد. نمونههای زیادی در تاریخ معاصر از شاعران ملی در دست نیست با استثناهایی.
تا پیش از نطفه بستن فکر آزادی و پیدایش دولتهای ملی در سدههای اخیر، شاهان تنها "ملکالشعرا" داشتند و نامی از "شاعر ملی" در میان نبود. حتی اطلاق نام "شاعر ملی" به هومر، فردوسی و شکسپیر، در یونان، ایران و انگلستان، پدیدهای مدرن است و تنها وقتی ضرورت یافته که فکر هویت ملی و تشکیل دولت ملی مدرن، مردم این سرزمینها را به جستجوی شاعر ملی در تاریخ گذشته کشانده است. برای نمونه در ایران، در دوران فتحعلی شاه تنها وقتی ملک الشعرای دربار، فتحعلی خان صبا به سرودن شاهنامهای به سبک "شاهنامه"ی فردوسی روی میآورد که میخواهد برای ستایش از عباس میرزا و مقاومت ملی او در برابر اشغالگران روسیه تزاری "حماسۀ ملی" بیافریند فقط از این زمان است که "شاهنامه" فردوسی، آرام آرام به عنوان "حماسه ملی" ایرانیان شناخته میشود و حال آن که در هشتصد سال پیش از آن کسی در ایران یا انیران، شاهنامه را "حماسه ملی" و فردوسی را "شاعر ملی" نمیخواند.
برخلاف لقب "ملک الشعرا"ئی که چون صلهای از جانب دربار به شاعر داده میشود، این بر عهدۀ خود شاعر است که به یمن نبوغ ادبی و حساسیت اجتماعی خود، لقب "شاعر ملی" را از سوی ملت، بگیرد. در ایران، زمینۀ اطلاق این لقب ملی، تنها در آستانۀ انقلاب مشروطیت به وجود آمد. هنگامی که عارف قزوینی با تأثیر از مشاهدات خود در استانبول به نوشتن "تصنیفهای میهنی" و "غزلهای سیاسی" پرداخت و به شور ایرانیان برای ایجاد دولتی ملی و مردمسالار بیانی شاعرانه بخشید.
به گمان من پس از عارف، تنها این احمد شاملو و سیمین بهبهانی [۱] هستند که شایستۀ لقب شاعر ملی میباشند. هیچیک از شاعران معاصر ما، از نیمایوشیج گرفته تا فروغ فرخزاد، سزاوار چنین لقبی نیستند، نه از این جهت که شعرشان لزوماً از شعر شاملو کمدرخششتر است، بلکه به این دلیل که احمد شاملو از زمانی که نخستین کتاب شعرش "آهنگهای فراموش شده" را در سال ۱۳۲۶، منتشر کرد تا آخرین مجموعۀ شعرش "در آستانه" که کمی پیش از مرگش در سال ۱۳۷۹ انتشار یافت، با جنبش مردم ایران برای به دست آوردن آزادیهای فردی و عدالت اجتماعی، همراه بود و در برابر سرکوب رژیمهای پهلوی و اسلامی، به صورت صدای شاعرانۀ جنبش درآمد.
خوشبختانه شاملو از دهه ۱۳۲۰ تا آخر دهۀ ۱۳۷۰، زنده بود و هیچیک از چالشهای فردی و اجتماعی در طول این نیم سده او را به خاموشی نکشاند و دچار آن پدیدهای نشد که زنده یاد هوشنگ گلشیری در "ده شب شعر گوته"، پائیز ۱۳۵۶، از آن به عنوان "جوانمرگی در ادبیات ما" یاد کرده است.
شاملو یک شاعر ملی بود اما یک شاعر ملیگرا نبود. او از هنگامی که دومین کتاب شعرش "قطعنامه" را در سال ۱۳۳۰ انتشار داد، مشخصاً به سوسیالیسم گرایش داشت و تا پایان عمر نیز در این طیف باقی ماند. با این همه از آنجا که او صدای آزادی بود نه تنها چپگرایان، بلکه ملیگرایان نیز او را دوست داشتند و او را صدای شاعرانۀ خود میدانستند. اما شاملو از ابتدا چپگرا نبود، بلکه در دورۀ نوجوانی تحت تأثیر پدر که در ارتش رضا شاه خدمت میکرد از یک سو، و فضای آلماندوستی سالهای پایانی سلطنت رضا شاه از سوی دیگر، تمایلات آلمانگرایانه داشت و در پیوند با گروه فاشیستی "کبود" کار میکرد. هنگامی که در سال ۱۳۲۴ ارتش سرخ شوروی بخش شمالی ایران را اشغال کرد، شاملو از سوی روسها در گرگان دستگیر شد و به زندان افتاد. در همین زندان بود که شاملوی جوان، دچار تحول فکری شد، همانطور که در شعر بلند "سرود مردی که خودش را کشته است" در کتاب "قطعنامه" میگوید:
نه آبش دادم
نه دعائی خواندم
خنجر به گلویش نهادم
و در احتضاری طولانی
او را کشتم.[ ۲]
مجموعههای بعدی او "آهنها و احساس" از سوی رژیم شاه، توقیف شد و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، او نیز همراه صدها روشنفکر ملی و چپ، به زندان افتاد. شاملو شاید برای جبران مافات، سالها بعد، در سال ۱۳۵۲ به ترجمه کتاب "مرگ کسب و کار من است" اثر روبر مرل پرداخت تا جوانان ایرانی را با اردوگاههای مرگ هیتلری آشنا کرده و از درغلطیدن آنها به ورطۀ یهودستیزی رهائی بخشد. در آن سالها متشکلترین سازمان چپگرا، "حزب توده" بود اما شاملو احتمالن به دلیل سابقۀ فعالیتش در گروه "کبود" هرگز نتوانست به این حزب بپیوندد و پس از آن نیز هیچگاه به صورت بلندگوی حزب یا گروهی، درنیامد.
در سال ۱۳۳۶، شاملو "هوای تازه" را انتشار داد که به یکباره نام او را پراکند و زمینه را برای تبدیل او به یک شاعر ملی، فراهم کرد. در این کتاب، ما به شعر "مرگ نازلی" برمیخوریم که شاید به تنهائی نقشی مهم در گسترش محبوبیت شاملو بازی کرد. شاملو در مجموعۀ "کاشفان فروتن شوکران" که پس از انقلاب چاپ شد، این شعر را به "مرگ وارطان" تغییر داده و آن را به وارطان سالاخانیان تقدیم کرده است. وارطان یکی از اعضای ارمنی حزب توده بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد، دستگیر شده و میگویند به دست سرهنگ زیبائی، یکی از همکاران تیمور بختیار، فرماندار حکومت نظامی تهران، زیر شکنجه، جان داد. من خود، در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ همراه با مردم وارد ملک مسکونی سرهنگ زیبائی شدم که در تقاطع خیابان ایرانشهر و بلوار کریمخان زند قرار داشت. در میانۀ این زمین که در اطراف آن دیوارهای بلندی بود، سردابی با یک گنبد، قرار داشت که از طریق زیرزمین به ساختمان اصلی میپیوست و ظاهراً، محل بازجوئی و شکنجه بود. من در آنجا همراه با دوستم حسین اخوت مقدم، شعر "مرگ نازلی" را به یاد وارطان خواندیم.
حسین که در سالهای ۵۴- ۱۳۵۲ در زندان شاه به سر میبرد، این ترانه را آنجا آموخته بود و پس از آزادی برای ما تعریف کرد که چگونه زندانیان این ترانه را برای تقویت روحیه فردی و گروهی میخواندند و به خصوص پس از این که یکی از چریکهای فدائی یا مجاهد خلق، در بیرون زندان در درگیری کشته میشده یا پس از دستگیری اعدام میشده است با عوض کردن نام "نازلی" به نام آن شهید، یاد او را گرامی میداشتند.
این سنّت پس از انقلاب هم ادامه یافت و من یکبار به اتفاق حسین و دوستان دیگر پس از این که همسرم عزت طبائیان در ۱۷ دی ۱۳۶۰ در زندان اوین تیرباران شد، در گلابدره بالای دربند همانطور که برف میآمد، سرود "مرگ نازلی" را دسته جمعی خواندیم و تنها نام "نازلی" را به "عزت" تبدیل کردیم. پس از این که حسین در اسفند ۱۳۶۱ تیرباران شد، من فقط توانستم این ترانه را به یاد او به صورت فردی در یک خانۀ مخفی، زیر لب بخوانم. چند سال پیش از یک دوست ارمنی در لس آنجلس شنیدم که واژۀ "وارطان" به معنای "گلسرخ" است و با واژۀ "ورد" که در شاهنامۀ فردوسی آمده، هم ریشه میباشد. در واقع به خاطر نزدیکی ارمنیان و ایرانیان در زمان پارتیان بسیاری از واژههای فارسی میانه، وارد زبان ارمنی شده که تا امروز هم پابرجا است.
به هرحال من نمیدانم آیا شاملو از معنای واژۀ "وارطان" آگاه بوده یا نه، اما شعر "مرگ نازلی" به نحو روشنی این ارتباط را نشان میدهد چرا که در آن واژههای "یاس" و "بنفشه" آمده و شاعر امید گل دادن "یاس پیر" و مژده دادنِ "بنفشه" از شکسته شدن زمستان و آمدن بهار را میدهد.
شاملو در کنار شعر "مرگ نازلی" که برای وارطان سالاخانیان سروده، شعر "از عموهایت" را برای مرتضی کیوان و شعر "عشق عمومی" را به یاد نخستین دستۀ افسران تیرباران شدۀ تودهای، شعر "مرثیه" را به یاد دسته دوم افسران تودهای، شعر "ساعت اعدام" را برای سرهنگ سیامک، سروده است. مرتضی کیوان، رابط حزب توده با سازمان نظامی آن بود و برخلاف بسیاری از زندانیان تودهای که به سفارش حزب ندامتنامه نوشته و آزاد شدند، بر سر عقیدۀ خود ماند و تیرباران شد. همسر او پوری سلطانی بود که در سالهای بعد کتاب "هنر عشق ورزیدن" اثر اریک فروم را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد و این کتاب به چاپهای فراوان رسید.
شاملو در کتاب "کاشفان فروتن شوکران" که پس از انقلاب درآمد، شعر "خطابه تدفین" را که عنوان کتاب از یکی از مصراعهای آن گرفته شده به خسرو روزبه تقدیم کرده است. روزبه مسئول سازمان نظامی حزب توده بود و در سال ۱۳۳۷ تیرباران شد و به صورت مظهر مقاومت از سوی حزب توده درآمد. اما هنگامی که پس از انقلاب، اسنادی رو شد که نشان میداد روزبه پیش از دستگیری، چند تن از جمله حسام لنکرانی، عضو حزب و محمد مسعود، روزنامهنگار مشهور را شخصاً ترور کرده، شاملو پیشکشی خود را از روزبه پس گرفت. من این سخن را از زبان شاملو در بخش "پرسش و پاسخ" پس از سخنرانیاش در دانشگاه برکلی، شنیدم. [ ۳]
شاملو همیشه با جنبش آزادیخواهانۀ مردم همراه بود. هنگامی که در اواخر دهۀ ۴۰، جنبش مسلحانه در ایران شکل گرفت و تا اعتلای انقلابی ۵۷-۱۳۵۶ ادامه یافت، و هرچند وقت یکبار ما شاهد کشته شدن چریکها و مجاهدین در خیابان یا میدان تیربار بودیم، این احمد شاملو بود که با نوشتن شعرهائی به ستایش این مبارزان برمیخاست بدون این که نامی از آنها ببرد. فقط پس از انقلاب بود که او در کتاب "کاشفان فروتن شوکران" نام این افراد را بر بالای شعرها گذاشت و معلوم شد که او "سرود ابراهیم در آتش" را به یاد مجاهد خلق، مهدی رضائی، شعر "شبانه" را به یاد گروه محمد حنیفنژاد، "شبانه"ی دیگری را به یاد تیربارانشدگان اسفند ۱۳۵۰، "شکاف" را به یاد خسرو گلسرخی و شعر "میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد" را به یاد احمد زیبرم، فدائی خلق سروده است. خبر درگیری و کشته شدن زیبرم در آن هنگام به تفصیل از سوی خبرنگاران روزنامه کیهان در این نشریه منتشر شده و از او چهرهای چهگوارائی ساخته بود.
احمد شاملو در سالهای پس از انقلاب نیز همراه مردم آزادیخواه باقی ماند و با سرودن شعرهائی چون "جدال با خاموشی" و "روزگار غریبی است نازنین! " به ثبت جنایات رژیم اسلامی پرداخت و از خفقان دینی و سرکوب قرون وسطائی حاکمیت جدید سخن گفت. او در سخنرانی خود که در سال ۱۹۹۰ برای ایرانیان مهاجر در شهرهای اروپا و آمریکا ایراد کرد از ضرورت "اندیشیدن مستقل"، سخن گفت و در برخی از اشعارش به ستایش "شادی" در برابر رژیم مرگپرست خمینی پرداخت. رژیم از محبوبیت یگانۀ احمد شاملو به عنوان "شاعر ملی ایران" آگاه بود و به همین دلیل با وجود این که میکوشید با توقیف کتابهایش از گسترش اندیشه و شعر او بکاهد، اما هرگز جرأت از میان بردن او را پیدا نکرد.
جنبشی که مردم ایران از سالهای پیش از انقلاب مشروطیت برای ایجاد دولت ملی، قانونی کردن آزادیهای فردی و تحقق عدالت اجتماعی آغاز کردند هنوز به سرانجام نرسیده، و شک نیست که در این راه دراز، ملت ما علاوه بر عارف قزوینی، احمد شاملو و سیمین بهبهانی، نیازمند شاعران ملی دیگری نیز هست.
۲۳ ژوئیه ۲۰۱۴
۱-در باره سیمین بهبهانی رجوع شود به مقالات من "بدعت سیمین و انقلاب بهمن" و "تازگی و دیرینهگی در شعر سیمین بهبهانی"
۲-قطعنامه، مجموعۀ شعر چاپ سوم، انتشارات مروارید، ۱۳۶۴
۳- برخورد شاملو در برکلی نسبت به فردوسی ناشایست بود. او با زدن یک انگ "فئودالی" به آن شاعر بزرگ، نه تنها از اهمیت "شاهنامه" نکاست بلکه خود را سبک کرد. البته برداشت او از اسطورهی "ضحاک" بعنوان نماد ضدرت مردم محروم در برابر جمشید خودکامه، بجای خود محترم است، همانطور که هر کس آزاد است برداشت دیگری داشته باشد. همچنین لحن برخورد او نسبت به موسیقی سنتی ما نیز متین نبود، اگرچه من با او همرایم که موسیقی رسمی ما از تک صدایی و عرفانزدگی رنج میبرد. من با وجود ارزش و احترامی که برای کار شاملو قائلم اما از تحلیل انتقادی آثارش خودداری نکردهام. برای نمونه صبح همان روز که او بعدازظهرش در برکلی سخن گفت من در همان سالن در حضور او و آیدا مقالهی "چهرهی زن در شعر احمد شاملو" را خواندم که فکر میکنم او را خوش نیامد، زیرا چند روز بعد در شعرخوانی باشکوهش در دانشگاه "یوسی اِل اِی" بدون اینکه کسی از او تقاضا کند شعر "به شما که عشقتان زندگیست" را خواند با وجود اینکه من در نوشتهام آنرا نمونهی برخورد از بالا نسبت به زنان دانسته بودم.
بیشتر بخوانید:
نظرها
زمانی
شاعر ملی هیچگاه به نماد ملی ایران ، فردوسی، توهین نمیکند که شاملو کرد . با اغماض و تنها با گفتن "ناشایست" از این حرکت زشت او گذشتن بدلیل لبستگی های ایدئولوژیک فایده ندارد.
کارو
واژۀ «ملت» که کلمۀ «ملی» از آن مشتق می شود به معنای تمام گروه های طبقاتی است که روی همرفته دولت-ملتی را تشکیل می دهند. این بدین معناست که ملت بورژوازی یا طبقۀ حاکم را هم در بر می گیرد و از طبقۀ کارگر و طبقات فرودست، به علاوۀ طبقۀ متوسط و خرده بورژوازی به علاوۀ بورژوازی و در واقع دولت تشکیل می شود. «ملت» به صورت مستقیم با «حاکمیت ملی» شکل می گیرد و مصنوعی ساختۀ دست بشر است که در دو قرن و اندی پس از انقلاب کبیر فرانسه جعل شده است. ملت با «ملیت» در ارتباط است و افرادی ذیل یک ملت قرار می گیرند که یک «ملیت» را دارا باشند و چنین افرادی را اتباع یک «دولت» تشکیل می دهند. واژۀ «مردم» یا «خلق» یا «توده» به طبقۀ کارگر و طبقات فرودست به علاوۀ طبقۀ متوسط اطلاق می شود. برخی از نظریه پردازان چپ در رابطه با خلق های تحت ست قائل به این هستند که بخش هایی از طبقۀ حاکم (عمدتاً پیشامدرن) این خلق ها نیز ذیل مفهوم «مردم» قرار می گیرند، مشروط به اینکه در دولت بورژوای مدرن ادغام نشده باشند. همانگونه که استاد نفیسی عزیز اشاره کردند، شاملو ملی گرا نبود. در ادبیات لیبرال دموکراتیک پس از انقلاب کبیر، ملت به صورت استعاری به طبقۀ متوسط شهری برآمده از انقلاب نیز اطلاق می شد؛ طبقه ای که گاه با عنوان «طبقۀ سوم» نامگذاری می شد. به نظر من اطلاق عنوان «شاعر ملی» اگرچه در تن استاد نفیسی در معنای مشخص «مردمی» به کار رفته است، اما این کژتابی را ایجاد می کند که با مفهوم ملیت و ملیت در ارتباط قرار می گیرد. فردوسی اگر شاعر ملی خوانده می شود از این روست که بنیان زبانی و فرهنگی و تاریخی را برای تأسیس دولت-ملت یا در واقع استقرار ملیت ایرانی (فارسی) فراهم می کند. شاملو چنین کاری انجا نداده و هدفی از این دست نیز نداشته و اتفاقا سعی کرده تا زبان شعر را از زبان طبقۀ حاکمه (پرچمداران ملت و ملیت) به زبان مردم کوچه و بازار (طبیعتاً شهری های فارس زبان) نزدیک کند. به نظر من شاملو را باید «شاعر مردمی» یا «شاعر خلقی» نامید و نه شاعر «ملی»؛ همانگونه که او که خود را «همدست توده» می دانست.
هایده ترابی
1- شاملو حرف نادرستی درباره ی فردوسی نزد. حرفهای ناشایست شاملو آن بخشی بود که به عرب ستیزی می گرائید. بهر رو، دهگانان زمینداران اشرافی آن عصر بودند. این را شما که باید بهتر بدانید! آخر جناب فردوسی باید نان و آب به راهی هم می داشته تا بتواند سی سال شاهنامه سرائی کند، غلط است؟ تازه مگر یک "فئودال" نمی تواند "شاعری بزرگ" باشد؟ "شاعر بزرگ" یعنی چه؟ شاید هم مشکل در تعریف "فئودال" است؟ 2- شاملو چون هر کس دیگری می توانست موسیقی سنتی ایرانی را دوست نداشته باشد و آن را زنجموره و دلی دلی بداند. این کجایش متین نیست؟ 3- آری، نگاه شاملو به زن بی ایراد هم نیست. 4- نگاه کدام شاعر مرد ایرانی به زن ایراد ندارد؟ بشمارید! مثلا خودتان؟ زیاد مطمئن نباشید، این را هم باید چک کرد! 5 - نگاه فردوسی چه؟ می دانم، می دانم. همه ی آن تخمه گرائی و نگاه پدرسالار را هم به شاهنامه بسته اند؟! 6 - و چه خوب که فروغ جان ما "شاعر ملی " نشد. بخشی از بزرگی و سرافرازی اش در همین است. بهر رو، خدا عوض تان بدهد، شاد و کامروا باشید!
هوشنگ
من همدست ِ تودهام --------------------- من همدستِ تودهام تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را تا آن دَم که زیرِ لب میخندد دلش غنج میزند و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب میکند. اما برادری ندارم هیچگاه برادری از آن دست نداشتهام که بگوید «آری»: ناکسی که به طاعون آری بگوید و نانِ آلودهاش را بپذیرد.
هوشنگ
نمیتوانم زيبا نباشم… ------------------------------- نمیتوانم زیبا نباشم عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه. چنان زیبایم من که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین میکند: در جهانِ پیرامنم هرگز خون عُریانی جان نیست و کبک را هراسناکیِ سُرب از خرام باز نمیدارد. چنان زیبایم من که اللهاکبر وصفیست ناگزیر که از من میکنی. زهری بیپادزهرم در معرضِ تو. جهان اگر زیباست مجیزِ حضورِ مرا میگوید. ــ ابلهامردا عدوی تو نیستم من انکارِ تواَم. ۱۳۶۲
هوشنگ
سلاخی میگريست… سلاخی میگريست به قناری کوچکی دل باخته بود. ۱۳۶۳
هوشنگ
بر کدام جنازه زار میزند…؟ -------------------------- بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟ بر کدام مُردهی پنهان میگرید این سازِ بیزمان؟ در کدام غار بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجهی نادان؟ بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند بگذار برخیزد! زاری در باغچه بس تلخ است زاری بر چشمهی صافی زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است زاری بر شراعِ بلندِ نسیم زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است. بر برکهی لاجوردینِ ماهی و باد چه میکند این مدیحهگوی تباهی؟ مطربِ گورخانه به شهر اندر چه میکند زیرِ دریچههای بیگناهی؟ بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند بگذار برخیزد! ۱۸ شهریورِ ۱۳۷۲
هوشنگ
اولین فیلمی که مسلم منصوری در بارهء شاملو ساخت عنوانش "احمد شاملو, شاعر بزرگ آزادی" بود, که شاید همین لقب "شاعر آزادی" مناسب ترین لقب برای شاملو باشد. شاملو با وجود تمامی تعلقات عمیق احساسی که با مردم ایران داشت ("چراغ من در اینجا میسوزد") هیچگاه جو گیر نمی شد و همیشه فاصلهء عینی خود را در قضاوت حفظ می کرد. زنده یاد محمد علی سپانلو در یکی از سفرهایش به خارج, در جمعی از دوستان, به خود انتقاد میکرد از اینکه شاملو در همان اوائل سر زبان افتادن های خمینی میخواست اعلامیه ای علیه خمینی و در افشای تاریک اندیشی و دغلکاری خمینی منتشر کند, که سپانلو در یک گفتگوی طولانی (به قول خود سپانلو) که از شب تا صبح طول کشید, شاملو را از این تصمیم منصرف کرد. "شاعر مردم" یا "شاعر خلقی" نامیدن شاملو یک بار سنگین پوپولیستی دارد, برای هنرمندی که هیچ وقت (در هیچ کدام از دوره های مختلف زندگی هنری اش) هر چه بود اما پوپولیست نبود.
بیژن
اولاگمان نمیکنم که شاملو از این عناوین خوشش میآمد. ثانیا" شاملو شاعر بزرگی بود و مهمتر از هرچیز ان است که شعرش صدای افراد بی صدا بود. چه در این حکومت و چه در رژیم قبل. و این صدا را به رساترین شکل ممکن به گوش دیگران میرساند. صدای وارطان. صدای احمد زیبرم ، صدای روشنفکران و زندانیان سیاسی. و صداهای دیگر. شاملو مثل همه ما ممکن است بعضی حرفهایش به مزاق بعضی دیگر خوشش نیاید. نقد شاملو بعنوان یک شخصیت روشنفکر و اشاره به خبط و خطاهای احتمالی اش نه به شعر او چیزی اضافه میکند و نه از آن میکاهد. نقد شعر او کار شایسته ایست. ولی اینکه چه کرده و اینها حرف خاله زنکی است. ضمنا من نمیدانم که چرا احساسات ملی گرایانه برخی با این حرف شاملو ناگهان بحرکت در آمد. کسانی که در عمرشان حتی یک فصل از شاهنامه را نخوانده اند. و یکدفعه مالک و مدافع آن شدند بی آنکه دقیق بدانند شاملو چه گفت شاملو گفت ملت ما حافظه تاریخی ندارد. امروز یادشان رفته که حکومت شاه با روشنفکران و دانشجویان چه میکرد. و بعد مثالی از فردوسی آورد. یک مشت هوچی هم بخش اول حرف را ول کردند و شدند شمشیر زن فردوسی. شاید مثال شاملو مثال کامل و به روزی نبود اما حرفش درست بود
شاهین
درباره سخنرانی بحث انگیز شاملو در دانشگاه برکلی در 1990، دیدگاه های متفاوتی ابراز شد، که قریب به اتفاق آن ها انتقادی و حتا توهین آمیز بود. در این میان، دیدگاه یکی از شاعران خوب و زنده ما، سید علی صالحی، بسیار قابل تامل بود. وی گفته بود(قریب به مضمون) که شاملو با انتقاد از فردوسی هوشمندانه نام وی را پس از یک دهه خاموشی و سکوتی که رژیم فرهنگ ستیز اسلامی بر نام و اثر این حماسه سرا و حکیم بزرگ ایرانی تحمیل کرده بود، دوباره بر سر زبان ها انداخت. خود شاملو هم چند سال بعد در مصاحبه ای با فرج سرکوهی، سردبیر وقت آدینه، این را تلویحا تایید کرده بود.به هرحال شاملو، بخواهیم یا نخواهیم، یکی از بزرگترین چهره های فرهنگی، ادبی و اجتماعی تاریخ معاصر ایران است. یاد و نامش گرامی و پاینده!
عباس پورمحمدی
با تشکر از نشر این نوشته ارزشمند خواهشمندم نام صحیح حسام لنکرانی را به جای هشام لنکرانی مرقوم فرمایید. با تشکر و سپاس پورمحمدی ------------ با تشکر اصلاح شد زمانه
هوشنگ
خطابهی آسان، در اميد ----- وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور مینماید؟ امید کجاست تا خود جهان به قرار بازآید؟ هان، سنجیده باش که نومیدان را معادی مقدر نیست! □ معشوق در ذرهذرهی جانِ توست که باور داشتهای، و رستاخیز در چشماندازِ همیشهی تو به کار است. در زیجِ جُستجو ایستادهی ابدی باش تا سفرِ بیانجامِ ستارگان بر تو گذر کند، که زمین از اینگونه حقارتبار نمیمانْد اگر آدمی به هنگام دیدهی حیرت میگشود. □ زیستن و ولایتِ والای انسان بر خاک را نماز بردن؛ زیستن و معجزه کردن؛ ورنه میلاد تو جز خاطرهی دردی بیهوده چیست، هم از آن دست که مرگت؟ هم از آن دست که عبورِ قطارِ عقیمِ اَسترانِ تو از فاصلهی کویری میلاد و مرگت؟ مُعجزه کن مُعجزه کن که مُعجزه تنها دستکارِ توست اگر دادگر باشی؛ که در این گُستره گُرگانند مشتاقِ بردریدنِ بیدادگرانهی آن که دریدن نمیتواند. ــ و دادگری معجزهی نهاییست. و کاش در این جهان مردگان را روزی ویژه بود، تا چون از برابرِ این همه اجساد گذر میکنیم تنها دستمالی برابرِ بینی نگیریم: این پُرآزار گندِ جهان نیست تعفنِ بیداد است. □ و حضورِ گرانبهای ما هر یک چهره در چهرهی جهان (این آیینهیی که از بودِ خود آگاه نیست مگر آن دَم که در او درنگرند) ــ تو یا من، آدمییی انسانی هر که خواهد گو باش تنها آگاه از دستکارِ عظیمِ نگاهِ خویش ــ تا جهان از این دست بیرنگ و غمانگیز نماند تا جهان از این دست پلشت و نفرتخیز نماند. □ یکی از دریچهی ممنوعِ خانه بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن: آه، اگر امید میداشتی آن خُشکسار کنون اینگونه از باغ و بهار بیبرگ نبود و آنجا که سکوت به ماتم نشسته مرغی میخوانْد. □ نه نومیدْمردم را معادی مقدّر نیست. چاووشیِ امیدانگیزِ توست بیگمان که این قافله را به وطن میرساند. ۲۳ تیرِ ۱۳۵۹
عرفان
بادرودواحترام برای اهل اندیشه نمیدانم چراهمواره بدنبال فروع بوده وازاصول غافلیم. شاملوازعظمت وجوددبرخورداربودوهستی خویش رادرراه آزادی نهاد اماتمرکزبراینکه فقط این ویابهمان شاعردرراه آزادی قلم زدندبه نوعی جزمیت فگربسن فکریست عزیزان به نکات زیادی اشاره کرده اندکه بازگویی آن تکرارمکررات است. مایادگارعصمت غمگین اعصاریم اخوان ثالث. باسپاس
رضا
آخر آقای نفیسی بزرگوار کجای جهان یک شاعر چپگرای جهان وطن را که یک خط شعر میهنی ندارد،به عنوان شاعر ملی اعلام می کنند؟آخر دوست عزیز شاعر ملی را مردم معلوم می کنند نه یک نفر.اگر می گفتید شهریار بازهم حرفی بود چون همه مردم می شناسندش و با وجود همکاری با رژیم شاه و جمهوری اسلامی شعرهای مختلف ملی میهنی دارد یا در سال های اخیر سیمین بهبهانی که دوباره می سازمت وطن... یا حتی نادرپور .واقعا استدلال های شما حنده دار است!!
مجید نفیسی
گفتم: "احمد شاملو، شاعری ملی بود نه ملیگرا." مبارزهی ملت ایران برای دموکراسی و حاکمیت ملی که از انقلاب مشروطیت آغاز شده هنوز به ثمر نرسیده و هنوز ملت ما از ملتی "در خود" بصورت ملتی "برای خود" درنیامده است. به این مفهوم است که من از شاملو بعنوان شاعری ملی نام بردهام: شاعری که علاوه بر نبوغ شاعرانه، حساسیت اجتماعی دارد و در نیم قرن کار شاعرانهاش صدای این جنبش ملی بوده است. در این باره من مقالهی "روان ملی ما" را که سابقا نوشتهام برای چاپ به "رادیو زمانه" خواهم فرستاد و همین طور مقالهی "چهرهزن در شعر احمد شاملو" برای علاقمندان.
هوشنگ
در غیاب خود ادامه مییابی و غیابت حضور قاطع اعجاز است.
رضا
جناب نفیسی حتی بااین تعریف هم شاملوی عزیز خواهد شد« شاعر مردمی» و نه «ملی»! اما او شاعر مردمیِ خواص بود (الیت و چپگرایان) نه مردمیِ عام! فکر چپگرایی و کمونیسم در همه جهان در حال از بین رفتن است اما ادیبان و شاعران ما هنوز در فکر کوبا و فلسطین اند!این ادیبان و شاعران آن روی سکه جمهوری اسلامی هستند!
منتقد
وقتی شما از واژه ملی استفاده میکنی باید در نظر داشته باشید که شاملو از یک ایل قزلباش اذربایجانی برخاسته که نسب انها نه به ایران بلکه با بیابان های اناطولی و سوریه باز میگردد هر چند در نسب مردم ناحیه شمالغرب ایران باید در نظر داشت که این ناحیه بیشترین شباهت نسبی را با مردم عرب جنوب عراق و یمن دارند (حدود 70 درصد مارکرهای ژنتیکی عربی طبق پژوهش های ژنتیکی) تا با ایرانید ها هر چند که زبانی غیر از فارسی و عربی دارند
محسن مدنى
موجودى پر مدعا بود كه خود را وراى تمام شعراى تاريخ مملكت ميدانست در حاليكه مطمنا شهرت شاملو حداكثر براى يكى دو نسل بيشتر نيست . بعضيها بى استحقاق بزرگ ميشوند شاملو هم يكى از اينگونه ادمها بود . اخوان ثالث سهراب سپهرى ابتهاج وباز هم چند شاعر ديگر بعقيده من از شاملو شاعرتر بودند
سیامک
جناب رضا استاد دکتر نفیسی در اینجا از یک استدلال سادهء تاریخی فلسفی استفاده کرده است (با بهره جویی از مفاهیم "در خود” و “برای خود”) متاسفانه به نظر می رسد که شما یا این منطق ساده را درک ننموده اید, و یا پاسخ حسابی, مستند و مستدلی در رد آن ندارید, پس رو آوری به "پاسخی" پلمیکی, دو کلمه ای و ناقص, که "این است وآن نیست". اما حداقل پاسخ متعارف میطلبد که مدعی با گواه و شاهد آوردن نشان دهد که دقیقا چه بخشی از نظریه دکتر نادرست می باشد. متاسفانه ما شاهد این عدم فهم در ارزیابی شما از خود شاملو و شعرش نیز می باشیم, تا جایی که شما شاملو را "شاعری مردمی" معرفی میکنید, این عنوانی است با بار سنگین پوپولیستی و مقوله ای که خود شاعر همیشه از آن فاصله داشته, خصوصا پس از ۱۳۵۷. شما اگر در شعر شاملو دقت کنید میبینید که وی خود را "همدست توده" معرفی میکند, و احرازی آگاهانه دارد از استفاده از واژه گان "مردم". "من همدستِ تودهام تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را تا آن دَم که زیرِ لب میخندد دلش غنج میزند و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب میکند. اما برادری ندارم هیچگاه برادری از آن دست نداشتهام که بگوید «آری»: ناکسی که به طاعون آری بگوید و نانِ آلودهاش را بپذیرد." که چنین تصمیمی در زبان شعری شاملو بسیار حساب شده و به جا می باشد.
سیامک
در مورد نفوذ شعر شاملو در جامعهء ایران نیز متاسفانه یا شما در ایران نبوده اید و یا سن تان قد نمیدهد که برای مثال به یاد آورید چگونه شعرهای شاملو در بهار آزادی از طریق نوارهای کاست, بدون اغراق, در همه جا (از مکانیکی محله, تا دانشگاه و کارخانه) از ضبط صوتهای ملت پخش میشد, خصوصا مجموعهء "کاشفان فروتن شوکران") که قبل از آن دوره نیز شاملو در همکاری با 'کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان' مجموعه ای از شعر های خیام, مولوی و حفظ را به نسلی از نوجوانان معرفی کرده بود. استاد دکتر نفیسی در اینجا اشاره ای به مجموعهء "کتاب کوچه" ندارد و فقط به ساحت شعر در گستره ای فعالیتهای ادبی شاملو می پردازد, اما این کمال و غایت بی اطلاعی و بی انصافی است که بدون ذره ای اشاره به این همه تولیدات فرهنگی شاملو وی را به اصطلاح "نخبه گرا" نامید. عظیمترین اقبال شاملو در این است که حتا پس از گذارش به ابدیت, مردم ایران در هر فرصتی و در هر مبارزه ای از اشعار او استفاده می کنند. که چنین اقبالی در ادبیات ایران و یا حتا جهان بی سابقه است. نگاهی کنید به عکس های تظاهرات و اعتراضات ۸۸ و تکثر شعرهای شاملو در دست مردم معترض در خیابانها: "من درد مشترکم مرا فریاد کن", "هرگز از مرگ نهراسیده ام..." (طبق "استدلال" دو کلمه ای شما, معترضین ۸۸ نیز همگی چپی و "الیتیست" بودند, که البته چنین ادعایی چندان با واقیعت تطابق ندارد). از خیزش دیماه, چندین ماه پیش, تا به حال نیز بسیاری از تجمعات از شعر "بگذار برخیزند این مردم بی لبخند" مکررا استفاده کرده اند.
سیامک
ادعای شما مبنی بر از "از بین رفتن" افکار عدالت خواهانه در جهان نیز چیزی نیست جز کمال بی توجهی به تاریخ سرمایه داری و این واقعیت که شیوهء تولید سرمایه داری از قرن ۱۷ تا قرن بیست و یکم همیشه و همواره ضد جریان های خاص خویش را (به اشکال مختلف سازمانهای کارگری, احزاب چپ, جنبش های ضد سرمایه داری,...) به همراه داشته و به قول سارتر "تا زمانی که سرمایه داری موجود است, مارکسیزم نیز مطرح خواهد بود. در تایید و تاکید این گفتار سارتر شما فقط نگاهی کنید به انبوه جهانی کتاب ها, مقالات, کنفرانسها,...در دویست سالگی کارل مارکس. و آخرین ادعای شما مبنی بر "روی دیگر سکه بودن" نیز تاکتیکی است که همواره خواهران و برادران گمراه سایبر بسیج در تخطئه کردن نیروهای چپ در ایران استفاده می کنند.جای بسی تاسف که چنین تحریف زشت و پلیدی در اینجا نیز مورد استفاده قرار گرفته است. "انشاالله گربه است!"
هوشنگ
چنین گفت بامداد: "بگذار برخیزد مردم بی لبخند" این مردم بی لبخند بگذار که برخیزد از خواب گرانش شد بیدار که برخیزد این مردم اندُهمند بسیار زند لبخند چون بگسلد او این بند؛ بگذار که برخیزد این مردم بی لبخند برخاسته چون الوند غولی ست رها از بند هربار که برخیزد از حوزه و از بازار وز شیخ جنایتکار بینی که بود بیزار اجبار که برخیزد این مردم بی لبخند آسوده اگر یکچند در خواب مپندارش: هشدار، که برخیزد! این تفرقه در گفتار از تازی و از تاتار دانی که خطا باشد پندار که برخیزد کم گو دلم آزرده مرغ سحر افسرده زان شمع فرو مرده یادآر، که برخیزد سعید یوسف
رضا
سیامک بزرگوار آرمانخواهان مارکسیستی که در دهه شصت شمسی به خاطر فشارهای نابحق آرمانخواهان فناتیک مذهبی ایران(که مستقیما یا عیر مسقیما از خود مارکسیسم تاثیر گرفتند) را ترک کردند اروپای غربی را برای مسکن انتخاب کردند نه کشورهای بلوک شرق را . حتی اعضای حزب محترم توده هم پس از چندسال از شوروی به اروپای غربی رفتند. آقای نفیسی هم یک آرمانخواه مارکسیسیت بودند در آمریکا زندگی می کنند! یوتوپیای شما کجاست؟در دویست سال اخیردر کجا نصفه نیمه آرمانهای مارکس متحقق شده است؟
سیامک
کارهایی که کارل مارکس برایمان کرده و قدرش را نمیدانیم اگر شما جزو کسانی هستید که فکر میکنند کارل مارکس هیچ کاری برایشان نکرده، بد نیست در افکارتان بازنگری کنید و برای جشن گرفتن دویستمین سالگرد تولد این فیلسوف آماده شوید. از تعطیلات آخر هفته خوشتان میآید؟ نظرتان در مورد رانندگی در خیابانهای شهر یا رفتن به یک کتابخانه عمومی چیست؟ دلتان میخواهد دیگر هیچ بیعدالتی، نابرابری و استثماری در دنیا نبینید؟ پس بهتر است برای بزرگداشت زادروز کارل مارکس در روز ۵ مه آماده باشید، چون او پیشتاز همه این عرصهها بود. بیشتر کسانی که اطلاعاتی ولو کلی درباره تاریخ قرن بیستم دارند، سر این مطلب توافق دارند که میراث سیاستهای انقلابی مارکسیستی غامض و دردسرآفرین بوده است. عقاید او را در برنامههای مهندسی اجتماعی افراطی، که بیشتر اوقات نتایجی فاجعهآمیز به همراه داشته، به کار بستهاند. به این ترتیب با توجه به اینکه نظریههای او یادآور توتالیتاریسم، نبود آزادی و کشتارهای جمعی هم هست، جای تعجبی ندارد که او همچنان موافقتها و مخالفتهای سرسختانهای را برانگیزد. با این حال نباید از چهره عمیقا انسانی مارکس هم غافل شد. برخی ایدههای او به بهتر شدن دنیا کمک زیادی کرد. این طور که پیدا است مارکس نسبت به یک سری مسائل دید کاملا درستی داشته: گروه کوچکی از افراد فوق ثروتمند دنیا را دست میگیرند، نظام سرمایهداری پایدار نیست و با بحرانهای مالی دورهای ما را تا سر حد مرگ میترساند، و صنعتی شدن روابط انسانی را برای همیشه تغییر داده است. اگر همچنان در مورد کاری که کارل مارکس برایتان کرده مطمئن نیستید، بهتر است این مطلب را بخوانید تا بدانید چرا در قرن ۲۱ هنوز هم در موردش اینقدر صحبت میشود.
سیامک
۱- میخواست کودکان به مدرسه بروند نه سر کار این ایده شاید در دنیای امروز کاملا بدیهی به نظر برسد اما در سال ۱۸۴۸، وقتی مارکس داشت مانیفست حزب کمونیست را مینوشت، کار کودکان مسألهای عادی بود. بر اساس آماری که سازمان بینالمللی کار در سال ۲۰۱۶ منتشر کرده، حتی امروز هم از هر ۱۰ کودک یکیشان کار میکند. این را که بسیاری از کودکان کار بخت مدرسه رفتن یافتند، تا حد زیادی مدیون تلاشهای مارکس است. لیندا یوئه، نویسنده کتاب "اقتصاددانان بزرگ: ایدههای آنها چطور امروز به کمک ما میآید" میگوید: "یکی از ۱۰ نکته اصلی در بیانیه کمونیستی مارکس و انگلس در ۱۸۴۸، فراهم کردن تحصیل رایگان برای کودکان در مدارس دولتی و پایان دادن به اشتغال آنها در کارخانهها بود." مارکس و انگلس اولین کسانی نبودند که از این حقوق دفاع میکردند اما آنطور که لیندا یوئه میگوید، در پیشبرد آن بیتأثیر نبودند: "در اواخر قرن نوزدهم مارکسیسم هم با سایرین همصدا بود، زمانی که دیگر تحصیل کودکان به طور خاص الزامی تلقی میشد و کودکان کم سن و سال اجازه کار در کارخانهها را نداشتند."
سیامک
۲- میگفت همه باید اوقات فراغت داشته باشند و خودشان در موردش تصمیم بگیرند آیا از این که مجبور نیستید هر روز هفته و ۲۴ ساعت در روز کار کنید، خوشحالید؟ از داشتن وقت نهار چطور؟ دوست ندارید امکان بازنشسته شدن داشته باشید و در دوران پیری مستمری بگیرید؟ اگر جوابتان به هر کدام از این سوالها بله است، باید از مارکس تشکر کنید. مایک سویج، استاد مدرسه اقتصاد لندن میگوید: "وقتی ساعت کاریتان زیاد است، زمان شما مال خودتان نیست و مسئولیت زندگیتان دیگر در دست شما نیست." مارکس در نظریات خود از این که چه طور در جوامع سرمایهداری مردم مجبور به فروش تنها دارایی خود - یعنی کارشان- در قبال پول بودند، حرف میزند. این به عقیده مارکس در بیشتر موارد یک معامله ناعادلانه است که میتواند به استثمار و از خودبیگانگی منجر شود: ممکن است این احساس به شخص دست بدهد که از اساس طبیعت انسانی خود دور افتاده است. مارکس به دنبال حقوق بیشتری برای همراهان کارگرش بود؛ میخواست آنها مستقل، خلاق و از همه مهمتر صاحب زمان خود باشند. سویج میگوید: "مارکس اساسا معتقد است زندگی انسان نباید با کارش تعریف شود. انسانها باید حدی از خودمختاری را داشته باشند تا بتوانند در مورد زندگیشان تصمیم بگیرند. این چیزی است که امروزه به شکل ایدهای آرمانی درآمده و بیشتر مردم به دنبال رسیدن به آن هستند."
سیامک
۳- به رضایت شغلی اهمیت میداد زمانی کار برای انسان به یک لذت تبدیل میشود که به قول مارکس خودش را در چیزی که خلق کرده ببیند. کار ما باید این فرصت خلاقیت را به ما بدهد تا به واسطه آن بتوانیم جنبههای خوبمان را به نمایش بگذاریم، این جنبهها میتواند انسانیت ما باشد، یا هوش یا مهارتی که داریم. اما اگر شغل عذابآوری داشته باشیم که نتواند احساسمان را درگیر کند، افسرده و ناامید خواهیم شد. این حرفها شاید امروزی به نظر بیاید اما ایدههای مردی است که در قرن نوزدهم زندگی میکرده. مارکس در دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ خود، جزء اولین کسانی است که ارتباط میان رضایت شغلی و حس خوشبختی را مطرح میکند. به اعتقاد او، چون انسان زمان زیادی را صرف کار کردن میکند، باید از انجام آن احساس خشنودی کند. جستجوی زیبایی در آنچه خلق کردهایم یا احساس غرور از چیزی که به وجود آوردهایم، به حس رضایت شغلی منجر میشود و این به اعتقاد مارکس چیزی است که انسان برای خوشحال بودن به آن نیاز دارد. مارکس معتقد است سرمایهداری که به دنبال تولید و سود بیشتر با سرعت بالاتر است، کار را به شدت تخصصی کرده است. اگر کل کاری که انجام میدهی ایجاد سه شیار روی یک پیچ باشد و مجبور باشی روزی هزاران بار انجامش بدهی، به سختی میتوانی از آن لذت ببری.
سیامک
۴- معتقد بود مردم باید عاملان ایجاد تغییر باشند اگر جامعهتان مشکلی داشته باشد، مثلا اگر در آن بیعدالتی و نابرابری ببینید، کنار هم جمع میشوید، اعتراض میکنید و خواهان تغییر خواهید شد. ولی در بریتانیای قرن نوزدهم ایجاد تغییر در جامعه سرمایهداری برای کارگری که قدرتش گرفته شده بود به نظر غیرقابل تصور میآمد. کارل مارکس اما به ایجاد تغییر اعتقاد داشت و سایرین را هم به آن تشویق میکرد. اعتقادی که همهگیر شد. اعتراضات سازمانیافته به بازبینی در بسیاری از مسائل اجتماعی و وضع قوانینی علیه تبعیض نژادی، همجنسگرا هراسی و تعصب طبقاتی در چند کشور منجر شد. لوئیس نیلسن، یکی از اعضای تیم برگزارکننده جشنواره مارکسسیم در لندن میگوید: "برای تغییر جامعه به انقلاب نیاز دارید؛ برای بهتر کردنش به اعتراض. با این روش بود که مردم عادی در بریتانیا توانستند به سیستم سلامت همگانی دست پیدا کنند و ساعت کار روزانه را به ۸ ساعت برسانند."
سیامک
۵- در مورد نزدیکی دولت و تجارتهای بزرگ هشدار داد... و گفت حواسمان به رسانهها باشد نظرتان در مورد پیوند نزدیک دولت و شرکتهای بزرگ چیست؟ وقتی فهمیدید گوگل کلید در پشتی را در اختیار چین گذاشته، ناراحت شدید؟ چه حسی پیدا کردید وقتی فهمیدید فیسبوک اطلاعات شخصی کاربرانش را در اختیار شرکتی گذاشته که کارش راهاندازی سیستمهایی برای تحت تأثیر قرار دادن رأیدهندگان در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بوده؟ مارکس و انگلس در همان قرن نوزدهم نگرانیشان از اتفاقاتی این چنینی را ابراز کرده بودند. بدیهی است آنها عضو شبکههای اجتماعی نبودند اما به گفته والریا وگ ویس، استاد جرمشناسی در دانشگاه بوئنوس آیرس و محقق دانشگاه نیویورک، از اولین کسانی بودند که این خطرها را شناسایی و آن را تجزیه تحلیل کردند: "مارکس و انگلس روی شبکههای همکاری که آن زمان میان دولت، بانکها و شرکتها وجود داشت و همینطور عوامل اصلی استعمار مطالعه دقیقی انجام دادهاند. آنها روی قرون گذشته هم مطالعه کردند و تا قرن ۱۵ هم پیش رفتند." نتیجه مطالعات آنها چه بود؟ اینکه اگر ثابت شود ایدهای برای تجارت یا برای دولت خوب است، فارغ از اینکه مایه فلاکت میشود یا نه، قانونهایی به نفع آن وضع خواهد شد. مثل بردهداری که وسیلهای برای پیشبرد استعمار به حساب میآید. تیزبینیهای بینظیر مارکس درباره قدرت رسانه از دیگر مواردی است که باعث شده ایدههایش در قرن ۲۱ هنوز تازه باشند. وگ ویس میگوید: "مارکس از نقش تأثیرگذار روزنامهها بر افکار عمومی مطلع بود. این روزها ما درباره اخبار دروغین حرف میزنیم، اما مارکس مدتها قبل این بحث را مطرح کرده بود."